انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4

My Lonely Exile | رمان غربت غریبانه ی من


زن

 
چیزی نفهمیدم....
به زور چشمام رو باز کردم...
نور چراغی که بالای سرم بود چشمم رو اذیت میکرد...
به پنجره ی اتاق چشم دوختم...
یه چند دقیقه طول کشید تا موقعیتم رو یادم بیارم....
نوری که به پنجره خورد ...و چند دقیقه بعدش صدای رعد و برق باعث شد بفهمم کجام ...و صحنه های آخر رو یادم بیاد...
برگشتم به سمت چپم...
علیرضا دستم رو تو دستش گرفته بود ..
چشمم خورد به سوزنی که توی دستم بود...
لوله ای که ازش بیرون اومده بود رو دنبال کردم...
و چشمم روی سرم ثابت موند...
نفسم رو دادم بیرون و چشم ازش برداشتم...
هنوز اتاق تاریک بود...
به ساعت رو به روم خیره شدم..
ساعت شش و بیست دقیقه بود...
احساس کردم دستم خواب رفته
دوباره برگشتم سمت علیرضا...
خواستم دستم رو یکم تکون بدم که سریع سرش رو بلند کرد.. و با چشمایی پف کرده بهم نگاه کرد...
یکم بهم نگاه کرد و لبخند زد ...و یا صدایی گرفته گفت:
-نگفتم دیر میام؟
بیمارستان کار داشتم...
چشم ازش گرفتم و به دستاش که دستم رو گرفته بود خیره شدم...
دوباره صداش اومد...
-با من قهر بودی ... با خودتم قهر بودی؟
"دوباره هیچی نگفتم..."
-چرا غذا نخوردی؟
"باز بیخودی اشک تو چشمام پر شد..."
علیرضا- هان؟
هیچی نگفتم:
-هان خانومم؟
"این حرفش باعث شد یه قطره اشک از چشمام بریزه..."
اشکم رو پاک کرد ...
علیرضا (با خنده) -گریه داره؟
پشت سد اشکام دستش رو تار میدیم...
یهو دیدم یه شاخه گل رز قرمز روی دستمون گذاشت...
با تعجب بهش نگاه کردم..
سرش رو انداخت پایین ...
با صدای گرفته ام گفتم:
-پس تو بودی؟
خندید ...
بهم با دلخوری نگاه کرد ...
علیرضا-آره ...
به گل روی دستم نگاه کردم...
که صداش اومد...
-میدونستم بالاخره یه روز میفهمی...
باید...
باید زودتر خودم بهت میگفتم...
"قطره ی اشکی که تو چشمام مونده بود چکید..."
هنوز با تعجب چشمم به دهنش بود ...
علیرضا با لبخند بهم نگاه کرد...و ادامه داد..
-باید میذاشتم برای وقتی که مطمئن شدم دوستم داری...
یعنی...
یعنی مطمئن بودم...
باید به چشم هم میدیدم...
از همون روز اول میدونستم ...
لجبازی هات جلوی فکر و احساست رو گرفته بود..
"هیچ حرفی نمیزدم.."
هر لحظه از حرفاش ..مطمئن تر میشدم که راهی که برام انتخاب شد درست بود..
آره....
این راه برام انتخاب شد...
با یک فراموشیه چند ماهه ...
فراموشی بهانه ای بود تا بخوام لجبازیم رو بذارم کنار...
تا جلوی یه کار انجام شده قرار بگیرم...
خیلی خوب شد ...
آره خیلی خوب شد که اون بیهوشی برام پیش اومد...
اون غربت چند روزه...
اون چند ماه غریبانه ...
اون چند وقت باعث شد ..با احساسات خودم کنار بیام...
تا الان ...
و امروز بفهمم که بهترین انتخاب رو سرنوشت مقابل من قرار داد....
بفهمم بهترین کسی که برام بود ...
جلوی چشمم بود و دست دست کردن من جواب دادن به مهران ...
شاید اون نمیدونم ها ... همین علیرضا بود و به قول خودش لجبازی نمیذاشت ..ببینمش...
این سری اجازه دادم تا احساساتم رو به معنای واقعی به علیرضا نشون بدم...
گلی که روی دستم بود رو برداشتم و به سمت دماغم بردم...
نفس عمیقی کشیدم ...
چشمام رو بستم...
خواستم اذیتش کنم...
گفتم :
-خوابم میاد...
با لبخند مهربون تری گفت :
-بخواب ..هنوز سرمت مونده...
لبم رو گاز گرفتم:
-ولی قبلش باید یه چیزی بهت بگم...
یکم نگرانی تو چهره اش موج زد ...
علیرضا -بگو...
به شاخه گلی که تو دستم بود نگاه کردم...
-باید بگم...
...مخصوصا طولش میدادم...
-باید بگم...
به علیرضا نگاه کردم ...و عاشقانه گفتم:
-خیلی دوستت دارم...
نگاهش عوض شد ... رنگ عاشق گرفت و نفس رو داد بیرون...
دستم رو گرفت:
-من خییلیی خییلیی بیشتر...
گل رو دوباره نزدیک صورتم آوردم و نفس عمیق کشیدم...
بوی عطر علیرضا نزدیک شد ... و بعد از چند لحظه گرمی لب هاش رو روی گونه هام حس کردم...
لبخند زدم ... دستش رو روی مو هام گذاشت و شروع کرد به ناز کردن..
و بعد از چند دقیقه صداش اومد ...
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
بخواب آروم تو آغوشم
نکن هرگز فراموشم


بخواب آروم کنار من
تو پاییز و بهار من



لالا لالا


تو مثل ماه
بخواب که شب شده کوتاه


لالا لالا

گل گندم
نشی تو بی قراری گم



لالا لالا

گل مریم
چشات رو هم میره کم کم


لالا لالا


گل یاسم
ازت میخونه احساسم



لالا لالا

گل پونه
عزیزم رفته از خونه


لالا لالا

گل زردم
ببین بی تو پر از دردم




بخواب آروم تو آغوشم
نکن هرگز فراموشم



بخواب آروم کنار من
تو پاییز و بهار من



لالا لالا

گل پونه
عزیزم رفته از خونه


لالا لالا


گل زردم
ببین بی تو پر از دردم


....


و باران همچنان میبارید....
****************
دیگه نیازی نبود بهش توضیح بدم اشتباهاتم رو ...
بعد از اون بهش با کارام فهموندم که قبل از اون هم کسی تو قلبم نبوده ... و جز اون نخواهد موند...
قشنگ ترین هدیه ی این غربت ....
این غربت غریبانه ...
هدیه ای بود از طرف خداوند ...
که دوسال بعد به عشق بی پایان من و علیرضا داده شد ..
به خاطر ... یاد روز های عاشقی نام دختر زیبا و کوچکمان را " ماندیا "نهایدم....
و از خداوند به خاطر روز های غریبانه ام ....
سپاسگزارم...


" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  ویرایش شده توسط: mahsadvm   
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4 
خاطرات و داستان های ادبی

My Lonely Exile | رمان غربت غریبانه ی من


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA