ارسالها: 2557
#1
Posted: 11 Nov 2012 11:21
دروووود
درخواست تاپيكى با عنوان "تقلب" تو بخش خاطرات و داستانهاى ادبى داشتم
نويسنده: فرهاد جاويد
در ١٥ قسمت
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#2
Posted: 13 Nov 2012 21:59
قسمت اول
- ما...ما....ن..... ماشینه رو افتادین.... ای ول.
- مرگ. دختره احمق. کر شدم. این چه جیغی بود؟ فکر کردم مردی.چت شد یهو؟
- بلیط دبی رو افتادی شازده. فردا بلیط نگرفته نمی یای خونه.
- دروغ میگی!!!!!!!!!!!!! گرفتی ما رو.
- دروغم چیه. باور نداری بیا خودت ببین. هنوز صفحه بازه.
- مرگ آریانا؟ کو ببینم؟
- راس میگی نانادی؟ بگو جون مامان.
- وا چتونه شماها. شک دارین؟
- نانادی جان من. این تن بمیره راستشو بگو کی جلوت نشسته بود؟ ها؟ نفره اول بود یا دوم؟ من اگه تو رو نشناسم که به درد کوفتم نمیخورم.
- ما....ما....ن. به این بگو خفه شهفقط. خیلی نا مردی آریانا. مگه دستمبهت نرسه. مردی وایسا....
- مگه دروغ میگم؟ دیگه همه عالم خدای تقلبو میشناسن. ولی تو بمیری لا مصب عجب شانسی داریها. حالا اگه ما بودیم جلومون یه بیغی مینشست که نگو.
- خیلی بدی... خیلی... کور بودی اون موقع که خودمو تو خونه حبسکرده بودم خر میزدم؟
- خیله خوب بس کنین دیگه. خجالت بکشین. عین موش و گربه دور خونه دنبال هم میدویین. آریانا تو خجالت بکش. این بچه ست. تو که ماشالا 30 سالته.
- ای بابا. مادر من مگه من دروغ میگم؟ طاقت حرف حق نداره میدوئه دنبال من که مثلا منو بگیره مشت بزنه بهم. آخه دختر خوب با این کارا که چیزی حل نمی شه. اصلا آقا من لال میشم. اما از فردا تماشا کن ببین هرکی ازدر وارد شد همینو بهت گفت یا نگفت. اگه نگفت من اسمم رو میذارم قلی اصلا. خوبه؟
- بس کن تو هم. بچه ام راس میگه دیگه مگه ندیدی چطور خودش رو شیش ماه تو اتاق حبس کرده بود و خر میزد. تازه مگه با تقلب کسی میتونه رتبه سه کنکور بشه. بس کن دیگه ام ازاین حرفا نزن که مردم عقلشون بهچششونه.
- نانادی جون آریانا ببینم نکنه نقلبات رو برده بودی سر جلسه؟
- آره میدونی سر جلسه چهار سال تقلب رو برده بودم پهن کرده بودم رو میزم تازه هر کدوم از مراقبا هم یه درس رو داشتن برام برگه تقلبش رو پیدا میکردن. اصلا اگه تو باور نداشتی که من نفر اول تا سوم میشم چرا شرط بستی باهام؟
- خواستم حالت رو بگیرم یه سفرمجانی تیغ بزنم.
- حالا خوردی تو دیوار؟ حالش رو ببر.
****
نگاهش رو تو آینه به خودش میدوزه و دوباره لبخند عمیقی رو لبش جا خوش میکنه. تو آسمونا را میرفت. بالاخره شاخ غول رو شکسته بود. اونم اساسی. یه کم تو هم بود که چرا اول یا دوم نشده اما خوب بالاخره شرط رو برده بود. یه شرط اساسی که خیلی ها رو بیچاره کرده بود. اولیش مامان جان و آقای پدر که تو خرج بدی افتاده بودن. بالاخره به سانتافه عزیزش رسیده بود. بی برو برگرد. دومیش داداشی گل پسر که یه تور یه هفته ای دبی گلش افتاده بود. سومیش میلاد پسر عموش که یه شام رستوران تاج محل تو کاسه اش رفته بود. چهارمیش مرجان دختر عموش که نوشتن تقلبای ترم اولش گلش افتاده بود. اوه تازه مهمتر از همه پنجمیش بود که اون یکی پسر عموی بر عنق گیر مزخرفش دکتر مانی بود. ها ها. بیست بی برو برگرد مقدمه حقوق ترم اول. آی چه حالی کنم من. یعنی قیافه ات تماشاییه آق مانی.
دوباره چشمش رو به آینه میدوزه و با دقت تمام پودر برنزه رو روی صورتش میماله و موهای فر مشکیش رو از شر گیره سر راحت میکنه و دورش میریزه. دستی به پیراهن دکلته مشکیش میکشه و کفشای مشکی پاشنه بلندش رو هم پاش میکنه و طبق معمول و به قول مامان جان گرامی شیشه عطر رو رو خودش خالی میکنه و از در اتاق خارج میشه و به سمت پذیرایی میره.
همه فامیل تو پذیرایی جمع بودن به مناسبت جشن قبولیش تودانشگاه. پاش به سالن نرسیده خنده ها و متلک ها از سر و روش باریدن گرفت و نانادی بی خیال و با نیش باز و باز به قول مامان جان مثه اسب گُم گُم پله ها رو پایین و به سمت سالن پذیرایی شیرجه رفت و سلام بلند بالایی همه رو مهمون کرد.
میلاد- به نانادی خانوم. آقا ما چاکر شماییم. میگم بیا یه کلاس کنکور آموزش تقلب باز کنیم به جان تو کار و بارش سکه ست ها.
- هر هر خندیدم. شما فعلا خودت روواسه باختت آماده کن آقااااا....
مرجان- وای دختر یعنی تو یدونه ای. من موندم آخه تو این شانس خر رو از کدوم گوری گیر آوردی لا مصب.
- خیلی پر رویی مرجان. ای چشمترو بگیره اونهمه خری که من زدمواس این کنکور کوفتی.
- جان من دیگه ما رو رنگ نکن نانادی. چهار سال عالم و آدم خودش رو خفه کرد که تو رو قران عوضتقلب نوشتن یه بار محض رضای خدا یه درس رو بشین بخون برو سر جلسه.
- اوف مگه دیوونه بودم. خودم رو خفه میکردم این تاریخ 300 صفحه ای چرت رو تو مغزم فرو کنم یا اون اراجیف جامعه شناسی و فرمولای چرت ریاضی یا اون زبان عربی مزخرف. به قران عذاب وجدان میگرفتم اگه چهار سال اون اراجیف رو تو مخم میکردم. این مغزنازنین خیلی گرونه. باید حسابی مراقبش باشم.
مانی- آره والا حیفه این مغز فسیل ازآکبندی بخواد در بیاد.
- آهای آقای دکتر حواستون رو جمع کنین ها. همین مغز به قول شما فسیل شده نفر سوم کنکور. ایشالا چهار سال دیگه ام میشه وکیل این مملکت. البته شرمنده ها ولی خوبجای شما رو خواهد گرفت با عرض پوزش. ولی فعلا نگران نباشین ایشالا تا اون موقع شما خودتون بازنشسته شدین. ماشالا سنو سالی ازتون گذشته.
- بله. امیدوارم. ولی از من به شمانصیحت با تقلب راه به جایی نمی برین. اینجا باید کار کنه. باید قر قره کنی کتابا رو تا بتونی به جایی برسی وگرنه تو دانشگاه دیگه با تقلب نمیتونی به جایی برسی جز یه مدرک قلابیبه درد نخور که البته اونم شک دارمخانوم. راستی نصف بیشتر کتاباتم همون عربی به قول جنابالی مزخرفه پس بهت پیشنهاد میکنم قبلش خوب فکراتو بکنی. هر چند یاد ندارم شما از اینبالا خونه تا حالا کمکی هم گرفته باشین.
- یعنی میدونی. دلم میخواد خفه تون کنم با همین دستام. نا مردم اگه روی جنابالی رو کم نکنم. در ضمن قولتون فراموش نشه. مقدمه حقوق یه بیست بی برو برگرد.
- متاسفم. هر کی بیست میخواد باید زحمت بکشه. استاد جماعت تو نمره دادن به خسّت معروفه
روزگار غریبی ست نازنین ...
ویرایش شده توسط: rezassi7
ارسالها: 2557
#3
Posted: 13 Nov 2012 22:03
- اِ این نا مردیه. جنابالی شرط بستی اگه من نفر اول تا سوم شدم ترم اول مقدمه بیست میدی. واقعا که. هر چند بیشتر از اینم از جنابالی انتظار نمیره. به درک. تقلبای من بیسته. احتیاجی به کَرَم جنابالی نداره. یه واو هم جا نمیذاره. هیییییییییییییییی. خوشت اومد؟
- نانادی جان خاله قربونت برم بیا اصلا پیش خودم. به حرف اینام اصلا گوش نده. خوداشون از سال دوم خر زدن تا دانشگاه یه چیزی قبول شن حالا چششون ور نمیداره تو هم خوش گذرونی ها و تفریحاتو کردی هم نفر سوم شدی.
- مریم جون به خدا ما هم پسر داریم ها. اونم دو تا عوض یکی. پس تو رو خدا تو بازار گرمی یه کم اینوری هم نگا کن.
- حسودیتون شد هوای عروسمو دارم؟ماشالا با این شاخ شمشادایی که شما دارین و با این بازار تحویل و قربون صدقه هایی که دارن میرن باد نکنن باید کلاتونو بندازین هوا.
- ای ول خاله خوشمان آمد. بسیار. حقا که شوهر فقط یعنی امیر تپل مپل خودم. مادر شوهرمم چشم دراره. بدو امیر بیا بقل خاله قربونت برم الهی.
- پس خاله بریم گل بزنیم ماشینه بابا رو؟
- نه قربونت برم یه چند روز صبر کنی ماشین خودم میرسه همونوگل میزنیم.
- خجالت بکش نانادی. درست عیندو ساله ها میمونی. خدا به داد اون خل و چلی برسه که تو رو بخوادبگیره یه روز. حقا که عقلت از این فسقلی هم کمتره.
****
- نانادی مامان پاتو نذاری رو گاز و د برو که رفتی ها. با احتیاط برو مامان. باشه؟
- مامان تو رو خدا کوتا بی. اون موقع که گواهینامه نداشت ماشین ما رو دو در میکرد عین آدم رانندگینمیکرد اونوقت حالا میخواد عین آدم بره؟ نانادی جان تصادف کردی آنچنان تصادف کن که دیگه یه راست بری اون دنیا ما کمتر به درد سر بیفتیم قربونت.
- نترس گل پسر تا حلوای تو رونخورم به جان تو اگه از جام تکون بخورم.
....
به عکس همه بچه های ترم اولی که با خجالت و غریبی یه گوشه محوطه کز میکنن از لحظه ای که پاشو تو دانشگاه گذاشته بود در حال شر سوزوندن و از در و دیوار بالا رفتن بود. یه روپوش مشکی کوتاه و تنگ با یه شلوار جین آبی سرمه ای تنگ و یه جفت کفش ورزشی پومای مشکی که خوشبختانه چون قد بلندی داشت مشکل ساز نبود به پا داشت و مقنعه اش هم طبق معمول در حال افتادن. همونجور که سلانه سلانه از روی هرّۀ جدول کنار راه آسفالت داخل محوطه دانشگاه به سمت ورودی میرفت نگاهش رو روی کفش تک تک آدمها چه دختر و چه پسر لحظه ای زوم میکرد و بعد به راهش ادامه میداد و البته گاهی که کفشی نظرش رو جلب میکرد سرش به سمت بالا و به طرف صاحب کفش میرفت و اگه ارزش داشت تنها برای چند ثانیه به خودش زحمت تماشای اونچهره رو میداد. همیشه نظرش این بود که به آدما از روی کفششون باید نمره داد و تصمیم گرفت کهارزش نگاه کردن و تلف کردن وقتش رو دارن یا نه.
بالاخره به سر در اصلی دانشکده حقوق رسید و با لبخند وارد ساختمون شد و لحظه ای بعد مقابلبرد مملو از جمعیت ایستاد و طبق معمول صداشو سرش انداخت و درست عین بچه دبستانی ها
- اونی که جلو تر از همس لطفا شماره کلاس این مقدمه رو هم به مااعلام بفرماید. با تشکر.
از میان همهمه و نگاه های بعضا متعجب و بعضا خندان، صدای جدیپسری بلند شد "311" و همزمان از میان موج جمعیت بیرون و به سمت راه پله ها روون شد.
نگاه نانادی بی دلیل اینبار ابتدا روی صورت فرد زوم و با جدیتی که از جدیت پسرک بهش منتقل شده بود رو به پسرک ممنون آقای؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب آقای.
پسرک نگاهش رو روی صورت نانادی لحظه ای چرخوند و بعد همونطور که راهی از کنار اون بازمیکرد با صدایی باز هم جدی: بابک. نیکنام.
- خوشبختم بابک. نیکنام.
بابک از شنیدن لحن خنده دار دختر در هین ادای اسمش لحظه ای ناخوداگاه به عقب و سمتش برگشت و بعد نگاه جدیش رو یهبار دیگه مهمون چهره دختر کرد و زیر لب تنها زمزمه کرد ممنون.
همونطور که پله ها رو دو تا یکی بالا میپرید از کنار پسرک ردشد و دوباره شروع کرد به حرف زدن با خودش : اوف چقدر جدی. نگاش کن تو رو قران. از اون عینک و تیپ و قیافه و اخلاق تابلوئه خرخون مدرسه ات بودی. ترسیدم بابا. خشن.
با سلام بلند بالایی رو به کل بچه های داخل کلاس راشو کج میکنه طبق معمول به سمت ته کلاس که ناگهان حضور بابک روی درست اولین نیمکت کلاس یه فکر شیطانی رو تو سرش میندازه و با لبخند پلید گوشه لبش به سمت نیمکت اول میره ودرست کنار بابک میشینه، پسری قد بلند با موهای خرمایی روشن و چشمای سبز آبی و صورت سفید و نگاهی که راحت میشه فهمید از یه طرف قطعا ایرانی نیست. یا مادریا پدر. یه شلوار مردونه مشکی و پیراهن مردونه صورتی خیلی کمرنگ و کفشای مردونه مدل شانل و عینک فریم لسی به چشم که جذابیت و جدیت صورتش رو پر رنگ تر کرده. بوی گس ادوکلنش هم انگار روی جذبه اش تاثیر گذاشته باشه نا خوداگاه و تنها برای چند لحظه باعث جدیت نانادی میشه که تنها همون چند ثانیه عمرش میشه و بعد دوباره فکرای پلیدش توی ذهنش بر میگرده و ناخوداگاه خنده ای شیطانی روی لبش میشینه که از نگاه تیز بین بابک دور نمی مونه.
ناخوداگاه نگاهش روی صورت دخترک ثابت میمونه و شروع به تجزیه و تحلیل چهره اش میکنه. پوستی که قطعا سفید بوده و با آفتاب و سولار و هزار نوع کرم جور واجور به رنگ برنز در اومده و چشمای سبز لجنی و موهای مشکیفر. لبای خوش فرم و بینی مدل ایتالیایی صاف و بی نقص با یه نگاه که شرارت توش موج میزنه و یه لبخند بچه گونه و تخس. قد بلند و هیکل باریک و کشیده.
- ببینم با پارتی بازی دانشگاه قبول شدی؟
- چطور آقای خرخون؟
- آخه این شرارت و تیپ و قیافه شک دارم فرصتی برا درس خوندن گذاشته بوده باشه براتون.
- اوهوم... پارتیم خوب کلفتم بود جان شما.
- حالا چرا میخندی؟
- خوب دیگه. حالا...
دختری سبزه رو با قدی بلند و لبخندی شیرین و نگاهی پوشیده زیر یه عینک شیک با نشستن کنار نانادی رشته کلام رو پاره و توجه نانادی رو معطوف خودش میکنه. نانادی با خنده دستش رو به سمت دختر دراز میکنه و سلام بلند بالایی تحویلش میده.
- سلام سارا بانو هستم. از آشناییتون خوشبختم.
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#4
Posted: 13 Nov 2012 22:08
- منم نانادی. خوشبختم. اینم بابک. نیکنام. حدس میزنم هم بچه خر خون. اه اه اه.
- خوشبختم خانوم. شرمنده پارتی نداشتم وگرنه شاید خرخون نمیشدم.
- اوف. اینی که من میبینم اصلا تو ذاتته خر خونی. قیافت تابلوست. بدو بدو هم اومده نشسته میز اول. اَییییییی.
در حالیکه پوزخند رو لبشه نگاهش رو به نانادی میدوزه:
- خوشم میاد کم نمیاری. گیرم من بدو بدو نشستم میز اول شما چرا نشستی؟
- آخ آخ آی گفتی. پشیمونم. بد. آخه یاد ندارم تا حالا جایی جز ردیف آخر کلاس رو دیده باشم اما خر شدم دیگه. جنابالی رو دیدم یهوجوگیر شدم فکر کردم بذا پهلو این پروفسور بشینم ببینم چه مزه ایه.
- خوب حالا چه مزه ایه؟
- هنوز که معلوم نیست. بذا این استاد گرامی تشریفشو بیاره اونوقت معلوم میشه.
- وای تو یدونه ای دختر. آخر شیطون. به آدم روحیه میدی.
- قابل شما رو نداره حالا اون خنده رو جمع کن تا این آقا بابک پرتمون نکرده از این میز اول.
....
قیام ناگهانی کلاس و فروکش کردن صداها ناخوداگاه نگاه نانادی رو به سمت روبرو و روی صورت مانی یا به عبارت بهتر استاد گرامی با اون اخم عمیق همیشگیش ثابت میکنه و طبق معمول نیش نانادی رو باز میکنه و باز طبق معمول نگاه جدی و خشمگین مانی روی صورتش نیششرو ناگهانی میبنده.
- راد هستم. مانی راد. دکترای حقوق از دانشگاه.... فرانسه. این ترم رو در حضور شما هستم با واحد درسی مقدمه علم حقوق. قبل از هر چیز ورودتون رو به این دانشگاه تبریکمیگم و براتون آرزوی موفقیت دارم. کلاس مقررات خاصی داره که عدول از اونها مصادف با خروج شمااز کلاس. کسی بعد از من حق داخل شدن به کلاس رو نداره. خنده و شوخی بیجا سر کلاس ممنوع. حرف زدن با تلفن سر کلاس ممنوع. صدای تلفناتون رو سر کلاس قطع میکنین. در ضمن هر کس تمایلی به حضور در کلاس نداشته باشه از نظر من مشکلی نیست و ترجیح میدم سر کلاس حاضر نشه تا بخواد کلاس رو از نظم خودش خارج کنه.
- اوف پر رو. جالا همچین رو من زومکرده انگار فقط من یه نفر تو این کلاسم. جو گیر. بابا فهمیدیم جذبه. برات دارم آقا مانی. آی حالتو بگیرم من.
لبخند جذابش رو روی صورت مانی زوم میکنه و با قیافه ای که مطمئنه حرص مانی رو در خواهد آورد رو یه مانی تقریبا بین کلامش میپره: استاد اونوقت غیبتش چی میشه؟ شما حاضر میزنین یا ح...آی
بابک با صدایی عصبی و خیلی آرومو نگاهی خشمگین رو به نانادی: شیش ساکت شو دختر.
- خبرت حالا چرا لگد میزنی. حرف بدی نزدم.
- خانوم محترم میتونید کلا سر کلاس نیاید شما. من براتون حضور خواهم زد. حالا هم یا از کلاسبرین بیرون یا سکوت کنید و نظم کلاس رو رعایت کنید.
خوب یه برگ کاغذ بردارید و از انتهای کلاس شروع کنید به نوشتن اسامیتون و بدین به من.
و اما میریم سر درس. مقدمه علم حقوق یکی از اصلی ترین و پایهای ترین دروستون هست که میتونه کمک خیلی بزرگی باشه براتون در فهم اولا یک دید کلی در مورد کل رشته های حقوقی و دروس مختلفی که تو طول این چهار سال خواهید خوند و در ثانی کمک موثری به فهم اصطلاحات بسیار زیاد حقوقی ای که تا به حال خیلی هاش ممکنه به گوشتونهم نخورده باشه که با مثال ها وپرونده های حقوقی ساده ای که در طول درس ها براتون خواهم زد باهاشون آشنا خواهید شد و .....
بابک لیست رو جلوش میگذاره و رهاخنده شیطانی روی لبش میشینه و همزمان تنها به نوشتن نانادی روی برگ کاغذ اکتفا میکنه و کاغذ رو به سمت سارا آخرین نفر هل میده.
- میخوای بیرونت کنه؟ چرا مسخرهبازی در میاری. فامیلت رو بگو بنویسم.
- حالت خنده اش عمیق تر میشه و همزمان تنها به گفتن بیخیال اکتفا میکنه و برگه رو از زیر دست سارامیکشه و بلند میشه تا روی میز استاد بگذاره که مانی نگاه عصبیش رو بهش میدوزه و برگه رو از دستش میگیره و با نگاه اون رو وادار به نشستن میکنه.
...
- خوب برای آشنایی بیشتر اسم هر کس رو میخونم لطفا بلند شه و رتبه اش رو هم بگه.
- خانوم مریم حیدری؟.... نفر چهارم....
نانادی تقریبا گردن میکشه سمت دختر و با دیدنش لحظه ای فکر میکنه و بعد خندان با خودش زمزمه میکنه خوب خدا رو شکر تو هم جلویی یا بقلی من نبودی. خوب تا اینجا که چهارم و 6 و 7 و 9رو هم زیارت کردیمو پشتی جلوییمون نبودن. میمونه 1 و 2 و 5 .
- آقای بابک نیکنام؟..... نفر اول.
- ای خاک بر سر خرخون احمقت. گفتم تابلو خرخونی. یادم باشه ازت فاصله بگیرم اخلاقمو خراب نکنی. خدا رو شکر جلسه خانوما آقایون جدا بود و منتی سر ما نداریشما یه نفر.
بابک با تعجب به اراجیف نانادیلحظه ای فکر میکنه و دهن باز میکنه برای نشوندن نانادی با یه حرف کوبنده که صدای استاد مهر سکوت رو رو لباش مینشونه
- نادیا راد؟....... با لبخند ژکوند سوم.
بابک و سارا همزمان با دهان هایی باز ناگهانی به سمت نانادی میچرخن و نانادی هم با خباثت تمام نگاهش رو به چشمای بابکمیدوزه. از سویی اسم نانادی که کاملا با اسمی که خودش گفته بود متفاوت و از سوی دیگه فامیلش و این شباهت بیش از حدشبه فامیلی استاد و بدتر از همه اینهارتبه ای که از زبونش بیرون اومده بود و تقریبا تمام محاسبات بابک رو به هم زده بود. سارا هم گیج به نانادی نگاه میکرد و بیشتر از هر چیز از این متعجب بود که این دختر تنها چیزی که روی اون برگه نوشته بود یک کلام بود واونم تنها نانادی و حالا
- اوف چیه بابا؟ جن دیدین اینجوری نگاه میکنین؟
دوباره صدای استاد همهمه های کلاس رو ساکت میکنه
- خانومه سارا بانو مجد؟........ نفر هشتم.
با تموم شدن لیست نانادی نفس حبس شده اش رو آزاد میکنه و تو دلش خدا رو شکر میکنه که اون بیچاره ای که جلوش نشسته بوده قطعا شهید بهشتی ثبت نام کرده و خلاص.
- ها چیه؟ تو چرا میخ من شدی؟ شما ها حالتون خوبه؟
- پس بگو دردت چیه؟
- مثلا چیه شازده؟
- حسودی.
- هه حتما هم به جنابالی؟
- قطعا. اگه نبودم الان دوم بودی نه سوم.
قهقه ای بلند میزنه که همزمان بانگاه خشمگین مانی تقریبا خفه میشه و زمزمه میکنه برو بابا خداروزیتو جای دیگه بده. چه اهمیتی داره چندم بشی. دلت خوشه ها. هرچند خرخون جماعت ازش بیش از اینم انتظار نمیره.
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#5
Posted: 13 Nov 2012 22:10
- ببینم مگه اسم تو نانادی نیست؟ راستی استاد از کجا اسم و فامیل تو رو میدونست؟ توی خل وچل که فقط نوشته بودی نانادی رو کاغذ.
- بابک گیج به سارا نگاه میکنه و بعد با تعجب نگاهش رو به نانادی میدوزه.
- اوف. بیخیال بابا. مانی پسر عمومه.
- ها؟ مانی؟
- بابا آی کیو منظورم دکتر مانی راد استاد محترمه.
- آهاااااااااا. پس برا همین اونجور سر به سرش گذاشتی؟
- چقدرم جواب داد. کم مونده بود یکی بخوابونه زیر گوشم و پرتم کنه بیرون.
- خیلی کارتون بچه گونه بود. شخصیت خودتون رو زیر سوال بردین خانومه نادیا.
- بابا بزرگ کوتا بیا تو دیگه. در ضمن من نانادی ام نه نادیا. افتاد؟
- خانومها آقایون لطفا حرف رو تموم کنید. میخوام درس رو شروع کنم. کتابی که تهیه میکنید کتاب مقدمه علم حقوق از دکتر ناصر کاتوزیان هست. البته لازم به توضیحه که کتاب از ادبیات سنگینی برخورداره و پر از اصطلاحاتی که اگر سر کلاس با دقت گوش ندید و نت برداری نکنید قطعا با خوندن کتاب نخواهید فهمید. پس با دقت گوش کنید و هر جا براتون سوالی یا ابهامی پیش اومد بگین.
مانی یه ریز حرف میزد و صفحات رو جلو میرفت و سارا سرش رو کرده بود تو ورقای جلوش و یه ریز مثل میرزا بنویس در حال نوشتن بود. بابک هم از اون بدتر انگار داشت عطسه های مانی رو هم نت برداری میکرد. نگاهش رو به نیمکت های کناری و پشتی انداخت و تقریبا اکثر بچه های کلاس رو در حال نت برداری دید. زیر لب طبق معمول به این ملت بیکار خندید و دوباره خودکارش رو محکم تر روی میز فشار داد و شروع به کندن ادامه شکل هندسی روی میز کرد که دوباره نگاه عصبی مانی به سمتش برگشت و نانادی غافل از صبر مانیکه کم کم رو به آخر داشت میرسید به خلق اثر هنریش ادامه میداد که ناگهان خودکار با شدت تمام از دستش کشیده و سرش رو که بلند کرد نگاه به خون نشسته مانی روی صورتش زومشد و لحظه ای بعد ادامه حرفش رو از سر گرفت.
- اوف مردم بابا. این دو تا هم که همچین تو بحر درسن که نمیشهدو کلوم باهاشون حرف زد. اینبار موبایلش رو از جیبش بیرون میاره تا یه کم angree bird بازی کنه که خوشبختانه زنگ بالاخره میخوره و نانادی همچون زندانیانه از زندان آزادشده از روی صندلی بلند میشه که نگاه مانی سر جاش مینشوندش و بعد از چند دیقه بالاخره رضایت میدهو با یه میتونید بفرمایید ختم کلاس رو اعلام میکنه.
- اوف دق کردم. ماشالا یه نفس درس داد. من گفتم الان خفه میشه. من جای اون دهنم کف کرد و نوشیدنی لازم شدم.
- روتو برم. کل کلاس افتاده بودی به جون این میز بدبخت. قشنگ رو اعصابم را رفتی. یعنی اگهاون خودکارو استاد از دستت نگرفتهبود خودم خفه ات کرده بودم.
- اوه. کوتا بیاد شاگرد اول. واقعا خسته نشدی انقد نوشتی؟ مغزت میترکه اینجوری پیش بری ها. هیبا تو هم هستم سارا خانوم.
- من موندم تو چطوری شدی نفر سوم.
- خیلی راحت. مثه آب خوردن. تازه مثه شما ها هم چهار سال خر نزدم. یه مشت اراجیفم تو مغزم فرو نکردم شب زنده داری هم نکردم.
- میتونم بپرسم اونوقت چجوری قبول شدین پس؟
- خیلی خوش شانس بودم. یعنی میدونی اصولا آدم خوش شانسی ام. آخر شانسم. جلوییم سر کنکور فکر کنم نفر دوم بوده.
بابک با دهن باز به نانادی که همچنان در حال خندیدن بود نگاهش رو دوخت و گیج تو ذهنششروع به تجزیه تحلیل حرف نانادی کرد که با صدای نانادی دوباره از جا پرید.
- تو رو قران شما به خودت زحمت نده این مغزت گناه داره بذا یه 5 دیقه نفس بکشه تا کلاس بعدی شروع نشده. عزیزم کل تست ها رو از رو جلوییم زدم آخه میدونی قیافه اش تابلو خرخون میزد ولی به جان تو خودمم فکر نمیکردم دیگه انقدر خرخون باشه. البته خودمم یه چند تایی تست رو زدم ها. آخه ریسک باید منطقی باشه دورمم پر جواب بود. باید میدیدم چیزی بارش هستطرف اگه بود از روش میزدم برا همین تستایی که مطمئن بودم رو باهاش چک کردم دیدم نه درست زده دیگه وقت رو تلف نکردم. جای شما خالی اون ساندیسو کیکه هم خوب چسبید.... ها؟؟؟؟ چیه؟ بپا پس نیفتی. جای تو رو که نگرفتم نازه این کارا عرضه میخواد کشکی که نیست. حقم بوده.
- نمیدونم چی بگم بهت. حالا که اومدی لا اقل یه کم حواستو به استاد بده و یه نیمچه جزوه ای بنویس که بتونی پاس کنی امتحانارو.
- برو بابا دلت خوشه. تقلب رو برا همین وقتا گذاشتن دیگه. کل کتابو خلاصه نویسی میکنم و با اجازت امتحانا پاس....
- اون چهار سالم همینجوری پاس کردی؟
- شک نکن.
- چند بار مچتو گرفتن؟
- شوخی میکنی؟؟؟ من و مچ گرفتن؟ از مادر زاییده نشده اونی که اصلا بفهمه من تقلب میکنم.خوب حالا ببینم آقای خر خون این شماره کلاسا رو اگه نوشتی بده منم بنویسم . سارا تو چرا مات شدی بابا؟ شرمنده ولی زیاد غصه نخور بابا. حالا نهایتا میخواستی بشی هفتم. یه نفر بالا پایین چه فرقی میکنه بابا. به من خشم نگیر لطفا.
- تو یه دونه ای نانادی. به هرکی بگم شاخ در میاره. یعنی واقعا حقت بوده رتبه ات. نوش جونت.
- یاد بگیر آقا بابک. خوب حالا نوبتی هم باشه نوبت نسکافه ست. به جان خودم دارم از زور خواب میمیرم. این رادم که انقد حرف زد جونمو در آورد. موافق نسکافه که هستین؟
- راستی کلاس بعدی کیه؟
- ده شروع میشه. پس عجله کنین که به موقع برسیم.
- آها بله بله یادم رفته بود جاتونو میگیرن دیر برسین. جان من یه بار این نیمکت آخرو امتحان کنین به خدا مشتری میشین. تازه دیر و زودم نداره همیشه جا میده.
- مشکلی نیست. جا نبود شما میتونی بری اون ته. با روحیه تم سازگار تره.
- خیلی نا مردی.
- خانومه مجد خانومه راد موافق باشین بریم سر کلاس نسکافه رو بخوریم که بتونیم جلو هم بشینیم.کلاس شلوغ میشه اون ته هیچی نمیفهمیم.
- اوه حالا تو ام. بذا یه چهار روز بگذره بعد خرخونی رو شروع کنین. به جان شما من زودتر از معلمام سابقه سر کلاس رفتن نداشتم. کوتا بیاین.
- نانادی کوتا بیا بدو.
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#6
Posted: 13 Nov 2012 22:13
لیوان نسکافه رو میذاره رو نیمکتو کوله اش رو هم کنارش میندازه و باز نیمکت اول میشینن. بابک و سارا آروم مشغول نوشیدن نسکافه شون میشن و نانادی هم یه قلپ خورده نخورده لیوان رو روی میز میگذاره و مشغول باز کردن کیتکت میشه که طبق معمول همیشه لیوان نسکافه اش بر میگرده و نیمه راه با سرعت از روی میز بلندش میکنه که با صدای فریاد بابک ناخوداگاه میزنه زیر خنده.
- هواست کجاست آخه دختر خوب؟ نگا تو رو خدا گند زدی به آستینم.
- زیاد حرص نخور گل پسر کم کم عادت میکنی. به جان تو من نمیدونم چرا هر بار من نسکافه میخورم بی برو برگرد باید یهمقدارش بریزه. راستش یه لحظه یادم رفت شما نمیدونین این مسئله رو آخه کل دوستام تو دبیرستان کهبودیم دیگه میدونستن که با فاصله باید از من بشینن وقتی نسکافه یا چایی جلومه. به جان تو من خیلی مراقب بودم. نفهمیدمچی شد. حالا چیزی نشده برو دو دیقه بشورش و بر گرد.
- اوف. تا برم و برگردم استاده اومده. نمیشه. بعد کلاس میرم فقط تو رو قران شما حواستو جمع کن باقیشو رو ما نریزی.
- وای کوتا بیا تو رو خدا یعنی میخوای با این آستین نوچ بشینی جزوه بنویسی؟
- عیبی نداره.
- ببین من عمرا هیچوقت دستمال تو جیبم نبوده خودت دستمال داری؟
بابک بدون حرف پک دستمال کاغذی رو از کیف چرمیش بیرون میاره و مقابل نانادی میگیره و نانادی با یه حرکت ناگهانی دست بابک رو میکشه و به سمت آب سرد کن ته سالن میبرتش.
- بیا آب رو برات نگه میدارم سریع آب بزن آستینت رو بعد با این دسمالا یه کم خشکش کن تا بعد کلاس. چرا گیج میزنی بابا؟ با تو ام. ببین نگا اون مرده با اون قیافه بد تابلوس که استاد باشه بجنبی به در نرسیده ما هم برگشتیم.
انگار همین یک کلام کافی بود تا مغز بابک سریع بکار بیفته و چند لحظه بعد درست همزمان با استاد وارد کلاس میشن و دوباره یه کلاس کسل کننده دیگه.
------------------------
تقریبا دو ماهی از شروع ترم میگذشت و حالا به جمع سه نفرشون مرجان و امیر هم اضافه شده بودن.
- نانادی دو دیقه آروم بشین.
- اوف بمیرمم ساعت بعد میرم ته کلاس. خفه شدم انقد نشستم این جلو ور دل شماها و هی به جونم غرزدین. استادا هم که میخ این جلو اند همیشه. اه ماشالا زبونتونم دو دیقه میمیرین اگه بگیرین و اظهار نظرنکنین. تو رو قران خجالت نمیکشین استاد دهن وا نکرده جا اونم میخواین درس رو از حفظ واسش بلغور کنین؟ وای شماها به شیرینعسل گفتین برو ما هستیم. اَیییییییییییی.
- ساکت شو نانادی. میذاری بفهمم چی میگه این پسر عموت؟
- اوف بیخیال بابک. تو که کل مطالبی که میخواد درس بده رو حفظی. اه. من دیگه خسته شدم میخوام برم بیرون یه هوایی بخورم.
- تو از جات تکون نمیخوری. عین آدم بشین گوشت رو بده بهاستاد.
- عمرا. مگه گوشم رو از سر راه آوردم. همزمان گوشیش رو در میاره ومیره تو بازی دوست داشتنیش angree bird . با زحمت فراوون level8 رو رد میکنه و وارد مرحله بعدی میشه که ناگهان دستی با عصبانیت گوشی رو از دستش میکشه بیرون و دوباره به سمت تخته بر میگرده و همزمان گوشی رو میذاره تو جیبش که لبخند بابک با خباثت روی صورتش میچرخه.
- حقت بود. تا تو باشی عین آدم سرت رو بندازی به درس گوش بدی.
- همش تقصیر تو ست. اگه گیر نداده بودی الان رفته بودم بیرون تلفنمم دست این تحفه نبود و مجبور نمیشدم برم التماسش کنم گوشیم رو بده. اه.
- بشیش نانادی الان جلو همه میگهبرو بیرون آبروت میره ها. جونه سارا یه کم دیگه تحمل کن تا زنگ بخوره.
با تموم شدن کلاس نفسش رو با حرص بیرون میده و با صدای بهزور کنترل شده و عصبانیت لحظه ای نگاهش رو به بابک و لحظه ای به سارا میدوزه و مثل تیربار شروع میکنه
- نگا نگا... باز زنگ خورد این دخترا عین مور و ملخ بدو دوییدن دور این پسره یه مشت سوال شر و ور بپرسن و یه کم قر و قمیشبیان براش. خوبه حالا 35 سالشه و همچین تحفه ای هم نیستا. حال آدمرو به هم میزنن. یکی نیست بگه آخه شماها ترم اول تو یه مشت کلیات چه سوالی میتونین داشته باشین که حالا تازه بعد کلاسم باید بپرسین.
- تو چرا حالا جوش آوردی؟ نکنه گلوت پیشش گیر کرده؟
- تو یکی ساکت شو که بد حالتو میگیرم. انگار تحفه ست. بد عنقه گند دماغم گلو گیر کردن داره؟ نگا قیافش کن تو رو خدا.
- ا نانادی بی انصاف نشو دیگه. به این خوبی. یه پارچه آقاست. خوب حق داره. کار غلط نکن تا باهات اینجوری برخورد نکنه. والا من که هر بار باهاش حرف زدم با لبخند و محترمانه جوابم رو داده. شده دو بارم یه چیز رو توضیح داده اما نه اخمی کرده نه خم به ابروش آورده. به خدا از نصف بیشتر این استادای فلان ساله هم سوادش بیشتره هم فهم و شعورشهم قدرت بیان و انتقالش.
- اَییییییی. خفه شو سارا تا خودم خفه ات نکردم. انقد که خودشیرینیو همیشه دستت بالاس واسه جواب دادنه سوالاش.
- انقد بی انصاف نباش نانادی. خودتم میدونی داری بهانه میگیری چون ذاتا جز شر و شیطونی دلت رو به کاری نمیدی. وگرنه تو رو بیشتر از منم تحویل میگرفت.
- قربون دستت همون ارزونی خودتون. خجالتم نکش کافیه اراده کنی بفرستمش خواستگاریت. به جان مادرم جفت همین اصلا.
- خفه شو دیگه کم شر و ور بگو.
- سارا جون حالا خواهشا اون گوشیتوبده من این گوشیمو بگیرم بلکهاین ویبره اش تنش رو لرزوند و یادش اومد تلفن ما رو بده.
مشغول توضیح دادن سوال یکی از دانشجوهاست که با ویبره داخل جیبش یه لحظه تکون میخوره و بعد ناخوداگاه نگاهش از بالای سر دختر به سمت نانادی برمیگرده و نانادی گوشی به دست با حرص نگاهش رو بهش میدوزه که یعنی اون تلفنم رو بده.
لبخند کجی به روش میزنه و بی خیال دوباره ادامه حرفش رو میگیره و نانادی هم با حرص دوباره و دوباره شماره رو میگیره. بالاخره که خسته میشی و میدی تلفنم رو آقا مانی. هر کی ندونه من که میدونم از ویبره موبایل بدت میاد. حالا وایسا تماشا کن.
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#7
Posted: 13 Nov 2012 22:16
گوشی برای بار سوم شروع به ویبر میکنه که مانی خیلی ریلکس گوشی رو از جیبش بیرون میاره و ثانیه ای بعد صدای دستگاه مشترکمورد نظر خاموش میباشد تو گوشنانادی میپیچه.- یعنی خوردی خانوم؟ حالا عین آدم برو عذر خواهی کن تا گوشیتو بده.
- بابک جان من تو برو بگیر ازش. تو رو تحویل میگیره.
- عمرا. به من چه. کار غلط کردیپاش وایسا. برو عذر خواهی کن بگو استاد دیگه تکرار نمیشه تا گوشیتو بده بهت.
- همینم مونده که بعدم دخترای دورش واسم قیافه بگیرن و برا خود شیرینی چهار تا متلکم اونا بارم کنن. سارا جونم... جون نانادی تو برو بگیر. اگه بگیریش همین فردا میفرستمش خونتونا.
- خفه شو نانادی. پاک قاطی کردی. اولا من فقط گفتم استاد محترم و با سوادیه. دوما به من ربطی نداره. تو که باید بهتر ازمن بشناسی پسر عموتو. نمیخوایکه وایسه خانوم شما چیکاره این.
- اه خیلی نامردین. الان به مرجان میگم اصلا.
- خودتو زحمت نده نانادی جون من و امیر اینکاره نیستیم پس بی خیال ما شو. بابا کاری نداره یه عذر خواهیه.
- سارا میتونم یه شماره با موبایلت بگیرم؟
- چیه میخوای یکی دیگه رو پیدا کنی؟
صدای زنگ موبایل مانی سکوت رو حاکم کلاس میکنه و مانی لحظه ای نگاهش روی شماره ناشناس ثابت میمونه و بعد روی صورت نانادی که در حال خروج از کلاسه ثابت میشه و بعد تماس رو جواب میده
- جان زن عمو اون تلفن منو بده. بسه هر چی حرصم دادی. اصلا بذارش رو میز رفتی بیرون خودم میام برش میدارم.
- من سر کلاس هستم خانوم. الان همکلاس بعدیم شروع میشه. کاری داشتین میتونین ساعت 12 تا یک تشریف بیارین دفترم. خدانگهدار.
- ای تو روحت مانی.
- چیه نانادی؟ با کی بودی؟
- خبرش زنگ زدم بهش میگم گوشیمو بذا رو میز میگه من سر کلاسم تا 12 هم کلاس دارم خانوم. کاری داشتین 12 بیاین دفترم.
- اولا حقته. دوما من گفتم زنگ بزن با موبایلم دیگه نگفتم که به موبایل استاد بزن.
- از خداتم باشه. حالا از امشب بهش قبل خواب یه شب بخیرم بگو. درضمن بهش سفارش کن سعی کنه شبا دنده راست بخوابه که بلکه صبح از دنده چپ پا نشه و یه کم اخلاق داشته باشه.
- مانی که آخر حرفای نانادی رو شنیده بود لبخندی پیروزمندانه روی لبش میشینه و نگاهش برای لحظه ای روی تلفن تو دست سارا ثابت میشه و بعد نگاه متاسفی به صورت نانادی میپاشه و از کنارشون رد میشه.
- خاک تو سرت نانادی. برام آبرو نذاشتی. حالا چی فکر میکنه استاد راجبم.
- نترس هیچ فکری نمیکنه. میدونه این شر و ور ها فقط از یه ذهن مستمع آزاد بر میاد و ذهن علمی جنابالی مجالی برا این فکرا نمیذاره براتون.
--------------------------------------------------------------------------------
- در رو پشت سرت ببند.
- تلفنمو بده.
- درست صحبت کن نانادی بازم یه 15 سال ازت بزرگترم پس حرمت نگه دار.
- اوف آقا مانی تلفنمو بده. 3 ساعته گرفتیش که چی بشه؟ خوبحوصله ام سر میره سر کلاس. گناهنکردم که بازی کردم. تازه به کسی هم کاری نداشتم و نظم کلاستم که به هم نزدم. پس دیگه چرا لج میکنی؟
- نظم فکری منو که به هم زدی! قوانین کلاسم رو که زیر پا گذاشتی. بازم بگم برات.
- همش تقصیر این بابک مسخره ست ها. هی گفتم پاشم برم بیرون یه هوایی عوض کنم وایساد بشین سر جات.
- واقعا در تعجبم چطور با نفر اول کنکور میگردی و دوست شدی؟ برام یه معما شده. خانوم مجدم خیلی خانوم و درسخونه. اون دو تا دوست دیگه ات هم همینطور. ببینمبه نظرت زیادی وصله ناجور نیستیاین وسط؟
- اونش به خودم مربوطه. تلفنم رو بده.
- نانادی مخصوصا میشینی میز اول که منو عصبی کنی؟
- اوف تو چقدر بیکاری بابا. چه فکرایی میکنی تو ام ها. اینم زیر سر این بابک و ساراست. هی میگممن اصلا مزاجم با این میز اول جور نیست زیر بار نمیرن. گیری کردمها.
- نانادی به خدا دیگه بچه دبیرستانی نیستی. بزرگ شدی. یه کم به فکر آینده ات باش. حالا که وارد دانشگاه شدی لا اقل فقط یه کم سر کلاسا به استادا گوش بده عوض شر و شیطونی و بازی بذار یه چیزی یاد بگیری فردا برا خودت یه کاره ای بشی.
- به جان تو که هر کی تو این مملکت کاره ای شده درست لنگه خودم بوده. تو یه نمونه ازقماش خودت و این بابک نشون بده که یه کاره ای شدن تو این خراب شده من میشم اصلا شاگرد اول دانشگاه. بابا دانشگاه یعنی عشق و حال. یعنی کلاس رو بپیچون برو سینما. از شانس گندم دوستامم یه مشت خل و چلن که هرچی میگم این حرفا رو، تو گوششون نمیره.
- بس کن نانادی. کی همچین حرفی زده آخه؟ مگه من الان یه کاره ای نیستم؟ ها؟
- چرا هستی ولی نه از قِبَلِ این درس و دانشگات. از قبل اون مدرک دکترای فرانسه ات و شرکت حقوقی بین المللیت که البته سرمایه کلونشم از جیب عمو جون بوده. دروغ میگم؟
- نانادی بفهم اگه بیسواد بودم و فهم و شعورش رو نداشتم دنیاییپولم دستم بود عمرش به 10 سال نمیرسید. نانادی این چرت و پرتا رواز مغزت بیرون کن. به خدا هوشی که تو داری این بابک هم نداره. کافیه فقط یه کم حواست رو به درسا بدی و از این بیخیالی دست بر داری.
- بیخیال مانی. مطمئن باش همه درسا رو پاس میکنم و این چهار سالم تموم میشه.
- تا سرت به سنگ نخوره آدم نمیشی تو. بیا تلفنت رو بگیر و به سلامت.
- خوب قربونت اینو همون اول میدادی دو ساعت جفتمون رو از غذا خوردن نمی نداختی. ای بابا.
- بخند نانادی. امیدوارم گریه تو نبینم هیچوقت.
- شک نکن پسر عمو جون. راستی خیلی رو اعصابتم؟ شرمنده اگه زودتر اعلام میکردی میرفتم شهید بهشتی از شرم خلاص میشدی ها. ولی بیخیال. اینهمه سالگفتی نانادی رو باید بی خیالش بود حالام همینو بگو و حرص نخور.
- نانادی یه بار دیگه سر کلاسم تلفن دستت باشه تا یه هفته بی تلفنی. میدونمم که شب اگه یه دوساعت angree bird بازی نکنی و تا نصفه شب یه کتاب توش نخونی خوابت نمیبره پس حواست رو حسابی جمع کن. میدونی یا حرفی رو نمیزنم یا اگه زدم روش وای میستم.
- Ok بابا. من رفتم دو دیقه دیگه اینجا وایسم نون خالی هم گیرم نمیاد انقد اینا شکمو اند.
- چی شد داد؟
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#8
Posted: 13 Nov 2012 22:18
- مگه جرات داره نده. فقط یه مشت نصیحت تو دلش مونده بودباید یکی رو مستفیض میکرد.
- خیلی پر رویی نانادی خانوم.
- اوف تو هم. کشتی منو این هزار بار مگه مامان بزرگتم که یه خانوم تنگ اسمم چسبوندی؟ فقط نانادی. Ok بابک؟
- آقای نیکنام؟....آقای نیکنام؟
- میگم بهاره جون شاید ما داشتیم چهار کلمه حرف خصوصی میزدیم تو که دادت رو زدی دو دیقه صبر میکردی بابک یه بله ای هانی چیزی بگه بعد پا برهنه میومدی وسط حرفمون.
بهار با قیافه حق به جانب و براق نگاهش رو میدوزه به چشماینانادی و تو دلش کلی بد و بیراهنثار این دختره که معلوم نیست چطوری قاپ بابک رو دزدیده میکنه و همزمان نانادی هم کلی خط و نشون برا این دختره سیریش که انگار فقط میخ شدن به بابک و چشم و ابرو اومدن برا نانادی رو بلده میکشه. من نمی فهمم چه مرگشه دختره. و همزمان بابک هم نگاهش رو به این دختر ریز نقش با چشمای عصبی قهوه ای و صورت مملو از آرایش و بوی تند عطر و وجود پر از حسادت میدوزه.
- مثلا چه حرف خصوصی ای باید داشته باشین؟ آقای نیکنام واقعیتش من تو مبانی اقتصاد خیلی اشکال دارم میتونید یه زمانی رو باهام فیکس کنین که وقتتون رو بگیرمو اشکالام رو برام رفع کنید؟
- ببین بهاره جون این وقت سر خواروندنم نداره که اگه داشت اشکالای منو اول رفع میکرد عزیزم. برو از یکی دیگه کمک بگیر.
- مگه شما اصلا سر هیچ کلاسی به درسی گوش میدین یا یادداشتی بر میدارین که حالا اشکالی هم داشتهباشین؟
بابک که از این نزاع خاموش و پنهان نانادی و بهاره غرق لذت بود و داشت حسابی تفریح میکرد با این کلام نانادی لحظه ای گیج نگاهش رو به نانادی دوخت و دهنباز نکرده باز با صدای نانادی خاموش شد
- اونش دیگه به خودم مربوطه. ببین خیلی وقتمون رو گرفتی یه ربع دیگه کلاس بعدی شروع میشهو ماشالا امروز همه بخیل اون یه لقمه ناهار ما شدن جمیعا. بابک سارا کجاست؟
بابک که از این جنگ و تلاش نانادیبرای دک کردن بهاره بدشم نیومده بود با بد جنسی رو به نانادی نگاه گرمی کرد و : با مرجان اینا یه چیزی خورد و رفت سر کلاس که جا بگیره. من منتظربودم شما بیای با هم بریم یه چیزی بخوریم. خانوم رهنما اجازه میفرمایید؟
بهار که انگار از اینهمه نزدیکی و راحتی بابک با نانادی حسابی شاکی شده بود با پر رویی نگاهش رو به بابک میدوزه و با لحنی که حسابی تو لوس کردن ورنگ عاشقانه دادن بهش تلاش میکرد گفت من بعد کلاس چند دیقه وقتتون رو میگیرم با اجازه و رفت.
- دختره پر رو میخواستم با همین دستام خفه اش کنم. چندش. نگا نگا دیدی چه قر و قمیشی هم اومد با اون حرف زدنش؟
- حالا تو چرا حرص میخوری؟ داشتبا لحن پسر کش حرف میزد دیگه. شما که باید وارد تر از منباشین.
- من به گور خودم خندیدم که بخوام تو این ادا اطفارا اصلا سر رشته داشته باشم. دیدی تو رو خدا عین اداهای سر کلاسش با مانی. تو چرا نیشت تا بناگوش باز شده حالا؟
- ببینم نانادی تکلیفتو معلوم کن. بالاخره الان به نگاه و رفتارش با من حسودیت شد یا با پسر عموت؟
- برو بابا دلت خوشه. بیکارین همتون. خسته نمیشین انقد تو حاشیه این؟
- منو که میشناسی وقته تنها چیزیکه ندارم چرخ زدن تو حاشیه هاست دیدم تو خودتو داری خفه میکنی جلو این دختره و از اونجایی که زیادی بیکاری گفتم شاید تواز چرخ زدن تو این حاشیه ها خوشتاومده.
- بیچاره داشتم نجاتت میدادم از سر و کله زدن با یه ابله خنگ. به جان تو هر سوالش رو مطمئن باش باید شیش بار توضیح بدیو آخرشم تازه بفهمی خانوم تماممدت غرق قیافه و صدات بوده و مغزشم فسیل.
- خوب حالا از همه اینا بگذریم ببینم تو کجا اشکال داری؟ یادت باشه حتما بگی برات توضیح بدم. چیه؟ چرا چشات داره در میاد؟ مگه حرف عجیبی زدم.
- نه به قران. این تن بمیره عجیب کجا بود باید ثبتش کنیم.منو اشکال پرسیدن؟ اصلا خنگ خدامن سر هیچ کلاسی دو کلمه تا حالا گوش دادم یا لای هیچ کتابی رو یه ورق زدم که سوالی بخواد برام پیش بیاد؟ جدی گرفتی؟ نگو که به این مغزت شک میکنم.
- چمیدونم والا گفتم شاید این میان ترما باعث شده یه لای اون کتابا رو ورق بزنی.
- برو بابا. تا چشام چهار تا نشده را بیفت بریم کلاس. ناهار که ندادی بهمون لا اقل تو به کلاس مهم ات برسی و یه موقع سلام استاد جا نمونه تو جزوه نویسی ات.
- آخ آخ شرمنده. بیا ساندویچ ناگت مرغ گرفتم. تا برسیم یه کم میتونی بخوری.
- بابک؟
- بله؟
- برا خودت میگم. امثال بهار ارزش وقت تلف کردن ندارن. خودتو درگیرش نکن.
- میدونم نانادی. نگران نباش. خودم این قماش رو میشناسم ولی راه نشوندنش رو بلدم پس تو بیخودحرص نخور.
- بابک فکر نکن بهش حسودی میکنم یا نمیخوام تو با کسی دوست شی. نه به خدا.
- بسه نانادی. بی خیال.
--------------------------------------------------------------------------------
- ای بابا نگا تو رو قران. هنوز دانشگاه شروع نشده شد میان ترم. عجب گیری کردیما.
- سارا تو رو قران تو یکی خفه شو. ماشالا شماها که از اول ترم مشغول خر زدنین دیگه چه اهمیتی داره کی میان ترمه و غیره. خیالت تخت پاسی.
- نه تو رو خدا میخوای پاسم نشم. عزیزم پاس به درد عمم میخوره. باید نمره کامل بگیرم.
- وای خفه شو حالمو به هم زدی. مگه کلاس اولی هستی که دنبال بیستی. جان من یه چهار صفحه از کتابا رو فاکتور بگیر که فردا با سر افکندگی مجبور نشیم برد رو تماشا کنیم و خر خون خر خون بشنویم.
- نانادی به جان بابک کمتر از 18بیاری دوستیمونو قطع میکنما. پسعوض وای و ووی بهتره اون کتابا رو وا کنی یه نگاهی بندازی.
- تو اصلا نگران نباش بخوای منبیست میارم برات. چیه؟ چرا چشاتگرد شده؟ باور نداری؟
- خوب دختر تو که انقدر باهوشیکه با شب امتحان خوندن بیست میشی سر کلاس یه حواس بده و عوض بازی تو بحث ها شرکت کن. خرجش یه ساعت وقت گاشتنشب قبل برا مطالب جلسه بعده.
- برو بابا دلت خوشه. من گفتم بیست میارم برات نگفتم که میخوام درس بخونم. عزیزم تقلبام حرفه ایه.
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#9
Posted: 13 Nov 2012 22:20
نانادی با لبی خندون و بی خیال وارد کلاس شد و نگاه بابک گیج روی نانادی با اون روپوش رنگ و رورفته آبی و شلوار پارچه ایه آبی و کفش زنونه پاشنه دار خیره مونده بود و داشت به تضاد خنده دار بین لباسای داغون نانادی و کفش شیکش و آرایش بی نقص و برنزهصورتش که مرفه بی دردی رو فریاد میزد نگاه میکرد که تقریبا با صدای پر خنده و همیشه شوخ و بیخیال نانادی به خودش اومد.
- ببینم حیرون خوشگلی من مونده بودی؟ آخی بمیرم برات. خیلی نگا نکن شماره عینکت میره بالا.
- نه تو فکر این لباسای داغونت بودم. ببینم بابات ورشکسته شده تو به این روز افتادی؟
- ااااااااااااااا چه عجیب امتحان باشه و کتاب متاب جلو تو باز نباشه؟؟؟؟عجبا!!!! حیرتا!!!! ببین امروز امتحان میان ترم داریما. با این پسر عموی جوگیر ما ها. یادت رفته بودحتما. ها؟؟؟؟
- نه خانوم یادم نرفته. خوندم. مشکلی نیست.
- جان من چند دور دوره اش کردی؟ اصلا اون کتابت رو بده بینم چیزی ازش مونده؟؟؟ به به سارا خانوم. بازم گلی به جمال شما باز یه نیمچه تحویلی این امتحان فامیل ما رو گرفتین اون کتابه تو دستتونه.
- سلام خل خدا. این چه ریخت و قیافه ایه برا خودت درست کردی؟ آخه قربونت برم میخوای تیپ خانومانه بزنی اول اون کمدت رو یه نگا بنداز اگه چیزی داشتی بزن. این شلوار چیه پات کردی؟ روپوشتم که ماشالا. لا اقل اون کفشت رو عوض میکردی انقد تابلو نباشه تضادش با لباسات.
- کوتا بیا بابا تو هم. اون دو تا عاشق دلخسته کجان؟
- مرجان فشارش افتاده بود پایین با امیر رفتن یه چیزی بخوره.
- نانادی خوندی؟
- این از اون سوالا بود ها بابک.
- نگو که تقلب آوردی با خودت.اگه این پسر عموت راده که قسم میخورم تقلب همرات باشه میگیره ازت. باور کن خیلی تیزه. تو تکون بخوری اون فهمیده. کوتا بیا نانادی.
- اونوقت کوتا اومدم جنابالی برگهتو سر جلسه باهام عوض میکنی که سفید نمونه؟
- وای نانادی یعنی تو حتی لای اون کتابم باز نکردی که بی تقلب چهار کلمه بنویسی؟
- حالا چرا رنگت مثه گچ دیوار شد بابک جون. نترس بابا نمیخواد تقلب برسونی تو آروم باش. به جان تو اگه مانی اصلا بفهمه من چطوری تقلب کردم. بیخیال مگهخلم برا یه مشت امتحان میان ترممغزمو خسته کنم.
*****
سکوت کلاس رو با قدمهای محکمش میشکست و تو سالن قدم میزد. به عکس تصورش نانادی دور از بابک و سارا و درست اولین صندلی گوشه دیوار کنار میز اساتید نشسته بود و با جدیت تمام در حال نوشتن سوالات بود. بالاخره این فرصتی که سالها انتظارش رو کشیده بود به دست آورده بود و حالا میتونست اولین نفری باشه که دست نانادی رو رو میکنه و تقلبش رو میگیره و این اعتماد به نفس کاذبش رو ازش میگیره و به نوعی سرش رو به سنگ میکوبه تا به خودش بیاد. کمی گیج بود چرا که فکر میکرد قصد نانادی از دوستی با بابک و سارا قطعا کمک گرفتن از اونها سر جلسه و تقلب کردنه. اما این گیجی انقدر نبود که بخواد باعث رو دست خوردنش از این یه الف بچه و پذیرفتن شکست بشه. مطمئن بود با این حساب برگه تقلبش همراهشه و از روی اونمیخواد بنویسه و قطعا باید حواسش رو جمع میکرد تا این فرصت رو بهش نده و برگه رو ازش بگیره. اما تصمیم گرفت قبل از این اقدام هشدار لازم رو به نانادی بده و در حقیقت با نامردیتقلب رو نگرفته باشه پس به سمت صندلیش حرکت میکنه و درست بالای سر نانادی می ایسته.نانادی که از بوی ادوکلن مانی نزدیک شدنش رو تشخیص داده بود با دستی روی سینه و لبخندی آروم بر لب نگاهش رو میدوزه به چشمای مانی و خودش رو مشغول خوندن نوشته های روی برگه اش میکنه.
- گفتم قبل اینکه مچت رو بگیرمبهت اخطار داده باشم. نانادی چهار چشمی مراقبتم. کاغذ تقلب رو در بیاری بی برو برگرد گرفتم و ازامتحان پایان ترم هم محرومت میکنم. گفتم قبلش بگم که بدونی. مطمئن هم باش خیلی تیزم.
- تیز بودی تا حالا گرفته بودی. سوال سه رو هم تموم کردم دکتر راد گرامی. بی خیال برو. حرفتو نشنیده میگیرم.
- باشه خودت خواستی.
با لبخند نانادی و در حالیکه از عصبانیت در حال گر گرفتنه ازش دور میشه و درست کنار در ورودی و روبروی نانادی با فاصله 6 صندلی می ایسته و تمام حواسش رومعطوف نانادی میکنه. بعد از چند دیقه زوم شدن روش به سمت تهسالن قدم میزنه در حالیکه زیر چشمی تمام حواسش رو به نانادیو هر حرکت غیر عادیش داده که باحرکت ناگهانی نانادی روی صندلی به سمتش خیز بر میداره و خودش رو بالای سرش میرسونه در حالیکه لبخند پیروزی روی لبش نشسته.
- لای پاتو باز کن. همین الان.
نانادی در حالیکه ترس تو نگاهش موج میزنه سرش رو معصومانه کمی کج میکنه که مانی با جدیت و در حالیکه سعی میکنه توجه بقیه بچه ها رو به خودش معطوف نکنه دوباره حرفش رو تکرار میکنه و این سوی کلاسنگاه نگران و غم زده بابک روی صورت نانادی خیره میمونه و در دل مانی رو لعنت میکنه که چشمش رو روی نانادی نبسته و اما نانادی نگاهش رو به صورت پر اخم و عصبی مانی میدوزه و بی هیچ حرفی پاهای جفت شده اش رو از هم کمی باز میکنه
----------------------------------------------------------
لبخندی پهن روی صورتش میشینه و با نیش باز و نگاه پر تمسخر چشم تو چشم مانی میشه و آروم زمزمه میکنه خوردی مانی جون؟ من که گفتم بیخیال شو. بیا برگه تو بگیر همه رو نوشتم.
در حالیکه از عصبانیت در حال انفجاره نگاهش رو به نانادی میدوزه و ازش میخواد بلند شه به این هوا که برگه رو زیرش قایم کرده.
نانادی نگاه خندانش رو دوباره بهش میدوزه و از روی صندلی بلند میشه و زیر لب زمزمه میکنه گفتمکه از مادر زاده نشده اونی که بخواد از من تقلب بگیره دکتر راد. حالا اخماتو باز کن.
بابک ناخوداگاه لبخند روی لبش بر میگرده و نفسش رو با آسودگیبیرون میده و همزمان از روی صندلیبلند میشه و برگه اش رو به راد میده و از کلاس خارج میشه و به سمت نانادی میره.
- به به آقا بابک. ببینم بیست رو گرفتی؟ امتحانش که آب خوردن بود.
- نانادی داشتم سکته میکردم. گفتم تقلب رو ازت گرفت.
روزگار غریبی ست نازنین ...
ارسالها: 2557
#10
Posted: 13 Nov 2012 22:23
- مثکه باورت نشده هنوز که من از این حرفا خیلی حرفه ای ترم. ببین چهار ساله دبیرستان برا کاراموزی یه صفر کیلومتر هم زیاده چه برسه به من. گفتم بهت که خیالت تخت من راهش روبلدم.
- نانادی جان بابک چطوری تقلب کردی؟ ها؟
- مثه آب خوردن. بیا اینجا بشین تا نشونت بدم.
بابک نگاهش رو به چشمای نانادیمیدوزه که نانادی بهش نزدیکتر میشه و توجهش رو به روپوش و شلوارش جلب میکنه. تمام پشت پارچۀ روپوش با خودکاری پر از نوشته های ریز و مرتب خط کشیده شده و جدا شده. هنوز تو حیرت روپوشه که نانادی لای پاش رو باز میکنه و بابک جای جای شلوار پارچه ای مملو از نوشته هایی با همون خودکار آبی رو میبینه. مغزشقشنگ هنگ میکنه و گیج تنها چشمهای از تعجب درشت شده اش رو به نانادی میدوزه و تو ذهن به اینهمه استعداد این بشر و مغزش تو راه تقلب آفرین میگه.
- هی کجایی؟ نظرت چیه؟
- پس فلسفه این روپوش شلوار پارچه ایه رنگ و رو رفته هم همین بود؟
- خوب معلومه رو جین که نمیشه تقلب نوشت. تازه این روپوش شلوار مخصوص شبای امتحانه بیچاره انقدر بعد هر امتحان سابیده شده رنگ و روش رفته.
- نانادی تو دیوونه ای. اینهمه وقتیکه برا نوشتن رو لباس گذاشتی اگه نشسته بودی خونده بودیش سنگین تر بود و کمتر وقتت رو گرفته بود. دیشب تا صبح حتما داشتی تقلب می نوشتی.
- نه بابا دیگه حرفه ای شدم. دستم تنده. ولی خسته کننده بود حسابی. مخصوصا که خیلی از کلمههاش اصلا به گوشمم نخورده بود که دیکته شو حتی بدونم. خوب حالا بریم یه نسکافه ای بزنیم و این تو دیوار خوردنه پسر عموی گرامی رو جشن بگیریم تااین سارا هم دل بکنه و بیاد بیرون از جلسه.
--------------------------------------------------------------------------------
روبروی هم توی محوطه ورودی دانشکده نشسته بودن و بابک بااحتیاط لیوان نسکافه نانادی رو نگه داشته بود و تو ذهنش هزاران سوال در گردش بودن و نوعی کنجکاوی بیش از حد برای دونستن اینکه نانادی زیر ذره بین نگاه راد چطور تونسته بوده روپوش رو پس بزنه و بدتر از اونبدون اینکه جلب توجهی بکنه تو اونهمه نوشته سوال مورد نظر رو پیدا کنه و پاسخش رو بنویسه.این تقریبا به نظرش غیر ممکن بود و با خودش کلنجار میرفت که قطعا لا اقل یه چیزایی خونده بوده و حدودی میدونسته جواب هر سوال چی هست و کجا نوشته. تو گیر و دار با خودش بود که صدای خندان نانادی و دستی که جلوی صورتش و برای به حرکت در آوردن نگاه ثابتش به حرکت در میاد، فکرش رو متلاشی میکنه
- هی هی؟؟؟ کجایی؟ به چی اینجوربا دقت تمام داری فکر میکنی؟ بابا یه کم استراحت بده به این مغز بیچاره. دائم در حال کار گرفتنشی.
- نانادی؟ ببینم تو چطور زیر ذره بین راد تونستی پشت روپوشت روبرگردونی و دنبال جواب سوال بگردی و بنویسی و... اوه مگه میشه؟ تو یه چیزایی خونده بودی. درست میگم؟
- نه. حتی یک کلمه. ولی کار سختی نیست. روی صندلی میشینی دکمه پایین روپوش رو باز میکنیو کیف پولت رو هم روی میز و کنار برگه ات میگذاری. بعد به محض اینکه مراقب شروع به پخش کردن برگه ها کرد و از کنارت رد شد روپوش رو آروم پس میزنی و بعد شروع به خوندن سوالا میکنی. میدونی من حافظه قوی ای دارم و وقتی دارم تقلب مینویسم تو ذهنم میمونه که چه مطلبی رو کجای روپوش یا برگ تقلب نوشتم و فقط باید کلمه های کلیدی توی هر سوال رو پیدا کنم و بعد با نوشته هام و محل حدودیشون تطبیق بدم. بعد از اون آروم شروع به نوشتن میکنم به این شکل که برگه رو آروم از روی میز میگیرم تو دستم و مثلا خودم رو مشغول خوندن سوال میکنم و اخم عمیقی هم روی صورتم مینشونم که یعنی الان شدیدا تو بحر سوال هستم و آروم از زیر برگه شروع به خوندن جواب سوال میکنم و بعد برگه رو روی میز بر میگردونم و شروع به نوشتن میکنم. حالا اگر به هر دلیلی متوجه نگاه مشکوک مراقبی تو زمان خوندن تقلبم بشم سریع اون یکی پام رو روی قسمت برگشته روپوش میگذارم و سریع برگه رو روی میز و مثلا کیف پولمکه جام رو گرفته از رو میز بر میدارم و روی پام میگذارم و شروعبه نوشتن تا هر جایی که تو ذهنمنگه داشتم از سوال میکنم. تو اون شرایط حواس مراقب به کل پرت میشه چون من چند تا حرکت رو با هم و خیلی سریع انجام دادم و تمرکز اون رو به هم زدم و اگه خیلی تیز باشه و در جا هم بخواد عکس العمل نشون بده میخواد مثه مانی بگه پاتو باز کن که با یه حرکت سریع همزمان که پامو از روی هم بر میدارم روپوش رو هم بر میگردونم به حالت معمولش و همه چی حله. به همین سادگی.
- تو دیوونه ای نانادی این خودش یه پروژه ست. تو که اینهمه وقت میذاری اینهمه هم ذهنت دقیق خوب یه دور بشین بخون و خلاص. اینهمه ترس و لرزم نداری دیگه.
- اما من ترس و لرزی ندارم هیچوقت. میدونی دیگه عادت شده.تازه کلی هم هیجان داره. باور کن من لذت میبرم و همزمان لیوان نسکافه اش رو از دست بابک بیرون میاره و جرعه ای مینوشه و بعد روی نیمکت میگذاره و شروع به بازی باهاش میکنه.
- نانادی حواستو جمع کن. با لیوان بازی نکن باز میریزی روم. لباسم روشنه.
- وای بابک خیلی اتو کشیده و فوت فوتی همیشه. بابا یه کم cool باش. ببینم تو شلوار جینی یه بلوز غیره مردونه ای چیزی نداری بپوشی که این خط اتو هات رو مغز من را نره؟
- من به این سبک لباس پوشین عادت دارم. و واقعیتش یه شلوار جینم بیشتر ندارم که وقتی میرم کوه میپوشمش و تیشرت و شلوار گرم کن و این جور لباسا هم به نظرم فقط میتونه لباس خونه باشهیا لباس خواب.
- یهو بفرما من با لباس خواب میام دانشگاه دیگه.
- نه خانوم چرا عصبانی میشی. من کی به شما جسارت کردم. من منظورم به خودم بود. خوب هر کی یه جوره. من چیکاره ام که بخوام در مورد لباس پوشیدن تو نظر بدم.
- ولی همچین بفهمی نفهمی به در گفتی که دیوار بشنوه ها.
روزگار غریبی ست نازنین ...