انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2

معراج عشق


مرد

 
معراج عشق 10

ستونهای تخت جمشید و اون فضای تاریخی و روحانی منطقه باز هم نشانی از خدای بزرگ و تاریخ و انسانهایش داشت . آنهایی که در میان ما نیستند ولی آثارشون هست . روز گاری که کشور ما ابر قدرت بود اما از اون قدرت چی مونده . حتی دین نما ها نمی خوان این افتخاراتودر تاریخ ثبت کنند . آخه گناه این پادشاهان چیه عبا و عمامه نداشته اند ؟/؟ کاخ آپا دانا .. کاخ صد ستون ... از این کاخها جز ستونهایی باقی نمانده که اونم جای شکرش باقیه . مگه از چیزای دیگه چی باقی مونده . راستی اون دوران چه جوری بود . از این راه پله ها چه کسانی عبور می کردند ؟/؟ استاندارا یا ساتراپ هایی که به وقت نوروز برای پادشاهان هدیه می آوردند چه قیافه هایی داشته اند . من همیشه از خودم می پرسم چی می شد که از آدمای دست دوم و سوم و چهارم قدیم هم یه خبرایی می داشتیم . البته منظورم عوام هستند وگرنه یه آدمی که ما الان دسته چهارم پنجمش فرض می کنیم ممکنه پیش خدای بزرگ دسته اول باشه . خدای من خدای بزرگ من تو به هر کی که بخوای و لیاقتشو داشته باشه عزت میدی و هر کی رو که بخوای خوارش می کنی . خدایا چی شد که ما اون بودیم و این شدیم . اینایی که یه روزی سرور و آقای جهان بودند چی شد ند و حالا این رعیتهایی که ادعای سروری می کنند کارشون به کجا می رسه . همه با هم یه روزی باید بریم در دل خاک . و از این شبه تخته جمشید ها زیاد خواهیم داشت . اما این خرابه ها که از آبادی و شکوه ایران هخامنشی میگه یه عظمت خاصی داره .. آدمو می بره به گذشته ها . به این که چی می شد ما همراه با تاریخ و در گذر تاریخ زنده می بودیم . چی می شد مرگی وجود نمی داشت و زندگی جاودانه ای می داشتیم . این آسمون همون آسمونه . این ستونها همون ستونهان . پس آدمایی که دوروبر این ستونها بودند کجان . ؟/؟ آدمای عاشق آدمای پرتلاش .. آدمایی که مثل ما شب سرشونو می ذاشتن رو بالش و صبح که بیدار می شدند می رفتند دنبال کار وزندگیشون . چطور زندگی می کردند . احساسات اونا چه تفاوتهایی با احساسات ما داشت و چه شباهتهایی . راستی اگه بهمون بگن ما حالا باید بریم تو اون دوران زندگی کنیم می تونیم ؟/؟ یا اگه اونا بخوان بیان در عصر ما زندگی کنن .. همه اینا حکمت الهیه که بخواد یه سیر تکاملی به انسان و زندگی انسانها بده تا خودشونو بشناسن . تا خودشونو باور کنن . اما اونچه که هرگز از بین نمیره حقیقت وجود خداست . و خود خدا .. اوست خدای یگانه و لایزال . خدا جون هر جای این جهان خاکی که میرم اثری از تو می بینم . عشقی که درش خیانتی نباشه عشق توست . عشقی که جاودانه باشه و بشه بهش دل خوش کرد . عشقی که بتونه ما رو از در د و رنج و وابستگیهای این دنیا خلاص کنه . نجاتمون بده تا بتونیم رو پاهامون وایسیم و با هر لرزشی به زمین نیفتیم . با بی وفاییهای آدما از همه چی زده نشیم . عشق زن به مرد مرد به زن .. عشقهای مادر فرزندی ... همه و همه فانی هستند . خدایا فقط عشق به توست که جاودانه می مونه . عشق توست که امید رو در دلها زنده می کنه . مرگ رو شیرین می کنه تا ما به تو نزدیک تر شیم . وقتی که تو رو داریم هیچوقت احساس تنهایی نمی کنیم . وقتی که تو رو داریم احساس می کنیم دنیا و هرچی که در این دنیا وجود داره حامی ما هستند . وقتی که تو رو داریم می تونیم اونایی روکه دل ما رو شکستن ببخشیم . چون وقتی که تو به اون عظمتت می بخشی و گناهانمونو می بخشی چرا ما نسبت به بنده تو که هم ردیف ماست گذشت نداشته باشیم ؟/؟ کاش آدما از تو خدای عزیزم درس مهر و محبت و وفاداری رو می آموختند . به حرفاشون پابند بودند . فراموش نمی کردند که دیروز چی می گفتند . راحت همه چی از یادشون نمی رفت . کاش در دل همه رحم و مروت وجود می داشت ! کاش شیطون دوباره خدایی می شد . یعنی میشه این طور بشه . اون که عاقله و می دونه پس تکلیف من نادون چی میشه ؟/؟! دوباره داشتم قاطی می کردم . این آسمون تخت جمشید جو گیرم کرده بود . داریوش بزرگ و خشایار شاه و اردشیر اول رو در گوشه ای از این تخت جمشید می دیدم .. اون دوران پرشکوه و پر افتخار ایران عزیزمونو .. راستی چه جوری این همه لشگر کشیها و از این سر کشور به اون سر رفتن انجام می شد . یک سر ایران بود جنوب شرقی آسیا و یک طرفش بود مصر .. از بالا هم که تا جنوب سیبری رو داشتیم از پایین هم عربستان هم مال ما بود . حالا از اون بزرگی چی مونده .. افتادیم گیر یک مشت عرب صفتی که نه دین حالیشونه , نه میهن . دیگه یواش یواش باید بر می گشتم ولی عاشق نقش رستم بودم . زمینی یه چند کیلومتری راه بود ولی هوایی که من می رفتم یک کیلومتر هم نمی شد . وای انگار تغییری نکرده بود . خنده ام گرفته بود از این تصور خودم . مگه می خواستن اینجا هتل بسازن که تغییر نکرده بود ؟/؟ ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
معراج عشق 11

رسیدم به نقش رستم . قبلا هم اومده بودم و عکسای زیادی هم از اینجا دارم . یادم رفته بود از رو شیراز که رد می شدم یه سری هم به حافظ و سعدی بزنم . نمی دونم چرا عجله کرده بودم . شاید از این ترسیده بودم که زمین بخورم و گیر یکی از دخترای بی وفای شیرازی بیفتم .. شوخی کردم دخترای شیرازی ! بهتون بر نخوره .. بی وفا و با وفا در همه جای دنیای بزرگ وجود داره . من که اصلا واسه این چیزا نیومدم گشت و گذار . یکی از تغییراتی رو که در گذر ایام میشه دید تغییر جای شهر ها و مناطقیه که در دید قرار داشته و از نظر اجتماعی و اقتصادی و محل گذر خیلی با اهمیت به حساب میوندند . مثلا همین نقش رستم در روستای حاجی آباد و تخت جمشید خودمون یه رونق خاصی به محیط اطرافشون بخشیده بودند اما اون محیط و اطرافش اون رونقی رو که باید نداره و اگرم رونقی بهش دادن به خاطر همین آثار تاریخیه . اون موقع در دل این کوهها کندن قبر و نقش و نگار های روی سنگها خیلی هم وقت می گرفته . راستی این بزرگان حالا چیکار می کنند . روحشون در حال پرواز در کدوم نقطه از این دنیای پهناوره . شاید همین حالا با من در پرواز باشه . اینو وقتی می فهمم که خودمم برم به برزخ . آتشکده زرتشت هم همون حالتو داشت . انگاری که این ساختمونو پنجاه شصت سال پیش ساخته باشن . ما از گذشته ها واسه خودمون یه بت ساختیم . دنیایی که انگار مربوط به یک کره دیگه هست . شاید ما هم زمانی برای آیندگان یک بت بشیم . چقدر دلم می خواست الان بر می گشتم به تاریخ و اون روز گار .. آدمای اون موقع رو می دیدم .. آدما آخ آدمای روز گار .. چی می مونه از شماها یاد گار ..این قبر ها بیشتر شبیه به یک دخمه تاریک و ترسناک بود . می دونم که زنده های اون روز از امروز هیچ تصوری نداشتند . حالا این خاطره ها و یاد گار در یک روستای دور افتاده ای در دل این آب و خاک وجود داشت که شاید کمتر کسی اسمشو شنیده باشه .. خدایا شکرت فقط تو می دونی که در این سالها چی بر این سر زمین گذشته .. کی ها اومدن و کی ها رفتن . فقط تو می دونی که بر دلهای اونا چی گذشته و بر دلهای ما چی می گذره . اونا هم به نوعی ستایشت می کردند . تو فقط خدای اسلام و یهود و مسیح نبودی تو خدای همه جهانیان بودی . بیسوادان می پندارند که که تقصیر کوروش و داریوش است که مسلمان نشده اند . ابلهان نمی دانند که اسلام دراواخر ساسانیان ظهور کرد . خداوندا همه جا خانه توست و من پناه می برم به تو تا به من و دل نیاز مند عشقم آرامش و عشق ببخشی . با یاد توست که دلها آرام می گیرد و بایاد توست که حسرتها از بین می رود . بایاد توست که بر سر نیاز می کوبم تا به بی نیازی برسم . بایاد توست که کینه ها را از قلب خود می شویم . ما به آنان که رفته اند خواهیم پیوست و به آنان که می آیند این بشارت را می دهیم که به ما خواهند پیوست . به آسمون بالا سرم که نگاه کردم دیدم با آسمون بقیه جاهایی که رفته بودم فرقی نداره .ای زمینی ها مغرور نشین که آخر و عاقبتتون همین چند متر جاست . حالا خداجونم نمی تونی یه وکالتی کاری چیزی به دست ما بدی که حالا حالا ها تو این دنیا بمونیم ؟/؟ بعد یه خورده که فکر کردم متوجه شدم که باید شاهد مرگ خیلی از عزیزانم باشم . یعنی می تونم تحمل کنم ؟/؟ تازه عمر با عزت باید داشته باشم باداریوش و خشایار و...خداحافظی کردم . دوست داشتم یه سری هم به مشهد می زدم ولی اون دیگه خودش حال و هوای جدا گانه ای داره و من هر وقت دوست داشته باشم از اونجا هم یه پروازی دارم . نمی دونستم این بزرگیها رو چطور به تصویر بکشم دلم می خواست از اونجا برم به زیباترین و دل انگیزترین و تحت تاثیر قرار دهنده ترین منطقه ایران که تا به حال دیدم . جایی از مازندران که کوه و جنگل و جلگه و دریا در یک فضا و ومحدوده خاصی در کنار هم قرار می گیرند . بستر سبز طبیعت .. کوههای کوتاه و بلند .. کوههای خشک و کوههای جنگلی .. دریای زیبا ی شمال .. واسه این که این زیباییها رو یه سره زیر پام می داشتم باید تا ارتفاع زیادی بالا می رفتم . ولی نمی شد همه چی ریز می شد . فیروز کوه زیبا و استوار رو رد کردم و به گدوگ رسیدم . هوای سرد و چشمه سرد و یخی و تونلی که طولانی ترین تونل خط آهن ایران بود و زمان رضاه شاه کبیر ساخته شده بود . من نمی دونم واسه چی این یاد گاری ها رو خراب نمی کنن . . یه فتوا صادر کنند که سر این تونلها بر داشته شه و مسافرای قطار بتونن هوای روشنو ببینند . و اما رسیدم به پل زیبا و تاریخی ورسک . بالا بالا بالاتر .. خدایا تو را سپاس .. این چه مصلحتی بود که این اصلاحات به دست یک شیخ انجام نگرفت خدا جون .. اگه این لاستیک ها رو پنجاه سال جلوترش آتیش می زدند این پلو هم نداشتیم . . از اون بالا چقدر ریز به نظر می رسید ولی همان ابهت را داشت . دقیقا نمی دونم چه سالی ولی اواخر قرن بیستم هنوز برروی این ریلها و خط آهن ها می خوندم که نوشته 1935کروپ ..یعنی این تیکه آهنها 60 سال پیش تا حالا بوده و با قدرت و استحکام اونجا نصب شده .. البته کروپ یک کارخانه عظیم فولاد سازی آلمان بود و الان هم فکر کنم باشه که یه زمانی شاه فقید یک چهارم سهامشو خریده بود . دره های وسیع خاک های رس و رس مانند .. تونلهای ناقص و نیمه کاره ای که بعد ها جا و مسیرشون عوض شده بود .. این مناطق خودش یه تاریخ دیگه ای داشت تاریخ صد ساله اخیر ایران .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
معراج عشق 12 (قسمت آخر)

چقدر پرواز بر فراز کوههای ورسک لذت بخش بود . با قطار از این مسیر رفتن خیلی هیجان انگیز بود . آدم از دل کوهها به جنگل می رسید رود خونه های پای کوهها و جنگلهای زیبا و انبوه و اون طرف کوههای جنگلی دشتها و شالیزار ها .. خدایا چی درست کردی اینجا .. یه ماکتی از بهشتو آوردی اینجا . همینشم قبول دارم .من همین جا می مونم و منو از صحرای محشر معاف کن من همین دیپلمو قبول دارم و اصلا نمی خوام واسه دانشگاه کنکور بدم . . ترسیدم خدای خودمو عصبانی کنم .دیگه ادامه ندادم . رضا شاه به اون آلمانی که این پلو ساخته بود گفته بود شما با بر و بچه هات برو اون زیر قطار که می خواد از رو پل رد شه شما افتتاحشو این جوری انجام بده . اگه بد درست کردی پل رو سرت خراب بشه .. ایران این جوری بود که ایران شد وگرنه مثل اون سلطان حسین احمق صفوی عمل نکرد که وقتی افغانها اومدند نزدیک اصفهان استخاره کرد و مصلحت دید که تسلیم شه .. ای خاک بر سر بی شعورت .. حالا من زیاد بقیه شو نمی دونم شاید هم حکمتی داشته .. این بالا سردم شده بود . هرچند مثل جنوب سیبری نبود ولی از تماشای این ابهت و زیبایی سیر نمی شدم . .. خدایا کمکم کن یه خورده بالاتر برم . سه چهار کیلومتر رو که محل دارم . همین واسه من کافیه . اون آسمون سوم و چهارم و هفتم رو نمی خوام که برم . من هنوز سوار طیاره نشدم ولی این جوری خیلی بیشتر از هوا پیما سواری کیف می ده با این گرونی سوخت بنزین هم نمی خواد . از روی خط آهن ها و جنگل ها رد می شدم .. همه جا سایه خدا را می دیدم . اون پشت سرم بود و بالای سرم .. قیافه اش معلوم نبود فقط حسش می کردم . انگار بهم می گفت که برم . انگاری خود خودم بودم . نعوذ بالله نه این که خدا باشم ولی یه چیزی در آمیخته با من بود که هلم می داد . هر جا می خواستم برم باهام میومد . حس می کردم که می خواد من بدونم که اون با منه اون با من بود ولی پس من چرا با اون نبودم . خدایا خداوندا .. بار الها .. کریما .. رحیما , بنده نوازا نذار که من گمت کنم . پروردگارا مرا به خود وا مگذار . می دونم که اگه من تو رو گم کنم تو منو گم نمی کنی ولی من اگه بخوام گمت کنم تو اون وقت بر من خشم می گیری و میگی برو گمشو .. خدایا اگه ولم کنی برم گم شم چه غلطی بکنم .. این جنگلها و دشت و کوهها فقط مال همین دور و بر خودمونه . بالا سر ما معلوم نیس چه خبره . فعلا تا همین چند کیلومتر بالا سرمو بیشتر محل ندارم . اگه بنده خوبی بودم شاید دفعه بعد ویزای بالاترو هم دریافت کنم . در شروع حرکت از این سمت نیومده بودم . تقریبا داشتم به نقطه اول حرکت می رسیدم . هوا نمناک تر شده بود و حالا رسیده بودم به زیر آب . و از همون جاده آلاشت و از کنارمعادن زغال سنگ پروازمو شروع کردم و هر چه رو به جلو می رفتم بیشتر اوج می گرفتم . عشق به آفریننده عشق , لحظه به لحظه بیشتر در گوشت و پوست و خون و استخون من نفوذ پیدا می کرد . داغ داغ شده بودم .. وای خدا پناه می برم به تو نکنه این لاشخورای کوهستان بیان و درسته منو بخورن . آخه خیلی بالا رفته بودم ووضعیت خطر ناک شده بود . درهمین لحظه حس کردم یک ندای درونی بهم میگه بنده ناسپاس وقتی خودتو به خدا این نجات دهنده حقیقی سپردی دیگه نباید از چیزی هراسان باشی . این معراج به اذن خدا بوده و اونم تو رو بر می گردونه به همون جایی که ازش اومدی . چه کیفی داشت .. به ! چه زود رسیدیم . نزدیک بود تو آسمون خوابم ببره . خیلی اوج گرفته بودیم . دوباره ساختمونای قدیمی و اصیل آلاشت به چشم می خوردند . مسجد امام حسین رو که چهل سال پیش به فرمان و هزینه شهبانو فرح ساخته شده بود می دیدم جزو ده درصد بنای غیر گلی و خشتی آلاشته .. باید وقت می کردم یه سری هم به خونه پدری رضا شاه که یه سری می گفتند خونه عموشه یا پدر بزرگش و اونو کرده بودند موزه یا میراث هنری و فرهنگی وهمچین چیزی می زدم . عجب سفر پر برکت و آموزنده ای بود . فقط خدا رو بیشتر حس می کردم . هر جا که خدا رو می دیدم همون حسو در همونجا داشتم وحالا که بر گشتم با تمام وجودم اونو در همه جا حس کردم . ولی کاش یه سری هم به ژاپن می زدم .. کاشکی یه نفر دیگه می رفت نونوایی . خودمونیم این خانه خدا در مکه اشکمو در آورد . بیچاره حاجی ها چیکار می کنند . اونا دیگه حتما باید وقتی که بر می گردند جانمازشونو آب بکشند . یه جایی شنیده بودم که اگه حاجی حجش قبول شه و خالص و آب کشیده شه یک سال دوام نمیاره و میره پیش خدا .. من که فکر نکنم همچین چیزی درست باشه اگه این جوری بود پیامبر و خیلی از امامان ما که هر سال می رفتن حج .. باید می رفتم نونوایی .. آخرای صف وایسادم . معلوم نبود چه مدلشه .. صف چندتایی .. صف دوتایی و صف یکی . ما سه تا خانواده بودیم و ده تا نون کممون بود این خباز هم همش پارتی بازی می کرد یکی از صف جلو که بچه همون محل بود و نونوا رو می شناخت گفت آقا بسه دیگه چه خبره -به کسی مربوط نیست . من حق دارم چند تا آشنا رو نون بدم -ما هم آدمیم . تو مثلا حاجی هستی .. اینو که گفت یاد معراج افتادم . راست میگه آدم که میره حج باید نکات ریز و درشت رو هم رعایت کنه . از قرار معلوم این نونوا سر یه سال نمی میره . سر نان چه بزن بزن حسابی راه افتاده بود . خیرشو خورده گفتم بهتره برم نون آماده بخرم .. من خودم خدا را در همه جا دیدم . اصلا همین یه دونه شن هم اثری از خدا داره .. چرا آدما واسه مال دنیا میفتن به جون هم ؟/؟ میرن کربلا و مکه و .. که تظاهر به دینداری کنن ؟/؟ خدا همه جا هست . خدا همه جا هست .. توی صف نونوایی .. پیش ما کنار ما وقتی که داریم با هم حرف می زنیم وقتی که به هم قول میدیم از عشق و وفا و مهر و محبت میگیم حتی وقتی که به هم خیانت می کنیم خدا هست .. رو بال اون پرنده ای که داره تو آسمون عشق و آزادی می پره و اوج می گیره و دنیا رو زیباتر از اون چه که ما می بینیم می بینه خدا هست .. نیازی نیست که سیر و سلوک کنی اونو ببینی .. نیازی نیست که بری آسمون .. آسمون همین جاست .. خدا با ماست . وقتی که رولبای یکی لبخند میاری دل یتیمی رو شاد می کنی وقتی که دست بینوایی رو می گیری خدا بهت لبخند می زنه .. درسته زمینت کوچیکه ولی خدات بزرگه ودلت خیلی بزرگ تر از دنیاست همون دل کوچیکت که گاهی از خیانت دیگران درد می گیره ولی به یاد خدا اشک می ریزه .. وقتی که از حقت به نفع هم نوعت می گذری وقتی که دلت نمیاد بیت المالو بالا بکشی بازم خدا بهت لبخند می زنه .. خدا فقط با اونایی نیست که مهری می گیرند و پیشونی خودشونو داغ می کنند که ما داریم عبادت می کنیم و هر چی هستیم و نیستیم ما هستیم . خدا فقط رو عمامه ها نمی شینه . گاهی وقتا با همین موسیقی که میگن حرامه پیامشو میده . خدا رودلای دردمندی که اونو صدا می کنند هم هست . حالا شاید ما اونو نبینیم . عبادت به جز خدمت خلق نیست .. به لباده و جامه و دلق نیست .. آهای آدما که افتادین به جون هم و رحم به مال و ناموس هم نمی کنین . آخه واسه چی ؟/؟ واسه کی ؟/؟ تا به کی ؟/؟ چشم باطن را باز کرده و چشم باطل رو ببندین . خدا خیلی مهربون تر از اونیه که ما فکر کنیم می خواد ریز ریزمون کنه . خدا بزرگه .. اون همه جا هست . وقتی که غریبه ای رو می بینین و بهش لبخند می زنین اون چه که واسه خودتون می خواین واسه اونم می خواین خدا رو می تونین ببینین . معراج عشق , پریدن به آسمون و گردیدن دور زمین نیست . معراج عشق رو در دهان مورچه ای ببینین که واسه زمستونش آذوقه جمع می کنه .. پس ما کی می خوایم از مورچه ها پند بگیریم ؟/؟ آفرین بچه های خوب در دنیای بزرگ ما واژه ای به نام غریبه معنا نداره همه از اوییم و به سوی او می رویم . آره عزیزان عشق همه جا هست خدا همه جا هست .. همه جا و بیشتر در دلهای ما .. حتما مجبور نیستین برین مکه اونو زیارت کنین .. دارین میرین حج و راهتونو گم می کنین که به درد نمی خوره . ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2 
خاطرات و داستان های ادبی

معراج عشق


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA