انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 33 از 78:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  77  78  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


زن

 
محمـــــــــــــــد خورشیــــــــــد بـــــی غــــــــــروب

خداوندا ! به تو پناه می برم و از تو یاری می خواهم تا به من توانی دهی که از بنده محبوب تو بنویسم . از شاه سلطان انسانهای روی زمین .. از بر ترین و بالاترین و شایسته ترین و بهترین بنده تو .. محمد بنده ای از بندگان توست .. چون من , چون عیسی , چون موسی و چون آن به بیراهه رفته ای که نادانسته به سخره اش می گیرد .. آخر هیاهوی بسیار برای چیست ؟ نمی دانم مگر نه آن است که تو محمد را به نزد خود برده ای ؟ در آغوش خود و در بهشت برین جایش داده ای .. مگر نه این است که او را به سعادت ابدی رسانیده ای ؟ می خواهند که محمد را خوارش گردانند ..زهی خیال باطل ! آنان چه کاره اند ؟! مگر آن که تو عزیزش گردانیده ای خوارشدنیست ؟! مگر آن که تو به معراجش بوده ای زمین پست , پستش می گرداند ؟ چه کسی می خواهد محمد را خاموش گرداند که تو نور حقانیت خویش را دروجودش نهاده ای .. چه کسی می تواند محبت محمد را در دلهای عاشقان محبت و محمد بمیراند ؟ کاش امروزمحمد لختی به دنیای پست و خاکی مان می آمد و محمدانه به دشمنان خود نشان می داد که خوار تر از آنی هستند که کس بخواهد با آنان بستیزد و بی ارزش تر از آن که کس بخواهد از آن خس یاد کند .. محمد مهربان بود .. محمد شکیبا بود .. عاشق بود .. محمد سلطان نیکی ها و محبت بود .. محمد امین بود محمد پیام آور اندیشه ها و فرامین خداوند بود .. توهین به محمد یعنی توهین به آفرید گار یکتایی که تورات و انجیل و قرآن و ...را نوشته است ...اگر محمد زنده می بود اجازه می داد که از او بد بگویند تا بدانند که یاوه گویی ها او را از راه خدا باز نخواهد داشت .. اما امروز جسم خاکی محمد در کنار ما نیست و زبان گویای او .. ننگ بر آنان باد که به خالق یگانه این جهان توهین می کنند و به خاطر دمی بیش در رفاه زیستن , شرافت و انسانیت خود را به زیر سوال می برند .. آخر ای دریوزگان ! مقصد راهی که می روید همان نهایتیست که محمد صد ها سال پیش به آن رسیده است . مرگ در خانه همگان را خواهد زد ..چه بخواهید چه نخواهید وارد خانه تان خواهد شد .. گریبانتان را خواهد گرفت اگر با خدا بودید رهایتان خواهد کرد تا به سعادت برسید .. محمد آمد که بگوید نیامده ام که به شما بگویم که از خاک بر خاک شوید ..آمده ام که بگویم می توان از خاک بر افلاک شد اگر به دامان خدا پناه ببرید .. ومحمد زیبا صورت و زیبا سیرت .. امروز در میان ما نیست تا پاسخگوی شکیبای زشتیهای شما باشد .. اما خدای محمد که هست همان خدایی که اورا برگزید تا نجات بخش آدمیان از زندان دنیا باشد .. و امروز کوردلانی هستند که برای چند صباحی بهتر دیدن دنیا شرف و عزت و آبروی خویش را می فروشند و می پندارند که تا ابد زنده اند .. محمد یعنی عشق , یعنی نور خدا , یعنی تبلور پاکی ها , محمد یعنی پادشاه و خلیفه بهشت .. ابرهای تیره جهل و غرور نمی تواند مانع تابش خورشید فضل محمد گردد ..محمد آمد تا از وادی خشک محبت و انسانیت , گلستان عشق و هم دلی ها بسازد .. محمد یعنی خدای عاطفه و احساس .. محمد یعنی رهبر قومی که او را عاشقانه دوست می دارند قومی که خدای خود را دوست می دارند .. محمد یعنی صدای دلهایی که ناقوس الهی را برای بازگشت به سوی او می شنوند ..محمد یعنی آرام دلها , نوای جانها . محمد یعنی امید زمزمه هایی که در سحرگاهان خدا را فریاد می زند تا که غرق آیین محمدی گردد . یا محمد ! می دانم که می دانی چرا این همه توهینت می کنند .. از تو می ترسند .. از تو بیمناکند .. چه کسانی با چه هدفی می خواهند که کوچکت شمارند ؟ مدعیان حقوق بشر ؟ همانان که بمب اتم بر سر بی گناهان ریخته اند و دیگران را از آن منع می کنند ؟ همان گروه و شرکت هایی که دم از دفاع از حقوق کودکان و زیر 18 ساله ها زده و فیلمهای آن چنانی کودکان را ممنوع می دانند اما در قلمرو خود و با حق و حساب گرفتن تا دلتان بخواهد از این فیلمها به نمایش می گذارند ؟ چه کسانی از محبوبیت تو هراسانند .. تو فروغ جاودانه ای ..سلطان هر زمانه ای ..آشنای هر بیگانه ای .. و من تو را با خدا و خدا را با تو می بینم . هر پستی که به خیال خام خویش بخواهد که پستت گرداند از بزرگی تو گفته است .. پس ای مسلمانان ! آن بزرگی که بزرگی خویش را از خالق خویش گرفته هرگز کوچک نخواهد شد .. و محمد گل سرسبد گلهای عالم است .. و خداوند آن که را به معراج برده است جهان را در زیر پای او نیز قرار داده است . می دانید اگر جسم خاکی محمد در کنار شما می بود چه می کرد ؟ چه می پندارید ؟ مقابله به مثل می کرد ؟ به خشونت پاسخ شما را می داد ؟ با شما به اندازه لیاقت شما بر خورد می کرد ؟ ..یا می گفت آن قدر پست و بی شرم و نادان هستید که باید به حال خود رهایتان کرد ؟ نه .. محمد هیچکدام از این ها را نمی گفت .. ... تاریخ گواه است که محمد با این اشخاص چه کرده است .. محمد برای آنان دعا می خواند . از خدا می خواست که اگر قابل هدایتند هدایتشان گرداند و اگر چنین نیست امت را از شرشان در امان بدارد . محمد این چنین بود که محمد شد .. این چنین بود که آوازه او جهان را درنوردید که اگر شکست اسلام در اسپانیا نمی بود امروز جمعیت مسلمین حرف اول را در جهان می زد .. اگر از محمدیان شرم ندارید از محمد شرم کنید اگر از محمد شرم نمی کنید از خدای محمد که خدای انسانها , خدای انسانیت و خدای شماست شرم کنید .. جهان بر اساس محبت و عشق بنا شده , بر اساس صلح و دوستی ها ..انسان باشید آزاده باشید .. قلبی که در سینه من است از همان جنسیست که در سینه توست .. از همان قلب محمد .. اما اندیشه و احساس و عمل توست که می تواند قلبت را مهربان سازد .. محمد آمد تا به شما بگوید که از کجا آمده اید در کجا هستید و به کجا خواهید رفت . به خدای محمد که من از خدای محمد خواسته ام که یاریم دهد که لحظاتی را از سر ترین بنده او بنویسم و خداوند صدای من گناهکار را شنید تا بتوانم در اوج خستگی با یاد خدا و محمد خدا آرام گیرم تا سواربر امواج طوفانی دریای درونم خود را به ساحل آرامش برسانم . و دنیا دنیای تضاد هاست .. صاحبان اندیشه باید که تاب اندیشه ها ی مخالف را داشته باشند ..اما هیهات از وقتی که مخالفت ها به دشمنی ها کینه توزی ها تبدیل شود .. خداوندا ! دلهای ما را از کینه تهی کرده نسبت به هم مهربان گردان . جهان را برای همه آفریده ای . تحمل مرا برای همگان و تحمل همگان را برای من آسان ساز .. خداوندا ! می خواهند که شخصیت محمد معصوم و مظلومت را مخدوش کنند ..آنان را هدایت کن خواسته های پلیدشان را به بن بست برسان ..خداوندا به من توفیقی عنایت فرما که قلمم را در راه تو و آیین محمدی بگردانم تا که شاید بار گناهانم سبک تر گردد وبرسد روزگاری که مشمول عنایت و رحمت و بخشش تو گردم. ای کوردلان ! ای دنیا پرستان ! ای گردنکشان ! ای خمیده قامتان تاریخ اگر برای محمد کری می خوانید باخدای محمد چه خواهید کرد ؟! خاک بر سرتان که قبل از خاک بر سر شدن خاک بر سر شده اید .. خداوند شما را به راه راست هدایت فرماید و دمی عیسایی به سراغتان فرستد که شاید جانی دوباره یابید و اندیشه ای تازه .. تا ببینید و بیابید اندیشه های پاک محمد پاک را .. دست حق به همراهتان ای آدمیان و ای موجودات روی زمین . به راستی که دست خدا بالاترین دستهاست ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
وسخــــــــــن ازعشــــــــــق خــــــــــوش تــــــــــراســــــــــت

عشق همه جا هست ..از درو دیوارعشق می باره .. از خورشید داغ ازابر های تیره و تار .. از بارونی که دنیا رو سر سبز می کنه و گاهی هم با هامون قهر می کنه .. آخه یا شور میشه یا بی نمک .. در این دنیای بزرگ هیشکی تنها نیست .. یه چیزی کنارمون هست که ما رو از تنهایی در بیاره .. فقط خدا بود که تنها بود .. وقتی که اولین اثرشو خلق کرد دیگه هیچ کس و هیچ چیز تنها نبود .. حتی خودش .. عشق بهت خیلی نزدیکه .. اون قدر نزدیکه که تو گاهی هر کاری می کنی نمی بینیش .. آخه چشات خیره میشن به افق .. به اون دور دستها .. عادت داری که همه چی رو دور ببینی .. عادت داری که خودت رو دست کم بگیری .. تا من و تو نباشیم که عشق نیست .. من و تو یه روزی میریم و جای خودمونو به من و توی دیگه ای میدیم ولی جای من و توی دیگه ای رو نمی گیریم . زندگی قشنگه ..حتی زشتیهاش هم قشنگه .. وقتی زمزمه عشقومی شنوی که نوازشت می کنه گاه مثل یک لالایی خوابت می کنه و گاه مثل یه سیلی رو گونه ها بیدارت می کنه .. گفته بودم که عشقو میشه در ایثار مادر دید .. در نگاه کودک .. عشقو میشه در حرارت خورشیدی دید که به طبیعت جون میده ..و دراحساس آدمایی که که خورشیدو اول و آخر همه چی می دونن در حالی که خورشید فراموش نکرده که خودشم خالقی داره .. عشقو میشه در سکوت شبهایی دید که ستاره های دور از همش با نگاه عاشقانه شون دوست دارن که کنار هم باشند و در آغوش هم .. عشق دور نیست همین جاست .. در نفسهای ما , در هوسهای ما , ثانیه ها ثانیه های عشقند .. هیچکس نمی تواند بگوید که عاشق نیست .. همه چیز هست و نیستی نیست . حتی نفرت هم عشق است .. چه واژه عجیبی ست این عشق ! می توان زشتش دید , زیبایش دید .. می توان با چشمان سر خویش زشت و زیبایش دید .. عشق یعنی جوشش انگیزه های ما برای زندگی .. حتی مرگ . عشق یعنی نیازی که به نازمان برساند .. عشق یعنی بوسه بر سینه پرنده ای که از دیدن تو هراسان گشته .. عشق یعنی آرامش همان پرنده ای که با یک بوسه بر سینه اش , تو را تکیه گاه خود می داند .. و عشق یعنی دانه هایی که بر کف دستت می ریزی و عشق یعنی نوک تیز آن پرنده ای که بر دستانت می نشیندتا آن دانه ها را بخورد و عشق یعنی اشکی که درچشمانت جمع می شود تا خدای عشق را به خاطر دوستی با این پرنده شکر کنی ..و عشق یعنی وقتی که دستت رابر چینه دان آن پرنده می گذاری و پرش احساس می کنی, حس می کنی می توانی آنی باشی که خدای عشق ازتو می خواهد .. عشق یعنی رقص گیسوان افشان معشوقه ای که با نسیم عاشقانه به هر سویی که برود سر انجام بر سینوان معشوقش آرام خواهد گرفت . عشق یعنی نگاه ناز دختر ناز کوچولویی که پدری سخت دل را مهربان می سازد تا ببیند عشقهای دیگر را, تا ببیند که جهان سراسر عشق است تا ببیند که ذره ها یعنی عشق , ثانیه ها یعنی عشق .. عشق یعنی صدای بلبلی که برای عشقش می خواند , عشق یعنی کینه ای که مار را برآن می دارد تا که انتقام مرگ معشوقش رانگیرد آرام نگیرد . و امروز روز عشق است .. فقط امروز روز عشق است ؟ ..عشق را در آفتاب و مهتاب و در زمین و آسمان می توان دید .. در زشتی و زیبایی , در غروب و طلوع خورشید و در سایه بی رنگی ها می توان دید . آن عشقی که آن را فقط در آرزو های بر باد رفته ات ببینی هم زشت است و هم زیبا .. و عشق یعنی نیاز .. و نیاز یعنی عشق ..و من محبوبه ام را آن که خداوند آفریده تا آرام جانم باشد با تمام وجود م دوست می دارم .. و من چشمان زیبای تو که راز قلبت را برای من آشکار می سازد دوست می دارم .. خواهد آمد روز جدایی که مرا از تو جدا سازد ... و من آن عشقی را که آفت جدایی به جانش نیفتد دوست می دارم . و امروز روز عشق است ..عشق بر تر از خون رگهای ما و تپش دلهای ماست . عشق با از کار افتادن دلها و خشکیدن خونها هرگز نمی میرد.عشق یعنی آخرین نگاه ندا که تا آخرین نگاه من به دنبالم خواهد بود . عشق یعنی کشتن قهر زیبای عاشقانه . بیایید در روز پاک عشق پاک.. دلها را از قهر و کینه ها بشوییم و خودخواهی و غرور را از وجودمان بزداییم .عشق را درقلب مردی می بینم که اگر گربه ای گرسنه از اتاقش می گریزد در گوشه ای از حیاط خانه برایش غذا می ریزد ..عشق را در نگاه سگی می بینم که با اولین و تنها خوبی انسانی تا لحظه پایان عمرش حق شناسی می کند حتی اگر آن خوبی کرده از آن پس تا پایان عمرش به آن بنده خدا بدی کند ..عشق را در انگشت زخمی آن متولد روز عشقی می بینم که عاشقانه و برای عاشقان از عشق و روز عشق می نویسد .. عشق را در فریاد آزادیخواهی می بینم که خون گرم خود را به خاک سرد می سپارد تا که برادرش تا که خواهرش زمین را سراسر شکوفه سپید آزادی و جوانه سبز شاخسارهایش ببیند . عشق یعنی لبخند محبت در اولین دیدار .. عشق یعنی صدای آشنایی .عشق یعنی خدا .. یعنی بذری که خدا در دلهای ما کاشته باید که باوروبارورش کنیم . عشق یعنی تا ابد از عشق گفتن و به پایان نرسیدن ....روز عشق , والنتاین برشما مبارک باد .. برتمام انسانهای جهان .. اگر کسی باشد که عشق را نشناسد کسی نیست که عاشق نباشد .. دوست و برادر و عاشق همه شما : ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
بـــــــــــــــه مــــــــــن میــــــــــگـــــن عشـــــــــــــــق

نه .. مثل این که این عشق دست بر دار نیست . دست از سر کچل ما ور نمی داره .. هر جا که میریم به دنبالمون میاد .. تو رو به جون بچه هات ولمون کن ..همین چهار روز پیش بود که تعریفتو کردم گفتم که همه جایی .. از در و دیوار می باری .. از رو خورشید و بارون می باری .. تو رو به جون هرکی دوست داری بذار ما نفس بکشیم .. الان کار و زندگیمو ول کردم.. یهو یادم اومد که تا چند دقیقه دیگه می خوای بیای سر کشی .. به جون تو می خوام زنده نباشم اگه تو زنده نباشی سالی چند بار از تو می نویسم حالا امشبه رو بی خیال من شو ..
عشق : دلت میاد باهام این رفتارو می کنی ؟ خدای ما واجب الوجوده ..هیچ اینو می دونی که من تنها حسی بودم که خدا منو به وجود خودش راه داد تا دنیای به این قشنگی رو بیافرینه ؟
ایرانی : چی داری میگی کجای این دنیا قشنگه ؟!
عشق : تو رو به خدا این حرفو نزن . زشتی یعنی چیزایی که وجود نداره .. تو به اون چیزایی که وجود داره نگاه کن . اگه در این دنیای بزرگ فقط تو بمونی و خدای خودت همون که خدا رو می بینی قشنگ ترین قشنگی هاست .. پس دیدی دنیا قشنگه ؟
ایرانی : آخه من دلم به چی این دنیا خوش باشه ؟
عشق : تو یادت نیست . من یادمه .. وقتی که نوزاد بودی و از پستان مادرت شیر می خوردی .. وقتی نفس نفس زنان اون لبای کوچولوت با لذت سینه مادرو جستجو می کرد اون وقتی که خواب داشت مامانتو دیوونه می کرد من اومدم وسط شما دو تا .. مامانت با عشق بهت شیر می داد و تو با عشق می خوردی .. یعنی من کنار شما دو تا بودم ... یادته ؟ ..
ایرانی : نمی دونم چی داری میگی . من که هیچی حالیم نبود ..
عشق : یادته وقتی هشت سالت بود و بچه های بی ادب به طرف سگ سنگ مینداختن تو رفتی سمت حیوون و بهش غذا دادی و بر سرش دست نوازش کشیدی ؟
ایرانی : آره یادمه .. تو اینو از کجا می دونی ؟
عشق : یادته اون سگ طوری باهات دوست شد که شد بزرگترین حامی تو ؟ و تا کیلومتر ها باهات میومد ؟ و با این که تو صاحبش نبودی بعد از چند ماه که تو رو می دید همه رو ول می کرد و خودشو مینداخت زیر پای تو ؟
ایرانی : ای بابا اینو دیگه چه جوری فهمیدی ...
عشق : من رفتم توی وجوذت .. و رفتم توی حس اون سگ .. من دو نیمه نشدم . من همون عشق بودم . من تقسیم نشدم .. یه حس قشنگی هستم . یه حسی که دو تا دو تا .. چند تا یکی .. یه دنیا یکی .. همه رو به هم نزدیک می کنم
ایرانی : تو دیگه چی هستی .. پس چزا آدما دارن همدیگه رو می خورن .. از سر و کول هم میرن بالا .. هر روز می بینیم که گلوله ها قلب کودکان بیگناه رو با هزاران امید و آرزو هدف می گیره و چشای قشنگشونو به روی این دنیا می بنده ..
عشق : به خدا اون گناه من نیست .. خیلی ها منو از خودشون می رونن . نمی خوان منو ولی اونا دستاشونو حلقه کردن دور گردنم و منو داغون شده به سوی خودشون می کشونن . طوری که میگن ما عشق کشتن و خونریزی داریم ..ولی این جور نیست ..من چطور می تونم بد جنس باشم وقتی که در نوک پرستوی گرسنه ای هستم که گرسنگی رو تحمل می کنه و با نوکش واسه جوجه هاش دون می بره ! من چطور می تونم اون گلوله ها رو به قلب کودکان بی گناه نشونه برم ؟
ایرانی : منو ببخش این یه تیکه رو شرمنده ام ..
عشق : یادته وقتی چهارده سالت بود اومدم سراغت و نیمه دیگه خودمو در وجود کسی که دوستش داشتی قرار دادم ؟ یادته وقتی که برای اولین بار صدای گریه پسرت رو شنیدی حس کردی که دنیا داره به خاطرت می خنده و جشن می گیره ؟ یادته وقتی که پس از ده سال غنچه هامو شکوفا کردم و محبوبه ات رو با گلهای سپید یاس کنارت نشوندم حس می کردی که داری در دل آسمونا پرواز می کنی ؟ آره ایرانی جون من همه جا باهات بودم حالا تو غصه ات شده که می خوای بازم ازم بنویسی ؟
ایرانی : من غلط کرده باشم . به گور مجانی سازان آب و برق و تلفن خندیده باشم اگه غصه ام شده باشه .. فقط زورم میاد فکر کنم ولی خود به خود ردیف میشه ..
عشق : یادت میاد چند بار خدا رو صدا زدی و اون به دادت رسید ؟ خب این من بودم که سفت و سخت وارد قلبت شدم و تو با تمام وجودت و با تمام اراده ات .. خدا رو فریاد زدی
ایرانی : یه چیزایی یادم میاد ..ولی تو چرا واسه همه این کارو نمی کنی ؟ پارتی بازی می کنی ؟ ای نا عادل ! عشق : دلت میاد بهم بگی ستمگر ؟! هر کی منو صدام کنه ..هرکی منو با پاکی و نیت خیر خودش صدا کنه من توی دلش می شینم . همراش میرم . کمکش می کنم . یادته وقتی که در سرمای سی درجه زیر صفرتوی سربازی و قبل از منشی شدن نگهبانی می دادی ؟.. چه جوری چند ساعت به سرعت از این سمت به اون سمت می رفتی تا خشکت نزنه ؟ این من بودم که اومدم توی وجودت ..
ایرانی : پس چرا گرمم نشده بود
عشق : من با امید به گرما گرمت کرده بودم . بهت گفته بودم که صبر میوه شیرینی داره ..
ایرانی : پس تو همه جا باهام بودی ؟
عشق : من با همه هستم . خیلی ها منو می بینن . خیلی ها هم با این که منو می بینن ولی نمی خوان ببینن . غرورشون بهشون اجازه نمیده که بگن دوستم دارن . هیچوقت اسیر غرور نمیشم . همه دوستم دارن .. حتی اونایی که گلومو می گیرن و از من انتظار دارن که خلاف خواسته ام عمل کنم بازم دوستم دارن .
ایرانی : پس چرا خیلی ها رو به هم نمی رسونی ؟ خیلی ها رو از هم دور می کنی ؟
عشق : این یک حکمتیه بین من و خدای خودم . عشق اینی نیست که مثلا تو حتما به دوست پسر یا دوست دخترت برسی .. به هرچی که برسی در این دنیای فانی آخرش به جدایی ختم میشه . همین تو خودت بار ها نوشتی که جدایی آفت عشقه .. و مفهوم بیشتر این جدایی همون جدایی از دنیاست . اما جدایی از دنیا تنها در یک مورده که آفت من نیست و همون کافیه .. و اون اینه که ما خودمونو به منبع فیض الهی برسونیم . عشقی که رابطه بین آدما و خدا رو به اوجش می رسونه . من به خودم می بالم که اسمم عشقه .. به خودم می بالم که خدا به خاطر لبخند من دنبا رو آفرید به خودم می بالم که وقتی سبب پیوند مخلوقات و خالق میشم به زیبایی بی نهایت می رسم .. به من میگن عشق .. گاه طوفان به پا می کنم .. گاه آروم می کنم .. به من میگن عشق .. همون چیزی که تو اگه اراده کنی تا ساعتها می تونی ازش بنویسی .. ..
ایرانی : دیگه واسه من چیکار کردی
عشق : خیلی کارا .. بچه که بودی هم کوچه ای هات که می رفتن تیله بازی تو با من میومدی کتابخونه ..با من می خوندی و می نوشتی .. مثل حالا که با من و از من می نویسی .. و منم کمکت می کنم . من همه جا دستتو گرفتم .. دیدی ؟ امشبم یه کاری کردم که بازم یه چیزی بنویسی .. کار خودمو بلدم ..
ایرانی : خیلی بلایی عشق .. خیلی کارا ازت بر میاد ..
عشق : هنوز کجاشو دیدی ؟ یادته چند وقت پیش یکی رو می خواستن اعدام کنن طناب دار بر گردن اعدامی آویخته شد و ثانیه ای نمونده بود که کار تموم شه حس کردم که خونواده مقتول می خوان عفو کنن می خوان ببخشن ولی یه پرده ای جلوشونو گرفته .. این من بودم که دستور خالقمو گوش کردم و اون پرده رو بر داشتم تا اونا ببخشن .. تا به یه گناهکار فرصت زندگی دوباره ای بدن ..
ایرانی : چرا تو هیچوقت مغرور نمیشی ..
عشق : واسه این که غرور یعنی مرگ و عدم من .. وقتی که غرور باشه عشقی نمی مونه ..اون عشق پر می کشه از اون جا ...میره به جایی که مرغ جان پذیراش باشه ..
ایرانی : من خیلی رمان عاشقانه نوشتم خیلی ازت گفتم .. ندای عشقو خوندی ؟
عشق : از دست تو من دیوونه شدم ایرانی ..من اگه نبودم تو چه جوری اونو می نوشتی ؟ تو یه الف بچه داری به استادت درس میدی ؟
ایرانی : تو که گفتی من مغرور نمیشم .
عشق : این غرور نیست . این حکمتیه که تو باید بدونی .
ایرانی : تو اگه بخوای رمان بنویسی فکر می کنی چند جلد بشه ..
عشق : فقط خدا می دونه .. وقتی که دنیا نبود من بودم .. من با خدا بودم . وقتی خدا گل آدمو می سرشت من بودم .. وقتی آدمو به زمین فرستاد .. وقتی پیامبرا ظهور کردن ..وقتی کشت و کشتار ها برای کشور گشایی ها بیداد می کرد من بودم .. وقتی مورچه ها در فصل گرما واسه زمستونشون آذوقه جمع می کردن من بودم ..از کدومشون بگم .. کدومو کتابشون کنم .. از آهو بچه ای که از سینه مادرش شیر می نوشه ؟ از بلبلی که برای یار می خونه .؟از کلاغی که با قار قارش منو صدا می زنه ؟ از نیلوفر کنار مردابی که داره داد می زنه پاکیها رو میشه همه جا دید ؟ از کدومشون بنویسم .. از دلهای خسته و عاشقی که به هم نرسیدن ؟ یا از اونایی که به هم رسیدن ؟ از اونایی که در دل خاک , گل و گل و گیاه شدن ؟ یا از اونایی که به دل آسمونا پر کشیدن ؟ از چی بگم .. از نیاز هایی که تموم نمیشه ؟ از چشم انتظاری ها بگم؟. از گل سرخ لبان عشاق بگم ؟ از آرامش بوسه های عشاق که اونا رو میرسونه به آسمون آرامش ؟ امروز هم روز منه .. روز ایرانی عشق .. من جهانی هستم . ایرانی و خارجی ندارم .. فقط هر ملتی یه روزی رو به عنوان بزرگداشت من در نظر می گیره ..
ایرانی : عشق عزیزم به عشق تو تا فردا هم می تونم بنویسم چون می دونم چه جوری خودت رو توی دل خیلی ها جا می کنی .. با صفای خودت .. با محبت و خلوص خودت ...
عشق : برو به کارت برس که می دونم کلی داستان بد داری که باید ردیفش کنی .. تو باید فقط از من بنویسی ..یادت باشه به امروز میگن روز عشق ایرانی .
ایرانی : به جون تو منم همش همینو میگم ..ولی کسی قبول نمی کنه ..
عشق : خودت قبول می کنی ؟ ..
ایرانی : عجب ! مثل این که قاضی و دادستان خوبی هم هستی . بیا و وکیل مدافع ما شو ..
عشق : برو برو تا بیشتر از این پرت نشدی به کارت برس .. عشق رفت ولی در واقع نرفت .. همین دور و بر منه .. همین شما ها هستید ...دوستتان دارم ..
فرا رسیدن بیست و نهم بهمن ماه , سپندار مذ گان .. این روز عشق ایرانی را به تمام ایرانیان و عاشقان عشق در سر تا سر جهان تبریک و تهنیت عرض نموده .. باشد که عشق , عاطفه ای باشد که با تبلور احساسات پاکمان دلهای ما را به یکدیگر نزدیک تر گردانیده کینه ها را بزداید به گونه ای که حتی خوشبختی و خوشبختی ها را قسمت کنیم ..خوشبخت باشید .. ایرانی عاشق
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
عشــــــــــــــــــــق بــــــــــادکنــــــــــــــــــــکـــی

ناصر یک نویسنده بود .. نویسنده داستانهای عاشقونه .. نوشته هاشو در سایتی منتشر می کرد .. خودشو به ظاهر خیلی مردمی و عاشق پیشه نشون می داد . اون دوست داشت که همه دوستش داشته باشن . قبولش داشته باشن .. از خوندن نوشته های عاشقونه اش لذت ببرن . می خواست واسه خودش یه بازاری باز کنه تا بتونه به قلب دخترا نفوذ کنه و باهاشون نرد عشق ببازه . . یه حس خود بر تر بینی مثل خوره به جونش افتاده بود . دنیای مجازی دنیایی بود که نمی شد آدماشو دید و حس کرد .. حتی در این دنیا عده ای هستند که دم از عشق و عاشقی می زنن . عکس همو برای هم می فرستن ولی از این که بخوان به هم شماره تلفن بدن می ترسن .. می بینی هزاران پیام چتی رد و بدل می کنن و یک آن تمام این پیامها باد هوا میشه .. دنیای غریبیه . اصلا نمیشه رو هیچی اون حساب کرد . ناصر از این که برای دختری به طور خصوصی متنی عاشقونه بنویسه و قاپشو بدزده احساس آرامش و لذت می کرد احساس قدرت . فکر می کرد واسه خودش کسی شده .. دنیا رو زیر پاهاش داره .. حس می کرد که اگه اراده کنه می تونه دل هر دختری رو که می خواد به دست بیاره . هر چند وقت در میون با یکی دوست می شد و ولش می کرد . خوب دقت می کرد که ببینه کدوم یک از این دخترا ساده تر و خالص ترن . اون به خوبی می دوست که چطور با احساسات دخترا بازی کنه . هدفش آزار دادن اونا نبود . اون می خواست کاری کنه که خودش به خوش باوری و خود باوری برسه . غافل از این که اون دختر بیچاره چه عذابی می کشه ... و حالا نگاهش به افسانه بود .. افسانه حرفای قشنگی می زد . خیلی مودب بود . با دخترای دیگه این روزای سایت فرق می کرد .. ناصر با اون هم کلام شد .. اولین باری نبود که می خواست عاشق شه . و مطمئن بود که آخرین بارشم نیست . به یاد دفعات اول و دومی افتاده بود که می خواست مخ دخترا رو این جوری بزنه .. استرس داشت . ولی حالا همه چی براش عادی شده بود . اون می خواست که افسانه فقط مال اون باشه .. افسانه فقط با حرفای اون به هیجان بیاد . از این که افسانه با دیگران بگه و در دنیای مجازی بخنده نوعی احساس حسادت می کرد . حسادت نه به عنوان کسی که عاشقش باشه .. نه به عنوان این که از این بابت غیرتی باشه .. بلکه افسانه رو حق خودش می دونست .. خودشو به عنوان یک عاشق افلاطونی جا زده بود . و معمولا به کسانی اظهار عشق می کردکه مطمئن بود با معشوقه های دیگرش در ارتباط نیستند . .. یه چند روزی رو با افسانه پیامهایی رو رد و بدل کرد . نخست باید زیر سازیها رو انجام می داد . دختر بهش گفت که تا به حال با کسی دوست نبوده .. این که دوست پسر داشته باشه .. و ناصر هم همینو به افسانه گفت .. ناصر از اخلاق و انسانیت گفت . از این که در دنیای امروزه عشق رو به بازی گرفته اند . از این که عشق رو مثل یه باد کنک فرض کرده اند که هر وقت که دلشون بخواد بادشو خالی می کنن . و افسانه از این که در دنیای مجازی کسی رو گیر آورده بود که مثل هیچکس نیست احساس خاصی داشت . نمی دونست این چه حسیه . یه حس بی سابقه .. حسی که دوست داشت همیشه با این نویسنده باتشه .. باهاش حرف بزنه .. خودشو بهش نشون بده .. اون یه حس پاک داشت .. افسانه هنوز طعم شیرین عشق رو با تمام وجودش لمس و حس نکرده بود . نمی دونست چیه ..اما ناصر بهش گفت که عشق وقتی که می خواد بیاد سراغت ازت اجازه نمی گیره طوری وارد خونه دلت میشه که تو خودت ندونی از کجا اومده .. غافلگیرت می کنه ..
افسانه : مگه تا به حال عاشق شدی ؟
-نه به اون صورت که بخوام با کسی باشم . در نوجوانی هام فانتزی هایی داشتم . ولی دنیای ما این قدر کثیف شده که آدما رو نمیشه شنا خت . نمیشه به کسی اعتماد کرد .. چند روز دیگه هم گذشت .. افسانه حس کرد که ناصر با بقیه پسرایی که در این جا با هاشون هم صحبت شده فرق می کنه می تونه رو اون حساب کنه . افسانه احساس غرور هم می کرد که این نویسنده بهش توجه خاصی داره .. یه روزی این پیامو از ناصر دریافت کرد ..
- خیلی سخته که بتونی از عشق بنویسی و حرفاتو راحت بزنی ولی نتونی به اونی که دوستش داری بگی که با تمام وجودم عاشقتم . واسه تو زنده هستم . دوستت دارم . دنیا رو با تو به رنگ دیگه ای می بینم .. افسانه من ! نمی دونم چه جوری بهت بگم در دنیایی که همه آدما به فکر خودشونن .. غرور و خود خواهی بیداد می کنه و عشق میره تا تبدیل به افسانه شه من عشقو در افسانه خودم می بینم . عشق بدون این که بدونم از کجا اومده اومد و وارد خونه دلم شد .. من دوستت دارم افسانه .. عاشقتم .. شاید نخوای اینو بدونی .. شاید به من بخندی ولی تا وقتی که عاشق نشی احساس منو درک نمی کنی .. تا وقتی که با طلوع خورشید , امید دیگه ای برات زنده نشه نمی دونی که من چی دارم میگم . عشق زمانی قشنگه که که با هر دو سرش لبخند بزنه .. و من امروز حس می کنم به یک رویای واقعی نزدیک شدم . دوستت دارم افسانه .. حتی اگه تو دوستم نداشته باشی .. اگه بهم می خندی بخند .. عیبی نداره .. شاید منم دارم به خودم می خندم . خنده ای از روی شادی .. از این که من تو رو همه چیز خودم می بینم . حتی اگه منو نخوای تو رو اوج خوشبختی خودم می بینم .. ....
ناصر نوشت و نوشت و نوشت و افسانه خوند و خوند و خوند .. افسانه غرق دنیای رویایی خود شده بود .. یعنی اون در میون این همه دختری که در این جاست عاشق من شده ؟! پسری با این اخلاق شایسته و دست به قلم ؟ در من چی دیده ؟ شاید این پاداش خداست که به خاطر پاک بودنم و این که تا حالا دوست پسر نداشتم این جوری هوای منو داشته .. من بهش چی بگم .. نمی دونم .. من که اونو تا حالا ندیدم .. حتما خیلی جوونه که با این شور و حال داره می نویسه .. آره اون صادقه .. من ندیدم که با دختر دیگه ای باشه .. من یه حرف زشت ازش نخوندم .. اون خیلی با ادب و با کلاسه .. اون منو انتخاب کرده .. اوه خدای من .. نمی دونم بچه کجاست .. فرقی هم نمی کنه . یعنی ممکنه یه روزی ببینمش ؟ یعنی ممکنه در دنیای واقعی با هم باشیم .. از دواج کنیم ؟ اون هر قیافه ای که داشته باشه برام مهم نیست . مهم احساسشه ..مهم اون آقایی و مردونگیشه . آخ که چقدر دلم می خواد اولین عشقم آخرین عشق منم باشه .. افسانه در جواب ناصر نوشت ..
- نمی دونم چی بگم . من مثل تو نویسنده خوبی نیستم . تو خوب می دونی که چطور با کلمات بازی کنی .. حرفای قشنگی می زنی . به دلم نشسته .. من تا حالا عاشق نشدم .. آره درست گفتی .. که عشق سرزده میاد .. حتی اگه حس کنی کسی رو دوست داری یا می خوای دوست داشته باشی بازم سر زده میاد . می تونی با کلمات بازی کنی .. ولی با قلب من بازی نکن .. با احساس من بازی نکن .. افسانه هم مثل دخترای دیگه احساس داره عاطفه داره . دلش از سنگ نیست . .. وقتی به یکی میگی دوستت دارم یعنی اونو باید مثل خودت بدونی . هر چی که واسه خودت می خوای برای اونم بخوای . ناصر می تونی این حسو داشته باشی ؟ می تونی با دل من بازی نکنی ؟ می تونی یه روزی دلمو نشکنی ؟ حس می کنم که بتونی .. آره دوست دارم این حسو داشته باشم که تو دل شکن نیستی .. شاید به این خاطر که منم دوست دارم عاشق باشم . طعم شیرین عشقو بچشم . به یکی اعتماد کنم ..تکیه کنم .. ناصر منم دوستت دارم . عاشقتم ..با تمام وجودم .بازم میگم دلم می خواد اولین عشقم آخرین عشقم باشه .. از این موضوع هم به کسی چیزی نگو .. دلم نمی خواد بقیه از عشق پاک ما چیزی بدونن . حسادت می کنن ..
و ناصر که افسانه رو فقط واسه خودش می خواست و این که دوست نداشت اون با دیگران خوش و بش کنه و پیام های سایتی و مشابه چت بده گفت ..عزیزم سعی کن خیلی کمتر خودت رو نشون بدی .. دوست دارم حس قشنگ و گفتن ها و خندیدن ها و شاد بودنهات فقط برای من باشه . اگرم با یه کسی حرفی می زنی در حد معمول باشه .. ناصر لذت می برد از این که داره این جور خودش رو بر افسانه تحمیل و دیکته می کنه ..
رابطه گرم و دوستانه وعاشقانه اونا ادامه داشت .. افسانه بی ریا و ناصری که می دونست و خاطرش آسوده بود که اگه روزی با افسانه بهم بزنه دختر بیچاره کسی رو نداره که بهش پناه ببره و درد دلاشو بگه تا آبروی ناصر بره ... افسانه در رویاهای خود می دید که یه روزی به ناصر می رسه .. درخت عشقشون شکوفا میشه .. به خود می بالید که ناصر میون این همه دختر سایتی انگشت رو اون گذاشته . شاید اگه اون زمان شاهزاده ای با اسب سپید به خواستگاریش میومد این قدر هیجان زده نمی شد که از زندگی در حال و هوای عاشقی با ناصر لذت می برد..
چند هفته بعد : نازیلا دختر شاعری که با اشعار عاشقانه خود از همه دل برده بود و طرفدار زیادی هم پیدا کرده بود شده بود ستاره این روزای سایت . ناصر حس کرد که برای اون رقیب پیدا شده .. باید دل نازیلا رو به دست بیارم . باید خودمو بهش نشو ن بدم .. حتی اگه در این جا بقیه هم بفهمن که من و نازیلا با هم دوستیم مهم نیست . ارزششو داره . من باید نازیلا رو به چنگ بیارم . اونو باید عاشق خودم بکنم . خیلی سخته .. دیگه به پیامهای افسانه توجه چندانی نشون نمی داد . هر بار برای افسانه یه بهونه ای می آورد .. افسانه به تنها باد کنک تو پر زیر سقف اتاقش نگاه می کرد که از روز تولدش همچنان اون جا بود .. روز به روز کم باد تر می شد .. حس کرد که عشق اونم شده مثل یک باد کنک . پیامهای عمومی رد و بدل شده بین ناصر و نازیلا و حرفاشون نشون می داد که روز به روز دارن صمیمی تر میشن .. پس اون همه از عشق گفتن هاش چی شد .. من می خواستم با لباس سپید عروسی کنار ناصر باشم . من برای عشق ارزش قائل بودم . نه شاید همه اینا یک شوخی باشه .. اون تنهام نذاشته باشه .. چرا به ایمیلم جواب نمیده .. ولی برای نازیلا کلی وقت می ذاره .. حس کرد که ضربه سنگینی خورده .. اونم در دنیای تاریک مجازی که آدم جلو پاشو نمی بینه . .. حتی نمی دونی اونی که داره باهات هم کلام میشه دختره یا پسر .. شاید ناصر در اصل یک دختری باشه که جنون دیگر آزاری داره . .. اندوه و گریه هم دردی رو دوا نمی کرد ..ناصر ناصر تلافی شو سرت در میارم .منم میرم با یکی دیگه .. اما با این افکارش درد خودشو زیاد تر می کرد .. اون که دیگه واسه ناصر ارزشی نداره و ناصر ککشم نمی گزه که افسانه بره دنبال یکی دیگه .. تازه از خداشم هست .. چرا یه عده راحت دروغ میگن .. چرا انسانیت رو زیر پاهاشون له می کنند و دلها رو می شکنند ؟ چرا طوری رفتار می کنند که تا حالا انگاری دختری در دنیا وجود نداشته و طرف با دیدن اونا زیر و رو شده ؟ عشق مفهوم و ارزش خودشو برای افسانه از دست داده بود . حال و حوصله هیبچ کاری رو نداشت .. از زندگی و زمین و زمان بدش اومده بود ..
و اون طرف ناصر بدون این که به افسانه فکر کنه به این فکر می کرد که واسه نازیلا چه متن عاشقونه ای بنویسه که بتونه اونو عاشق خودش کنه .. می دونست که بازم موفق میشه . آخه دخترا ساده ترین موجودات روی زمینند ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
ســـــلام بـــــر ستـــــاره قـــــرن ایـــــران زمیـــــن

امشب ستاره ای می آید..ستاره ای از شمال می آید ..ستاره ای که همچنان می درخشد ..ستاره ای که دشمنان را می سوزاند .. ستاره ای که مردان خیالی خدا را به خاک می کشاند (می نشاند )..امشب ستاره ای می آید ..ماه می رود خورشید نمی آید آخر امشب ستاره ای می آید . قلب ایران زمین می لرزد .. دماوند می لرزد..آلاشت می لرزد .. آسمان آلاشت ایران و ایران آلاشتی نورانی شده است . امشب ستاره ای از شمال می آید .. ستاره ای که کوردلان را بر جای می نشاند .. ایران را برای ایرانی می خواهد .. بزرگی را برای ایران می خواهد ... بگذار کوردلان هرچه می خواهند بگویند .. آنان که از اونالیده اند به چه چیز خود بالیده اند؟! ..درود بر تو ببر مازندران ! .. پلنگ بیشه ایران زمین .. که تیشه بر ریشه دشمنان این آب و خاک زدی آنان که در جستجوی چشمه ها قدر رود خانه ها را ندانستند تشنگانی هستند که در بیابان ستم به دنبال قطره ای آب قطره ای محبت و قطره ای عدالت سرگردانند . امشب ستاره ای می آید .. ستاره ای از شمال می آید ... گویی که ستاره ای بر بالهای خیال می آید .امشب رضای دلهای ما می آید .. امشب دشمن دشمن ایران زمین می آید ..دشمن دشمنان دین می آید ...دشمن آن پیر کینه توز حزین می آید ..امشب همای دیگری بر جبین می آید .. و تو آمدی ..افسوس که زیاد نماندی ..هرکه بودی هرچه بودی ما ستاره شمال را همچنان می بینیم .. آن جا که رهروان راه سیاه شب ..ماه و خورشید و ستاره را برای خود می خواهند تو ستاره شمال از آن همه ملت بودی .. امشب ستاره ای می آید .. ستاره بخت ایران زمین می آید .. می آید تا بگوید که وقت دویدن ایران و ایرانیست . وقت آن است که از خواب گران بیدار شویم . باید که خفتگان زیر چادر ایران بانو از خواب گران بیدار شوند و خود را به دنیایی برسانند که روزگاری بر آن دنیا سروری می کرده اند .. تولدت مبارک ستاره پرفروغ ایران زمین .. دلاور خطه مازندران .. و من ستایشت می کنم حتی اگر به خاطر یک چیز باشد .. فقط و فقط یک چیز .. و آن این است که تو چون آن پیر بی احساس آدمکش .. ویرانی ایران را نمی خواستی ..تولدت مبارک فرزند وطن .. به راستی که همان برای ستایش تو کافیست ..آری همان برای ستایش تو کافیست پادشاه آباد گر .. همیشه در قلب مایی

با عرض تبریک و تهنیت به مناسبت زاد روز منجی ایران زمین در قرن چهاردهم خورشیدی اعلیحضرت رضا شاه کبیر ....الان چند ساله که به مناسبت روز تولد این دلاور ایران زمین ..ببر مازندران سمبل ترقی و خد مات همه جانبه و گسترده به ایران و ایرانی مطلب می نویسم به خاطر تنوع امسال رو گفتم بهتراست مصاحبه ای با آن حضرت ترتیب بدهم تا ما به غیر از تاریخ که بهترین گواه در غیاب اشخاص است مستقیما از خود آن حضرت هم مطالبی داشته باشیم ....روح رضا شاه روبروی من قرار داشت به شکل بخاری لطیف .. داشتم فکر می کردم که این روح جزو همین طبیعت است یا باید بگوییم ماوراء الطبیعه .. بازی با الفاظ برام مهم نبود احساس و درک حقیقت و واقعیت مهم بود ..
ایرانی : سلام ودرود بر اعلیحضرت شاهنشاه بزرگ ! از این که به ما افتخار داده اید تا ساعتی را پاسخگوی بنده باشید جای بسی تقدیر و تشکر دارد ..
رضا شاه : با درود به ملت شریف و ستمدیده ایران و آرزوی سلامتی برای همه .. من در خد مت شما هستم
ایرانی : خواهش می کنم اعلیحضرت . خد مت از ماست . زیاد وقتتان را نمی گیرم . فقط مواردی هست که شبهاتی برای ملت ایران و ایراندوستان ایجاد گردیده که شما آن گونه که باید دلسوزانه به کشورتان خد مت نکرده اید..
رضا شاه : من آماده ام
ایرانی : سعی می کنم پرسشهای اساسی تری را مطرح کنم . می گویند شما به دولتهای غرب گاه انگلیس و گاه آلمان وابستگی داشته ..انگلیسیها درروی کار آمدن شما نقشی اساسی داشته اند.
رضا شاه : برای آن که بتوانید عمق مسئله ای را درک نمایید باید به خوبی جوانب امور را بسنجید متوجه شرایط زمان بشوید ..ایران از نظر توسعه اقتصادی اجتماعی و فر هنگی و صنعت و..صد ها سال از اروپا عقب تر بود ..حکومتهای ملوک الطوایفی در کشور بیداد می کرد ..اشرار سر گردنه ها امان ملت را بریده بودند ... پادشاهان قاجار به دنبال خوشگذرانی و افزایش زنان و حرمسراهای خود بودند برای آنان مهم نبود که روز به روز از وسعت ایران زمین کم شود به نظر شما چه باید می کرد .. چگونه می شد ایران را از این بحران نجات داد ؟ انقلابی به شکل انقلاب 57 راه می انداختیم و مذهب بی مذهب را حاکم بر جان و مال ملت می نمودیم ؟ شرایط ملت آن زمان آن گونه بود که به آن رشد سیاسی و فرهنگی نرسیده بود که مانند غرب دمکراسی همه جانبه ای را پذیرا باشد .. هر چند اگر دقت کرده باشید دموکراسی در غرب هم معنا و مفهومی ندارد و به نوعی دیکتاتوری خاص است که حکومت می کند .....لحن کلام رضا شاه تغییر کرده بود .می شد نوعی پختگی را به خوبی در بیان و نحوه بیانش دید و حس کرد ..
ایرانی : می گویند شما زمینهای بسیاری را غصب کرده اید .. به مردم زور گفته اید .. و خلاصه اقداماتی که لکه سیاهی بر خد مات روشن شما باقی گذاشته ..
رضا شاه : برای این که شخصی را بشناسید فقط نباید به یک کار او توجه کنید . باید هدف او را بسنجید .. من زمینهای چه کسانی را غصب کرده ام ؟ کدام بیچاره را بیچاره تر کرده ام ؟ ایجاد ایرانی متحد و یکپارچه و ترقی خواه هدف من از همان روز اول بوده است .از هر گوشه ای ساز مخالفی زده می شد .. با اشراری که ادعای رهبری داشتند جنگیدم و آنان را بر سر جای خود نشاندم . خوانین از کجا خان شدند ..من با این کارم جلوی سرکشی های احتمالی و خان و خان بازی ها را گرفتم ..
ایرانی : اما خودتان یک خان بزرگ شدید .. یک دیکتاتور .... البته اعلیحضرت جسارت نمی کنم . من به شخصه شما را تایید نسبی می کنم اما می خواهم خوانند گان ما بدانند و در جریان باشند.
رضا شاه : حق با شماست ..شما در این جا به تاریخ بنگرید . به نظر شما ایجاد این یکپارچگی به نفع ملت و کشور نشد ؟ من چگونه می توانستم به ملت خد مت کنم اقدامات اصلاحی و سازنده انجام دهم اگر اشرار و خوانین مزاحمم می شدند.
ایرانی : می توانستید با آنان پیمان ببندید
رضا شاه : نمی شد به همه آنان اعتماد کرد .. خیلی ها ادعای خدایی داشتند . بهترین کار این بود که اقدامی مشابه برای همه انجام شود.
ایرانی : می گویند شما دین ستیز بوده اید.
رضا شاه : چون با آخوند جماعتی در افتادم که امروز چهره و درون پلید خود را نشان داده اند ؟ آخوند هایی که در برابر ظلم و ستم و زن بارگی و نادانی قاجاریان فقط روضه می خوانده اند . یادشان رفته که برای روضه خوانی و صنار سه شاهی پول روضه خوانی با اسب و قاطر از دهی به دهی می رفته اند ؟ اگر حکومت پهلوی نبود به جای سوار بنزو ماشین های آخرین مدل شدن همچنان باید سوار اسب و قاطر می شدند تا از محله ای به محله دیگر بروند .
ایرانی : این جا را هم منطقی آمده اید .. اما در مورد کشف حجاب چه می گویید . به نظر شما به زور روسری را از سر زنان و دختران کشیدن و موهای سرشان را مشخص کردن کار درستی بوده ؟ در حالی که آنان با همین اعتقاد دینی خود بزرگ شده بودند .
رضا شاه : شما به نکته مهمی اشاره کرده اید . یک پادشاه برای این که کار های خود را پیش ببرد علاوه بر قدرت .. محبوبیت هم می خواهد . به نظر شما به عقل بنده نرسید که این کار ممکن است خشم عمومی را در پی داشته باشد ؟ شما یک بعدی به قضیه ننگرید . زنان قشر عظیمی از جامعه ما را تشکیل می دادند .. امروز شاهدیم که زنان با روسری و حفظ حجاب بر سر کار می روند اما آن روز توجیه این مطلب و به جا انداختن آن به این شیوه سالها طول می کشید . مردان ما زنان و دختران و خواهران و مادران خود را در خانه ها حبس کرده بودند .. به نوعی باید این شوک وارد می آمد . شاید بگویید ..بیشتر زنان و دختران اجازه تحصیل نداشتند . زن باید خود را باور می کرد . این طلسم برایش شکسته می شد . شکستن بعضی تابو ها تنها به معنای عصیان است . من نخواستم بی حجابی و بی بند و باری را رونق بدهم . خواستم بگویم می توان شوک هایی را وارد آورد می توان از مرزها گذشت .. می توان شیشه عمر تعصبات خشک مانع ترقی را بر زمین زد و شکست
ایرانی : تا حدودی متوجه شدم ولی می دانم اعلیحضرت بازهم می توانستند شرح مبسوط تری داده و بیشتر مسئله را آشکار سازند.
رضاشاه : تاریخ پاسخ بعضی از این پرسش ها را به خوبی داده است.
ایرانی : می گویند بسیاری از خدمات شما به خاطر خود نمایی بوده و در مواردی هم ناشی از انگیزه استعمار گران و دولتهای قدرت طلب اروپایی برای پیشبرد مقاصد خود مثلا کمکی که آلمان برای راه اندازی راه آهن در ایران و خطه شمال نمود به خاطر این بود که تسلیحات نظامی و سربازان خود را به راحتی از راه ایران به روسیه بفرستد.
رضا شاه : من نمی دانم چرا عده ای هنوز چشمان خود را به روی واقعیات بسته اند . بیایید اصلا کاری به این نداشته باشیم که انگیزه چه بوده است .. اصلا در بعضی موارد انگیزه اهمیتی ندارد . شما نتیجه عمل را ببینید .. راه آهن چه پیشرفتی در اقتصاد و حمل و نقل سوخت و بار و مسافر داشت ! من هزینه ساخت آن را چگونه تامین کردم ؟! از مالیات جزیی بر قند و شکر .. آن موقع هنوز در آمد نفت ملی نشده بود .. با مشکلات اقتصادی بسیاری روبرو بودیم . خدا را شاکرم که احدی نگفته که رضا شاه دزد بوده .. حتی همین دزدان فعلی که اداره امور کشور را در دست گرفته اند حتی نمی توانند مدرکی را برای دزدی این جانب جعل کنند . آنان طرفدار نظام ارباب و رعیتی بوده و هستند .. پدران آن ها هم چنین بوده اند . نمی توانستند ببینند که من با حکومت ملوک الطوایفی و خان و خان بازی می جنگم ..
ایرانی : عصبانی نشوید اعلیحضرت من همیشه از شما دفاع کرده ام . بی عیب و منزه خداست . خمینی هم وعده هایی داد که به آن عمل نکرد . اما شما وعده نداده به ملت خود خد مت کرده اید .. نام شما به عنوان منجی ایران زمین در بحرانی ترین دوران تاریخی در یاد و خاطره ها خواهد ماند
رضا شاه : لازم به توضیح است که در خصوص فرزند خود محمد رضا شاه هم مطالبی را قید کنم .. شرایط اجتماعی و سیاسی دوران او رشد فرهنگی اجتماعی را برای ملت به دنبال داشته و بنابراین تا حدودی باید ملایمت نشان می داد .. اما با افزایش جمعیت و زیاده از حد شدن چاپلوسان کار فرزندم دشوار شد و ایراد پسرم این بود که تا حدودی به مگسان دور شیرینی فرجه داد وگرنه در زمان او سازندگی های بسیار زیادی صورت گرفته.
ایرانی : می گویند رژیم بعد از انقلاب کار های سازنده بسیاری انجام داده .... خد مات روستایی و شهری ..راهسازی ها و جاده سازی های زیادی صورت گرفته ...آیا محکوم کردن رژیم در این زمینه ها بی انصافی نمی باشد ؟
رضا شاه : مثالی هست که می گویند نیمه پر لیوان را ببینید .. کاملا درست است . ولی مواردی هم هست که باید نیمه خالی لیوان را دید . زمانی که نیمه خالی لیوان بسیار بیشتر است . در آمد های زمان من و محمد رضا شاه را با در آمد های نظام اشغالگر جمهوری ضد بشری و ضد اسلامی مقایسه می کنید ؟ با این در آمدی که این ها داشته اند کاری نکرده اند .... دهها برابر این باید سازندگی انجام می شد ... بیکاری باید به صفر می رسید . اصلا ما باید از کشور های دیگر کار گر وارد می کردیم . من خودم شاهد بودم که در راهسازیها و ساختن بسیاری از ساختمانها و اماکنی که مسئولیتش را دولت مثلا اسلامی بر عهده داشت چند برابر خرید و مصرفی فاکتور خرید می آوردند . این پولهای اضافی که از کیسه دولت و در واقع از سهم ملت برداشته می شود به جیب چه کسانی می رود .. همین دولتی های دزد .. همین مافیای اقتصادی .. هزار پاکت سیمان مصرف می کنند می نویسند سه هزار پاکت ... دزدی می کنند آن وقت آسفالت ها ما خیلی زود ترگ بر می دارد . تا همین چند سال پیش و حتی همین حالا در بسیاری از نقاط کشور جاده های ساخته شده قبل از انقلاب وجود داشته یا دارد . نمی گویم زمان ما دزدی نبود و یا زمان محمد رضاشاه ... . ولی خیلی کمتر از زمان فعلی بود ... فرق بین رژیم قبل و بعد از انقلاب در این است که جای نیمه پر و خالی لیوان عوض شده است . اگر در گذشته نسبت پر به خالی نود به ده بوده , حالا ده به نود شده است.
ایرانی : اعیحضرت ! سپاسگزارم از فرصتی که در اختیار بنده گذاشته اید ..
رضا شاه : خواهش می کنم .. در دنیای ما تا دلتان بخواهد فرصت هست اما هیهات که فرصت جبران اشتباهات امور دنیوی وجود ندارد.
ایرانی : اعلیحضرت .. اگر همین حالا ایران را به هشتاد سال پیش بر گردانند مهم ترین کاری که انجام خواهید داد چیست.
رضا شاه : می گویند به آخوند ها رو نداده ام . کاملا درست می گویند . اما باید بال و پرشان را آن چنان قیچی می کردم که آن زبان دراز جنایتکار نیاید و نگوید که آن پدر و پسر بر سر ملت بلا ها آورده اند .. الان به خوبی لعن و نفرین باز ماندگان انقلاب شوم 57 به دنبال آن پیر جنایتکار است . سعی می کردم ملت سریع تر به رشد و آگاهی برسد و باور کند که نمی توان سوغات حکومت صفویان را باور کرد . آخوند ها در اصل زاییده صفویان هستند .. با استفاده از احساسات مردم ساده دل و یک روضه خوانی را به یک شکل و ده مدل داستان بیان کردن انگشت روی احساسات آنان می گذارند و کار خود را پیش می برند .. من هم اگر عمامه سیاهی بر سر می گذاشتم و می گفتم که سید هستم چه کسی می توانست بگوید که تو سید نیستی . اصلا این بازیها را چه کسی در آورده است . متاسفانه انگشت شماری نادان سبب شکست اکثریت روشنفکر شده اند . اما روشنفکر بی عمل محکوم به شکست است.
ایرانی : در پایان اگر پیامی برای ملت خود دارید بیان بفر مایید
رضا شاه : به اندازه هفتاد سال دوری از دنیا و هفتاد و خوردی سال دوری از ملت و جکومت سخن دارم . به من توهین ها شده افرادی نامسلمان و شیطان صفت چون خلخالی و خمینی و بسیاری دیگر خد مات این خد متگزار به وطن را با در نظر گرفتن عنوان رضا خان و این پدر و پسر کشتند و خوردند و بردند لوث کرده اند ...تاریخ به خوبی شاهد جنایت ها و چپاولگری های آنان بوده است و در خوش بینانه ترین حالت باید بگوییم که آنان بی عرضه ترین و بی لیاقت و بی کفایت ترین سردمداران تاریخ بوده اند حتی بی عرضه تر از قاجاریان .حتی یک درصد از جنایات این قوم جنایتکار آشکار نگردیده اما روح من به خوبی شاهد این فجایع بوده است که رفته رفته رسوا تر خواهند شد . می گویند راه نجات .. دیکتاتوری به سبک رضا شاه است .. شاید در زمانی که من حکومت می کردم اعمال قدرت .. راه گرداندن امور مملکت بود اما زورگویی به معنای عام هر گز معنایی نداشته .. به نظر شما امروز زورگویی وجود ندارد که حکومت زور و سر نیزه باید بر سر این ملت باشد ؟ متاسفانه یا خوشبختانه زمانه تغییراتی کرده که باید همگام با آن تغییرات پیش رفت . عیب بزرگ ملت این است که خیلی زود پیروزی می خواهند .. صورت قضیه را می نگرند و به نتیجه آن کاری ندارند . این مردم نبودند که در سال 57 پیروز شدند هر چند ظاهر قضیه این طور نشان می داد .. اکثریت مردم انقلاب را رها کردند ... انقلاب برای آنان حکم شرکت در یک تالار عروسی و جشن و بزن بکوب را داشت که وقتی به نیمه های شب رسید بسیاری احساس خستگی کردند و تالار را رها کردند.. و عده ای ماندند و به غارتگری مانده ها و به دست آمده ها پرداختند .. اما ملت ایران باید به ایرانی بودن خود بنازد .. باید همت کند .. دشمنان ما فقط طایفه آخوند نیستند . امروز کراواتی ها و جوجه فوکلی های پشت پرده خیلی خطرناک تر از آخوند ها هستند . آخوند امروز مترسک سر خرمن و مزرعه ایست که ارباب غاصب او را وسیله ای برای حکومت خود قرار داده .اما پرندگان گرسنه باید همت کنند و بدانند که مترسک ها مترسکی بیش نیستند. این مزرعه .. گندمزار.. شالیزار حق آنان است . گرسنگی باید ریشه کن شود .. ملت باید در صحنه باشد . چون اینهایی که من شناخته ام با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی پوست می اندازند و پالان عوض می کنند .. بزرگترین طرفداران شاه یک شبه می شوند مخالف او و بزرگترین دشمنان خمینی با یک حرکت در 22 بهمن 57 می شوند دست بوس و کاسه لیس او ... بیداری ملت و خدمت روشنفکران شرط اساسی موفقیت ملت است . انگلیس و امریکا و چین و روسیه ..بزرگترین دشمنان ما هستند .. هر حکومتی بیاید این دولتها به نوعی خود را نشان می دهند و در امور ما مداخله می کنند . بهترین راه مبارزه با آنان این است که ملت اول با خود مبارزه کند .. و بعد دشمن خود را بشناسد .. شعور بیشتر از شعار می ارزد .. متاسفانه حدود چهل سال است که حکومت در دست شعار بی شعور است .. درست است که اکثریت ملت بیدار شده اند اما گویی که با چشمانی بسته راه می روند .. برای دولت دزد و جنایتکار و بیگانه پرستی که با ابر قدرتهای جهان مصالحه کرده به آنان باج می دهد این گونه بیداری بدون عمل اهمیتی ندارد .. ایران از آن همه ملت است . نه چند درصد قشر جیره خوار و غارتگر ... متاسفانه ملت هنوز به خود باوری نرسیده .. خیلی ها مردم ایران را از این می ترسانند که اگر حکومتی غیر از حکومت دیکتاتوری امپریالیسم دینی بر سر کار آید کشور دچار هرج و مرج خواهد شد .. ایران تجزیه خواهد شد ..باید گفت ملتی که دهها سال است بد ترین شکنجه های ناشی از وجود حکومت زر و زور و تزویر را تحمل نموده اند هرگز اجازه نخواهند داد که وجبی از خاک ایران زمین به اشغال بیگانه در آید .. ملت ایران ! خود را باور کنید .. فریاد اتحاد شما و اتحاد فریاد شما دشمن خودی و بیگانه را از این مرز و بوم خواهد راند ... خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد مگر آن که ان قوم خود سرنوشت خود را تغییر دهند .. در این آیه اشاره به اراده و همت والای انسانها شده .. باید خواست تا خداوند صدای خواست و نیازمان را بشنود ... تا فردا هم می توانم در این مورد حرف بزنم ولی برای ملت شریف آرزوی بهترین ها را داشته ..امید وارم در حکومتی که زمام آن را خود در دست خواهند گرفت از سر مایه های ملی به بهترین وجهی در جهت سازندگی کشور و در نتیجه رفاه خود استفاده نمایند ...
ایرانی : سپاسگزارم اعلیحضرت .. مصاحبت با شما برایم بسیار شیرین و لذت بخش است . خلاف آن چه می گویند شما بسیار مهربان و دوست داشتنی هستید .. این را ذره ذره خاک مقدس ایران زمین می گوید .. بار ها و بار ها به زاد گاه و محل تولد شما رفته ام وجودم می لرزد وقتی سر زمین مقدس آلاشت را می بینم . همچنان بوی شما را می دهد . آن جا نگین انگشتری ایران مقدس ماست . بوی بکر طبیعت بکر , بیش از نود درصد ساخت قدیمی و حال و هوای آن روز گاران , گویی که مرا به روز گار شما می برد ..یک باردیگرتولد پر برکت شما را به محضرآن عالی جناب عالی مقام و ایران پرستان عزیز تبریک و تهنیت عرض نموده ..امید وارم به زودی زود شاهد ریشه کن شدن عوامل ظلم و ستم از از این مرز و بوم بوده که همزمان با آن اسباب ترقی و اعتلای کشور در زمینه های مختلف فراهم آید . یادتان گرامی , روانتان شاد , تولدتان مبارک باد .. دوست و برادر شما ..خدمتگزار کوچک میهن : ایرانی

     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
در آغـــــــــــــــوش آتـــــــــــــــش عشـــــــــــــــق

وقتی نور بیاید دیگر ظلمتی نیست . وقتی عشق بیاید دیگر کینه ای نیست . ,وقتی آتش بیاید و خرمن جدایی را با حرارت عشق بسوزاند من از روی آن آتش خواهم پرید تا زردی خود را به او بدهم و سرخی او را بگیرم . و آتش مهربان از درون می سوزد .. به خاطر من , به خاطر تو , به خاطر دلهای عاشق . آتش می آید .. آتش عشق می آید .. چهار شنبه آخرین می آید تا با سوختن خود ما را به بهاری دیگر برساند .. چه کسی سوختن آتش را نمی بیند ؟ هنوز شب از راه نرسیده . آتش درون خود را به بوته های بیرون می سپارم .. منتظر اولین ستاره ام .. ستاره ای که چون آتش مقدس می درخشد . اهورای عشق , خالق یگانه جهان در انتظار غوغای عاشقانه شماست .. از عشق آتش می بارد و از آتش اشک ... زندگی می سوزد .. زندگی اشک می ریزد .. زندگی با من و توست . هزاران چهار شنبه سوری آمده رفته است . و شاید باز هم بیاید .. کس نمی داند شاید این آخرین چهار شنبه آخرین باشد ... چهار شنبه آخر به سوی ما می آید .. سرخی عشق را نثارمان می سازد تا ما را به میهمانی بهار ببرد .هنوز شب از راه نرسیده .. امشب , شب آتش است .. آتشی که می سوزاند امشب می سوزد .. به خاطر دلهای من و تو .. آتش درحسرت عشق می سوزد .. در این که عاشقانه در آغوشش بکشند . امشب از آتش ها می گذرم .. امشب از امروز می گذرم قلبم را به خاک نمی سپارم تا آتش عشق مرا به نسیم پاک بهاران برساند ..آن جا که باران محبت در کنار آتش قلبم مرا با چمنهای سبز سر برون آورده از خاک آشتی می دهد نسیمی گونه های من و آتش را می سوزاند .. از بوسه های آتش می گریزم اما با لبانم برای او بوسه ای می فرستم .. ازپنجره به بیرون می نگرم .
هنوز شب نشده ... همسایه مهربان روبرویی مان هنوز بوته ها را درکوچه دسته بندی نکرده است .. این کار هر ساله اوست که آتش بیفروزد .. چه آتش افروزی با شکوهی ! سنت ها را پاس می داریم چون که قدر آتش را می دانیم .. و خدای آتش را سپاس می گوییم .. خرافه زادگانی هستند که چهار شنبه سوری را خرافه می دانند .. چگونه می توان آتش را خرافه دانست وقتی که آتش زندگی ماست .. جان و هستی ماست .. وجود ما مایه مستی ماست .. که اگر آتش نباشد که اگر خورشید نباشد آبی نخواهد بود .. هنوز قاشق زنی ها شروع نشده .. گاه یکی از همسایگان آش رشته ای می پزد و آن را بین دیگر همسایگان و حتی رهگذران تقسیم می کند ... یادش به خیر بچگی ها و آن دوران شیرین به یاد ماندنی و فراموش ناشدنی ...پسرانی که چادر بر سر می گذاشتند و در خانه همسایه را می زدند و قاشق را هم بر پشت کاسه ها می زدند تا همسایه به درون کاسه آن ها خوراکی بیندازد .. شیرینی و شکلاتی و شاید هم میوه ای ... آه که چقدر دلم برای آن روز ها تنگ شده .. از پنجره به بیرون می نگرم .. دلم می خواهد بر سر آسمان فریاد بکشم تا ابر ها به کناری روند ستاره ای پیدا شود ستاره ای که زمین را ببیند .. شاید که چشمان ستاره آن سوی ابر ها را ببیند .. و من این را نمی دانم ..
خداوندا تو را به خاطر نعمتهایی که به ما داده ای می ستاییم . قدر آتش تو را می دانیم . قدر چهار شنبه های تو را می دانیم .. قدر شب ها و روز های تو را می دانیم . منتظر سوختن بوته ها هستم تا از روی آتش بپرم .. تا خدا را فریاد بزنم .. تا بگویم که بدین گونه باید نفرت و غرور را در آتش سوزانید و عشق را و تو را باور کرد ... چهار شنبه سوری آمده است تا ما را به استقبال بهار ببرد . می خواهم از روی آتش بپرم .. همسرم (زنم ) او با من نخواهد پرید .. او نمی تواند بپرد .. او پریدن را از یاد نبرده است پریدن او را فراموش کرده است . برای او هم خواهم پرید ..
آتش ! سلام .. چهار شنبه سلام .! . جشن سرخ سلام , دختران پسران سلام ! امشب شب عشق است .. هر شبی شب عشق است .. اما امشب شبی دیگر است .. امشب آسمان هم می سوزد .. ستارگان هم می سوزند .. شب شده است .. هنوز در جستجوی اولین ستاره ام .. هنوز در انتظاربوته های آتشم تا که بسوزند و به ما حیات ببخشند . هنوز در انتظار پیرزن مهربانی هستم که عاشق پریدن از روی آتش است . توان چندانی ندارد .. از روی آتش کم ارتفاعی می پرد . در انتظار آتشم تا بیاید تا سپیده فردا را فریاد بزند که با جامه ای لطیف به استقبال خورشید برود . و پادشاه آتش عشق بر عرش خود نشسته است آتشیان فرش زمین را تماشا می کند و من همچنان از آتش دلهای خسته می گویم .. برادر من ! خواهر من ! همسایه من ! امشب دیگر نه بیگانه ای هست و نه بیگانگی .. بیایید تا با هم یکدل و یک صدا از روی آتش عشق بپریم .. پرواز کنیم . با هم و در کنار هم .. برادر من ! خواهر من ! امروز روز آتش همبستگی هاست .. آتشی که پیوند ها را نمی سوزاند .. آتشی که بوی عشق می دهد .. من در کنار تو خواهم پرید .. به تو خواهم رسید . بیا تا با هم و در کنار هم جشن آتش بر پا کنیم .. بیا تا آتش مهربانی ها رابه سر زمین جان و دلمان بیاوریم .. بیا تا دیگر از غمها نسوزیم . بیا تا با هم بسوزیم با هم سبز شویم ..با هم بخندیم با هم بگرییم با هم به استقبال بهار برویم . بیا تا صدای بیگانگی را در آتش خاک کنیم ..
نسیم بهار می آید .. بوی یار می آید .. صدای دلهای بی قرار می آید آخرین چهار شنبه سال به استقبال بهار می آید ... بوی آتش می آید ولی اثری از آتش نمی بینم .. منتظر شعله های آتشم تا در خانه ام را بگشایم و از روی بوته های آتش بپرم .. در خانه آتشین قلب آتشینم را گشوده ام در حال پریدنم مدتهاست که با بالهای شکسته و پرهای مانده در حال پریدنم .. این جا خانه عشق ماست ... ایران وطن ماست ... زمین سرزمین خداست .. بیایید تا در چهار شنبه عشق کینه ها را دلخوری ها را , غرور های بیجا را , به مال و منال خود نازیدنها را در آتش خاکش کنیم پیش از آن که خود در خاک , خاک شویم . چهار شنبه سوری تان مبارک باد ! جشن نور و آتش مبارک بود .. همبستگی ها مبارک باد .. سلام بر عشق ! سلام بر آتش ! سلام بر زندگی ! سلام بر من و تو و ما ! سلام بر مهربانی ها ... و من همچنان در انتظار آتش کوچه ام .....
و آتش به کوچه ما هم آمده است می روم تا در کنار همسایه ها از روی آتش بپرم .. کوچک و بزرگ همه می پرند و این است آتش عشق ... دوست و برادر شما : ایرانی عاشق وآتشین
     
  
زن

 
نــــــــــــــــــــدای بهــــــــــــــــــــار

ندای بهار می آید .. صدای آبشار می آید .. دخترک کوزه بر سر , بر سر چشمه سار می آید .. و ندای سینه سرخ ما چون تاجی بر تارک بهار می آید . صدای عشق و زندگی, صدای گنجشک بی قرار می آید ..آسمان آبی گاه سرخ و گاه تیره و تار می آید .. زمستان کوله بارش را بسته پا به فرار می آید .. و من در اندیشه تو ندای عاشقانم که عاشقان بی ندا چگونه در حسرت راز نگاه توآشکارمی آید .
دستهایم را یه آسمان دراز می کنم تا شکوفه های آبی را در آغوش بگیرم گویی که آسمان , زمین را شکوفه باران کرده است .. دیگر پرنده این بوستان از جدایی نمی خواند .. آخربا نوازش ونغمه یار می آید .. آن که عشق را به باد خزان سپرد و از دیار آشنایی رفت با عطر بهار به دیار می آید . گل نه آن گل است و بهار نه آن بهار , زمین به ستایش جهان با خراش خار می آید ...مانده ام که چگونه با غم دوریت ساخته ام امید زمستان من به بار می آید .. کوه و جنگل و دشت را با لباس نو می بینم .. پیاده خزان اینک سوار می آید ..
ساعاتی بیش به آغاز سال نو نمانده است . یک سال پیش در چنین روز هایی بوده اند عزیزانی که اینک در میان ما نیستند .. اما خاطرات آنها به دلمان چنگ می اندازد .. به همان گونه که باور داریم بهاران را باور نداریم رفتن یاران را . عید را دوست می داریم چون که خوشی ها را دوست می داریم .. گلها را دوست می داریم چون که عاشق لطافتیم .. مهربانی ها را دوست می داریم چون که از کینه ها بیزاریم . غرور را در زیر پاهای خود در قلب خود دفنش می سازیم چون خاکی بودن را دوست می داریم .. چون که از خاکیم و بر خاک خواهیم شد . همان خاکی که بهار زیبا را آفریده است . همان خاکی که خدایش آفریده است . و ندای بهار با من از صدای چشمه ساران می گوید .. از راز برفهای نشسته بر کوهها که آتش خورشید آن را بر خاک زمین می نشاند تا که فرزندان پاک خاک پاک یک بار دیگر زبان به تسبیح خدای بگشایند و فریادمان زنند .. ندای بهار می آید ندایی که با بهار رفته است می آید
ای آن که از زیبایی ها گریزانی ! ای از خدا گریزان ! چشمانت را باز کن .. اینک زمان خاک شدن غرور فرا رسیده تا سبزینه ها بارور گردند .. اینک وقت آن است که خورشید سرخم کند تا زمین سر فراز گردد . اینک وقت شادی هاست . وقت شکوفه های عشق و محبت است .. وقت بارورشدن و باور کردن خود و آن چه در دل زمین نهفته است .. قلب زمین یعنی قلب ما .. ندای بهار یعنی صدای ما ...یعنی صدای انسانهایی که عشق و آزادگی را می پرستند و همچنان در جستجوی بهار آزادیند .. بهار در دلهای من و توست .. در نیاز های من و تو .. در پیوند من و تو , در صدای دلهایی که خاموش نمی گردد . اگر لبها بسته شوند اگر پلکها بر روی هم قرار گیرند .. اگر صدای نفسی نیاید .. حتی اگر دلها دیگر نتپند تو صدای دلها ی لبهای خاموش نفس بریده را خواهی شنید که ندای بهاری آنان سینه آسمان را شکافته است تا با ما از خورشید سرخ و خون آبی بگوید .. و این است ندای بهار .. بیدارشوید ای خفتگان در خاک .. چمنها برخاسته اند .. درختان شکوفه داده اند گلها شکوفا گشته اند .. چشمانتان را باز کنید ای انسانها ! از خاکید و بر خاک می شوید ..پس چه بهتر که با خاک پاک شوید .. وقتی که در خاک خدا بذر عشق بکاری .. ریشه های عشق را محکم گردانی ساقه های عشق سر از خاک برون خواهد آورد و جهان را سراسر شور عاشقانه خواهد کرد ... و تو آن گاه به آزادی لبخند خواهی زد شاید آن گاه لبان ندای بهار از راز نگاهش بگوید . چه زیباست آسمان بهار وقتی که خود را در آینه زمین می بیند .. آینه کوچک از بزرگی خدا می گوید .. و من از بهار می گویم . از نگاه یار می گویم .. از دلدار بی قرار می گویم .. باز بوی خوش زندگی می آید .. انسانهایی که با همه سختی ها با همه دردها باز هم خود را خوشی ها را از یاد نبرده اند . آخر چه کسی از شادی گریزان است ؟ چه کسی تنهایی را دوست می دارد؟! .. شاید عده ای بگویند که عاشق تنهایی اند .. اما چیزی به نام تنهایی در این دنیا وجودی مجعول دارد .. چیزیست ساختگی .. حتی انسانهای به ظاهر تنها وقتی خود را در کنار عزیزی غمخوار می بینند تازه احساس می کنند که چه با شکوهست با هم بودن !.. وقتی که از خار می نالیم چرا در جستجوی آن نباشیم که خود را گل بسازیم ؟!..به نظر شما چمن در قفس گلدان زیبا تر است یا دردل طبیعت ؟! و آری ندای بهار می آید ندای آزادی می آید ..نوروز 94 برندای همیشه بیدار, ندای آقا سلطان این سلطان قلبها ونوروزیان .. به ویژه ایرانیان قهرمان مبارک باد ...ایرانی بهاردوست
     
  
زن

 
خـــــوش اومــــــــــدی بهـــــــــــــــارخــــــــــانـــــوم

بازم داره بهار میاد .. بازم بهار داره میاد ... دیگه من از دست این زن هلاک شدم .. خوشم میاد ازش .. این همه آدم توی دنیاست هنوز نیومده بهم میگه واسم کادو چی آوردی .. آخه من بهش چی بگم.. می خوام واسش دسته گل ببرم بهم می خنده .. می خوام بهش بگم این باغ با درختای پر شکوفه مال خودت بهم می خنده .. بهم میگه ازش تعریف کنم . نازشو بکشم .. من چند دفعه بگم آخه .. هر سال میگم تو از همه خوشگل تری ناز تری ... خواستنی تری . آخه تو که فقط مال من نیستی .. حالا بیا و یه بار ازش تعریف کن .. مگه ول می کنه ؟! هنوز نیومده بهم می گفت شنیدم که یه چیزایی واسه پاییز ترشیده و زمستون پیر نوشتی می خوای واسه من چیکار کنی .. آخه من بهش چی بگم .. بهار خانومی من بهت چی بگم ؟ می خوام بهش بگم هنوز نرفته بر می گردی ؟ اون وقت بهم میگه وااااااااا .. انگار طوری بدون من بهت خوش می گذره که نبود منو خیلی سریع و زود گذر حس می کنی ! واسه بهار چه هدیه ای ببرم که نداشته باشه ؟! از گلها بگم از شکوفه ها بگم .. از کوهستان سبز و سپید , از آسمون آبی و سیر , از دلهای اسیر , از خورشید پیر ؟ نمی دونم از چی بگم که دیگه نگفته باشم . با یه دنیا عشق با یه دنیا احساس میگم . بهار خانوم چه خوشگلی ! خوش آب و گلی ... از خاک تو بوی عشقو احساس می کنم .. هر قدر ناز کنی عشوه آغاز کنی من اون نازو به قیمت جوونی هام می خرم .. آخه تو یه دنیا امیدو با خودت میاری . برزخ پاییز زیبا و جهنم زمستون پر ابهتو ازمون دور می کنی .. آخه تو یه جلوه دیگه ای داری .. برات می نویسم و می نویسم و می نویسم .. می خونم و می خونم و می خونم .. کلماتو جادو می کنم .. اما تو افسونگر زیبای منی ..تو بیشتر از پاییز منو به نوشتن وادار می کنی .. بیشتر از هر وقت دیگه ای ... تو منو جادو می کنی و می خوای که اثر افسونتو ببینی .. ببینی که باز واست چه هدیه ای آوردم .. و این هدیه ای از خود تو به توست .. تو که با اومدن دنیا رو زیر و رو می کنی .. تو که باعث میشی عشق سرد جوونه بزنه و دلهای پر شور و امیدو بهم نزدیک کنه .. تویی که سبب میشی پرستو ها یک بار دیگه به هوای دیدن تو هزاران کیلومترو برن .. پرواز کنن پرواز .. وقتی که بوی تو رو حس می کنن .. حس می کنن که عشق و زندگی یک بار دیگه به اونا لبخند زده .. دوست دارن که بازم لونه بسازن .. عاشق بشن .. حس می کردم که من خیلی عاشق توام خانومی .. ولی خیلی خاطر خواه داری .. پرستو ها با اون جثه کوچیکشون هزاران هزار کیلومتر به خاطر تو پرواز می کنن .. آخه اونا عاشق توان .. تا تو نباشی اونا به جفتشون دل نمی بندن .. تا تو نباشی اونا مادر نمیشن .. تو هدیه تو از پرنده ها می گیری .. از چمن های سبز .. غنچه های ناز . حتی زمستون هم برفهای سپیدشو به تو هدیه میده و میگه اینی که واسه من کفنه واسه عروس خانوم می تونه قشنگ ترین لباس باشه .. هنوز از راه نرسیده همه میان به استقبالت .. تو هدیه خدایی که با هدیه عاشقات سر پایی . خیلی حرفا دارم که بهت بزنم ... دوست داری بازم برات انشاء بخونم ؟ .. بگم در بهار درختان شکوفه می دهند پرستو ها از سفر باز می گردند جوی ها پر آب می شود بلبلان در باغ ها می خوانند و باغبان گلستان یک بار دیگرلب به تحسین باغبان جهان می گشاید ؟ .. خوشت میاد ؟ یه وقتی نگی تکراری شده ها؟ .. نمیشه حالا اون ده بیست تا بهارانه سالهای قبلو بخونی ؟ یعنی قبول کنی ؟ اینم روش ... دیگه من چه جوری بهت بگم دوستت دارم . گاهی به این فکر می کنم که درسته من متولد والنتاین و روز عشق هستم اما هر چی باشه زمستونه .. زمستون سرد که بوی تو رو نمی داده ونمی ده .. با این حال من طبعم گرمه .. با تو احساس آرامش می کنم .. حتی اگه پر غرور ترین مغرور های دنیا باشی بازم دوستت دارم و نازتو می کشم و می خرم .. با تو به زندگی می رسم به اوجی که بهم میگه میشه به اوج خوشبختی رسید میشه خوش بود میشه زندگی رو دوست داشت .. کاش همیشه در کنارم بودی تا همیشه احساس کنم که با توو در کنار تو , مرگ به شیرینی زندگی خواهد بود . من در زمستان دیده به جهان گشوده ام نمی خواهم که در حسرت تو دیده بر این جهان ببندم . بهار زیبای من , تو را به آن چه می پرستی سوگند که اگر احساس کردی پیاله سر نوشت من پر شده است مرا با خود ببر تا در حسرت بهاری دیگر نمانم . در زمستان به دنیا آمده ام می خواهم با تو بمیرم در آغوش تو تا باور کنم بارور شدن دوباره از خاک را .. آن گاه که برگهای تکیده پاییز و خاک شده زمستان , سر فرازانه و سبزینه صفت سر از خاک تو بر می آورند من هم در کنار آنان یک بار دیگر زندگی را , بندگی را جاودانگی را باور کنم . خالق طبیعت را فریاد بزنم که به خاطر هر آن چه شکر گزارش بوده ام نعمت بیشتری از آن را تقدیمم داشته است .. وقتی که با تمام وجودم باتمام احساس و اندیشه بر زبان می آورم که بدون یاری او هیچم همچنان به من توان نوشتن می دهد توانی که واژگان گریزان را افسون کنم و تقدیم مژگان بهارش دارم . بار خدایا ! تو را به خاطر نعمتهایی که به ماداده ای می ستاییم که اگر عنایت و رحمت و لطف و محبت تو نمی بود زندگی و حیات و گفتن و خواندن و شنیدن مفهومی نمی داشت .. آنان که ناسپاسی تو را می کنند باید بدانند که اگر کادوی جان بخشی تو نمی بود چگونه می توانستند نمک نشناسانه از تو بد بگویند .. ...بهار جونم بازم باهات حرف دارم .. دست از سرت ور نمی دارم حتی اگه تو دست از سرم برداری ... چقدر همه جا زیباست !.. بهار خانوم خوش اومدی چه نگاه به زیر پات بندازی چه سرتو بالا بگیری می بینی که من آغوشمو واست باز کردم .. خوش اومدی بهار خانوم ! خوش اومدی ! خوش اومدی .. پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
وداعــــــــــی دیــــــــــگر ســــــــــلامـــی دیــــــــــگر

ساعت 12:15اول فروردینه . دو ساعت مونده به تحویل سال .. دوست داشتم بازم از حال و هوای این دقایق بنویسم . بازم از عید بگم . از بهار بگم . از لحظه های شادی .. از امید به فردا و فرداهای دیگه .. دوست داشتم بازم از طبیعت بنویسم . دیگه گفتم این دو ساعتو برم رو کانالای ماهواره ای و لحظه به لحظه یه چیزی مثل روز نوشت بنویسم . مثل خاطره . روز نویسی .. و این میشه دقیقه نویسی .. اولش رفتم رو کانال ای تی ان .. مثل همیشه از بس تبلیغ داد که دیگه گفتم بهتره برم رو کانالای دیگه .. راستی دو ساعت دیگه با حالا چه فرقی می کنه . حالا هایده داره از کانال پی ام سی ترانه شب عشقو می خونه . با صدای ملکوتی که نه ..بهتره بگم با صدای بهشتی خودش . آره امشب شب عشقه .. هر شبی شب عشقه ... در واقع این عید نیست که دلمونو خوش می کنه این ما هستیم که دلشو خوش می کنیم . ما هستیم که واسه خودمون عید می سازیم . یه بهانه ای واسه با هم بودن . واسه سلام مهربانانه به هم کردن . واسه قهرو به کناری گذاشتن و آشتی کردن . بهونه قشنگیه .. تولد با عید میاد .. عید با تولد میاد .. چه قشنگه عشقی که با عید بیاد . کاش برسه زمانی که بشه گفت همه آدما می تونن همیشه خوش باشن .. دیگه غم و اندوه معنایی نداره .. دیگه هیچ چشمی برای جدایی گریون نمیشه .. دیگه هیچ دلی برای از دست دادن عزیزی , برای عشق گمشده ای نمی شکنه . بیاد روزی که همه با هم خوشی هامونو قسمت کنیم . کاش برسه که با تولد زمین ما هم متولد بشیم . بدی ها رو از از قلب و فکرمون فراری بدیم . خیلی سخته که آدما خود خواه نباشن .. خیلی .. حتی بیشتر آدمایی که از عشق دم می زنن خودشونو دوست دارن ....حالا ساعت 12:45 دقیقه هست . رو کانال حمید شب خیزم . پوران داره ترانه عید رو می خونه .. عید اومد بهار اومد من از تو دورم . بهار یعنی فصل زیبایی ها , زمان شادی ها , رقص چمنها , دلبری شکوفه ها , ناز غنچه ها . بهار یعنی همبستگی من و تو برای شروعی دیگر و وداع با پایانی دیگر با همه بدیها و خوبی هایش . پایانی که دیگر به آن نیندیشم وحسرت گذشته هارا با همه خوبی ها و بدیهایش نخوریم . گذشته ها را نمی توان ساخت . این گذشته هاست که ما را می سازد . زمستان رفته است چه آموخته ایم تا بتوانیم بهار را با آغوش باز پذیرا شویم . حتی برای خوشی کردن هم باید خوش بود . بهار از راه می رسد . آمده است .. همین سر کوچه ماست .
12:58 : حمیرا داره ترانه خاطره انگیز خانه به دوش رو می خونه .. منو به یاد آخرین سالهای قبل از ازدواج و اولین سالهای زندگی مشترکم میندازه . زمانی که نوار کاست بود و نوار وی اچ اس ... باید منتظر می بودیم که این شوهای جدید کی به دستمون می رسه . تو قلبم تو رو دارم اگه خونه به دوشم من این عالم عشقو به عالم نفروشم .
ساعت 1:17.. دقایقی پیش متوجه شدم سایت لوتی طرح و دکورشو عوض کرده شیک تر و بهارانه شده . خیلی فانتزی و جذاب ... تاپیک مناسبتها رو هم دوبازه بازش کردن .. داشتم فکر می کردم که یعنی میشه فکر کرد و بازم یه یه متن جدید نوشت ؟ راستش دلم می خواست زود تر یه چیزی منتشرکنم .. آخه بیشتر وقتا متنی رو که در دل نوشته هام می نویسم و به مناسبتی باشه در تاپیک جشن ها هم میارم .. همش به این فکر می کنم که یه وقتی نگن چرا هم این جا نوشتی هم اون جا .. چیکار کنم آخه هر گلی به بویی داره .. بالاخره بازم خودمو قانع کردم که اشکالی نداره بهاره و عیده و واسه همه هست . بذار احساس منو احساس بهارانه منو خیلی های دیگه بخونن چون صدای دلهای ما یکیه ..
ساعت 2:2.... این دکلمه های کانال حمید شب خیز چوب لا چرخ نشه خوبه . من دوست دارم دسته حمعی موقع تحویل سال اعداد رو عقبی بشمرن شلوغ کنن یهو بگن آغاز سال یک هزارو سیصد و نود و چهار خورشیدی .. یکی دو سال جاموندن اعصابم خط خطی شد .. دیگه دم عید اون چهار پنج دقیقه مونده به سال نو برین توی بزن بکوب طبیعی .روبوسی . پخش مستقیم .. پخش زنده ... بس کنین دکلمه ها رو ....
ساعت 2:14 مثل این که حمید شب خیز حرفمو گوش داد .همه با هم شمارش معکوسو شروع کردن ... ساعت 2:16 دقیقه .. ثانیه هایی از سال نو گذشته و من یک بار دیگر با کانال آی تی ان به سال نو سلام گفتم ... سال نوی شما مبارک باد ...
ساعت 2:19 ...آی تی ان از کوروش می گوید ..... گوینده خطاب به کوروش چنین می گوید ... دست اهریمن زدریا و خلیجت دور باد ..چشم نامحرم به سرتاپای خاکت کور باد .... آغاز سال 1394 بر ایرانیان اصیل بر کوروش کبیر مبارک باد ... ایرانی آریایی
     
  
زن

 
ســـــخنــی بـــــا عـــــزیـــــز تـــــریــن بـــــانـــــوی عـــــزیـــــز خـــــدا

فاطمه جان ! امروز دوم فروردین است .. دوم فروردین یک هزارو سیصد و نود و چهار خورشیدی .. سالروز زمانی که بالاخره پس از سالها دوندگی و فراز و نشیب ها بله را از عشق عاشق تو(همسرم ) گرفته احساس کردم دیگر هیچ از خدا نمی خواهم . کاش زمان در خانه خوشبختی ما می ایستاد . اینک که که با تو راز و نیاز می کنم ساعت 9:30 دقیقه بامداد است . سی و هفت دقیقه به زمانی مانده که بله را از دختر پاک تو بشنوم . او سید نیست .. اما به نظرم پاک تر از تمام سید های دنیاست .. مهربان تر از همه آنها و روز گاری زیبا تر از همه آنها بود . یا زهرا ! ببین که چه آسان با تو سخن می گویم . چه کسی گفته که همیشه نیکان باید با تو سخن بگویند ؟! همیشه نیکان باید از تو بگویند .. نمی دانم چرا برای آنان که در آغوش معبود خود آرمیده اند اشک می ریزند ؟! ولی به آنان حق می دهم . آنان که از علی تو بالاتر نیستند . یا فاطمه ! تو اینک خوشبختی .. شادی .. تو در سوگ خود جشن گرفته ای .. مگر در نزد خدا بودن هم اندوهی دارد ؟! این ما هستیم که از بس وصفت را شنیده ایم تو را در کنار خود دانسته ایم در کنار خود دیده ایم گویی که با ما زندگی کرده ای مرگ تو را باور نداریم . فاطمه جان نمی دانم چرا برای تو عزا می گیریم . تو همیشه در قلب مایی . تو زنده ای ... تو شاهزاده ترین شاهزادگان روی زمینی که گدایی از در گاه حق را بر ملکه بودن زمین ترجیح داده ای . فاطمه جان ! خیلی ها سنگ تو را بر سینه می زنند .. حتی آفتاب هم رنگشان را نمی بیند . خیلی ها حتی بر دلهای خود نیز حجاب کشیده اند . اما تو انسان را انسانیت را این چنین نمی خواستی . فاطمه جان ! تو عشق را , زندگی را برای همه می خواستی . مادری مهربان , همسری دلسوز , یاور محرومان , عزیز خدا بودن ..را در تو می توان دید ..چه کسی می گوید که تو در میان ما نیستی .. چه کسی می گوید که فقط نیکان باید سایه تو را بر سرنوشت خود ببینند؟! تو آمدی تا بذر نیکی ها را در سنگلاخ های قلب تیره و تار ما بکاری تا ما را با عشق و محبت خداوندی آشنا سازی .. کمکم کن فاطمه مهربان من ! امروز دوم فروردین است ... می دانم که تو در کنار خدا کمکم کرده ای تا به آن روز برسم . آن روزی که دیگر نخواهد آمد .. سالها از آن روز گذشته .. سالها گذشته .. و تو آمدی .. از آن سوی ابر های زندگی تا به من بگویی که می توان آفتاب را دید که می توان عاشقی پاک و وفادار بود . و من نمی دانم چرا این چنین شد .. شاید که رفته باشی . شاید تو را سایه خیال بدانند . به دستهای پینه بسته ات , به قلب شکسته ات , به جان زدنیا رسته ات قسمت می دهم که اگر می توانی کمکم کنی ..کمکش کنی .. به یتیمی که دست نوازش بر سرش کشیده است به صغیری که لبخند بر لبانش آورده است قسمت می دهم که صدای مرا به گوش خدا بر سانی .. تو می دانی درد بی مادری را ..وقتی که مادر تنهایت گذاشت وقتی که خدا به قیمت اشک علی و فرزندان و سوزدلشان تو را با خود برد می دانم که برای آنان که به خاطرت اشک می ریختند , اشک می ریختی .. آخر مهربان ترین مهربانانی .. چه کسی می گوید تو در میان ما نیستی .. سایه تو را همه جا می بینم .. اخمهای تو را می بینم که از ناسپاسی های من می گویی ..گره از جبین بگشای فاطمه مهربانم ! اخمهایت را باز کن فاطمه با گذشت من ! به خدای تو و به خدای خود و به خدای یگانه سوگند که نمی خواهم بد باشم . کمکم کن .. چقدر دوست می دارم که با تو به خدای خود برسم . خدایی که از آن چه که در دلهای ما می گذزد آگاه است . فاطمه جان آن که در خانه قلب من است (همسرم ) و دوستت می دارد هرگز خدایش را هرگز تو را فراموش نکرده است و نخواهد کرد . جوابم را بده فاطمه .. می دانم که از من چه می خواهی ... چقدر دلم گرفته ..می گویند تو در چنین روز هایی از میان ما رفته ای . مگر فاطمه رفتنیست ؟! به لبان تشنه ات به وجود گرسنه ات که هر گز از عشق ورزی به خدا سیر و سیراب نگشته قسمت می دهم که کمکم کنی .. خدای خوب خدای خوبان به بنده خوب معصوم خود نه نخواهد گفت .. فاطمه پاک , فاطمه مقدس ..قلبم چشمهایم را تر کرده است و چشمهایم گونه هایم را .. اینک به خاطرخود اشک نمی ریزم .. می گریم چون احساس می کنم که صدای مرا می شنوی . وجود مهربانت می خواهد که یاریش کند .. نمی دانم چگونه فریاد بزنم .. چگونه بخواهم , چگونه بخوانم , چگونه اشک بریزم . می دانم زندگی ارزش آن را ندارد که برای دمی بیش نفس کشیدن به التماس بیفتیم .. اما می توان گذشته ها را جبران کرد .. می توان ویرانه ها را آباد ساخت .. می توان با کوله باری از عشق به نزد معشوق رفت . فاطمه جان همه اینها را تو می دانی . شاید بر من بخند ند که این چنین با تو راز و نیاز می کنم .. آری کوردلان بر من می خندند .. مگر خدا فقط خدای خوبان است ؟ مگر نباید دست آنان را که بر زمین افتاده اند گرفت ؟ تنها خداست که می بخشد اگر که بخواهد اگر که بخواهیم . بگذار بر من بخندند که این چنین از تو می گویم . بر حال زارشان خواهم گریست که از مهر و پیوند محبت با تو فقط نام تو را می جویند ..ماه بانوی دو عالم ! شاه بانوی عالم بشریت ! ای ملکه بهشت خدا که خود را کنیز او می دانی .. ای بی بی معصوم سرزمین خاک ! ای پر کشیده بر افلاک ! سالهاست که که کنیزک تو(همسرم ) عاشق راه تو عاشق خدای تو همچنان درد می کشد اما بر غصه ها می خندد .. مرگ حق است آن چنان که دست نیاز به سوی پروردگار تو درازکردن حق است .. می گویند از خدا بخواهید از بنده اش نخواهید .. تو آن قدر محبوبی آن قدر شکیبایی آن قدر با خدایی که هر کس دوستت بدارد هر کس از تو بخواهد گویی که تو را دوست داشته است .. گویی که از خدا خواسته است . فریادت می زنم .. می دانم صدای مرا می شنوی .. آخر هر کجا که خدا هست با اویی ..
. از خانه بیرون می روم .. دقیقه ای را برای انتشار پیامم ذخیره کرده ام . اولین باریست که این کار را می کنم .اما از بد شانسی ساعت ویندوز من یک ساعت جلو تر از ساعت سایت است . همسرم ..زنم ..به من گفته بود که تا چند روز اول عید را آجیل نخرم .. چون فاطمه جان از میان ما رفته است .. و من به او گفتم مگر فاطمه خدا , حلال را حرام کرده است ؟ مگر می خواهیم جشن بگیریم ؟.. از خانه بیرون رفتم تا حداقل با یک جعبه شیرینی به استقبال این روز با شکوه یعنی سالگرد ازدواجمان رفته باشم .. در یکی از این روز ها بود آن روز خود را سلطان جهان و اورا شاه بانوی جهان دانستم . در ساعت 10:7 دقیقه دوم فروردین بود که بله را گفت .. و آن لحظه .. آرامش را با تمام وجودم احساس نمودم . نمی دانستم باور کنم یا نه ..نمی توانستم باور کنم .. به راستی انسان چه بال و پر ها که به آرزوهایش نمی دهد ! اما بزرگترین هدیه , زندگی ماست که قدرش را نمی دانیم . اوآن روز زیبا بود زیبا تر از زیبا ترین گلهای دنیا .. باید باور می کردم که از خار ها گذشته ام تا به گلستان وصال برسم . شادی درچهره ام موج می زد . همگان آن را به خوبی می دیدند .. فاطمه جان تو هم می دیدی ؟ شاید دوست نمی داشتی که رقص و آهنگی باشد ... به خدا روزی نیامده که او (همسرم )خدا را فراموش کند .. حتی وقتی که نمی توانست بایستد ..حتی وقتی که نمی توانست بنشیند ... حتی وقتی که نمی توانست لبانش را بگشاید ..چشمانش را باز کند .. محبوب به کمکش می آمد تا صدای مناجاتش گردد .. یا فاطمه زهرا ! بگذار بر من بخندند اما من همچنان از تو خواهم گفت ..همچنان با تو خواهم گفت .
شیرینی ودسته ای گل را تقدیم او می دارم . .. از من می پرسد چه شده ... می دانم که می داند چه شده ... ساعت ده و هفت دقیقه .. به او می گویم بگوید بله .. بالاخره بله را می گیرم .. می خندد .من هم می خندم ... فاطمه جان آن روز نمی دانستم که چقدر دوستت دارد که چقدر با توست .. ان روز فقط از این خوشحال بودم که او وفادار است .. به من بله را گفته .. اما امروز او را با همه از دست دادن زیبایی هایش زیبا تر از همیشه می بینم . آخر او همان کودکان یتیمی را که علی دوستشان می داشته دوستشان دارد .. یاور آن زنانی بوده که تو به کمکشان شتافته ای .. از غذایش به پیر زن گرسنه همسایه داده است .. تو را به مظلومیتت سوگند از خدا بخواه که آن دستهای زخمی و ناتوان , آن بدن رسوب کرده راشفا دهد تا با دستهای خود برای آن پیر زنی که پسرش بر روی صندلی چرخدار می نشیند غذا ببرد .. برای یتیمان قربانی کند . .. عمری انجام داده است آن چه که من حرفش را زده ام .. و اینک وقت عمل کردن به آن چیزیست که قلم می گوید قلبم می گوید . ببین فاطمه ما ! فاطمه پاکی ها ! ای بهترین و بر ترین و سر ترین و محبوب ترین بانوی خدا در نزد پروردگار از ابد تا به ازل ! .. تنها تویی که می توانی دل مهربان خدا را به رحم آوری . نمی دانم چگونه ببارم ! آن چنان که دریا به خروش آید ؟ چگونه بنالم ؟! آن چنان که کوه بلرزد ؟ بگذار کنیز تو تندرستانه بندگی خدا را به جای آورد .. یا زهرا ! به داد م برس .. و به داد امتت که از ظلم و ستم به ستوه آمده .. امروز دوستان به ظاهر دلسوز تو و اسلام از تو فقط حجابت را علم کرده اند .. نمی دانم چرا از عدالت خواهی و حق طلبی تو نمی گویند ؟ چرا نمی گویند که فاطمه فاطمی ها را دوست می دارد .. زندگی را برای همه می خواهد ..چرا نمی گویند فاطمه جان ارزش مادر و زن را می داند و آن را به بهترین وجهی به تصویر کشیده است ؟! چرا از دانش تو نمی گویند ؟! فاطمه جان کوردلان به خیال خود دلسوز ... تو را ضعیفی پنداشته اند که حتی مدفنت را پنهان داشته ای .. هیهات ! مگر آن که خدا دوستش داشته , عزیزش داشته او را بر سینه خود نشانده است می تواند ناتوان باشد ؟ فاطمه توانای ما ! که توان خود را از خدا گرفته ای لبخند بزن . با لبخند پیامبر گونه ات آسمان تاریک وجودمان را نورانی ساز.. ببین فاطمه جان با ستاره کور چشمانم اشک می ریزم تا دل مهربانت به رحم آید وحقیقت دنیا را نشانم دهی مرا به باور ها برسانی .. ..
باز هم به گذشته ها می روم . از آن روز فیلمی تقریبا دوساعته دارم .. اما زندگی ما سراسر نمایش است . خیلی از آدمهای آن روز در نزد ما نیستند .. قرار بود اول عید عقد کنیم .. اما به خاطر دید و بازدید ها به روز دوم موکولش کردیم . زمان خیلی سخت می گذرد اما وقتی که گذشت به نظر می آید که خیلی سریع گذشته است . فاطمه جان دوستت می دارم چون خدای خود را دوست می دارم .. اما می دانم هستند عده ای که به خیال خام خویش تو و خدا ی بزرگ را زندانی کرده اند چون آن را فقط در محدوده خویش می بینند ... و من با کوله باری از حسرت به روز های شاد می اندیشم . کمکش کن فاطمه جان .. به خدا که خدا هم می خواهد که تو از او بخواهی چون که خدا هم او را می خواهد .. بهار آمده است .. پنجره ها را باز کنیم .. با او راز و نیاز کنیم . . توبه کرده نیک شدن آغاز کنیم دشت و کوه و چمن و بلبل و گل می خوانند . کوک بر اندیشه , آهنگ تو را ساز کنیم . خداوندا ! طبیعت نو شده , متحول شده , تحولی نیک . ما را هم نیک و متحول گردان .. مبارک باد هجرت فاطمه جان به سوی جانان .. بگذار بر من خرده گیرند .. بگذار بگویند که لباقت از تو گفتن و از تو خواندن را ندارم .مهم نیست مگر می توان حقیقت را کشت ؟ مگر می توان گفت این است و جز این نیست که فاطمه عزیز تر ین است . ؟ مگر دروغ می گویم ؟ و می دانم فاطمه ما زمانی راهش را نشانم خواهد که احساس کند با تمام وجودم با تمام احساسم و با تمام نیازم می خواهم که از آن راه بروم . شهادتت مبارک فاطمه جان .. غلامک گناهکار تو : یک مرد ایرانی


ساعت 7 : 10 دوم فروردین سال ...دلنشین ترین بله زندگی بر دلم نشسته است ..
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
صفحه  صفحه 33 از 78:  « پیشین  1  ...  32  33  34  ...  77  78  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA