ارسالها: 5428
#265
Posted: 15 Jan 2014 18:56
تـــــــــــــــو هـــــــــــــــرگـــــــــــــــز نـــــــــــــــرفتــــــــــــــه ای
تو هر گز نرفته ای .. تو در دلهای ما جای داری .. آن که پرکشید و رفت عقابی آهنین بود .. آن که ماند و مانده است و تاریخ حقانیتش را به اثبات رسانده تویی . تو امروز نرفته ای .. تو هرگز نرفته ای . تو همیشه در دلهایمان بوده ای . شاید بسیاری از ما این را نمی دانستیم . شاید بسیاری از ما نمی خواستیم که این را بدانیم . با بالهای شکسته و قلبی شکسته و خونین , سوار بر عقاب آهنین راهی غربت شدی تا به یاد ایران عزیزت خون دل بباری و در اندیشه مردمی باشی که می پنداشتند در اندیشه خویشند ولی به جای پر کردن حفره ها , چاله ها نه که چاهها ساختند ..تو در چنین روزی جسم خود را به آسمانها سپردی دل خونین و روح در هم شکسته ات را به سر زمین پدری و مادری خود سپردی تا در کنار ملتی که برای آنان خون دل می خوردی آرام گیرند . شاید که چند صباحی ایرانی فراموشت کرده باشد اما ایران من , ایران مقدس من آن که گرد باد ها و طوفانهای زمانه نتوانسته که نابودش سازد هر گز فراموشت نکرده است . ایران من , سرزمین شیران من , مهد دلیران من, می دانست که فرزند پاکش از سلاله کوروش نامدار , نامش را در عرصه گیتی بلند آوازه ساخته آن چنان که افتخار ایرانی بودن در سراسر جهان نمودی خاص داشت . چه روز تلخی بود آن روز ! چه تلخ است وقتی زهر را بنوشی و احساس کنی که شیرین تر از آن نیست . ! چه تلخ است لحظه های درد ناکی که تو آن را آرامش خود بدانی اما آغاز نا آرامی هایت باشد ! چه شکنجه آور است وقتی که احساس کنی دوباره متولد شده ای زندگی دوباره یافته ای اما حقیقت مسئله این باشد که با دست خود گور خود را کنده ای ! آن روز فرشته رفت ..نمی گویم فرشته بیگناه .. اما در مقابل سیاه سیرتان چپاولگر او خورشیدی بود که همچنان می درخشید . در مقابل آنانی که تصویرشان را در ماه سنگی می دیدیم این خورشید بود که به ماه نور می بخشید .تو هر گز نرفته ای که بیایی . تو همیشه در قلب ما جای داشته ای .تو همیشه با ما بوده ای و ما خود نمی دانستیم . نمی خواستیم که بدانیم . نمی دانستیم که مرگ چیست . فقط فریادش را سر می دادیم . نمی دانستیم که زندگی چیست ؟ ! فقط آن را از خود دور ش می کردیم . نمی دانستیم که چه می خواهیم . شعله را آتش می پنداشتیم . تا این که آن شعله ها خرمن داشته های مان را بسوزانید و رشته های سالها تلاش وطن پرستان برای سازندگی ایران را پنبه کرد و آن پنبه ها را چون گرزی فولادین بر سر ملت آزادیخواه و ساده دل ایران فرود آورد . تو نرفته ای .. چون که می دانیم با تو چه کرده ایم . چون که می گوییم کاش که امروز این جا با ما و در کنار ما فرمان می دادی که چه باید کرد ! چه باید کرد تا دلهای پر کینه را تهی از نفرت نمود . چه باید کرد تا مرگ و زندگی را شناخت . ؟! ما رانده شدگان از بهشتیم که تو را به سوی بهشت خوانده ایم . ما رانده شدگان از بهشتیم که دیو را که شیطان را به کاشانه خود راه داده ایم تا بر سر مان بیاورد آن چه را که آورد . ما گندم خورده ایم سیب خورده ایم .. خداوندا ما را ببخشای ما شیطان را در آغوش کشیده ایم . اما امروز می دانیم که چه مظلومانه رفته ای ! می گوییم ای کاش نمی رفتی ! ای کاش نمی رفتی تا که شاید تاریخ به گونه ای دیگر رقم می خورد . ای کاش نمی رفتی تا اکه امرور این قدر شرمنده شتابزدگی پدرانمان نمی بودیم . ای کاش نمی رفتی .. ولی می دانیم این چنین نمی شد .. آخر تومهربان بودی .. آخر نمی خواستی چون این دیوی که چون برگهای پاییزی جوانان وطن را به خاک و خون می افکند و آزادی را به زیر عمامه دین و در ورای ردای خود جای می دهد , بیگناهان را به کشتن دهی . کاش آن روز ها تو را به گونه ای دیگر می شناختیم . بهشت ایران را کوچک می دانستیم . قسمت خالی لیوان پر آب را بسیار خالی دیدیم . می خواستیم که این چنین ببینیم . می خواستیم که تو را نخواهیم . می خواستیم که از تو گریزان باشیم . اما نمی دانستیم که تو هنوز در دلهای مایی . نمی دانستیم که آن چه را که تو می خواهی می خواهیم . امشب ستارگان در آسمان می گریند .. آسمان شهر من پر ستاره است . چه درد ناک است مردم آن شهری که تو آن را ساخته ای تو را از دیارت برانند و دیو غارتگر بیاید و حاکم غاصب بر سرزمین فرشتگان گردد . فرشته چو بیرون رود دیو در آید . ننگ تاریخ آمد و آن چنان کرد که مغولان , یونانیان و اعراب نکردند .. شاید که رفته بودی .. شاید که رفته باشی .. اما تو هر گز نرفته ای . قلب شکسته تو با ما بود . و امروز دلهای شکسته ما با توست . امشب آسمان شهر من پر ستاره است . احساس می کنم در زمستانی سرد حرارتی دیگر را . ستارگان از عقاب آهنین می گویند . از دلهای سنگینی که بالهای عقاب فولادین بر فراز مهر آباد به پرواز در آورد تا بگوید که دیگر نه مهری مانده نه آبادی . تو مشتهای ما را نشکستی .. اما دوستان مشتهای گره کرده مان را شکستند . آزادی را شکستند . فریاد ها را در گلو خفه کردند . توصدای انقلاب ملت را شنیدی . اما ملت صدای تو را نشنید . دیو صدایش رسا تر بود . دیو چهره اش را نورانی ساخته بود .. تو هر گز نرفته ای . تو همین جا در خاک مقدس مایی . چهره زیبایت را آن نگاه پر معنایت را بر تخت جمشید می بینم بر خاک خزر پاک می بینم . بر البرز و ستیغ دماوند می بینم . هر جا که می روم نشانی از تو می بینم . ستارگان با من از آن شب تلخ می گویند . از اشکهایت می گویند . از چشمان پر ستاره ات می گویند . از قلب و غرور در هم شکسته ات می گویند . دیگر چه کسی خواهد آمد تا ویرانی ها را آباد سازد . تا نام ایران سر بلندمان را پر آوازه سازد . از اندک ضعفهای کاه گونه ات کوه ساختند و رشته کوههایی از نامردمی و خیانت و دزدی و بی دینی را دور تا دور ایران کشیدند . خفقان آوردند . دیکتاتوری آوردند ..بیگانه پرستی و بیگناه ستیزی کردند .. خداوندا ! به کجا پناه ببرم به که بگویم که با نام تو که با علم کردن دین تو چه جنایتها که نمی کنند . آخر برای چه . آخر برای که ؟ تو هرگز نرفته ای .. به راستی آن شب بر تو چه گذشت ؟! می دانم تو دستهایت را به سوی همین آسمان ..همین ستارگان و خدای همین ستارگان دراز کرده بودی . چه سخت است هجرت از دیاری که تو همه را بخواهی دوستشان بداری و آنان بپندارند که دوستت نمی دارند . چشمانت را بسته ای اما می دانم که ما پشیمانان را می بینی . زمانی آمد که خفتگان بیدار شدند .. بر سر و سینه های خود کوفتند .. ضجه زدند .. اشک ریختند .. در روز روشن فانوس به دست به دنبال تو بودند تا بیایی و باز هم برای ایران ما و ایرانی بکوشی .. اما افسوس ! جز حسرت خوردن بر تاریخ تباه شده چه می توان کرد ! هنوز هم دیر نشده .. شیشه عمر دیو در دستهای ماست . فرشته بچه بزرگ , فرزند دلاور تو زنده است .. دیو هر گز فرشته نخواهد شد .. قسم به اشکهای تو به قلب شکسته و جسم در خاک , خاک شده ات ! قسم به روحی که بر فراز این آب و خاک هنوز دل نگران ایران خویش است روزی خواهد آمد که دیو را از سرز مین فرشتگان برانیم .. ایرانمان را دوباره آباد سازیم . آزاد سازیم . آن روز تو خواهی آمد . زیبا تر از ماهی که در میان ستارگان جای می گیرد تابناک تر از خورشیدی که زمین در سیطره اوست . تو در کنار مایی . تو نرفته ای . کاش امروز آن روز بود تا میلیونها ایرانی به دست و پای عقاب آهنین می افتادند تا تو را با خود نبرد تا قلب تپنده ما را با خود نبرد تا فرشته را با خود نبرد. ستاره های خدا ! با من از او بگویید .. خداوندا ! ما را ببخشای که دیو را نشناختیم و فرشته ات را راندیم .. خدا وندا تو هم از بهشت ما را به زمین رانده ای .. گناهانمان را ببخشای آن چنان توانی به ما ده تا دیو پلید را از قلب این سرزمین برانیم تا این بار در واقعیتی حقیقی فریاد بزنیم دیو چو بیرون رود فرشته درآید ..پایان ...نویسنده ....ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 3650
#267
Posted: 16 Jan 2014 21:18
بــــــــــــــــــــــــــاورکن دوستت دارم
نمی دونم چرا وقتی دیدمش یه حسی بهم می گفت که می تونم دوستش داشته باشم و عاشقش باشم . می تونم بهش دل ببندم . می تونه به من وفا دار باشه . شهلا کارمند بانک بود و من هم دبیر دبیرستان بودم . بیست و هفت سالش بود . سه سالی رو ازش بزرگ تر بودم . نمی دونم چرا هنوز از دواج نکرده بود . اولین باری که می خواستم براش از عشق بگم صورتش سرخ شده بود . طوری که حس کردم در طول زندگیش کسی براش این حرفا رو نزده . از محجوب بودنش خوشم میومد . لذت می بردم از این که از حرفای من لذت می بره . حس کردم که اون می تونه زن زندگی من باشه . اون سوار ماشینم می شد و ساعتها با هم گردش می کردیم . حرف می زدیم وقتی که تعطیل می شد ناها ررو با هم می رفتیم بیرون . به خونه می گفت که اضافه کاری داره . حرفای قشنگی می زد .اون عشقو خیلی ساده فرض می کرد . -شهاب چرا این قدر عشقو آب و تابش میدن ؟/؟ طوری ازش حرف می زنن که انگار چی باشه ؟/؟ عشق درسته در دلهای ماست ولی با یه حرکت ساده میشه به طرفت بگی که عاشقشی . که دوستش داری . با صداقتی که نشون میدی . با بی ریایی خودت . حرفاش واسم دلنشین بود . می دونستم که در کنارش می تونم خوشبخت شم . می دونستم که اون می تونه واسم بهترین باشه . وقتی سرشو میذاشت رو سینه ام و برام از آرزوهاش می گفت می خواستم فریاد بزنم و بگم من می تونم تو رو به آرزوهات برسونم . اگه آرزو هات همینی باشه که میگی . اون از ازدوج می ترسید .اونو یک قمار می دونست . براش هر کاری می کردم . به من می گفت تو خیلی خوبی . پاکی . صادقی نجیبی . یه روز یه حادثه ای اتفاق افتاد که دلم می خواست زمین دهن وا کنه منو ببلعه . یکی از دوستای شهلا ما رو با هم دیده بود .. یه دختر شاد و رک گو -شهلا خانوم این آقای خوش تیپ رو بهمون معرفی نمی کنی ؟/؟ همسر جدیدته ؟/؟ یا بی افه . .. ولی این آقا خوش تیپه سی سال هم نشون نمیده . -ببینم من از شوهر قبلی شهلا جون خوش تیپ ترم ؟ شهلا : آذز بس کن ..آذر : باید بگم که این داداش ما خیلی بهتر از اون یکیه .. آذر رفت ولی من حال خودمو نمی دونستم . شهلا فقط اشک می ریخت و می گفت که شوهرش معتاد بوده .. اهل زندگی نبوده .. از اون فاصله گرفتم . ولی نمی تونستم فراموشش کنم . حس کردم که فریبم داده .. -تو با این کارت می خواستی به کجا برسی . چرا با احساسات من بازی کردی .. واسه چی از عشق گفتی -شهاب من دوستت دارم . چی بهت می گفتم . تو با اون شوق و ذوقی که اومدی طرف من نمی دونستم باید چیکار می کردم . تازه خودمم عاشق صفا و صداقتت شده بودم . -تو یک دروغگویی . می تونی بازم بهم دروغ بگی . می تونی بازم فریبم بدی .. چند روز گذشت . حس کردم که نمی تونم شهلا رو نبینم . بالاخره به یکی از تماسهاش جواب دادم . بیرون رفتن های ما ادامه داشت . گاهی اونو می بردم به آپار تمان مجردی خودم . فقط یک بار همو بوسیده بودیم . ولی بیشتر عاشق نوازشهام بود . این که سرشو بذاره رو سینه ام و با موهای سرش با صورتش بازی کنم . چشاشو می بست و آروم زیر لب زمزمه می کرد .. -شهلا دوستت دارم . با من از دواج می کنی ؟/؟ -آره فقط یکی دوماه بگذره کارای آخر سالی بانک تموم شه . من بتونم اون ور سال مرخصی بگیرم . باورش کرده بودم . این که اون به خاطر ترس از جدایی راستشو به من نگفته . خودمو قانع کرده بودم . خوشحال بودم که بازم در کنارشم و می تونم از دوست داشتن بگم . از لحظه های هیجان و انتظار .. از این که زیبایی ها رو در کنارش زیبا تر ببینم . چند روز گذشت نگرانی خاصی رو در چهره اش می خوندم .. همش از این می گفت که خونواده اش اگه بفهمن که اون دوست پسر داره ناراحت میشه . خیلی موش و گربه بازی می کرد تا این که یه روزی یه مردی که نمی شناختمش جلومو گرفت .. منو انداخت تو ماشین .. اونا سه نفر بودند . با راننده سه نفر .. منو بردن به یه جایی که شبیه گاراژبود . منو زیر ضربات مشت و لگدشون گرفتند . راننده می گفت که دیگه دنبال زنش نباشم . شهلا هنوز از همسرش جدا نشده بود . اون ظاهرا معتاد به نظر می رسید ..شهلا رو هم از ماشینی دیگه پیاده کردند تا منو ببینه . منو به امون خدا ول کردند . شهلا رفته بود . بعد از اون دیگه به هیچ زن و دختری توجه نکردم . سعی کردم دیگه فراموشش کنم . تا این که یه روزی رفته بودم به یکی از بانکها .. در قسمت معاملات اون کار داشتم . دیدم شهلا اونجاست . اتفاقا کارم با اون بود . در مورد یک وامی .. نمی دونستم به این جا منتقل شده . می خواستم برم و قید وامو بزنم ولی نتونستم . -شهاب بابت اون روز متاسفم .. -کدوم روز .. من شما رو نمی شناسم ؟/؟ یه نوبتی بزنید که برای وام کی بیام ؟/؟ خیلی دروغگویی شهلا .. -شهاب من از همسرم جدا شدم . تنها زندگی می کنم . -ببینم یه هالویی رو جای من گیر نیاوردی ؟/؟ از اونجا دور شدم . چون بغض راه گلومو بسته بود و نمی تونستم چیزی بگم . آخه چند بار باید فریب می خوردم . من که قبول کرده بودم که یک دختر نباشه و با من از دواج کنه .. من که از اون چیزی نخواسته بودم جز صداقت و وفا . می خواست دنبالم راه بیفته . مشتی پرونده رو میزش ریخته کلی مشتری داشت . نخواستم حرفاشو بشنوم . چند ساعت بعد بالاخره به یکی از تلفنهاش جواب دادم . -شهاب به حرفام گوش کن .. فقط برای یک بار دیگه می خوام ببینمت . -ببینم چی شد که امروز منو دیدی به یادم افتادی ؟ قبلا آدم نبودم ؟ -باور کن هر روز دارم با خودم کلنجار میرم که چیکار کنم . .. اونو بردم خونه مجردی مون . اونو هیچوقت تا به این حد زیبا ندیده بودم . ظاهرا مجردی بهش می ساخت . -شهلا ! مثل این که تنهایی بهت می سازه . ببینم چند نفر مث منو فریب دادی . من نخواستم بهت دست بزنم . حتی اون وقتی که فهمیدم دوشیزه نیستی . با این حال دوستت داشتم . ولی عشق یه چیز مسخره ایه . آدما بیشتر عاشق عشقن . عاشق دوست داشتن . این که تنهایی خودشونو یه جوری پر کنن . یه گرایشی بین زن و مرد هست . با یه نگاه شروع میشه . شاید بار اول گول زیبایی تو رو خوردم .. بعد گول حرفای آروم تو رو و بعدش هم عادت کردم . نمی دونم چرا دروغ اولت رو بخشیدم . شاید واسه این بود که حس می کردم ناتوانم . نمی تونم هیشکی دیگه رو دوست داشته باشم . یا حوصله شو نداشتم برم دنبال یکی دیگه .. شایدم دوست داشتم برام کف بزنی . به خاطر جوانمردی من به من آفرین بگی .. متاسفم .. من آدم بدی هستم . اصلا دوستت ندارم . تو خجالت نمی کشی ؟ یک زن شوهر دار .. حتی به خیلی ها به دروغ گفتی که از همسرت جدا شدی .. آخه دروغ به این گندگی ؟/؟ واسه تو تا سر حد مرگ کتک خوردم .. شهلا اشک می ریخت .. باور کن دوستت دارم . به خدا دوستت دارم . منم آدمم . منم حق دارم عاشق شم . زندگی کنم . اجازه بده برات توضیح بدم .. بگم چرا اون کارو کردم .. آخه من مجبور شدم تن به از دواج بدم .. -تو مجبور شدی تن به از دواج بدی ولی مجبور نبودی خیانت کنی .. -شهاب به حرفام گوش کن . من بدون تو می میرم .. -برو بمیر .. برو گمشو .. دیگه نمی خوام ببینمت .. هرزه .. معلوم نیست با چند نفر بودی .. زندگی تو سراسر دروغه .. تو حتی لیاقت مردن رو هم نداری . زندگی منو نابود کردی . چرا این قدر عذابم میدی .. -اگه مردن من خوشحالت می کنه باشه به خاطر تو می میرم . به خاطر تو هر کاری می کنم .. -برو این قدر فیلم بازی نکن . یک ساعت دیگه تو بغل یکی دیگه یادت میره چه فیلمی بازی کردی .. -من یه بار خودمو به خاطر بابام کشتم . حس می کردم می تونم بازم زندگی کنم . حالا این بار برای آخرین بار خودمو می کشم . منو با اعصابی درب و داغون ولم کرد و رفت . فرداش باباش اومد سر کار سراغم منو کشوند بیرون .. دیدم زار زار داره گریه می کنه .. -شهلا ...شهلا ..-شهلا چی -اون خودشو کشته ...همش تقصیر منه .. شاید تقصیر تو هم باشه ولی اون تو نامه ای که نوشته همه چی رو خودش گردن گرفته .. مقصر منم ..من ...به خاطر صد میلیون بدهی که به یه نفر داشتم به خاطر این که نرم زندان و یه خونواده بی سر پرست نشن سر اون معامله کردم .. اون تنها دخترم بود .. اون فداکاری کرد .. اون همه چیزشو باخت . ..اون همه چی رو واسم تعریف کرد .. می دونی پسرم من فقط یه چیزی رو فهمیدم این که بین ما مردا و زنا فرق هست .. ما مردا فرصت داریم که برای چند بار ببازیم و دوباره برای برنده شدن بجنگیم ولی زنا .. اگه یک بار ببازن دیگه برای همیشه باختن .. -اون مرده ؟/؟ -هنوز نه ولی دیگه امیدی نیست .. خودمو لعنت می کردم . من اونو کشته بودم . به حرفاش گوش نکرده بودم . اونم یک انسان بود .. شاهرخ خان می گفت شهلا دختر متعهدی بوده ولی از بس شوهره دنبال زن بازی و اعتیاد خودش بوده و هزاز فسق و فجور دیگه داشته مجبورش کرده که کمی هم به خودش فکر کنه و عاشقم شده .. شهلا به خاطر من خودکشی کرده بود . دیگه به هیچی فکر نمی کردم . به دروغاش فکر نمی کردم .. فقط به این فکر می کردم که ازاین بالاتر چیزی نمی تونه وجود داشته باشه که یکی به خاطر یکی دیگه جونشو فدا کنه .. ثابت کنه که دوستش داره .. توی سالن بیمارستان فقط اشک می ریختم و خدا رو صدا می کردم . دلم می خواست یه بار دیگه اونو ببینم و بهش بگم من همیشه دوستت داشتم . بهش بگم باور می کنم که دوستم داشتی و داری .. ضربان قلبش هر لحظه کند تر از لحظه قبل می شد . خیلی ها در انتظار لحظه ای تلخ بودند که دیگه قلب شهلای من نزنه ولی من بازم خدا رو فریاد می زدم منتظر معجزه ای بودم . معجزه عشق .. معجزه ای که شهلای فداکار منو به زندگی بر گردونه . شهلایی که از روی در ماندگی و ناچاری دروغ گفته بود . اون معجزه اتفاق افتاد .. پرستار اومد و یه چیزی گفت .. یه لحظه خونواده اش آن چنان جیغی کشیده و اشک می ریختند که حس کردم کارش تموم شده .. ولی وقتی دستای پدر و مادر و داداشاشو دیدم که به سوی آسمون دراز شده منم دستمو رو به آسمون گرفتم . آسمونو نمی دیدیم ولی خدا در کنار ما بود . صدای ما رو شنیده بود .. چند ساعت به همون صورت موندم . تازه یادشون اومد که منی هم اونجا هستم . ازبس خوشحال بودم دیگه به گذشت زمان فکر نمی کردم . بقیه اومدن بیرون و من رفتم داخل .. به شهلا اکسیژن وصل بود .. کمی هوشیار به نظر می رسید . نگاش کردم .. قطره اشکی که از چشاش رو گونه اش جاری شده نشون می داد که منو شناخته .. -شهلا منو ببخش .. من همه چی رو می دونم .. بابات همه چی رو واسم تعریف کرد ..خدا رو شکر که اعتیاد اون نامرد باعث شد که راحت ازش جدا شی . تو حالا باید زندگی کنی . یادت میاد بهم گفتی باور کن دوستت دارم ؟/؟ سرشو تکون داد .. -حالا اینو من بهت میگم شهلا .. باور کن دوستت دارم .. باور می کنی ؟/؟ یه چیزی بگو .. بی اختیار اشک می ریختم .. بگو .. هر چی رو که حس می کنی بگو .. باور می کنی .. حس کردم که از چشای قشنگش اشک شوق جاریه .. سرشو به طرف پایین چند بار تکون داد .. -حالا چند تا سوال ازت می کنم . هنوزم دوستم داری ؟ ...سرشو به علامت بله تکون داد .. -با من از دواج می کنی ؟ ..این بله رو هم گرفتم ... -می تونم ببوسمت ؟/؟ یه لحظه لبخندشو حس کردم که این دیگه از حد بله هم گذشته بود . ولی فقط تونستم صورتشو ببوسم . -عزیزم بی خیال ! من اینا رو میذارم به طلبم . شهلا دوستت دارم عاشقتم .. تو زنم میشی از این بهتر نمیشه .. دیگه نمیذارم عذاب بکشی .. باورکن دوستت دارم . باور کن دوستت دارم .... پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#269
Posted: 18 Jan 2014 22:33
هنوز هم منتظرم ... باورم نمی شود که رفته باشی , باورم نمی شود که دیگر دستهای گرم تو را بر گونه های سر خود احساس نمی کنم . باورم نمی شود که با طلوع آفتاب ,چون ابر بهاران , باران ببارم . باورم نمی شود که هنوز در جستجوی فردایی دیگر باشم . آخر در کنار تو نه دیروزی بود و نه فردایی . باورم نمی شود که از امروز می گریزم . هنوز نسیم گند مزار گلواژه های عشق , ندای قلب پرتپشت را به گوش جان من می رساند. هنوز هم زمزمه های وفا از چشمه جوشان عشق ومحبت در سر زمین کلام عاشقانه ات جاریست .. هنوز هم خاکستر محبتت وجود تشنه ام را به آتش می کشد .. به من بگو به کجا رفته ای ؟/؟ .. به من بگو برای که می خوانی که لبانت را برای من و دیدگانت را به روی من بسته ای . هنوز هم منتظرم ..می پنداشتم که آن سوی چهره ها را می بینی . می دانستم راه سفر را اما نمی دانستم تا به کی باید بروم . گفتی که همیشه با من و در کنار منی . گفتی که اگر او را, دوست را دوست بدارم باید که تو راهم دوست بدارم . کلام شیرین تو مرا به خوابی شیرین برد . آن گاه وقتی که فرهاد گونه از خواب شیرین بر خاستم احساس کردم که نوشی تلخ تر از زهرنوشیده ام .. هنوز احساس می کنم که در کنار منی . با غمها بیگانه بودم وقتی که تو با من آشنا بودی . به من بگو نگاهت را چگونه به من سپرده بودی که دنیا را زیباتر از همیشه می دیدم . وقتی که نگاهت رفت زیبایی رفت .. گویی که روز های من تیره و تار گشته اند تا ستارگان بدبخت شریک غمهای من گردند . نمی دانم چگونه توانسته ای بر تر از دنیای خود را بهشت خود را رها کنی و به زمین پناه ببری . من نه خدا هستم نه شیطان .. من تو را از بهشت نرانده ام . آخر تو مرا عشق مرا بهشت خود می خواندی . شاید نخواسته باشی که آن بهشت را به کام دوزخ اندازی اما بدان که خود در آتش خود خواهی ,خواهی سوخت . گاه از خیال تا حقیقت راهیست بی نهایت و گاه نفسی بیش نیست . مرا در نفسی به حال خود رها کرده ای اما تا آخرین نفس در انتظار تو خواهم ماند آخر باورم نمی شود که رفته باشی , باورم نمی شود که رفته باشی . ...................امید وارم که تمام عاشقای دنیا نسبت به عشقشون وفا دار بوده نغمه های غم وجدایی از جایی شنیده نشه .. اینم از اون آرزوهاست . بازم فرصتی شد تا با شما باشم . همه چی امن و امانه .. اصلا از دروغای جدید مملکتی هیچ خبری ندارم . خیلی وقته دروغای سیاسی رو هم گوش نکردم .. راستش به همون اندازه به اخبار صداهای بیگانه اطمینان دارم که به اخبار دروغ داخل کشور .. دیگه مدتیه وقتمو برای شنیدن اینا تلف نمی کنم .. شاید علتش این باشه وقتی که حس می کنم سر این آخوندا و رژیم ضد اسلامی با مسئولین کشور های میز گردی هسته ای در یک آبشخور قرار داره یعنی باکشور های شش به علاوه یک با هم دوستن چه مرضیه چه بیکاریه که من بشینم وقت تلف کنم این اخبار رو گوش کنم . آخرش که چی بشه ..همین آش و همین کاسه و همین بچاپ بچاپ و استثمار ..مگر این که یک صدایی از داخل بلند شه و....منظورم از شش به علاوه یک به این صورته که دولتهای غیر ایرانی روکه در جلسه هسته ای بهشون میگن پنج به علاوه یک تبدیل کردم به شش ...و منظورمن از یک همون دولت ایران خودمونه که دولتمردان اون شش تا کشور و ایران خودمون همه شون که کلا میشن هفت در یک مرتع چرا می کنند و روز به روز پروار تر میشن .. خیلی بده که ما که تا حالا با ساز آخوندا و مافیای وطنی می رقصیدیم بیاییم با آهنگ اون شش تا کشور دیگه هم برقصیم .. هفت تایی شون دارن یه آهنگ می زنن . در هر حال این ملت ایران است که باید خود تعیین کننده سرنوشت و به دست گیرنده زمام امور خود باشد و یقین بدانیم با این توافق های پشت پرده و محرمانه ای که شده تنها ملت ایران را قربانی کرده اند . دیگه از اوضاع و احوال این روزا از بازی فوتبال دیروز بگم که خیلی کسل کننده بود . با این که در نیمه دوم پرسپولیس می تونست برنده باشه ولی همچین چنگی به دل نمی زد . البته به نظر من حال و هوای گاوبندی رو نداشت مثل اون چند تا بازی که دستور داشتند مساوی کنند اگه پرسپولیس گل می زد باید می خورد و یا بر عکس ... من خودم پرسپولیسی ام ولی یه بازی بود که استقلال جلو بود اخر بازی علیزاده استقلالی پاشد توی هیجده خودش یه اسپک زد پنالتی داد انگاری اینجا میدون والیباله .. به نظرمن عجیب میومد . اون زمانی بود که جنبش 88 هنوز داغ بود دولت می ترسید که تماشاچیا شلوغ کنن رژیم سر نگون شه ولی الان که هرچی زور بگن کسی هم جلو دارشون نیست .. وقتی پارچه متری 8000 تومنی در عرض یک سال میشه متری 34000تومن .. دارو و غذا و تمام مابحتاج مردم نرخش چند برابر میشه به بهانه تحریم و کسی صداش در نمیاد و جنبشی که روزش روز بود رهبر درست حسابی نداشت چه برسه به حالا ....دیگه چه جای نگرانی وجود داره که پرسپولیس ببره یا استقلال ؟! بگذریم ..ما بریم سر راز و نیاز خودمون که بر پدر این شیطان لعنت که شر درست کرد واسمون .. می خواستم یه چیزی بگم می ترسم خدا لجش بگیره . آخه ما این شیطانو لعنت می کنیم که اون شر اولیه رو درست کرد شدیم رانده شدگان بهشت .... یعنی به نظر شما باید به بابا آدم و ننه حوا آفرین و بارک الله بگیم و یک کف مرتب واسه این دو نفر بزنیم ؟ .. خداوندا! آن چنان کن که همیشه نیازمند تو باشیم و دست نیازمان به سوی خلق نیازمندت دراز نباشد . ای آمرزنده گناهان ! ای بخشنده مهربان ! ..دوست و برادر شما : ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 5428
#270
Posted: 20 Jan 2014 22:01
تقریبا رسیدیم به بهمن ماه .. عجب ماه شلوغ پلوغیه .. فکر نکنم هیچ ماهی مثل این ماه روز های پر مناسبت داشته باشه . روزهایی که می تونن نحس باشن و می تونن میمون و مبارک .. سوم بهمن که روز تولد ندای ایرانه .. ندایی که همیشه به یادشم . ندایی که که به مناسبتهای مختلف واسش مطلب می نویسم . حالا هم دارم برای دو روز دیگه که روز تولدشه یه متن ساده ای رو می نویسم شاید یه تفاوت سبکی نسبت به مطالب گذشته داشته باشه . و در این پست یعنی امشب قصد دارم یه اشاره ای به متن سال گذشته داشته باشم که می دونم شاید خیلی از شما ها نخونده باشینش .. هرچی از اون و آخرین نگاهش بگم بازم کم گفتم .. اگه اشتباه نکنم پنجم بهمن انتخابات اولین دوره ریاست جمهوری در ایران بوده .. می رسیم به ششم بهمن روز انقلاب سفید .. روزی که شاهنشاه آریامهر محمد رضا شاه پهلوی با طرح و آغاز اجرای اصولی سازنده پایه گذار تحولی نوین و پیشرفتهای اقتصادی اجتماعی ..فرهنگی و سیاسی و نظامی و....درکشور گردید که متاسفانه ملایان و مذهبیون مرتجع با هر یک از این سازندگیها برخورد خصمانه ای داشتند .. روز دواز دهم بهمن ماه که روز نحس ورود شیطان بزرگ و به نوعی ابوموسی اشعری نادان به کشور بود . چیزی که تعجب بر انگیزه و غلطی که سالهاست در ادبیات انقلابی و یا محاوره ای و ....جا افتاده اینه که از 12 بهمن تا روز شوم 22 بهمن به دهه فجر یا همون زجر معروفه .. فقط به خاطر این که یک چیزی گفته باشن اسمشو گذاشتن دهه . آخه یک بنده خدایی نیست که اعتراض کنه بگه این که ده روز نیست یازده روزه ....نمی دونم شاید یک قانون دیگه ای داشته باشه که من ازش خبری ندارم . 14 فوریه که معمولا 25 بهمن میشه و به روز عشق یا والنتاین یا ولنتاین مشهوره شاید مهم ترین روز در این محدوده برای خارجی ها و حتی داخل کشوری هایی باشه که به روز عشق ایرانی خودشون که 29 بهمنه و به سپندارمذگان شهرت داره کم توجهن .. از خودشانسی یا بد شانسی این حقیر هم به دنیا آمده در روز عشق خارجی یا والنتاین یا 25 بهمن هستم .. همون ساعات اولیه اش ..بچه شب هستم . همون اول ولنتاین .. ولی دلم روشنه . شایدم واسه همینه که خیلی دوستتون دارم کاش چهار روز دیر تر به دنیا میومدم !دیگه روزای دیگه رو فعلا حضور ذهن ندارم که مثلا کدوم خواننده کی به دنیا اومده و کدوم هنر پیشه در کدوم روز این ماه فوت کرده ..اینا رو اگه حساب کنیم دیگه خیلی شلوغ میشه ..اینم متنی از قبل در مورد تولد ندا . متن جدید باشه واسه دو روز دیگه ..یه عبارتی هست که میگه دیو سیاه سر سپید ریش شیطان دل که همون کنایه از رهبر قلابی مملکته می تونه همون امام سیزدهمه باشه یا همین چهاردهم فرقی نمی کنه برادر همن .سیاه سر ..سپید ریش وشیطان دل صفت ترکیبی هستند . .. نکته دیگه این که در این عبارت واژه های دیو و سر و ریش باید با انتهای کسره خوانده شوند و کلمات سیاه و سپید و شیطان و دل با انتهای ساکن .. درجایی دیگه اشاره کردم به شیطان فلوت نواز رانده شده از بهشتی که داره فلوت بی صدا یی می زنه که خیلی بد بوست . اشاره به افیونی بودن رهبر مملکت داره ...... ......ندای فرشته می آید . صدای فرشته می آید وقتی که دیده به جهان گشودی آن شب آسمان خندید . ستاره ها خندیدند . همان شبی که دیو سیاه سر سپید ریش شیطان دل گریست و بر خود لرزید . ماه و ستاره و آسمان منت نهادند و تو ستاره زیبا .. سوگلی ستارگان را به زمین امانت دادند . آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام توی بیچاره زدند . چه آرام در دل ابر ها گام بر می داری . امشب همه به میهمانی تو آمده اند امشب عروس آسمان جامه از تن بیرون کشیده تا تقدیم تو دارد . امشب فرشته بانوی تو رخت عروس بر تو می پوشاند . امشب فرشته مادرت تو را در آسمان خدا می بیند که به روی او و برای اومی خندی . نمی دانم دیگر نمی دانم چگونه فریادت بزنم . چگونه نامت را بر زبان آورم . وقتی که دیده به جهان گشودی کودکی بیش نبودم وامروز هم کودکی بیش نیستم . تو به آسمانها رفته ای و من همچنان در زمین مانده ام . تو در آغوش خدایی و من اسیر شیطانم . لبخند معصومانه تو از تولد پاکت می گوید . امشب همه جا نورانیست ... امشب ستاره ای در آسمان می درخشد . ستاره ای از آن من و تو و ما . ستاره عشق .. ستاره امید , ستاره سرخ , ستاره سبز , ستاره ای که جان و جهان و جان جهان را در آغوش کشیده . سی سال از تولدت می گذرد . انگار که از نخستین روز آفرینش بوده ای و تا ابد خواهی بود و تا ابد خواهی ماند . همیشه خندان , زنده و جاودان . ببخش اگر گاهی فرشته می خوانمت . آخر بر تر از فرشته را احساس نکرده ام آخر بر تر از فرشته را احساس نکرده بوده ام . خدا چنین خواست که فرشته فرشته شد ولی خدا و تو خود خواستی که این چنین باشی و فرشته گونه آغوشت را برای فرشته آفرین بگشایی . با من از آن سوی ستارگان بگو . از ستارگان جان و جهان . . از پلکهای باز از چشمانی که می خندند . از آسمانی که شیطان را به آن راهی نباشد . سی سال گذشت و تو با ندایت و با نگاهت آن چنان فریادی زدی که زمین لرزید و آسمان لرزید و شیطان لرزید . تولد تو را انفجار نور می گویم تولد تورا شکست شیطان غرور می گویم و تو غرور شیطان و خود شیطان را در هم شکستی . آنچنان که پرواز روح کثیفش را با آتش گندیده خویش می بیند . شیطان می خندد غافل از آن که صدای خنده های خوشبختی و آرامش تو زمین و آسمانها را لرزانده است . سی سال گذشته است و ما همچنان غرق در گذشته شوم و سیاه خویش به امید فردا نشسته ایم . آه چه می گویم امشب .. امروز وقت شادیست . وقت از تو گفتن وقت از تو خواندن و با تو خواندن .. وقت خندیدن و با تو خندیدن .. وقت گفتن از تو ملکه بانوی قرن .. وقت آن که سی ستاره چون شمع فروزان بر تاج شهبانوی خود گذاریم تا همگان ملکه خود را ببینند که در قلب آسمان چگونه عاشقانه معشوقش را می ستاید نمی دانم امشب مرا چه می شود . نداجان ! ندای مظلوم من ! امشب باز هم برای تو اشک می ریزم بگذار برای تو بگریم بگذار با نگاه تو پلکهایم را بر هم بگذارم و برای نابودی شیطان دعا بخوانم . سی سال گذشت . ستاره ما به آسمانها رفت تا به آدمها بگوید که برای آدمیت بجنگند . آدمهایی که دور و بر خود را نمی بینند شاید که سر به آسمان بسایند ندای فرشته گونه ستاره ندای ما را بشنوند . امشب ستاره ای در آسمان می درخشد ستاره ای که با تلسکوپ گالیله نمی توانش دید . ستاره ای در قلب ما , ستاره ای فراتر از کهکشانها .. امشب همه دورت را گرفته اند . حتی شیاطین از تو غافل نمانده اند . اما شیطان را به سرزمینی که تو در آن ماوا گرفته ای راهی نباشد . می گویند آن که به دنیا می آید می گرید و یاران می خندند .. اما یاران در روز مقدس تولد تو از دوریت می گریند و تو می خندی .. ستاره من .. ای ستاره جان و جهان تو به ما نزدیک تر از آن گاهی که بر روی زمین بودی .. دیگر وقت آن گذشته که بگویم امشب در آسمان ستاره ای می درخشد که باید گفت که باید بگویم هر شب در آسمان ستاره ای می درخشد وآن ستاره تو هستی ندای من ندای ما . چه کسی می گوید که ندا مرده است .. ندای ما زنده است .. زنده و جاودان . چون که پیمانش را با خدای خویش بسته است . چون خدایش او را با خود برده است . چشمانت را بستی تا عروج ملکوتیت را احساس کنیم . احساس کنیم که پس از ستم روایی بر تو اگر هستیم , پستیم واگرنشستیم شکستیم . وچه مظلومانه پرکشیدی .. امشب تولد توست . مطربان را ببین که دست بر ساز چگونه پای می کوبند .. شیطان رانده شده از بهشت آن سوی آسمان فلوت می نوازد چه فلوت بی صدا و بد بویی ! آسمان عطر آگین شده بوی خوش ندای کودک و کودک ندا می آید . امشب بهشت به زمین آمده است . امشب به حرمت تو کسی را عذاب نمی دهند . حتی شیطان هم آزاد است .. امشب دوست و دشمن همه می گویند که ما ندای خود را دوست می داریم . ندای جاودانه خود را عاشقانه دوست می داریم . روزی خواهد آمد که بر مزارت تولدت را جشن بگیریم روزی خواهد آمد که ستارگان زمین هم در کنار ستارگان آسمان به تو تبریک بگویند . نمی دانم که آن روز در آسمان خواهم بود یا در زمین .. اما اگر در آسمانها باشم از خدا خواهم خواست که فقط به اندازه یک نگاه اجازه ام دهد تا تو بنده بهشتی اش را ببینم تا از تو بپرسم که در آخرین نگاه به چه می اندیشیدی .. خداوندا می دانم ستاره جان وجهانی را که هدیه زمینیانش کرده بوده ای پسش نگرفته ای .. اورا به جایگاهی برده ای که شایسته آن بوده است .. بگذار از ندای ما بپرسم که چرا خداوندگار این چنین دوستش می دارد . بگذار شیطان بخندد اما روز گار اشک او نزدیک است آن روز که به دست و پای تو بیفتد و از تو وساطت بخواهد وخداوند شیطان را نمی بخشد وخداوند به ندای خود ستم نمی کند و خداوند هرگز ستم نمی کند . چه زیباست امشب .. امشب خورشید هم به میهمانی تولد تو آمده است . خورشید و ماه و ستاره در کنار هم . امشب همه جا نورانی شده .. تولد ندای ماست . ندای دوست داشتنی ما . آن که خواستند ندایش را در جسمش بمیرانند اما فریاد زنده روح همیشه زنده و جاودانش طنین انداز زمین و آسمانها گردید تا شیطان پست سیاه سر و سیاه دل مرگ خود را نزدیک ببیند . خداوندا ستارگانت بی شمارند و ستارگان جهانت اما من از تک ستاره ای می گویم که همه دوستش می دارند . ماه و خورشید و ستارگان می رقصند . هم روز است و هم شب نه روز است و نه شب . آخر امروز آخر امشب , تولد نداست . تولد ندای حق تولد فریاد ندا .. تولد زیباترین نگاه . نگاهی زیباتر از نگاه ژکوند . مادرم مادر ندای ایرانی ما ! مپندار که ندای تو رفته است . شاد باش که هزاران هزار ندا با ندای تو ندای تو را ندای ما را فریاد می زنند . فریاد می زنند و می گویند ندا جان تولدت مبارک ! مادرم همه شادند چرا گریانی بخند .. بخند مادرم هرچند که گل ندادر آسمانهاست و نزد خداوند بلند مرتبه. شاید در این خراب آبادی که گاه آن را به گلستان تعبیرش می کنند به ظاهر نشانی از اونباشد و ما تو مادر پاکمان را فریاد می زنیم که که آرام و شادان باش چون همه جا بوی ندا می آید و بیش از همه در وجود تو وجود تو مادر مهربان ایرانی .. چون که گل رفت و گلستان شد خراب ..بوی گل را از که جوییم از گلاب .. مادرم ! با خنده هایت اشک مریز با اشکهایت بخند .. با اشکهایت بخند تا شیطان بگرید . تولدت مبارک ندا جان . تهی دست به جشن تولد تو آمده ام .. آخر اگر تمام گلهای دنیا را به پای تو ریزم به شکوه و زیبایی گل ندا نخواهد بود . این توشه فقیرانه افسون قلم را تقدیم تو می دارم اما چه کنم که در برابر افسون نگاه تو افسونگر قرن , اندک بهایی بیش ندارد . تولدت مبارک ای ستاره زمین و آسمان ! ای ستاره جان و جهان ! تولدت مبارک ندا جان ! تولدت مبارک !.... خداوندا ! ندای ما ندای تو بوده است با ندای خود به ما امیدده . دلهای ما را شاد گردان ....دوست و برادر شما : ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc