انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4

Lily of the groom | لیلی هزار داماد


زن

 
- امامزاده، می خوام اولین شب رهاییمو اونجا باشم .
- باشه میریم.
سوار تاکسی که شدیم گفت: میشه بگی مهتاب چی گفت؟
چشمامو آروم باز و بسته کردم و گفتم: گفت برو ، بیشتر از پولش براش کار کردم . سفته آخری رو هم بهم داد تمام.
- جدی؟
- آره...
- چرا؟ آدمایی مثل اونکه اهل این حرفا نیستن!
نگاهمو به آسمون سرخ دوختمو گفتم: اونم یکی مثل من!

بوسه ای رو موهام نشوند و گفت: چه خشگل شدی عروس خانم.
- شما هم جیگر شدین شاه دوماد.
شنلمو رو سرم کشید و دست در دست هم از آرایشگاه اومدیم بیرون. ماشینمون الان یه پراید ساده سفید رنگ بود که با گلای صورتی و ریزی تزئین شده بود. درو برام باز کرد و سوار شدم.
همه چی خیلی ساده بودو جشن ما یه جشن ساده چهار نفره بود . به جای لباس عروس یه لباس سفید خریدیم که دکلته بود با دامن بلند. با سنگا و گلای نقره ای تزئین شده بود . موهای پیچیده شدمم با یه نیم تاج کوچیک نقره ای تزئین شده بود و با لباسم هماهنگ بود. صدای آهنگ رو کم کردم و گفتم: من همیشه می گفتم لاقل فامیل شوهرم یه ایل هستن و عروسیم شلوغه ولی حالا تو بدتر از من.
بینیمو کشید و گفت: چه میشه کرد، اینم قسمت ما بوده دیگه. عوضش خودمون تا می تونیم بچه به دنیا میاریم که تنها نباشیم.
- چه خوش خیال، مثلا چند تا؟
- 10 تا یه شایدم 12 تا!
- چه پرو تشریف داری شما. رودل نکنی آقا؟
- اِ هما ، من دلم میخواد نوه هامون خاله، عمه، دایی و عمو داشته باشن. خوبه عروسی اونا هم مثل ما خلوت باشه؟
- بسه بسه، زودتر بریم آتلیه که دیر شد.
از فیلم بردارم خبری نبود ولی به قول امیرپاشا از عکس خودمون اشباع کردیم!
جشن عروسی ساده ی ما خیالی خوش گذشت. بعد از اون زندگی سخت برا من، بعد از اونمه دوندگی که امیرپاشا برای دادگاهش با شهرام داشت و بالاخره موفق شد و نتیجه اشو بعد از عروسی دیدم همه و همه، این عروسی کوچولو یه جشن بزرگ بود.
رو تخت لم داده بودم و آلبوم رو ورق میزدم که امیرپاشا اومد تو اتاق.
- خانم خانما پاشو حاضر شو که این صبا کچل کرد منو.
آلبوم رو بستم و گفتم: امان از تو و امان از صبا و امان از ... نه مامان فقط خوبه وسایل نوزادی رو که میخره من یه عالمه ذوق می کنم.
مانتو بارداریمو گرفت سمتمو گفت: خب خدا رو شکر که مامان جون لاقل در امانه. چقدر نق میزنی تو، بعد از اینهمه سال از ما نخواه که بی خیال باشیم. همینه که هست!
- قبول ولی...
لبشو گذاشت رو لبمو نذاشت ادامه بود. از روی تخت بلندم کرد و خودش مانتومو تنم کرد.
- خوبه والا، تا من میخوام حرف بزنم با یه بوسه خرم کن.
- بدجنس خانوم، دوست دارم، مشکلی داری؟
- نخیر خوش جنس آقا.
بقیه لباسمو پوشدم. امیرپاشا کیفمو برداشت و گفت : تا من برم مامانو صدا کنم و ماشینم روشن کنم بیا. حواست باشه ها یواش بیا پائین.
یه خونه دو طبقه خریده بودم. مامان و دکتر صبا پائین زندگی می کردن منو جناب وکیلم بالا. در خونه رو بستم و یواش اومدم پائین. با دیدن بگو و بخند مامان و امیرپاشا مثل همیشه ذوق کردم. عین مادر و پسر بودن. گاهی وقتا امیرپاشا یه چیزایی رو به من نمی گفت ولی به اون چرا. رابطه ی صبا و امیرپاشا هم عالی بود مثل خواهر و برادر. این جمع چهار نفره ما هشت سال طول کشید تا 5 نفره بشه ولی از داشتن هم غرق لذت بودیم. با حرکت کوچولوم تو شکمم سرمو بالا گرفتم و گفتم: خدایا این دعای همیشه منه، همه ی دخترایی که تو اون کثافت دست و پا میزننو نجات بده.
مامان با دیدنم گفت: چرا به جون بچه م غر میزنی دختر؟
- وا، من؟
- آره دیگه باز گیر دادی به این بنده خدا؟
بازوی امیرپاشا رو نیشگون گرفتم و گفتم: این بنده خدا کاری جز مظلوم نمایی جلو شما نداره؟
امیرپاشا با خنده پا به فرار گذاشت و مامان گفت: نکن دختر، آدم دست رو شوهرش دراز نمی کنه.
- چشم، چرا آماده نیستی؟
- من نمیام. ناهار درست می کنم بیاین همین جا؟
- باشه، ولی حسابی غذا رو ترش کنیا.
- خوب نیس برات برو زودتر
- بیا بعد بگین چرا نق میزنی
خدافظی کردمو رفتم سوار شدم. هنوز راه نیفتاده بودیم که گوشیم زنگ زد.
- الو سلام خانم دکتر
- سلام آجی جونم، کجایی پس؟
- داریم میایم. ببینم مگه تو مشتری نداری دم به دقیقه منو میکشونی مطب؟
- دارم، ولی گل سر بدشون تویی که باید دم به دقیقه بیای اینجا.
- زبون نریز، خاله خانم!
- خاله به قربونش بره. بدو بیا ببینمش فنقلی رو.
- داریم میام، فعلا کار نداری.؟
- نه فعلا خدافظ
- خدافظ.
لپ امیرپاشا رو کشیدم و گفتم: می بینی که حق دارم غر بزن؟
دستمو بوسید و گفت: چاکر مامان نق نقو هم هستیم.
به هزار بدبختی کمی خم شدم و گونه اش بوسید. آخر سر یه گازش گرفتم و گفتم: عاشـــقتم!
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
به آغوش تو محتاجم
برای حس آرامش

برای زندگی با تو
پر از شوقم، پر از خواهش

به دستای تو محتاجم
برای لمس خوشبختی

واسه تسکین قلبی که
براش عادت شده سختی

به چشمای تو محتاجم
واسه تعبیر این رویا

که بازم میشه عاشق شد
تو این بی رحمی دنیا

به لبخند تو محتاجم
که تنها دلخوشیم باشه

بزار دنیای بی روحم
به لبخند تو زیبا شه

به تو محتاجم و باید
پناه هق هقم باشی

همیشه آرزوم بوده
که روزی عاشقم باشی


" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4 
خاطرات و داستان های ادبی

Lily of the groom | لیلی هزار داماد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA