ارسالها: 1484
#51
Posted: 20 Nov 2012 20:20
بهتره برين با دکترش صحبت کنيد من زياد تو جريان نيستم
_داريوش که ميگفت شما تو جريان همه چيز هستيد چه طور ميگيد نميدونيد تروخدا بگيد چشه ؟؟؟؟
نه شما، نه داريوش، درست به من حرف نميزنيد نکنه بلايي سرش اورديد ومن وگذاشتين سرکار ..........
حتي از فکر شم موهاي تنم سيخ شد
_تروخدا بگيد فقط زندست ؟؟
_مريم خانم اروم باشيد معلومه که زندست درسته که داریوش ومن حرف زياد زديم ولي خدا شاهده همش قوپي بوده
خداروبه سر شاهده من وداريوش تواين مدت سمت محمدم نرفتيم داريوش به حساب قولي که به شما داده بود ومنم خوب............. زندگي خودم وداشتم
بعداز يه مدتم محمد وفراموش کردم نه اينکه فکر کنيد از فکر دنيا دراومدم نه .....دنيا همه چيز من بود ولي حالا ديگه به نبودش عادت کردم
باخودم ميگفتم حتما قسمت منم اين بوده ديگه
مثل اينکه من ومحمدتقديرامون شبيه همه وتنهايي وبي کسي تو پيشوني نوشتمونه
من نميدونم تواين مدت چي سر محمد اومده
دورادور حواسم بهش بود ولي ديگه از تو خونش خبرنداشم
چند روز پيش هم تصادفي فهميدم که تو بيمارستان بستريه
مثل اينکه يکي از کليه هاشو از دست داده واون يکي هم عفونت کرده
بايد با دکترش صحبت کنيد بازم زياد در جريان نيستم
يا امام زمان جفت کليه هاش داغون شده اخه چرا ؟؟؟؟؟؟
باخودت چي کارکردي داداشِ من؟؟؟
صداي زجم بلند شد ...محمد بميرم الهي...
اين چه بدبختي اي بود که گريبانتو گرفت ؟؟؟
الهي بگردم داداشم تنهايي چي کشيدي ؟؟؟
يه دفعه اي به جاويد توپيدم
_همش تقصير شما وداریوشِ... ببينيد با زندگي ما چيکارکرديد؟؟
اخه مرگ دنيا چه ربطي به من وداداشم داشت
اخه مگه ما ميخواستيم همچين اتفاقي بيفته
اين از من که چند ماه آزگار صم ون بکم ولال شده بودم وکلفتي خونهءداريوش خان وميکردم
هيچ ميدونيد تا حالا چند بار کتک خوردم ؟؟؟؟ميدونيد چند بار تا پاي مرگ رفتم؟؟؟
اونم از داداش نازنينم که بعد از يه سال افتاده گوشه ءبيمارستان .....خداازتون نگذره
هيچي نميفهميدم
دهنم وباز کرده بودم وعقده هاي اين چند وقته رو ميريختم بيرون
حالا ديگه برام مهم نبود که داريوش کيه ومن چند ماه تمام باهاش کنار اومده بودم وساخته بودم
الان برام مهمترين چيز زندگي داداشم بود... تنها کسم بود
مخصوصا که محمد قبل از رفتن من سالم بود وحالا جفت کليه هاشو از دست داده بود
همش باخودم ميگفتم معلومه ديگه وقتي ادم هم تنها خواهرشو هم عشقشو باهم از دست بده وعذاب وجدان داشته باشه که بخاطر اون خواهرشم کشته شده
ديگه حتي به سلامتي خودشم فکر نميکنه
شايد اصلا اونقدر به محمد فشار اومده بود که ديگه براش مهم نبوده زنده باشه وزندگي کنه
منم بودم همين گزينه رو انتخاب ميکردم
_مريم خانم.. تروخدا نفرينمون نکنيد ...به نظر شما من وداريوش داريم زندگي ميکنیم؟؟؟؟؟؟ نه....... به خداوندي خدا که نه ......
من زندگيم يه جورِ وداريوش يه جور
من يه پدر ومادر عليل موندن رو دستم ودارم عقوبت پس ميدم
داریوش هم که تک وتنها مونده اون سردنيا وحتي نميتونه يه سر... سرخاک خواهرش بره
حالا خودتون بگيد اين انصافِ
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#52
Posted: 20 Nov 2012 20:21
من وداريوش تواون برهه ءزماني اونقدر عصباني وناراحت بوديم که ديواري کوتاهتر از شما پيدا نکرديم
خدا شاهدِ... بعد از دوماه مثل سگ پشیمون شدم ولي پشيموني ديگه سودي نداشت
داریوش يه ذره هم کوتاه نمي اومد ميگفت الا وبلا نميزام مريم برگرده وبايد همينجا بمونه
فکر کنم به نحوي بهتون عادت کرده بود
خوب خواهرشو از دست داده بود وبعد از چند وقت شما همون کاراي دنيا رو با يکم تغيير انجام ميداديد
خوب مسلمه که بهتون وابسطه ميشه
هر چي ميگفتم داريوش اَه مريم خانم اخر سر دامنمونو ميگيره قبول نمیکرد ميفهميدم وابسطتون شده
خدا وکيلي کلي باهاش حرف زدم بااون ناراحتي که داريوش داشت ميدونستم زندگي راحتي نداريد
ولي چي کار کنم دست و پام بسته بودشما اون سر دنیا بودید ومن این سر دنیا
اخر سر هم که ديدم راه به جايي ندار م قضيه رو ول کردم
همون موقع هم مادرو پدرم يه تصادف بد کرد ن وزمين گير شدن .
ازان وقت يه جورايي احساس شرمندگي به شما ومحمد رو شونه هام سنگيني ميکنه
نميخواستم اينجوري بشه... باور کنيد ...حالام فقط براي جبران مافا ت درخدمتتون هستم
وگرنه ميدونم دل خوشي ازم نداريد که بخواييد جلوي چشمتون باشم
گريم به هق هق تبديل شد
دلم براش سوخت
راست ميگفت هرچهار نفرمابه نحوي حق داشت وخودشو محق ميدونست
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#53
Posted: 20 Nov 2012 20:24
قسمت دوم بیمارستان
راست ميگفت هرچهار نفرمابه نحوي حق داشت وخودشو محق ميدونست
اي دنيا ..........اي دنيا
به بيمارستان که رسيدم حتي صبر نکردم ماشين وايسه......پريدم بيرون
صداي جاويد از پشت سر مي اومد
_ مريم خانم بخش مراقبتهاي ويژه ..........من اينجا منتظر ميمونم تا برگرديد
مراقبتهاي ويژه؟؟ خدايا ديگه چي رو بايد تحمل کنم؟؟؟؟
از پشت شيشه زل زدم به صورتش
حالش اونقدر وخيم بود که بادستگاه زنده بود
دکترش ميگفت بايد زودتر عمل پيوند انجام بگيره
اونقدر حال ندار بود که وقتايي هم که بهوش مياومد
حتي نميتونست چشماشو بازکنه تا من وببينه وضعش واقعا وخيم بود
ازمايش هارودادم ودنبال پول بيمارستان سگ دو میزدم
ده مليون پول کمي نبود اخه از کجا مياوردم؟؟
به هر دری بود زده بودم پیش خاله هام تنها عموم رفته بودم ولی .....
خاله های نامردم اول از همه یه دور کامل سین جین میکردن که کجا بودی
کی دزدیدتت ؟؟؟
چطوری دزدیدتت؟؟؟
کی ازادت کرد ؟؟؟؟
باهات چی کارمی کرد؟؟؟؟
از قبلت پولم در میاورد ؟؟
کارت اونجا چی بود ؟؟؟
با ابنکه همه رو راست وحسینی جواب دادم ولی نگاهشون میگفت که عمرا باور کنن ............
وای بعضی از حرفاشون اونقدر فجیع وغیر قابل تحمل بود که عرق شرم رو تنم میشست واز اینکه پامو تو خونشون گذاشته بودم از خودم حالم بهم میخورد
جلوی پسرخاله هام که با چشمای ریزو لبخندای موزیانشون نگام میکردن اب شدم انگار که من هرزه هستمو وحالا خیالشون راحت شده که میتونن اونام یه دلی از عزا در بیارن
شوهر خاله هام چنان با تحقیر بهم زل زده بودن که انگار همین الان وجلوی روشون دارم تن فروشی میکنم
ای خدا ...داداشم داره میمیره اینا داره ازمن اصول دین میپرسن
بعدم که قشنگ تخلیه اطلاعاتی کردن اب پاکی رو ریختن رو دستامو ودست خالی بیرونم کردن
شوهر خاله کوچیکم که اونقدر شاکی بود که اگه میتونست همون اول خفم میکرد
عمومو که دیگه نگوووووووو
اول قشنگ چپ وراستم کردو ازحیثیت وابروش داد سخن گفت
بعدم منو با کمال فضاحت از خونش پرت کرد بیرون و گفت که اصلا همچین برادر زاده هایی نداره
اخه یکی نیست بهشون بگه بی انصافا
سرگذشت من ......
زندگی من ......
ابروی من ......
چه ربطی به داداش مریضم که رو تخت بیمارستان افتاده داره
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#54
Posted: 20 Nov 2012 20:25
آخه اون چه گناهی کرده ؟؟؟؟؟
اینم از فامیل ...
آخه همچین فامیلی رو اصلا ادم نداشته باشه راحت تر نیست ؟؟؟
بی وجدان ها غریبه پرست ها بی شرف ها
دلم میخواست همشونو دونه دونه خفه کنم
خدا هیچ کس ومحتاج خلق الله نکنه که همه تو ظاهر خوبن وازپشت به ادم خنجرمیزنن
برام قابل تحمل نبود خاله وعمویی که یه عمر به چشم فامیل میدیدمشون وفکر میکردم اگه خدای نکرده بلایی سرهرکدوم ازمابیاد
زودی خودشونو میرسونن حالا با این سنگدلی ما دوتا رو ول کنن به امون خدا ومارو ازخودشون برونن
بیشرفها نامردا کثافتها
باخودم فحش میدادم وراه میرفتم
اخه چه طوری میتونستن
به خدا اگه داداشم نبود حتی پامو تو خونشون نمیزاشتم
ولی چی کار کنم ؟؟تنها کسم رو تخت بیمارستان افتاده بود وهر لحظه به مرگ نزدیک تر میشد
به پای عمووم افتاده بودم وزجه زده بودم
(تورو به همون خدایی که میپرستی عمو،،،، داداشم داره میمیره
رحم کن .تورو به همون کعبه ای که رفتی قسم، به خداقسم، ندارم،،،،،،،،،،،،،،،،
کم اوردم ،،،،،،،بهم کمک کن ،،،،خودم میام کلفتی تونو میکنم
عمو... داداشم داره از دستم میره یه کاری کنید
بی رحم تو چشمام براق شد وگفت
_اون موقع که جیک جیک مستونت بود با ید به فکر الانت میبودی اون داداشتم یکیه بدتر ازخودت
اگه من بودم که تاحالا صد دفعه پیدات کرده بودم وخونتو ریخته بودم وخودم از زیر این بی ابرویی بیرون کشیده بودم
حالا گورتو از خونم گم کن تا خون جلوی چشمامو نگرفته وناقصت نکردم
من مونده بودم ومحمممممد
به کي رو ميزدم که رومو بگيره ؟؟؟
دو میليونو دويست هزار تومن جمع کرده بودم ولي براي بقيش........ دست به دامن کي ميشدم ؟؟؟
جاويد ميگفت خودشم دست وبالش به خاطر پدرومادرش تنگه وگرنه خودش ميداد
همين که تو مدت نبود من خرج بيمارستان وداده بود کلي برام ارزش داشت
از دوستاي محمدم نزديک سه مليون قرض کردم
کلي دعا به جون خودشون و خونوادشون کردم
که تو اين هاگير واگير هم يه باري از دوش من برداشتن و هم کاراي مغازهءمحمد وانجام ميدادن
محمد جلوي چشمام پرپرميشدو حتي نميدونستم به کي پناه ببرم
دفعهءاولي که پامو تو خونه گذاشتم موج عظيم خاطره هاي خوب وبد به ذهنم هجوم اورد
دلم براي آجراجر اين خونه تنگ شده بود
اطاق محمد وکه ديدم طاقت نياوردم
يه عکس بزرگ ازمنو دنيا که همديگه رو بغل کرده بوديم وپشت به باغچه روبه دوربين ميخنديدم رو زده بود به ديوار روبه روي تختش
دلم براش کباب شد
داداشم تو اين مدت چي کشيده بود ومن نميدونستم
تمام خونه رو زير وروکردم
ولي به جز يه حساب بانکي که همش توش پونصد هزار تومن بود پولي پيدا نکردم
دوتا النگوهم داشتم که هم يادگاري بود وهم قيمتي نداشت
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#55
Posted: 20 Nov 2012 20:27
زار ونزار ازبیمارستان برمیگشتم وحرص میخوردم
خدايا از کجا بيارم ؟؟ازکی قرض کنم ؟؟
حتی به فکر نزول کردنم افتاده بودم
داداشم زنده بمونه....فقط زنده بمونه ...پای گناهشم میمونم
واقعا که ادم وقتی بی پول میشه ومحتاج دیگه به این نگاه نمیکنه که کاری که انجام میده درسته یا نه فقط میخواد احتیاجش بر طرف بشه
خدایا دیدی که همه کاری کردم
به همه رو انداختم
چیکارکنم دستم بسته ست
حتی همون گردنبند داریوشو هم میخواستم بفروشم ولی نه فاکتور داشت نه دلم میاومد
مگه چقدر پولش بود
خدایا کمکم کن ...خودت گره از کارم باز کن
نميدونم چرا يه هو دلم هواي خاک مامان وبابا رو کرد
رفتم ودوساعت تموم زار زدم
اونهاهم تنها شده بودن ...ديگه دخترو پسري نموند ه بود که شب جمعه اي براشون خيرات کنه ويه آبي روسنگشون بريزه
نصفه شب بود که بابدبختي خودمو رسوندم بيمارستان... حالم خيلي خراب بود
پرستار تا منو ديد گفت
_از صبح تا حالا کجايي؟؟؟؟
با حالي نزار گفتم
_ رفته بودم دنبال پول ....نيست ،نداریم، دستم خاليه چهارمیليونووهفتصد هزارتومنشو ندارم
_پولت جور شده ...يه نفرهمه رو ريخته به حساب... دکتر بهنامي ميگفت زودتر ازمايشها رو تجديد کنيم که بري براي عمل ...بروامشبو استراحت کن
چشمام گشاد شد... ريخته به حسا ب؟؟؟؟؟؟؟
اخه کي؟؟؟؟؟ ما که کسي رو نداريم؟؟؟؟؟
_کي پرداخت کرده ؟؟
_نميدونم بايد از حسابداري بپرسي که اونم اين وقت شب کسي جوابتو درست نميده
برو بخواب وصبح اول وقت ناشتا بيا... يادت نره ها بايد ازدوازده ساعت قبلش چيزي نخوري
فردا منتظرم خداحاظ
اونقدر خوشحال بودم که دلم ميخواست گونه هاي لاغر مردني خانم رحمتي رو بوسه بارون کنم
_ممنونم خانم رحمتي ايشاالله هميشه خوش خبر باشي
خانم رحمتي يه خندهءخسته واز ته دل زد دستي تکون دادو رفت
خدایا جور شد دمت گرم
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#56
Posted: 20 Nov 2012 23:54
قسمت سوم بیمارستان
قبل از اينکه چشم باز کنم فکر محمد ذهنم رو پر کرد
خيز برداشتم که برم ببینمش
ولي بخيه هاي پشتم و جاي عملم چنان تير کشيد که سر جام ميخکوب شدم
_آي خانم!! چي کار ميکني با خودت ؟
صداي پرستار بود که نديده بودمش
_خوبي ؟؟؟؟
ارهءضعيفي گفتم وولو شدم
_همه چیت نرماله عمل خوبي داشتي
_داداشم خانم کريمي ؟؟داداشم چه طوره ؟؟؟؟
_اونم خوبه... تو بخش مراقبتهاي ويژه ست ولي دکتر بهنامي ميگفت عمل خوبي داشته
مراقب ببخيه هات باش يه موقع پاره ميشه وشرّش دامن خودتو ميگيره
يه باشهء زير لب گفتم ودوباره پرسيدم
_کي میبينمش ؟؟؟؟
_فعلا که تو تازه بهوش اومدي... بزاريکم بهترشي وداداشتم منتقل بشه به بخش اونوقت مي برمت
_ولي من دلم طاقت نمي ياره ...تر وخدا يه کاري کنيد ببينمش
همين که گفتم فعلا هر دوتاتون نياز به استراحت داريد
تو که گفتي چند ماهه ازش دوري اين چند روزم روش
دوروز گذشت ومن مثل مرغ پرکنده اين ور واونور ميرفتم
هنوز به بخش منتقلش نکرده بودن
مرخص شده بودم ولی محمد هنوزحال نداربود
اون لحظه اي که محمد وديدم برام باور نکردني بود
اورده بودنش تو بخش و خواب بود
دستم وگذاشتم رو گونش و با پشت دست شروع کردم به نوازش صورتش
هنوزم که هنوزه باورم نميشد
بعد از اون همه در به دري ومشکلات بتونم محمدو ببينم
چشماشو باز کردو با همون چشمايي مشکي ومهربون که من عاشقشون بودم بهم زل زد
زير لب اسممو برد
_مريم
_جان مريم
_کجا بودي تا حالا
_اون سر دنيا ........محمدم.
_تنهام گذاشتي
_نميخواستم.......... به زور بردنم
چشماش گشاد شد انگار که تازه به هوش اومده باشه
_توتوتو اين جا ..........توکه مرده بودي؟؟؟
يه ليخندي زدم وگفتم
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#57
Posted: 20 Nov 2012 23:55
نه من زنده ام از اون دنيا برگشتم
_ولي من خودم ....خودم عکسا تو ديدم
دسشو اورد جلو وگونمو لمس کرد
دستاشو تو دستم گرفتم
انگار منتظر بود که يه جوري براش واقعيت پيدا کنم دستامو سفت تو دستاش گرفت
_اره خودتي ......مريمي........ ابجي کوچيکه ........تنها کس محمد .........
ولي اخه چطوري؟؟؟؟
توهمون حالت دستاشو دراز کردو منو تو اغوشش گرفت
عمل کرده بود وتا الان جلوي خودمو گرفته بودم که نپرم تو اغوشش
ولي ديگه نميتونستم.... دلم اغوش گرمشو میخواست
خودمو تو بقلش جاکردم ولپاشو ماچ بارون
هر دو هم گريه ميکرديم وهم ميخنديديم
_کجا بودي مريم ؟؟؟؟؟؟خانم ........عزيزم..........
دلم برات تنگ شده بود ....دنيا که رفت دلم به تو خوش بود
اون نامرد چي کار که بامن نکرد ؟؟
ميدوني چندماهه که فکر ميکنم مردي ؟؟؟؟؟؟؟؟
ميدوني چقدر زار زدم والتماس اون نامردو کردم که حداقل بزار جنازشو ببينم
ولي نامرد از سنگ ساخته شده بود
پيش پليس رفتم وشکايت کردم ولي دستم به جايي بند نبود همه چي رو فروخته بود وخونه رو هم رها کرده بود به امان خدا
هيچ مدرکي جز عکسا نداشتم که اونم توش قيافت خون خالي بوود وهيچ ردي رو نشون نميداد
حتي تمام پروازا رو چک کردن اسمت بينشون نبود من موندم و خونهءخالي از عطر تو
تواين چندماه چي کشيدمممممم
_ميدونم ميدونم الهي دورت بگردم گريه نکن تازه عمل کردي
_بدون تو ..........بدون دنيا ........دق کردم
خونه بي تو صفا نداشت هر جا رو ميدیدم تو بودي وخاطره هات
اخ مريم چي کشيدم
فکر ميکردم من باعث مرگت شدم فکر ميکردم اگه من عاشق دنيا نشده بودم وتو هم واسطهءبين مانبودي هنچ وقت اين بلا سرت نمي اومد
_تروخدا گريه نکن حالت بديمشه ها
اونقدرگريه کردو گلايه کرد که صداي پرستارادراومد
بهش حق ميدادم اينکه فکر کني خواهرت مرده وبه خاطر اعمال توهم کشته شده خيلي سخته
بيچاره محمد ..........بيچاره من......... بيچاره داريو ش ..........بيچاره جاويد ..........
تو اين مدت چه به روزمون اومد
منو بيرون کردن ولي مگه محمد گذاشت!!!!!!!!!!!!
ميخواست دنبالم راه بيفته بياد بيرون
اونقدر چشمش ترسيده بود که حتی حاظر نبود يه لحظه هم ازم جدابشه
اخرسرم برنده شد وباکلي شرطو شروط از طرف پرستارا قرار شد بمونم
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#58
Posted: 20 Nov 2012 23:57
فصل پانزدهم (جاويد)
سه هفته اي بود که محمد مرخص شد ه بود وتو خونه استراحت ميکرد
هر لحظه برامون عزيز بود وکنار هم بودن برامون لذت بخش
ازهمون لحظه اي که خوب شد با سوالاش کلافم کرد
منم هر چي رو که بود به استثناءکتکاوزجرايي که کشيدم وبراش گفتم
مدام براي داريوش خط و نشون ميکشيد وپشت سرش فحش ميداد
از يه طرف ...بهش حق ميدادم که هر چي دلش ميخواد بگه
ازطرف ديگه قلبم به درد مياومد وناراحت ميشدم
خاک تو سرم کنن که ادم بشو نبودم
اون همه اذيتم کرد بازم خاطرش برام عزيز بود
بعداز سه هفته هنوز نفهميده بودم اون کسي که پول وريخته بود به حساب کي بود
جاويدم که اب شده بود ورفته بود تو زمين......... هرچند اینجوری بهتربود
اگه محمد ميديدش خون به پا ميکرد
جرات نکرده بودم بهش بگم جاويد حواسش بهش بوده وتو اين مدت مراقبش بوده
مي ترسيدم که حالش بدشه ودوباره راهي بيمارستان بشه
چون پاي پليس وکلانتري واگاهي تو محل باز شده بود
همه از سر تا ته کوچه ميدونستن که دزديدنم
نگاه ها شماتت کننده ومتاسف و رنج اور بود و زخم زبونا سنگ وهم اب ميکرد
با اينکه محمدپشتم بود بازهم ..................
نيش وکنايه هاي زنا که مدام ميگفتن يه دختر دست خوردهءبي ابروام وتقصير کارخودم بودم که دزديدنم.. امونمو بريده بود
از دست همشون شاکي بودم
تمام مدتي که محمد بيمارستان بود حتي يکيشون يه سرنيومد دم خونه که مرديد يا زنده ايد بي وجدانها
ادم واقعا تو سختيها همه رو ميشناسه
همون جور که جاويد وشناختم....فاميلو شناختم
همسايه هايي که تا سرشون درد ميگرفت براي کمک همیشه حاظر بوديم رو شناختم
واي چه روزايي بود... يه وقتايي هم کم مياوردم وجوابشونو ميدادم ودونه دونه پرشون ميدادم
طول وتفسير نميدم اوضاع داشت کم کم اروم ميشد که يه روز .........................
تقريبا يه ماه ونيم از برگشت من وچهار هفته اي از عمل محمد ميگذشت
محمد دو سه روزي بود که برگشته بود سرکارومنم روزا رو بدون انجام دادن هيچ کار مفيدي سر ميکردم
تصميم گرفته بودم برم سراغ درس و دانشگاه وهر جورشده ادامش بدم
يکسال تموم عقب افتاده بودم واين برام خيلي سخت بود
صداي زنگ بل بلي حياط بلند شد
_بله اومدم
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#59
Posted: 20 Nov 2012 23:58
درو که باز کردم جاويد وبا يه دسته گل تو دستش پشت د ر ديدم
_سلام مريم خانم
_سلام از ماست احوال شما؟؟؟؟؟ بفرمائيد تو دم در بده
جاويد با کمکهايي که تو اين چند وقته برام انجام داده بود به نحوي منو نمک گير کرد..ديگه اون جوري ازش نميترسيدم وبدم نمييومد
دسته گل و گرفت سمت منو گفت
_قابل شما رو نداره بفرمائيد
_ممنون چرا زحمت کشيديد .......بفرمائيد چاي تازه دمه
رو کاناپهءزهوار دررفته ءخونه نشست ومنم رفتم سراغ چايي وگلدون گل
پيش دستي ميوه رو جلوش گذاشتم وقندون روهم کنار دستش
_پدرومادر چطورن؟؟ بهتر شدن الحمدالله
غبار غم صورتشو پوشوند.. ريه هاشو پراز هوا کردو گفت
_شکرخدا....نه همون طورين ،بدتر ميشن که بهتر نمي شن
خود شما چه طوريد ميبينم که سر پا شديد شنيدم محمدم برگشته سر کارش
بله يه چند روزي هست که برگشته
دوستاش تا الان جورشو ميکشيدن حالا هم سرحال اومده وهم بهتر شده... برگشته سرکارش ..خدا خيرشون بده
کلي اين چند وقته کمک دست محمد بودن
چائيم و به لب بردمو سوالم و مزمزه کردم وگفتم
_راستي اقا جاويد ......شما ميدونيد کي پول بيمارستان وواريز کرده ؟؟؟؟
هنوز که هنوزه نميدونم کي تمام پولو ريخته به حساب ..........
ليوان نيمه خوردشو گذاشت روميز ومکثي کرد
_هرچند گفته به شما نگم ولي............... داريوش داده
_داريو ش؟؟
اون ازکجام ميدونست؟؟
_بعد از اومدن شما مدام باهام تماس داشت
منم تا حدودي که زياد نگران نشه جريانو گفته بودم
ميدونست دنبال جورکردن پولي هستید
تا اينکه دوروز قبل از عملتون کلهءصبح زنگ خونهءماروزد
من تازه بيدار شده بودم کل پولو داد دست من و گفت که همون اول وقت همه رو واريز کنم
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
ارسالها: 1484
#60
Posted: 20 Nov 2012 23:59
داريوش کل پولو داده؟؟؟؟؟
اخه چرا؟؟ اون که چشم نداشت محمد وببينه پس .............
اصلا چرا برگشته ؟؟؟
مگه نگفته بود که ديگه برنميگرده ...
پس اينجا چيکارميکرد؟؟
يعني به خاطر عمل محمد اومده؟؟؟
_چرا به من نگفتين اقا جاويد ...حقم بود بدونم ...ميدونيد اگه محمد بفهمه شر به پا ميکنه
_ميدونم به خاطر همين هم اين چند وقته اصلا افتابي نشدم
با شک پرسيدم
_ الان ايرانه
_اره... ازاون موقع تو خونهءپدريشه
_پس شرکت چي شد؟؟ اونهمه سرمايه خوابونده بود اونجا!
_علي مراقبِ... من وداريوش بهش اطمينان داريم ...الانم به خاطراصرارداريوش اومدم يه حالي از تون بپرسم
تو غلط ميکني مرتيکهءبي شرف
YEMARD
ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .