انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 7 از 15:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  14  15  پسین »

دنیا پس از دنیا


مرد

 
قسمت دوم جاويد



_تو غلط ميکني مرتيکهءبي شرف

نميدونم محمد از کجا وکي پيداش شد که مثل اوار رو سر جاويد خراب شد

جاويد که شوکه شده بود با مشت محمد به خودش اومد

_محمد چي کار ميکني ؟؟ولش کن ..

_تو به اجازه ءکي پاتو تو اين خونه گذاشتي اشغال

جاويد با اون هيبت وقدوقواره فقط ضربه هاي محمد ودفع ميکردومنتظر بود تا يکم ارومتربشه

ولي مگه محمد اروم ميشد........مثل يه اتشفشان خاموش داشت ميغريد وفوران ميکرد

_ولش کن محمد بزار توضيح بدم

_تو گوه ميخوري ،برو گورتو گم کن تا بعدابه حساب توهم برسم

مرتيکه خجالت نيمکشي بعد ازاون همه مصيبت پاتو تو خونهءمن ميذازي

اومدي تادوباره بدزديش و بندازيش تو بغل اون داريوش نامرد

ديگه ميخواين چه بلايي سرش بيارين

اگه مردي بيا باخودم دربيفت زورتو به يه زن نشون ميدي ..........دداخه تو مرديیییییییییییییی

مشت بعدي ازکنار گوش جاويد گذشت
جاويد يقشو از دست محمد کشيد وگفت

_ميدونم شاکي هستي... ولي به مريم خانم هم گفتم من اشتباه کردم وتا اينجا هم هر کاري تونستم انجام دادم که اون اشتباه و پاک کنم
به سمت من چرخيد وادامه داد

_مريم خانم حلالم کنيد تا قيامت شرمندهءبزرگواريتون هستم ...خداحافظتون باشه

وقبل از اينکه به خودمون بيايم در حياط بسته شد
_تو به چه حقي اين مرتيکه رو توخونه راه دادي
زد زير ميز و همه چي رو ولو کرد

_تازه براش ميوه وچايي هم مياري
_ بس کن بزار توضيح بدم
_توضيح بدي ؟؟چه توضيحي ؟؟مگه چيزي هم مونده که بگي؟؟

يه سال تموم معلوم نيست پيش اون نره خر چه غلطي کردي وچه سروسّري داري که جلوي اين بيشرف چايي ميزاري وخوش خدمتي ميکني
نکنه دلت براي اون داريوش بي همه چيز تنگ شده .........
جريان اين پول چيه که ميگفت داريوش ريخته به حسابت؟؟

نکنه براش کارميکردي وحالا اومده باهات تصفيه حساب کنه ؟؟
عجب نامرديه خوب معلومه ديگه ...........

حتما کلي از قِبَلت در اورده که حالا داره برات پول واريز ميکنه
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
با تو دهني من چشماش گشاد شد

دلم شکست... اينکه برادرم بود اين فکرش بود واي به حال بقيه
_خفه شو... فقط خفه شو... اصلا شنيدي اون چي گفت يا فقط اون چيزايي رو که دوست داشتي شنيدي؟؟
اون به قول تواشغال پول عمل تورو جور کرد که توي بي چشم ورو زنده بموني ونري سينهءقبرستون
چهار روز تموم دنبال پول ميدوئيدم و بازم لنگ بودم

اگه اون پولو نداده بود که بايد سرخاکت مي اومدم براي فاتحه خوني
اونوقت داري ميگي ....
بغضم شکست
_دلمو شکستي داداش
چه طور ميتوني بهم تهمت بزني

به من........... به کسي که تواون غربت لعنتي صبح تاشب تويِ یه خونهءنودمتري کارميکردم ومثل يه کلفت زندگي ميکردم
روزا روميگزروندم تا تورو فقط براي يه بار ديگه ببينم
اونوقت...........هق هقم بلند شد

_مگه من ازت خواستم ؟؟؟؟مگه من بهت گفتم ازش قرض بگيري؟؟؟ چرا گرفتي؟

اصلا من اين کليه رو نميخوام!!!! نميخوامششششش
شروع کرد با مشت به کليش زدن
_ نميخوامش شنيییی

سعي کردم دستاشو مهار کنم ...ولي ديوونه شده بود
نکن باخودت... اينجوري نکن ديوونه
_اره ديوونم..... نميخوام .........من چيزي رو که باپول اون نارفيق باشه رو نميخوام

بسه.... بسه ........بسه....... باشه فقط اروم باش توروبه جون دنيا ،توروبه خاک مامان وبابا ،بس کن ،بس کن.........
از دردتاشدم روزمين

اون همه دوندگي .........اون همه حرص........ حالا که بايد استراحت ميکردم وفکرمو ازاد میزاشتم
بازم داشتم تاوان پس ميدادم
نالیدم ؛
_نميدونستم .......به خداي احد وواحدقسم که نميدونستم اون پولو داده
ولي حتي اگه هم ميدونستم بازم قبول ميکردم حتي اگه با اين پول زندگي مو ميخريدهم قبول ميکردم

داشتي از دستم ميرفتی ....داشتم پرپرشدنت وبا چشمام ميديدم
هيچ کس نبود که به کمکم بياد... هيچ کس ...دکتر ميگفت اگه زودتر عمل نشي مرگت حتميه
خودتو بزار جاي من........ چيکار ميکردي ؟؟

ميزاشتي بميرم؟؟ يا حاظر بودي براي سلامتيم حتي از جونت مايه بزاري

برادرمي...... نميتونستم نبودت وببينم
مهم نبود کي اين پولو داده ..مهم زندگي وزنده موندن تو بود
نشست رومبل وسرشو تو دستاش گرفت

_فرداپولو جور ميکنم ........هر جور که شده جور ميکنم وميبرم مثل سگ ميندازم جلوش
بلند شد همون جور که به زمين زل زده بودم گفتم
_پاتو سمت خونهءداريوش نميزاري
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
برگشت... انگار يه لحظه بهش شوک دادن
چشماشو ريز کردو پرسيد
_تو چي گفتني؟؟؟
اونقدر اروم بودم که خودمم تعجب ميکردن
زهر حرفاي محمد برنده ترازاون بود که بشه تحمل کرد
خودموزدم به بي غيرتي ...اينجوري حداقل پذيرشش برام راحت تر بود
_همون که شنيدي... پولو بيار خودم بهش برميگردونم
شورید؛؛؛؛؛؛؛؛تو غلط ميکني
ديگه بس بود ...هر چقدر شنيده بودم بس بود
باصداي ارومي که خودمم فکر نميکردم تا اين اندازه ملايم باشه گفتم
_دهنتو ببند وگوش بده
برخلاف توکه مثلا داداشمي وبايد پشتم باشي وحالا تو روم داري بهم تهمت ميزني

همين اشغال يکسال تمام کنارم زندگي کرد ودست از پا خطا نکرد

پس حواست وجمع کن ....با داريوش در بيفتي بامن در افتادي
_به به چيزاي جديد ميشنوم =========ادامو دراورد.........

_با داريوش دربيفتي بامن درافتادي
ديگه چي ؟؟نه بگو ،خوشم اومد

همينم مونده بود که تو يه نفر جلوي من از داريوش دفاع کني نه خوشم اومد

خواهر خودم از پشت داره بهم خنجرميزنه
_ساکت شو ...فقط ساکت شو
داريوش مردتراز اونيه که تو وبقيه راجع بهش ميگيد

دارم بهت اخطار ميدم محمد

برادر بزرگمي احترامت سر جاش............. ولي پاتو از تو کفش داريوش در بيار

_پس حدسم درست بود يه چيزايي بين شما ها بوده آآآآآآآره دِددبنال

سرمو نزديکش بردم واز لاي دندوناي بهم فشرده شده غريدم

__هر چي که ميخواي فکر کن

مثل کوه پشت سرشم نميزارم انگشتت بهش بخوره

محمد اينو بدون اگه يه روزي بفهمم بلاي سرش اوردي همون روز

بارو بنديليم و جمع ميکنم واز اين خونه ميرم... برامم مهم نيست چي پشت سرم ميگن ...اب ازسرم گذشته ديگه به چيزي اهميت نميدم

فراموش نکن که تو اين دنياجز من هيچ کسي رو نداري واين من بودم که تو رو ازاون دنيا برگردوندم

من وتو تنهاي تنهاييم... فاميلو ديدي ؟؟دوست ورفيق وهمسايه روديدي ؟؟؟؟؟؟فقط منو داري

پس کاري نکن برم وپشت سرمم نگاه نکنم ......اخطا رمو جدي بگير

محمد تو چشماي عصبانيم نگاهي کرد وبدون هيچ حرفي راشو کشيد ورفت

واقعا مونده بودم اون حرفا چيه که گفتم.... اگه واقعا بيرونم ميکرد چي؟؟؟
مرد بود وغرور داشت... اگه ميگفت هرجهنم دره اي که ميخواي بري برو ...چي کارميکردم ؟؟؟
من واقعا با چه قدرتي اون حرفا رو زدم ؟؟

شکرخدا که حرفي نزد ..........يعني حرفامو جدي گرفت ؟؟؟خداکنه
اونشب محمد اصلا پاشو تو خونه نذاشت... ديگه برام مهم نبود
مهم اين بود که به داريوش نزديک نشه
صبح فردا يه چک ده مليوني روي کابينت بود
تهديدم عمل کرد
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  ویرایش شده توسط: yemard1   
مرد

 
فصل شانزدهم (اعتراف)

پشت در خونهءدنيا وايساده بودم ودستم به سمت زنگ دراز
هنوز جرات زنگ زدن رو نداشتم
داريوش وبعد از تقريبا دوماه ..........یه باره دیگه ميديدم
نميدونستم عکس العملش چيه و باهام چه جوري برخورد ميکنه

تصميموو گرفتم وزنگ زدم
_بله
_منم مريم
در با مکث باز شد وحياط خونه جلوي چشمام پيدا شد
وايییییی... شده بود عين قبرستون
پس کوش اون درختهاي سر به فلک کشيده وگلهاي بنفشه ورزهاي رنگارنگي که دنيا عاشقشون بود
تموم حياط پر علفهای هرز شده بود وادم رغبت نميکرد بهشون نگاه کنه
_سلام
صداي داريوش منو به خودم اورد
_سلام داريوش
_ بيا تو
پشت سرش وارد شدم
عوض نشده بود همون مجسمه ءسنگي بود
که هيچ وقت نميدونستم تو دلش چه خبره ومتاسفانه اون هميشه از ته نگاهم خبر داشت
خونه همون بود ووسائل همون

انگار همين ديروز بود........چه روزاي که با دنيا اينجا سرنکرديم
بوي دنيا.......... ياددنيا وخاطراتش ذهنمو به خودش مشغول کرده بود
_بشين چرا سر پايی؟؟؟؟
سيني چايي رو جلوم گرفت
حالا ديگه نه داريوش ....داريوش ِدوماه پيش بود نه من ....مريم ساکت وافسرده ءدوماه پيش

حالا شده بوديم دوتا ادم نرمال.... البته در ظاهر
داريوش پرسيد؛
_حالت چطوره
_ممنون
_ازجاويد راجع بهت مي پرسيدم گفت که خدا روشکر هم تو ...هم محمد حالتون خوبه
_اره به لطف تو هردومون خوبيم ...چند وقته اومدي ؟؟

_يه هفته بعد از تو راهي شدم
_چرا نيومدي بيمارستان ؟؟
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
نه تو... نه محمد نميخواستيد منو ببينيد ....دليلي نداشت بهت بگم که اومدم

بازم داشتم تو گذشته سياحت ميکردم وياد خرابکاريهاي ديگه تو خونه دنيا
_توام مثل من نميتوني يادش نباشي؟؟
صداش از يه کره ءديگه مي اومد... من اصلا اينجا نبودم

_روز اولي که اومدم داشتم ديوونه ميشدم ....تمام خاطراتش به سمتم هجوم اورده بود
سر خاکش رفتم... شايد يکم اروم بشم ...اروم که نشدم هيچ..............
نفس عميقي کشيدو ادامه داد ؛

دلتنگ تر م شدم........ همين که بعد از خاک پامو توخونه گذاشتم احساس ميکردم مثل هميشه ميادو با همون خندهءقشنگش ميگه
(سلام داداش... چي برام اوردي؟؟)

يادم بود ............دنيا هميشه تو دستهاي داريوش دنبال يه چيزي میگشت
انگار که يه ني ني کوچولوه

حالا اون چيز خوردني بود يا پوشيدني فرقي نميکرد...........

دنیا هميشه طلبکاربود
هميشه داريوش دست پربود وهميشه هم دنيا مثل بچه ها ذوق اون دوتا دونه لواشک الو يا البالو خوشکه هاي خوشمزه رو داشت

براي منم عادت شده بود
روزايي که اون جا بودم ببينم امروز داريو ش براي دنيا چي خريده

داريوش همين جور ادامه ميداد ...................

يه دفعه اي بي ربط پريدم تو حرفش
_داريوش اينجا رو بفروش... ديوونه ميشي توش
_اينجا رو ؟؟؟
بادست به دور اطاق اشاره کرد ...انگار که من دارم از يه جزيرهءديگه حرف ميزنم
_جايي که يادگار مادروپدر و تنها خواهرمه ..بفروشم؟؟
بهش برخورده بود

_خودت که ميدوني محاله دلم طاقت بياره ...اين چند ماه گذشته هم چون تنها نبودم طاقت اوردم وگرنه زودتر برميگشتم
_اخه اينجا همش ياد گذشته ها ميافتي
_بس کن مريم ديگه راجع بهش حرف نزن
چايي ت سرد نشه...

يه جورايي محترمانه بهم گفت خفه شو البته خيلي خيلي مودبانه
_حالا چي شد که رات اينوري افتاد
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
قسمت دوم اعتراف


_حالا چي شد که راهت اينوري افتاد؟؟
چک و از تو کيفم دراوردم و روي ميز جلوش گذاشتم
_شرمنده که يکم دير شد ...ديشب محمد همشوجور کرد
نميدونستم که تو پولو دادي وگرنه زودتر بدهیم رو داده بودم... اصلا نميدونستم که ايراني...
جاويدم که اين چند وقت يه قطره اب شده بود ورفته بود تو زمين
تکيشو به مبل دادو دستاشو به سينه زد وبادي تو غبغب انداخت
_پس بالاخره طاقت نياورد وبهت گفت که من اون پولو دادم
_که چي ؟؟بالاخره که ميفهميدم
نفسی تازه کردم وادامه دادم
_به هرحال ازت ممنونم... واقعا ازت ممنونم ...جون محمد ومديون توام

_مطمئنم اين حرف دل محمد نيست

_خوب نباشه .............حرف دل من که هست ...........اره قبول دارم که محمد شاکيه

ديشب که فهميد اونقدر عصباني شد که بامشت ميکوبيد به کليه ش ولي اين در اصل موضوع تاثيري نداره اگه اين پول نبود ...محمدم نبود )

صورتشو گردوند وبا نگاه دور تا دور سالن رو کاويد
دوباره رفته بود تو گذشته چشماش گرم شده بود
_يادته ميخواستين با دنيا اطاقها رو جابه جا کنيد
يه لبخند محو اومد رولب هردومون
_کيه که يادش نباشه!!

_يادته سر جفتتون داد زدم که به چه حقي دست به وسائل من زديد

سر تکون دادم ...مگه ميشد فراموشش کرد
_دنيا از اولم ازم حساب نميبرد وحرفمو گوش نميداد
اون همه اون روز داد زدم ککشم نگزيد ...ولي بجاش تو ...............
اشک تو چشمات جمع شده بود ومنتظر به اشاره بودي تابزني زير گريه
چشماي گريون اون روزت هنوز که هنوزه تو خاطرم هست
همون روز بود که اولين ريسمان محبت وبه دور قلبم انداختي ...............
مغزم فرمان ونمیگرفت ..........
چي داشت ميگفت؟؟؟؟؟؟ ريسمان محبت ديگه چه صيغه ايه ؟؟؟)
_بعد از اون هر بار که مي اومدي بيشتر ازت خوشم مي اومد
دوست داشتم مدام ببينمت ......دوست داشتم وقتي ميايي هوارو بو بکشم وعطر تنت و تو ريه هام پرکنم
نميدونم کي به خودم اومدم که ديدم شدي نفسم وبدون تو هوا براي نفس کشيدن ندارم
_اصلا میفهمی چی داری میگی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کيفمو چنگ زدمو بلند شدم
بامن قيام کرد
_بشين ....تا حرفامو نشنوی نمیزارم بری ...امروز روز اعترافه ....روز محاکمه
بايد....بايد......باشي و بشنوي ........خسته شدم ...
از بس تو دلم ريختم و دم نزدم...........خسته شدم.......... بفهم خسته شدم
_نميخوام بشنوم... نميخوام چيزي بدونم
_گفتم بشين ...........
با تحکمش نشستم
فراموش کرده بودم
فراموش کرده بودم که اون داريوشِ وهميشه هم داريوش ميمونه
قدرت داريوش تموم نشدني بود
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
قسمت سوم اعتراف


فراموش کرده بودم که اون داريوشِ وهميشه هم داريوش ميمونه

قدرت داريوش تموم نشدني بود
ذهنم تو روياهاي گذشته بودو چيزهايي که داريوش ميگفت وحتي رو حمم ازشون خبرنداشت
بلند شدو پشت صندلي ش وايستاد ودستهاشو دو طرف پشتي صندلي قائم کردو زل زد به من
_حدس بزن براي چي با محمد دوست شدم ؟؟
براي تو ،براي اينکه ميخواستم بيش تر ببينمت وعادتت بدم به خودم

ميدونستم اصلا تو اين خطا نيستي....اصلا منو نميديدي
نميخواستم بشنوم .................نميخواستم ذهنيتم از داريوش به هم بخوره .......نميخواستم..............
_اونقدر تو دنياي بچه گانهءخودت غرق بودي
که حتي تصورنميکردي يه مردي به فاصله ءچند متري در کنارت ايستاده و حسرت اينو داره که يکي از خنده هات مال اون باشه

با محمد دوست شدم اونم چه دوستايي رفيق گرمابه وگلستان
که اي کااااااااااااااش نميشدم ........محمد زرنگتر از من بود وزبل تر
روزي که بهم گفت چشمش دنبال دنياست روزم شب شد
جاويد چندسال بود که شريکم وخواستگار پا به جفت دنيا بود
تو اون چند سال.... همه کاري کرده بود وامتحانشو عالی پس داده بود
عاشق وشیدای ِدنیا بود از هر پنج تا حرفش شيش تاش اسم دنيا بود وهرروز به هواي ديدنش به خونمون سر ميزد
ولي دنيا ............... دنيا
ازهمون اول ازش بدش مياومد
جاويد وکه ميديد خودشو تو هفت تا سوراخ قائم ميکرد
براي جاويد طاقچه بالا ميزاشت واخماشو تو هم مي کرد
ولي نميدونم چه سري بود که جاويد اين چيزا رو نيمديد ياميديدو بروي خودش نمي اورد
واله وشيداي دنيا بود.......هر چي ميخواست........هرچي اراده ميکرد
جاويدشده از قلهءقافم براش مهيا ميکرد
تمام اون چيزايي که مي اوردم کار جاويد بود

ديوونه ئ دنيا بود ودنيا سنگ تر ازاون بود که حتي بهش يه روي خوش نشون بده
منم کاري به کارشون نداشتم وميخواستم خود جاويد دل دنيا رو نرم کنه
پس واقعا بدور از انصاف بود که جاويد با اون همه احساس و با اون وضع مالي عالي واون همه خاطر خواهي روبزارم کنارو
دنيارو به محمد ي که تنها چند ماه بود ميشناختمشو يه مغازهءاجاره اي لباس بچه گونه داشت ميدادم
به محمد گفتم نه وبا نه گفتن بهش ...دور توام يه خط قرمز کشيدم
ديگه محال بود که محمد راضي به از دواج ما بشه
همون جور که من محال بود محمدو به دامادي قبول کنم
دنيا هم اين وسط ساز مخالف ميزدو مدام از جاويد بد ميگفت وپشت محمد در مي اومد
حتي پررو پرو تو روي جاوید وايسادو بهش گفت که از ش متنفره ومي خواد زن محمد شه
یه نفس عمیق کشید
_يادته زندانيش کردم ............يادته همه چيزرو حتي تلفن خونه رو قطع کرم
ولي دل واموندم قبول نميکرد نذارم تو باهاش رابطه داشته باشي
قلب عاشقم بابوي نفس تو که بعداز چند ساعت وتو فضاي خونه مي موند اروم ميشد
_بس کن داريوش بس کن
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
قسمت چهارم اعتراف

_بس کن داريوش بس کن
_چرا ؟؟؟فکرميکني دروغه يا اونقدر تلخِ که ترجيح ميدي دروغ باشه؟؟
سرمو تو دستام گرفتم وناليدم
_اخه چه نفعي براي تو داره ؟؟چه نفعي ؟؟؟؟نميخوام بشنوم....نميخوام بدونم که تو ذهن بيمار تو چي ميگذشته... نمي خوام

_اره شايد راست بگي ...ذهنم بيمار بود...قلبم بيمار بود... قلبم عاشق بود
وتو حتي خبرنداشتي که من دارم از دوريت ميسوزم واب ميشم
اي کاش اون موقع ها جلوي دل مواموندمو ميگرفتم واجازه ءادامه ءرابطه تو بادنيا نميدادم
کاش تو دهن دلم ميزدم وجلوي دوستيتونو ميگرفتم
ميدونستم واسطهءدنيا ومحمدي ...ميدونستم داري پيغامهاي عاشقونشونو ردوبدل ميکني
ولي چيکارميکردم ؟؟عقلم به هيچ جا قد نميداد
شرط عقل بود که رابطتون تموم مي شد
ولي دل قوي تر بود واخر سرم همين دل و احساس بدبختم کردن..
ساکت شد صورتش از تاثیر چیزی که به یاد اورد تو هم جمع شده بود
_چه روزي بود روز مرگ دنيا .............تاشب زار زدم
سر خاک کردنش طاقت نمي اوردم دلم نمیزاشت ببرنش ...جاويد با اون حال خرابش منو جمع ميکرد
يادته ازسرخاک يه سره اومدم سراغ محمد ...چه شری راه افتاد ...توکه اومدي دم در اتيش گرفتم
دوست دنيا بودي ...مثل خواهر نداشتش بودي ...همدمش بودي...ازهمه مهمترعشق من بودی
گرفتنم وبردنم کلانتري
اونقدر عصباني بودم که فقط با قبول اينکه داغدارم و جگرسوخته ولم کردن
يادته حتي نزاشتم پاتونو تو مراسمش بزارين
يادته با محمد گلاويز شدم
يادته گريه ميکردي وميگفتي دنيا مثل خواهرم بود تروخدا بزاريدتو مراسمش باشم
گريه هات دلمو میسوزوند... ولي داغ خواهرم دردناک تر از عشق به تو بود
خواهرم... يه دونه خواهرم ..........
جوون بود .....
....حيف بود ........عين يه گل نشکفته بود که زود پرپر شدنشو دیدم
شب هفتم دنيا بود که از غصه نشستم به نقشه کشيدن
فکر میکردم چه جوري دمار از روزگار محمد دربیارم وانتقام خون دنيا رو از ش بگيرم
انتقام از محمد ودوري از تو چنان تو مغزم جولان ميداد که همه چي رو تحت الشعاع قرار داده بود...حتي نبود دنيا رو
چه جوري ميتونستم هم تورو داشته باشم هم انتقاممو بگيرم
با اين اتفاقي که افتاده بود محال بود که محمد بزاره با تو ازدواج کنم
از اون ورم ميخواستم محمدو اون جوري بجزونم که تا عمر داره يادش نره
به فکر دزديدنت افتادم .....
به جاويد گفتم نه نياورد
خوب معلوم بود ................
تمام زحمات واحساسات اين چند سال دود شده بود رفته بود هوا
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
قسمت پنجم اعتراف


-به جاويد گفتم نه نياورد
خوب معلومه تمام زحمات واحساسات اين چند سال دود شده بود رفته بود هوا
ميخواستم بدزدمت وچند سالي نگهت دارم وکاری کنم بهم عادت کنی
بعد از اونم با شرايطي که تو ايران براي دخترا وجود داره قبول ميکردي که باهام ازدواج کني
يعني راه ديگه اي برات وجود نداشت
هيچ مرد ديگه اي حاظر نبود با دختري که چند سال تو خونهءيه مرد غريبه زندگي کرده ازدواج کنه

هر چقدرم که اون دختر نجيب ودست نخورده باشه بازم هیچ کس قبول نمیکرد
دروغ نميگم جسمتو نميخواستم ....خودتو ميخواستم
همون مريم شيرين ،همون که موقع اب بازي با دنيا صداي خندش ادمو از ته دل شاد ميکرد
انگارهمين ديروز بود که دزديدمت
چنان حرف جاويدوباور کردي که بدون پرس وجو نشستي تو ماشين
تو اون چندسال به هواي دنيا که چشم ديدن جاويد ونداشت

نديده بوديش ونميشناختيش ..وگرنه نقشه م به کل خراب ميشد
وقتي از هوش رفتي تاخود خونه به عاقبت کارمون فکر کردمو حرص خوردم
حرص خوردم که چرا دنيا با يد بين اين همه ادم عاشق محمد بشه
واخر سرم اون بلا روسرخودش بياره
زندگي منو تو رو به اينجا بکشونه وهمه رو داغون کنه

جاويد ميدونست دوستت دارم... نميزاشت زياد بهت نزديکت بشم
ميترسيد اشک توي چشمات باعث بشه فراريت بدم
دفعهءاولی که میخواستم بیام سراغت دلم به طپش افتاده بود
ولي وقتي ياد پيکر خوني دنيا افتادم واينکه محمد برادرته وباعث اين اتفاق شده....
خون جوی چشمامو گرفت ومثل سگ به جونت افتادم
بعدم که از اطاق بيرون اومدم با ياداوري تو دهني که بهت زده بودم
هزاران هزار بار خودمو توبيخ کردم وشکنجه دادم
کم چيزي نبود ............

هم ميخواستم زجرت بدم .....هم ميخواستم تو بقلم بگيرمت وازت حمايت کنم
شبي که قرار بود بهت تجاوز کنم چه شبي بود...............
دوست داشتم......خاطر خواهت بودم....تو روياهام تو رو مادر بچه هام ميديدم
نميتونستم همچين کاري رو باهات انجام بدم....... دلم طاقت زجر تو رو نداشت
همون یه باری هم که دست روت بلند کرده بودم ........ازخودم...... از عشقبه تو... از عشق دنيا به محمد متنفرشده بودم
جاويد که ديد دست وپام جلو نميره به بطري گذاشت جلوم

راه حل خوبي بود شايد تو مستي ميتونستم اين کارو راحت تر انجام بدم
حداقلش این بود که فکر بعد رو نميکردم
مهم اون لحظه بود که تا خرخره خورده بودم تا مست شم
عجيب بود که تو اون لحظه هم دلم طاقت نداشت اشکاتو ببينم
ولي جسمم ،،،،،،غريزم،،،،،،،،،،،،،، ديگه دست من نبود
چيز زيادي يادم نيست ،،،،،وقتي به خودم اومدم که غرق خون بودي
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
مرد

 
قسمت ششم اعتراف



وقتي به خودم اومدم که غرق خون بودي
جاويد پيشنهادانداختن عکسا روداد...گرفتیم و فرستاديم براي محمد
چقدر محمد گریه کردو التماس کرد ...حتی چند بار تا پشت دندونام اومد که بگم نمردي ....ولي فکر انتقام نميزاشت
از يه طرف خوشحال بودم که هنوز پاکي وخداروشکرهيچ اتفاقي نيافتاده ....ازاون ورم وضعت خیلی وخيم بود
خدايي بود که جاويد تا يه حدي با پزشکي سرو کارداشت وتونست سر پات کنه
نميدوني چه روزايي سختی بهمون گذشت
زندگي تو ..........عزيزمن .........قلب وروحم ........تو دستام بود
ومن تصمیم داشتم با خودم ببرمت
قبل از رفتنم ...سفارش نصب دوربيينا رو داده بودم
جاويد موندو منو تو راهی شدیم
روز اولي که بهوش اومدي وخوب یادم هست
حتي هنوز حرفم نميزدي........ نميتونستي فکرشوهم کني تا چه حد دارم اذيت ميشم و..........به روي خودم نمی یارم
يادته مسخرت کردم........ بهت خنديدم
فقط ميخواستم اگه اين يه بازيِ بزاريش کنار ...که مثل هميشه حدسم اشتباه داومد
ميترسيدم بري.... ميترسيدم ترکم کني.......
بالاخره فرار ميکردي ودستم بهت نمیرسید
به خاطر همين اون شرايط و جلوي پات گذاشتم
اونقدر ترسوندمت که مثل يه گنجشک بي پناه زل زده بودي به من
بهت گفتم اگه ميخواي بري برو .......ولي ته دلم از رفتنت وحشت داشتم اگه واقعا ميرفتي ....من چیکارمیکردم؟؟
همه چيز و موکول کردم به بعد از تصميم تو
اگه ميخواستي بري که بازم به زور نگهت ميداشتم
ولي اگه خودت ميخواستي بموني.....
اون وقت بود که خيالم راحت ميشدوميتونستم به راحتی تنهات بزارم ......
يادته مهموني گرفتم وتروبه کسي نشون ندادم
دوست نداشتم کسي ببينتت .....دوست نداشتم ديدن تو رو با کسي شريک شم
دلم مدام پيش توبودولي به روي خودم نمياوردم وازقصد صدامو بالاترمیبردم که قه قه های اون شبم رو راحت تر بشنوی
شب نوشیدنی خوردم ومست شدم ..ولي نه اونقدر که نتونم خودمو کنترل کنم...اون حس انتقام وجودمو گرفته بود
احساسم به تو اونقدر متغيير بود که یه وقتايي از هيولا ي توي وجودم وحشت میکردم
اينکه دنيا الان بايد اينجابود....
کنار من و....... همپاي من ......تاازمهمونا پذیرایی کنه
وبا اون لبخند قشنگش گل سر سبد مجلس شه ......حس تنفرمو افزایش میداد
من الان باید کنار دنیا میبودم ........ولی حالا شدم یه مرد روانی که عشقمو تو خونه حبس کردمو برای فریبش مهمونی میگیرم
اومدم دم اطاقت........از اون موقع ها بود که غول انتقام تو وجودم سر برداشته بود و.....ميخواستم تا اونجا که ميتونم تو رو ازار بدم
داد میزدم ..........فحش میدادم .....ولی تو دلم خون گریه میکردم
تو مقصر نبودی ...اینو همیشه میدونستم ...ولی جز تو کسی رو برای شکنجه دادن نداشتم
نفهميدم چه جوري پشت در اطاقت خوابم بود ...ولي فهميدم که داري جابه جام ميکني وکفشو جورابمو از پام درمياري
اون موقع واقعا به دستهاي حمايت گرت احتياج داشتم
مثل يه پسر بچه ءشيطون بودم که مادرشو گم کرده ودنبال يه پناه ميگرده
تو اون لحظه تنها کسی که این حس ارامشو بهم میداد تو بودی
فرداش که بيدار شدم تو نبودي ويه نامهءکوتاه گذاشته بودي که قبل تاريکي برميگردي خونه
برن سراغ داستان دلیلی وجود نداره همه این قسمتو بخونن
YEMARD

ز چشمت چشم آن دارم ، که از چشمم نیاندازد
به چشمانی که چشمانم ، به چشمان تو مینازد
زکات چشم ، چشمی سوی چشم ما کن
که چشمم را بجز چشمت ، دگر چشمی نمی سازد . . .
     
  
صفحه  صفحه 7 از 15:  « پیشین  1  ...  6  7  8  ...  14  15  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دنیا پس از دنیا


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA