ارسالها: 3650
#154
Posted: 23 Aug 2013 02:02
ستـــــــــــــــــــــــــاره ای زیبا تر از زنــــــــــــــــــــدگی
من تازه کار مند شده بودم و تا بخوام از خودم خونه ای داشته باشم خیلی راه داشتم.. خیلی بهم اصرار می کردند که زن بگیرم ولی من یک زندگی مرفه و در ناز و نعمت بودنو دوست داشتم . اگه زن می گرفتم باید دار و ندارمو باهاش تقسیم می کردم دیگه نمی تونستم دختر بازی کنم با دوستام برم بیرون پولمو واسه خودم خرج کنم . راستش بی میل هم نبودم خیلی از مسائل جنسی واسم حل می شد و می تونستم ازش لذت بیشتری ببرم . ستاره دختر همسایه مون پنج سال ازم بزرگتر بود . دور و بر سی بود . تک فرزند خونواده ای بود که حساب ملک و املاکشون از دستشون خارج شده بود . مامانم شهناز که با مامانش سیمین خانوم دوست بود می گفت گاهی اوقات به شوهرش یه زمینهایی رو نشون میدن و میگن اینم جزو املاک توست . خلاصه از اونجایی که می دونستم شرایط بهتری پیدا نمیشه قبول کردم که بریم خواستگاری -مامان نکنه بفهمن که برای مال و اموالش اومدیم -عزیزم بذار بفهمن داماد به این خوش تیپی از کجا می خوان پیدا کنن . اونم اهل هیچی نیستی نه عرق خوری نه موادی هستی . سیگار هم که نمی کشی . -ولی عوضش دختر بازی زیاد کردم . مامان از این بابت که چیزی به سیمین خانوم نگفتی ..نه اونقدر ها .. ای خدا این زنا که چونه شون گرم میشه اسرار داخل رختخواب خودشونو هم به هم میگن ولی مردا اینو بی غیرتی میدونن . من ستاره رو فقط با مانتو دیده بودم . زیبایی خاصی نداشت . چهره اش معمولی بود به خودش نمی رسید . حواشی رو کم می کنم و میرم به اصل مطلب .. من و ستاره رو گذاشتن توی یک اتاق در بسته تا حرفامونو بزنیم . می گفتن اون همه کاره بابا مامانشه . اگه قبول کنه که با یک فقیر سر خیابون هم از دواج کنه پدر و مادرش حرفی ندارن . پس من باید کاری می کردم که خودمو تو دلش جا کنم . روسری خودشو داده بود عقب تر تا بیشتر موهاش مشخص شه . آرایش خفیفی کرده بود که بهش میومد . از نظر ظاهری متوسط بود . -من می خوام چند تا سوال از شما بکنم . الان ما با هم پنج سال اختلاف سنی داریم . شناخت خاصی هم از هم نداریم . علت این که شما اومدین به خواستگاری من چیه .. با این که می دونستم این دخترا به دیدن خواستگار باید قند تو دلشون آب شه ولی از اونجایی که حدس می زدم همچین سوالهایی بکنند خودمو آماده کرده بودم -خب ستاره خانوم با شناختی که مادر از شما داشت و از خونواده شما دختری بهتر از شما پیدا نکردیم . راستش من دور و بر خودم می بینم دخترای این دوره زمونه اصلا وجاهت و متانت ندارن . حرکاتی انجام میدن که در شان دختر شایسته ایرانی نیست . در هر حال مسئله رو بازش نمی کنم . می دونم شما به همه این مسائل آگاهی دارین . -خب وضعیت خونه و زندگی چی .. -شما که خودتون به خوبی آگاهین من تازه استخدام شدم و هر چند می تونم شما رو ببرم خونه بابا م و یا جایی رو اجاره کنم ولی بازم بسته به تایید فعلی و بعدی شما در مورد پذیرش خواستگاری من و مسئله در کجا زندگی کردن داره . -شهاب خان به نظر شما یک زوج اگه با عشق از دواج کنند بهتر نیست ؟/؟ -ستاره خانوم تجربه نشون داده از دواج هایی که با عشق شروع شده بیشترشون با شکست روبرو شده اونایی که با یک دوستی ساده یا بدون با هم بودن قبلی و بعد از یک خواستگاری با هم از دواج کردند بعدش تونستن عاشق هم شن . ستاره خیلی با متانت حرف می زد . خیلی پخته مثل آدمای جا افتاده . طوری که آدم حس می کرد استاد دانشگاهی چیزی در همین مایه ها باشه ولی من خیلی شل بودم و تند تند حرف می زدم . -با همه اینها من نمی دونم تو از چه چیز من خوشت اومده . چرا اصرار داری باهام از دواج کنی . ازم خواست که نگاه و چشامو به چشاش بدوزم .. خودمو خیلی مظلوم کردم .. عجب دم و دستگاهی داشت این خونه شون . با این همه دارایی از من می خواست که اونو زیر بال و پرش بگیرم . راستش از صحبت با اون خیلی خوشم اومده بود . سادگی و صفای خاصی داشت . به ساعت نگاه کرد و منم همین طور یک ساعتی می شد که با هم حرف می زدیم . نمی دونم چرا دل نداشتیم که این لحظات تموم شه . خیلی حرفا زدیم . خالی بندی و مخ کار گیری من حرف نداشت . می دونستم نرم شده . می تونستم از ثروتش استفاده کنم و به تفریحم و حال کردن با سایرین ادامه بدم ولی نه .. بهتره بعد از چند وقت این کارو انجام بدم . خودمو شیفته اش نشون دادم .حتی یکی از پرسشهاش این بود که اگه یه زن نتونه بچه دار شه مرد باید چیکار کنه .. اینم از اون سوالات کلیشه ای و تکراری بود که خیلی از دخترا حتی وقتی که چت می کردند یا تلفنی هم حرف می زدند از دوست پسرشون می کردند . -ستاره خانوم برای من وجود همسرم مهمه و....ستاره رو بهتر از دخترای دیگه دیدم . اون می تونست زن زندگی باشه . ثروت باباش اونو بی بند و بار نکرده بود . -شهاب خان ما باید یواش یواش بریم به میون جمعیت . -جواب شما چیه - خواسته های آدما زیاده . راستش شما از من جوون ترین . حرفای قشنگی می زنین . یه مغایریتهایی هم بین حرفاتون وجود داره ولی من نمی خوام نکته بگیرم یا خرده بگیرم و گیر بدم . منم خیلی چیزا دلم می خواد . داشتن یک شوهر خوب و خوش سر و وضع و خوش قلب آرزوی هر زنیه ولی یه حسی به من میگه تو دوستم نداری .. راستشو بگو برای چی اومدی خواستگاری . انگیزه ات چی بود . چرا هنوز هیچی نشده خودتو عاشق سینه چاک و کشته مرده من نشون دادی . هر چی بگی من قبول می کنم و به حساب صداقتت میذارم . و من اون وقت به یه آدم صادق میگم بله .. حس کردم اون یه جوریه . می تونم دوستش داشته باشم . حرفاش کاراش به دل می شینه . دل لرزوندناش هم همین طور . حس کردم نمی تونم بهش دروغ بگم . اگه بهش دروغ می گفتم باید تا آخر زندگیم هم بهش دروغ می گفتم . -ستاره حقیقتو بگم ناراحت نمیشی ؟/؟ .. رنگ به چهره نداشت . -حدس می زدم . از اولش هم حدس می زدم ولی بعضی از حرفات داشت خامم می کرد -من که هنوز چیزی نگفتم ستاره -برای عاقل یه اشاره کافیه -بذار حرفمو بزنم . -بنال من کار دارم می خوام برم سریال مورد علاقه مو ببینم . اصلا می خوام بخوابم -چرا این قدر عصبی هستی ستاره خانوم . من دوستت دارم ستاره .. حالا دوستت دارم -واسه چی اومدی خواستگاری .. سکوت کرده گفتم واسه این که اجاره نشین نباشم . ستاره ازم فاصله گرفت . -حس می کردم شاید با بقیه فرق داشته باشی . بعضی از سوتی ها تو ندیده می گرفتم . من اصلا نمی خوام شوهر کنم . می خوام توی خونه بابام بمونم ترشی بندازم . تو اگه برای من تنها غیر محارم روی زمین باشی تنها مردی که بتونم باهاش ازدواج کنم این کارو نمی کنم . ازت متنفرم . حتی دیگه رویای از دواجو هم از سرم به در و از خودم دور می کنم . برو خواهش می کنم .. از خونه اومدیم بیرون . جواب این بود که فعلا قصد از دواج نداره . مادرم بهم گفت خیلی مسخره بود . این همه حرف زدین آخرش این ؟/؟ بهش نگفتم این من بودم که گند زدم . از یک طرف عذاب وجدان و از طرف دیگه علاقه ای که به ستاره پیدا کرده بودم رهام نمی کرد . صبح خودمو زدم به مریضی و سر کار نرفتم . حالشو نداشتم . می خواستم هر جوری شده با ستاره حرف بزنم . روم نمی شد برم در خونه شونو بزنم . مادرش خونه بود . در همین افکار بودم که دیدم در خونه شون باز شد . مامانه هم رفت بیرون .. معطل نکردم . بعد از رفتنش در زدم ولی ظاهرا تصویر منو دیده بود درو باز نکرد . این دزد گیر ها ی میله ای و آهنی روی دیوار رو هم می تونستم ردش کنم . نباید کسی منو ببینه . از داخل خونه مون هم یه دیوار مشترک داشتیم . رو اون دیوار هم دزد گیر بود .. ولی در عوض اگه از طرف خونه خودمون می رفتم فقط مامان منو می دید . همین کارو هم کردم -پسر داری چیکار می کنی -دارم میرم اونی رو که دوستش دارم بدزدم . -تو آبروی ما رو می بری . این افاده ای ها رو ولش . یه زنی برات می گیرم که بیاد همین جا پیش خود ما زندگی کنه . -مامان دعا کن پریدم توی خونه . وقتی از پله ها رفتم بالا و به پذیرایی رسیدم ستاره رو دیدم که خیلی فانتزی و تنگ پوشیده بود تا منو دید از وحشت جیغی کشید . خودمو سریع انداختم روش جلو دهنشو گرفتم -گوش کن ببین چی میگم . من دوستت دارم . الان هم نیومدم که بخورمت . آره من به طمع اموال تو اومدم ولی حالا اونا برام ارزشی نداره . تو برام مهمی . من می خوام که تو همسرم باشی . شریک زندگی من . من و زندگیمو بسازی . مکمل هم بشیم . دوستت دارم ستاره . دستمو از جلو دهنش ورداشتم . یه نگاهی تو چشام انداخت و گفت برو بیرون . ببینم دوست دخترای دیگه ات دلتو زدن ؟/؟ شنیدم از هر مدلش یکی رو داشتی ؟/؟ برو یکی از اونا رو بگیر که به سنت بخوره . مثل تو بچه باشه . رفتم ولی هرروز به خونه شون زنگ می زدم . جلو راهش سبز می شدم .. -شهاب من ازت خوشم نمیاد -من خوشم میاد ستاره . اون شب حالت نگات .. چشات .. حرکاتت یه چیز دیگه ای می گفت -از بس احمق بودم . شهاب من دیگه خسته شدم . امشب بازم برام خواستگار میاد . ده سال ازت بزرگتره . میشه پنج سال بزرگ تر از من . ندیده و نشناخته بهش بله رو میگم . -این کارو نکن ستاره . بهت قول میدم دست از سرت وردارم .-یعنی با تو ازدواج نکنم با هیشکی دیگه هم نکنم ؟/؟ تو باید بهم اجازه بدی ؟/؟ حق با توست . برای دقایقی فکر می کردم میشه دوستت داشت . ولی تو از همه شون بد تری . -من ازت هیچی نمی خوام . من فقط تو رو می خوام . -حرفای قشنگی می زنی ولی درعمل صفری -اگه من بهت حقیقتو نمی گفتم بازم این رفتارو باهام داشتی . ؟/؟.سکوت کرد .-کاش حقیقتو بهت نمی گفتم ... چیزی نگفت ...... من اون شب نتونستم خونه بمونم . نمی تونستم حس کنم کسی رو که بهش علاقه پیدا کردم با حماقتهای خودم به این سادگی از دست داده باشم . از خونه زدم به چاک . رفتم به یه پارکی . موبایلمو گذاشته بودم رو بی صدا .. ساعت دو شب بود و رو نیمکت پارک دراز کشیدم . پرایدمو هم با خودم نیاورده بودم . سرمو بالا کرده به ستاره های آسمون نگاه می کردم . رفته بودم یکی رو اسیر خودم کنم خودم اسیرش شده بودم .به ستاره های آسمون خیره شده بودم و این که ستاره من می خواد ازدواج کنه و بره . این ستاره ها رو میشه همیشه دید ولی ستاره من وقتی که ازدواج کنه و بره دیگه نمی دونم باید چیکار کنم . داشتم موبایلمو جا به جا می کردم که دیدم یکی داره زنگ می زنه . زنگی بیصدا . اگه نگام بهش نمی خورد متوجه نمی شدم . از خونه ستاره بود . تعجب کرده بودم . حدس می زدم باید ستاره باشه که می خواد بگه بله رو به خواستگار جدیدش گفته . با ترس جواب دادم -کجایی چرا گوشی رو نمی گیری ؟/؟ خونواده ات خودشونو کشتن . -ببینم جواب مثبت دادی ؟/؟ -ربطی به تو نداره -مبارکه . من از اولشم اشتباه کردم . اصلا دنیای من و تو از زمین تا آسمون فرق می کنه . من تو هفت آسمون یه ستاره هم نداشتم . فکر می کردم یه ستاره ای پیدا کردم که از همه اینا قشنگ تر و پر نور تر باشه .. به مادرم بگو فعلا حالشو ندارم بیام خونه . نمی تونم اونجا رو تحمل کنم . دنیای تو با من فرق می کنه . من با پرایدم پرواز می کنم و تو با ماشینی که قیمت پنجاه تا پراید منو داره دوچرخه می رونی . به من نیومده حتی واسه یه بارم که شده عاشق شم . امید وارم اشتباه نکرده باشی .. اینجا به بعدشو دیگه یادم نیومد چی شده . چش باز کردم دیدم هستم در مانگاه یه سرم بهم وصله . . مامان بالا سرمه .. هیچی یادم نمیومد . سرم درد می کرد . -مامان اینجا کجاست . باید برم سر کار . هوا روشن شده ؟/؟ یکی یکی یادم میومد جریان چیه ولی نمی دونستم چرا اینجام . از پنجره بیرونو نگاه کردم . خورشید تازه داشت درمیومد . مادرم گفت که دیشب منو زدند و موبایل و پولامو بردند منم بیهوش یه گوشه ای افتاده بودم که ستاره بهشون اطلاع داد که من در پارکم و ..-مامان ستاره ها که رفتند ستاره منم رفته ؟/؟ -تو چقدر این دختره رو دوستش داری ؟/؟ -مامان من اون شب بهش گفتم واسه چی اومدیم . ولی من دوستش دارم . اون دیشب می خواست به خواستگارش بله رو بگه . تو رو خدا دیگه نخواین برام زن درست کنین . -حتی اگه ستاره باشه ؟/؟-اون فقط یکی بود و رفت . -نمی دونم تو چت شده . اون این جاست پشت همین در . صداش کنم ببینیش . خنده ام گرفت . -اون موقع که با کسی جور نبود ما رو نمی خواست حالا ؟/؟ بگو بیاد .. مادر رفت بیرون و ستاره اومد بالا سرم . -واسه چی اومدی . اومدی رو زخمم نمک بپاشی ؟/؟ من که بهت گفته بودم هیچی ازت نمی خوام . من حتی دزدیدن هم بلد نیستم . دیشب موبایلمو بردن . پنجاه تومن پول منو بردن . عیبی نداره اینا جبران میشه . خوشحالم که مثل شما پولدارا نیستم که همرام بارای سنگین باشه که حسرت از دست دادن اونا رو بخورم هر چند پنجاه هزار تومن حقوق تقریبا دوروزم بود . یادم باشه یه هدیه هم واست بگیرم . چقدر مظلوم شدی ستاره . شدی یک ستاره خاموش . نگات مثل نگاه اون شب شده که فکر می کردم دوستم داری . بگو برای چی اومدی اینجا . تا بیشتر عذابم بدی ؟/؟ واسه چی اومدی -اومدم تا شهاب سنگ من هر چی جلو روشه بسوزونه ببره . اومدم ببینم اون چیزی رو که ازم دزدیدی می تونی پسش بدی یا نه . قلبمو .. اونو از همون شب دزدیدی . من از همون اول حس می کردم برای چی می خوای باهام از دواج کنی ولی دوست داشتم فریب حرفاتو بخورم . یه چیزی یه سادگی در حرکاتت بود که فکر کردم می تونی یه آدم خوبی باشی و بشی . یه زن می تونه واسه خیلی چیزا صبر کنه . می تونه بد ترین سختیها رو تحمل کنه . حتی خیانتو هم می تونه تحمل کنه . من باید رو تو کار می کردم . دلم می خواست تو رو واسه خودم داشته باشم آخه منم انسانم . احساس دارم . می تونم عاشق شم . من همه چی رو حاضر بودم تحمل کنم . این که به خاطر ثروتم با هام از دواج کردی رو می تونستم به امید روزی تحمل کنم که تو از اخلاق من خوشت بیاد . می تونستم بهت محبت کنم . می تونستیم با هم لحظه هامونو بسازیم . یه زن همه چی رو تحمل می کنه فقط تحمل یه چیز خیلی سخته . تحمل دروغ و این که صداقتی وجود نداشته باشه . وقتی که اعتراف کردی واسه چی اومدی وقتی صداقتتو بهم نشون دادی باهمه خشمی که نسبت بهت داشتم ولی احساس آرامش کردم . تو صداقتو فدای مصلحت نکردی . حس کردم با تمام وجودم دوستت دارم ولی بازم زمان می خواد تا آدم منطقی تر باشه . حالا هر روز که می گذره حس می کنم بیشتر از روز پیش دوستت دارم . آره شهاب من دوستت دارم . ولی ظاهرا تو دیگه دوستم نداری . اومدم ببینم اون چیزی رو که از من دزدیدی پسش میدی یا نه ؟/؟ اون قلبمه . تو قلبمو دلمو ازم دزدیدی . در واقع این منم که باید ازت پسش بگیرم ولی نمی تونم نمی تونم . دوست دارم همچنان دزدیده شده باشه . اشک از چشام جاری بود . ستاره من به کسی بله نگفته بود .. این طور به نظر می رسید -ستاره پس تو دیشب بله رو نگفتی .. -ستاره فقط یک بار بله رو گفت . اونم به کسی که دلشو دزدیده . من خودم بهت گفتم که دلمو بدزدی . نمی خوام بهم پسش بدی . منو ببخش . باید احساس تو رو حس می کردم . باید حس می کردم و یقین که تو به خاطر خودم دوستم داری . نمی دونی دیشب چه عذابی کشیدم . من خونواده ات رو تا پارک رسوندم . وقتی که تو رو اون جوری دیدم و فکر کردم که مردی واز دستت دارم فهمیدم که زندگی بدون تو واسم فایده ای نداره . به اذیت کردنهای تو عادت کرده بودم . به دیوونه بازیهای تو . از رو دیوار پریدنهات . احساس غرور می کردم . وقتی که می گفتی ازم هیچی نمی خوای .. همه حرفاتو در نگات می خوندم که چه صادقانه بیان میشه . با صداقت میشه به خوشبختی رسید . میشه به خیلی چیزا رسید . -ستاره دیگه از پیشم نمیری ؟/؟ -شاید دو هفته هم نشه که این جوری با هم آشناییم و حتی یک ساعت خوش هم نداشتیم ولی احساس می کنم که سالهاست با همیم .. سرم دیگه تموم شده بود ولی حرفای من و ستاره انگاری تازه شروع شده بود .مامانو رسوندیم خونه . ولی خودمون رفتیم به همون پارک -ببینم بابا مامانت ناراحت نشن -نه آخه قراره که امشب یک بار دیگه بیایین خواستگاری -ببینم این بار تو ازم خواستگاری می کنی که این جوری قرار گذاشتین ؟/؟ ستاره فقط می خندید . -ستاره جون تو از صداقت خوشت میاد ؟/؟ اگه یه کار زشتی هم کردم صادق باشم خوبه ؟/؟ یه نگاهی تو چشام انداخت و گفت می دونم شوخیت گرفته ولی حداقل صبر کن خرت از پل بگذره بعد از این شوخی ها بکن .. دو تایی مون زدیم زیر خنده . دست ستاره رو گرفتم تو دستم . حالا با سکوت بهش می گفتم که دوستش دارم . خون گرم عشقمو احساس می کردیم . دلم می خواست تا غروب همونجا کنارش می نشستم تا وقتی که اولین ستاره , خودشو نشون بده و ستاره های دیگه . اون وقت من فریاد بزنم که زیبا ترین و بهترین ستاره دنیا در کنار منه مال منه عشق منه تمام هستی منه . ستاره ای به ارزش تمام دنیا ستاره ای زیباتر از زندگی .... پایان ... نویسنده ... ایــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 273
#157
Posted: 26 Aug 2013 01:36
shahrzadc
من نیز مانند سایر دوستان از زحمات استاد ایرانی ارجمند کمال قدردانی را دارم و سپاسگذرام از او و خدای منان که فرصتی را در احتیار من قرار داده است که با ایشان هم صحبت شوم
من اگر کشته شوم باعث بد نامي توست!
موجب شهرت بي باکيو خود کاميه توست!
ارسالها: 273
#159
Posted: 26 Aug 2013 15:14
shahrzadc: این که وقت گرانبهایتان را به مطالعه نوشته های من اختصاص می دهید برایم مایه بسی افتخار است و به خود می بالم .
دوست و برادر عزیزم ایرانی
اینجانب با داستان های شما زندگی کرده ام و لحظه های با شکوهی را در کنار شما گذرانده ام و اینکه با استادی همانند شما هم کلام میشوم برایم افتخار شگرفی است و معتقدم که خداوند بر من نظر کرده
shahrzadc: اگر وجود گرانقدر شما وشماها نباشد انگیزه و توانی برای اندیشه و ثبت اندیشه نمی باشد (نمی ماند ).
سپاس بیکران خدای یزدان را که اگر نگارش شما و وجود گرم و محبت امیز شما نبود زندگی همچون بیابانی بی اب سخت و محال میشد
اما انتقادی از داستان های شما دارم که شاید کمی کوچک باشد ان هم این است که:
دوست و برادر عزیزم ایرانی مهربان
داستانهای شما اندکی حوصله میخواهد،که انهم به نظرم به خاطر این است که میکوشید خواننده را در موقعیت و تصور ذهنی خود قرار دهید ولی این سعی و تلاش بیش از حد است به طوری که خواننده براش ادامه ی خواندن سخت و کسالت بار میشود
من اگر کشته شوم باعث بد نامي توست!
موجب شهرت بي باکيو خود کاميه توست!