ارسالها: 5428
#271
Posted: 22 Jan 2014 22:37
بالاخره سوم بهمن هم اومد .. شاید یبیشتر از یک ساعت مونده باشه به روز مقدس تولد دختر مقدس .. ندای عزیز .. اون از تمام نفسهاش خرج کرد و جانشو بخشید من فقط دارم از چند تا نفسم خرج می کنم . بین این که اسم این متنو بذارم ندا کوچولو یا ندای سبز خیلی فکر کردم . ندای سبزو شاید خیلی ها استفاده کرده باشند و بعدا هم بشه استفاده اش کرد ولی ندا کوچولو می تونه یه تازگی و جذبه دیگه ای داشته باشه . حجم مطالب امشب خیلی زیاد میشه می تونستم خیلی بیشتر از این بنویسم ولی گفتم شاید خیلی ها نرسن که بخونن ..............ندا کوچولو سلام ! چشمای قشنگ و کوچولوتو به روی این دنیا باز کردی .. می دونم هیچ از این روزا روبه یاد نمیاری . چرا وقتی فرشته ها باهاتن نباید هیچی به یادت بیاد ؟/؟ ندا کوچولو ! کی فکرشو می کرد یه روزی بر تر از آدمایی بشی که میگن از فرشته ها بالاترن . آدمای بد که از فرشته ها بالاتر نیستن . امروز روز تولدته . من هیچوقت فراموشت نمی کنم .. کاش چشاتو باز می کردی و بهم می گفتی آخرین باری که داشتی چشاتو می بستی به چی فکر می کردی . این سوال همیشه با منه .. شاید همون ندایی که در روز تولد آویزه گوش جونت شده همون ندا اومده و ندای ما رو با خودش برده . امروز روز تولد توست . روزی که باید جشن بگیریم . خوشحال باشیم ......آری تو در میان ما نیستی .. تو در میان ما نیستی ؟ جل الخالق ! بر شیطون عبا پوش و عمامه به سر لعنت . کی همچین حرفی زده ؟! کی گفته در میان ما نیستی ؟! اگه منم تا حالا همچه حرفی زده باشم رو عادتم بوده . تو که می دونی من چقدر در نوشتن عاشق گفتنم . تو در میان مایی .. این ماییم که در کنارت نیستیم .. ما رو می بینی و احساس می کنی .. ما هم تو رو احساس می کنیم . چهار سال و هفت ماهه که چشای قشنگتو به روی این دنیا بستی ..ولی سی و یک ساله که زنده ای .. امروز روز تولد توست . روزی که هر که بودی هرچه کردی سمبلی شدی برای آزادی خواهی و بیداری ما ایرونی ها و سنبلی شدی واسه این که بوی خوش بهشتو از لاله های سرخ خون پاک تو بشنویم . چه قدر جالبه که هم زمینی ها و هم آسمونی ها تولد آدمو به آدم تبریک بگن . ندا کوچولو حالا سی و یک سال می گذره .. یه روزی همه جا سبز میشه .. آسمون آبی سبز میشه .. لاله های سرخ سبز میشه .. برگهای خشک و سوخته رودرختای پاییزی سبز میشه .. حتی نگاه منتظر مادرت سبز میشه .. اون روز ندای سبز ما تاجی از گلهای سبز رو سرش میذاره .. با اون لبخند زیبای همیشگی .. میای و با نگاهت به روی این دنیا می خندی . میای تا به آدماش بگی همه مون در آخرین لحظه با رازی که واسه خودمون آشکار میشه از این دنیا میریم . جتی اگه چشامون بسته باشه . می دونم حالا روح پاک تو یه جای پاک قرار داره .. روی خاک پاک نیست .. هرچند خدا همه جا هست .. ندا کوچولو بچه ها پاک تر از غنچه هان ...وقتی می خندن مثل غنچه های شکفته میشن . میگن وقتی که در خواب می خندن دارن با فرشته ها حرف می زنن . شاید حالا یادت بیاد که اون وقتا چی به اونا می گفتی . حالا تو ملکه فرشته هایی . ندا کوچولو .. خدا خودش می دونه چرا تو رو انتخاب کرده .. فضول کیه .. آخوندک ده بالا یا پایین ؟/؟ همونی که با قاطر می رفت روضه خونی و حالا بنز کمشه ؟/؟ ندا کوچولو ! دنیای بزرگ خیلی کوچولوست . خیلی کوچولو تر از تویی که با صدای گریه هات اومدی به دنیای پست و کوچولوی ما . می دونم وقتی هم که می خواستی بری دلت گرفته بود . تا اومدی ببینی چی شده خدا تو رو با خودش برد .. نمی دونم چی دارم میگم . امروز روز شادیهاست . حس می کنیم تو همین جایی . تو با مایی . خدای یک رنگ رنگها تو رو با خودش برده .. اون دوستت داره .. آره اون نداکوچولوی ما رو دوست داره . اون روز خدا می دونست فرشته ها می دونستن .. ما آدما نمی دونستیم . تو یه امانتی بودی از بهشت که اومدی پیشمون . اومدی تا از گلهایی بگی که هیچوقت پژمرده نمیشن . مثل خودتو . نداکوچولو تو خیلی بزرگی .. بزرگ تر از دنیایی که با همه بزرگیش بهت تعظیم می کنه .. امروز روز خوشحالیه .. خدا بازم به ما ندا داده .. یه ندای عشق .. یه ندای محبت .. ندا کوچولو از امروز چیزی یادت نمیاد . از روزی که دنیا واسه تو پر ستاره شده بود . دیگه جایی نبود که ستاره ها روش بشینن . حالا خدای ندا , ندای خدا رو با خودش برده . نمی دونم چی می شد اون اگه این جا بازم پیش ما می موند . نداکوچولو ! خیلی دوستت دارم . اگرم ندونم چرا همینو می دونم وقتی که خدا یه چیزی رو دوست داره نباید گفت چرا .. نمی دونم چی صدات کنم . ندای سبز ! همون ندا کوچولو , ندای خدا , ندای پاک ,ندای خاک .... نمی دونم واست چی بیارم که نداشته باشی .. ندای کوچولوی ما وقتی که به دنیا اومده خدا رو با خودش داشته و حالا هم اونو داره .. چی می خوای ندا جان .. چی رو تقدیمت کنم که خدا بهت نداده باشه .. واست از چی بخونم . از دلهایی که دلتنگ توان ؟ از نداهایی که تو رو فریاد می زنند تا که شاید بازم لبخند تو رو ببینند و صدای نفسهای تو رو بشنوند ؟/؟ اونایی که دلشون می خواد ندای آسمانی بیاد به زمین خدا و بازم واسشون حرف بزنه ؟/؟ بازم اون لبخند پاک و معصومانه شو بهمون نشون بده .. ندا کوچولو ! کاش همه می دونستیم که تو هدیه خدایی ..نشون کرده ای از خدا .. اونی که اومده تا برای همیشه بمونه حتی اگه صحبت رفتنو کرده باشه . ابرای غم میرن کنار .. دیوار فاصله ها می ریزه . امروز سوم بهمنه .. روز ندای منه روز ندای خداست . روز عشق و روز شکفتن ستاره هاست . ندا کوچولو بازم بخند .. با اون نگاه مظلومانه ات .. حالا می دونی که فرشته ها چی میگن .. حالا می دونی که فرشته ها چی می خوان .. ناز تر از گلهای نازی .. کی دلش اومده پرپرت کنه .. کی دلش اومده که پژمرده ات ببینه ؟/؟ کور خونده .. کی دلش اومده اون تن پاکو بده به دست خاکو فکر کنه که دیگه همه چی تموم شده .. همین ؟/؟ بر اون سنگی که در آغوشت کشیده بوسه ای می زنم تا که شاید پیام درد و محبت منو به گوش جانت برسونه . نمی دونستم که یه روزی میاد که منم به سنگی حسادت کنم . دل اون سنگی که تو رو در آغوش کشیده از سنگ نیست . اون خوشبخت ترین سنگ دنیاست . جسم نداکوچولوی بزرگ ما دل سنگو هم به رحم آورده ..نمی دونم چه طور میشه که به جای گلها , گلوله ها رو سینه آدم می شینه ..ندا کوچولو ! همون دل کوچولوت بود همون دل پاک و مهربونت که بزرگ و بزرگ تر شد و یه روزی دیگه نزد .. دیگه خونی درش حرکت نکرد . ولی می دونم اون هنوزم داره می تپه .. صداشو احساس می کنم . آخه ندا کوچولوی ما به دنبا نیومده که بمیره .. اون هنوزم می خنده .. حالا با فرشته ها بازی می کنه .. با فرشته ها میره به مهمونی خدا .. رو بال فرشته ها می شینه . میره تودل آسمونا .. میره و میره و میره . میره تا اونجایی که خدا بخواد . هیشکی فراموشت نمی کنه ندا .. حتی اگه ما فراموش شیم .. کسی رو که خدا فراموشش نکنه هیچوقت فراموش نمیشه .. امروز روز تولد توست ولی حس می کنم این بار وقتی که به دنیا میای می خندی . شاید اون روز دنیا رو سر زمین غمها می دیدی ولی حالا وقتی که حس کنی اگه چند دانه سبز بکاری دنیات سبز میشه می تونی بخندی .. می تونی بگی حالا راز جاودانگی رو می دونی . ندا کوچولو تو صدای عشقی .. خون قلم های عاشقی که رگهاشون خشکیده بود .. طنین فریاد های خفه شده در گلو .. حالا می تونیم همه با هم فریاد بزنیم ما هم می تونیم یه ندا کوچولو باشیم تا خدا دوستمون داشته باشه .. مثل ندا کوچولو باشیم .. دوستت داریم ندا .. بعد از تو بازم خورشید طلوع کرد بازم ماه تو آسمون پیداش شد .. بازم دریا آروم و طوفانی شد . بازم عشق توی جنگل و کوه و صحرا آواز خوند .. بازم صدای نفسهای آدما به گوش می رسید که از زندگی می گفتند .. بازم کوچولو ها آمدند بزرگا رفتند ولی همه شون که ندا کوچولو نشدن ...انگاری ندا کوچولوی ما یه سبزی دیگه ای داره .. از روزی که تو به دنیا اومدی خورشید زیباتر درخشید . ماه در کنار ستاره ها بیشتر می خندید .. از روزی که تو اومدی دیگه زمین و آسمون با هم قهر نکردن . تو شدی مهمون زمین .. سفره آسمون رو سرت بود و آغوش مادر بسترت . ندا کوچولو می دونم مامانت به یاد اون روزاست . همون روزایی که مثل فرشته ها لبخند می زدی و اون در کنار تو بیدار بود .. گریه می کردی و بازم با تو بیدار بود . نمی ذاشتی بخوابه و اون بیدار بود . میگن بهشت زیر پای مادران است . تو بهشت مامانت بودی همه چیز اون بودی . آرامش خستگی هاش بودی . سالها بوی بهشتو در کنار تو احساس کرد . شاید خیلی دیر به نظر برسه اما خیلی هم دور نیست . مامان دلش واسه ندا کوچولوش تنگ شده .. میگه کاش بودی و با گریه های بی اشکت بی خوابش می کردی . حالا مامان با گریه های پر اشکش بی خوابی می کشه ..میگه کاش ندا کوچولوم زنده بود و صدای قلبش آرومم می کرد . کاش بازم واسم می خندید .. کاش بازم می تونستم انگشتای کوچیکشو ببوسم ..رو دستش دستکش پارچه ای بذارم که با ناخنای ریزش صورت مثل گلشو خراش نده .. کاش می تونستم بازم بوی ندا کوچولوی خودمو حس کنم . بوی بهشت و هدیه خدا رو .. می دونم خدا اونو ازم نگرفته . من این طور فکر می کنم .. ندا کوچولو امروز چشاشو به روی این ذنیا باز کرده .. چشاش سبز نیست ولی نگاش سبزه دلش سبزه . فکرش سبزه .. اون با خودش یه دنیا عشق و شادی آورده . دوست داره بر گرده به همون زندونی که ازش آزاد شده .. انگاری آزادی رو دوست نداره .. ندا کوچولو مامانشو می خواد . صدای تپش های قلبشو می خواد . دل کوچیکش طاقت نداره . میاد و کنار قلب مامانش چشاشو میذاره رو هم . حس می کنه که رسیده به زندان آزادی . هنوز راه درازی داره تا بره به آسمونا . امروز همه شادن .. زمینی ها و آسمونی ها .. اون روز از آسمون واسه ندا کوچولوی ما شاخه های گل اومد . گل هایی از بهشت . گل های رنگی گل های سبز .. .گلهای سبز زندگی .. همه از آسمون و زمین به ندای آسمونی در زمین نگاه می کردن . به ندای عشق به ندای خدا .این (اون )که میشه یه روزی از ما جدا . امروز روز تولد توست . روز آغاز لبخند دوباره عشق .. روزی که خدا هم خندید . ندا کوچولو ! حالا می تونی به خودت بنازی . حالا دیگه مغرور شدن ایرادی نداره . اونایی که خدا دوستشون داره می تونن به این موهبتشون بنازن .. ندا منم دوستت دارم . اونایی رو که به خاطر آزادی و حقیقت جونشونو از دست دادن دوستشون دارم . حالا اون نگاه سوزناک و پر معنای تو به وقت رفتن طوری تو دلم نشسته که انگاری تا ابد می خوام و می تونم که برات بنویسم . ندا کوچولو تولدت مبارک ! همه جمعند همه خوشحالند . چه شب قشنگیه .. همه خوبان در تولدت هستند . حالا میشه فرشته ها رو دید . میشه بهشتی ها رو دید . حتی میشه خدایی رو که همه جا هست دید . همه اومدن در جشن تولد تو شرکت کنند . راستی چی برات هدیه بیاریم که واست کوچیک نباشه .. آخه وقتی خدای بزرگ یزرگترین هدیه ها رو واسه ندا کوچولو آورده ما چی می تونیم واسش بیاریم که براش بیارزه .. به من بگو ندا کوچولو .. ندا ی خدا ...احساس می کنم که ندا در گوش من زمزمه ای کرده تا برایش هدیه ای بفرستیم .. عبارتی که دنیا را بلرزاند .. آری ندا می خواهد که ما فریاد بزنیم تا ستونهای زمین و آسمان بلرزد .. فریادی که از راز زندگی می گوید .. ندا این هدیه را می خواهد ... اشهد ان لا اله الا الله .. اشهد ان لا اله الا الله ... اشهد ان لا اله الا الله ... دوست و برادر شما : ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 5428
#272
Posted: 22 Jan 2014 22:40
نـــــــــــــــــــدا کــــــــــــــــــــوچــــــــــــــــــــولــــــــــــــــــــو
ندا کوچولو سلام ! چشمای قشنگ و کوچولوتو به روی این دنیا باز کردی .. می دونم هیچ از این روزا روبه یاد نمیاری . چرا وقتی فرشته ها باهاتن نباید هیچی به یادت بیاد ؟/؟ ندا کوچولو ! کی فکرشو می کرد یه روزی بر تر از آدمایی بشی که میگن از فرشته ها بالاترن . آدمای بد که از فرشته ها بالاتر نیستن . امروز روز تولدته . من هیچوقت فراموشت نمی کنم .. کاش چشاتو باز می کردی و بهم می گفتی آخرین باری که داشتی چشاتو می بستی به چی فکر می کردی . این سوال همیشه با منه .. شاید همون ندایی که در روز تولد آویزه گوش جونت شده همون ندا اومده و ندای ما رو با خودش برده . امروز روز تولد توست . روزی که باید جشن بگیریم . خوشحال باشیم ......آری تو در میان ما نیستی .. تو در میان ما نیستی ؟ جل الخالق ! بر شیطون عبا پوش و عمامه به سر لعنت . کی همچین حرفی زده ؟! کی گفته در میان ما نیستی ؟! اگه منم تا حالا همچه حرفی زده باشم رو عادتم بوده . تو که می دونی من چقدر در نوشتن عاشق گفتنم . تو در میان مایی .. این ماییم که در کنارت نیستیم .. ما رو می بینی و احساس می کنی .. ما هم تو رو احساس می کنیم . چهار سال و هفت ماهه که چشای قشنگتو به روی این دنیا بستی ..ولی سی و یک ساله که زنده ای .. امروز روز تولد توست . روزی که هر که بودی هرچه کردی سمبلی شدی برای آزادی خواهی و بیداری ما ایرونی ها و سنبلی شدی واسه این که بوی خوش بهشتو از لاله های سرخ خون پاک تو بشنویم . چه قدر جالبه که هم زمینی ها و هم آسمونی ها تولد آدمو به آدم تبریک بگن . ندا کوچولو حالا سی و یک سال می گذره .. یه روزی همه جا سبز میشه .. آسمون آبی سبز میشه .. لاله های سرخ سبز میشه .. برگهای خشک و سوخته رودرختای پاییزی سبز میشه .. حتی نگاه منتظر مادرت سبز میشه .. اون روز ندای سبز ما تاجی از گلهای سبز رو سرش میذاره .. با اون لبخند زیبای همیشگی .. میای و با نگاهت به روی این دنیا می خندی . میای تا به آدماش بگی همه مون در آخرین لحظه با رازی که واسه خودمون آشکار میشه از این دنیا میریم . جتی اگه چشامون بسته باشه . می دونم حالا روح پاک تو یه جای پاک قرار داره .. روی خاک پاک نیست .. هرچند خدا همه جا هست .. ندا کوچولو بچه ها پاک تر از غنچه هان ...وقتی می خندن مثل غنچه های شکفته میشن . میگن وقتی که در خواب می خندن دارن با فرشته ها حرف می زنن . شاید حالا یادت بیاد که اون وقتا چی به اونا می گفتی . حالا تو ملکه فرشته هایی . ندا کوچولو .. خدا خودش می دونه چرا تو رو انتخاب کرده .. فضول کیه .. آخوندک ده بالا یا پایین ؟/؟ همونی که با قاطر می رفت روضه خونی و حالا بنز کمشه ؟/؟ ندا کوچولو ! دنیای بزرگ خیلی کوچولوست . خیلی کوچولو تر از تویی که با صدای گریه هات اومدی به دنیای پست و کوچولوی ما . می دونم وقتی هم که می خواستی بری دلت گرفته بود . تا اومدی ببینی چی شده خدا تو رو با خودش برد .. نمی دونم چی دارم میگم . امروز روز شادیهاست . حس می کنیم تو همین جایی . تو با مایی . خدای یک رنگ رنگها تو رو با خودش برده .. اون دوستت داره .. آره اون نداکوچولوی ما رو دوست داره . اون روز خدا می دونست فرشته ها می دونستن .. ما آدما نمی دونستیم . تو یه امانتی بودی از بهشت که اومدی پیشمون . اومدی تا از گلهایی بگی که هیچوقت پژمرده نمیشن . مثل خودتو . نداکوچولو تو خیلی بزرگی .. بزرگ تر از دنیایی که با همه بزرگیش بهت تعظیم می کنه .. امروز روز خوشحالیه .. خدا بازم به ما ندا داده .. یه ندای عشق .. یه ندای محبت .. ندا کوچولو از امروز چیزی یادت نمیاد . از روزی که دنیا واسه تو پر ستاره شده بود . دیگه جایی نبود که ستاره ها روش بشینن . حالا خدای ندا , ندای خدا رو با خودش برده . نمی دونم چی می شد اون اگه این جا بازم پیش ما می موند . نداکوچولو ! خیلی دوستت دارم . اگرم ندونم چرا همینو می دونم وقتی که خدا یه چیزی رو دوست داره نباید گفت چرا .. نمی دونم چی صدات کنم . ندای سبز ! همون ندا کوچولو , ندای خدا , ندای پاک ,ندای خاک .... نمی دونم واست چی بیارم که نداشته باشی .. ندای کوچولوی ما وقتی که به دنیا اومده خدا رو با خودش داشته و حالا هم اونو داره .. چی می خوای ندا جان .. چی رو تقدیمت کنم که خدا بهت نداده باشه .. واست از چی بخونم . از دلهایی که دلتنگ توان ؟ از نداهایی که تو رو فریاد می زنند تا که شاید بازم لبخند تو رو ببینند و صدای نفسهای تو رو بشنوند ؟/؟ اونایی که دلشون می خواد ندای آسمانی بیاد به زمین خدا و بازم واسشون حرف بزنه ؟/؟ بازم اون لبخند پاک و معصومانه شو بهمون نشون بده .. ندا کوچولو ! کاش همه می دونستیم که تو هدیه خدایی ..نشون کرده ای از خدا .. اونی که اومده تا برای همیشه بمونه حتی اگه صحبت رفتنو کرده باشه . ابرای غم میرن کنار .. دیوار فاصله ها می ریزه . امروز سوم بهمنه .. روز ندای منه روز ندای خداست . روز عشق و روز شکفتن ستاره هاست . ندا کوچولو بازم بخند .. با اون نگاه مظلومانه ات .. حالا می دونی که فرشته ها چی میگن .. حالا می دونی که فرشته ها چی می خوان .. ناز تر از گلهای نازی .. کی دلش اومده پرپرت کنه .. کی دلش اومده که پژمرده ات ببینه ؟/؟ کور خونده .. کی دلش اومده اون تن پاکو بده به دست خاکو فکر کنه که دیگه همه چی تموم شده .. همین ؟/؟ بر اون سنگی که در آغوشت کشیده بوسه ای می زنم تا که شاید پیام درد و محبت منو به گوش جانت برسونه . نمی دونستم که یه روزی میاد که منم به سنگی حسادت کنم . دل اون سنگی که تو رو در آغوش کشیده از سنگ نیست . اون خوشبخت ترین سنگ دنیاست . جسم نداکوچولوی بزرگ ما دل سنگو هم به رحم آورده ..نمی دونم چه طور میشه که به جای گلها , گلوله ها رو سینه آدم می شینه ..ندا کوچولو ! همون دل کوچولوت بود همون دل پاک و مهربونت که بزرگ و بزرگ تر شد و یه روزی دیگه نزد .. دیگه خونی درش حرکت نکرد . ولی می دونم اون هنوزم داره می تپه .. صداشو احساس می کنم . آخه ندا کوچولوی ما به دنبا نیومده که بمیره .. اون هنوزم می خنده .. حالا با فرشته ها بازی می کنه .. با فرشته ها میره به مهمونی خدا .. رو بال فرشته ها می شینه . میره تودل آسمونا .. میره و میره و میره . میره تا اونجایی که خدا بخواد . هیشکی فراموشت نمی کنه ندا .. حتی اگه ما فراموش شیم .. کسی رو که خدا فراموشش نکنه هیچوقت فراموش نمیشه .. امروز روز تولد توست ولی حس می کنم این بار وقتی که به دنیا میای می خندی . شاید اون روز دنیا رو سر زمین غمها می دیدی ولی حالا وقتی که حس کنی اگه چند دانه سبز بکاری دنیات سبز میشه می تونی بخندی .. می تونی بگی حالا راز جاودانگی رو می دونی . ندا کوچولو تو صدای عشقی .. خون قلم های عاشقی که رگهاشون خشکیده بود .. طنین فریاد های خفه شده در گلو .. حالا می تونیم همه با هم فریاد بزنیم ما هم می تونیم یه ندا کوچولو باشیم تا خدا دوستمون داشته باشه .. مثل ندا کوچولو باشیم .. دوستت داریم ندا .. بعد از تو بازم خورشید طلوع کرد بازم ماه تو آسمون پیداش شد .. بازم دریا آروم و طوفانی شد . بازم عشق توی جنگل و کوه و صحرا آواز خوند .. بازم صدای نفسهای آدما به گوش می رسید که از زندگی می گفتند .. بازم کوچولو ها آمدند بزرگا رفتند ولی همه شون که ندا کوچولو نشدن ...انگاری ندا کوچولوی ما یه سبزی دیگه ای داره .. از روزی که تو به دنیا اومدی خورشید زیباتر درخشید . ماه در کنار ستاره ها بیشتر می خندید .. از روزی که تو اومدی دیگه زمین و آسمون با هم قهر نکردن . تو شدی مهمون زمین .. سفره آسمون رو سرت بود و آغوش مادر بسترت . ندا کوچولو می دونم مامانت به یاد اون روزاست . همون روزایی که مثل فرشته ها لبخند می زدی و اون در کنار تو بیدار بود .. گریه می کردی و بازم با تو بیدار بود . نمی ذاشتی بخوابه و اون بیدار بود . میگن بهشت زیر پای مادران است . تو بهشت مامانت بودی همه چیز اون بودی . آرامش خستگی هاش بودی . سالها بوی بهشتو در کنار تو احساس کرد . شاید خیلی دیر به نظر برسه اما خیلی هم دور نیست . مامان دلش واسه ندا کوچولوش تنگ شده .. میگه کاش بودی و با گریه های بی اشکت بی خوابش می کردی . حالا مامان با گریه های پر اشکش بی خوابی می کشه ..میگه کاش ندا کوچولوم زنده بود و صدای قلبش آرومم می کرد . کاش بازم واسم می خندید .. کاش بازم می تونستم انگشتای کوچیکشو ببوسم ..رو دستش دستکش پارچه ای بذارم که با ناخنای ریزش صورت مثل گلشو خراش نده .. کاش می تونستم بازم بوی ندا کوچولوی خودمو حس کنم . بوی بهشت و هدیه خدا رو .. می دونم خدا اونو ازم نگرفته . من این طور فکر می کنم .. ندا کوچولو امروز چشاشو به روی این ذنیا باز کرده .. چشاش سبز نیست ولی نگاش سبزه دلش سبزه . فکرش سبزه .. اون با خودش یه دنیا عشق و شادی آورده . دوست داره بر گرده به همون زندونی که ازش آزاد شده .. انگاری آزادی رو دوست نداره .. ندا کوچولو مامانشو می خواد . صدای تپش های قلبشو می خواد . دل کوچیکش طاقت نداره . میاد و کنار قلب مامانش چشاشو میذاره رو هم . حس می کنه که رسیده به زندان آزادی . هنوز راه درازی داره تا بره به آسمونا . امروز همه شادن .. زمینی ها و آسمونی ها .. اون روز از آسمون واسه ندا کوچولوی ما شاخه های گل اومد . گل هایی از بهشت . گل های رنگی گل های سبز .. .گلهای سبز زندگی .. همه از آسمون و زمین به ندای آسمونی در زمین نگاه می کردن . به ندای عشق به ندای خدا .این (اون )که میشه یه روزی از ما جدا . امروز روز تولد توست . روز آغاز لبخند دوباره عشق .. روزی که خدا هم خندید . ندا کوچولو ! حالا می تونی به خودت بنازی . حالا دیگه مغرور شدن ایرادی نداره . اونایی که خدا دوستشون داره می تونن به این موهبتشون بنازن .. ندا منم دوستت دارم . اونایی رو که به خاطر آزادی و حقیقت جونشونو از دست دادن دوستشون دارم . حالا اون نگاه سوزناک و پر معنای تو به وقت رفتن طوری تو دلم نشسته که انگاری تا ابد می خوام و می تونم که برات بنویسم . ندا کوچولو تولدت مبارک ! همه جمعند همه خوشحالند . چه شب قشنگیه .. همه خوبان در تولدت هستند . حالا میشه فرشته ها رو دید . میشه بهشتی ها رو دید . حتی میشه خدایی رو که همه جا هست دید . همه اومدن در جشن تولد تو شرکت کنند . راستی چی برات هدیه بیاریم که واست کوچیک نباشه .. آخه وقتی خدای بزرگ یزرگترین هدیه ها رو واسه ندا کوچولو آورده ما چی می تونیم واسش بیاریم که براش بیارزه .. به من بگو ندا کوچولو .. ندا ی خدا ...احساس می کنم که ندا در گوش من زمزمه ای کرده تا برایش هدیه ای بفرستیم .. عبارتی که دنیا را بلرزاند .. آری ندا می خواهد که ما فریاد بزنیم تا ستونهای زمین و آسمان بلرزد .. فریادی که از راز زندگی می گوید .. ندا این هدیه را می خواهد ... اشهد ان لا اله الا الله .. اشهد ان لا اله الا الله ... اشهد ان لا اله الا الله ... دوست و برادر شما : ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 3650
#273
Posted: 23 Jan 2014 22:06
بذار ســـــــــــــــــــــــــر تا پاتو ببوســــــــــــــــــــــــــــــمـ
وقتی به من گفت که می تونه با دارو ندار من بسازه عاشقمه و از این حرفا حس کردم که این می تونه حرفای اول از دواج باشه فقط برای این که از هم جدا نشیم . برای این که حسرت لحظه های با هم بودنو نخوریم . من و محبوبه سه سال بود که با هم دوست بودیم . اون از یک خانواده ثروتمند و میلیاردر بود و من بابام کارمندی بودکه همیشه به روزای آخر ماه که می رسید شمارش معکوسو شروع می کرد . خونواده محبوبه با ازدواج ما مخالف بودند اما اون با این که خواستگارای خوبی داشت به خاطر من با همه در گیر شد . راستش منم می خواستم به همه چی پشت پا بزنم . اون خیلی بریز و بپاش داشت . هزینه دو سه روز محبوبه برابر بود به اندازه در آمد یک ماه کار مندی من .. با این که تک دختر خونواده بود ولی خونواده اش سر من باهاش در گیر شده بودند و اونم باهاشون در افتاده بود .. حس می کردم این جور طرفداری از من یه روزی کار دستمون میده .. ولی با همه اینا از این کارش احساس شرمساری می کردم . من لیاقت این همه لطف و محبت اونو نداشتم . -محبوبه باور کن من نمی خوام در گیرت کنم . نمی خوام زندگی تو رو خراب کنم . نمی خوام فکر کنی که من باعث شدم که از همه چی عقب بمونی . شاید روزای اول با من همراهی کنی ولی این کار خیلی سخته . می دونستم محبوبه شوق و ذوق ایثار گری داره . اون می خواست هر جوری که شده به من نشون بده که می تونه با من بیاد همراهم باشه . با سختیها بسازه .. تا یکی دوماه راحت بودیم . با این که خونواده اش در فراهم آوردن مقدمات عروسی تا حدودی همراهمون بودند ولی با بر خورد سردی که با هر دوی ما داشته نشون دادند که نباید به همراهی اونا امید وار بود . -محبوبه حق نداری هیچ کمکی از اونا قبول کنی . خودت گفتی با من می سازی . خودت گفتی با من مدارا می کنی . من در تو نمی بینم . تو بچه سوسولی هستی که در یک خونواده مرفه بزرگ شدی . حالا اسیر کلمه عشق شدی و نمی دونی چی به چیه . اشکشو سر عقد در آورده بودم . -خیلی بد جنسی مرتضی . خیلی بدی .. خیلی .. منصوره دختر عموی محبوبه با این که نیاز مالی نداشت همکار م بود و در همون مدرسه ای که من تدریس می کردم دبیر بود . اونم از من و محبوبه حمایت می کرد ولی همیشه حس می کردم که هدف خاصی از این حمایت داره .. محبوبه همونی شد که می گفت ولی من نتونستم خودم باشم . زجر می کشیدم وقتی که اون نمی تونست گرون ترین و شیک ترین لباسا رو بخره . احساس سر افکندگی می کردم . وقتی بهم گفت که این دوره زمونه مردم چه راحت پول در میارن و شغل دوم می تونه خیلی از مشکلاتو حل کنه منو به فکر فرو برد . با قرض از این و اون یه شغل لوکس فروشی واسه خودم ردیف کردم که خب مغازه اش اجاره بود .. ساعت بیکاری رو می رفتم اونجا . چک و چک بازی شروع شده بود . تا یه مدتی به پشتیبانی سر مایه اولیه و چک هایی که می کشیدم در اختیار محبوبه پولای زیادی میذاشتم تا حداقل یه سری از اون چیزایی رو که دوست داره بخره ..اما اون قدر گند کاری بالا آورده بودم که بعد از شش ماه افتادم زندان .. به خاطر کلی بدهی .. چک های بی محلی که نمی تونستم جاشو پر کنم . جنسایی که نسیه می فروختم . محبوبه اومد ملاقاتم .. -اخه چرا مرتضی .. -فقط به خاطر تو .. تو ...-من که بهت گفته بودم هیچی ازت نمی خوام -ولی گفتی که برم یه شغل دیگه بگیرم . -من کی بهت گفتم .. چرا زندگی قشنگمونو خراب کردی . مرتضی من از زندان درت میارم . تمام طلاهامو می فروشم . از این و اون کمک می گیرم . یه چیزی حدود صد و پنجاه میلیون بدهی داشتم . برای خونواده زنم این پولی نبود .. -محبوبه نگات نمی کنم اگه از اون نامردا کمک بخوای . اگه خونواده دوستت داشتند اون جور باهات مخالفت نمی کردند . -مرتضی کمی هم به اونا حق بده . بیست و پنج سال واسم زحمت کشیدند .اگه الان ازشون چیزی بخوام دریغ نمی کنن . -محبوبه من دوسالی رو همین جا می مونم و آزاد میشم .. عیبی نداره . - اون وقت من بدون تو چیکار کنم . -اگه دوست داری تقاضای طلاق کن .. نگاهشو به نگاهم دوخت .. -می دونم این حرف از ته دلت نیست -محبوبه یه مرد دیگه خوشبختت می کنه .. -یه آدمی این حرفو می زنه که خیلی راحت بتونه بره با یکی غیر همسرش باشه . حاضرم ازت جدا بشم ولی یه روزی که بفهمم تو نسبت به من دورویی . یه روزی که بفهمم تو می تونی با زن دیگه ای باشی .. ولی اون روز بازم جز تو به مرد دیگه ای نگاه نمی کنم .. محبوبه با چشایی گریون از اونجا رفت . خیلی بده در زندان و تنهایی بودن .. بقیه اون بیرون باشن و تو از نعمت آزادی بی بهره بوده حس کنی که بالهای پروازت آماده پریدنه ولی جایی نداری که بپری . من دل محبوبه رو شکسته بودم . چند روز بعد یه ملاقاتی عجیبی داشتم . منصوره بود . دختر عموی محبوبه ...همکار من . -تو این جا چیکار می کنی .. یه جوری نگام می کرد که انگاری پدرشو کشته باشم . -ببینم کی بهت گفته بیای و خودت رو علاف تدریس کنی .. تو که بابات شریک کار خونه بابای محبوبه هست . -زندگی فقط پول نیست .. راستش چند مدت که تدریس می کردم خسته شده بودم . هر چند با کارم عشق می کردم تا این که تو اومدی .. یه جورایی از این که یه همکار خوب پیدا کردم خیلی خوشحال شده بودم . نمی دونستم این جوری میشه .. -ببینم شما سر مایه دارا معنای بی پولی رو می فهمین ؟/؟ من کت و شلوار دامادیم دوبرابر حقوق یه ماهم بود . من با پول شرافتم زندگی می کردم . -چرا اونو فروختی ..تو اصلا معلومه واسه چی با من دعوا داری ؟/؟ -منصوره اصلا ... -بگو حرفتو بزن . شجاع باش . همون شجاعتی رو که من نداشتم . نتونستم بگم که دوستت دارم . نتونستم بگم که عاشقتم . ولی منصوره تونست اینو بگه . من قبل از محبوبه باهات آشنا بودم . ولی تو عاشق اون شدی . به خاطر اون همه چیزت رو باختی . من حاضرم به یه شرط بهت کمک کنم ... هنوز در شوک حرفی بودم که به من زده بود . اون عاشقمه .. مجبور شد چند بار بهم بگه حاضره کمکم کنه به یه شرط -منصوره ! من شاید به این زودیها نتونم بدهی تو رو بدم . این پول حقوق دوازده سال من در حال حاضره .. -من ازت پسش نمی گیرم . من تو رو می خوام این که با من باشی .. -منصوره من نمی تونم . من زن دارم . اونو دوست دارم . اون دختر عموته -ولی همیشه یک قدم ازم جلو بوده . مگه من چمه . به اندازه اون خوشگلی دارم .. -منصوره چرا حالا داری این حرفا رو می زنی -اگه اون وقتا می گفتم عاشقم می شدی ؟/؟ -اصلا نمیشه گفت که عشق چه جوری میاد . خواهش می کنم .. نهههههه این کارو با من نکن .. تو اگه دوستم داری کمکم کن -فکرات رو بکن -نه .. نه .. من نمی تونم .. -خداحافظ مرتضی .. اون رفت و چند روز بعد من تسلیم شدم .. منصوره پول آزادی منو پرداخت کرد .. من به خونواده ام گفتم که همه جا بگن که اونا کمکم کردند و یه زمینی ارثی از جایی رسیده و اونا فروختنش .. تا محبوبه به من شک نکنه .. کار خطر ناکی کرده بودم . نمی دونستم بعدش چی میشه .. یه کار زشت . کاری که به عاقبتش فکر نکرده بودم . اولین باری که منصوره ازم خواست که برم خونه شون خیلی سختم بود . به غیر از روز عروسی من اولین باری بود که اونو تا این حد میکاپ شده و عروسکی می دیدم .. -دختر چی شدی .. -خب واسه عشقم خودمو ردیف کردم . نگاش کردم .. -نمی خوای منو ببوسی ؟/؟ -منصوره خواهش می کنم .. -چیه مرتضی . تو خودت گفتی که می تونی با من باشی . -می خوای جسمم با تو باشه قلبم با یکی دیگه ؟/؟ اختیار دل من دست من نیست . منصوره من نمی تونم . یه روزی پولت رو بهت پس میدم -همین ؟/؟ مردونگی همینه ؟/؟ اگه راست میگی همین حالا پسش بده . اگه پسش دادی قبول می کنم . نزول هم نمی خوام . -چرا اخلاقت این جور شده ؟/؟ تو که خیلی مهربون بودی . -تو هم مهربون بودی . مگه به زنت خیانت نکردی ؟/؟ -نه من بهش خیانت نکردم . هنوز خیانت نکردم -خیانت به چی میگن . ؟/؟ تو به دروغ بهش گفتی که پول زمین باباتو دادی تا آزاد شدی . پنهونی میای منو می بینی .. حالا می تونی منو بغل بزنی ببوسی . می تونی بازم دروغ بگی .. می تونی .. -منصوره تو چطور می تونی یه آدم دروغ گو رو دوست داشته باشی . عاشقش باشی . خیلی ازت دلخورم .. -برات متاسفم ..-منصوره تو بزرگ ترین کمکو در حق من و محبوبه کردی .پول زبون بسته رو ریختی به پای من . -مرتضی من دوستت دارم . قبل از این که محبوبه بیاد مدرسه مون و ما رو با هم ببینه من دوستت داشتم . اون تو رو ازم گرفت . -اون منو از تو نگرفت .. اون سهم خودشو از عشق گرفت . من عاشقشم . اون فداکار ترین زن دنیاست . با من از دواج کرد . قبول کرد که به راحتی های مجردی پشت پا بزنه . کدوم دختر این کارو می کنه . -منم به خاطر تو این کارو می کردم . تازه بابای من فرهنگش خیلی بالاتر از بابای محبوبه هست . -منصوره اگه دوستم داشته باشی هرگز راضی نمیشی این حرفو بهم بزنی و این تقاضا رو داشته باشی . اشک از چشای منصوره جاری شده بود . انگاری داشت شکست رو می پذیرفت . روزبعد هم ازم خواست که برم پیشش . خودشو انداخت توی بغلم و من اونو پسش زدم . -خواهش می کنم منصوره ..من اگه خیانتی به زنم بکنم دیگه نمی تونم تو روش نگاه کنم . خودمو می کشم و من نمی تونم .. اون شب من و محبوبه با هم رسیدیم خونه .. همون ورودی متوجه حالتم شده بود -ببینم کسی تو رو با مشت زده . ؟ چرا این قدر سر و صورتت سرخه ؟ -هیچی نیست .. -چرا این جوری نگام می کنی مرتضی .. چرا داری گریه می کنی . من دلشو ندارم اشکاتو ببینم ..-به خاطر خوبی های تو ..-راستی یه چیزی .. اگه بدونی چه سودی کردم یعنی چه در آمدی بهم زدم .. یه تیکه زمین داشتم تا سه روز پیش پنجاه تا فروش نمی رفت ولی امروز دویست تا فروختمش . می شد نگهش داشت تا پونصد تا هم ردش کرد . می دونی چرا ؟ از کنارش اتوبان رد میشه .. تازه چند روزه که اعلام شده . اصلا تجاری تجاری میشه .. یه جای خیلی خوب .. عزیز دلم من نمی خوام زیر بار منت بابات باشم . همون جوری که تو هم دوست نداشتی مدیون بابام باشی .. -این پول مال خودته .. -عزیزم تو از کسی که عاشقته پول قبول نمی کنی ؟/؟ .. یه جوری این حرفو زد که ترس برم داشت . چون من از منصوره پول گرفته بودم . -مرتضی تو الان دو تا خواهر دم بخت داری که باید ازدواج کنن . این صد و پنجاه تا پول چند تا وسیله میشه .. -نمی دونستم چی بگم ... -ببینم من باید به زودی این پولو پس بدم ؟/؟ -نه خودت رو بهم پس بدی کافیه .. نفهمیدم چی داره میگه .. رفتم اتاق بغلی برای منصوره زنگ زدم .گفتم می خوام ببینمش . خبری پول نگفتم .. گفت که خونه شلوغه فردا بعد از ظهر بیام .. می تونستم این پولو در فضای مدرسه هم بهش بدم ولی یه حرفایی داشتم که باید بهش می گفتم و اونجا فضای مناسبی نبود . روز بعد من و منصوره بازم با هم تنها شدیم . چک صد و پنجاه میلیونی رو دادم دستش .. -بیا اینم بدهی من . -بدهی قلب من چی میشه . -منصوره منو ببخش . من خیلی بدم . نباید اون روز ازت قبول می کردم . فقط به خاطر محبوبه بود . ترسیدم که برای همیشه بره و تنهام بذاره . ترسیدم دیگه نیاد بهم سر بزنه .. ترسیدم دیگه نیاد تا از دلش در بیارم . به خدا حاضرم برم زندان تا این جور ازم دلخور نباشی .. -مرتضی پس بدهی من چی؟ بدهی قلب من چی .. دلتو نمی خوای به من بدی ؟/؟ -دل من پیش دختر عموته .. ببین اون حاضره پسش بده ؟/؟ حاضره اونو بده بهت ؟/؟ -اگه حاضر شد قلبتو بده به من چی ؟/؟ - اون می تونه دلمو بشکنه .. قلبمو پس بزنه .. ولی من تا آخرین نفسم دوستش دارم . عاشقشم .. اون هر کاری می تونه باهام بکنه . می تونه منو بکشه . جونمو بگیره .. چون تا حالا هزار تا جون بهم داده ولی نمی تونه اون نمی تونه دلمو بده به یکی دیگه .. آخه هرچی پسش بزنه بازم دلم پیش اونه .... در همین لحظه صدایی از پشت سر اومد .. صدایی همراه با اشک که به اشکهای منصوره اضافه شده بود . -بس کن منصوره .. دیگه کافی نیست ؟/؟ چرا این قدر عشقمو عذاب میدی .. چرا این قدر به من حسادت می کنی . اگه اون خیانت کنه بهم .. فردا هم به تو خیانت می کنه .. دلت میاد عشقی رو که نظیرشو توی قصه ها هم نخوندم و نخوندیم خرابش کنی ؟/؟ هرچند که نمی تونی خرابش کنی .. فقط یه کمی دروغگوست که خدمتش می رسم .. سر در نمی آوردم که محبوبه این جا چیکار می کنه . .. -شما دو تا داشتین منو دست مینداختین ؟/؟ مسخره ام کردین ؟/؟ ... ساعتی بعد همه چی واسم مشخص شده بود . روزای آخری که بودم زندان محبوبه میره پیش منصوره ازش کمک می خواد .. اونم گستاخانه این شرطو پیش می کشه . بدون این که محبوبه رو بدهکارش کنه . به شرطی که اگه من نپذیرفتم که با منصوره باشم اون دست از سرم بر داره . منصوره به محبوبه می گفت از اونجایی که منو می شناسه چقدر متعهدم قبول می کنه که باهاش باشم . محبوبه بهش می گفت عشق تعهد و یک اجبار نیست . -محبوبه تو چطور راضی شدی منو بندازی وسط یه میدونی که ندونم چه جوری به مقصد برسم -مقصد مشخص بود . درستی وفاداری و صداقت . اون روز قیمت زمینم بود پنجاه میلیون .. تمام این دفعاتی رو که تو و منصوره خلوت می کردین منم حضور داشتم .. اگه بدونی چقدر دلم می خواست خودمو مینداختم وسط و سر تا پاتو غرق بوسه می کردم .. همش از این می ترسیدم که تسلیم شی . -این منم که باید سر تاپای تو رو غرق بوسه کنم . ولی کار خطرناکی کرده بودی -من اون زندگی رو که بر پایه عشق نباشه نمی خوام . اگه به من خیانت می کردی مجبور بودم تحمل کنم ولی حالا که خیلی بیشتر و بهتر از گذشته شناختمت حس می کنم که از خوشبخت ترین آدم دنیا هم خوشبخت ترم . -راستی منصوره کجاست .. -نمی دونم .. دقایقی بعد منصوره بر گشت .. انگار نه انگار اتفاقی افتاده . شکست رو پذیرفته بود . واسمون چای و شیرینی آورد . اصلا در مورد اتفاقات اخیر حرف نزدیم .. من و عشقم بر گشتیم خونه . -محبوبه من ! حالا میذاری سر تاپاتو ببوسم ؟ -یه شرط داره -چه شرطی ! -دیگه به من دروغ نگی -مصلحتی بود -میری از دختر مردم پول می گیری میگی مصلحتی بود ؟ -حالا بذار ببوسمت .. دراز کشید تا اونو ببوسم .-مرتضی تو که از پا شزوع کردی -حالا تو بر عکس احساسش کن . بوسه های آرومو از پاش شروع کرده و یواش یواش رسیدم به صورتش . -چیه پسر این جوری نگام می کنی . ؟/؟ -گازت بگیرم ؟/؟ تو که به من میگی دروغ نگم خودت که حقه بازی کردی و منو کرده بودی عین توپ فوتبال .. محبوبه که دید جوابی نداره گفت هیچی نمیشه این یه تیکه رو خودم باید دست به کار شم . سرشو آورد جلو تر لباشو به لبام چسبوند . طوری هم چسبوند که من دیگه یادم رفت چی می خواستم بگم . اصلا حرفی برای گفتن نداشتم . دیگه به هیچی فکر نمی کردم . جز به بوسه شیرین و و پرواز در دنیای عشق با بالهای آن بوسه شیرین .... پایان .. نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 5428
#274
Posted: 25 Jan 2014 22:57
داشتم فکر می کردم که از روزی که روز نوشت های منو با دل نوشتها یکی کردن کمی تنبلی اومده سراغم ولی دیدم نه با توجه به فرصت از بس نوشته ها زیاده دیگه آدم نمی دونه رو چی تمرکز کنه .به خودم گفتم امروز چه روزی می تونه باشه .. یادم اومد که امروزسالروز برگزاری اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری در ایرانه که سید ابوالحسن بنی صدر انتخاب شد . یه چیزایی یادم میاد .ولی نمی دونم چرا با این که به رژیم ضد اسلامی و رهبر و این آرسن لوپن های دزد و جانی اعتقادی ندارم ولی به این بنی صدر اعتقاد خاصی دارم . شاید نظر شخصی من باشه .. طرز کلام و بیانش .. این که اگه می خواست می تونست باشه و با جنایتکاران آن روز که دو چهره مهمش همچنان سر کارند بسازه و فرار نکنه نشون دهنده اینه که نمی خواستند که خدمت کنه ..بگذریم اما فردا مهم ترین روزو سر آغاز پیشرفتها و اصلاحات در تاریخ ایرانه .. روز انقلاب سفید .. روزی که محمد رضا شاه آریامهر اصولی را به عنوان اصلاحات و سازندگی در مجلس طرح کرده به همه پرسی گذاشت و بعد هم به مرحله اجرا . بی تردید اصلاحات ارضی مهم ترین اصل آن بود . که نظام ارباب رعیتی تقریبا بر چیده شده زمینها بین کشاورزان تقسیم گردید . ظاهرا از آنجایی که حدود یک پنجم این زمینها وقف بوده و روحانیون منافعی داشتند به شدت و با بهانه های مختلف با این تقسیم اراضی مخالفت می کردند . خمینی هم از جمله مخالفین بود .. ظاهرا بهانه می آوردند که کشاورزان نمی تونن زمینهای خودشونو اداره کنن . هر چند نصف بیشتر این زمینها در اختیار مالکین بزرگ بود . خلاصه امروز ما داریم اثر این تقسیمات رو می بینیم . درسته که ممکنه هر کاری نقطه ضعفها و اشکالاتی داشته باشه ولی با خیلی از شمالی ها که صحبت می کردم اونا از این وضع راضی بودند .. و خیلی از پیرمرد ها می گفتند که یادشون میاد هر چی کار می کردند اصلا نشون نمی داد بیشترش مال ارباب بود . اونا انگیزه ای برای کشت نداشتند .. حالا این جناب روحانی و آخوند عادل بیاد و بخواد مخالفت کنه .. این یعنی چه .. توجیه هم واسه خودشون میارن . اگه بخواهیم از اصول دیگه این انقلاب بگیم که تنها انقلاب سازنده صد ساله اخبر ایرانه میشه مثنوی هفتاد من کاغذ .البته ملی شدن نفت که اون جای خود داره . حال ما کاری به انگیز ه ها نداریم .. ولی آیا اعزام سپاه دانش به روستا ها برای با سواد کردن مردم و روستائیان عزیر کار بدی بود .؟ . سپاه بهداشت به روستا ها فرستادن زشت بود ؟ با هواپیما مزارع مردم رو سمپاشی کردن کار بدی بود ؟ تحصیل اجباری و رایگان خیلی زننده بود ؟ سهیم شدن کارگران در سود کار خانه ها بد بود ؟ مردم نمی بایستی تحت پوشش بیمه اجتماعی در میومدن ؟تغذیه رایگان در مدارس یک خرج اضافی بود ؟ ملی کردن آبها و جنگل ها کار بدی بود ؟ اگه شاهنشاه کارش بد بود زشت بود شما حالا بیاین این زمینا رو بدین به دست ارباب دیگه ..ازطرفی ایران ما اون وقتا که در آمد این وقتا رو نداشت . تازه دو سه سالی رفته بود که قیمت نفت یه تکونی بخوره و تقی به توقی بخوره که ملت ایران قیام کردند و گفتند که به نرخ دلار آن روز هر ایرانی 1000 دلار بابت فروش نفت و گاز سهم داره . اون موقع 1000 دلار می شد 6800 تومن ....در حالی که حالا 2 دلار میشه تقریبا همچین چیزی . می گفتند به هر ایرانی بابت نفت روزی 150 تومان و بابت گاز 75 تومن تعلق می گیره که می شد ماهی 1000دلار . . اعتبار آن روز مادر تقابل دلار و ریال آن بود و اعتبار امروز ما این .. روضه خوندند و اراجیف گفتند و گفتند که امام حسین بر علیه ظلم قیام کرد و شاه داره ظلم می کنه .. اگه شاه داره ارزونی میاره می خواد سر شما شیره بماله و دین و مذهب رفته زیر سوال و از این خزعبلات که بالاخره نه تنها یر سر خود خاک ریختیم بلکه رفتیم توی گور و گفتیم بفر مایید اگه زحمتی نیست بقیه خاک را شما بریزید و چالمان کنید .. دیگه همه چی گذشته و حسرت خوردن فایده ای نداره . اونایی هم که این درس تلخ رو بهمون دادن و اونایی هم که این تجربه تلخ رو مثل یک زهر به کامشون ریختن بیشترشون مردن ..اون بچه های تجربه تلخ هم که زنده اند به خاطر احترامی که واسه بزرگترا قائلند به پدرانشون فحش نمیدن . آدم به کی بگه .. حکایت ما ایرونی ها این بود که مثلا آب تقریبا روشن رود خونه رو قبول نداشتیم . آب تصفیه شده و زلال می خواستیم .. نه تنها آب گل آلود هم جای اون آب رود خونه نصیبمون نشد بلکه اسیر مرداب متعفن بو گندویی شدیم که اگه به امید خدا و به زودی زود هر چه زود تر هم بخشکه باز بوی گند و تعفن اون تا سالهای سال بر این کشور باقی می مونه . بعصی ها میگن ما ملت نفرین شده ای هستیم .. آخه چرا باید به آتیش پدرانمون بسوزیم . شاید هم اینا می ترسن که مثل شاه بخشنده و مهربون باشن و پول ملتو واسه ملت خرج کنن .. می ترسن که بازم نکنه یه وقتی مردم شکمشون سیر شه بازم پا شن و قیام کنن وگرنه همچین آدمای بدی هم نیستن لعنت شیطان بر آنها باد که خون ملت را در شیشه کرده انگاری عمر نوح پیدا کرده اند . خداوندا ! ما را از شر دشمنان دین و انسانیت که حاکم ظاهری این آب و خاکند رهایی بخش . به امید فردایی روشن در ایرانی آباد و آزاد .. کامروا باشید . ....ایرانی
ویرایش شده توسط: shahrzadc
ارسالها: 3650
#275
Posted: 30 Jan 2014 23:13
نمی خوام بازیچـــــــــــــــــــــــــــه باشم
فکرشو نمی کردم شیرین به من خیانت کنه . رفتن اون ضربه روحی بزرگی واسه من بود . دیگه به هیچ دختری اعتماد نمی کردم . ولی خیلی دوست داشتم یه همصحبت داشته باشم . از این که پیش بقیه کم نیارم و بتونم شکست قبلی رو فراموش کنم . شیرین دانشجوی همکلاسم نبود . ولی من و فروزان با هم در یه رشته درس می خوندیم و بیشتر واحد ها مون با هم بود . اون از موضوع شیرین چیزی نمی دونست .. راستش اون دختر جذابی بود ولی زیبا یی فوق العاده ای نداشت . حرفاش دلنشین بود . مدتها بود که حس می کردم دلش می خواد با هاش هم کلام شم . اون حتی وقتی با بقیه هم کلام می شد سعی می کرد متانت خودشو داشته باشه . ندیده بودم که با هیچ پسری بپلکه و شوخیهای زننده بکنه . سعی می کردم زیاد حرف نزنم و فقط شنونده باشم .. چند بار با هم رفتیم پارک . هنوز دستمون به هم نخورده بود . همین کاراش منو بیشتر شیفته خودش می کرد . ولی دلم هنوز پر بود . توی کلاسمون فقط چند نفری از پسرا می دونستن که من و شیرین چقدر با هم خوب بودیم . ولی فروزان با اونا و دوستای دخترشون بر نمی خورد که بدونه . اگه می دونست دیگه پیشم نمی موند . چون حرفاش این طور نشون می داد . اون می گفت دوستی هایی که از یه دوستی معمولی فراتر بره یه پسر یا دختر به غیر از یک دوست نباید دوستای دیگه ای از جنس مخالف واسه خودشون بگیرن . حرفای عجیب و غریبی می زد ولی خوشم میومد .. -چرا این قدر ساکتی فرشید .. -نمی دونم دلم می خواد به قشنگی ها ی اینجا نگاه کنم . به آدمایی که میان و میرن و میگن و می خندن . -تو چرا زیاد نمی خندی ؟/؟ -خنده جایی داره -با من بودی جز چند بار زورکی اصلا نخندیدی . -دلت می خواد بخندم . ؟ خنده ای مصنوعی و صدا دار واسش کردم و گفت فرشید من دوست دارم که از ته دل بخندی .. دوباره مات موندم . اونم بهم همین جور محبت می کرد . شیرین با حرفای شیرینش .. رفت با یکی دیگه . با یکی پولدارتر .. شایدم می خواست با اون از دواج کنه . -میریم یه چیزی بخوریم فروزان ؟/؟ با پیتزا موافقی ؟/؟ -حالشو ندارم بریم جایی .. . دوست دارم همین جا بخورم . فرشید از چیزی ناراحتی ؟/؟ -آره -بهم میگی -آره -پس بگو .. -از دست تو ناراحتم . از تو .. از تو که این قدر بهم گیر میدی . من و تو اومدیم بیرون . داریم با هام حرف می زنیم . تو ی عالم خودمون هستیم .. یهو ضد حال می زنی .. همون جور نشسته یه نگاهی بهم انداخت در حالی که بغض گلوشو گرفته به صورت و لباش چین افتاده بود از جاش پا شد رفتم دنبالش .. ولی طوری باهام یکی به دو می کرد که من حس کردم درست نیست که یه دختر و پسر این جوری تابلو شن . اونو به حال خودش ول کردم . بهش حق دادم ... فرداش توی دانشگاه صداش کردم .. -باهات کاری ندارم . ولی تونستم آرومش کنم . -دیروز یه چیزی می خواستی بگی ؟/؟ -ولش .. پشیمون شدم .. ارزش گفتن نداشت و نداره .. -اون چیه . یعنی من ارزش اونو ندارم که باهام یک رنگ باشی ؟/؟ -وقتی آدمای دورو دور آدمو می گیرن نمی ارزه که یکرنگ باشی .. -منظورت منم ؟/؟ دیروز چی می خواستی بهم بگی ؟ -دختری که ضد حال می زنه حقی نداره که از احساساتش بگه . -احساس تو چیه .. -ولش کن .. به اندازه کافی خیطم کردی .. -بگو شاید کمکت کردم -تو خودت رو نمی تونی کمک کنی .منو کمکم کنی ؟/؟ داشت از جاش پا می شد برای اولین بار دستشو گرفتم . نگاهش به نگاهم افتاد .. -فرشید این جوری نگام نکن . من نمی خوام بازیچه باشم . من نمی خوام دختری باشم که فقط واسه پر کردن وقتت می خوای . اصلا خوشم نمیاد که یک پسر و دختری باهم روابط مسخره ای داشته باشن که آخرش یکی شون ضربه بخوره .. -بشین ببینم چی میگی . نگاه کن ماالان جایی نشستیم که فقط روبرو مون آدم میاد الان هم که وقت ظهره همه رفتن نا هار و اینجا هم خیلی خلوته ..-فرشید مسخره ام نکن . به من نخند .. نمی تونی به من بخندی . تو حق نداری به من بخندی که چرا من عاشقت شدم و دوستت دارم . من همینم .. موضوع دوست دختر سابق تو رو هم می دونم . قبل از این که باهاش دوست شی یه حس خاصی نسبت بهت داشتم . دوست داشتم زود تر از همه بیام کلاس و دیر تر از همه برم . تا ببینمت . ولی تو انگار نه انگار ... -میگی منم باید همین حسو نسبت بهت می داشتم ؟/؟ -نیومدم و نخواستم که عشقو ازت گدایی کنم . من نمی تونستم تو رو اون جور ناراحت ببینم . پسر می دونم تو این چیزا رو خوب می فهمی چون خودت یک زمانی عاشق بودی و حالا هستی . شیرین حالا بهت می خنده .. من نمی خوام که تو به من بخندی . دوستت داشتم خواستم که همراهیت کنم . ولی تو نخواستی . واسه یه کسی بمیر که برات تب کنه . شاید فکر کنی حرف بعدی رو که می زنم به خاطر اینه که تو رو بکشونم طرف خودم . نه اصلا این طورام نیست . فقط برو تحقیق می فهمی من راست میگم یا دروغ . تو اولین عشق یا دوست پسر صمیمی شیرین نبودی . اون حتی با نفر قبل از تو رابطه جنسی داشته .. فقط به خاطر این دارم اینو میگم که حسرت گذشته ها رو نخوری . چون دیگه ازت بدم میاد .. -دروغگو .. دیگه نمی خوام ریخت تاریکتو ببینم فروزان . تو همه اینا رو به خاطر خودت میگی .. -اول برو تحقیق چشاتو باز کن . اون روز که عاشقش شدی کور بودی ولی حالا که دیگه کور نیستی .. بعدش اینم بهت ثابت می کنم که به خاطر خودم این حرفا رو بهت نزدم . -برو از جلو چشام دور شو تا چند تا دیگه بارت نکردم . -چقدر با ادب شدی .. واسه خودم متاسفم .. خیلی تو رو چاپیده .. تازه سه تا شو من می دونم .. نمی تونستم حرفای فروزانو تحمل کنم . من ازش فاصله گرفتم .. دروغ بود .. دروغ بود .. کمی با خودم فکر کردم .. راست و دروغش چه فرقی می کرد و می کنه . اون که بالاخره خیانتکار از آب در اومد . همون روز پرس و جو کردم . زمین و زمانو یکسره کردم از چند نفر پرسیدم . فروزان هرچی می گفت درست بود .. من اونو رنجونده بودم . دیگه هیچ اثری از شیرین به دلم ننشسته بود و وجودی نداشت . حالمو بهم می زد . فکرشو از سرم دور کرده بودم . انگاری در مان شده بودم . حالا می تونستم راحت برم سمت فروزان . اونی که واقعا دوستم داشت . به خاطر من صبر کرد. نیومد و شیرین رو اون وقتی که باهام بود لوش نداد . به این امید بود که دنیای من خراب نشه .. اون شب انگار به صبح نمی رسید . موبایل فروزان خاموش بود . ولی فرداش تحویلم نگرفت .. -فروزان می خوام باهات حرف بزنم .. -من با تو حرفی ندارم .. چیه رفتی تحقیق ؟/؟ -منو ببخش .. به من حق بده .. -منم چون به تو حق می دادم اون قدر باهات مدارا کرده بودم . اصلا نیازی نبود من از دوست پسر اولش بگم . تازه اونی که من می دونم . شاید تو یه شوک قوی می خواستی که از این بحران خارج شی . همین برام مهم بود . -فروزان تو خیلی خوبی . -دیگه نمی خوام خوب باشم . جوابشو گرفتم .. -میای بریم پارک ؟/؟-نه -میریم یه چیزی بخوریم ؟ -نه .. -میای چند دقیقه حرف بزنیم ؟/؟ -فقط پنج دقیقه .. من باید برم دنبال تدارکات امشب .. قراره واسم خواستگار بیاد . راستش تا دیروز که اون رفتارو ازت ندیده بودم دست نگه داشته بودم . بابا مامان منتظر جواب من بودند .. انگاری یه چیزی مثل کارد تا دسته فرو رفت توی قلبم . -چت شده فرشید چی می خواستی بگی ؟.؟ چرا رنگت پریده ؟ /؟-هیچی .. یادم رفت . برات آرزوی خوشبختی می کنم .. -همین ؟/؟ -واست کادو هم میارم -همین ؟/؟ -مرد باش بهم بگو چی می خواستی بگی .. -هیچی دیگه تموم شد . می خواستم بهت بگم فکر می کنم دوستت دارم . فکر می کنم عاشقت شدم . فکر می کنم دلم میخواد واسه همیشه کنارم باشی .. فکر می کنم می خوام که یه روزی زنم شی ؟/؟ -فقط فکر می کنی ؟/؟ نمی خوای دیگه ؟/؟ -بس کن دیگه .. من به شکست عادت کردم .. -منم به پیروزی عادت کردم .. -ببینم فرشید منو نمی بری پارک ؟/؟ منو دعوت به یه ساندویچ نمی کنی ؟/؟ -که فردا حسرت امروزو بخورم ؟/؟ -فردا هم میریم .. -یعنی چه .. بیا این ور تر . چرا یهویی مهربون شدی فروزان -به چشام نگاه کن ؟/؟ چی می بینی ؟/؟ -همون نگاه دیروزه .. -تو که دیروز نگاهمو تشخیص ندادی فرشید .. -بعدش که فهمیدم .. -دیگه چی می بینی .. -محبت .. مهربونی .. می خوام یه چیز دیگه ای هم بگم می ترسم . می ترسم مسخره ام کنی فروزان ! -عزیزم کسی رو واسه عاشق بودن و عاشق شدن مسخره نمی کنن . فرشید من حالا از نگات می خونم .. می خونم که دوستم داری . نگاه امروز تو با نگاه دیروزت فرق می کنه . -پس خواستگار چی ؟/؟ -یه نگاه تو چشام بنداز ؟/؟ هر چی رو که می خونی از زبون من بگو بگو فروزان به فرشید چی میگه -فروزان میگه من فرشیدو دوست دارم . عاشقشم . -ادامه بده .....- فروزان به فرشید میگه می خواسته حالشو بگیره تا پسر متوجه شه که دختر چقدر دوستش داره . آره به دروغ گفته امشب خواستگار داره ..بار آخرت باشه فروزان .. -تو هم بار آخرت باشه دلمو میشکنی . من و فروزان در خلوتگاه خودمون نشسته بودیم و تا می تونستیم درددل کردیم . دستشو به دست من داده بود . بوی تنشو خوش تر از همیشه و حرارت اونو داغ تر از هر وقتی حس می کردم . دقایقی در سکوت نشستیم . خورشید داشت قایم می شد ولی انگاری ما دل نداشتیم از جامون پا شیم . منتظر ستاره ها بودیم تا پیوندمونو به ما تبریک بگن . .... پایان ... نویسنده ... ایـــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#276
Posted: 13 Feb 2014 22:06
عشق را فـــــــــــــــــــــــــــــریاد بزن
عشق را فریاد بزن ..گویی که چشمانش را بسته است .. روز عشق آمده است . تولد دوباره بهار زندگی .. بهاری که با عشق هرگز خزان نمی گردد .عشق بیدار شو ! ببین فریادت می زنند . سینه های خسته از بیداد زمان فریاد می زنند آخر چرا خفته ای ؟! آخر چرا دیگر صدایمان را نمی شنوی ؟! مگر بر شقیقه تو هم اسلحه ای نهاده اند که از بهار سبز می گریزی ؟/؟ بیدارشو ! جهان در خواب است . چه آسوده خفته ای ! مگر صدای فریاد های عاشقان را نمی شنوی ؟/؟ مگر اشکهای قلب آنان را نمی بینی ؟/؟ آه چه می گویم ! مگر خفته هم می تواند ببیند .. ! مگر خفته هم می شنود ؟! گفته اند امشب شب عشق است .. عشق یعنی تولد ثانیه ها .. عشق یعنی شکست نور یعنی غروب غرور .. آن جا که دلها در سینه ها می تپند گویی که در کنار هم آرام می گیرند . رنگ دلها یکیست .. صورتهای سرخ وزرد و سیاه و سپید همه دلهاشان یکیست .قلبی نیست که سیاه باشد از سنگ باشد .. انسان عاشق این چنین آفریده نشده . خون عشق دلها را رها نمی سازد . اگر عشق امروز رهایمان کرده .. اگر عشق , امروز خفته است از آن روست که برایش لالایی خوانده ایم . عشق را به کتابها سپرده ایم . این باور را به خود خورانده ایم که از عشق نامی بیش نمانده است . حتی ازمرگ او نالیده ایم اما عشق همچنان زنده است . ویروسی به نام تنهایی را بر پیکره اش تزریق کرده ایم .. با خیانت و با بی وفایی به جنگش رفته ایم .. عشق می گوید که بیدار است . عشق می گوید که هرگز نخفته است . تنها چشمان خود را بسته است تا نبیند آن سینه های پاکی را که به امید او نفس می کشیده اند و سر بر سینه محبوب خویش نهاده بودند اما محبوب عشق را تهدید کرد تا که چشمان خود را به روی امید ببندد . پس فریادت می زنم که پلکهایت را بگشایی . گلها جوانه زده اند . غنچه ها آمده اند . می خواهند چشمانت را باز کنی .. می خواهند که تو را ببینند . گفته اند که تو خفته نیستی .. آخر چرا با همه قهری ؟/؟ آخر چرا نمی خندی .. آخر چرا چشمانت را بسته ای که بپنداریم خفته ای . تو چه زیبا و پر شکوهی ! به من بگو آیا تاکنون طعم تلخ شکست و خیانت را چشیده ای ؟! آیا کسی به تو گفته است که دیگر دوستت نمی دارد ؟/؟ آیا تو را با اشکهای غم و درد رهایت نکرده اند ؟/؟ اصلا اشک دردی داشته ای ؟/؟ چشمانت را بگشای . خون دل عاشقان به خاطر توست . به خاطر آن که بر پیکر پاکت شلاق های بیداد می نوازند . آخر تو را چه می شود ؟/؟ چرا چشمانت را بسته ای . چرا با من از وفا نمی گویی ؟/؟ به من بگو آن را کجا زندانی کرده اند .. بگو .. نمی دانم شاید که زندانبانش تو باشی .به من بگو کی خواهد آمدکه دیگر از خیانت ها ننالند از بی وفایی ها نخوانند از آن تنهایی که هر گز وجود نداشته نخواهد داشت نگویند .. به من بگو بالهای آغوش های داغ چه زمانی در کنار چشمه های داغ محبت تو گسترده خواهد شد ؟/؟ آخر من از دست تو هم بنالم ؟/؟ تو زیبایی .. زیبا تر از ستاره ای که صبحگاهان با طلوع خورشید غروب می کند ..تو زیبایی ..زیبا تر از لبان شیر خواره ای که پستان مادر را می جوید .. زیبا تر از تنهایی خیالی که در دل کویر نا مردمی ها تنها تو را می بیند تو را که اسیر کانون خود هستی . بگو کجایی . در کجا جاگرفته ای که از دستت ندهم . بگو با کدامین احساس فریادت بزنم که از آغوش من نگریزی . با کدامین دست دعا به سوی آن که تو را آفریده بال بگشایم که دیگر کسی پر های پرواز مرا نچیند ؟/؟ بگو با چه صدایی فریادت بزنم ؟/؟ ای عشق به من بگو در کدامین خانه پنهان گشته ای تا در پای دیوار های آن بمانم و از تو حفاظت کنم . بمانم تا که شاید خنده های با شکوهت را ببینم .. می بینم که جهان روشن شده .. می بینم که صدای خنده های تو به گوش می رسد . می بینم که بر ما می خندی . می بینم که خورشید را به زیر کشیده ای زمین را به اوج رسانده ای تا به ما بگویی حکومت از آن کیست . امروز روز عشق است . روز عشق ستاره به تنهایی ..عشق زمزمه به سکوت عاشقانه آغوش . عشق من به تو .. عشق او به او ..امروز مثل هرروز روز عشق است . صدای خنده های عشق به گوش می رسد . آخر امروز روز اوست . شاید که امروز در کنارمان بماند تا به ما خوش آمد بگویم . هر چند مدتهاست که آمده ایم . از آن زمان که آمده بودیم . روزت مبارک ای عشق ! روزت مبارک ... پایان .. .نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم