ارسالها: 1484
#41
Posted: 20 Nov 2012 19:53
فصل يازدهم (روزاي خوش)
احساس کردم دستم تو يه دست گرمه .
انگشتامو تکون دادم دستم ازاد شد .
اب ميخواستم ...................
زمزمه کردم اب............
يه دستي سرمو بلند کردو يه ليوان وبه لبم چسبوند .
اونقدر عطش داشتم که احساس ميکردم هرچي بخورم سيراب نميشم .
ليوان از لبم جدا شد بازم ميخواستم ،............من اب ميخوام .................
چشم باز کردم .داريوش ليوان وگذاشت روميز ونگاه کرد به من
تکيه شو داد به پنجرهءپشت سرش وپرسيد
_بهتري
باسر گفتم اره .
_خوب منو ترسونديا همچين وصيت ميکردي که انگارواقعا داري ميري اون دنيا .
يه خندهءمحو اومد رو لبم .
_داريوش تشنمه .بازم اب ميخوام .
اونقدر ازاینکه صداش کردم ذوق تو نگاش نشست که انگار تو چشماش بارون رنگه
_نميشه ممکنه معِدَت قبول نکنه و......
دوباره با حس هجوم مايعات معدم دستم رفت سمت دهنم
يه سطل گرفت به سمتم............. دوباره بالا اوردم ................
اااااااااااااااه چرا خوب نميشم ؟؟؟؟
بي حال افتادم رو تخت .............
داريوش دورم ميگشت.............. نميفهميدم داره چيکارميکنه........... ميخواستم بخوابم
پرستار اومد ويه سرم ديگه وصل کرد وتوش چند تا امپول و تزريق کرد
چشم باز کردم وداريوشو صدا زدم
_جانم
دلم قيلي ويلي رفت
کاش واقعا جانش بودم کاش اين واز روي عادت نميگفت .
_چيه مريم؟؟؟؟ چي ميخواي؟؟؟؟
_برو بيرون داريوش ...ميگيري ها
_بگير بخواب انرژيتو بيخود هدر نده
صداي پج پچ مي اومد .
_حالا تا کي بستريه .
_فعلا تاموقعي که سرمش تموم شه .........ولي حالش خيلي بده .شايدم دوباره يه سرم ديگه بزنه
صداي علي رو شناختم .............چشم بازکردم .
_سلام علي اقا
چنا ن به سمتم چرخيد که فکر کردم وااااااااي رگ گردنش گرفت .
باتعجب به چشماي بازمن نگاه کردو ازداريوش پرسيد .
_مريم خانم چيزي گفت؟؟؟
داريوش باخنده سرتکون داد
اين خنده ازاون خنده هاي نادر روزگار بود که عمرا لنگشو پيدا ميکردي ...انقدر قشنگ بود که ناخوداگاه منو هم به خنده انداخت
_چه... چه.. .چه طوري ؟
داريوش به شوخي گفت .
_مثل اينکه حالا نوبت تواِ.مريم خوب شد تو رو بايد درست کنيم .نگران نباش علي جان خودم يه دکتر خوب سراغ دارم .
وهرهر زد زير خنده .
_اخه چه طوري .تاديروز که نميتونست حرف بزنه
_ظهري حالش بد شد ونزديک بود تصادف کنه فکر کنم ترس از تصادف باعث شده بهش شوک وارد شه و زبونش راه بيفته .
علي لبخندي زدوشکر خدا گفت
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#42
Posted: 20 Nov 2012 19:55
قسمت دوم روزهاي خوش
علي لبخندي زدوشکر خدا گفت
_پس شيرينيش کو اقا داريوش .اصلا شيريني چيه ...يه شام توپ بدهکاري فقط بگو کي قراره بدي که من از يه هفته قبلش چيزي نخورم .
دکتر وپرستار تو چارچوب در حاضرشدن.
يکم معاينم کردو گفت؛
_ حالت چه طوره؟؟؟؟
داريوش به جاي من گفت؛
_ دوباره حالش بد شد... حتي ابم نميتونم بهش بدم.
_باشه داروهايي که گفتم بزنين تو سرمش .خوب ميشي نگران نباش .....ديگه نميخواد فکر وصيت نامه باشي مطمئن باش فعلا زنده ميموني .
علي که داشت با داريوش صحبت ميکرد گوشاش تيز شدو گفت ؛
_وصيت؟؟ چه وصيتي؟؟
داريوش گفت ؛
_اون قدر حالش بد بود که فکر ميکرد داره ميميره ......مدام حلاليت ميخواست..........
علي خنديد وگفت؛
_ ازاون جکاي دست اول بودا .......اخه کي از يه ويروس جزغله ميميره که شما دومي باشي .
درضمن من ويادت رفته بايد ازمنم حلاليت بگيري
داريوش با خوش خلقي گفت ؛
_ببند دهنتو علي .حالامگه دور از جونش دار ه ميميره که از توام حلاليت بخواد
واي منو میگه؟؟؟ وای دارم غش میکنم از خوشی
منو اين همه خوشبختي محاله
تازه مگه چه بدي در حقت کرده ؟؟؟؟
_بگو چي کار نکرده ...چهارساعته علافِ شما شديم از کاروزندگي افتاديم دلارهاومشترياي خوشگلمونو منتظر گذاشتيم به هواي خانم ..حالا نبايد ازمن حلاليت بخواد بابا روتونو برم .
هنوز حالم بد بود ولي لذت صحبت کردن وحرفاي علي لبخند وروي لبام اورد
واقعا جاي شکر داشت اينکه نتوني حرف بزني بدترين تجربه اي بود که تا حالا داشتم
واقعا نميدونم اين چند وقتو چه جوري گذروندم
سه هفته اي از اون روز گذشته بودوتازه داشتم معني زندگي روميفهميدم
مي پرسي چه جوري ؟؟؟؟؟
بامعجزه جونم با معجز ههههه
بعد برگشت تازه متوجهءاخلاق داريوش شده بودم
اخلاقش از اين رو به اون روشده بود
بيشتر هوامو داشت وخوش اخلاق تر شده بود
ته چشماش از اينکه صحبت ميکردم ومثل سابق ساکت نبودم خوشحال بودوعلنا نشون ميداد
انگار که سد مقاومت اون داريوش يخ واخمو با صحبت کردن من شکسته شده بود
شده بود يه مرد تمام عيار .
اقا ، خوش صحبت ،دست به جيب ،
که در کنارش هر دختري احساس خوشبختي ميکنه .
حالا مي فهميدم وقتي دنيا از رفتاراي جنتلمنانهءداريوش تعريف ميکرد چي ميگفت
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#43
Posted: 20 Nov 2012 19:57
قسمت سوم روزهای خوش
.حالا مي فهميدم وقتي دنيا از رفتاراي جنتلمنانهءداريوش تعريف ميکرد چي ميگفت
توطول اين سه هفته دوبار برام گل گرفته بود
فکرشو بکنيننننننن
داريوش،،،،،،،، که منو زنداني کرده بود،،،،،،،،،،،،،
که تا حالا چند بار تا دم مرگ منو برده بود،،،،،،،،،،،،،،
برام گل خريده بود ............
وقتي شاخهءگل وتو دستش ديدم چند تا حس بهم دست داد
اول که همون جملهءمعروفه که ميگفتم ...ميخواستم بپرم دو تا ماچ ازاون لپاش بکنم
بعدم احساس اينکه واي من چه قدر خوشبختم وداريوش چه مرد جنتلمنيه
در اخرم با فکر اينکه شايداصلا مال من نيست که دارم از خوشحالي سکته ميزنم... زدم تو پَرخودمو لب و لوچم اويزون شد
ولي همين که داد دستمو سرشو انداخت پائين ورفت
فهميدم مال منه
واي نميدونيد تو اون لحظه اگه يه چک سفيد امضام بهم ميدادن انقدر خوشحال نميشدم
حتي يه بارم برام نون خامه اي خريد
ميدونست عاشق نون خامه اي هستم
وقتي بسته رو باز کردم ونون خامه اي يه قلمبه رو ديدم اشک تو چشمام جمع شد
ياد وقتي افتادم که بادنيا تو خونشون سرتاپامو نون خامه اي کرده بوديم
وداريوشم همون موقع از کار برگشته بود وابرومون جلوش رفته بود
هي روزگار پير شديم رفت
شبا زودتر مي اومد وصبحها با حوصله صبحونه رو ميخورد وميرفت سرکار
حتي تواين سه هفته دوبارم براي ناهار اومد خونه
يه وقتايي هم از محيط کارو چيزاي بامزه اي که اتفاق افتاده بود ميگفت
صداي خنده مو بلند ميکردوهيچ ابائي هم نداشت که ببينم از خندهءمن خوشحاله
تغييرات داريوش باور نکردني بود
خونه از اون سوت وکوري دراومد بود و منم اخلاقم بهتر شده بود
همينکه حرف ميزدم سپاسگزار خدا بودم ودلتنگيم براي ديدن محمد کمتر شده بود
بوي بهار تو هوا پخش شده بودومن از ته دلم راضي بودم
به اين زندگي ..........
به بودن کنار داريوش...........
به پستي و بلندياي زندگي داريوش ..............
به اخماش.............
به غيرتي شدناي بي خودش.............
به آسمون تنهاي نيويرک ..............
وبه قلبم که هرروز شيفته تر از قبل ميشد
عادت کرده بودم ...
ديگه دستم اومده بود داريوش بيش از حد غيرتيه وبايد مراقب باشم پا رو دمش نزارم
ديگه قلقش دستم اومده بود
تو چيزاي ديگه هم خداروشکر دست وپام رو باز گذاشته بود وکاري بهم نداشت
ديگه از نيم ساعت قبل اومدنش دست و دلم نميلرزيد واروم ترشده بودم
دوست داشتم زودتر برگرده ومنو از تنهایی در بیاره
داریوش واقعا هم صحبت خوبی بود
یه چیزایی بود که باید رعایت میکردم تا عصبانی نشه ولی غیرازاون
داریوش یه پارچه اقا بود
نمیدونم اون داریوشی که من دیده بودم کی بودولی این داریوش ....
عالی بود.... بی نظیر بود ...مهربون بود
ديگه سرهر چيز کوچيکي داد وقال راه نميانداخت و اعصابمو بهم نميريخت
داريوش يه مرد واقعي شده بود وکمکم احساس ميکردم که واقعا از مصاحبتش لذت مببرم ودوست دارم که در کنارش باشم
تا اينکه يه شب .........................
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#44
Posted: 20 Nov 2012 19:59
فصل دوازدهم دلشوره
تازه شام خورده بوديم وداشتيم fridy night show رو ميديديم
که صداي زنگ موبايل داريوش بلند شد .
ناخوداگاه حس دلشوره وجودمو گرفت
يعني کيه اين وقت شب ؟؟؟؟
ساعت از ده شب هم گذشته بود
داريوش سلانه سلانه به سمت موبايلش ميرفت ونميدونست که تو دل من چه طوفاني به پاشده
_سلام جاويد جان
_مرسي توخوبي
_آره ممنون
_چييييييييي
يه نگاه زير چشمي به من کردو رفت به سمت اطاقش
يه اتفاقي افتاده...
دلم ناجورشور ميزد
انگار به هم وحي شده بود هر خبري هست از ايران ومحمده
دوست داشتم برم پشت در اطاقش و گوش وایسم.... ولي ميترسدم بفهمه وشاکي شه
داريوش اومد ونشست سر جاش
سرشو پائين انداخت بودو وباموبايلش ور ميرفت
زل زده بودم به دهنش ومنتظر بودم ...............
ولي دريغ از يک کلمه .
انگار باخودش درگير بود
اونقدر توي نگام التماس بود که وقتي سرشو بلند کرد نتونست طاقت بياره ورفت تو اطاقش
يه خبر بدي بود دلم اینو میگفت
ميدونستم .........ولي از ترس برگشت حالتهاي قبلي داريوش به خودم اجازه نميدادم ازش بپرسم
تازه نرمال شده بود مگه مخم و خرگاز گرفته بود که دوباره به پروپاش بپيچم
دلواپسي يه لحظه ولم نميکرد
شوي تلوزيوني تموم شده بودو من تو عالم مادي نبودم
برقا رو خاموش کردم ورفتم تو اطاقم
ولي مگه دلشوره ميزاشت سرمو راحت رو بالش بزارم
طول وعرض اطاق وطي ميکردم وناخونامو ميجوئيدم وحرص ميخوردم
باخودم گفتم اخه الاغ شايد اصلا چيزي نباشه
اخه دخترهءخنگ داريوش تو خواب پادشاه سومه وتو اينجا داري اطاقتو متر ميکني ووجب ميگيري
ولي نميشد.... دلم بهم ندا ميداد يه خبري هست
يه شعري تو سرم ميچرخيد
شور ميزنم تلخ ميشي و
زجر ميکشم کاري نميکني
نگام به ساعت افتاد
ساعت 2.5شب بود
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#45
Posted: 20 Nov 2012 20:01
قسمت دوم دلشوره
ساعت 2.5 نصفه شب بود
به هواي يه ليوان اب که ارومم کنه ازاطاق زدم بيرون
ميخواستم برق اشپزخونه رو روشن کنم که يه چيزي رو ميز اشپزخونه حرکت کرد
يه جيغ کشيدم ودستمو گزاشتم روقلبم
_جيغ نزن منم
_واي داريوش توييي؟؟ سنگ کوپ کردم
دست بردم که برق وروشن کنم که صداش گفت
_بزار خاموش بمونه
دستمو کشيدم وبانگاه ريز شده پرسيدم
_چرا نخوابيدي ؟؟؟
_خوابم نميياد .....
چرا؟؟ چي شده....
جوابم فقط سکوت بود
_داريوش بگو چي شده؟؟؟؟ تو امشب يه چيزيت هست ...جريان ...جريان چيه .....
سکوتش واقعا ازار دهنده بود
نفسم کم کم تنگ ميشد
باصدايي که شايد خودمم به زور ميشنيدم گفتم
_داريوش،،،، اتفاقي براي محمد افتاده ؟؟؟؟
خودمم نميدونم چرا اين سوالو پرسيدم
ولي تنها چيزي که برام مهم بود همين بود.... محمد سالمه؟؟
فقط همين غيرازاين ..............
گورباباي هر چيزي غير از محمد
پراز التماس بودم ...د ددددددددبنال حرف بزن لعنتي ....جونمو اوردي تو حلقم
_محمد وتو بيمارستان بستري کردن مثل اينکه کليش مشکل داره
تکيه دادم به درگاهي اشپزخونه
ميدونستم اوضاع از اوني که ميگه بدتره... چون اگه چيزيش نبود ساعت دوي نصفه شب نميشست تو اشپرخونه وزل بزنه به تاريکي
ميدونستم دلشوره ام بيخود نيست
لعنتي ...............ميدونستم
داريوش زير بازومو گرفت ومنونشوند روي مبل کنار اشپزخونه
يه ليوان اب داد دستم
تواون لحظه چهرهءمحمد وگريه هايي که سردنيا ميکرد تو ذهنم ميچرخيد
هنوز تو بهت بودم
مشکل داره ؟؟؟مگه چيکارکرده باخودش؟؟؟؟
چرا مشکل پيدا کرده ؟؟اون که سالم بود
حالا چي کار کنم؟؟؟؟ محمد چي کارکنم ؟؟؟
با صداي داريوش به خودم اومدم
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#46
Posted: 20 Nov 2012 20:03
_مريم اروم باش... چيزي نيست جاويد حواسش بهش هست
گُرگرفتم
جاويد.............يه لحظه رفتم به يازده ماه پيش
جاويد ميخواست سر به تن محمد نباشه حالا حواسش بهش هست
اونقدر يه هويي وبا عجله از جام پريدم که داريوش هم که رومبل روبه رويم بود تو جاش پريد
_چيه چرا اينجوري ميکني ؟
_من بايد برم داريوش ...............م ، من بايد برم
وارفت
انتظارشو اصلا نداشت
ليوان ابو گذاشتم رو ميز ورفتم سمت داريوش
نگاه داريوش تو سياهي برق ميزد
_داريوش محمد تنهاست... اون هيچ کسي رو نداره.... بايد برم
جلوي پاهاش روي زمين نشستم ودستاشو که تو هم گره زده بود وتودستام گرفتم
_داريوش يه عمر کنيزيتو ميکنم ...يه عمر ميشم بندهءزر خريدت ...بزار برم .
داداشم تنهاست اگه بلايي سرش بياد )
هق هق م بلندشد
_اگه بلايي سرش بياد هيچ وقت نمي بخشمت
فقط بزارببينمش يه نظر...يه نگاه ...بزار برم )
سرشو بالا اوردو زل زد توچشمام
زمزمه کرد
_پس من چي ؟؟؟؟
اونقدر محو درياي خاکستري چشماش که تونور کمرنگ مهتاب ميدرخشيد بودم که اصلا جملش رونشنيدم
ياشايدم شيندم وترجيح دادم به روي خودم نيارم
اونقدر چشماش خاکستري و پر موجاي تيرهءابي بود که توشون غرق شده بودم .
اونقدر غم تو چشماش لونه کرده بود که دل منم گرفت
پلک که زد از اون همه رنگ تيره اومدم بيرون وچشم از چشماش برداشتم
دستاش رو به ارومي از دستام کشيدو باسنگيني بلند شد
وبه سمت اطاقش رفت
ناليدم
_داريوش
_فردا ميرم دنبال بليط.... شب و بخواب که فردا بايد تمام وسائلتو جمع کني فکرنکنم ديگه برگردي تواين خونه
درکه پشت سرش بسته شدبه خودم اومدم
اونقدر گيج بودم که تا چند لحظه فقط جمله هاي داريوش تو مغزم پيچ ميخورد
وسايلمو جمع کنم؟؟؟؟ ديگه به اين خونه برنميگردم ؟؟؟؟
دارم ميرم ايران..
دارم ميرم پيش محمد
محمد
محمد
از زوق پريدم هوا آخجون
محمد
ايران
ارديبهشت
دارم ميام ............
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#47
Posted: 20 Nov 2012 20:09
فصل سيزده( بازگشت)
تا صبح نفهميدم چه جوري خوابيدم
از ذوق زيادم ده دفعه از خواب پريدم
صبح باصداي بسته شدن در چشمامو بازکردم
داريوش رفته بود ومن حتي صبحونه شو هم نداده بودم
عذاب وجدان گرفتم
از حالا زده بودم زير همه چي
ازيه طرف ذوق ديدن محمد قلبمو به تپش مي انداخت واز طرف ديگه خبر مريضي محمد قلبمو از تپش ميانداخت
محمد، محمد ،دارم مي يام... فقط صبر کن وزنده بمون
سوال داريوش تو دالون هاي ذهنم رنگ باخته بود
نميخواستم به روي خودم بيارم پس اون چي ؟؟؟؟
نميخواستم فکرم ومشغول کنم
الان وقت فکر کردن به داريوش نبود بايد ميرفتم .............
داداشم ،تنها کسم، رو تخت بيمارستان بود ومن حتي نميدونستم که يه بار ديگه هم ميتونم ببينمش يا نه ؟؟؟
براي شب همه ءکارا روکردم ///يه خونه تکوني اساسي
حالا که دارم ميرم وجدانم قبول نميکرد که خونه زندگيشو بزارم به امان خدا
حداقل ميتونستم تا لحظه ءاخر کارامو انجام بدم وزندگي رو مرتب کنم که تا چند وقت ترو تميز باشه
يه خورشت کرفس توپم درست کردم وميز وقشنگ چيدم
واقعا که ذات خبيثي داشتم///
حالا که اجازه داده بود برم ،خونه رو براش مرتب ميکردم وبراش خورشت کرفسي رو که ميدونستم عاشقشه وتا حالا يه بار درست کرده بودم وميزاشتم
از وقتي که فهميده بودم کرفس دوست داره
بااينکه خودمم عاشق اين غذا بودم ولي سمتشم نميرفتم
باخودم ميگفتم به من چه ؟؟؟؟؟
وقتي ادم کلفت بي جيره مواجب ميگيره بايد فکر اينجاهام باشه
کليد که تو در چرخيد جلو دوئيدم وبانگراني پرسيدم
_سلام .داريوش بليط پيدا کردي ؟؟؟
نگاهش برام عجيب بود
فقط به معني اره سرتکون داد وبه سمت اطاقش راه افتاد
_بيا غذا امادست ........شام يخ ميکنه ........خوشت کرفس درست کردم .
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#48
Posted: 20 Nov 2012 20:11
همون جور که پشتش بهم بود گفت
_نميخورم ميخوام بخوابم
فردا ساعت 11صبح بليط داري وسايلتو اماده کن راس 9ميزنيم بيرون )
دست توي جيبش کردو يه مکث کرد
برگشت به سمتم
دستشو ازجيبش دراورد .................
يه پلاک زنجير بود به اسم ايراني مريم
_اينو خيلي وقته که گرفتم ميخواستم ...........
يه مکث کرد وادامه داد
نشد....ميخواستم روز تولدت بدم که نشد ...حالا بهت ميدم
زیر لب زمزمه کردم
_داريوش
_ميدونم که بري ديگه نميبينمت...........حلالم کن مريم، فقط حلالم کن..........
خيلي در حقت ظلم کردم ولي قبول کن که طول ميکشيدآروم شم
تواون برهه هم ازار تو ارومم ميکرد
حالا که اروم شدم وميتونم اون چيزي رو که مي خواي برات مهيا کنم تو داري ميري شرمندتم يازده ماه ازعمرتو تلف کردم منو ببخش دست خودم نبود .)
دستشو جلو اوردوگفت ؛
_ بگيرش مريم... که بدونم بخشيديم
دستمو جلو اوردم ولي بعد برگردوندم
_خودت برام بندازش
موهامو از پشت سرم جمع کردم بالا .گردنبند وانداخت
بغض تو گلومون نشسته بود
کم چيزي نبود ...يازده ماه کنارهم بوديم
شب وروز...وروز وشب
يازده ماه باهم کلنجاررفتيم وباهم بحث کرديم وخاطره ساختيم
چه خوب ...چه بد
چه زشت وچه زيبا
جداييي به اين اسوني نبود
حالامعني حرفش تو ذهنم بود پس من چي ؟؟؟؟؟
داريوش تنها چي ؟؟؟؟
برگشتم وخيره شدم به چشماش
برق اشک چشماش و دريايي کرده بود يه حسي باعث شد دست روي گونش بزارم ورو پنجهءپا بلندشم
و گونهءچپشو ببوسم
عطر تن داريوش توي تنم پيچيد وقد کشيد
خودمو ازش جدا کردم
نميتونستم بيشترازاين بهش نزديک بشم وجلوي خودمو بگيرم که دست نندازم گردنش
داریوش چشماشو بست وعقب گرد کرد
دراطاقش بسته شد تو لحظه اخر دلم اتيش گرفت
چشماش ميباريد
بغضم شکست وتو خودم جمع شدم
صداي اهنگ من به جاي تو از رضا شيري تو کل خونه پيچيد
شکستم ولي تکيه گاه توام
ببين بيکس اما پناه توام
يه عمره که از غصه وغم پرم
به جاي توبازم شکست ميخورمصداي هقهقم تو صداي نالهءرضاشيري گم شده بود
همون وقت که از زندگي خستها م
برات باز نشد هردربستهاي
ميخوام توي نقش توبازي کنم
به هرسختي تقدير روراضي کنم
تمام صحنه هاي اين چند وقت مثل يه فيلم جلوي چشمام حرکت ميکرد
زمان برام وايستاده بودو باهر خوشي ميخنديدم وبا هر سختي اي گريه ميکردم
اگه خاطراته تورودوشمه
به جاي توغصه تو اغوشمه
يه حسي منو سمت تو ميکشه
ميگه اين عذاب عين ارامشه
ياد اولين بار که تواين خونه چشم بازکردم
يادلجبازي ها وغيرتي شدن هاي بيخود داريوش
ياد روزايي که باتنهايي شبشون ميکردم
ياد شنبه شبها
ياد کتکايي که ميخوردم
همه برام زجراوربود
ولي نميدونم چرا دوست داشتم مرورشون کنم
توهيچ وقت کنارت نديدي من و
جلوترازت رفتم اين جاده رو
مبادا که غم راهت و سد کنه
به جاي تو دنيا به من بد کنه
با گريه ميزشامو جمع کردم و همه رو گذاشتم تو يخچال برقار وخاموش کردم ودراطاقم وبستم
رضاشيري هنوز ميخوند
همه خنده و شاديم مال تو
تورفتي وقلبم به دنبال تو
هواي تورو دارم هرجا بري
بازم پيشتم حتي تنهابری
اون شب طولاني ترين شب اون مدت بود
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#49
Posted: 20 Nov 2012 20:15
قسمت دوم برگشت
صبح فردا که چشمامو باز کردم غم عالم ريخت تودلم
صداي در مانع فکرم شد
_مريم پاشو ....ساعت هشته بايد يه ساعته ديگه راه بيفتيم
بدون اينکه نايي براي بلندشدن داشته باشم بيرمق وبي جون پاشدم
تموم طول شبو زار زده بودم وبه خودم دلداري ميدادم که هميشه ازخدا ميخواستم تا برم گردونه پيش محمد
دست وصورتم وشستم وصبحونه اي رو که داريوش تو اين مدت دومين بارش بود که درست کرده بودو بابغض فرستادم پائين
تو فرودگاه وقتي که شماره پروازمو اعلام کرد
ديگه نتونستم جلوي خودمو بگيرم واشکام رو گونم سرازير شد
داريوش هم بهترازمن نبود
_برات غذا درست کردم تو فريزرِ... گرم کن بخور
فست فود نخوري ها معده درد ميگيري
يخچال احتياج به سرويس داره يادت نره ها
اگه مريض شدي به علي بگو هواتو داشته باشه
داريوش به فکر خودتم باش
تنها نمون اگه تونستي بيا ايران اونجا ميتوني بري سرخاک دنيا
داريوش قول ميدي مواظب خودت باشي؟؟؟؟
اخه تنهايي ميخواي چيکار کني؟؟؟
ميمونم وباهم برميگرديم باشه؟؟؟؟؟
داريوش تو تنهايي دق ميکني ....نميتوني دووم بياري ........)
اروم منو بقل کردوچونه شو گذاشت رو سرم
دستامو دورش حلقه کردم
دلم براش تنگ ميشد يعني اگه غيرازاين بود تعجب داشت
خودمو تو بقلش جمع کردم وبراي اخرين بارصداي ضربان قلبشو گوش دادم
گرمي اغوشش وحس کردم
دلم نمي اومدازش جدا شم
اشکام به هق هق تبديل شده بود
_برو به اميد خدا ...مواظب خودتو محمد باش
همين .............
تنها چيزي که اززبونش شنيدم همين بود .................
بي انصاف حتي نگفت دلش برام تنگ ميشه
پروازشمارهء862...........
اه چرا انقدر زود
حالا هميشه پروازا تاخير دارنا يه امروز همه چي طبق روال داره انجام ميشه
يه نگاه به چشماي قرمزش که مثل يه غروب خورشید بود انداختم
يه بوسه روگونش گذاشتم ودستهءچمدونمو کشيدم وباگفتن يه خداحافظي ،بدون نگاه کردن بهش راه افتادم
اگه نگاش ميکردم ديگه نميتونستم جلوي خودمو بگيرم
نامرد حتي ازم خداحافظي هم نکرد
دلم براش تنگ ميشه
براي همهءاخلاقاي گندش
براي اخماي بازنشدش و
سگرمه هاي هميشه توهمش
براي غيرتي شدنهاي بيخودو
گيردادناي راه وبيراهش
و.........................براي اغوش گرمش که هميشه گرمم ميکردو اروم
خداحافظ داريوش
قلبم پيشت موند
مراقبش باش
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#50
Posted: 20 Nov 2012 20:18
فصل چهارده(بیمارستان)
پامو که رواولين پله گذاشتم هوا رو تو ريه هام پر کردم
انگار به اندازه ءسالها از ايران دور بودم
محمد دارم می يام... فقط صبر داشته باش
از سالن که خارج شدم هيکل درشت و قد بلند جاويدتوچشمم زد
خودشه ..............دست وپام لرزيد
هنوز همون فکرا راجع بهش توسرم بود.......
همون کسي که منو دزديد
همون که باداريوش دستش تو يه کاسه بود
همون که باعث مرگ دنيا شد
اومد به سمتم و تويه قدميم ايستاد
يه قدم عقب گذاشتم
_سلام مريم خانم خيلي وقته نديدمتون
اين چرا اينقدر مودب شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مگه همين نبود که سرم داد وقال میکرد حالا ميگه خيلي وقته نديدمتونننننننن
نکنه داداش جاويده؟؟
اخه اوني که من ميشناختم اينقدر درست وحسابي حرف نميزد
اها اون موقع من زنداني شون بودم خوب معلومه که باکلاس باهام حرف نميزنه
_بدين من چمدونتونو
دستموکشيدم عقب
_نه خودم مييارم
_بفرمائيد ماشين ازاين وره
حتي تو زبونم نميچرخيد سلام کنم وبگم ممنون
دو به شک دنبالش راه افتادم
اگه صحبتهاي داريوش راجع به اينکه دقيقا از وضع محمد خبرداره وميتونه کمکم کنه نبود
اصلا ادم حسابش نميکردم
تو ماشين پرسيد
_داريوش چطوره ؟؟
اي کور بشه اون دو تا چشمات
من که ميدونم مدام باهم رابطه دارين اونموقع داره ازمن حالشو ميپرسه
به روي خودم نياوردم که اصلا چي پرسيدي
ولي خودشو زد به اون راهو ادامه داد؛
_شنيدم دم ودستگاهي بهم زده
با برندگي گفتم
_والله ما که چيزي نديديم... تا بود تو يه خونهءنود متري زندگي ميکردو يه هيونداي لکنتم زير پاش بود
حتما دم ودستگاهش و ول خرجياش براي دوست جون جونياش بوده
بدون اينکه از حرفي که زده بودم ذره اي ناراحت باشم پرسيدم ؛
_حال محمد چطوره ؟؟؟
مکثي کرد ...انگار که داره حرفشو مز مزه ميکنه
از تو ائينه يه نگاهي به من کرد که بند دلم پاره شد ...چرا اينجوري نگاه ميکنه؟؟؟
_حالش بد نيست ولي چند روزه بيمارستان بستري شده ايشاالله زودتر خوب مي شه
_مريضيش چييه؟؟؟
اسمش به زبونم نمي اومد هنوز اسم جاويد برام عذاب اور بود
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .