ارسالها: 3650
#101
Posted: 22 Apr 2013 06:27
Aatena: امانت داري نشده
امانت داری دیگه به چی می گویند
aredadash: خواستم بگویم که فاطمه دختر محمد است دیدم که فاطمه نیست . خواستم بگویم که فاطمه همسر علی است دیدم که فاطمه نیست . خواستم بگویم که فاطمه مادر حسین است دیدم که فاطمه نیست ........ نه همه این ها هست و این همه فاطمه نیست . فاطمه فاطمه است .... معلم راستین ، استاد شهید ، زنده یاد دکتر علی شریعتی
فکر کنم باید یک بار دیگر متن را از نوع بخونی شاید به امانت داری هم برسی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#102
Posted: 22 Apr 2013 09:57
Aatena: aredadash
البته من نوشته هاي ايشون رو نخوندم اينو اتفاقي ديدم و ديدم كه امانت داري نشده و به جاي اسم شريعتي اسم اقاي ايراني اومده خواستم تذكر بدم اصلاح بشه.به هر حال وقتي متن كسي اورده ميشه اسم اون شخص بعنوان نويسنده بايد اورده بشه نه كس ديگه
.
.
استاد گرانقدر ! دو یا سه سطر در عنوان و سر مقاله به عنوان زیبایی کار از استاد شریعتی نقل شده و من به رسم امانت نام آن بزرگوار را قید کرده ام . سی سطر از آن را خودم نوشته ام . چگونه می توانم متنی را که اینک و در عصر حاضر به اندیشه و قلم خود نوشته ام به کسی نسبت دهم که چهل سال پیش ما را از نعمت وجود خویش محروم کرده است . من هرگز به ایشان توهین نمی کنم و نوشته و متن ساده خود را که در مقابل قلم طلایی ایشان بسیار ضعیف است و خام به آن بزرگوار نسبت نمی دهم . جای بسی تاسف است که به این گونه درمورد آثار و نوشته های کسی قضاوت گردد . عیب کار در این است که ما انسانها تنها خود را باور داریم .. شاید بگوییم که این طور نیست ولی درعمل همین طورست . بسیار خنده دار و گریه دار اینجاست که شما حتی زحمت خواندن پیام مرا هم به خود نداده اید . مرا باور ندارید نداشته باشید . خودتان را که باید باور کنید . ما در اشعار هم چنین چیزی داریم . مثلا این شعر .. چه خوش گفت گفت فروسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد ....میازار موری که دانه کش است ..که جان دارد و جان شیرین خوش است .. در این شعر شاعر که فکر کنم سعدی باشه بیتی از فردوسی را به رسم امانت آورده و داخل ده بیست بیت متن خودش جای داده .. آیا صحیحه که سعدی تمام اشعار خودشو در این متن یا قطعه به فردوسی نسبت بده ؟ یا ما همچین کاری بکنیم ؟ درسته من آدم کوچیکی هستم ولی قوانین بزرگ رو رعایت می کنم . اگر من کوچک اشتباهی بکنم موردی ندارد ولی شما به عنوان یک مسئول ومدیر سیاست و مذهب مجموعه نفیس لوتی با قاطعیت و بدون بررسی نباید این چنین قضاوت بفر مایید آن هم پس از توضیح من . توصیه نمی کنم چون نسبت به شما در این مقام نیستم خواهش می کنم دل نوشته های مرا بخوانید شاید بیشتر با احساسات و قلم من آشنا شوید . شاید آن گاه این چنین در مورد من نیندیشید . دل نوشته ها را بخوانید نگویید فرصت ندارید بهتر از این است که این چنین عجولانه قضاوت بفرمایید ... با تاسف و تشکر و به امید آن که خود را و دیگران را باور داشته باشیم شما و همه عزیزان را به خدای بزرگ می سپارم . نیمه شب همگی خوش ....ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#103
Posted: 23 Apr 2013 12:46
( فاطمه ) فقیرانه زیست تا با دستهای زخمی خود به بشر و بشری ها نشان دهد که بهشت را به بها دهند نه به بهانه ...آره داداش عزیزم این قسمتی کوتاه از متن فاطمه فاطمه است به قلم اینجانب می باشد که اگر صلاح دانستی کل این پاراگراف و پیام را از ابتدا تا به انتها در قسمت دل نوشته ها منتشرش کن . سپاسگزارم . اگر بخواهم برای هر جمله ام در هر نوشته ای شرحی بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود واین سوءتعبیر پیش می آید که می خواهم اظهار فضل نمایم ولی گاه ضرورت چنین ایجاب می کند .اما دوست دارم بدانید که من در این عبارت چگونه شاهزاده فاطمه را با شاهزا ده یا شاهزاده های کنونی مقایسه اش کرده ام . در این جمله چه پیامی داشته ام . کدامین کلمه آن ایهام دارد و آن ایهام با واژه قبلی خود چه تناسبی دارد و این ایهام و تناسب چه ارتباطی با فاطمه مقدس دارند . تشبیه نهفته در این عبارت چیست . موسیقی کلام را با واژگانی ساده چگونه در هم آمیخته ام . من سیاستمدار نبوده و اهل سیاست هم نیستم و با مرده باد زنده باد ها مخالفم ولی چگونه می توان زاویه ای سیاسی به این عبارت داد . فعلا چیزی نمی گویم با این راهنمایی ها حل معما بسیار آسان گشته است . با درود به همه دوستان و استادان خدا نگه دار ....ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#104
Posted: 23 Apr 2013 13:16
ادامـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
aredadash: عشــــــــــــــــــــــــــــق دوم ، عشق آخـــــــــــــــــــــــــــــــــر
دوستم نداری .. -باورم کن باورم کن رامتین همون جوری که من باورت کردم . از همون کلام اول امروزت فهمیدم که چقدر دوستم داری . از نگاهت . از رفتارت .. من اون سادگی و صداقت و پاکی تو رو دوست دارم . من اون قلب شکسته تو رو که حالا دوباره رو فرم افتاده دوستش دارم . دیگه هیچوقت نمی ذارم که دلت بشکنه .. وقتی اون با کف دستاش کمرمو می مالید منم همین کارو انجام می دادم . بوی خوش عشقو از تنش احساس می کردم . ولی هنوزم نمی خواستم قبول کنم که اینا یک شوخی نیست . -سارینا ما الان داریم فیلم بازی می کنیم یا راستی راستیه .. سرشو بالا گرفت تو چشام نگاه کرد و لباشو به سمت لبام گرفت و منم حرکتشو تکمیل کردم . اون شیرین ترین و طولانی ترین بوسه زندگیم شد . بوسه عشق . بوسه یک پیوند با شکوه . -خیلی دیوونه ای رامتین . من باید این جوری ازت حرف بکشم ؟/؟ -نمی دونم چرا حس کردم تو نمی تونی دوستم داشته باشی . ولی فیلم قشنگی بود . قشنگ ترین فیلمی که به عمرم دیدم و زیباتر از این هم نخواهم دید . -آره این قصه زندگیه قصه عشق . ..عشق من و تو عشق آخر .. عشق آخر .. آخرین عشق .. دوستت دارم رامتین تنهام نذار . بهت احتیاج دارم -سارینا باور کنم که همه اینا یک خواب و خیال نیست ؟/؟ اینا فیلم نیست ؟/؟ باور کنم که امروز منم مثل فردای منه ؟/؟ -اگه خودت بخوای آره ؟/؟ اگه توی اون چشای قشنگت بازم نور عشقو ببینم اگه از تن گرمت و از خون تورگهات هنوز گرمی عشقو احساس کنم آره .. -اصلا باورم نمیشه که عاشقم شده باشی . می تونم یه بار دیگه ببوسمت ؟/؟ -به یه شرط -چه شرطی -به این شرط که من دوبار دیگه ببوسمت رامتین -پس من دیگه هیچوقت لبامو از رو لبات ور نمی دارم . .. تازه یادمون اومد که مامان خونه هست .. سارینا ماشین نیاورده بود . با هم رفتیم بیرون . -ببینم سختته همیشه ماشین داشتی و حالا پیاده ای .. -نه واسه چی عشق من . من وقتی کنار توام حس می کنم دارم پرواز می کنم -ببینم . ولی خودمونیم خوب تونستی از زیر زبون من حرف بکشی -ولی تو مثلا اون حرفا رو واسه کمک به من و به عنوان نمایش بر زبون آوردی . وقتی که مختو کار گرفتم و داشتی با تمام وجودت حرف دلتو می زدی دلم می خواست خودمو بندازم توی بغلت و بهت بگم حرف دلمو بگم ولی بازم دوست داشتم اون حر فای قشنگو بشنوم . هر روز و هر دقیقه و هر ثانیه . حرفایی که هیچوقت تمومی نداره . تکرار نداره . من و سارینا رفتیم به یه پارک و در کنار هم نشستیم .. واااااااییییییی سی چهل جفت عا شق مث ما گوشه کنا را رو اشغال کرده بودند -ببینم به نظرت اونا هم مثل ما عاشقن ؟/؟نمیشه چیزی گفت . ما بهتره به جای حرف زدن عمل کنیم .همه عاشقا فکر می کنن که عاشق ترینند . وقتی سارینا رو رسوندم خونه اش همراش رفتم بالا .. دوستاش به محض دیدن ما یه حسی رو در هردومون دیدند . شامو کنار اونا بودم . آخرش یکی از اونا دلش طاقت نگرفت و پرسید ببینم سارینا جون پهلوی آقا رامتین خوب شده یا هنوزم مداوا می خواد ؟/؟ -پهلوش خوب شده عزیز دلم حالا این دلشه که درد می کنه .... پایان ... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#106
Posted: 25 Apr 2013 17:34
shahrzadc: فاطمه ) فقیرانه زیست تا با دستهای زخمی خود به بشر و بشری ها نشان دهد که بهشت را به بها دهند نه به بهانه . اگر بخواهم برای هر جمله ام در هر نوشته ای شرحی بنویسم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود واین سوءتعبیر پیش می آید که می خواهم اظهار فضل نمایم ولی گاه ضرورت چنین ایجاب می کند .اما دوست دارم بدانید که من در این عبارت چگونه شاهزاده فاطمه را با شاهزا ده یا شاهزاده های کنونی مقایسه اش کرده ام . در این جمله چه پیامی داشته ام . کدامین کلمه آن ایهام دارد و آن ایهام با واژه قبلی خود چه تناسبی دارد و این ایهام و تناسب چه ارتباطی با فاطمه مقدس دارند . تشبیه نهفته در این عبارت چیست . موسیقی کلام را با واژگانی ساده چگونه در هم آمیخته ام . من سیاستمدار نبوده و اهل سیاست هم نیستم و با مرده باد زنده باد ها مخالفم ولی چگونه می توان زاویه ای سیاسی به این عبارت داد . فعلا چیزی نمی گویم با این راهنمایی ها حل معما بسیار آسان گشته است . با درود به همه دوستان و استادان خدا نگه دار .... ایرانی
.
.
ایرانی گفت : ....
شهرزاد عزیز و دوست داشتنی و دلسوز .. از این که این همه به من محبت داری و متوجه هستی که بعضی از متن ها با چه دقت و احساس و تمرکزی نوشته میشه سپاسگزارم . البته این سوءتفاهمی بود که در اثر عجله دوست مهربان بی غرض پیش آمده و می دانم همان گونه که نیت تو نازنین دلسوز خیر بوده دیگران هم سر انجام به نوعی درکم خواهند نمود . خیلی خیلی ازت ممنونم و نمی دونم با چه زبونی ازت تشکر کنم که ذره ای از جبران توجه و لطفتو کرده باشم . در ضمن در متن بالا اون کلمه ای که ازش صحبت می کردم که عبارت را دور خودش می گردونه کلمه بشری است . این کلمه را به فتحه اول می توان به معنای انسانی و اونایی که شخصیتی انسانی دارند در نظر گرفت و در معنای دوم به ضمه اول نام دختر یا زنی می باشد . در نتیجه در تشبیه پنهان یا محذوف , ما در اینجا 2 شاه داریم که البته هیچکدامشان در اصل شاه تاجدار نبوده اند و این خود یک تشبیه دیگردر خصوص قدرت اول جامعه بودن در دو عصر مختلف می باشد و در تشبیه آشکار دو پرنسس یا دو شاهزاده داریم . یکی فاطمه مقدس و دیگری بشری به ضمه ..اما میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است (این مصرع از من نیست ها )... خب شهرزاد جان می دونم که تو و سایر عزیزان به خوبی متوجه منظورم شده اید . با تشکر از تو نازنین و به این امید که بتونیم وجوددیگری رو در کنار خودمون تحمل کنیم و به هم عشق بورزیم خدا نگه دار ....ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 2517
#107
Posted: 26 Apr 2013 00:10
باغ عشق
تا حالا هیچ پسری جرات نکرده بود بهم این جوری نگاه کنه . این جوری دنبالم راه بیفته . و این جوری بهم لبخند بزنه . خیلی به خودش می نازید . مغرور و از خود راضی . من بچه کوهستان بودم و اون همراه خونواده اش از تهرون اومده بود که مهمون ما باشه . بابام قبلا شاگرد باباش در یکی از رستورانهای تهران بود . شاگرد یا بهتره بگم گارسن . حالا پدرم هنوزم گارسن رستورانی در جاده هراز و نزدیک پلور بود . ماهم یه خونه ای همون اطراف محل کار پدرم زندگی می کردیم . خونه مون یه خونه قدیمی ولی بزرگ بود . یه خونه خشتی و یه قسمتش آجری . مرتضی و خواهرش مرضیه که همسن من بود و پدر و مادرش طبق معمول هر تابستون اومده بودند تا چند روزی رو مهمون ما باشن . از بچگی تا حالا که 18سالم می شد این سیزدهمین باری بود که اونو می دیدم . اونا چند هفته ای رو پیشمون می موندند . ولی بابای مرتضی یه سره پیش ما نبود . داشت یه خونه می ساخت نزدیک خونه ما عین یه کاخ . خیلی خوشگل بود . الان دو سال بود که داشت می ساخت و تموم نمی شد . نمی دونم چرا بابای من پولدار نبود که بتونه از این خونه ها بسازه ولی حسرت اونو نمی خوردم . هر وقت که مرتضی رو می دیدم که با چه دک و پزی میاد به ییلاق با اون ماشین آخرین سیستم باباش به این فکر می کردم که چرا داداشم نباید این ماشینو داشته باشه مرضیه خواهرش که همسن من بود و خاکی تر از داداشش از این می گفت که مرتضی به اندازه موهای سرش دوست دختر داره . هر هفته هم با یکیه . نفرت داشتم از این جور آدما از پسرایی که به ثروت و خوش تیپی خودشون می نازن و معلوم نیست آخرش میخوان چیکار کنن . به تنها چیزی که فکر نمی کردم از دواج بود . داشتم واسه کنکور درس می خوندم . محیط روستایی و کوهستانی ما هم طوری بود که اگه یه دختری با پسری دوست می شد پنهون کاری اونا بیشتر از یک هفته دوام نداشت . من خوشگل ترین دختر اون منطقه بودم . خیلی هم خواستگار داشتم ولی بابام خلاف بیشتر اهالی دوست نداشت دخترشو زود شوهر بده . شاید دوست داشت که بیشتر پیش اون بمونم . من اصلا به خودم نمی رسیدم . خیلی ساده می پوشیدم . زندگی ما در اون محیط که هوای سالمی هم داشت و بدون تجملات بود نمی تونست و نبایستی تشریفاتی می بود . من از این زندگی لذت می بردم . یه روز که رفته بودم از باغمون در انتهای آبادی میوه بچینم مرتضی رو دیدم که کنار در وایساده . درش اسما در بود وگرنه هر کی می تونست بره داخل .. -ببینم بنفشه خانم شما قرار بود یه ساعت پیش بیاین چطور شد این قدر دیر کردین .. -نمی دونستم شما تشریف میارین . وگرنه یه گوسفند قربونی می کردم .. اصلا از این جور آدمای پر مدعا که همه چی رو واسه خودشون می خواستن خوشم نمیومد . .دو تا سبد با خودم داشتم . سیب و هلو و گیلاس و آلبالو و.... شروع کردم به میوه چینی .. -اگه کمک می خواین من هستما -دست شما درد نکنه . شکم شما هم درد نکنه . مراقب باشین رو دل نکنین . میوه نشسته غیر بهداشتیه . از این که اون اونجا باشه خیلی سختم بود . هر چند پس از سیزده سال این حرفا رو با هم نداشتیم و به نوعی خانه محرم شده بود با این حال با این سر و وضع ساده ای که داشتم و این که اون خیلی هم دختر باز بود خیلی سختم بود . حس کردم که اون ثابت یه جایی نشسته . از گوشه چشم می دیدم که به من خیره شده . لعنتی چرا به کارت نمی رسی . این بار دیگه برام پسر خاله شد و خانوم بنفشه رو انداخت . -بنفشه خیلی سخته این جور زندگی . ولی دخترایی هستند که مثل تو زحمتکش نیستند ولی بهترین زندگی و امکاناتو دارن . همه چی براشون فراهمه .. لعنتی رو مخ من داشت راه می رفت . این میوه های دم دست چیده شده بود یا باید می رفتم بالای درخت یا بر می گشتم . -ببینم بنفشه کمک می خوای ؟/؟ -به نظرت یه بچه شهری می تونه از یه درخت بره بالا -فکر کردی ما از پشت کوه اومدیم ؟/؟ -فکر نمی کنم . یقین دارم .. پوزه شو به خاک مالیده بودم . برای اولین بار بود که این جور با خشم باهاش حرف می زدم . نمی دونم چرا دوست داشتم باهاش مبارزه کنم . با این اخلاقش بااین تکبر و خود بر تر بینی اون . -بنفشه میای با ماشین یه دوری بزنیم ؟/؟-کلاس ماشینت میاد پایین . -تو چرا امروز این جوری شدی ؟/؟ راست می گفت تند خو شده بودم . از وقتی که مرضیه اون حرفا رو راجع به برادرش زده بود خشم عجیبی رو نسبت به اون در خودم حس می کردم . این پسرایی که فکر می کنن با یه اشاره می تونن هر دختری رو تور کنن از آشغال هم آشغال ترن . -اینجا که کسی نیست چرا روسریتو از سرت بر نمی داری . -ببینم مگه تو آدم نیستی ؟/؟ -بنفشه چته امروز . -خیلی سر به سرم میذاری آقا مرتضی -حالا نمیشه آقاشو بندازی ؟/؟ -آقاش خیلی وقته که افتاده -می خوای نشونت بدم . ؟/؟ در مقابل تند خویی های من حقم بود که این جواب دندان شکن رو بهم بده ولی خیلی بی تر بیتانه بود .. برای اولین بار بود که ما تا این مرحله از بحث و کل کل کردن پیش رفته بودیم . سبدای میوه رو بر داشته قصد بیرون رفتن از باغو داشتم که اومد و مچ دستمو گرفت که مثلا سبدو بدم بهش و کمکم کنه . -دستتو بکش -دختره لجباز . نمی دونی که وقتی لج می کنی چقدر خوشگل میشی . -من مث اون دختر تهرونی ها نیستم که فکر کردی با یه اشاره می تونی رام و خامشون کنی . دست از سرم ور دار . -چیه واسه خودت کارت دعوت می فرستی ؟/؟ اصلا کی تو رو آدم حسابت می کنه . یادم باشه سال دیگه روز زن یه عطری ادکلنی بهت هدیه بدم . -برو گمشو بی شعور . کاری نکن به بابام بگم . فکر نمی کردم جنست این قدر خراب باشه که به من هم رحم نکنی . برو گمشو وگرنه جیغ می کشم . -من که کاریت نکردم . فقط خواستم بگم خیلی خوشگلی . در نگاهت یه چیزی هست که منو به طرف تو می کشونه . -مثل نگاه اون صد تا دختری که باهاشون دوست بودی ؟/؟ -مرضیه غلط کرده همچین دروغایی رو بهت گفته . اونو دکش کردم و یه گوشه باغ به دیواری تکیه دادم و رو زمین نشستم . تا می تونستم گریه کردم . علنا بهم می گفت بوگندو . من بوی طبیعت اونجا رو می دادم . چرا قصد داشت تحقیرم کنه . چرا این قدر به خودش می نازید . من خونه عطر داشتم . ولی هر وقت می خواستم برم مهمونی به خودم می زدم . اگه می خواستم کمی به خودم برسم از بابام خجالت می کشیدم . احمق به تو چه مربوطه من روسری ندارم . کار این جناب این بود که روزا بشینه پای ماهواره و تا غروب فیلم تماشا کنه . همین کارو توی تهرون هم می تونستی انجام بدی . خوشبختانه دیگه نتونست تنها گیرم بیاره . . دفعه بعد که می خواستم برم باغ دور و بر خودمو یه نگاهی کردم و هر چند متر در میون پشت سرمو یه دیدی مینداختم . تنها جایی که می تونست تنها گیرم بیاره همونجا بود . مرضیه حال و حوصله گشتن توی باغو نداشت . می گفت حشرات ریز پوستشو آزار میدن . کی میره این همه راه رو ؟/؟ درو پشت سر خودم بستم ولی اون دیوونه رو پای درختا دیدم . -حرف نزن بنفشه می دونم چی می خوای بهم بگی . ولی بیرون نمیرم تا پنج دقیقه بهم مهلت ندی که حرفامو بزنم . -بنال بچه پررو . دیگه اصلا نمیشه احترام تو رو نگه داشت . میگن به روی بچه بخندی روش زیاد میشه . چی خیال کردی ..-صداتو بیار پایین بنفشه . اینجا محیط کوچیکه آبروی خودت میره . بنفشه تو خیلی بد اخلاق و عصبی و تند خو هستی با خودت قهری . میگی هر چی که خودت میگی درسته . مغروری . حرف تو کله ات فرو نمیره . با همه اینا من دوستت دارم . عاشقتم . چون یه حسی بهم میدی که هیشکی دیگه بهم نمیده . خونم به جوش اومده بود . از اون پررو تر هم توی این دنیا آدم پیدا میشه ؟/؟ سرمو به روی زمین خم کرده و دنبال یه کلوخ کوچیک می گشتم . پرت کردم طرفش دو تا سه تا پشت سرهم .. -برو گمشو عوضی .. برو بیرون .. فرار را بر قرار ترجیح داد .. واسه چی داره مسخره ام می کنه . یه روز بهم میگه بوی بد میدی . یه روز میگه دوستم داره . من که دوستش ندارم ولی به خاطر حرفاش تا صبح خوابم نبرد . بهم گفته که یه حسی بهش میدم . من که همش خیطش می کنم . دروغگوی هوسباز . نمی دونم چرا می خواستم بازم به چرندیاتش گوش بدم ببینم بالاخره هدفش چیه .روز بعد عطرمو از تو گنجه در آورده گذاشتم توی جیب مانتوم و توراه خودمو خوشبو کردم . دیگه پشت سرمو هم نگاه نکردم که فراریش بدم . با این که علاقه ای بهش نداشتم دوست داشتم ببینم چیکار می کنه . پیداش نشد . دلم می خواست وقتی درو باز می کنم اونو اونجا ببینم بازم نبود . حوصله میوه چینی رو نداشتم . دلم می خواست بازم اونو ببندم به فحش دلم خنک شه . پسره پررو دختر باز ولی اون منو کاشته بود . حتما رفته شهر با یکی قرار داشته . به من گفته عاشقمه . چه مسخره . تازه راستشو گفته باشه واسم چه اهمیتی داره .. صدای کوفته شدن یه چیزی رو به در می شنیدم .. یه لحظه لبخند و تبسم رو لبام نشست و به صورتم گل انداخت ولی خونسردی خودمو حفظ کردم . -تو نمی خوای دست از سرم برداری ؟/؟-دیدی پسر خوبی شدم ؟/؟ حالا دیگه در می زنم . -بیا داخل به شرطی که حرفای الکی از عشق و عاشقی نزنی -باشه حرفای راستکی از عاشقی می زنم . -از جون من چی می خوای -تو رو بنفشه -هنوز پات وارد باغ نشده داری از این حرفا می زنی ؟/؟ -صبر کن بیام داخل بیشتر میگم . درو بست و این بار من خواستم که باهاش حرف بزنم و بهش بگم که دروغاشو باور ندارم -مرتضی من نمی تونم حرفاتو باور کنم . مشتی دروغه . دروغی که خودتم باورش نداری . دنیای من و تو فرق می کنه . نگاه کن داری تو محله ما کاخ می سازین . تمام خونه ها رو کنار هم بذاری به اندازه قیمت خونه شما نمیشه . بس کن . با این حرفات فریبم نده . -ببین این خونه ها چند تا میشه . پنجاه تا ؟/؟ صد تا ؟/؟ .. ولی من اگه تمام دخترای دنیا رو کنار هم بذارم بنفشه من نمیشه . -چیه حالا دلتو زدن ؟/؟ حالا که با همه تفریح کردی ؟/؟ -بنفشه این جوری در مورد من قضاوت نکن . چرا میگی من باهاشون تفریح کردم . تو دیدی ؟/؟ آره من با خیلی ها رفتم بیرون . ولی با هیشکدومشون اون رابطه ای رو که تو و مرضیه فکر می کنین نداشتم . -بس کن یه دحتر نا کجا آبادی که بوی شیر دوشیده گاو رو میده هر چقدر هم که زیبا ونجیب باشه چه ارزشی برات داره . -اینو تو نباید ازم بپرسی . اینو من خودم باید از خودم بپرسم . تو نمی دونی نیاز یک مرد رو . همه چی فقط هوس نیست . همیشه حق با تو نیست . حق اون چیزی نیست که دیده میشه . تو هرچی از دهنت در میاد بهم میگی . من می دونم چرا . می دونم . چون فکر می کنی نمی تونم عاشقت باشم . نمی تونم دوستت داشته باشم . .. حس می کردم که با این حرفاش تپش قلبم بیشتر و سریعتر شده ولی سعی کردم خودمو کنترل کنم و خونسرد نشون بدم -فرض می کنیم تو درست بگی . دوستم داری عاشقمی . نباید این قدر خود خواه باشی . باید بدونی که طرفت هم حق انتخاب کردن داره . حق داره که قبولت کنه یا نه . چون سرمایه داری چون خوش قیافه ای کافیه ؟/؟ دل منم باید بپذیره .-یعنی تو دوستم نداری ؟/؟ نمی تونی داشته باشی ؟/؟ ولی من از نگات یه چیز دیگه ای حس می کردم . -ازبس که مغروری . فکر می کنی هرچی رو که می خوای می تونی به سادگی به چنگ بیاری . -تو این طور فکر می کنی ؟/؟ -آره مرتضی دلم می خواست بمونه و واسم حرف بزنه . بازم بگه دوستم داره . اون قدر بگه تا باورم شه . تا گوشم پر شه و دلم باور کنه که دوستم داره . اون قبل از این که خودم متوجه شم که چقدر دوستش دارم متوجه نگام شده بود ولی نمی خواستم بهش بگم که درست فهمیدی .. من رنجوندمش . قهر کرد و برگشت تهرون . مادر و خواهرش موندن وقتی داشت می رفت بهم گفت خیلی مغروری . خیلی . ... راست می گفت . حالا این من بودم که بهش فکر می کردم . فکر نمی کردم منی که یه روز سایه اونو با تیر می زدم و دلم می خواست کله شو بکنم این جور منتظرش باشم . گاهی به انتهای شیب خاکی کنار خونه مون که چسبیده به جاده اصلی هراز بود نگاه می کردم تا ببینم که آیا یه دفعه با یه دور تند میاد بالا یا نه ؟/؟ همه جا سایه ای از اونو می دیدم . وقتی بهم گفت با بقیه فرق دارم راستش احساس غرور کردم . حتما حالا بازم با دخترای دیگه داره خوش می گذرونه . ولی اون که اینو نگفته بود . به ستاره های آسمون که نگاه می کردم اونو وسطشون می دیدم . وقتی که به دماوند سفید و استوارنگاه می کردم زیبایی عشقو می دیدم . همه جا بوی اونو حس می کردم . دلم می خواست بازم بیاد و برام حرفای قشنگ بزنه . منو با بوی طبیعی طبیعت بخواد . بابوی هیمه های عشق .. با صداقت و نجابتی که خودش می گفت ولی من اونو رنجونده بودم . اون بر گشت ولی با یه دختر خیلی خوشگل و ناز . هرچند خیلی میکاپ کرده بود . بوی عطرش از بیست متری احساس می شد . وای نیسادم . نمی دونستم به کدوم طرف فرار کنم . اون چرا دوست دخترشو اینجا آورده . چقدر تحقیر شده بودم . رفتم سر باغ . یه گوشه ای نشسته و زار زار گریه می کردم . من عاشق شده بودم . منم حق داشتم که یکی رو دوست داشته باشم . اشتباه از من بود . .. صدای در شنیدم .. اون دیوونه بود . نمی خواستم درو باز کنم ولی پاهام به سوی در کشیده شد . اشکامو پاک کردم . می خواستم هر چی فحشه تودنیا نثارش کنم . -چیه ناراحتی بنفشه . -راستش دیدم دوباره سر و کله ات پیدا شد ناراحت شدم . دوست دختر جدیدت هم مبارکت باشه -پس واسه همین ناراحتی -نه واسه چی .. خیال کردی تو کی هستی . دیوونه عوضی . بی شعور . میای میگی دوستم داری عاشقمی . میری با یکی دیگه .. -آخه تو دوستم نداشتی . تو گفتی عاشقم نیستی . منو دوست نداشتی و نداری . مگه غیر از اینه . -چرا نمی فهمی . من مث تو نبودم که هر روز با یکی باشم . هر روز به یکی دل ببندم -حرف تو دهنم نذار . اونا دوستم بودن . عشقم نبودن -خود خواه اگه منم صد تا از این دوستا می داشتم با صد تا پسر دوست بودم تو میومدی و بهم می گفتی که عاشقمی ؟/؟ چرا قلبمو به بازی گرفتی . احساساتمو به بازی گرفتی . چرا گفتی دوستم داری . من که دست مرد غریبه ای تا حالا بهم نخورده . با هیچ پسری دوست نبودم . تو از غرور یه دختر یه زن چی می دونی . همین که وقتی بهش گفتی دوستش داری فوری خود شو بندازه تو بغلت ؟/؟ من از اوناش نبودم و نخواهم بود .-واسه همینه که دوستت دارم عاشقتم . -نه تو منو دوست نداری . . در ساک دستی کوچیکشو باز کرد و یه کادو پیچ شده ای رو تحویلم داد و گفت بیا بازش کن ببین خوشت میاد ؟/؟ فکر کنم هیکلت به اون دختره که همرام بوده بخوره . با هم رفتیم برات اینو خریدیم . هدیه رو پرتش کردم -نکن خرابش می کنی .. خدا رو شکر داغون نشده . یه پیراهن صورتی خوشرنگ بود . -بنفشه من عاشقتم . -برو عاشق همون دوست دخترت باش که دو تایی تون دارین مسخره ام می کنین . -می خوام یه چیزی رو بهت بگم . دو چیزو . دو چیز . شرط داره . به شرطی که بهم بگی دوستم داری . عاشقمی . دلم شکست وقتی پریروز منو از خودت روندی . بگو دوستم داری .-نه ندارم . ازت بدم میاد . اگه عاشقم بودی نمی رفتی به همین زودی تلافی نمی کردی . -حالا بنفشه اگه یکی از اون دو تا خبرو بهت بدم تو بهم میگی دوستم داری ؟ /؟عاشقمی ؟/؟ چرا این قدر اذیتم می کنی ؟/؟ اون دختری که همرام دیدی دختر خاله امه -پس دوست دختر جدیدت فامیلته . -اون شوهر داره و عاشقشه . قراره امشب بیاد اینجا . به اتفاق چند تا از فامیلای دیگه ام که هوایی عوض کنن . بنفشه بهم نمیگی دوستم داری ؟/؟ حداقل دستتو بهم بده .. انگاری دنیا رو بهم داده باشن . دیوونه وقتی که فهمید من حساسیت دارم و بر داشت بد کردم از ضعف من استفاده کرد . -بنفشه قشنگم تو که داری می خندی . این خنده ها خنده های عشقه ..-تو از کجا می دونی مرتضی مگه از این خنده ها زیاد دیدی -نه اولین باره که می بینم . چون با بقیه فرق می کنه .-ببینم خبر دوم چی بود . چی می خواستی بگی ؟/؟ -تا تو اون چیزی رو که تو قلبته و توی نگاهته بهم نگفتی من بهت نمیگم . -بگو تو رو خدا اذیتم نکن . بازم قهر می کنم . -تو حالا می دونی که نازت خریدار داره این حرفا رو می زنی -من روم نمیشه آخه عادت ندارم . تو دوباره بگو .. -بنفشه من دوستت دارم عاشقتم تا فردا صبح همین جا زیر گوشت می خونم .. سرمو انداختم پایین در حالی که صورتم سرخ شده بود گفتم منم دوستت دارم . منم عاشقتم ولی می دونم می دونم هیچوقت بهم نمی رسیم . دنیای من و تو فرق می کنه . خونواده ات رضایت نمیدن . -این قدر زود قضاوت نکن . ببین از این پیرهنی که برات گرفتم خوشت میاد ؟/؟ -اینجا وسط باغ بپوشم ؟/؟ -یه چیز دیگه هم واست گرفتم یه جعبه کوچولوی جواهر نشون در آورد و داد دستم ببین خوشت میاد یکی دیگه هم از جیبش در آورد و گفت اینو برای خودم گرفتم بهت بر نخوره چون می خواستم سورپرایز شه . امشب شب نامزدی منه یعنی بله برون و خواستگاری . همه نگرانن جواب تو چیه . وگرنه ما که کلا موافقیم .. -مسخره ام می کنی ؟/؟ -عزیزم مگه تو چته .. البته بهت بر نخوره ها . ناراحت نشو من انگشتر دامادو خریدم . اگه بابات خواست پول حلقه یا نشون منو بده ازش می گیرم که بهش بر نخوره . در حالی که از خوشحالی گریه می کردم گفتم خیلی اذیتت کردم نه ؟/؟ -ولی به آخرش می ارزید . دیدم یه جوری نگام می کنه .. اونو زیباتر و ساده تر از همیشه دیدم . حس کردم که به جای سیزده سال هزاران ساله که می شناسمش . دیگه برام بیگانه نبود .اون بیگانه ای نبود که بخواد با یه خطبه عربی برام آشنا شه . خودمو انداختم تو بغلش .. نمی تونستم حرفی بزنم .. اشکامو پاک می کرد و می گفت دوستت دارم بنفشه . گل قشنگ من .. -مرتضی منو ببخش دوستت دارم .. نمی دونم چی شد که لبهامون رفت رو هم . از اون لحظه به بعد خودمو متعلق به اون دونستم . چقدر از بوی عطر ملایم مردونه اش خوشم میومد . دلم نمی خواست از آغوشش جدا شم . وسطای باغ بودیم و داشتیم میوه می خوردیم که دستشو گذاشت داخل ساک و یه بسته کوچولو دیگه هم در آورد -این چیه -اینم یه عطر زنانه خیلی ملایم و خوشبو که امشب دیگه متمدن بشی .. -یعنی حالا این قدر فناتیک هستم ؟/؟ صبر کن ببینم اگه پشت گوشتو دیدی بله امشب منو می شنوی . چند تیکه کلوخ گرفتم و من بدو و اون بدو .. پایان ... نویسنده ... ایرانی
دوستت دارم:
هدیه ایست که هرقلبی، فهم گرفتنش را ندارد،
قیمتی دارد که هرکسی، توان پرداختنش را ندارد،
جمله ی کوتاهیست که هرکسی، لیاقت شنیدنش را ندارد،
بی شک تو همیشه لایق این هدیه کوچک من هستیL♥VE YѼU aredadash
ارسالها: 3650
#108
Posted: 27 Apr 2013 12:21
به من بگو چه می خواهی
بگو از من چه می خواهی ، بگو از من چه می خواهی ؟! به تو خواهم داد هر چه را که می خواهی . تو خود نمی دانی .. گفته بودی که ماه آسمان را می خواهی گفته بودم که به تو خواهم داد . گفته بودی که خورشید را می خواهی ، زمین و آسمان و ستارگان را می خواهی ، گفته بودم که به تو خواهم داد . گفته بودی چگونه . گفته بودم که از تو خواهم گذشت از خود خواهم گذشت و تو را به تو خواهم داد . به تو خواهم داد آن چه را که تو بخواهی . سرت را بر سینه ام احساس می کنم . موهایت را می نوازم . با چشمان خفته خود به چشمان بسته تو می نگرم . تنها تو را می خواهم . جز تو هیچ نمی بینم . من آن تپه های سبز را آن خورشید روشن را ، آسمان آبی را، آب زندگانی ، زندگی جاودانی را نمی خواهم ، اگر تو نباشی . . اگر تو نباشی نفس نمی خواهم . اگر تو نباشی هوس نمی خواهم . اگر تو نباشی آسمان دیگر نمی بارد اگر تو نباشی خورشید نمی خندد ابری نمی گرید . اگر تو نباشی زندگی می میرد . به من بگو از من چه می خواهی . آنچه را که بیشتر از خود دوست می دارم به تو خواهم داد . من تو را به تو خوام داد تا با تمام وجودم فریاد زده باشم که دوستت می دارم . اگر تو نباشی می خواهم بدانی که می میرم . می خواهم بدانی که بی تو می میرم با دندانه های باد موهایت را شانه می زنم . با نسیم ملایم در آغوش من خفته ای . من آن جنگلها را نمی خواهم . کوهها دشتها دریا ها را نمی خواهم . من چشمه خضر را نمی خواهم اگر تو نباشی . اگر تو نباشی ساز ها درتب می سوزند . راز ها بر لب می دوزند که دیگرنغمه عشقی نیست ساز عاشقی نیست . اگر تو نباشی اشکها می خشکند . اگر تو آغوشت را برای من و به روی من نگشایی مرگ را با آغوشی باز خواهم پذیرفت . بگو از من چه می خواهی هرچه می خواهی به تو خواهم داد . از خود گذشتن .. یعنی تمام آ ن چه را که دارم و می خوام به تو خواهم داد . چون تو بر تر از همه آن چه هستی که می خواهی ........ شاید آمده ای تا به تو بگویم تا به من بگویی که دوستت می دارم . شاید آمده ای تا که با هم عشق را ببینیم . ببینیم که چگونه از کنارمان می گذرد و به ما سلام می گوید . چگونه به دلهایمان می گوید که با هم بیگانه نباشند و چگونه به ما می گوید که آهنگ جدایی را به دست باد بسپاریم . شاید آمده ای تابه من بگویی که هنوز هم زیباست قصه زیبای عشق . هنوز پسر گدا با ثروت قلب خود دل شاهزاده را می رباید و هنوز سیندرلا ها می توانند که عاشق شوند . شاید آمده ای تا که خونی تازه در رگهای عشقم بدمی آن گونه که سپیده دمان وقتی که خورشید می خواهد به آسمان خونی تاره بدهد . شاید آمده ای تا با من از ابهام عشق بسرایی ... به من بگو چه می خواهی . بگو در نگاه تو چیست . بگو فریاد قلب تو چگونه کاشانه سنگی دیو سیاه ستم را در هم خواهد شکست . به من بگو . فریاد بزن که می توانی فریاد بزنی . فریاد بزن که دوستت می دارم فریاد بزن تا باز هم بدانم که طنبن فریاد عشق همچنان زیباست و فریاد بزن تا بدانم که دوستت دارم ها هنوزهم نفس می کشند فریاد بزن تا فریاد بزنم که من آن آزادی را که رهایی از قفس عشق تو باشد نمی خواهم . شاید صدای فریاد مرا نشنوی . آخر این فریاد قلب من است صدای آرام عشق . صدای طوفان عشق .. صدایی بالاتر از هر صدا . بگو از من چه می خواهی ؟! بگو تا اشکم را در کنار قرآن بدرقه راهت سازم . کاش می دانستی که چقدر دوستت می دارم. افسوس که نمی توانم بر زبان آورم . من عشق را دوست می دارم چون تو را دوست می دارم . ستارگان چشمان زیبای تو می درخشند ، من آن ستارگان خاموش را دوست می دارم . . غنچه زیبای لبهایت را بگشای من آن خورشید خندان را دوست می دارم . تو روزی با طوفان خواهی رفت . فراموشم نخواهد شد که چگونه با نسیم آمده ای . من آن موهای افشان شده بر باد را دوست می دارم .. می دانم که در گذر زندگی هرگز به تونخواهم رسید من آن میانه راهی را که در کنار تو باشم دوست می دارم .. من تو را دوست می دارم ، من تورا دوست می دارم ... پایان ... .نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#109
Posted: 27 Apr 2013 12:34
ایرانی گفت...
ستارگان چشمان زیبای تو می درخشند من آن ستارگان خاموش را دوست می دارم ..در این جا منظور از ستارگان چشمان زیبا , اشکهای حلقه زده در چشمان معشوقه می باشد ومنظور از ستارگان خاموش چشمهای او در حالتیست که اشکی نمی ریزد و غمگین نیست ..یعنی گریه نکن عزیزم با این که چشات به وقت ریزش اشک خیلی قشنگ میشه ولی من دلشو ندارم که ناراحتت ببینم . اگه اسم این متنو چیز دیگه ای می خواستم بذارم می تونستم بذارم من تو را دوست می دارم .. البته اینی که الان گذاشتم بیشتر بهش می خوره . شب همگی خوش ...ایـــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#110
Posted: 30 Apr 2013 17:44
فــــــــــــــــــــــاطمه ، زن و مـــــــــــــــــــــــادر
فاطمه جان ! تولدت مبارک !از روزی که دیده به جهان گشوده ای عرق شرم بر پیشانی ماه وستاره و خورشید نشانده ای . اما آنان فرشته صفتانه و به فرمان فرمانروای یگانه تورا می ستایند .. از روزی که دیده به جهان گشوده ای گلها در گلستان زندگی سرخم کرده اند . باد ها به فرمان تواند . کوهها از استواریت انگشت به دهان گرفته اند . از روزی که آمده ای زمین آسمانی شده است و آسمان ملکوتی . .فاطمه جان ! وخداوند آن گاه به زن ارزش بخشید که مقرر گردانید زن ومرد در دامان او پرورش یابند و زن به آنان زندگی ببخشد و زن آنان را به دنیا آورد . و آفرینش خود را زمانی به کمال رسانید که تو را آفرید تو را که صدای تمام همسران ، مادران و زنان شایسته دنیایی . زنانی که کاخهای جاه طلبی را همچون کلوخی در دستان پینه بسته حاصل از رنج زندگی خاک می سازند . و به زور و زر و تزویر این جهان خاکی نه می گویند وچه گهر بار خلیفه بهشت ، محمد رسول خدا پدر بزرگوارت فرموده که بهشت زیر پای مادران است . فاطمه جان ! بگذار تا با احساس خود از مادر و عشق به او بگویم .عشق را خدای من و خدای تو آفریده پس گناه نیست شرک نیست تا در کنار عشق خداوندی عاشق هم باشیم و با عشق به ایزد یکتا به عشق ، عشق بورزیم . کاش می شد مادر و آن سوز درونش را با تمام وجود حس کرد ! کاش می شد که طعم خون دلهایی را که او برای پرورش ما خورده چشید ! کاش می شد ارزش لحظه هایی را که بر بالین ما نخفته دانست ! زجر هایی که کشیده و آن لحظه های جوانی را که در چشم به هم زدنی به گرد باد طبیعت سپرده است . کاش می شد چون مادر دوست می داشت و عشق می ورزید .! مادر ! تو چه باشی و چه نباشی باز هم عزیز ترینی .! باز هم عاشق ترینی ! هر چه باشی زیبا ترینی ! به من بگو مادر چه تقدیمت کنم که شایسته ایثار گریهایت باشد که بتواند یک از هزاران زحمتت را پاس بدارد . مادر به من بگو که چگونه می توان در سخن و عمل کسی را بیشتر از خود دوست داشت . مادر چگونه می توانم ذره ای از زحماتت را پاسخگو باشم که تو در بهترین روز گارانت از خود کاستی تا بر من بیفزایی . مادر هنوز هم آغوش گرم تو را بهترین مامن برای خود می دانم هنوز تو را همراه خود می دانم چون که می دانم دنباله ای از توام و تو آنی هستی که دنباله ات را بیشتر از خود دوست می داری . مادر دوست می دارم که به چشمان خسته و زیبایت بنگرم و با سکوت خود فریاد بزنم که دوستت دارم که اگر دنیا را به پایت بریزم باز هم کاری نکرده ام . مادر تو معنای عشق را به من گفته ای اما تا کسی مادر نباشد آن را با تمام وجود حس و لمس نخواهد نمود . روز عزیز تولد فاطمه عزیز را روز تو نام نهاده اند که هر روز روز فاطمه است و هرروز روز تو که اگر تو نباشی که اگر مادر نباشد جهان هم نخواهد بود . می گویند که خداوندگار دو عالم و زمین و آسمان و خداوندگار عشق دعای تو در حق فرزند را می پذیرد و نفرینت را نمی پذیرد . راستی می دانی چرا ؟/؟ چون که خدای عشق آن که و آن چه را که آفریده بهتر از من و تو می شناسد می داند که در قلب پاک تو نه کینه ای وجود دارد و نه نفرتی از فرزند خطاکارت ..که تو سراسر عشق و محبت و پاکی و صداقتی . مادر ! اگر خاک قدمگاه تو را توتیای چشمانم نمایم اگر تا ابد بر بالینت نشینم و چشم بر هم ننهم و مراقبت باشم اگر هستی و دار و ندارم را تقد یم تو دارم و اگرجانم را فدای تو نمایم باز هم یک از بی شمار ایثارگریهای تو را پاسخگو نخواهم بود . مادر کاش جدایی نبود کاش لبخند تلخ مرگ را هرگز نمی دیدیم . مادر هر چه باشد هر چه باشی هر چه باشم من همیشه همان کوچولوی ناتوان تو خواهم بود هما نی که محتاج تو بوده .. همانی که دستش راگرفته به اوشیوه راه رفتن و چگونه بودن آموخته ای . مادر من همیشه همان کودکی خواهم بود که به عظمت و شکوهت گواهی داده ام . مادر دوستت می دارم چون که تو نماینده خدا در روی زمینی . تو پاک ترینی تو بهترینی تو عزیز ترینی خواستنی ترینی زیبا ترینی آری حتی اگر هم ظاهرا بد هم کنی فریاد می زنم که تو خوب ترینی . مادر ! ببین آغوشم را به سویت گشوده ام پیش از آن که تو به سوی من آیی می خواهم که در آغوشت گرفته فریاد بزنم فریاد تا ستونهای زمین و آسمان را به لرزه در آورم . فریاد بزنم مادر همیشه در قلب منی . دوستت دارم مادر دوستت دارم ای الهه پاکی و محبت ! ای بر ترین بر ترین ها ! همیشه در قلب منی . من و مدیریت محترم این سایت امیر عزیز وبرادرو یاور گرامی ام آره داداش نازنین خجسته زاد روز بر ترین زن عالم هستی ، فاطمه پاک ، فاطمه مقدس و روز زن و مادر را به تمامی مسلمین وهموطنان عزیز تبریک گفته باشد که جامعه ایرانی در عمل هم ثابت نماید که برای زن و حفظ ارزشهای انسانی و اعتلای شخصیت او از هیچ کوشش دریغ نمی ورزد . به امید روزهایی بهتر برای زنان پاک و پاکدل این آب و خاک و انسانهای نجیبی که در سخت ترین شرایط نجیبانه زیستن را افتخاری برای خود می دانند . با درود به مسلمین واقعی و پیروان راستین فاطمه پاک .. خداوند نگه دار همه تان باد ... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم