ارسالها: 5428
#244
Posted: 22 Dec 2013 22:02
آدم اصلا نمی تونه رو هیچی حساب کنه .. گاهی بر نامه ریزی هاش همچین غلط از آب در میاد که خودشم نمی دونه که چی شد که یهو همچین شده . اون وقته که خیلی از چیزایی رو که داشته اعم از امکانات انسانی و رفاهی , خیلی بیشتر واسش عزیز میشه . گاهی وقتا آدم نمی تونه یه حرفایی رو که توی دلشه بزنه یا بعضی مسائل زندگیشو عمومی کنه .. اون دلایل خاص خودشو داره . هرچند خیلی دلش می خواد که با گفتن یه سری از حرفا خودشو خالی کنه . شاید هیشکی باهاش هم دردی نکنه و اونم این انتظارو نداره ولی آدم وقتی از لحظه های شیرین و بر باد رفته زندگیش میگه می تونه حس کنه که یه روزی اون روزا وجود داشتن . می بینی به چیزی دل می بندی .. اون می تونه یه وسیله ای باشه . یا یک شخص . گاهی وقتا می بینی دست تقدیر وقتی می خواد کسی رو ازت بگیره اول اونو از خودش می گیره . هستند آدمایی که حس می کنی خدا خیلی دوستشون داره .آدمایی که تو هم اونا رو دستشون داری . عمریه با اسم و جسم و روحش زندگی کردی .. اون آدما خیلی خوبن . خوب و خوشگل .. حس می کنم خدا خیلی دلش می خواد این خوبای خوشگلو امتحانشون کنه . خوشگلی رو ازشون می گیره .. افسرده و داعونشون می کنه .. اما خوب بودن از یادشون نمیره .. اونا میشن زیبا ترین بندگان خدا .. اون وقت کسی که دوستش داره همش از این می ترسه که نکنه خدا دلبرشو زودتر بخواد ببره پیش خودش . گاهی وقتا می رسه که خاطره های شیرین آدمی هم واسه آدم عذاب میشه . اون وقتیه که دیگه حس می کنی آخر خونه خوشی هات یه چیزی به اسم نا خوشیه . حس می کنی گذشته های شیرینت سرابی بیش نبوده . رویا های آینده با واقعیات گذشته یکی میشن . حس می کنی که دیگه انگیزه ای واسه زندگی نداری . حس می کنی که قدر اون چیزی رو که خدا بهت داده ندونستی . حس می کنی نتونستی ازش خوب نگه داری کنی . شاید همه اینا خواست خدا باشه که عزیزت رو خیلی عزیز می دونه . امید وارم یلدای خوبی رو پشت سر گذاشته باشید . این شبی بود مثل شبای دیگه زندگی ما که امید وارم واسه هیشکدوم شما شب بدی نبوده باشه.. هیشکدوم از شما غمی به دلش راه نیفتاده باشه .. درعوضش دلم می خواد اون قدر شاد شده باشین که یه گوشه کوچیکی از شادیهاتونو با من قسمت کنین .. برام خیلی شیرین تره که شریک شادیهای یکی دیگه شم تا این که با افسرده حالی خودم کاری کنم که اون بخواد شریک غم من شه . خیلی خسته ام ..نمی دونم تا چند روز ولی حس می کنم حداکثر تا یک هفته نمی تونم زیاد داستان بنویسم . نه فرصتشو دارم نه روحیه شو و نه امکانات و اینترنت و سخت افزارشو ..ولی سعی می کنم در این چند روز واحتمالا تا یک هفته اگه بتونم نصف فعالیتمو داشته باشم تا اگه خدا بخواد و لطفشو شامل حالم و حالش کنه شرایطم عادی شه .الان بعد از سی ساعت بی خوابی دارم این مطالبو می نویسم . ... خداوندا آخرین یلدای مرا جایگاه بزرگترین و بلند ترین درد و تیرگی زندگی من قرار مده .. آن که نزد تو عزیز است و با توست هر گز فراموشت نخواهد کرد .(دیدکلی ). خداوندا احساس می کنم که ناتوانم .. پاهای اندیشه ام توانی برای رفتن ندارند گویی که آخرین نفسهای احساسم را می کشم . خداوندا احساس و اندیشه ام را به من باز گردان ....خداوندا مرا شریک درد های آن کس قرار ده که لذتهایش را با من قسمت کرده است . ..پروردگارا ! فریادت می زنم ..با آخرین توان . می دانم که از فرش زمین تا عرش آسمان صدای مرا خواهی شنید ..خداوندا ! همه جا خانه توست . می دانم که خورشید خاکی من در خانه خدا جای گرفته است . خداوندا خورشید خانه ام را خاموش مساز(مگردان ) .. دوست و برادر شما : ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 3650
#245
Posted: 23 Dec 2013 13:45
یلدا , روشنی دلها 1
بازم داشتم به یلدا فکر می کردم این که دو سه روزی وقت دارم که یه چیزی از گذشته و حال و آینده رو قاطیش کنم و تحویل این یلدای سیاه سوخته بدم پیشواز .. هرچی که نگاه می کنم این یلدا خانوم ما با همون عمر یه روزه اش هنوز به دنیا نیومده .. هنوز به دنیا نیومده تا با اون چهره سیاه و دل روشنش شادی رو واسه میلیونها ایرونی و فارسی زبانان در سر تا سر دنیا به ارمغان بیاره . هیشکی به فکر خود یلدا نیست . به فکر احساسش . به فکر این که از کجا میاد و به کجا میره .. یلدا میاد و در سپیده ها محو میشه . با خودش یه دنیا روشنی میاره .. اون شب , دنیا مال یلداست .شبی که پاییز به زمستون می رسه . یلدا یعنی خوشی هایی که به انتها می رسند . خود در روشنی روز محو می گردد . آنان که که دوستش می دارند دیگر یادی از او نمی کنند . نمی دانند از کجا آمده به کجا رفته است . یلدا با من از شبهای روشن زندگی خواهد گفت . با من از دلهایی که در جستجوی عشقند و آن را در تیرگی شب می جویند . یلدا با من از زیبایی قصه های عشق خواهد گفت . از حرارت تنهای سردی که با خون عشق می سوزند تا پیام محبت زمینیان را به ستارگان برسانند . یلدا با من از امروز خواهد گفت .. او دیروز را ندیده است .. از فردا چه می داند . او چه می داند که عشق جاودان چیست . یلدا با زمین و بر زمین می آید . آنجا که سلطان عشق فرمان ظهورش را می دهد گویی که زمین با خورشید قهر کرده است (زمین می گردد خورشید ثابت است ). شاید در شب یلدا آن شب که ملکه , پادشاه زمین می گردد کسی در انتظار خورشید نباشد . سلام می گویم برتو .. بر تو شب عشق و جدایی .. بر تو ای زیبا تر از احساس آشنایی ! که می دانم با اشک چشمان دل در هر خانه ای می خندی تا به ما بگویی تو همچون شمع فروزانی که می سوزد تا به دیگران روشنی بخشد .. شمعی که با سحر خاموش می گردد .. شمعی که به ما می گوید عشق زیباست سوختن و در عشق سوختن زیباست . یلدا به عشق زندگی می آید . چه کسی عاشقش خواهد شد . یلدا چون پلی خزان غم را به زمستان سرد می سپارد . قبل از طلوع زمستان چشمانش را می بندد ... و من به زمستان سلام می گویم .. زمستان در راهست . زمستان خواهد آمد . من فرزند زمستان و روز عشق زمستانم و سلام گذشته ها را حال هم به زمستان می گویم .. سلام بر زمستان ! سلام براشکهای سرد و سخت کوهساران . سلام برتو که همچنان برمرگ یلدا مرثیه می خوانی . سلام بر ابر های سپید ! سلام بر برف کوهستان و خورشید سرد ! سلام بر عشق داغ و سوزانی که تو را به سرزمین بهاران می رساند . چراگرفته ای ؟/؟ چرا غمگینی ؟/؟ تو را سرد و خشک و بی برگ و بارت می خوانند ؟/؟ احساس می کنی که از تو می گریزند ؟/؟ بدان که بهار پرستان هم دوستت می دارند نه برای گریز از تو چون که تو خود آبستن عشقی .. آبستن فریاد هایی که سبزه نگارها را از دل زمین بر می آورد تا به مادر زمستان وداع گوید و به کودک بهار سلام . ببین زمستان گرم من ! من فرزند عشق و فرزند روز عشق توام . فرزند زمین پاک تو .. من با قلب گرم خود در قلب تو دیده به جهان گشوده ام . من نیز چون تو به بهار سلام می گویم تو با قلب بهاری خود سرزمین یخی و دلهای سنگی را به جویهای بهاری می سپاری . توهم چون من به شوق دیدار بهار اشک می ریزی . و من به تو سلام می گویم که عاشقانه در روز عشق به فردا و فر داها دل بسته ای تا چون پلی آرزومندان را به آرزوهایشان برسانی . سلام بر زمستان ! سلام بر اشکهای داغ و سوزانت که اشکهای سرد کوهساران را به چشمه ساران بهار زیبا می رساند . من در دامنه کوهستان زیبایت به انتظار نشسته ام تا آبشار زندگی باز هم سازی دیگر بنوازد .. سازی از آغاز زندگی از لبخند از عشق و این که هنوز هم زندگی نفس می کشد .. زمستان من ! تو بار ها و بار ها از عشق سروده ای و من قلب و قلم داغ خود را به تو سپرده ام تا با هم به استقبال بهار زیبا برویم . سلام بر تو سلام بر عشق .. سلام بر پیکره سرد طبیعت با نغمه های گرم و سوزان عشق .. سلام بر آهنگ زندگی ! سلام بر طبیعت زیبا ! سلام بر تپش قلبهای عاشق و تپش قلب عشق !سلام بر زمستان ! می دانم که تو هم خواهی رفت به آنجا که پاییز رفته است وکس ازآن نشانی نیاورده است . برای من از عشق بخوان . چون پاییز زیبا , چون تابستان پرشکوه و عروس بهار .. سلام بر سیمای سرد و قلب گرمت . بیا تا با هم به جشن زندگی و تولد دوباره زمین برویم . می دانم آن چنان که یلدای ما تو را ندیده تو هم عروس بهار را نخواهی دید می دانم که این را در خواب و از پدرانت شنیده ای آن گاه که چشمانت را به امید طلوعی دیگر بر هم می نهادی . و من در کوهستان عشق تو فریاد می زنم که زندگی تنها از آن من و بهاران و پاییزان نیست . زندگی تنها ازآن از ما بهتران و زیبا رویان و زیبا پرستان نیست هرچند که تو هم زیبایی . زیبای غمگین ما .. می دانم که اشک می ریزی تا ما بخندیم تا عروس بهاری بله گویان به خانه بخت برود . چه فروتنانه با ما به استقبال بهار می آیی . اما تو را به میهمانی عشق و تولد دوباره زمین دعوت نکرده اند . آخر چرا ؟/؟ مگر روز عشق جهانیان در تو و با تو بال و پر نگرفت ؟/؟ آخر چرا ؟/؟!ومی دانم تو هم چون یلدا غریبانه خواهی رفت . تو خواهی رفت عروسی دیگر خواهد آمد وعروسی دیگری .. اما من همچنان فریاد خواهم زد سلام بر عشق سلام بر زمستان سلام بر آن که بی صدا رفت وکسی فریاد قلبش را نشنید سلام بر آن که آرام می رود تا ما آرام بگیریم . سلام بر زمستان ! سلام بر عشق و روزهای پرشکوه عشق .......................اینم یه متنی بود در مورد زمستان از نوشته های قبلم . هرچه از شب عشق و یلدا بگم بازم کم گفتم و سعی می کنم یه مدل جدید و خودمونی هم واسه اون شب اصلی بذارم . اگه حاشیه ها به من فرصت نوشتن بدن میشه واسه پس فردا یه خورده از گذشته و کمی هم جدید رو قاطیش می کنم و یه آش شله قلمکاری در میاد ... خلاصه اون شب با هم یه شب نشینی خوبی خواهیم داشت . امیئد وارم دیگه اون شب سلامها همه جواب داشته باشه ....خداوندا به من توان و اراده ای ده که عدالت را فدای مصلحت نسازم . خدا وندا پای به هر زمین و سر زمینی که می نهم خاک آن فریاد می زند که این خاک خداست . جهان , میهن من است .. آنجا که خداوند سلطان به حقش آفریده .. هر آن گاه که با تو سخن می گویم احساس می کنم که به آرامش رسیده ام . احساس می کنم اگر فراموشت کنم دنیا ی من پوچ خواهد بود و اگربا تو باشم دنیای گریان را در زیر پای خود خواهم دید آخر من تولدی دوباره خواهم داشت و دنیا یک بار برای همیشه خواهد مرد . خداوندا از تو شکیبا تر ندیده ام قطره ای از بیکران صبرت را نثار بنده ناتوانت ساز تا در راه رسیدن به تو سنگلاخهای زندگی را هموار سازم . تا خون عشق خویش را تقدیم فرمانروای عشق و سلطان عاشقان جهان نمایم . ای آرامش دلها ! ای بخشنده جانها ! .................یلدایتان مبارک ! دلهایتان روشن ... دوست و برادرتان : ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#246
Posted: 23 Dec 2013 14:01
یلدا, روشنی دلهه 2
غرور چیزیه که نمیذاره آدم جز خودشو باور کنه . و همین غروره که باعث حسادت میشه . انسانها جای این که وقتشونو به حسادت و حسرت خوردن به ویژگیهای دیگران تلف کنند می تونن پشتکار داشته باشن و با اراده خودشون برن به دنبال جبران کاستیهای خودشون .. من هیچوقت به خودم نمیگم تو یک میرزا بنویس خوبی یا یک آدم خیلی خوش اخلاقی که اگه هزار نفر در خیابون ببیننت میگن خدا پدرت رو بیامرزه و..با یه لبخند با یه محبت کوچولو میشه خوش اخلاق بود چون چیزی از ما کم نمیشه . این دیگه خیلی حماقت می خواد که به جای یک لبخند کوچولو بخوای گنده دماغ باشی ...بگذریم اما اون هنری که واقعا هنره و من افتخار می کنم و در من یک غرور با جا ایجاد می کنه اینه که هرگز حسادت نکردم حسادتی که بخواد منو بسوزونه ومانع از تلاشم بشه . اگه چیزی رو که حقم نبوده احساس کردم که حقم نیست دیگه واسش نسوختم . نگاه کردم و می کنم به اون چیزایی که خدا بهم داده . به خاطر اون خدا رو شکر می کنم . و من حس می کنم می تونم به این خصلت خودم افتخار کنم . چون دلم می خواد بقیه آدما هم این ویژگی رو داشته باشند . با این احساسه که اگه نگیم میشه در زندگی موفق بود می تونیم بگیم که امیدی هست به این که در آتش عذاب و حسرت همین دنیا نسوزیم . چون برای رنج کشیدن بازم می تونه خیلی چیزا وجود داشته باشه .. من رانندگی ام خوب نیست . هروقت پشت رل می شینم حس می کنم که دارم پیاده میرم . دارم قدم می زنم . چون از بس ذهن گرا هستم .. چرا به اونی که دست فرمونش خوبه حسادت کنم ؟! من با یکی هفت سال هم کلاس بودم .از اول راهنمایی تا اخر دبیرستان .. پسر بدی نبود . ولی در تقلب دادن خیلی خسیس بود .. گاهی هم ظاهر و باطنش یکی نبود . از این هفت سالی پنج سال اولش رو من شاگرد اول کلاس بودم و اون دوم بود . ولی دو سال آخرشو اون شد اول یا ازم جلو زد .. یعنی من سال سوم و چهارم که میشه کلاس یازده و دوازده به خاطر عشق افت کردم .. اون دوستم حالا یکی از مشهور ترین و ماهر ترین پزشکان متخصصه .. اون وقتا به من حسادت می کرد چرا من سه سال راهنمایی و دو سال دبیرستان ازش جلو بودم .. حالا این درسته که من بیام به زندگی اون حسرت بخورم حسادت بکنم .؟. من می بینم خودم نتونستم پشتکار به خرج ندادم نشد ..اون وقتی که داشت بی خوابی می کشید سخت ترین کتابا رو می خوند من داشتم غصه اینو می خوردم که اگه فردا پس فردا من دانشجو شم یا برم سر بازی و یکی بیاد خواستگاری عشقم چی میشه ؟ به نظر شما درسته من افسوس بخورم که چرا مقام و موقعیت اونو ندارم و 5 سال ازش سر تر بودم ولی حالا باید صداش کنم آقای دکتر ؟ که چرا چهار تا خونه بیشتر از من داره و یا این که در آمد سه روز اون به اندازه در آمد سی روز منه ؟/؟ ما که دست روز گار ما رو تا اینجا رسونده . منم که بعدا لیسانس خودمو گرفتم .. به اونی که می خواستم رسیدم . خونه که دارم .جز روزای ماه رمضون هر وقت که می خوام بخوابم گشنه که سرمو به بالین نمیذارم . همین اکسیژنی رو که بقیه دارن می فرستن به ریه هاشون منم دارم بالا می کشم . غصه چی رو بخورم ؟/؟ تازه اون دوستمون یه مدت یه بیماری سختی گرفت که من براش دعا می کردم و خدا رو هم به خاطر سلامتی خودم شکر کردم . دیگه نگفتم دلم خنک شد حالا که از نظر موقعیت اجتماعی وثروت ازم پیش افتادی خوب شد که مریض شدی . بندگان خدا هر کدومشون به فرا خورحالشون در یه قسمتی یه استعدادی پیدا کردن . تمام درد های زندگی ما همینه .. دو سال پیش بود یا سه سال پیش و حتی همین چند وقت پیش برای یک بار دیگه که دست من و یکی از همکارا یه پولی اومد تقریبا به یک اندازه .. اون دل شیر داشت و با همون چندر غاز بازی کرد و انداختش توی دور ..پولش چند برابر شد ولی من ترسیدم ..به همون داشته ام قانع شدم .. بیام بهش حسادت کنم ؟/؟ حسرت بخورم ؟/؟ من باید شجاعت و ریسک پذیری اونو تحسین کنم . ضعف از منه ..چرا باید به اون حسادت کنم . بی عرضگی از من بوده ..چرا باید به بخت و شهامت دیگران حسادت کنم ؟/؟ البته گاهی هم از راه مال مردم خوری میشه پولدار شد دیگه به اون نازیدن و افتخار کردن نداره . مثل همینایی که حالا خون ملتو در شیشه کرده ننگ و بد نامی رو به جان خریده فکر می کنن که از زیر قضاوت تاریخ در رفتن . به اونا هم حسادت کردن نداره .. فکر می کنین خاکی که از جنازه خلخالی درست شده یک خاک پاکه ؟/؟ و یا خاک مسافر ماهی که غرور اونو گرفته بود و اگرم نگیم که نفسا جنایتکار نبود انسان نابینایی بود که دین و کشور رو به قهقرا کشوند . به اینا دیگه افتخار کردن یا حسادت کردن نداره که چرا من مثل اون نشدم . قهرمانان ما انسانهایی هستند که با دل پاک خودشون به مردم و اونایی که دور و برشون بودن زور نگفتن . شرف و انسانیت خودشونو زیر پا نذاشتن .... دلشون واسه درد های دیگران سوخت . با شادیهای برادر و خواهر خود شاد شدند . اراده داشته باش انسان! پشتکار داشته باش ! حتی به زیبایی دیگران هم نباید حسادت کنی ..کی می دونه زشت ها و زیبایان قبل از ما حالا دارن چیکار می کنن کجا هستند . سرت رو بالا بگیر انسان !.. دنیا برای تو آفریده شده تو برای دنیا آفریده نشدی .. آره دنیا برای تو آفریده شده .. اونم مثل شیطان می خواد گولت بزنه . آخه دنیا فقط یک بار به دنیا میاد و اومده ولی تو ای انسان سرزمینی هست که آن سوی دنیا انتظارت رو می کشه .. جایی که بتونی عدالتها رو ببینی ..به خودت نگاه کن .. ببین که چی هستی و چی می تونی باشی . تو نقطه ای ثابت بر روی محور مختصات نیستی .. تو مدام در حرکتی . از سمت چپ و منفی و عدم حرکت کرده ای به نقطه صفر رسیده متولد گشته ای ..و اینک حرکتی به سوی بی نهایت خواهی داشت . تو همچنان خواهی رفت . مرگ نقطه پایان نیست . بیدار شو .. آخر حسادت برای چه .. برای آن چه که خاک می شود .. وقتی که دنیای دنی سر انجامش مرگ و نابودیست وقتی که خورشید و ماه و ستاره می میرد تو چگونه می خواهی در این سر زمین جاودان بمانی ؟! بیدار شو .. ای عاشق .. بیدار شو ..کینه ها را از قلب مهربانت پاک کن .. از مهربان ترین و عاشق ترین بیاموز .........................گفته بودم گه پاییز را دوست نمی دارم گفته بودی که قلبش مهربان است . گفته بودم که پاییز بوی مرگ می دهد گفته بودی که من به تو زندگی خواهم داد . و تو در پاییز خود و زندگی را از من ربودی . همان اشکهای پاییزی را بدرقه راهت می سازم تا شاید به نزد من باز گردی . تا من هم چون تو بگویم که پاییز زیباست . تا بگویم وقتی که تو هم با من باشی پاییز را بهار خواهم دید . حال چگونه پاییز را دوست بدارم وقتی که تو در پاییز به من گفتی که دیگر دوستم نمی داری .. پروانه نمی گردد شمع نمی سوزد اما من چون دیوانه ها در جستجوی توام چون شمع می سوزم . چون پروانه ای هستم که به دور شمع خود می گردم . چگونه پاییز را دوست بدارم وقتی که قلب پاییزی من مرا به آرامگاه زمستان می سپارد . چگونه پاییز را دوست بدارم که دوست می دارد غمهایش را با من قسمت کند درد هایش را نثار من سازد . چگونه دوستش بدارم وقتی که خود خواهانه خود را دوست بدارد . و تو با پاییز رفتی .. نه چون کوچ پرستوها که با بهار باز گردی نه چون شکوفه های بهاری .. که هیچ شکوفه ای همان شکوفه نخواهد بود . ومن جاودان شکوفه همیشه بهاری خود را می خواهم . همان نوای عشق تو را همان خنده های تو را که با من از عشق بگویی و چون زمزمه جویبار ها در آغوش نسیم بهار از پیوند دلهای سبزه و آب بسرایی . عشق من بگو که با بهار باز خواهی گشت . بگو که خواهی آمد تا من در بهارغم پاییزو زمستان آرامش آرام بگیرم . بگو تاهمچنان از لحظه های امید و انتظار بگریزم تا به شکوفه های بهاری رسم . شاخه های بهاری برگهای پاییزی را فراموش می کنند . شاخه ها به شکوفه ها دل نمی بندند . چه کوتاه است عمر عروس بهاری . با همه اینها من بهار را بیشتر از پاییزدوست می دارم . احساس می کردم که توبرای من با تاجی از شکوفه پاییز بهاری دیگر خواهی ساخت احساس می کردم که با تو جز بهار فصلی نخواهم داشت . گفته بودم که پاییز را دوست نمی دارم اما تو غم آن را زیبا می دانستی .. به راستی تو از غم چه می دانی !از سوز دل چه می دانی !تو از دیوانه ای که دیوانه ای دیگر را دوست بدارد چه می دانی !تو از آخرین پاییز چه می دانی !چه می دانی وقتی که اشکها ی شور, نا امیدانه بر شوره زار ها می ریزند ! تو از درددل من چه می دانی ! تواز فریاد های بی صدا چه می دانی !باز هم پاییز خواهد آمد . اما این پاییز دیگر نخواهد آمد . ومن در پاییزی دیگر نخواهم بود . گفته بودم که پاییز را دوست نمی دارم گفته بودی که مرگ برگها زیباست . ومن خود را به یلدای دیگر می رسانم . به آخرین یلدا به یلدایی روشن تا دیگر پاییز را نبینیم . تامن و این یلدا چشمانمان را برای همیشه ببندیم و در آغوش زمستان آرام گیریم .........این چند سطر اخیر هم در مورد وداع پاییز بود . از نوشته های گذشته ام . .. پاییز هم داره میره . با همه قشنگی هاش . با همه شکستهاش .. نقاش طبیعت پاییز رو خیلی زیبا کشیده ولی نه به زیبایی بهار .. برگهای تکیده پاییز وقتی که در کنار هم قرار می گیرن به نظر زنده میان . به راستی ما از پاییز چه می دونیم . یک هم دردی .. آره همدردی .. این است پیام پاییز . وقتی یک برگ خشکیده پاییزو به دستت بگیری جز زشتی هیچی نمی بینی وقتی این زشتیها در کنار هم قرار می گیرن وقتی حس می کنند سر نوشت مشترکی دارن ..ما آدما اونا رو زیبا می بینیم . زیبا احساسش می کنیم . به راستی ما از غم پاییز چه می دونیم !پاییز قشنگ هم داره میره ..داره می میره ..دوستش داریم ..اون بازم بر می گرده .. اما اون پاییز این پاییز نیست .. چشاتو باز کن .. ما هم یه روزی میریم ولی اینو باور نداریم . نباید به خاطر این که یه روزی میریم و می میریم با خودمون قهر باشیم و زانوی غم در بغل بگیریم . باید که بخندیم .. باید که شاد باشیم باید که برای باور کردن خودمون هم که شده شاد باشیم روحیه داشته باشیم از در کنار هم بودن لذت ببریم . وقتی که هم درد هم باشیم مثل برگهای خشکیده شاخه های پاییز زیبا میشیم .. روحمون زیبا میشه .. خیلی قشنگ میشه که اینا یک شعار نباشه .. وقتی که از دست دادنها و به دست آوردنها رو ساده بدونی می تونی با سادگی هات بسازی ..بخند از یلدای خودت لذت ببر . عمر زندگی کوتاهه . ..خب من باید برم کمی هم به یلدای فردا شب برسم .. خداوندا ! این دعای همیشگی من است .که قلبم را همچنان از کینه و حسد تهی داری . اگر بذری در خاک بکاریم ساقه ای شود و خوشه ای .. شاید که طوفانی بیاید و بر باد فنایش دهد اما آن بذری که در سر زمین عشق تو کاشته می گردد ساقه ها , خوشه ها , دانه ها خواهد داد .. مزعه ای به بزرگی دنیا .. هیچ طوفانی حاصل بذر عشق من به تو را به باد فنا نخواهد داد . چه سودی بیش از این خواهد بود ؟! خداوندا شاخه ای از گل نیکی را تقدیم تو می دارم ..تو نیک می دانی که جز لبخند نیک تو را نمی خواهم اما می دانم آن قدر مهربانی که این شاخه را گلستانش خواهی کرد ومرا در گلستان عشق و رحمت وگذشتت جای خواهی داد . به امید آن که دلهایتان آرام گیرد البته با یاد خدا ..... نویسنده : ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#247
Posted: 23 Dec 2013 14:21
یلدا , روشنی دلها 3
آهااااااااای شب یلدا یادت نره . هندوانه .. ازگیل .. پشمک .. انار .. تخمه ..داشتم از کنار این خوردنی ها ردمی شدم . با خودم فکر می کردم که بازم باید شام کمتر بخورم تا بتونم دلی از عزای اینا در بیارم . نمیشه زیاد توی این شکم صاحب زنده چپوند . خلاصه امشبم باید می رفتیم مهمونی .. بیشتر از این که این شب خوردنش با حال باشه دور هم نشستن و گفتن و خندیدنش خوبه . هر چند خیلی ها هم ممکنه دل و دماغ این رسم و رسومات رو نداشته باشند و جای ایرادی هم نیست . داشتم به این فکر می کردم که سه سال پیش در همین روزا بود که نویسندگی رو به این صورت و سرعت شروع کرده بودم . فکر کنم همون روزایی بود که داشتم داستان گناه درمانی رو می نوشتم . اولین اثر سکسی خودمو . ..شنبه بعد از ظهره احساس خستگی شدیدی می کنم . فکر کنم سال گذشته هم در همین لحظات داشتم به همین چیزا فکر می کردم . به این که اسلام با همه بر نامه ها و دبدبه و کبکبه اش نتونسته ارزشها و آیین باستانی ما رو از بین ببره . هر چند اسلام بنده خدا خودش حرفی نداره این کاسه لیسها ی داغ تر از آش هستند که با چاپلوسی های خودشون می خوان بگن که ما خیلی با ایمان و خدا پرستیم . حالا می خواد بزرگترین جنایتها و دزدیها انجام شه ولی اونا که ککشون نمی گزه .. سر شب بود .. تازه داشت شب می شد . جااااااااان این یلدا جان من بازم می خواد بیاد . یلدا .. نوروز .. سیزده به در ..اصلا اینا روز هایی هستند که شلوغ تر از هر روزی در سال میشن .. مردم دور هم جمع میشن همبستگی و و حدت خودشونو نشون میدن . البته عاشورا هم شلوغ میشه ولی اون دیگه مخصوص من شیعه هست . شهر شلوغه .. بر و بچه ها رفتند مهمونی و من بازم به یه بهونه ای نشستم خونه تا بازم میرزا بنویسی کنم . می دوم و نمی رسم می دوم و نمی رسم . عجب گیری افتادیم . ماراتن می رم نمی رسم سرعتی میرم نمی رسم . با سرعت نور هم نمی رسم .. بگذریم .. امساله رو چه جوری با این یلدا جونم کنار بیام . آخه هر سال که نمیشه یه چیزی براش نوشت .. پنجره رو باز کردم تا یلدا جونمو ببینم .. اومده بود .. خوشگل تر از همیشه .. یعنی سیاهتر از همیشه .. مثل این که پنجره باز دیگه ای پیدا نکرده بود . تلپی اومد کنار لپ تاب من .. خودمو زدم به کوچه علی چپ . انگار نه انگار که فهمیده باشم اون کیه .. شایدم خونه رو خلوت گیر آورده بود و اومده بود سراغم . دیدم سلام نمی کنه .. انگاری مثل بعضی ها که جواب سلام آدمو هم نمیدن منتظر بود که من سلام کنم .. گفتم بهتره این شب یلدایی خونمو کثیف نکنم . یه سلام کردن که آدمو نمی کشه . -سلام علیکم .. -ببینم منو شناختی ؟/؟ -این جواب سلامته ؟/؟ می دونم تو یلدایی .. به ما افتخار دادی ... از این که یلدا اومده بود سراغم خوشحال بودم . ولی داشتم حرص می خوردم که یلدا سفیده رو فرستادم خونه مامانش پیشواز شام و شب نشینی حالا خودم اسیر این یلدا شدم ..نمی دونم می دونست که من دارم واسش می نویسم یا نه .. -یلدا خانوم اگه امری دارید در خدمت شما هستم .. -خوشم میاد همین جوری بهت نگاه کنم که چی داری می نویسی ... می خواستم بهش بگم مگه تو فضولی ؟/؟ که دیدم زشته من خودم دارم واسه اون می نویسم . اون وقت این حرفم بهش بزنم خیلی بده .. -یلدا جون می تونم یه چیزی ازت بپرسم .. دیدم با عشوه و ناز میگه بپپپپپپورس .. با اون تپیپ ناز و سیاهش و دندونای سفیدش کنار من تلپ شده بود .. -ببینم میون این میلیونها نفر چی شد اومدی سراغ من .. -نمی دونم دیدم تو می خوای واسه من بنویسی ازم بگی خوشم اومد .. -ببینم تو از کجا می دونی من می خواستم از تو بگم . اصلا آدرس منو از کجا داشتی .. از مامان نود و یکم گرفته بودم . مامان نود و یکم از مامان بزرگ نودم گرفته بود .. من خوشم میاد .. اون چیزایی که در مورد یلدا نوشته بودی خیلی خوش به حالم کرد . -ببینم مگه تو با اونا در ار تباطی .. -اونا در یه عالم دیگه ای هستند -امسال دیگه نمی خوام اون جوری بنویسم . می خوام یه تنوعی به کارم بدم .. دیدم لب ورچید و به حالت قهر رفت گوشه اتاق .. -یلدا جون تو نا محرمی و من نمی تونم نازت کنم تا از دلت در بیارم ولی همونی که واسه مامان بزرگت و مامانت نوشتم واسه تو می خونم . نه نه .. نمیشه باید یکی جدیدشو واسم بگی ... این یلدا هم شده بود موی دماغ ما .. اصلا خوشم نمیاد از این اصطلاحات ولی این دختره مجبورم کرد بنویسم . حیف که مهمون بود و حبیب خدا .. ببین یلدا جون من اینو برای مامان بزرگت نوشتم سال نود بود . حالا اون خدا بیامرزی شده .. اینو تقدیمش می کنم به تو .. -من خودم یه بار خوندمش . مال مرده رو می خوای بدی به من میگن شگون نداره .. مگه می خوای لباسشو بپوشی ؟/؟اینم این متنی که وقتی که مامان بزرگتو دیدم نوشتم ... یلدا یعنی تولد, یعنی تولد دوباره خورشید . یلدا یعنی پیروزی اهورا مزدا بر اهریمن . یعنی پایان شب سیه و آغاز سپیدی روز . یعنی عشق, تبلور ستاره زمین در آسمان .. یلدا یعنی نیکو داشتن سنتهای پسندیده پدران ونیاکان ما که پیش از اسلام هم بوده . یعنی شبی که فردای آن آغاز بلندی روز هاست وطلوع خورشید عشق و زندگی . یلدا یعنی پلی برای رسیدن به بهار زندگی . یلدا یعنی یک انتظار, انتظار برای خوشامد گویی به بستری که خود و عشق خود را به او بسپاریم . یلدا یعنی شادمانی برای امید به پایان همه رنجها . یلدا یعنی وداع با پیام پاییز و سلام به زمستان سرد وخورشیدگرم که به دلها روشنی و حرارت می بخشد تا در کنار هم با عشق و برای عشق زندگی کنیم ,دلهامان را نفسهامان را یکی گردانیم تا باهم ندای عشق سردهیم ویاد و خاطره فریاد های کوبنده نداهای خاموش را گرامی بداریم . یاد آنان که دیگر در کنار ما نیستند تا از خوشیها و از پایان تاریکیها لذت ببرند . آسمان یلدا خروشان است . نبرد نور وظلمت ادامه دارد . اما سرانجام چون همیشه پیروزی از آن نور است . از آن اهورای عشق ,اهورای خورشید . درکنار هم می نشینیم به گذشته و آینده می اندیشیم ... بیایید به حال خود هم بیندیشیم . بیایید که از با هم بودن لذت ببریم .بیایید تا پس از یلدا تولدی دوباره بیابیم . روزگاری یلدا و آغاز زمستان آن قدر عزیز بود که اول زمستان را شروع سال نو می دانستند . بیایید تایلدای وجود خود را به روشنی خورشید فردا بسپاریم . عاشقان عشق !بیایید دست دردست هم نگاه در نگاه وپا به پای هم به زندگی لبخند بزنیم . بیایید تا کینه ها وخودخواهیها و خود پرستیها وبت پرستیها را باپایان شب یلدا از دلهای خود بشوییم وروح خود را در پاکی صبح سپید وسپیده صبح پاک گردانیم . بیایید به ایرانی بودن خود افتخار کنیم . به سنتهای پسندیده و جاودانه خود ببالیم که در سرزمین ما هرروز روز عشق است . هرروز ولنتاینی دیگر است . ببینید که یلدا ویلداها می آیند و می روند وبه شما لبخند می زنند تا تبسم شما را برای پرستش عشق ببینند . ما می رویم اما خورشید می ماند ,یلدا می ماند ,عشق می ماند .آیندگان می روند . سرانجام خورشید هم می رود یلدا هم می رود اما عشق همچنان می ماند . عشق هرگز نمی میرد واین است پیام مرگ و زندگی وزندگی جاودانه .................-خب یلدا جون چطور بود .. -چون تو خوندیش با دقت بیشتری گوش کردم . باید واسه منم بنویسی .آخرشم نمی خواد بگی دوست و برادر شما ایرانی .. به من نگو . من می خوام عزیزت باشم . عشقت باشم . - به جون تو الان باید برم مهمونی .. -باهات قهرم .. -ببین خانومی . من از خدامه پای همین باشم و نرم بیرون .. -اوخ تو نمی خوای واسه دیدن من بری بیرون .. -پس اینی که الان جلوم نشسته کیه .. -ایرونی جون منو واسه خودم دوست نداره . من و احساس منو درک نمی کنه ولی اون جوری که تو واسه مامان و مامان بزرگم نوشته بودی فکر کردم که تو با بقیه فرق داری . حالا می فهمم تو هم مث بقیه ای . مغرور خود خواه .. -تو حالا چی می خوای .. از این دنیا از جون من از زندگی چی می خوای ؟/؟ -خیلی بده یکی بدونه تا چند ساعت دیگه می میره . ولی هیشکی عاشقش نشه .. راستش من یه چیزایی از عشق می دونم ولی نمی دونم چرا عاشق میشن . -همون ندونی بهتره .. اونایی که دونستن همه شون تیره بخت شدن .. -توچی ؟/؟ -چیکار به کار من داری . من الان باید برم .. خونواده زنم منتظرمن .. -من می خوام بغلم کنی . می خوام سرمو بذارم رو شونه هات .موهامو نوازش کنی . توی بغلت خوابم ببره ..می خوام عروست شم .. -خانوم عروس لباس سیاه نمی پوشه شگون نداره .. -تو بغلم بزن . تنهام نذار .. من تو بغلت می خوابم . واسم از دوست داشتن بگو .. بگو و بگو تا خوابم ببره می خوام با لذت چشامو رو هم بذارم . می خوام همین چند ساعتی که زنده هستم طعم شیرین عشقو بچشم . من تو بغلت خواب می بینم که دارم عروس میشم . عروس تو .. به خوشبختی می رسم . به همونجایی که هر آدمی آرزوشه هر دختری .. -یلدا فکر نمی کردم تو این قدر احساساتی باشی..-تو منو دست کم گرفتی ؟/؟ من همین یکی دو ساعتی کلی از نوشته های یلدایی تو رو خوندم . من دست از سرت بر نمی دارم . من می خوام عروست شم . من می خوام زندگی کنم . خوشبخت بمیرم . می خوام در آغوش تو مرگواحساس نکنم . همون جوری که دارم می میرم تو منو حس کنی که واسه همیشه مال توام . همیشه به یاد من باشی .. دوستم داشته باشی .. میرم به اون ور آسمونا به اون ور سر زمین خدا .. -یلدا من زن دارم . من نمی تونم با تو باشم .. -اون فرق می کنه .. وقتی چشامو واسه همیشه بستم وخورشید خانوم چشاشو باز کرد من با زجر از این دنیا نمیرم . می تونم طعم عشقو بچشم . می تونم زندگی رو حس کنم . دلم می خواد وقتی که خنده های دیگرانو می بینم منم توی بغلت بخندم .. -این همه آدم توی دنیان حالا چی شد منو گیر آوردی .. -واسه این که تو مهربونی .. خوب احساساتو درک می کنی -تو که چند ساعت نمیشه به دنیا اومدی .. الان من خودمو کشتم به خیلی ها بگم باهاشون پدر کشتگی ندارم هنوز متوجه نشدن . تازه خیلی ها هم بد و بیراه میگن و میگن ما نبودیم . دیگه باید یواش یواش یاد بگیریم که جواب ابلهان خاموشیست . -نمی دونم چی داری میگی من می خوام زندگی کنم . من به آخر خطی می رسم که شما هم یه روزی بهش می رسین . -من امشب هر جا که بری باهاتم .. این چیزا هم سرم نمیشه ... ادامه دارد ..نویسنده ....ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#248
Posted: 23 Dec 2013 14:29
یلدا , روشنی دلها 4
برای چی باهام میای یلدا .. می تونی شب که بر گشتیم بیای پیشم . به شرطی که دختر خوبی باشی و فکرای بد به سرت نیفته -ایرونی من می خوام ببینمت می خوام حست کنم . مگه من چند ساعت زنده هستم ؟ چرا آدما از لحظه های زندگیشون حداکثر استفاده رو نمی کنن ؟ چرا قدر عشقو نمی دونن .؟-یلدا همین دو ساعتی این قدر کسب اطلاعات کردی ؟/؟ یلدا عاشقم شده بود .. بهش اجازه دادم که باهام بیاد مهمونی . فقط من بودم که اونو به این صورت می دیدم . اون خیلی خوشگل تر از قبل شده بود ..خیلی خوشگلی یلدا .. با این که تیره ای . نمی دونم چرا از این که فقط دوست داری با من باشی خوشحالم ....بیا برات یه نوشته ای از نوشته هامو بخونم . . ..........................باز هم یلدایی دیگر و خاطره ای درکنار فردایی دیگر . پاییز می رود تا غمهایش را به زمستان بسپارد . یلدا می رود تا برای ما از روشنی ها بگوید . از دلهای پاکی که گذشته ها را فراموش می کنند و به آینده ها می اندیشند . یلدا یعنی عشق یعنی زندگی .. یعنی فریاد سیاهی تابناک بر سر ستم زمانه وپژمردگیهای قلب پاییز خسته . , پلی بین پاییز و زمستان . یلدا یعنی شور یعنی نشاط روشندلان و سپید اندیشانی که پایان ظلمت را طلوع خورشید حقیقت می دانند ومی دانند که اهورا همیشه بر اهریمن پیروز بوده است . اهریمنی که خود آفریده اهوراست چگونه می تواند با او در افتد . یلدا با قلبی پر از ستاره وخورشید و ماه .. . خورشیدی که عاشقانه دوستش می دارد تا سحرگاهان میوه نور را تقدیم یلدا پرستان نماید . تا به اهریمن یلدا ستیز بفهماند که دوران حکومتش به سر آمده است . یلدا یعنی نوری در تاریکی . نشستن دلهایی پاک و پر مهر و صفا در کنار یکدیگر . خواندن از عشق و محبت و وفا . یلدا یعنی عشق یعنی شادی .. شادی سوته دلان خسته از اندوه و عزا .. بنوازید ای یلدا پرستان که اینک وقت نواختن است . وقت از شادیها سرودن . وقت آن است که فریاد بر آوریم که دیو سیاه در پایان این شب سیاه ولی روشن دل خواهد رفت . یلدای مهربان من برگهای پاییز را به دست سپیده دم زمستان خواهد داد تا قبل از رفتن مژده بهار را بیاورد . یلدای مهربان من , یلداری مهربان مارا هیچکس نتوانسته که خاموش گرداند . یلدای اهورایی فرزند خود را به دست آسمان می سپارد خود می رود تا در پشت خورشید حقیقت در کنار یلدا و یلدا های دیگر قرار گیرد . و باز هم یلداییدیگر خواهد آمد تا به عاشقان طلوع مهربانیها بگوید که عشق و محبت هنوز هم نفس می کشد . می گویند یلدا بلند است اما نفسهای او به کوتاهی نفسهای شب تابیست که با غروب یلدا و طلوع خورشید غروب می کند یلدا آغوش خود را برای اهورا صفتان می گشاید و دام خود را برای کوردلان می گستراند . من با یلدا از خاطره هایم می گویم و او از نیاکان خود . او آخرین پیام پاییز سرد را به گوش جهانیان می رساند و خود را فدای خورشید می سازد . یلدای من به من می گوید که از نیاکانش بگویم از روزگارانی که نبوده است اما من به بلندای تاریخ , یلدا و یلدا ها را می نوازم . بخوان یلدای من !بخوان یلدای ما !بخوان یلدای خوبیها یلدای روشنیها ! بخوان یلدای اهورا .. زمستان هم خواهد رفت . دیو زندانبان سیاه سر را به کوره آتش دماوند سپید همیشه بیدار خواهیم انداخت تا بهار زیبا را در آغوش شکوفه های ایران زمین جشن بگیریم تا ما جمشیدیان خدا پرست میهن دوست در کنار تخت جمشید فریاد بر آوریم یلداهای به خواب رفته ! آسوده بخوابید زیرا که ما بیداریم . ............ ....-.وقتی بر گشتم بازم بیای به دیدنم . -من می خوام امشب پیش تو باشم در کنار تو .. -یلدا تو رو خدا با من از این شوخی ها نکن . من که مجرد نیستم .. -ولی می تونی احساس منو درک کنی . من که نمی خوام بریم دفتر خونه عقدشیم . مثل یه سایه در کنارتم . می تونیم با هم به ستاره ها نگاه کنیم . به آسمون خدا . مامان و مامان بزرگم خیلی از ترانه غوغای ستارگان با صدای شکیلا خوششون میومد باید امشب اونو واسم بذاری و بعدش بغلم کنی .. -ببین دختر اذیتم نکن ..-من می دونم تو تا دم صبح بیداری و نویسندگی می کنی و میری با دوستای اینترنتی خودت گرم می گیری ...کمتر گپ بزن و بیا کنار من .. اون یکی یلدا هم متوجه نمیشه نرفتی پیشش همون زنتو میگم .. . خلاصه نشستیم و این غذاهایی که می خوردیم به زور از گلومون پایین می رفت . شامو خیلی کم خوردم . تازه آبگوشت هم بود .. آبشو اصلا نمی خورم با این که میگن خیلی خاصیت داره ولی ورم میاره .. همش به این فکر می کردم بر گردم خونه چی میشه .. چند تا خرت و پرت خوردم و چند قاچ هندونه و از گیل و پشمکی هم خوردم و تخمه هم شکستم .. یلدا نگران بود .. گاه از جمعیت فاصله می گرفتم می رفتم کنار پنجره .. تا به بیرون نگاه کرده ببینم اون چیکار می کنه .. فوری میومد کنار من .-ببینم من اینجام .. -مگه به جاهای دیگه سرک نمی کشی -چرا ولی من در همه جا هستم اما وقتی که تو رو حس کنم فوری میام پیشت . فقط زیاد پر خوری نکنی .. باید تا صبح با هم گپ بزنیم .. -امان از دست تو . واقعا از تو کنه تر من ندیدم . خیلی سمج تر از منی هستی که اون روزا زمین و زمانو یکسره کرده بودم که مرغ یک پا داره و من همین دوست دخترمو باید بگیرم زنم کنم . یلدا چشاش پر اشک شده بود .. -چرا این قدر رو من منت می ذاری ... دلم سوخت .. -باشه سعی می کنم زود تر بیام .. راستش قبل از این که بیام اینجا یه سری به خونه پدرم زدم و بهش گفتم که تو هم دعوتی و اونم اهل حافظ و این بر نامه هاست ولی از بس خسته بود و کمی هم بیمار دیگه نشد که بیاد .. حالا اینجا یه بنده خدایی هم دیوان حافظو باز می کرد و برای همه به نوبت فال می گرفت .. در فال من افتاده بود که یه معشوقه ای منتظرمه .. -پدرت رو در میارم اگه چشات دنبال یه زن دیگه باشه .. هنوز هیچی نشده یلدا واسه ما شر درست کرده بود . -این فال حافظه عیال !. به همه چی می خوره ..ممکنه به هیچی هم نخوره .. داشتم به تته پته می افتادم . اصلا معلوم نبود چی دارم میگم . ادامه دادم : عزیزم این که فال قهوه نیست که مستقیما انگشت بذاره رو چیزای خاص .. الان دوباره فال بگیری یه چیز دیگه میفته ... خلاصه وقتی بر گشتیم خونه من در جا رفتم سراغ کامپیوتر و سری هم به دوستان اینترنتی ام زدم تا یه یلدایی هم اونجا داشته باشیم . .. از دست این یلدا زیاد نموندم . -بس کن چقدر چاق سلامتی می کنی -ببین یلدا همه جا صحبت توست . چه ولوله ای به پا کردی -من دوست دارم فقط برای تو ولوله به پا کنم . . تو بیشتر از بقیه دوستم داشته باشی . یه دوست داشتنی که با دوست داشتن بقیه فرق داشته باشه .-دلت نمی خواد بقیه عاشقت باشن یلدا ؟/؟ -چرا ولی طوری که توی ایرونی حسودی کنی .. من فقط تا چند ساعت دیگه زنده ام . چشامو به روی این دنیا می بندم . .. در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن ..من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود . من می خوام عاشق باشم .. من نمی خوام مرگ خودمو ببینم . می خوام برام حرفای قشنگ بزنی . و من در آغوش تو آروم شم . لذت می برم . خوابم می گیره.. مرگ خودمو نمی بینم . تو می بینی که من چه جوری می میرم و دیگه در آغوش تو نیستم . منم با لذت می میرم . مرگی آروم . مرگی همراه با عشق . پس واسه چی میگن که مرگ در آغوش عشق یعنی زندگی .. صبح که بشه دیگه من در کنارت نیستم . دیگه موهای بلندمو نمی بینی . دیگه لبخندمو نمی بینی .. دیگه بهم نمیگی سیاه سوخته .. شاید دلت واسه این سیاه سوخته تنگ شه .. پس بیا و از زندگیت لذت ببر .. به من لذت بده .. بذار آروم بگیرم . شاید در این دنیای خاکی خیلی ها باشن مث من .... راستش توی یخچال خونه ام کمی از آثار شب یلدا وجود داشت و منم بد جوری هوس از گیل و پشمک و تخمه کرده بودم .. هندونه رو دیگه وقتش نبود .. به اندازه کافی خورده بودم . -میای باهم یه چیزی بخوریم ؟/؟- می تونم بیام بغلت ؟/؟ -یلدا تو که حالا تمام دنیا رو گرفتی توی بغلت . - اونا رو بغل حساب نکن . حس می کنم تو می تونی حس منو بنویسی . برام از پروانه ای بگی که دور شمع می گرده و جونشو میده .. اون شمع هم بالاخره یه وقتی خاموش میشه . پروانه عشقشو نشون داده .. شمع می بینه سوختن پروانه رو .. ولی من می خوام در آغوش تو بسوزم . حس نکنم که این خورشیده که داره منو می سوزونه . ..... ادامه دارد ...نویسنده ....ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#249
Posted: 23 Dec 2013 14:30
یلدا , روشنی دلها 5 (قسمت آخر)
-منو فراموشم می کنی ؟/؟ -نه .. هیچوقت ..می دونی فرق ما با شما آدما در چیه ؟/؟ -نه یلدا تو بگو . دوست دارم از زبون خودت بشنوم .. -این که وقتی که ما شبا می میریم می تونیم بازم یکی رو مثل خودمون به دنیا بیاریم . ما یلدا ها فرق می کنیم . یلدای من سال دیگه میاد و پا به دنیای بزرگ میذاره . آدما رو با همه خوبی ها و بدیهاش می بینه .. یلدا خیلی سریع همه چیزو می بینه . با کینه ها با حسرت و حسادتها و کلا با یدیها و خوبی ها آشنا میشه .. یلدا عاشق خوبی هاست .. آدما چقدر دوست دارن جاودانه باشن .. جاودان زندگی کنن از زندگی لذت ببرن . خوشی ها شون تمومی نداشته باشه ولی یلدا می دونه که کی می میره . کی آخر عمرشه . اون می خواد از عشقش لذت ببره . من خیلی سردمه ایرونی بغلم کن . برام بنویس .. به من بگو که دوستم داری . بگو هیچوقت فراموشم نمی کنی .. مثل آدمایی که یه چند روزی اومدند و نفسی کشیدند و رفتند . بگو .. من خیلی زشتم ؟/؟ هنوزم صدای خنده ها از خیلی از خونه ها به گوش می رسه .. هیشکی از این نمیگه که یلدا فقط برای شبی نبود .. یلدا نخواست که عمرش کوتاه باشه . وقتی که خورشید غروب کرد و من چشامو باز کردم مادر و مادر بزرگمو دیدم . اونا بهم خیر مقدم گفتند . از یه دنیای دیگه .. آخه زایمان ما تیره دلان مثل زایمان آدما نیست .. مادر منو به دنیا آورد ولی خودش در این دنیا نبود .. -یلدا جون این که ... -نترس شبهای زندگی آبستن طبیعت و گردش روزگارند . بوی یلدا رو به خوبی حس می کردم . حس کردم که باید در آغوشش بگیرم . نوازشش کنم . براش حرف بزنم . حس کردم که میشه دوستش داشت . دلم نمی خواست که ناراحتش کنم . نگاهمو به نگاهش دوختم .. -یلدا ! دوستت دارم .. -عاشقونه ؟/؟ چشات نشون میده که دلت واسم می سوزه .. -آره . واسه چی دلم نسوزه ؟/؟ واسه دختری که می تونه بیشتر از این ها از عشقش لذت ببره اما دست سر نوشت این اجازه رو بهش نمیده که لحظه های عشق ورزیدن و لذت بردنش بیشتر از اینا باشه .. من دلم می سوزه ولی عاشقتم یلدا . دوستت دارم با تمام وجودم .. یه نگاهی بهم انداخت و گفت .. خوبی ما اینا که خیلی زود همه چی رو یاد می گیریم . وارد احساسات آدما میشیم . مگه میشه یه آدم عاشق چند نفر شه .. -یلدا تو خیلی چیزا رو می فهمی و می بینی .. اما به راز قلب آدما می خوای چه جوری پی ببری ؟/؟ تو که خدا نیستی . تو می تونی اطلاعات عمومی داشته باشی . اما غیر خودمون این فقط خداست که از اسرار ما با خبره -یعنی تو دوستم داری ؟/؟ عاشقمی ؟/؟ اگه بدونی چقدر راحت می میرم وقتی که این حرفو بهم می زنی . حس می کنم که خوشبخت ترین موجود روی زمینم . من با خودم عشقو می برم . عشق .. من با عشق می میرم . وقتی که خودمو در آغوش تو می بینم . مادرم از عالمی دیگه حس خودشو بهم گفت وقتی که از این دنیا پاشو گذاشت به دنیایی دیگه . می گفت قشنگ تر از عشق, احساس دیگه ای در این دنیا وجود نداره . این عشقه که با خودش همه چی میاره . ایثار و گذشت میاره . فداکاری و وفاداری میاره . می گفت عشق همه جوره اش قشنگه .. می گقت میلیونها نفر دوستت دارن ولی یه عشقی هست که می تونه کاری کنه که وقتی که داری چشاتو به روی این دنیا می بندی حسرت به خواب رفتنتو نخوری و اون عشق به کسی هست که به خاطر خودت دوستت داشته باشه و تو جزیی از خاطرات زندگیش شده باشی .. کسی غیر از خودتو که به تو فکر کنه ..آدما دوستان شادی منند کاش می تونستن شریک غم منم باشن . برام از عشق بگو ایرونی .. می دونم خیلی قشنگه می خوام حسش کنم .. نمی دونستم چی واسش بگم . از چی بگم . می خواستم براش از لحظه های انتظار بگم . ازشیرینی لحظه های انتظار . اون نمی دونست انتظار چیه .. فرصتی که گویی به اندازه پلک بر هم زدنی بوده به انتها می رسه واون سراسر این زمان را در کنارم بوده . اون تنهام نذاشته بود .. می خواستم واسش از لحظه های شیرینی بگم که به سر میاد و یک عاشق عشقشو می بینه .. -چی می خواستی بگی عزیزم .. بگو .. بگو ایرونی .. عزیز دلم بگو .. نخواستم بهش دروغ بگم . براش از لحظه های شیرین انتظار گفتم . اشک از چشاش جاری شد -بمیرم برات یلدا . کاش اینا رو بهت نمی گفتم ..نه این اشکا فقط اشک درد و جدایی و حسرت نیست .. من خوشحالم که اگه لحظه های انتظاری ندارم که طعم شیرین عشقو بیش از این ها بچشم این انتظارو دارم که از بی وفایی نشونی نبینم . چون اونایی که بهشون خیانت میشه مثل مرده هان حتی اگه زنده باشن .. اونایی که در کنار عشقشون و با حرفا و احساس قشنگ عشقشون می میرند برای همیشه زنده اند .. یلدا رو بغلش کردم . واسش از راز دل آدما گفتم . از عشق گفتم .. گفتم دوستش دارم . -بهم بگو ایرونی تا آخرین نفسم در کنارم می مونی -یلدا من چه طور می تونم مرگ تو رو ببینم .. -تو مرگ منو نمی بینی تو زندگی منو می بینی . اونی که با عشق و در کنار عشق می میره هر گز نمی میره . یلدا در آغوش من به خواب رفته بود . مظلومانه و معصومانه . دلم نمیومد بیدارش کنم تا مرگ خودشو ببینه ولی من چطور می تونستم شاهد مرگش باشم . درد ناک بود ولی می تونستم این آرامشو داشته باشم که اون با عشق و آرامش از این دنیا رفته . سپیده در حال دمیدن بود. یلدای زیبای من هنوز نفس می کشید . عشق من در آغوش من خفته بود . اما کم کم صدای نفسهاش کم و کم تر می شد .. یه لحظه حس کردم که چهره اون کم رنگ و کم رنگ تر شده و برای لحظاتی بعد دیگه اونو ندیدم . یلدای من یلدای ما رفته بود . اون دیگه پیشم نمیومد . یلدا رفته بود . اون با عشق بار سفرشو بسته بود . قبل از این که بخوابه همراه با شکیلا زمزمه می کرد امشب در سر شوری دارم ..امشب در دل نوری دارم . باز امشب در اوج آسمانم .. رازی باشد با ستارگانم .. جالب بود .. یلدا خود شب بود و از امشب می گفت . اوخودشو یک انسان فرض کرده بود . می گفت عشق یعنی زندگی .. عشق یعنی راز جاودانگی زندگی .. قطرات اشک گونه هایم را نوازش می داد . می دانستم که یلدا مرا می بیند می دانستم که هنوز هم دوستم می دارد . دو انگشتم را بر لبانم نهاده بوسه ای به سمت آسمان فرستادم . دوستت دارم یلدا .. دوستت دارم ........آره یلدای من رفته بود و حس کردم که میشه این متنو که قبلا هم منتشرش کرده بودم به یادش بخونم هر چند که دلم پر از درد جدایی بود ولی کسی رو داشتم که بتونه تسکینم بده و بتونم این حسو بیشتر باور کنم سر نوشت یلدای آسمان این بوده که بیشتر از یک شب نتونه زندگی کنه . ............... بازهم یلدا آمده است وقتی که یلدا رفته است . احساس می کنم که خیلی تنها هستم . تنها تر از همیشه . تنها تر از یلدایی که بر بالینش گرد آمده اند تا در سپیده دمی تلخ با او وداع گویند . یلدای من رفته است .کاش در کنار او وداع یلدا را می دیدم تا آن زمان که عروس سیاه بخت پاییزی خود را به دامان داماد سرد زمستان می سپارد در آغوشش کشم تا احساس کنم که یلدا هنوز هم با من است .. کاش یلدای من به اشکهای پاییزی من نمی خندید . پنجره تنهایی را می گشایم . به ستاره های سرد می نگرم .. هنوزکودک یلدا را غسل تعمیدش نداده اند هنوز درگوشش اذان نگفته اند چه کوتاهست عمربلند ترین و چه غم انگیز است وقتی که یلدای ما با شادیها شبش را سر کند و نداند که چه بر سرش خواهد آمد . ویلدا زمانی چشمانش را می بندد که احساس کند خوشبخت ترین است شاد ترین است . چون که به دلها شادی و آرامش بخشیده .. اما یلدای من رفته است . امشب یلدایپاییزی من حکومت می کند . یلدای پاییزی ما .. یلدایی به شکوه تاریخ به زیبایی لبخند خورشید و به لطافت باران . و من در میان یلدای پاییزی ما یلدای من را فریاد می زنم یلدایی را که دیوانه وار دوستش می داشتم . من امشب تنهای تنها هستم . یلدایمن پیش از پاپان پاییز رفته است تا دیگر یلدای من نباشد ومن در میان سایه های غم به روشنی یلدای سکوت می نگرم . پنجره های روشن شهر را می بینم . صدای خنده های یلدا و خنده یلدا ها را می شنوم چقدر همه شادند . او رفته است و دیگر به من نمی اندیشد . دیگر هیچکس به من نمی اندیشد . دیگر کسی با خیال من خوش نیست . دیگر کسی برای من اشک نمی ریزد .. او رفته است .. احساس می کردم که یلدای من با سایه های سیاه یلدا باز گردد . می دانم که صدای مرا نمی شنود . ولی درزیر آسمان شب در سایه یلدای خیال فریاد می زنم یلدای من بگو با که می خندی بگو با که شادی بگو که گوهر قلب مرا به کدامین سنگ فروخته ای . بگو دیگر چه کسی با اشکهایت خواهد گریست و با لبخند هایت خواهد خندید ؟ یلدای من !تو می دانستی و می دانی که من جانم را برای تو خواهم داد اما حالا باید جانم را به خاطر تو بدهم نه برای تو ... هنوز هم نمی دانم که به کدامین گناه تنهایم گذاشته ای .هنوز هم نمی دانم چرا نوازشم را با سیلی پاسخ داده ای ووفایم را با بی وفایی .. تو صدای مرا نمی شنوی و من یلدای ما را فریاد می زنم . یلدایی که خود نمی داند بر سرش چه خواهد آمد . کاش سوار بر اسب سپیدمرگ مرا با خود به سرزمین نمی دانم ها می رسانید . .یلدای من تو قلب مرا شکسته ای اما من قلب یلدای ما را نخواهم شکست . بگذار یلدای ما بپندارد که تا ابد زنده است . بگذار که با تمام وجود با خنده های ما بخندد آن چنان که من برای تویلدای خود خندیده ام . اشک تنهایی و اشک در تنهایی امانم نمی دهد .. یلدا از نیمه گذشته است . چراغهای روشن یکی یکی خاموش می شوند گوییا که می خواهند با سکوت خود در سکوت یلدا اشک بریزند . دیگر صدای خنده ها را کمتر می شنوم . بخندید آدمیان ! بخندید ای یلدا پرستان ! مگذارید که یلدای ما مرگ را احساس کند .. بگذار که یلدای سربلند و زندگی بخش با آرامش بمیرد . کاش که من هم با یلدای ما می رفتم . پلکهایم را بر هم می نهم . نمی توانم رفتن یلدای ما را ببینم . نمی توانم مرگش را باور کنم .. می ترسم .. می ترسم چشمانم را بگشایم می دانم که با سپیده ای دیگر به یاد خواهم آورد که یلدای من با من چه کرده است .. ساعتها بعد وقتی که چشانم را گشودم دیگر یلدایی نداشتم . یلدای من یلدای ما هردو رفته بودند . صدای زنگ در اعصابم را به هم ریخته بود . پاسخش را ندادم .. -باز کن منم یلدای تو .. یلدای تو. دیگر دوستم نداری ؟/؟ باورم نمی شد که او با رفتن یلدای ما به سوی من باز گشته باشد .. -آمده ام تا باهم به سوی بهار برویم . به سوی زندگی .. به سوی غنچه ها شکوفه ها .. در را برویش گشودم . هرچند در قلبم را از لحظه آشنایی هرگز به رویش نبسته بودم . پنجره های زمستان را بار دیگرگشودم . یلدای خود را در آغوش کشیدم . اشکهای من بر گونه های سرخ یلدا می نشست و او با با اشکهای من می گریست . می گفت که آمده است تا برای همیشه در کنارم بماند و من باورش کردم . نگاه او به من می گفت که او برای همیشه در کنارم خواهد ماند یلدای من با بوی بهار , عشق خود را به آغوش من سپرده بود و من با بوسه ای داغ چشمانم را به آسمان آبی بی ستاره دوخته بودم . ستاره های سرد رفته بودند . بالهای سیاه پرنده ای را در انتهای آسمان می دیدم می رفت تا در آن سوی سرزمین های عشق و لبخند پروازکند یک لحظه رویش را برگرداند .. او یلدای ما بود .من اشک می ریختم و او لبخند می زد . برایش دست تکان دادم . می دانستم که او هم از جدایی ها گریزان است .. ستاره ها رفته بودند ولی در چشمک چشمان یلدای ما خواندم که به من می گوید صدای قلب مرا به گوش یلدا آفرین رسانده تا پس از رفتن او یلدای مرا باز گرداند . آخر من که دیشب با یلدای ما نخندیده بودم . یلدای ما دوستت دارم . وقتی که به آسمانها می روی صدای مرا به گوش خدای آسمانها برسان به گوش خدای مهربان . به خدایی که دوستم می دارد . به خدایی که به خواهش قلب شکسته ام و به خواهشیلدای ما یلدای مرا به من بازگردانیده . خدایی که او را بیشتر از یلداها دوست می دارم ..یلدای ما رفته بود و دیگر صدای مرا نمی شنید . اما من در آغوش یلدای خود در نهایت آرامش و خوشبختی می گریستم و می خندیدم ..........یک توضیح کوتاه بدم که در این متن از دو تا یلدا استفاده کردم یکی یلدا همون شب یلدا ست که با با استفاده از صنعت تشخیص براش شخصیتی انسانی قائل شدم و یکی دیگه همون یلدای زمینی و نام عشق یا محبوبه کسی هست که داره این ماجرا رو بیان می کنه .. البته انتخاب نام یلدابه خاطر این شخصیت زمینی .. به خاطر تناسب با شب یلدا بوده و این ماجرا هم تخیلی می باشد ویلدای زمینی در آغاز شب یلدا معشوق خودشو ترک می کنه ..حالا چرا باهاش قهر کرده دیگه داستان به اینش کار نداره .. وقتی که یلدای آسمانی میره و راوی ناراحته یلدای قهر کرده آشتی می کنه و بر می گرده در انتها من شب یلدا را به پرنده ای سیاه رنگ تشبیه کردم که در حال محو شدنه ..آخه همه جا روز شده بود ولی هنوز یک اثری براش قائل بودم .اون در حال وداع و مرگ برای راوی آرزوی موفقیت کرد و گفت که از خدا خواسته یلدای منو به من بر گردونه ...خیلی شاعرانه و عشقولانه وسوزناکانه شد و دیگه درست نیست بیشتر تفسیر کنم البته راوی به یلدای خودش رسید . .... زیاد خسته تون کردم .. یه خورده در شرح وقایع با زمان بر خوردی منطقی نشد اون قسمتهایی که ایرونی یعنی من و یلدا با هم بودیمومیگم . یک حلقه مفقوده و بهتره بگم اضافه در این ماجرا وجود داره . حالا شما فرض کنید که این متن در انتهای صبح نوشته شده ....یا ماجرای من و یلدا مربوط به سالهای گذشته می باشد .می تونستم این متن رو صبح هم منتشرش کنم . البته رفتن من به خونه پدرزن و بر نامه شام و یلدا در اونجا امری واقعیه ولی نوعی آینده نگریه .خواستم این مطالب رو زود تر و به طور پیوسته منتشرش کنم . آخ که چقدر حرص می خورم که اصرار دارم به تخیلات خودمم هم جنبه طبیعی بدم ولی می بینم یه جای کار می لنگه . یعنی من در واقع از رابطه خودم و یلدا آینده نویسی کردم. ...خداوندا ! آن سوی شبهای تیره و تا ر روشنی ها نهفته ..پایان شب سیه سپید است .خداوندا ! نشان دادی گاه تیرگیها به معنای تباهی ها نیست گاه زشتیها به معنای زشتیها نیست . دلم را از تیرگیهایی که مرا به سوی تباهی می کشاند پاک گردان . یلدا و یلدا ها و یلدا نشینان می روند .و تو می مانی . تو می مانی .. تو می مانی تا به من بگویی که من هم خواهم ماند اگر بخواهم که با تو بمانم . دوستت دارم خدا ! تو چقدر مهربانی .....دوستان ! برادران ! خواهران !شب یلدا یادتون نره .. به خدا یلدا سیاه دل نیست . آخر, ستاره های روشن زندگی در سینه پاک و قلب روشن یلدا جای دارند . دوستتان دارم .. پایان ..نویسنده : ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم