انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 19 از 78:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  77  78  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


زن

 
عید خجسته قربان بر مسلمین مبارک باد

آن که خدای را دوست می دارد به خاطر خدا از جان و آن چه در این دنیا عزیز تر از جانش باشد می گذرد . چون اوخداوندگار را عزیز ترین عزیزان می داند , خدایی که بر دو جهان احاطه دارد . ابراهیم از اسماعیل گذشت تا نشان دهد ان چه را که خدا به ما بخشیده می توان که در راه خدا قربانی کرد و باید که چنین کرد چون آن مهربانی که جان می ستاند هر گاه که بخواهد جان می بخشد . و خدا وند گار به ابراهیم عزت بخشید . همان گونه که بعد از آن به موسی و عیسی و محمد عزت بخشید . خداوندا !امشب ابراهیم بندگی خود را به تو نشان می دهد . او نمی دانست که خداوند اورا مورد آزمایش قرار داده . خیلی ها از قدرت خدا می گویند . خیلی ها او را قدرتمند می دانند . خیلی ها ادعای خدا پرستی می کنند مدعی آن هستند که می خواهند دین خدا را در زمین خدا پیاده کنند و مدینه فاضله بسازند . برای خدا جویان قربان یعنی گذر از خود و رسیدن به خدا . قربان یعنی انسانیت انسان .. یعنی پیشکشی به سوی خدا و برای خدا بردن .. آیا خداوند محتاج قربان و قربانی بوده است ؟/؟ خداوندی که بی نباز و غنی و پاک و مبرا ست . خدای یگانه که جهان بی اراده او نمی ماند خورشید جز به فر مان او نمی درخشد و ستارگان جز به اشاره او اشاره نمی کنند . قربان یعنی عشق یعنی عشق به خدای عاشق و عشق خدای عاشق به بنده قربانی خود .. ابراهیم خود را قربانی ساخت چون بر نفس خویش غلبه کرد . فرمان خدای را گردن نهاد . قربانی می کنیم تا به فر مان خدا گردن نهیم .. تقوا پیشه کنیم و از مال خود بگذریم .آن کس که در راه خدا ببخشاید خداوند گناهانش را می بخشاید و به او می دهد آن چه را که تصورش را نمی نموده است . ابراهیم خلیل سر بلند از آزمایش الهی خشنودی خدا را بزرگترین پاداش خود دانست . او می دانست که خشنودی خدا یعنی آرامشی که دلها را از کینه ها می زداید و ذهن و اندیشه آدمی و خواست او را از تعلقات دنیوی مبرا می سازد . ابراهیم می دانست که خدای خشنود و مهربان و عادل هر آن چه که بخواهد به آن بنده ای که بخواهد می بخشد . هر چند اگر رضای او را داشته باشی هر گز احساس نیاز نخواهی نمود تا آن که بی نیاز ترین نیاز مندان تو را با نعمتهای خویش آشنا سازد و از آن چه که دوست می دارد به تو ببخشاید . خدا وندا در این قربان عزیز قلب و جان ما را از کینه ها غرور و خود خواهی ها تهی ساز . ما را از آتش حسد دور گردان . به ما نیرویی ده تا مردان خدا را برادران و زنان خدا را خواهران خود بدانیم . دستها به سوی تو ذراز است و جز تو از کس حاجت نمی خواهیم . مگر بنده ناتوان تو زندگی بخش است که ما دست دریوزگی به سویش دراز نماییم ؟/؟ خداوندا بت پرست آن نیست که تندیس ها را بستاید و در مقابلش به سجده افتد .. امروز بت ها به اشکال دیگری در آمده اند . امروز انسانهای زنده هم بت شده اند .نیاز ها بت شده اند . علاقه ها بت شده اند . گاه بت ها و بت پرستان از یک جنسند . آن چنان کن که جز تو نپرستیم و جز تو در مقابل کسی و خسی به سجده نیفتیم . خداوند ا تو جان آفرینی آن چه را که داده ای هر گاه که اراده کنی باز می ستانی . کس نمی تواند و نباید که به خود جرات جسارت و اعتراض دهد . خانه زندگی را من نساخته ام که مالک آن باشم . خدا وندا آنچنانم کن که ویران کده ها را درآغوش رضایت تو زیبا تر از بهشت برین ببینم . در همچه شبی ابراهیم به چه می اندیشید ؟/؟ پیر بزرگواری که در کهولت به او فرزندی عطا فرمودی و او از همان گذشت . از خود گذشت تا به تو رسد . از خود گذشت تا از تو دور نگردد . از خود گذشت تا به آیندگان بگوید وابستگی به زیبایی گلهایی که پژمرده می گردند معنای خوشبختی را نمی دهد . بیدار شو ای مرد ابراهیمی ! نمرود ها با خدا در پیکارند . بیدار شو ای مرد ابراهیمی .. امروز پیش از آن که گوسپندان مظلوم را قربانی نمود باید که پلنگان درنده خو را کشت که از محبت آهوان بویی نبرده اند . خداوندا مرا به سوی خود (خدا ) رهنمون ساز . امروز آنان که می توانند حج ابراهیمی به جا می آورند . فقط یک روز است اما من همچنان فریاد می زنم به آنانی که به حج رفته اند می گویم همیشه با خدا و خدایی باشید . خداوند همه جا هست . همه جا خانه اوست .. و من به نقل از آن عارف و شوریده و شاعر توانا مولوی بزرگ می گویم ..ای قوم به حج رفته کجائید کجایید ..معشوق همین جاست بیایید بیایید ...این عید خجسته را به همه مسلمین تبریک و تهنیت عرض نموده امیدواریم که با خلوص نیت و پاک بودن ووارستگی خویش از تعلقات دنیوی نشان دهیم که از اوییم و به سوی او باز می گردیم . سربلند باشید ....امیر وآره داداش و شهرزاد وایرانی...
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
احمــــــــــق هــــــــــا دوســــــــــت داشتنــــــــــی هستنــــــــــد

هفده سالم بود. هنوز دوست دختر نگرفته بودم . با این که ریخت و قیافه بدی نداشتم ولی خیلی خجالتی بودم و دوستان عین آب خوردن دوست دختر عوض می کردند از کارای ممنوعه ای که با هاشون انجام می دادند برام تعریف می کردند . هرکاری هم که بعضی از دوستام می خواستند انجام بدن تا منو با دختری آشنا کنند بازم روم نمی شد که پا پیش بذارم . سال سوم دبیرستان بودم . من و محمود از مدرسه راهنمایی با هم بودیم . اون یه دوست دختر داشت به اسم عاطفه . یه روز بهم گفت که داره میره پارک دانشجو با دوست دخترش که اونم یکی از دوستاشو با خودش میاره . اگه می خوای تو هم با ما بیاو شاید که خجالتت بریزه و آدم شی . -خودت آدم نیستی -ببین رضا توی این دوره زمونه که دخترا دارن از سر و کول آدم میرن بالا یه پسر باید خیلی بد بخت باشه که نتونه با یه دختر حرف بزنه . همراهمون بیا من به عاطفه میگم تو رو با شبنم جورت کنه . من و محمود رفتیم پارک . شبنم و عاطفه قبل از ما اومده بودند . شبنم خوشگل بود ولی خیلی به خودش مالیده بود . راستش یه حسی در من به وجود اومده بود که انگاری از همون اول مالکش باشم . واسه همین خوشم نیومد از طرز آرایشش . اگه محمود باهام نبود معلوم نبود چه جوری می خواستم با هاشون سلام و علیک کنم . البته سلام کردن به عاطفه واسم سخت نبود چون قبلا چند بار این کارو کرده بودم . اما استرس عجیبی از روبرو شدن با شبنم داشتم . به ویژه این که محمود می خواست هر طوری که شده اونو دوست دختر من کنه و عاطفه از جاش پا شد و با محمود رفتند رو یه نیمکت دیگه نشستند . قربونش برم این پارک از اون پار ک هایی بود و هست که فکر نکنم هیچ پار ک دیگه ای در جهان باشه که به نسبت وسعتش این همه نیمکت داشته باشه و رو هر نیمکتی دختر و پسر کنار همند . من ایستاده بودم و شبنم نشسته بود . یه مانتوی مشکی تنش بود که به صورت سفیدش میومد . مچ دستش از سفیدی پوستش می گفت ولی از بس به خودش مالیده بود نزدیک بود رنگ صورتش زرد یا کرم بشه . -ببخشید شما نمی خواین بشینین -چرا ...کنارش نشستم با فاصله .. -شما سال چندم هستین .. اینو من ازش پرسیدم .. -سال دوم .. یک سال ازم کوچیک تر بود . خلاصه سر صحبت رو باز کردیم -شما چرا این قدر به خودتون سخت می گیرید ولی من لذت می برم از این که می بینم یه پسر هنوز شرم و حیای خاصی درش وجود داره . ناراحت نشو ولی بیشتر پسرای این دوره و زمونه پررو هستند . توقعات بیجا دارن . به حرفش ادامه نداد . متوجه منظورش شده بودم . خلاصه اون روز وقتی از کنارش پا شدم حس کردم که دنیای من عوض شده . از اون واسه خودم یه بت درست کرده بودم . شبو تا صبح نخوابیده بودم . دوست داشتم بهش بگم دوستش دارم عاشقشم . محمود مثل من این حساسیت رو راجع به عاطفه نداشت . -رضا همه چی برات عادی میشه . طوری که از شبنم خسته میشی و اونو عوضش می کنی -من این قدر نامرد نیستم -رضا تو اگه نامرد نباشی یکی دیگه نامرده . سه چهار روز دیگه با هم میریم بیرون . تا اون زمان همین جور قند داشت توی دلم آب می شد . وقتی که انتظارات به سر رسید و من و شبنم تنها شدیم خواستم بهش بگم که دوستش دارم . -شبنم دلم می خواد یه چیزی بهت بگم . -حتما ازم خوشت اومده -نمی دونم چی بگم . حالا نمیشه حدس نزنی ؟/؟ فرض کن درست حدس نزدی تا برات سور پرایز باشه . در همین لحظه موبایلش زنگ خورد .. با لحنی با طرفش صحبت می کرد که انگاری داره با نوکر باباش حرف می زنه -عوضی دیوونه .. چند بار بهت بگم من نمی خوام . اصلا بهتره بهم بزنیم همه که مثل تو نیستن . گوشی رو قطع کرد -ببخشید اتفاقی افتاده -نه دوست پسرم بود تازه ولش کردم از رو نمیره . من نمی خوام اخلاق نداره .. وقتی این حرفو زد من یخ شدم . اصلا ازش انتظار اینو نداشتم که با کس دیگه ای هم دوست بوده باشه . اون متعلق به من نبود ولی حس کردم به من خیانت شده هر چند دوست پسر داشتن شبنم مر بوط به قبل می شده . احساس نا امیدی می کردم . حس می کردم از شبنم بدم اومده . دیگه هیچ احساسی نسبت به اون نداشتم . عاشقش نبودم . اونو یک دختر بد می دونستم که به همه بله میگه . اون متوجه این تغییر روحیه ام شده بود . -رضا چی می خواستی بگی . -هیچی فراموشش کن شبنم . دفعه بعد دیگه برای دیدن شبنم نرفتم . خیلی ناراحت بودم . اونم متوجه شد چرا ناراحتم . ولی چیزی بهم نگفت .و زنگی نزد . از این نظر که اون اولین دختری بود که نمی تونستم از فکرش بیرون بیام ناراحت بودم . یه بار به تنهایی رفتم پارک و روی یکی از نیمکتها نشستم . از دور شبنم و یکی دیگه از دوستای دخترشو دیدم . فوری جامو عوض کردم که منو نبینن . دست و پام می لرزید .. ولی لحظاتی بعد اونو دیدم که تنها بالا سرم وایساده -پسر منو می شناسی ؟/؟ چرا ازم فرار می کنی ؟/؟ -ببینم دوست پسرت این طرفاست ؟/؟ -من دوست پسری ندارم . -می تونی بگیری . -به تو مربوط نیست . خیلی پات رو از گلیمت دراز تر کردی . فکر نمی کردم اون موقع که تو در زندگیم نبودی باید از تو اجازه می گرفتم بچه پررو . -به خاطر همین پررو بودنمه که فقط یه دوست دختر پررو تا حالا به تورم خورده . اونی که لذت می بره هر روز بایکی دوست شه . ان چنان سیلی گذاشت زیر گوشم که چند جفت دختر و پسر روشونو بر گردوندند طرف ما ولی شبنم رفته بود . منم از جام پا شدم حس کردم غرور و مردانگی من زیر پا گذاشته شده . از در پارک که رفتم بیرون یه جوون گردن کلفت یقه امو گرفت و گفت دیگه نبینم دنبال شبنم بری . اون نجیب ترین دختریه که تا حالا دیدم . مال خودمه .. -کسی مال کسی نیست . اونم اون طرف صورتمو که شبنم سیلی نزده بود سیلی زد . منم آنچنان مشتی به بینی اون زدم که خون ازش بیرون می ریخت شلوغ شد وبا وساطت خیلی ها ماجرا تموم شد . شبنم همه چی رو دیده بود . همرام اومد . -چرا باهاش دعوا افتادی -اون اول منو زد . خیلی خاطر خواه داری . -رضا دفعه قبل چی می خواستی بگی -هیچی یه چیز احمقانه . می خواستم از یه چیزی بگم که وجود نداره یه چیزی که از پدرا و مادرا به بچه هاشون نرسیده . هوس جای عشق نشسته . به طرف فردوسی در همون مسیر انقلاب قدم می زدیم که خلوت تر باشه . . من خیلی احمقم . -رضا هیچ اینو می دونی که احمقها گاهی خیلی دوست داشتنی میشن ؟/؟ -آدمای ساده همه رو مث خودشون می بینن . -خیلی ها معنای سادگی رو نمی دونن . اگه من تا حالا دوست پسر نمی داشتم می شدم ساده . راستش من تا حالا با سه تا پسر و اینی که تازه دیدی سومیش بود دوست بودم . همه شون ازم می خواستند که وارد منطقه ممنوعه شیم ولی من اینو قبول نداشتم . با همه شون بهم زدم . بدون این که دستم بهشون بخوره یا دستشون به من برسه . اونا همش می خواستن خودشونو به من بچسبونن .. من فکر می کردم فر هنگت خیلی قوی تر از اینا باشه رضا . فکر می کردم تو با بقیه فرق داری . معنای صداقتو می فهمی -وقتی گذاشتی زیر گوشم فهمیدم . -ازت معذرت می خوام . حرفات خیلی نیش دار بود . من هر سه تاشونو با یه سیلی فرستادم که برن .. فقط تو بودی که بعد از سیلی بازم پیشم موندی . اونا رو خودم رد کردم .. -تو دیوونه ای -چی می خواستی بهم بگی رضا . وقتی که از دوست پسرم گفتم . -دیگه ارزشی نداره . -سعی کن مث من صادق باشی . مرد باش و من هر چی که تو سینه ام بود بهت گفتم . تو حرفتو بزن .. -دیگه بهش اعتقادی ندارم -اون وقت که بهش اعتفاد داشتی چی می خواستی بگی . من از نگات , از کارات فهمیدم .. -بدون این که فکر کنم می خواستم بهت بگم عاشقتم . دوستت دارم . می خواستم نگهت داشته باشم . شایدم می خواستم بهت ثابت کنم که دوستت دارم . ولی خیلی احمقانه هست . دیگه عشق و دوست داشتن رو به این صورت قبول ندارم . -خیلی خود خواهی رضا ! اصلا نفهمیدیم کی رسیدیم به میدون فر دوسی . -پس تو هیچوقت نمی خوای بهم بگی که دوستم داری . -نه شبنم . هیچوقت . -باشه رضا هر طور میلته . ولی واقعا با بقیه فرق داشتی .. حالا می بینم که خیلی بچه ای بچه ای . دستمو گرفت توی دستش .. این اولین اراده ای بوده که دست منو روی دست یه غریبه قرار داده . من تابو شکنی کردم . خودمو قانع کردم که همه چی آرومه .به خودم گفتم خیلی ترسویی رضا . شهامت نداری .. شبنم گفت میگی من خودنو در ویترین میذاشتم تا تو پیدات شه ؟/؟ من به پسرا رو نمیدم . چی فکر کردی . دیگه به توی احمق دیوونه هم رو نمیدم . ولی رضا احمق ها دوست داشتنی هستند . -به احمق ها میشه بی وفایی کرد . -خیلی حرفای زشت می زنی . سرشو بالا گرفت . چشاش پر اشک بود . تو شهامت نداشتی و نداری ولی رضا ی ساده و احمق! دوستت دارم . داشت میرفت تقاطع سعدی و انقلاب مترو سوار شه . هنوز خیلی راه تا مترو مونده بود .. گمش کردم . یه خداحافظی هم نکرده بود . -شبنم شبنم .. نا امیدانه از این طرف به اون طرف می رفتم . یه لحظه دیدم که از یک فروشنگی کفش مردونه اومد بیرون ..رفته بودی کفش مردونه بخری ؟/؟-نه دوست پسرم بود . .. من یک دختر هرزه هستم .. می دونستم داره دروغ میگه از ناراحتی این حرفا رو می زنه .. ازم فاصله بگیر .. اینجا مغازه دامادم بود . -بس کن شبنم تو همش می خوای آزارم بدی . -از توی مغازه وقتی می دیدمت که چه جوری به دنبالم می گشتی و صدام می زدی لذت می بردم -شبنم اگه من اون چیزی رو که بهت نگفتم می گفتم چند روز پیشم می موندی ؟/؟ تاریخ مصرف من تا به کی بود ؟/؟ -تو که هنوز حرفتو نزدی . -هر وقت که بخوام برای همیشه خداحافظی کنم بهت میگم -پس خدا حافظی کن . خجالتم میومد . سرخ شده بود . سرمو انداختم پایین . -شبنم حس می کنم عاشقت شدم . .. اینو گفتم وداشتم می رفتم -کجا ؟/؟ پسر من از کجا یه دیوونه ای مث تو رو پیدا کنم .. ازم پرسیدی وقتی که بهم بگی دوستم داری چند روز پیشت می مونم .. جوابش اینه . برای همیشه . تو با همه عشقت داری دیوونه بازی در میاری من چرا دیوونه باشم ؟/؟ من دیوونه تو هستم . عاشقا همه دیوونه ان کله شون کار نمی کنه .. نرو رضا تو با بقیه فرق می کنی . من از دورنگی ها خسته شدم . با هام بمون . من اون دختر بدی که تو فکر می کنی نیستم . هر کی ازم می خواست بد باشم ولش می کردم . بازم دستمو گرفت به دستش ..-می دونی چرا دستتو لمس می کنم ؟/؟ خون گرم تو رو که به من نیرو میده احساسش می کنم رضا ...... باورم نمی شد از دختری خوشم اومده باشه که در نگاه اول نظرمو جلب نکرده بود و لحظاتی قبل هم می خواستم از دستش در برم . اون روز من و شبنم پیوند عشقمونو بستیم . -شبنم هیچوقت تنهام نذار -فقط به من طعم شیرین عشقو بچشون رضا -چطوری -همین جوری که الان هستی . فقط خودت باش -میگی یه احمق باشم . ؟/؟ خندید و گفت هرچی باشی خیلی دوست داشتنی هستی .. پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
علـــــــــــــــی چـــــــــــــــه مـــــــــــــــی گویـــــــــــــــد !

علی آمد تا فریاد ها ی سکوت را بشکند تا به اذن الهی خورشید خاموش عدالت را نورانی نماید . علی جان نمی دانم از کدامین کلامت بگویم که هر کلامت گوهریست تابناک که دلهای گمراهان را اگر که بخواهند روشن می سازد .. فرموده ای مردم دشمن چیز هایی هستند که نمی دانند . ...آن که خدا را احساس نمود تو راهم خواهد شناخت و آن که تو را شناخت خدا را هم احساس خواهد نمود . به علی قسم که من با شمشیر جنگ به سوی تو نمی آیم چون تو برای صلح برای محبت برای عشق برای بر پایی دین خدا جنگیده ای . تا آن جا که به اجازه خدا جایز دانسته ای , امان داده ای . گاه کفار را به هلاکت رسانده ای که اگر نابودشان نمی کردی جامعه را به نابودی و گمراهی می کشاندند . علی جان کاش امروز در کنارمان بودی تا نائبین فرزندت معنای عدالت و اسلام و دین خدا را درک نمایند . علی جان تو مرد عشق و عاطفه هایی . وفرموده ای برای دنیا به گونه ای زندگی کن که گویی تا ابد زنده ای و برای آخرت به گونه ای زندگی کن که گویی لحظه مرگت نزدیک است . .. علی جان چه زیبا فرموده ای ! چه زیبا گفته ای که می توان هم آخرت را داشت هم دنیارا . اما باید نیک بود و با توشه ای که به کار آید از این دنیا رفت . اما آنان که ادعای پرچمداری دین خدا را دارند تنها به ستونهای سست و لرزان دنیا تکیه داده اند . آن چنان کرده اند و می کنند که گویی تا ابد زنده اند . وفرموده ای هیچ فقیری گرسنه نمانده مگر آن که ثروتمندی از حق او بهره مند گشته است . ..این یعنی باید که برای گرفتن حق خود تلاش کرد . ..احمق ترین انسانها کسی است که خود را عاقل ترین انسانها بداند . .. و این فرموده دیگری از فرمایش های تو علی جان است که می گوید انسانها نباید خود خواه باشند . نباید خود خود خواهانه از همان اول به قضاوت در مورد آن چه که برای خود تابو کرده اند بپردازند . چرا در مواجهه با هم نوع , انسان باید خود و اندیشه خود را بر تر بداند ؟/؟ چرا نباید بپندارد که ممکن است اشتباه کند . من اگر علی را دوست می دارم از آن روست که کلامش بر گرفته از نیروییست که از آن جز به نیروی الهی نمی توان تشبیهش کرد . علی جان ! قدرتی را که خداوند به تو عطا فرموده به پوسیدگانی که داعیه حمایت و پیروی از تو را دارند عطا نفرموده است . امروز دشمنان دوست نما با نام تو با یاد تو جنایتها می کنند . هنگام تولد نام تو را فریاد می زنند تا محبوب دلها گردند اما غافل از آن که , آن که باید علی را بشناسد می شناسد .علی ,تنها یکیست آن چنان که علی تنها , یکی بود . علی چون محمد می دانست آن چه می کند به صلاح امت است . خالق به خلق نیازی ندارد این خلق است که نیاز مند خالق است . خالق یعنی نیرویی بر تر از همه نیرو ها .. نیرویی که علم را آفریده .. روح و انسان و ستاره و آسمان را آفریده .. تو بشر ناتوان را آفریده که از علم بسرایی و ناتوان تر از بشر ناتوان آن که نمی تواند خدا را احساس کند چون که نمی تواند خود را احساس کند . علی جان کاش امروز در کنار مان بودی و خط بطلان بر چهره های دروغین زر و زور و تزویر می کشیدی . کاش بودی و با تو در مرگ تردید ها آرام می گرفتیم . تو نخستین مرد و دومین کسی بودی که به پیامبر ما ایمان آوردی و با امر خدا جانشین رسول خدا گردیدی . چه زیبا سرودشادروان استاد شهریار در مورد مولا علی .. نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت ..متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را ... فرا رسیدن سالروزعید غدیر خم و تعیین امامت مولا علی (ع ) ازسوی خداوند با معرفی از طرف رسول گرامی اسلام را به عموم شیعیان جهان به خصوص شیعیان ایران و حق طلبان و عدالت گستران در سر تا سر این گیتی پهناور تبریک عرض نموده , باشد که روز گاری با فرا گیر شدن عدل الهی در پهنه گیتی , بشر به سعادتی راستین دست یابد . انشاءالله . ... امیر ,آره داداش , شهرزاد و ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
بسیــــــــــــــــــــار زرنــــــــــــــــــــگ بسیــــــــــــــــــــار احمــــــــــــــــــــق ۱

من و منصوره عاشق هم بودیم .می خواستیم با هم از دواج کنیم . من کارمند بانک بودم . پنج سال سابقه داشتم . با وامی هم که گرفته بودم یه آپارتمانی واسه خودم دست و پا کرده بودم . بیست و هشت سالم بود . منصوره سه سالی رو ازم کوچیک تر بود . وقتی واسه یه دوره کلاس کامپیوتری وابسته به کارمون برای دو ماهی رفته بودم به تهران در برگشت دیدم که نامزد کرده . خیلی راحت . خودشم نمی دونست برای چی این کارو کرده . می گفت وقتی امیر اومده خواستگاریش طوری همه رو مسخ کرده بود که بقیه از چپ و راست بهش فشار می آوردند که بله رو بگه . اون عمده فروش لوازم خانگی و صوتی تصویری بود . وضعشم خوب بود . تو هم رفته بودی تهران و اصلا موبایلت هم روشن نبود .. راستش خودم بعدا پشیمون شدم .. -دختره احمق به همین سادگی ؟/؟ من و تو فقط دو هفته تماس نداشتیم . اونم ازبس در منگنه بودم و این درسا اعصابمو خرد کرده بود . چطور بعدش راستشو به من نگفتی .. افتادم با محبوبه دعوا . محبوبه خواهرش بود دو سال ازش کوچیک تر بود . دو تایی شون کارمند یه شرکت ساختمونی بودند . -واسه چی به من نگفتی -چیکار می کردی . می رسیدی به همون نقطه امروز . چه سریع عقد دفتر خونه ای کرده بودند و قرارگذاشته بودند که چند وقت بعد مراسم ازدواجو برگزار کنند . شده بودم عین دیوونه ها . همش با خودم حرف می زدم . اگه این دوره رو نمی رفتم . اگه این کلاسو نمی رفتم . ..ولی اگه اون دوستم داشت این کارو باهام نمی کرد . ممکنه این رفتارش نوعی بچه بازی بوده باشه ؟/؟ یعنی من باید نابود شده یک بازیچه باشم ؟/؟ .. نمی دونم چرا از دست محبوبه عصبی بودم . یه بار که اونو در خیابون دیدم بازم بحث سهل انگاری اونو پیش کشیدم و این که چرا خواهرشو راهنمایی نکرده . سرم داد کشید . -تو خودت عرضه نداشتی حفظش کنی به من چه مربوطه . من نه ته پیازم نه سر پیاز .. چیزی نگفتم و به راه افتادم . حق با اون بود . ولی دلم خیلی گرفته بود . کار از کار گذشته بود و من داشتم به دنبال مقصر می گشتم . محبوبه به دنبالم راه افتاد . -آقا ماهان . منظوری نداشتم . منو ببخشید . مطمئن باشم ؟/؟ منو ببخشیدین ؟/؟ نمی تونستم جوابشو بدم . بغض و غرور این که اشک یک مرد ضعف اونو نشون میده نذاشت چیزی بگم . می خواستم برم خونه . اومد پشت ماشینم نشست . جای همیشگی خودش . با این تفاوت که دیگه خبری از منصوره نبود . بغضم ترکید . زار زار گریه می کردم . کمی که بهتر شدم یه نیم ساعتی رو باهاش دور زدم . بوی منصوره رو می داد . ازش خواستم که اگه گاهی واسش زنگ می زنم جوابمو بده . اون یاورم شد . باورم شد . حس کردم که دارم بهش عادت می کنم . نمی دونم چرا .. نمی دونستم آیا عاشقش شدم یا نه .. حتی نمی دونستم واسه چی رفتم خواستگاریش .. -ماهان تو واسه این که من خواهر منصوره هستم داری میای خواستگاری یا واسه این که محبوبه ام ؟/؟ -منصوره برای من مرد . من حالا به فکر زنده ها هستم . محبوبه می تونی دوستم داشته باشی ؟/؟ به چشام نگاه کرد و گفت درسته که دلم واست خیلی سوخت . ولی خیلی کم شنیدم که یکی تا این حد نسبت به عشقش وفا دار باشه . -محبوبه به من جواب منفی میدی ؟/؟ -باید به یکی جواب مثبت داد . بهتر از تو فعلا نمی شناسم . من و محبوبه با هم از دواج کردیم . درست همون روزی که منصوره و امیر از دواج کردند ...... زجر و عذاب من وقتی زیاد تر شد که درست واحد روبرویی ما رو اونا خریدند و با هم همسایه شدیم . دیگه چهار تایی مون اکثرا با هم بودیم . بر خورد من با منصوره سرد بود . محبوبه اینو به خوبی متوجه بود -ماهان این کارات خوشایند نیست . امیر میگه چه خبر باشه . گذشته ها گذشته .این کارا رو که می کنی داری نشون میدی که من برات اهمیت ندارم . هنوز دو سه ماه از زندگی مشترک ما نگذشته بود که امیر در یک تصادف رانندگی می میره . منصوره باهاش نبود . راستش با این که امیر پاشو گذاشته بود توی زندگی من ولی من راضی به مرگش نبودم . ولی دوست داشتم منصوره حسرت اینو بخوره که چرا با من از دواج نکرده . هر چند من مدیون محبوبه بودم . اگه محبت و دلداری دادنهای اون نبود شاید حاضر بودم خودمو بکشم . ولی هنوز اون جوری که دلم می خواست عاشقش نبودم . محبوبه از بلندی یعنی از تراس خونه مون که حفاظی نداشت و ارتفاع حفاظش کم بود با کمر و پا پرت شد به طرف پایین و پاهاش از کار افتاده و به علت آسیب نخاع روی ویلچر نشسته بود . یه عده از پزشکا امید به بهبود داشتند و عده ای هم می گفتند که دیگه امیدی نیست . کار به جایی رسیده بود که منصوره میومد به خونه مون و هوای خواهرش محبوبه رو داشت . اون حالا یک زن بیوه بود و محبوبه هم که نا و پای حرکت رو نداشت که همش دنبال من باشه ببینم چیکار می کنم . منم دیگه فرصت به اندازه کافی داشتم تا یا منصوره ای که دیگه هیچ مانع و مزاحمی نداشت باشم . شاید من هنوز گرایش و علاقه خاصی به منصوره داشتم ولی شرایط محبوبه رو که می دیدم یه دلسوزی خاصی در من به وجود اومده که دلم نمیومد به این سادگیها با منصوره باشم . محبوبه مراقب کار هام بود ..رفتار منصوره روز به روز نسبت به من مهربانانه تر می شد . چون اون تا اونجایی که می تونست ازم پذیرایی می کرد . تر و خشکم می کرد . هوای منو داشت . محبوبه حتی نمی تونست به خوبی وظایف زناشویی خودشوانجام بده . حس و حالی نداشت .حتی گاهی وقتا که از سر کار میومدم و اون خواب بود می رفتم روی کاناپه دراز می کشیدم تا بیدارش نکنم . پاهاش از کار افتاده بود ولی با همه اینها اصلا به این که بخوام دوباره با منصوره باشم فکر نمی کردم . تا این که یه روز که محبوبه خواب بود منصورم یه گوشه ای گیرم آورد و بهم گفت ببینم می دونم خیلی بهت سخت می گذره . حالا که فکرشو می کنم می بینم واقعا اشتباه کردم که با امیر از دواج کردم . -حالا که مرده این حرفو می زنی ؟/؟ -من همونموقع چند روز بعدش هم بهت گفته بودم که دوستت دارم و نمی دونم چه عاملی منو وادار به این کار کرده .. -حالا که چی -ماهان می دونم که تو هم دوستم داری -منصوره اون خواهرته .. -ماهان باور کن حتی یه روز هم از زندگی با امیر احساس خوشبختی نکردم . حتی حاضر بودم اون روزا که امیر هم زنده بود با تو باشم . نتونستم جلوی خودمو بگیرم . تمام عقده های چند ساله رو در کف دستم جمع کرده و آنچنان بر صورت منصوره نواختم که اشک از چشاش جاری شد -بار آخرت باشه که این پیشنهادو به من میدی . وقتی که تو منو کشتی اون بود که به من زندگی داد . دو سه روزی رو ماموریت کاری بهم خورد . وقتی که بر گشتم محبوبه رو دیدم که دیگه اون آدم سابق نبود . با من سر سنگینی می کرد . -منصوره محبوبه چشه .تو چیزی بهش گفتی ؟/؟ -نه من چیکار داشتم .. محبوبه کمی مهربون تر شد ولی نشون می داد که اون از فیلمشه و احتمالا قصد کاری رو داره . .. -ماهان من نمی خوام گناهی کرده باشم . وضعم این جوریه . تو که گناهی نکردی . تو می تونی بری دوباره از دواج کنی . یه زن سالم داشته باشی . یکی که برات بچه بیاره و خوشبختت کنه .. من نمی تونم .اشک از چشاش جاری بود . بغلش کردم ولی اون همش می خواست از آغوش من فرار کنه . -ولم کن ماهان .. می دونم که از روی اجبار و ترحم با منی . می خوام ازت جدا شم . تو و منصوره می تونین با هم خوشبخت شین . -اون بهت چیزی گفته . -من خودم همه چی رو دیدم . که چه جوری توی بغل هم بودین -به خدا دروغه .. -قسم الکی نخور .. منصوره فکر می کنه من اون عکسا رو از بین بردم . ولی از روش کپی گرفتم چیزی بهش نگفتم .. -کدوم عکسا -خودت رو به اون راه نزن . انکار نکن . جایی بهتر از روی کاناپه پیدا نکردین ؟/؟ می تونستی بری خونه شون .تو اگه واقعا دوستم نداشتی چرا باهام از دواج کردی .. محکومت نمی کنم . گله ای هم ندارم . سر نوشت من این بوده .نمی خوام واسم دلسوزی کنی .نمی خوام پنهونی کار کنی بخوای فریبم بدی . از فریب و خیانت نفرت دارم -محبوبه تو زندگی رو بهم بر گردوندی .. تو بهم نشون دادی که می تونم دوباره عاشق شم . نمیگم منصوره رو از یاد بردم . اون جزیی از خاطرات زندگیم شده که آخرش به تلخی رسیده .-می تونی شیرینش کنی -محبوبه ! زندگی من با تو شیرین میشه . منصوره دیگه به عنوان خواهر زنمه . -جای من واون عوض میشه -عزیزم منو از خونه دلت نرون . باور کن عاشقتم . من نمی دونم از کدوم عکسا حرف می زنی ...ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی
     
  
زن

 
بسیــــــــــار زرنــــــــــگ بسیــــــــــار احمــــــــــق ۲ (قسمــــــــــت آخــــــــــر)

فکر کنم همون روزی که با آب میوه ازم پذیرایی کرد و نتونستم ناهارمو بخورم و مثل گیج ها افتادم رو کاناپه یه چیزی به من خورانده بود. من اون روز فکر می کردم به خاطر خستگی شدید خمار شدم . دیگه چیزی یادم نمیاد .. -محبوبه من بهت نیاز دارم -به یه آدم چلاق ؟/؟ -محبوبه تو نجاتم دادی -بازم می خوام نجاتت بدم . آدم باید عشقشو نشون بده به کسی که دوستش داره . یه آدم مریض یه علیل ارزش زندگی کردن نداره . این ارزشونداره که بهش وفا دار بود . اون وقتی که بمیره تازه با بقیه مرده ها مساوی میشه . از خدا آرزوی مرگ دارم . -من این آرزو رو بیشتر دارم . من بدون تو می میرم . تو پاهاتو از دست دادی قلبتو که از دست ندادی . تو قلب و هستی منو به من بر گردوندی محبوبه ..اذیتم نکن .. بغلش می زدم . گریه می کردم . التماس می کردم . فایده ای نداشت . دل پاکش به درد اومده بود . همون یه تیکه علاقه ای رو که ته دلم به منصوره داشتم تبدیل به نفرت شده بود . قلب محبوبه شکسته بود .. زنگ زدم برای منصوره -می تونم خونه ات بخوابم ؟/؟ محبوبه منو از خودش رونده . اون دیگه دوستم نداره . میگه از هم جدا شیم ..-حرف آخرت اینه محبوبه ؟/؟-آره باور کن هر دو مون راحت تریم . من عذاب وجدان دارم ماهان که می بینم این جور باید سختی بکشی . اون منو از خودش می روند ولی به زور بغلش کردم ..-عذابم نده ماهان چندشم میشه .. -محبوبه من بهت ثابت می کنم که بی گناهم . این خونه رو هم میذارم برای تو . ولی وقتی که بهت نشون دادم که بی گناهم هر کاری کنی به طرفت بر نمی گردم . .. -الومنصوره .. من الان دارم میام اونجا .. خواهرت داره بیرونم می کنه .. -قدمت روی چشم .. -ولی تو نباید تنهاش بذاری -عزیزم اون قدر وقت داریم که با هم تنها باشیم .. رفتم به آپار تمانش . سعی کردم خودمو ناراحت نشون ندم . اون روحیه منو به خوبی می شناخت . خیلی به خودم فشار می آوردم . وقتی رفتم آپار تمانش خودمو خندان نشون دادم .. -فدای عشق قشنگ بشم . طوری رفتم توی حس که خودمم باورم شد که نکنه عاشق اولین عشقم باشم و خبر ندارم . اون انگیزه ای که برای اثبات بی گناهی و نفرتی که از کار منصوره داشتم باعث می شد که من به خوبی فیلم بازی کنم .. بغلش کرده لبامو به لباش چسبوندم . -عزیزم چقدر دلم واسه این لحظات تنگ شده بود ... ای کلک خوب کارت رو انجام دادی و منو از شر محبوبه خلاص کردی -شرمنده ام ماهان جان مجبور بود م. توی آب میوه ات یه دارویی ریخته بودم که تعجب می کنم که چرا بعد از چند ساعت بیدار شدی . به نفع خودت هم شد -ای بابا تا ظهر فرداش در بانک خمار بودم . حالا منصوره جون برو به محبوبه برس که تنها نباشه -کنیزتم همسر آینده من .. چه خواهر بی وجدانی . انتظار داشت بعد از جدایی خواهر بیمارش با من از دواج کنه . بعد از دقایقی مثلا اومدم خونه که وسایلمو جمع کنم و برم . -منصوره جون در غیاب من حواست به محبوبه باشه ... اگه میشه چند دقیقه ای برو بیرون من با محبوبه کار دارم . می خوام باهاش خداحافظی کنم .منصوره رفت خونه مادرش با این که دلم نمیومد همسرمو تنها بذارم ولی از این که بهم اعتماد نکرده دل چرکین بودم . حس کردم که دیگه نمی خوام به طرف اونم بر گردم . بد جوری دلمو شکسته بود . من تا حالا در عشق خیانت نکرده بودم . وقتی محبوبه بهم گفت که باید زود تر از اینا می رفتم دیگه انگیزه دیگه ای برای موندن نداشتم . هر چند ته دلم بهش حق می دادم به دیدن اون عکسها این طور فکر کنه .با این حال بازم دیوونه اش بودم . خودشو باور نداشت .باور نداشت که برای من قلب پاک و مهربونش خیلی بر تر و بالاتر از پاهاییه که دیگه نمی تونه حرکت کنه .. خلاصه موبایل رو دادم دستش بهش گفتم به محض رفتن من فلان کلید رو بزن و صدایی رو که باید گوش بدی گوش بده .. .. چند تا وسیله دیگه مو گرفتم و قصد رفتن داشتم .. حس کردم که صدای کوبیدن مشت به در میاد . اون می خواست در اتاقشو باز کنه ویلچر جلو شو داشت می رفت عقب حالتش طوری بود که با دستاش نمی تونست هماهنگ شه .. -صبر کن ماهان نرو من همه حرفاتونو شنیدم نرو .. -خودت خواستی محبوبه . دیگه همه چی بین ما تموم شده -نه خواهش می کنم .تو اگه بری من می میرم . -به خاطر آدمی که حرفاش واسه تو به یه دسته سبزی هم نمی ارزه ؟/؟ . من به منصوره خیانت نکردم تا زمانی که اون به من نارو نزده بود فکر کس دیگه ای به سرم نیفتاد . اون وقت به خاطر یه زن فداکار زنی که جونمو واسش می دادم به خاطر کسی که به من خیانت کرده بهش خیانت می کردم ؟/؟ منو این جور شناختی ؟/؟ -به طرف در رفتم . اون جیغ می کشید . فریاد می زد . التماس می کرد .. یه لحظه سرمو بر گردوندم . دیدم وایساده . یه قدم اومد طرفم ولی دیدم داره به طرف زمین پرت میشه . با آن چنان سرعتی رفتم طرفش که در آخرین لحظه که سرش در حال بر خورد به زمین بود خودمو انداختم زیرش .. بغلش کردم . صورت غرق اشکشو بوسیدم . محبوبه تو الان حرکت کردی ؟/؟ می تونی ؟/؟ هنوز می تونی . هنوز میشه امید وار بود که رو پاهات وایسی . تو به خاطر این که منو از دست ندی از جات پا شدی ؟/؟ باورم نمیشه .. دوستت دارم . عزیزم فکر کردی تنهات میذارم ؟/؟ فکر کردی دیگه دوستت ندارم ؟/؟ من در حق کسی که می خواست زندگیمو بگیره بدی نکردم . خیانت نکردم اون وقت بیام به کسی که به من زندگی داده نارو بزنم ؟ تنهاش بذارم ؟/؟ -ماهان من از این زندگی چیزدیگه ای نمی خوام اگه تورو داشته باشم . پاهام دستام چشام .. نفسهام ارزشی واسم نداره وقتی که نفسهام و قدرت زندگیمو که تو باشی نداشته باشم .. می دونم مثل منصوره دوستم نداری . می دونم هیچوقت عاشقم نبودی .. -عزیزم شاید اون اول عاشقت نبودم .تو دومین عشقم بودی من بودم و خاطره های تلخی که از اولین عشقم به جا مونده بود. ولی حالا تنها عشق منی . دیگه دلیلی وجود نداره که عاشق منصوره باشم . -ماهان اگه تمام بدنم فلج شه عشق تو بهش یه جون دیگه ای میده . می دونم بازم می تونم راه برم . می تونم . چون تو به من انگیزه میدی . چون به من وفاداری . ثابت کردی که دوستم داری . دلمون نمی خواست از رو زمین پاشیم .. هر چند اون که پای بلند شدن نداشت . به روی منصوره نیاوردیم که چی شده . تعجب می کرد که چرا من و محبوبه با هم خوب شدیم . وقتی که یه پرستار برای محبوبه گرفتم بیشتر دوزاریش افتاد که وجودش در کنار ما ضروری نیست . به عنوان یک خواهر زن می تونه بیاد و بره ...مدتی بعد خونه رو فروخت و رفت جای دیگه ای خونه خرید . در مان محبوبه سیری صعودی داشت اونم با سرعتی زیاد و کیفیتی عالی .. اون تقریبا بهبود پیدا کرد . می تونه به خوبی راه بره .نمی تونه بدوه یه خورده زیر پاهاش خالی میشه ولی راه میره مث یه آدم عادی .. اون می تونه . خیلی ها میگن که معجزه شده .. این معجزه عشق بوده .. به منصوره ای فکر می کردم که در عین این که خودشو خیلی زرنگ می دونسته خیلی هم احمق بوده که راحت تونستم صداشو ضبط کنم .خیلی احمق بوده که فکر می کرده اون جور در حق من ظلم کرده در عوض من به خواهرش ظلم می کنم . هر چند من و محبوبه هیچوقت به روش نیاوردیم . محبوبه من حالا ازم بار داره و تا چند وقت دیگه پسرمونو به دنیا میاره . اون خیلی خوشحاله .. ولی نه به خوشحالی اون وقتی که احساس کرده ودونسته بود که هیچوقت تنهاش نمیذارم ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــــــــــــامـــــــــــــــه ای بـــــــــــــــه پســـــــــــــــرم

اگر سر به سر تن به کشتن دهیم ..از آن به که کشور به دشمن دهیم ...این پیامیست که از اعماق وجودم که با قلب و احساس و اندیشه ام برای تو می خوانم . پیامی برای وطنم به خاطر وطنم .. ماموریتی برای وطنم . پیامی به تو پسرم .. از سر زمینی که روز گاری همگان پای به آن جا خواهند نهاد .(کنایه از برزخ ) سر زمینی که در آن شاه و گدا ..شاه و خمینی ..یکی خواهند بود تنها وجدانهای بیدار است که در این سرزمین اجازه آسوده خفتن می دهد . پسرم گفته بودم که اگر روز گاری بخواهند محوم کنند ایران ایرانستانی خواهد شد می بینم که ویرانستانش کرده اند و همچنان می رود تا با خاک هم یکسانش کنند . پسرم اینک وقت بر خاستن است وقت آن که نشان دهیم آن جا و آن گاه که پدران ما می توانستند شاخه های پوسیده درخت تنومند آبادانی این سر زمین را اصلاح نمایند تبر به دست تیشه بر ریشه این درخت و بر خود زده اند . آن چنان کرده اند که حاصلش را امروز می بینیم . مغولان آمدند و کشتند و سوختند و خوردند و بردند و سرانجام رفتند با دلاور مردیهای دلاور مردان این سر زمین . اما قومی می بینم بد تر از مغول ..خونخوار تر از آنان ..آنانی که کینه توزانه می خواهند این سر زمین را با تلی از خاک یکسانش کنند غافل از آن که چوایران نباشد تن من مباد ..بدین بوم و بر زنده یک تن مباد . پسرم امروز دیوانگانی بسیار خطر ناک تر از آن دیوانگانی که می شناسیم بر این سر زمین حکومت می کنند . دیوانگانی که هیچکس را جز خود نمی شناسند . آن دیوانه ها از هم اندیشه خود خوششان می آید اما این دیوانه ها حتی از خوردن خون یکدیگر سیر نمی گردند . پسرم آن دیوانگان مرگ را نمی شناسند نمی بینند آن که روزی برای ملتش از صلح و آرامش و نعمت و فراوانی می گفت آن که به من می گفت که زندانها و قبرستانها را آباد کرده ام چگونه در این سر زمین قریاد می کشد و از فرشتگان عذاب می خواهد که برای او وقت ملاقاتی با خدا بگیرند تا به گوش خدا برساند آن جنایتها که کرده است تنها برای او در راه او برای حفظ اسلام بوده است خون بیگناهان و جوانان وطن را تنها برای او بر زمین ریخته است . تنها برای او بوده است که شرافتها را به زیر پا نهاده است . تنها برای او (خدا )بوده است که با بی شرمی و وقاحت از جمهوری دموکراتیک گفته است و با بی حیایی گفته که آن روز باید چنین تقیه ای می زده است . کو آن دستی که بر پشتش بوسه ها داده می شد کجاست آن پوز خند ابلهانه ای که از خونخوارانه پیاله های خون جوانان ملت را سر کشیدن و از اعدام رحمت می گفت ؟! کجاست آن رحمتی که وعده اش را می داد . امروز چه کسی از دین می گوید ؟!. آنانی که دنیایشان تامین است به دور دین می گردند . آن که نایب امام زمانش کرده بودیم عکسش را بر ماه نشانده بودیم و معجزه شق القمر را به او نسبت داده بودیم حتی امام زمان هم نمی تواند برای او کاری انجام دهد . پسرم امروز باید که از تاریخ و دریوزگان به خاک و خون افکن آن پند گرفت . امروز باید کینه ها را فراموش نمود . وطن تو را فریاد می زند . وطن وجدانهای پاک را فریاد می زند . شاید من و تو بهترین نباشیم . اما برای هدف خود می جنگیم . می کوشیم . می خواستند که مدینه ای فاضله بسازند . می خواستند که با خدا رقابت کنند و بگویند که ما هم می توانیم که سر زمین خود را بهشت روی زمین سازیم . آنان خود خواهانه بهشت دنیا را برای خود می خواستند آنچنان که امروز می بینیم و جز پیام مرگ و نیستی و تباهی داستان دیگری برای این ملت نخوانده اند . امروز سر افکندگی و تحمل زور و ستم را به جایی رسانده اند که می گویند رفع تحریم ها نجات بخش ملت است .. اما آن روز که با توطئه همین رو سیاهان و سر سیاهان بر علیه من و پیشرفتها شعار می دادند می گفتند چرا باید وابسته باشیم . چرا نباید خود کفا باشیم . چرا باید از خارج جنس بیاوریم . هشت سال به بهانه جنگ سر مایه های ملی را به باد فنا دادند . اینک 25 سال است که از جنگ می گذرد . پسرم ! ملت , خود را تنها می داند . وقت باز آمدن به سوی ملتیست که آرمانشان مقدس بوده است اما برای رسیدن به این آرمان از بیراهه ها رفته اند . ملتی که می خواست خود تعیین کننده سر نوشت خود باشد . پسرم !فریاد ها را در گلو خفه کرده اند . ناقوس مرگ نمی گذارد که ترانه های دلنشین زندگی رابشنویم . ایرانی غیور نشان داده است که هر گاه لازم باشد با اشک دل خود زمین سوخته اش را می شوید و باز هم فریاد می زند که دوباره می سازمت وطن . این است راز پایداری و ماندگاری ملتی که گرد باد های زمانه از صفحه تاریخ محوش نکرده است . پسرم گنج ها را باید که به صاحبان رنجها رسانید . ملت از در جستجوی فردا و فر داها بودن خسته است . تا به کی باید که در انتظار فردایی رویایی بود . تا به کی باید فریب وعده ها را خورد . تا به کی باید در حسرت گذشته ها سوخت ؟/؟ آن خلیفه خیالی خدا خروار ها خاک بر آرمان مقدس این ملت پاشانده است . به کدامین گناه باید سوخت . به دینی که متولیانش جلادان بی دین باشند ؟/؟ به آدمکشانی که قبرستانهای ما را آباد کرده اند ؟ پسرم ملت خسته است . روزگاری می شد که غبار ها را از آسمان همبستگی ها زدود اما اینک با طوفانها و ابر های سیاه خشونت و جنایت و چپاول چه می توان کرد ؟/؟ می دانم که تو بهترین را برای ملت خواهی خواست . اما بگذار ملت خود بیندیشد خود بخواهد .. ولی پسرم نباید فراموش کرد دست دزدان در طول تاریخ هر گز کوتاه نبوده است اما باید که با آنان مبارزه کرد باید که به مشکلات ملت رسیدگی کرد . ایران ما می رفت تا به یکی از قطب های بزرگ اقتصادی تبدیل شود . اگر ذخیره تسلیحات نظامی قبل از انقلاب نبود یک بار دیگر قادسیه ای دیگر می داشتیم . ایران ما سقوط می کرد شاید که این آقایان و پرچمداران دروغین دین و خالقین مدینه فاضله همان زمان نابود می شدند . آنان مدیون همان سلاح و همان هواپیماهای خریداری شده از سوی دولت در زمان من هستند . مبادا وقتی که به ایران عزیزباز گشتی در اندیشه تصفیه حسابهای شخصی باشی . ایده های تو خواسته های تو باید که خواسته های ملتی باشد که سالهاست در پی آنند که خود تعیین کننده سر نوشت خود باشند . مردم از دروغ و دورنگی ها خسته شده اند . بگذار همه از خوشی و لذتهای زندگی سهمی داشته باشند . پسرم ! تو از دل این ملت بر خاسته ای . فرزند خاک مقدس ایران زمینی .. نشان ده که ایرانی اگر بر زمین افتد باز هم می تواند سرش را بالا بگیرد می تواند خود را بر قله های افتخار ببیند . پسرم گذشته ها جزیی از وجودت هستند اما اینک باید که آینده را بسازی . بر ویرانه ها اشک ریختن دیگر بس است . باید که ویرانگر ها را بشناسی . باید که جامه های شیطان را بشناسی . بیشتر ویرانگر ها به ویرانی می رسند اما شاید که بسیاری رنگ عوض نمایند . ویرانه ها مانده اند . باید که دست به دست هم داد . اتاقهای این کهنه ساختمان را از نو ساخت . خاک مقدس ما سر زمین مقدس ما برای ما بر ترین است . برای ما بهترین است . قطره ای از آب مازندران و خلیج همیشه فارس را به بیگانه نخواهیم داد . ثروتهای ملی را به اعراب بیگانه نمی دهیم .. گنج های ایران برای ایرانی خواهد بود . امروز روز تولد من است پسرم بیدار باش . من در کنار توام . در قلب تو در روح و اندیشه تو . امروز روز تولد من است .اما تولد واقعی من آن روزی خواهد بود که ببینم ایران من به تولدی دیگر رسیده است . آن روزی که مرگ دشمنان ایران را ببینم .آن روزی که خورشید زندگی بار دیگر در آسمان ایران زمین تابیدن گیرد . و تو در کنار مردم و با مردم خواهی بود . حتی اگر تو را نخواهند . تو جزیی از آنان خواهی بود . پسرم! آن چه بیش از بحث دین و سیاست و جدایی آنها از یکدیگر ارزش دارد بحث وجدان و انسانیت است . این که خداوند انسانها را یکسان آفریده . رنگ و نژاد و دین و زبان و.. نباید که شخصیت ها را تفکیک نماید . هر چند ما به افتخارات قوم خود می نازیم . چه در حکومت دینی و چه در سکولاریته تا زمانی که مجری قانون وجدان و شرف خود را سمبل اجرای آن قرار ندهد این حکومت ارزشی ندارد و اینجاست که اگر مجریان جزء قوانین , دست از پا خطا نمایند تو باید که در کنار مردم باشی و به در خواستهایشان توجه کنی . شاید یکی از نقطه ضعفهای من و حکومت این بوده که به بسیاری از دست اندر کاران حکومت خود اعتمادی بی اندازه داشته زمانی به خود آمدم که کار از کار گذشته بود . تا زمانی که با مردم و در کنار آنان باشی هیچ گزندی به تو نخواهد رسید . اما تو طئه شیطان و دولتهایی که خود را پرچمدار نظم و صلح جهانی می دانند را نباید از یاد ببری . با آنان آن چنان مدارا کن که بپندارند دوستشان هستی و همیشه در انتظار فر دایی باشند که بیش از امروز به آنان توجه نمایی . در این صورت آنها اندیشه کودتا و دشمنی بر علیه تو را نخواهند داشت البته به شرطی که با خلوص نیت خود در راستای آرمان ملت خودگام برداری . روزنه ها را اگر نپوشانی روزی حفره هایی خواهند شد . صبور باش . با همه مهربان باش . رگهای خشک و خسته ایران نیاز به خونی تازه دارد . زمانی که این کشور به توسعه اقتصادی و سیاسی رسید ضروری می باشد که از روز های تلخ و درد ناک و زجر هایی که بر سر این ملت آمده و آن چه به نام دین به خورد این ملت داده از مافیای سیاسی و اقتصادی بگویی و فیلم این سالهای زجر و درد را به اندازه ای که نیاز باشد به نمایش بگذاری تا شیطان نتواند بار دیگر در جامه دین توطئه ای چون توطئه 57 بیا فریند . مردم دلاور ما مردمی احساساتی هستند . با محبتی از مرگ زندگی می سازند و با عدالتی زندگی را به مرگ می سپارند . اما تو باید آنچنان کنی که منطق , حاکم بر دلها و جانها و احساساتشان باشد . به مقدسات دینی آنان احترام بگذار . البته در روز گاران من وضع ظاهری جامعه ایران بسان جامعه غرب دستخوش بی بند و باری نبود اما در همان حد را هم مردان خدا تحملش را نداشتند. ولی این مردان خدا امروز این همه فساد و تباهی و هرزه گردیهای سطح شهر ها را می بینند و ساکتند . این شیاطین همچنان نفس می کشند . در حکومت تو هم خواهند بود . اگر توانستی به نفع ملت آنها را خفه شان کن . البته این خفه کردن به معنای کشتن نیست . بگذار که آنها در گوشه ای چون گوسفندان بچرند و برایشان علف و آذوقه تهیه کن تا در چراگاه خاص خود چریده , کاری به کار ملت نداشته باشند . انسانهایی که به نام دین تیشه به ریشه دین زده اند . به خاطر چند دزد در حکومت من غلغله ها بر پا کرده اما امروز نود درصد از مردم این آب و خاک را جزو بندگان خدا به حساب نمی آورند و فقط به تبلیغ دروغین دین خود می پردازند که به راستی آنان دشمنان واقعی دینند . آفت هایی که خود را آیت خدا می خوانند هر چند این خود ملت می باشد که به آنها بها داده است . بگذار مردم حکومت دلخواه خود را آزادانه انتخاب نمایند . آن که لذت آزادی را چشیده باشد هر گز دیکتاتوری را انتخاب نخواهد نمود . اما بگذار آنها بخواهند و تو هم یکی از آنانی . فقط یک رای داری . چون آن ولی و والی پوسیده و پوکیده دور از دیانت نیستی که برای خود هشتاد میلیون رای در نظر بگیرد . که آنها نه تنها دشمنان ملت و آرمان مقدسشان هستند بلکه دشمنان واقعی دین و خدایند . به جای مرگ پیام آور شادی و زندگی باش . به جای کینه و اعدام های رحمت ببخش . چون خداوند بلند مرتبه بخشش را زیبا دانسته و به آسانی می بخشاید . خداوند انسان را به دنیا نیاورده تا راحت او را به خاطر فروش یک روز نامه مخالف اعدامش کند . پسرم زمان اشتباهات و تکرار اشتباهات به سر آمده . امروز زمان جبران اشتباهات و سازندگیهاست . باید که به فر دا و فر دا ها نگریست . از هر کجا که آغاز کنیم یعنی به زندگی لبخند زده ایم . یعنی برای شکوفایی ایران عزیزمان آغازیده ایم . اگر کسی به تو بد گفت آرام باش . هدفت را فراموش نکن . نمی توانی انتظار داشته باشی که همگان دوستت بدارند . سعی کن آنچه که می کنی دوست داشتنی باشد تا دوست داشتنی ها دوستت بدارند . پسرم خمینی را می بینم که که در آتشی که خود بر افروخته می سوزد . فریاد می زند که خداوندا هدفم رسیدن به تو بوده است . قاطعانه خواسته ام دین تو را بر روی زمین پیاده نمایم .. اما ندایی از فرشتگان به گوش می رسد آن که پیرامون خود را نمی بیند چگونه خدا را می بیند ؟!!!!..از نادانانی هم که ابلهانه و کور کورانه همه چیز را در عبا و عمامه خلاصه شده می بینند پر هیز کن . سعی کن این مار های نم کشیده را که به موقعش خطرناک و سمی می گردند از لانه هایش بیرون نیاوری . مثالی برای این افراد می زنم . خیلی ساده .. خامنه ای احمدی نژاد را تایید کرد این آقایان به پشتیبانی خامنه ای احمدی قلابی را اظهر من الشمس دانستند .. خامنه ای با احمدی در گیر شد .. آنان تا می توانستند به اخمدی بد و بیراه گفتند .. اما در اینجا دیگر نگفتند که رهبری که در نظراولش اشتباه می کند نمی تواند خدا گونه و پیامبر گونه باشد ...و بعد خامنه ای برای خفه کردن احمدی او را وارد اکیپ مصلحت نظام کرد .. بفرما آقاجان شما هم بروید سرتان را با این بیکاره ها گرم کنید و کاری به کار ما نداشته باشید .. باز هم در اینجا آن عده سکوت کردند .. این افراد با سیاست یک بام و سه هوای خامنه ای روبرو شده اند اما همچنان از او حمایت می کنند .. بدان که آنان همچنان در این کشور جان دارند و نفس می کشند و به خاطر ملت باید که آنان را شناخت اگر نمی توان دمشان را قیچی کرد باید که به نفع ملت آبشخور هاو مراتعی برای آنان تعیین کرد که در آن چراگاهها مزاحم مردم نگردند .البته اگر خواستند جفتک بیندازند باید به گونه ای دیگر با آنان بر خورد نمود . پسرم با تو سخنها دارم .. من در کنار تو خواهم بود . بگذار هر چه می گویند بگویند اما ایران ما همچنان استوار و پا بر جا در راستای تاریخ به پیش خواهد رفت و به کوری چشم دشمنان از صفحه روز گار محو نخواهد گردید . ایرانمان را دوباره خواهیم ساخت . و من آن روز بر بلندای دماوند بر آسمان خزر بر فراز تخت جمشید همگام با میلیونها ایرانی خواهم خواند ..ای ایران ای مرز پرگهر ..ای خاکت سرچشمه هنر ..دور از تو اندیشه بدان ..پاینده مانی تو جاودان ....پسرم خدا نگه دار تو باد همان خدایی که ایران اهورایی ما را از شر این شیاطین بد تر از مغول محفوظ نگاه داشته است . پسرم! من با تولد دیگر ملت خود متولد می گردم آن چنان که با مرگ خود به آرامش رسیده ام . وقتی که می بینم تاریخ ملت مرا به من پیوند داده است و دانسته اند که جز خیر و خوبی آنان را نمی خواسته ام تولدی دیگر یافته ام . ایران به بلندای تاریخ خواهد رسید تا زمانی که مردان و زنان بلند همتی دارد که از فراز و نشیب ها گذشته اند و فریاد بر می آورند اگر سر به سر تن به کشتن دهیم از ان به که کشور به دشمن دهیم .. پایان ..: یک مرد ایرانی .
     
  
زن

 
کــــــــــوروش !ایــــــــــران ســــــــــرزمیــــــــــن تــــــــــوســــــــــت

کوروش اینجا ایران توست . سرزمین دلیران تو . جایی که هنوز شیران خسته اش می غرند و ساز های شکسته اش می نوازند . جایی که تخته سنگهای استوار با آبشار کوهساران آبدیده می گردند تا از پیکر کثیف دشمن آبشار خون به راه اندازند . اینجا سر زمین محبت هاست . ..آب بر آتش ها می ریزند و خاک بر آسمان . اما آتش عشق دلاوران ایران هرگز خاموش نخواهد شد . عشق به وطن عشق به تاریخ پر افتخار ایران برای آفرینش افتخاراتی دیگر .عشق کوروش ! امروز عشق به تو عشق به ایرانی بزرگ است که در جهان بزرگی می کرد ایرانی که از سر زمینهای سخت و سنگلاخی تاریخ گذشته تا به امروزی سخت تر رسیده است . . ما با الهام از دلاوریهای تو با الهام از راه و اندیشه و پای مردی های تو چون کوه استوار ایستاده ایم . طوفانهای زمانه ما را در هم نخواهد شکست . پادشاه بیگانه و بیگانه پادشاه را از این سرزمین خواهیم راند و به نام تو پرچم قدرت را بر بلندای ایران افراشته خواهیم ساخت . کوروش می دانم که تو آسوده نیستی تا آسوده بخوابی ..هرچند ما اینک بیدارشده ایم ولی به آن که بیداری را چگونه بیداری را می شناسد نیاز مندیم . کوروش به صدای تو به آوای تو به فریاد تو به بانگ حق طلبی هایت یه فریاد دشمن شکنی هایت نیاز مندیم . خواستند که خوارمان سازند تا از بزرگی های تو نگوییم غافل از آن که آنان که می خواستند خوارت بر شمرند خوار های تاریخند . سخن از تاریخ است . تاریخ یعنی امروز فردا و دیروز امروز .. آن بذرهایی که بر این سر زمین پاشانده شده هنوز هم می تواند ساقه های عشق را از خاک مقدس ایران زمینمان برون آورد چون ریشه در قلب ملتی دارد که در طول تاریخ جز پندار نیک گفتار نیک و کردار نیک به هیج نیندیشیده اند و این بوده است راز باقیماندگی و پایداری ایران و ایرانی در طول تاریخ .. کوروش با منشور حقوق بشر خود .. با رفتار انسانی اش .. آن چنان کرد که هنوز هم از او به عنوان یک اسطوره و یک الگو یاد می شود . کوروش !ایران سر زمین توست . تو فرزند ایران زمینی . می گویند که هر بدنی فقط یک روح دارد اما زمانی که وطن پرستان و ایران دوستان به اعتلای ایران و ایرانی و تداوم افتخارات تاریخی این ملت دیر پای می اندیشند گوییا که تو ای بزرگ پادشاه ایران جانی تازه و دمی مسیحایی در میلیونها کالبد خسته می دمی تا فریاد بر آوریم ای بیگانه پرستان دوست نما هر گز نخواهید توانست که نام ایران را از صحیفه روز گار محو نمایید . هر گز نخواهید توانست که قدرت پوسیده و پلاسیده دین و ما فیا را بر این کشور تحمیل نمایید . کجاست آن دین محبت و برادری و برابری که از آن دم می زدید . کجاست آن انسانیتی که از آن می گفتید ؟/؟ کوروش مردی از زمین .. هم ردیف فرستاده ای از آسمان همچنان بر پاره ایران زمین خود سایه افکنده .. همان سایه کوروش کافیست تا ما را از اهریمن مخوف مذهب سیاه بر هاند . مذهبی که جز نکبت و محنت و فقر و فحشا و بی و بند و باری و رسوایی ار مغان دیگری برای این ملت نداشته است . کوروش ! آزادی می آید . می آید و به رگهای خسته مان خونی تازه می دهد . آزادی می آید و ما همچنان برای خاک مقدسی که تو بر بلندای تاریخ زرین نگارش کرده ای آواز آزادی خواهیم خواند . برپیکرهای آن دیو صفتان بیگانه پرست اهریمن درون .. مرثیه سر می دهیم تا بدانند این است پاسخ آن چه به نام دین و خدا با ایران و ایرانی کرده اند . شیطان می داند خدا می داند و ایرانی می داند که ایرانی همچنان دلاورانه تا آنجا که نفسی هست و خونی هست می جنگد و از شرف و آبروی خود دفاع می کند . کوروش ! خواسته اند و می خواهند که به نام دین بی دینت کنند اما آیین تو بر تر از بی آیینی این آینه پرستان است که در آینه وجود و زندگی تنها خود را می بینند و تنها برای خود می بینند گوییا که یگانه پرورد گار عالم هر چه در این دنیاست برای آنان و این روبه صفتان خلق نموده . کوروش !این جا سر زمین توست . سر زمین مقدس تو که برای آن خونها داده اند . خونها داده ایم و خونها خواهیم داد . اینجا ایران ماست . ایران خونین جگر ما .. ایران به کوری چشم دشمنان ایرانی و بیگانه همچنان بر تارک تاریخ می درخشد . خسته است اما باز هم از رفتن می گوید . باز هم برای رسیدن به قله می جنگد . چون کوه استوار بر دامنه های تاریخ همچنان پیش می تازد هر چند که در یوزگان می خواهند که وطن ما را به قهقرا بکشانند و بر سانند هر چند که به نظر می رسید در سراشیبی تاریخ و افتخاریم اما دلاوران ایران زمین با چنگ و دندان از شیر دلاور خود حمایت می کنند تا باز هم با سری بالا به بالای سر خود بنگریم و به بالا رویم ... ما صدای فریاد خود را به تو خواهیم داد . غرش خود را به تو خواهیم سپرد . حتی اگر صدای ما را خاموش کنند .. آخر این جا سر زمین توست . سر زمین خونهای سبز .. سر زمین آسمان سرخ .. سر زمین رگهای آبی .. سر زمین دلهای شکسته به هم پیوند زده .. اینجا سر زمین توست . سر زمین آریا و آریایی قهرمان .. سر زمینی که چنگیز های تاریخ هم نتوانستند نابودش کنند . کوروش ما همچنان فریاد می زنیم ایران سر زمین توست . ایران سر زمین ماست . کوروش ما را ببخشای . آن میراث گذشته تکه تکه شده است . اما قلب سر زمین تو امروز در ایران ما می تپد . همچنان خواهد تپید . سر بر سینه مادرگریان ایران خواهیم نهاد . به خدا لبخند بر لبش خواهیم آورد .. ایران ما دوباره خواهد خندید . ایران من !اگر نیزه ها در پیکر و قلب عاشقمان فرو ببرند قلب تو را به آن سنگدلان و بی دلان نخواهیم داد . فریاد خواهیم زد با خون سبز ایرانمان را از نو می سازیم .. سوگند به نام مقدست به روح مقدست کوروش که که باز هم نشان خواهیم داد که قلب ایران همچنان می تپد چون دلهای ما برای سر زمین مقدسمان می تپد . ما تنها نیستیم . با نام تو با یاد تو با راه تو در راه آزادی و استقلال اما نه در راه جمهوری پوسیده شیاطین .. می رویم و به جایی می رسیم که حق ایران و ایرانی بوده است .. این راه همچنان ادامه دارد . صد ها سال است که در این راه گام بر می داریم . پرچم ها از دست پدران بر زمین می افتد پسران برش می دارند و آن را به پسران خود می سپارند . ایرانی می رود اما ایران همچنان می ماند . ایرانی می رود اما کسی نمی تواند که ایران عزیزمن را ایران عزیزمان را به نابودی بکشاند . کوروش آسوده بخواب و آسوده بیدار شو که تو برای ما همیشه بیداری . روح مقدس تو سایه روح مقدس تو این سر زمین را از دیو و دیو صفتان تهی خواهد نمود تا بار دیگر خورشید آزادی بر قله سپید دماوند بدرخشد . دماوند را آتشفشان می سازیم و دیو را به درونش می اندازیم تا سالیان سال ببینیم آن که با ایران و ایرانی در ستیز است سر انجامش این چنین خواهد شد . کوروش ! شاه شاهان ! شاه هخامنش! بزرگ مرد تاریخ ! سمبل آزادی ! شاه عادل ! تولدت مبارک ! تولدت مبارک ! می دانم که در انتظاری که با هم تولد دوباره ایران مقدسمان را جشن بگیریم . آن روز نزدیک است . آن روز نزدیک است .. .... پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
آزاده و آزادی مـــــــــــــــــــــــــی آیــــــــــــــــــــــــــد

شهر را چراغان کنید . آسمان را ستاره باران کنید که او می آید . که با یک سبد پر از گلهای آزادی می آید .او می آید و به آسمان لبخند می زند .. به مردم لبخند می زند . به گلهای پژمرده ای که هنوز ریشه در خاک دارند لبخند می زند . او می آید . او با آزادی می آید . او می آید . ما را به خانه آغاز می رساند . خانه ای که از آن هجرت کرده بودیم به این امید که در کاخهای رویایی خود بیارامیم . از آن کاخهای خیالی کوخها ساخته اند و ما اینک در جستجوی آن خانه ایم که همسایه اش را نامردانه از این مرز و بوم رانده ایم . او می آید او با گلهای سرخ محبت می آید . او می آید لاله های سرخ به آسمان آبی می افشاند . ستارگان سبز را از آسمان آبی می چیند و به گلستان زمین می آورد . او می آید تا شادیها را قسمت کند تا زندگی را قسمت کند تا عشق را قسمت کند . او می آید او به سر زمین مادری خود می آید . او می آید زندگی با او می آید . شهر را چراغان کنید .. دشت و صحرا را لاله باران کنید . کویر غمها را گلباران کنید که او می آید . وقتی که او بیاید غمها می گریند شادیها می خندند وقتی که اوبیاید با او هم صدا خواهیم شد . مرثیه مرگ را به ترانه های شادی خواهیم سپرد . وقتی که او بیاید چمنهای تازه زندگی با نسیم بهارو با آهنگ هزاران ..هزاران هزار بار از این سوی دشستان به آن سویش خواهند دوید گوییا که به استقبال تو می آیند . شهر را چراغان کنید دیگر این ترانه را نخوانید که شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی .. جاده ها گل آذین شده است .کوچه ها لبریز از آدمیان عشق است .. از خانه ها آهنگ آزادی به گوش می رسد . با ترانه آزادی به استقبال تو می آییم . ایران ما شاد مان است . آن روز همه با هم یک صدا سر زمین مقدسمان را فریاد می زنیم . بر دامان پر مهرش اشک می ریزیم . بر روان پاک آنانی که مظلومانه خاک وطن را ترک کرده اند درود می فرستیم و از خداوند برای آنان آمرزش می خواهیم . آنان که مظلومانه رفتند و نمی دانستند بر سر این ملت ظالمانه بلاها می آید . تو با آزادی می ایی و آزادی با تو می آید . اینجا سر زمین من است . و سر زمین تو . سر زمین پدران مان نه سر زمین آن که دار و ندارمان را به بیگانه ها می بخشد . نه سر زمین آن که جور و جهل و فساد را ترویج می دهد تا خود خواهانه چند صباحی بیشتر حکومت کند . نه سر زمین آن که از سرنوشت فرعونیان و خمینیان پند نگرفته . شهر را چراغان کنید. کویر را گلستان کنید گلستان را آب باران کنید که امروز ابر های سیاه می میرند تا خورشید روشن بار دیگر در این سر زمین بدرخشد . تا باغبان بیلش را با لذت به قلب گلها بفرستد وگلها بکارد . امروز کلاغها در کنار بلبلان می خوانند . جغد هم می خواند .. چون دیگر نغمه او شوم نیست . او دیگر در ویرانه ها نمی خواند . آخر همه با هم همقسم شده ایم که ویرانه ها را آباد سازیم . همقسم شده ایم که شادیها را قسمت کنیم . اشکهای غم را بخشکانیم و جز اشک شوق اشکی از دیدگان جاری نسازیم . امروز روز مهربانی هاست . امروز شکارچی تفنگش را بر زمین می گذارد .. امروز آهو بچه بی دغدغه از سینه مادرش شیر می نوشد .. و امشب آهوان خدا در راستای ماه به سوی چراغهای روشن آزادی می روند . امشب درنور ستارگان شکوفه های سپید عشق را می بینم که قلبش برای دیدن خورشید پر تپش گشته است . امشب تو را در ماه می بینم نه ان چهره دیو پلیدی را که داشته های ملتی را به باد فنا داد و کاشته هایشان را پوساند ..امروز آن روی زندگی راهم خواهیم دید امروز ایرانی بار دیگر می تواند سرش را بالا بگیرد به خود ببالد افتخار کند که سر انجام توانسته است خود را حاکم جان و مال و ناموس خود سازد . شهر را چراغان کنید که امروز روز جشن و شادیست . دیو رفته است . فرشته آمده است . حتی اگر او را نخواهید فرشته ای دیگر خواهد آمد . فراموش نکنیم که شیطان در کمین است . چشمان دل خود را بگشاییم تا شیطان نتواند بر فرشتگان سایه افکند و سایه های شیطانی را از چهره فرزندان خود بزداید . امروز آزاده ای با آزادی می آید . عشق را فریاد می زند . محبت را فریاد می زند . با فریاد ما فریاد می زند .دستهای خود را به سوی آسمان می گشایم . خدایم را سپاس می گویم . آزادی را دوست می دارم . چه کسیست که او را دوست ندارد . بر چمنهای سبز می گذرم . هنوز لاله های خونین از خونهایی می گویند که بر این خاک مقدس ریخته شده .. هنوز مادر ایران از فرزندان دلاور خود می خواند . شهر را چراغان کنید . دمی سکوت ! پس به یاد آنان که در کنارمان نیستند اما روحشان با ماست یادشان در دلهای ماست بخوانید . بخوانید و بخوانیم که امروز روز فریاد های شادی ملتیست که دهها سال است در اسارت دیوهای دین برای رهایی از سیاهچال این سیاهدلان با تمام وجود می جنگند .. بخوانید به یاد آنان که تنهایند و تنهایشان در کنار ما نیست اما جانهایشان با جان و دل ما یکیست . چون فریاد آنان فریاد ما بوده است , فریاد آزادی . امروز او می آید . او می آید و به ما می گوید که برای انتخاب آزادی آزادید .. امروز آن که در غبار ها همراه با افق از دیده ها محو گردیده بود با ستارگان آزادی می آید . گذشت آن زمانی که به نام دین برای متولیان بی دینی جان می باختند .. گذشت آن زمانی که برای دشمنان جادوگر وطن جان می باختند . آری آزاده می آید تا آزادگان , آزادانه در هوای آزادی , آزاد مردان و آزاد زنان این آب و خاک را برای تداوم آزادی و آبادانی ایران عزیزمان برگزینند و نشان دهند که ایرانی با خون سرخ پاک خود بر آسمان آبی وطن می نویسد که خواستن توانستن است . آزاد مرد ایران زمین ! ای از تبار آریامهران !شاهزاده آزاده ! ای پادشه خوبان ! تولدت مبارک ! وقت است که باز آیی ..وقت است که باز آیی . با درود بیکران : یک مرد ایرانی در انتظار آزاده و آزادی
     
  
زن

 
كارت مثل هميشه بيست بيسته گلم
رفتي...
بعضيا بهش ميگن قسمت... اما من تازگيا بهش ميگم..."به درك"!!!
     
  
زن

 
بـــــــــــــــد تـــــــــــــــریـــــــــــــــن و بهتـــــــــــــــریـــــــــــــــن لحظـــــــــــــــه ۱

راستش حالم داشت به هم می خورد از این همه دوستی های مصنوعی .. حال کردنای الکی .. دوازده تا دختر و ده تا پسر یه اتوبوس شدیم و رفتیم پیک نیک . همه مون از یه کلاس بودیم . دانشجویان با کلاس و فرهنگ . نمی دونم چرا از دخترا بدم اومده بود . شاید به این خاطر که اونا هم پا به پای پسرا و همگام با اونا حرکت می کردند . مثل ما پسرا مدام در پی دوست پسر عوض کردن بودند . دیگه اون رابطه زیبا و صمیمی گذشته بین پسرا و دخترا وجود نداشت . این که شب به یاد یکی سر به بالین بذاری . شبا به یادش از خواب پاشی . و دوباره بخوابی . منتظر زنگ تلفنش باشی . به دیدنش قلبت بلرزه . نمی دونم اینجا مقصر کی بود و کی هست . خود ما پسرا هم مقصریم . وقتی که هوس رو با عشق قاطی می کنیم وقتی چشامون به دنبال دخترای زیبا تره و از اونا انتظار داریم که به ساز ما برقصن دیگه بهتر از این نمیشه . این دوازده تا دختری که با ما بودن یازده تا شونو با هاشون قبلا خیلی گرم گرفته بودم . همه با هم دوست بودیم ولی من نمی دونم چرا دلم می خواست که اونا همه شون فقط برای من باشن . با من بگن و بخندن . با اون یکی هم دوست نبودم به این دلیل بود که خوشگل نبود . اصلا به خودش توجهی نداشت . از همه درس خون تر بود . شاگرد اول ما بود . اکثرا گوشه گیر بود . گاهی بهش یه متلک هایی مینداختم .. از اون متلک هایی که زننده نباشه .. دخترا یه گروه جدا بودند و پسرا هم یه گروه دیگه . بعدشم دو تایی هایی که عاشق و معشوق هم بودند می رفتن یه گوشه ای و اضافه ها با هم درددل می کردند .. متلک اندازی من شروع شده بود -خب خانوما آقایون این هفته نوبت کیاست که عاشق و معشوق هم باشن .. -خفه شو پیمان . خودت عرضه نداری به بقیه چیکار داری -از همه تون خسته شدم دخترا .. سایه همه شما رو با تیر می زنم . ببینم سحر کتاب نیاوردی با خودت بخونی . اینجا جون میده واسه درس خوندن . سحر همونی بود که می گفتم خوشگل نیست . صورتش آکبنده و به اصطلاح قدیمیا فکر کنم تا حالا رنگ پودر و ماتیک به خودش ندیده . بیشتر وقتا ساده می پوشید و خیلی هم کم حرف بود . نمی ارزید که من که خوش تیپ ترین پسر کلاس بودم بیام و با اون دوست شم . به درد این می خورد که باهاش حال کنم ولی گاهی وقتا از این نظر که با بقیه فرق داره و متانت خاصی داره تحسینش می کردم و دوست داشتم دختری که باهاش از دواج می کنم همچه حالتی داشته باشه . . خلاصه اون روز حال و حوصله هیشکی رو نداشتم . تر جیح دادم که برم یه دوری واسه خودم بزنم . یه دویست متری رو از بقیه دور شده بودیم .. . چشمم به جمال سحر روشن شد ..حوصله شو نداشتم . اگه یه ماشین همین نزدیکیها می دیدم حاضر بودم بر گردم . راننده اتوبوس هم همکلاس ما بود که ماشین باباشو آورده بود و از دوستان جون جونی من بود .. با این سحر هم که نمی شد حرف زد . واسه این که یه حرفی واسه گفتن داشته باشم گفتم -هی دختر کتابت کو ..-تو از متلک گفتن خسته نشدی ؟/؟ ببینم دخترا تحویلت نمی گیرن ؟/؟ -اتفاقا من اونا رو تحویل نمی گیرم . از دستشون فرار کردم نمی دونستم میفتم گیر یکی دیگه که اصلا شبیه دختر نیست . .. معلوم نبود این چه جمله ای بود که بر زبون آورده بودم . حرف زشتی زده بودم . ازم فاصله گرفت . -وایسا سحر منظوری نداشتم . عجب سگ پایی بود این دختر . همش سر بالایی می رفت . خیلی هم استاندارد کار می کرد . من می دویدم و اون آروم می رفت تا بهش رسیدم . -سحر چی شده .. -من اگه شباهتی به دخترا ندارم آدم که هستم . -معذرت می خوام . -شاید عذر تو رو بپذیرم ولی عقیده ات رو که نمی تونم که عوض کنم . -برای تو چه اهمیتی داره که نظرمو عوض کنی -من از این که آدما در گمراهی باشن در عذابم . -همرام نیا از تو و همه مردا و پسرا چندشم میشه . -حتی از بابات -اون بد تر از همه .. همش به دنبال زن بازیهای خودشه .. -ولی من این جوری نیستم -چرا تو هم هستی . از اینا خسته شدی راضیت نمی کنن . منم که شبیه دخترا نیستم بخوای مخ زنی کنی -باور کن سحر این جوری نیست . اصلا بیا بحثو عوض کنیم . منم حوصله ندارم . تو هم که حوصله نداری . با هم خوب جوریم . راستش منم از دست جنس خراب دخترا خسته شدم .. -خوبه که من شباهتی به دخترا ندارم وگرنه از این حرفت ناراحت می شدم . -سحر حرف زدن باهات سخته .این حرفو همه می زنن . آدم نمی تونه باهات احساس صمیمیت کنه . ببینم می تونم یه چیزی ازت بپرسم ؟/؟ -اگه رکیک نباشه بپرس . من اون جوری که فکر می کنی سنگ نیستم .پس همه فکر می کنن گه من شباهتی به دختر ندارم؟/؟ -تا حالا عاشق شدی ؟/؟ دوست پسر داشتی ؟/؟ -راستش برای چند ساعتی فکر می کردم عاشق شدم . یکی که خودشو کشته مرده من نشون می داد . داستان مال خیلی وقتا پیشه . اون خیلی شبیه تو بود . وقتی منو با دوستم دید که ازم جذاب تر بود دو تایی شون با هم جور شدند . فقط چند ساعت .. حتی در این فاصله نخوابیدم که بگم حتی یک بار به یادش خوابیدم . با خودم عهد بستم که دیگه گول حرفای مفت پسرا رو نخورم ..پس میشه گفت هنوز عاشق نشدم . آها یادم رفته بود که اصلا شباهتی به دخترا ندارم . به نظرت خیلی بد قیافه ام ؟/؟ -نه .. من عادت ندارم به چهره کسی خیره شم . -فقط باهاشون دوست میشی . تستشون می کنی ولشون می کنی .. یخ شده بودم . انتظار نداشتم سحر خجالتی این جور باهام حرف بزنه.. -اتفاقا دخترا خیلی دلشون می خواست ازشون تست بگیرم ولی من فراری بودم . چون از این کارا خوشم نمیاد . اون لطف و صفای روابطو از بین می بره . -همه شما از یک قماشین . -فکر نکن هر فکری که در مورد همه می کنی درسته . خیلی مغروری سحر . اینو یکی باید بهت بگه . تو با این غرورت به جایی نمی رسی . -فکر کردی من نمی تونم مثل بقیه باشم ؟/؟ ازش دور شدم . قاطی کرده بود . .. روز بعد دیدم یه دختر خوشگل به جمع همکلاسامون اضافه شده .. زیاد نگاش نکردم . نمی خواستم پیش بقیه خودمو ضعیف نشون بدم .. -هی جواد این تازه وارد مهمونه ؟/؟ -پیمان ! مثل این که آفتاب جنگل رو مخت اثر گذاشته . رو مخ اون دختره هم همینطور . ما همه تعجب کردیم . این همون سحر خودمونه . وای اگه بدونی که تمام فکر و ذهن پسرا حالا شده تور کردن اون شاخ در میاری . -من که آدم حسابش نمی کنم جواد ! هر چقدر هم که به خودش بماله همونه . با کمی آرایش از این رو به اون رو شده بود .نمی دونم چرا .. ولی اونو خیلی جذاب تر از بقیه می دیدم . خیلی خودمونی تر و بشاش تر شده بود . راستش اصلا خوشم نیومد که این جور داره تغییر چهره میده . از مدل سابقش بیشتر خوشم میومد . .. اصلا به من چه مربوطه . حالم از هر چی دختره بهم می خوره . اونم مثل اونای دیگه . بعد ازجریان جنگل اصلا تحویلش نگرفتم .. پسرا مث مگسای شیرینی دورش بودند . .. هر چی خواستم بی خیال باشم نشد . ولی یه روز خیلی خونسردانه رفتم جلوشو گرفتم . -احوال دختر خاتوم مغرور .. -ببینم حالا شبیه دختر خانوما شدم ؟/؟ -آره خیلی خاطر خواه داری بپا از درس و مشقت نیفتی . -بعضی ها نمی تونن ببینن . -خدا واسه صاحبش ببخشه حسود کیه . -حواست باشه از هول هلیم نیفتی توی دیگ . -پس همیشه نزدیک من باش تا جنس خراب پسرا رو بشناسم . -اتفاقا ازت دوری می کنم تا خودت تجربه کنی . -چیه حسودیت میشه که همه ازم خوششون میاد ؟/؟ -قبلا خیلی خواستنی تر بودی . -ولی دختر نبودم . -عوضش حالا یک هنر پیشه هستی -چیه پیمان من که کاری به کارت ندارم دارم زندگی خودمو می کنم . -ساکت شو دختر .. خلاصه در پیک نیک بعدی که با هم رفتیم این بار با یکی خلوت می کنه .. راستش تنها عاملی که سبب شد من با این بچه ها راه بیفتم این بود که نگران سحر بودم .. وقتی که از ماشین پیاده شدیم بهم گفت ببینم چی شد تو که اون دفعه می گفتی آخرین بارته که میای .. -به تو ربطی نداره -خیلی عصبی هستی ..انگار یه چیزی اذیتت می کنه که نمی خوای به من بگی ..-تو چیکاره هستی که من بهت بگم یا نه .. -خب برو درددلاتو واسه خوشگلایی بگو که هر روز بایکی هستند -حداقل بهتر از اونایی ان که هر روز با دو تان ..جلوی جمعیت همچین گذاشت زیر گوش من که بیشتر بچه ها هم صداشو شنیدن هم شاهد قضیه بودن . بعضی از دوست دخترای سابقم دورمو گرفتند .. -ولش کن پیمان ارزششو نداره که واسه این میمون خودت رو خراب کنی -پیمان اصلا به کلاست نمیاد که منت این افاده ای ها رو بکشی .. می خواستم خودمو برسونم به جاده و از اونجا دور شم . ولی گفتم بهتره کم نیارم .. -من چیزی بهش نگفتم .. عصبی بودم . از همه بدم میومد . دلم می خواست تنها باشم . سحر دیگه حالمو بهم می زد . با این حال نمی دونستم چرا یه کشش خاصی نسبت به اون پیدا کردم . شاید به خاطر غرورم بود این که هیچ دختری نمی تونه از تیررس نگام خلاصی داشته باشه . شاید به خاطر این بود که با هر کی که اراده کرده بودم راحت دوست شده بودم . ولی من که به سحر چیزی نگفته بودم . ازش تقاضایی نکرده بودم . شاید رفتار و بر خورد اون نمی ذاشت . اگه اون این قدر جلف بازی در نمی آورد من بهش می گفتم می خوام باهاش دوست باشم ؟/؟ خب مگه با هاش دوست نبودم . مگه باهاش حرف نمی زدم ؟/؟ اون آبرومو پیش همه برده بود . بهش گفته بودم که هر روز با دو نفری . در همین افکار بودم که پایین تپه صدای جیغ و داد دختری رو شنیدم ..دور و برم تا فاصله ها کسی نبود . خدای من صدای سحر بود .. یکی از بچه ها به نام سمیر افتاده بود روش و به زور می خواست بهش تجاوز کنه .. معلوم نبود با چه سرعتی خودمو رسوندم اونجا . انگار نیرویی چند برابر پیدا کرده بودم . اون قدر با خشم اونو زدمش که اگه سحر جلومو نمی گرفت اونو می کشتم .. -آشغال می کشمت .. کثافت به یه دختر بی دفاع ؟/؟ از جاش پا شد و با همون حال و حالت بی جانی خط و نشان کشان از اونجا دور شد . منم داشتم می رفتم که سحر صدام زد...ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
صفحه  صفحه 19 از 78:  « پیشین  1  ...  18  19  20  ...  77  78  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA