انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 34 از 78:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  77  78  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


زن

 
بهــــــــــار ! مــــــــــرا بــــــــــا خــــــــــود ببــــــــــر !

سلام بر تو ! سلام بر زمین و زمان خدا ! دوست دارم هر روز, هر لحظه که نگاهم به توست حتی وقتی که تو را نمی بینم به تو سلام بگویم . سلام بگویم تا اگر که رفته ای برای همیشه در قلبمان بمانی . شاید تو می آیی که پاییز را از یاد نبریم . به کجا می روی ؟! مرا با خود ببر .. به آن جا که نمی دانم کجاست .. !مرا با خود ببر ..به سرزمین های سبز .. آن جا که مورچه های آن قوی تر از فیلهایش هستند .. آن جا که دوست می دارم برای مورچه هایشان دانه بپاشم (بپاشانم )آن جا که مورچه هایشان دانه های راحت به دست آمده را نمی خواهند و می خواهند که برای دانه هایشان بدوند .. مرا به آن جا ببر گه پروانه هایش به دور گلها می گردند .. مرا به آن جا ببر که زنبور های فرهاد , خون شیرین قلب شیرین خود را می مکند . مرا به آن جا ببر که قورباغه هایش ترانه های عشق می خوانند . به آن جا که گویی از برکه های پای کوهش بوی تازه پونه به مشام می رسد .. به آن جا که نیلوفر به قصر آبی خود می نازد ....مرا به آن جا ببر که هنوز چمنهایش را غسل تعمید نداده اند .. به آن جا که شکوفه هایش می خواهند که همچنان شکوفه بمانند مرا به آن جا ببر .. به جایی که غروبش از خورشید شرمسار است و سپیده دمش برای رهایی از قفس شب فریاد می زند .. مرا به آن جا ببر که ستاره هایش راز خوشبختی را آشکار کرده اند به آن جا که خاکش بوی زندگی می دهد و خاکستانش بوی بندگی .. مرا با خود ببر بهار .. مرا از خود رهایم کن .. کشتی شکسته ناخدایم . با خدایم کن .. سلام بر تو سرزمین خدا ! اینک زمان تبلور زیبایی عشق است .. مرا ببر .. به آن جا که خورشید ش با ابر ها آشتی کرده است ..به آن جا که نم نم باران اشکهایمان را می شوید تا که بیدارمان سازد .. آن جا که باران بهاری با آوای عاشقانه خود نوید گلستان دلستان دیگری می دهد .. مرا به آن جا ببر که سخنی جز عشق نباشد . به آن جا که خدا با ما آشتی باشد . مرا به خانه مار مولک ها ببر .. به خانه موش ها .. خرگوش ها . به لانه پرستو ها .. مرا به آن جا ببر که قار قار کلاغهای سیاه را بشنوم .. بر سر چشمه ساری که نگاه عاشق پسر خجالتی روستا و چشمان به زمین دوخته شده دختر روستایی را ببینم . مرا ببر به دریای آبی ... زیر آسمان آفتابی ..تا که غمهایم را بشویم و در آفتاب ساحل نجات دربرابر خدای خورشید به خاک افتم . مرا ببر به آن جا که از من گریخته باشم .. مرا از زمستان اندیشه هایم بگریزان . مرا با خود ببر . بگذار از خود بگریزم . بگذار با آنان که سخن نمی گویند و نمی توانند چون من بیندیشند اما عشق را با تمام وجود احساس می کنند عاشقانه بخوانم و با تمام وجودم و با فریادم و با سکوتم فریاد بزنم که نیست خدایی جز خدای یگانه .. نیست خالقی جز او که مرا به سرزمین بهاران به دیار یاران آورده است .. سلام بر بهار ! تو می دانی راه را .. تو می دانی راه سر زمین عشق را .. تو می دانی راز باران را .. می شناسی نوای پرندگان زبان سلیمان را .. مرا با خود ببر .. ببر به آن جا که ناله های مرغ سحر شرمسارم سازد به آن جا و آن گاه که خداوند نغمه سحر گاهان تو را بپذیرد و باز گشت بهار گونه تو را . مرا با خود ببر .. قلبی چون قلب تو را می خواهم .. مرا بر مرکب نسیم خود بنشان .. طبیعت دگرگون شده است .. انگار دروازه های بهشت را برای همگان گشوده اند .. شاید این بهشت برای من بزرگ باشد .. مرا با خود ببر! بر نسیم تو می نشینم از دریاهای تو می گذرم .. بر فراز کوهها پرواز می کنم قلب آسمان را می شکافم به ستاره ها می رسم شگفتا ! همان حقیقتی را می بینم که در قلب زمین نهفته است .. در قلب بهارگونه تو سر زمین بهاری من .. مرا با خود ببر .. به جایی که شیطان نباشد .. بگذار زمین خدا پر شود از دانه های ممنوعه ..میوه های ممنوعه .. دیگر از بهشت خدا نخواهم رفت .. دیگر از سر زمین رویا ها نخواهم رفت .. سلام بر بهشتک خدایی من ! سلام بر احساس زندگی و زندگی پراحساس . سلام بر من گریخته از من ...می خواهم شاد باشم . وقتی که دنیا ی بی من و دنیا بی من می خندد چرا من نخندم .. زمین می نوازد .. آسمان می نوازد .. همه با هم می خوانند یک صدا می گویند ..نیست خالقی جز خالق یگانه .. تنها او را بپرستید .و من از من می گریزم . تا که نسیم بهار مرا به سر منزل یار برساند . ..می خواهم بروم به آن جا که بلبل برای خواندن نه مکان می شناسد نه زمان .. آن جا که همه جایش خانه عشق است و همه جایش بهار . .. سلام بر بهار .. سلام بر خدای بهار : ایرانی عاشق بهار خدا و خدای بهار
     
  
زن

 
بــــــــــه بـــــهــــــــــــــــــــانه بـــــهــــــــــــــــــــارانــــــــــه

دلم تنگ است برای بهارانی که رفته اند ..با کودکانی که رفته اند .. گویی که روح من با آنان پر کشیده است .. آن روزها کجاست ؟ دلم هوای آن روز ها آن سوزها را دارد . چرا لحظه ها نمی ماند ؟ چرا بهار دیروز رفتنیست ؟! پرنده های کودکی من کجائید ؟من آن پرنده ها را می خواهم .. من آن سبزه ها را می خواهم .من آن شور خنده ها را می خواهم . .من آن نگاه ها را می خواهم .. آن زمین و آسمان را می خواهم .. من آن جهان را می خواهم ..من آن بهارآن جلوه یار را می خواهم من آن جویبار را می خواهم . .به من بگویید کجاست .. من با آن بهاران .. با آن یاران رفته ام .. بی آن که خود دانسته باشم .. بی آن که خود خواسته باشم . این است راز زندگی .. راز عشق .. راز عشق به ماندگی .. بهار زیبای من ! با من از بهاران خود بگو .. از بهارانی که رفته اند .تا من با تو از بهاران خود بگویم . از واقعیاتی که رویا شده اند گاه به خیالم می آیند و گاه به خوابم ....کودک خاطره هایم ! کودک درونم ! با من از بهاران بگو ! با من از یاران بگو .. با من از شور جاودان بگو .. از لحظه عشق و پیمان بگو ..با من از کودک شاد مان بگو!...و امروز شادی آمده تا میهمان سفره هایمان باشد کاش صاحب خانه قلب و جانمان می بود .... بیایید تا با هم مهربان باشیم بیایید تا هر روز بهار را به هم تبریک بگوییم . بیایید .با نگاهی بهارانه به هم بنگریم . هرگز غمی نخواهد بود اگر شادی هایمان را قسمت کنیم .. من بهار خود را در قلب مهربان تو می بینم .. شکوفه های رنگی را در نگاه یکرنگی تو می بینم غنچه های محبت را در لبان تو می بینم .. بیا تا بهار را قسمت کنیم .. به خدای بهار سوگند که هرکس سهم بیشتری از بهار خود را ببخشد بهار گونه تر خواهد شد .. آخر او تکه های وجود خود را در بهاران دیگر هم خواهد دید ... بهار زیبای من ! خود را به تو سپرده ام .. در جویبار هایت غسل تعمیدم ده ! عیسای مهربان غنچه سبز لبان سرخش را گشوده تا به اذن خدای خویش روح رفته را به کالبد مردگان باز گرداند ... این است آن بهاری که من دوست می دارم . که برادرم را که خواهرم را دوست بدارم . بیایید تا شادیهایمان را بهارمان را قسمت کنیم تا همه با هم از(به ) دیدن گلها .. شکوفه ها .. پرندگان بهار ..حرکت عشق و زندگی لذت ببریم امید را احساس کنیم . .. آن گاه دیگر کسی نخواهد بود که بگوید من بهار زیبا را دوست نمی دارم .. من زمزمه جویبار ها را دوست نمی دارم .. .نوروز 94 بر همه شما که بهار حقیقی را دوست می دارید مبارک باد .. دوستتان دارم . بهار جاودان ..از ایزد منان .. نثار روح پاکتان باد ...ایرانی
کودک بهار چشمانش را به طبیعت زیبا گشوده است . شیر خواره ای که می خندد .. گویی که چون مسیح کوچولوی مقدس سخن می گوید.. هنوز صدای کاروان زمستان به گوش می رسد که می گوید هر آمدنی را رفتنی باشد و هر طراوتی را پژمردگی . بگذار بخواند .. بگذار بگوید حتی بگذار بگرید .دلش را بیش از این ها نشکنید . آخر اینک زمان شادیهاست . زمان سر برون آوردن چمنها از دل خاک .. زمان باز شدن غنچه ها و لبخند سرخ و سپید گلهای پاک .. زمان عاشق شدن پرستو ها ..زمانی که حتی خداوند جوهر جادوی جوانی ام را بیفزاید تا جادوگرانه با جادوی جادوگران بهار درپیشگاه خالق جادوگران جهان به خاک افتاده ستایشش کنیم . سَبَّحَ لِلّهِ مِا فِى السَّمَواتِ وَمِا فِى الأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ...آن چه در آسمانها و زمین است خدا راتسبیح می گوید و اوست دانای عزیز .. نوروزتان مبارک باد! مبارک باد تولد کودک بهار !.
انگار بهار.. امروز بوی بهشت را می دهد ..آسمان ستاره باران شده است باران عشق بر زمین می بارد . بر سبزه ها خاکی نمی بینم . خاک را طلا می بینم . گویی که پرندگان می رقصند آخر بر شاخه طوبی نشسته اند .. زمین می لرزد .. این است سلام بهاری بهشت بهاری بر دختر بهاری که از بهار زمین پرکشیده است . گل همیشه بهار محمدی! تولدت مبارک ! : ایرانی فاطمی
می بینم خداوند دروازه های بهشت را گشوده است تا که دیگر .. آدمیان حسرت رانده شدن از بهشت را نخورند . بهشتک بهار به شما سلام می گوید .. سلام بر عشق ! سلام بر شادیها ! سلام بر جانهایی که احساس می کنند جانان را ... سلام بر جانهای بر خاسته از جانان ! سلام بر جانان جانبخش جانها ! سلام بر میوه های پربار واژگان که در کنار شکوفه های درخت احساس و اندیشه ام سرم را خم کرده اند که اگر آنها را هر روز و هر ساعت نچینم احساس می کنم که شاخه ای از شاخه هایم خواهد شکست . سلام بر زمین بهار ! سلام بر آسمانی که زمین را باروروباور کرده است . سلام بر دلهای سبز .. سلام بر عاشقان ! دروازه های بهشت گشوده گردیده .. با آدم و حوا آشتی کنید . تنها رانده شدن را از آنان نیاموزید که اینگ زمان باز گشت شماست .. ندیمه زیبای بهشت (بهار)به شما سلام می گوید .. خداوندی که آدم را رانده است اینک اورا خوانده است .. گناهتان را با هوای بهار بشوئید .. زندگی در بهشت را از همین جا بیاموزید .. قصه بهار قصه عشق است .. قصه عاشقی (خدا )که نمی خواست تنها بماند .. بشتابید به سوی خدا و بهار خدا .. سرزمین بهاری خدا به شما سلام می گوید .. خداوندا ! در آغاز سال نو و بهار زیبایت از تو می خواهم حال که در آغوشم گرفته ای و بار دیگر این فرصت را در اختیارم نهاده ای که به تو و به عفوو عنایت تو بیندیشم مرا به حال خود رهایم نسازی .. میوه ها از آن توست .. شکوفه ها از آن توست .. من از آن تو هستم و بهار از آن توست . .: ایرانی سپاس گوی خدا
من بهار سرزمین خود را دوست می دارم . سرزمینی میان عروسی سپید و فرشته ای آبی .سرزمین لاله های سرخ .. سرزمین گلهای رازقی ..محمدی .. من بهار سرزمین نیلوفران پاک را دوست می دارم .. سرزمین یاس های زرد و سپید ... من بهار عشق و عاشقان را دوست می دارم . من بهار دوستی ها را دوست می دارم . بهار باور ها را بهاری را که به خدا می نازد دوست می دارم . من خاک طلایی سرزمین خود را دوست می دارم .. بهار بر تو مبارک باد عروس دماوند .. فرشته خزر .. و بر تو مبارک باد خلیج همیشگی پارس. من بهار ایران زمین را دوست می دارم حتی اگر در کنار چشمه های شیرین کویر نمکش باشم و در کنار شکوفه های لوتش ..نم نم باران شمالش را دوست می دارم آفتابش را ..ایران من قسم به خاک تو .. خاک آن سر زمینی را که از آن بر خاسته ام و در(بر)آن خاک خواهم شد دوست می دارم . من بهار ایرانم را دوست می دارم من آن سرخ لاله ها را که چمن های سبز می آفریند دوست می دارم . من خشت جان خویش را دوست می دارم تا که دوباره وطنم را بسازم و استخوان خویش را تا ستون بر سقفش زنم .. آن گاه بر عرش دماوند خواهم رفت و فریاد خواهم زد من ایران همیشه بهاری خود را دوست می دارم . من ایران همیشه بهاری خود را دوست می دارم . نوروز 94 بر همه ایران پرستان و پیروان آئین جمشیدی مبارک باد : ایرانی دوستدارشما
آفتابت را برف و بارانت را دوست می دارم . خار و گلهایت را دوست می دارم .. آسمان آبی و ابرهایت را دوست می دارم .. خورشید و ماهت .. روزها و شب هایت را دوست می دارم .. می دانی چرا بهار زیبای من؟ ! آخر(چون ) مهربانی ها و مهربانی هایت را دوست می دارم . .نورورنو برشما نوروزیان خجسته باد ...یک مرد ایرانی آریایی جمشیدی

سلام بر توبهار همیشه بهار ! سلام بر ترانه های دلنشین جویبار !سلام بر درختان بار دار ..سلام بر سرزمین و سر زمانی که در تو واژه مرگ را نمی بینم .. بهارزیبای من !آن گاه که می آیی مرگ سیاه را در خاک زرین خود دفنش می سازی تا زندگی سبز سر از خاک تو برون آورد . و سلام برتو که یک رنگی ومن ستایشگر یکرنگی توام . سلام بربوی عشق و زندگی ..سلام بر سلام گویانی که قصه تلخ وداع را نمی خوانند .. سلام برشیرینی سلام .. سلام بر بهار !
بهار ! می توان تو را با چشم دل خویش دید .. می توان تو را در مهربانی ها دید .. در دلهای پر از سوز عشق ..می توان تو را در نگاه شادمانه شادی دید که شادیهایت را با او قسمت کرده ای .. می توان صدای تو را در کنار آهنگ آزادی از هر وادی و آبادی شنید .. می توان تو را در نور ماه بر تاج شاه دید .....
و روزی همه جا و همه گاه .. بهار خواهد شد آن گاه که آدمیان و جهانیان به دورسفره نعمت تو خالق بهار بنشینند و شکر نعمتت به جای آورند ..
نه نانم را می فروشم .. نه ایمانم را . نانم را با تو همخونم قسمت می کنم ایمانم را به خاک همیشه بهاری خدا می سپارم تا او مرا به سرزمینی ببرد که جز بهار فصل دیگری نداشته باشد نمی دانم فاصله از خواب تا به بیداری را ..وقتی که بهار سبز مهربانی ها مهربان باشد چگونه خالق بهار مهربانی ها نامهربان خواهد بود ؟!(شد ) .
تولد شادیها آن زمان است که با هم بخندیم .. بیایید تا با باهم بودن هایمان .. با هم خندیدنهایمان ..تیرگی شب اندوه را از دلها و جانهایمان بزداییم تا سپیده بداند ..تا که خورشید بداند که به یادش بوده ایم .
شکوفه ها سلام ! غنچه ها سلام ! گلهای سرخ سلام ! پرستوها سلام ! بستر سبز خدا سلام ! نغمه دلنشین مرغ سحر سلام ! زندگی سلام !
برف های به جا مانده از زمستان سرد که غرور خود را شکسته ..آتش و باد شما را به خاک سپرده تا آب شوید ..این است بهار آن بهار آفرینی که تسلیمش شده اید .. ای قلم افسونگر ناتوان خانه خدا ! باز هم ناتوانانه شکر خدایت را به جای آور تا همچنان بتوانی که بهارگونه از بهار خدایت بنویسی .خداوند زیبای بهار! ما آدمیان ما موجودات در برابربزرگی تو هیچیم و درهیچ بودن خود مشترک .. قسم به بهار تو که به خاطر هیچ بودن خود هرگز مغرور نمی گردم تا تو مرا به همه چیز برسانی . شکوفه های عشق واحساس و اندیشه بهارسلام ! نغمه آشنایی سلام ! ....
شکوفه ها درخت را احساس می کنند آسمان را احساس می کنند و زمین را .. شکوفه ها بهار را احساس می کنند .. شاید خود را نمی بینند شاید می خواهند که با بهاران بمانند چقدر لبخند رنگارنگشان را دوست می دارم .. من هم زمانی شکوفه ای بودم . من آن درخت بی بر و برگی هستم که بر بالهای نسیم بهار می نشینم تا مرا به روزگارشکوفه ها و شکوفایی ام برساند . گذشته ای که آینده را می بیند .. و من همچنان از بهار و بهاران می گذرم .. نمی دانم جهان ازکجا می داند که بهار شده است .. چشمه های توبهار م را با چشمهایم می بینم و آتش خورشید و اشکهای کوهستانت را .. می خواهم که همیشه در بهار همیشه بمانم ... آن که بهار می آفریند قولش را به ما داده است اگر با دلهای بهاری خود آن چنان اشک بریزیم که ابر های تیره و تارآسمان دلمان محو شود و با قلبی صاف و آفتابی از خورشیدخدا او را بخوانیم بهار را برای همیشه به سرزمین قلبمان خواهد آورد. و می بینم بهار را .. و می شنوم بهار را ..حتی کویر هم برای او می خواند .. آخر او هم رویای گلستان در سر می پروراند . می داند معجزه بهار و بهار آفرین را . خداوندا شوره زارو کویرستان دلهایمان را گلستان و بهارستان عشق الهی ساز .. به آسمان بهاری تو می نگرم .. به پرنده کوچک تو که به او بالهای پرواز بخشیده ای .. شگفتا که نمی دانم او بر بالهای تو سوار است یا تو سوار بر بالهای اویی .؟فقط این را می دانم که او به سوی تو در پرواز است . بار الها ! چشمانم را به بهارت گشوده ای چشمانت را به روی من نبند که بی تو بهاری نمی خواهم که بی تو بهاری نمی بینم ...
درآینه رود تصویر تو را می بینم . گویا که خورشید در تو غرق شده است . وتو غرق روزگارانی.. بهار با عشق بهار می شود و با گلها ..بهار با من و تو بهار می شود . و بهار با عشق من و تو می خندد .. من و تو خود را به آغوش عشق می سپاریم و عشق خود را به نغمه های بهار می سپارد تا جانی دوباره به بهترین آورده های خدا .. به تازگیهای تولد یافتگان تازه بدهد . خوش نواتر از صدای بلبل و نوای جویبار چه می تواند باشد؟! ..و آن چیزی نیست جز نوای محبت و عشق من و تو .. سرت را بالا بگیر هم نوای بهاری من ! هیچ بلبلی را بر هیچ بلبلی بر تری نیست مگر آن بلبلی (را ) که با دل کوچکش .. دلنشینانه ترین قصه عشق را برای دلنشین ترین معشوق این جهان بخواند . و ستایش بهار یعنی پرستش خدا .. این است آن نماز جماعتی که مخلوقات خالق به پای می دارند و یکدل و یکصدا با زبان دل خویش می گویند نیست خالقی جز خدای یگانه .. بهار بر عاشقان طبیعت و عاشقان طبیعت آفرین مبارک باد ....ایرانی
     
  
زن

 
سیـــــــــــــــزده بـــــه در روز شـــــــــــــــادی مـــــا و خـــــــــــــــدا

بازم داریم به یه سیزده دیگه می رسیم . روزی که نصف بیشتر ایرونی ها از خونه شون میرن بیرون .. و من بیش از اینی که به فکر بیرون رفتن و گشت و گذار باشم دارم به سیزده های گذشته فکر می کنم .. به روزای خوب و قشنگی که رفتن و دیگه بر نمی گردن . بهار به سیزدهمین روز خودش رسیده .. سیزدهی که ازش زیاد گفتیم و زیاد شنیدیم و دیگه شاید بچه نوزاده که فقط از سیزده چیزی نمی دونه .. این جایی که من زندگی می کنم حالا گیلانه , تهرانه , خراسانه یا مازندران ..هر جا که هست جاهای قشنگ زیاد داره ... چه بارون بباره چه آفتاب , چه برف بیاد چه تگرگ , میشه اومد بیرون و یه جایی نشست .. میشه از زیر سقف هم زیبایی طبیعتو دید .. میشه معجزه خدا رو دید . میشه دید که میشه یه روزی وعده سبز خدا هم عملی شه .. میشه از رو کویر داغ و بی آب و علف گذشت و به چشمه سار های خدا رسید .. خوشحالم واسه اونایی که میگن و می خندن .. اونایی که با سیزده آشتی ان و سیزده هم با هاشون آشتیه .. دلم واسه کوه و جنگل و جلگه و دریا تنگ شده .. واسه این که بچگی کنم ..نوجوونی کنم .. اون نوجوونی که دیروز باهاش فوتبال می کردم حالا داره واسه خودش یه جوونی میشه .. خیلی بده که انجام دادن دو کار مخالف هم .. یا انجام ندادن اون هر دو تاش عذاب باشه .. خیلی عذاب آوره گوشه خونه نشستن و گذشته ها رو مرور کردن .. عیبی نداره ..همه که مثل من نیستن که پول بیرون رفتنو داشته باشن ..و یا حتی اگه ماشین هم نداشته باشن با آژانس برن بیرون . میشه با فامیلا رفت بیرون ولی خب بیرون رفتن از خونه واسه شریک من عذابه .. یک شکنجه هست . حس می کنم اگه گوشه خونه باشم گناه بزرگی مرتکب شدم ولی گناه بزرگ تر اونه که بخوام همسرمو, زن سخت بیمارمو تنها بذارم که حسرت اینو بخوره که چرا خدا سلامتی شو گرفته که نمی تونه بیاد و به یادش بیاد که چطور با رانندگی خودش خونواده رو می برد به سیزده به در .. اون وقت اگه برم و جای خالی اونو در طبیعت قشنگ ببینم بیشتر دلم می گیره .. عذاب وجدان می گیرم . حال و حوصله نوشتن رو هم ندارم . یک سال منتظر همچین روزی باشم و حالا که بهش رسیدم این قدر راحت از کنارش گذشتن خیلی سخته .ولی نباید فراموش کنم که سیزده به در داره میاد . باید یک بار دیگه با طبیعت پیمان ببندیم . نحسی ها رو از خودمون دور کنیم . به عشق و محبت بگیم که صداشو شنیدیم . درد و رنجهامونو بسپریم به دست نسیم طبیعت تا اونا رو در آسمان خدا محوش کنه .. و خود را به آغوش زیبایی و تازگی و نعمتهای خدا بسپریم . سیزده یعنی عدد و روزی خجسته .. روز عشق .. روز پیوند انسان با طبیعت .. و روز پیوند آدمایی که دوست دارن بدیها , غم ها و غصه ها ازشون دور شه .. بگن و بخندن .. سبزه هایی رو که از اول عید بزرگش کردن به دل طبیعت بسپرن .. وخنده هاشونو به زمین و آسمون و کوه و جنگل و دشت و دریا نشون بدن . نشون بدن که با همه درد و رنج ها , با همه کم و کسری ها میشه با داشته ها شاد بود .. میشه در کنار هم و با هم و برای هم خندید . میشه زمین و آسمون خدا رو قسمت کرد و کم نیاورد . هیچ روزی مثل سیزده به در نیست که نشون دهنده همبستگی ملی باشه .. ایران ما, زمین نوروزیان سرزمین جمشیدیان بستر سبزیست که عاشقان نوروز رو دور خودش جمع می کنه .. باور کنید حتی اگه سفره هاتونو در کویر لوت پهن کنین در بیابانهای بی آب و علف .. بازم میشه گفت که سیزده تون به در شده .. در کنار هم .. با هم و برای هم ..آن چه سیزده به در را زیبا و خواستنی می سازد تنها سبزینه ها و گلها و گیاهان نیست .. تنها صدای بلبلان عاشق نیست که سر مست از بهار برای جفت عاشق خود و برای خدای عشق آفرین می خوانند .. آن چه این روز را زیبا ترین و خواستنی ترین و بهترین و پرشور ترین و برترین روز خدا می سازد این است که میلیونها ایرانی ..میلیونها انسان را می توان در کنار هم دید .. با یک هدف , با یک شور و حال و یا انگیزه ای که به او توان و انرژی دیگری می دهد تا فردا و فر دا های زندگی را سخت نبیند . .سیزده به در زیباست ..زیبا و سر سبز .. چون ما این طور می خواهیم .. چون فطرت ما زیبایی ها را دوست می دارد .. اما آن چه بیش از زیبایی ظاهری می ارزد عشق و محبتیست که بین انسانها وجود دارد .. لبخند زیبای آشنایی ... از جنگلهای سرسبز شمال گرفته تا آبشار های غرب و کوهستان شرق و حتی دشستان های جنوب ...همه و همه شاهد انسانهایی از چهار گوشه کشورند .. و سیزده به در می گوید عاشقان من! کسی با کسی بیگانه نیست .. آن چنان که مرا دوست می دارید یکدیگر را دوست بدارید .. سبزه گره زدنها زیباست .. شکوفه ها , چمن های سبز , گردش پروانه ها به دور گلها , لانه پرستو ها بر تارک درختان و زیر سقف خانه ها , حرکت مورچه ها و زنبور هایی که شیرین تر از عسلند همه و همه از طبیعت زیبا و بزرگی خالق و شکوه سیزده به در می گویند .. اما زیبا ترین عنصر سیزده به در همانا گره زدن دلهای من و تو به هم می باشد .. این که همه از یک پیکریم .. ملتی هستیم با پسندیده ترین سنت های الهی که مسلم نماها تا مدتها این رسوم پسندیده و الهی را خرافه می دانستند و باور کنید هنوزهم می دانند ولی در مقابل اجتماع ملی و میهنی برای این پرشکوه ترین قیام و بسیج مردمی شرم دارند که سیزده به در را خرافی بدانند . سیزده به در یعنی پیوند دلهای عاشق , یعنی آغاز تبلور همبستگی و حرارت و شور دیگری که خود را باور کنیم , دیگری را باور کنیم و باور کنیم که دنیا از آن کسانیست که در آن زندگی می کنند .. که جهان فقط یک گرسنه ندارد .. فقط یک نفر نیست که تشنه عشق است , همان گونه که دنیا آن قدر بزرگ است که برای نفس کشیدن همه, جا و هوا دارد , برای زیستن و آرمیدن ابنای بشر هم به اندازه کافی جا دارد .. اگر که با هم بسازیم . اگر که بخواهیم در کنار هم بمانیم و زیبایی ها را با هم ببینیم . برادرم ! خواهرم ! می بینم که از خانه خود بیرون آمده ای ..و این را با تمام وجود باورش داشته ای ..بیایید تا از دیوار های سنگی که به دور خود کشیده ایم بیرون آییم .. طبیعت وجود خود و طبیعت وجود دیگران را ببینیم . آری ای برادر ! ای خواهر ! زیبایی ها همین است .. دنیا همین است .. همین درخت و همین سبزه و همین گل و گیاه و چمن .. چشمان ما تمام این طبیعت را می بیند ... او برای همه ماست .. آسمان تنها از آن من نیست .. چمن ها تنها مال من نیست . خورشید فقط مال من نیست .. بیایید در این روز بزرگ , در این روز الهی , در این روزی که فرشتگان شاهد میهمانی و میهمان سفره های شما هستند سفره هایمان را در کنار سفره های یکدیگر باز کنیم . غذاهایمان را با هم قسمت کنیم . خنده هایمان را , شادی هایمان را با هم قسمت کنیم . تا از طبیعت زمین به طبیعت آسمان برسیم . سیزده به در می آید .. بوی کباب , بوی شراب عشق می آید .. سیزده به در می آید .بیایید به هم قول بدهیم وقتی که سیزده تمام بشود و ما به چهارده رسیده باشیم به عشق سیزده , به عشق یکی شدن هایمان در سیزده پاک خدا , همیشه در کنار هم بمانیم و هر روز را سیزده به در بدانیم . که این است فلسفه حقیقی سیزده به در . یادتان نرود از خانه دلهایتان بیرون بیایید خود را به قلبی بسپارید که جایگاه واقعی شماست .. یک دل و یک صدا .. همدلی ها زیباست .. سیزدهتان مبارک .. سیزدهتان خوش باد .. مسافران نوروزی ! سیزدهتان بی خطر باد .. دوستتان دارم . ایرانی دل سپرده
     
  
زن

 
فـــــاطمـــــــــــــــه مـــــاهتــــــــــاب آفـــــتــــــــــاب عـــــالمتــــــــــاب

محمد خورشید و فاطمه ماه اوست ..فاطمه شاهزاده و محمد شاه اوست . سلام بر ثروتمند ترین شاهزاده فقیر دنیا ...سلام بر بانوی پاکی ها ... سلام بر خدای خاکی ها ...باز هم بوی تو به مشام می رسد .. اما امروز بیش از هر روز دیگر بوی تو را احساس می کنم . بوی عطر بهشتی تو را .... گویی از بهشت به میهمانی ما برزخیان روی زمین آمده ای .. آمده ای تا روز زن و روز مادر را به ما تبریک بگویی .. و یک بار دیگر خدای بلند مرتبه این توفیق را نصیبم ساخته است که با ستایش خالصانه تو شایسته ترین بانوی عالم از ازل تا به ابد از بار سنگین گناهانم بکاهم .. که آن که فاطمه را دوست نداشته باشد خدا و محمدش را دوست نداشته است .باز هم فاطمه از بهشت آمده است . فاطمه آمده است تا بگوید عاشقان خود را از یاد نبرده است . چشمانم را می بندم ..می خواهم تو را, دخترپاک خدا را احساس کنم .. بوی تو را .. بوی بهشت خدا را ..بگذار من هم نصیبی از آن داشته باشم . ..بوی خاک می آید از سرزمینی پاک می آید ماه پرنور تر از همیشه , سینه چاک می آید.. بانوی عشق بانوی دلهای تابناک می آ ید .....سوگلی گلها می آید .. ماوا گرفته در خانه خدا می آید .. فاطمه سلام الله می آید وسلام بر تو ای عزیز ترین بانوی عالم ! سلام بر تو که بهشت با تو بهشتی گشت .... سلام بر تو ای به خاک افتاده در پای خدا .. مهر تو را در سینه داریم ای سلطان عفت ! ای مظهر شکیبایی ! چگونه ستایشت نکنم که جهان تو را می ستاید .. عشق آینه ای ازوجود توست ..شکر ترانه ای از سجود توست . ای بانوی بر تر بی نیاز از بشر ..جهان باتوست که پا برجاست به عشق قطره ای ازمهر تو خاک وجود خاکی ام دریاست .. امشب جهان نورانی شده .. باز هم زمین و آسمان را گل افشان و ستاره باران کرده اند ... به آسمان می نگرم .. به آن جا که می گویند افق .. برای تو دور نیست . آری به دور دستها می نگرم .. همه جا را گلستان می بینم .. عطر افشان .. آه که چه بوی خوشی به مشام می رسد . بهشت به زمینیان حسادت می کند .. آخر تو امشب به میان ما آمده ای .. تو همیشه با مایی .. بهشت با تو آمده است تا تو را از او نستانیم . گوئیا فراموش کرده است آن که تو را به ما سپرده است خدای بهشت آفرین بوده است . بهشت آمده است تا تو را تا میهمان زمین را با خود ببرد .که تو صاحب خانه این جایی .. صاحب دل و جان و ایمان مایی ..بهشت می داند که فاطمه هنوز هم همان شاهزاده فقیر است که دنیا وزرق و برق های دنیا را پشیزی نمی دانست .. بهشت می داند که برای فاطمه مهم نیست که در کجا باشد .. فاطمه می خواهد همان جایی باشد که خدا باشد . فاطمه خدا را می خواهد .. فاطمه رضای خدا را می خواهد ... جهان چه زیبا شده است ..چه شبیست امشب .. محمد و علی را می بینم .. حسین را حسن را ....نور خدا را می بینم ... چه شبیست امشب ! آرامگاه گناه را می بینم ..شاهزاده خدا را می بینم .. شاه بانوی وفا را می بینم . مادر ماه را می بینم . احساس می کنم فریادی وجودم را به آتش می کشد آتشی که می خواهد گناهانم را در این شب عزیز بسوزاند و کویر خشک وجودم را با اشکها و دعا های فاطمه جانم گلستان سازد ....اوامشب از خدا می خواهد که با توبه کنند گان مدارا کند .. مگر خداوند می تواند به عزیز دل خود نه بگوید ؟ مگر می تواندبه خاطر آفرینش فاطمه بر خود آفرین نفرستد؟ به راستی فاطمه کجاست ؟ هرکجا که عشقی باشد .. هر کجا که خدا باشد .. هر کجا (جا ) که او را با تمام وجودو خالصانه و با عشق فریادش بزنند هرکجا که به عشقش اشک بریزند لبخند به دلهای عاشق خواهد آورد . و امروز تولد توست فاطمه جان .. قلم در ستایش تو قاصر است .. تنها خداست که می تواند به من بگوید که تو را چگونه بستایم . پرستش از آن خداست واما ستایش برای تو بنده خاص خدا ستودنیست ..برای تو بهترین همسر , بهترین دختر , بهترین مادر , بهترین یاور , شیرین ترین باور , ....امروز روز مادر است روز زن فاطمه جان ! این جا سرزمینیست که تو را با تمام وجود ستایش می کنند .. با تمام وجود دوستت می دارند .. از تو آموخته اند که نانشان را به ایمانشان نفروشند . هستند دریوزگان روبه صفتی که نام پاک تو را بر پیشانی می بندند وجنایتها می کنند تو را به پاکیت قسم ! تو را به روان خاکیت قسم !تو را به کلام بی باکیت قسم ! تو را به شرافت و نجابت و صداقت و سخاوت ودرایتت قسم ! که از یاد مان نبری وپیش خدا صدایمان ببری که مادرانمان , خواهران و همسران و دخترانمان می خواهند که چون تو پاک باشند می خواهند که خدا و خدای فاطمه از آنان راضی باشد .. تو نیک می دانی که بهشت زیر پای مادران است . زنانمان را از دعای خیر خود بی نصیب نگذار .'گل بی خار من .. بگذار خار تو گردم خاک تو گردم .خدارا ستایش کنم . می دانم فاطمه جان !تو هم درد کشیده ای .دلم تنگ است برای آنانی که در این روز عزیز بر تر از انسان و فرشته را مادر را در کنار خود ندارند .. تو هم مادرت را زود از دست دادی .. چرا فاطمه جان چرا زود رفتی ؟ مگر اشکهایت را به هنگامی که خدیجه ات را از دست داده بودی فراموش کرده بودی ؟ آن روز دل کوچک و پر مهر و محبتت گرفت تا آن که خداوند این پیام را تو به فاطمه بی قرارش رساند که مادرت در بهشت است ..آری حتی فاطمه خرد سال با اشکهای پاکش دل خدایش را به رحم آورد .. پسران ! دختران ! مادرانتان را در آغوش بگیرید .. بگذارید احساس کنند همچنان همان مادرند .. احساس کنند که شما همان کودک همان نوباوه جای گرفته در جانشان هستید .. بگذارید احساس کنند که هنوز هم صدای نفسهایتان یکیست ..حتی بگذارید بیشتر از آن روز ها احساس کنند . مادر بودن ! چه احساس زیباییست . من یک پدر هستم شاید نتوانم احساس یک مادر را با تمام وجودم درک کنم اما می دانم آن که می آفریند آن که خلق می کند چه احساسی دارد .. یک زن حتی اگر مادر نباشد می داند این احساس زیبا .. می خواهد که با تمام هستی خود یک مادر باشد .. می خواهد که بیافریند می خواهد نشان دهد که چگونه می توان عاشق بود چگونه می توان هستی و جوانی خود را بر سر این عشق نهاد .. شاید بر آنانی که بی مادرند دل بسوزانیم . اما کسی بی مادر به دنیا نمی آید . کسی بی مادر نیست .. و هستند زنانی که نمی توانند مادر باشند .. زنانی که با احساس مادری کودکانی را به فرزندی بر می گزینند . آنان هم یک مادرند . دوستشان داشته باشید .. دوستشان داشته باشیم که خدا هم آنان را دوست می دارد . عزیزان ! کودکان نازنین ! و بزرگتر ها یی که به جای مادر , دایه هایی مهربان را در کنار خود احساس می کنید .. با هدیه ای که می توانید با شاخه ای گل با نگاهی محبت آمیز در این روز عزیز به استقبالشان بروید .. بگویید دوستشان می دارید .. بگویید که بوی مادرشان و بوی مادر را می دهید .. مادر یک عشق است .. مادر خود عشق است ..مادر یعنی محبت , مادر یعنی چراغی که چون او چراغی نیست .. اما چراغ عشق هر گز خاموش نمی گردد . شاید هیچ زنی نتواند به جای مادر آدمی باشد اما زمزمه محبت را نمی توان نادیده گرفت . .. فاطمه جان تو را به حسین تنهایت سوگند و به اشکهایی که برای مادرت ریخته ای دلهای کودکان بی مادر را شاد گردان .. و دل آن مادری را که بیش از سی سال است تنها پسرش را کشته انداعدام کرده اند اما هنوز گره آن طناب رختی را که پسرش با طناب خود بسته باز نکرده می گوید بوی پسرم را می دهد . فاطمه جان ! زنانی هستند که با سیلی صورت خود را سرخ می دارند تا شرمسار نباشند تا شرافت خود را نفروشند و ناجوانمردانی هستند که سیلی بر صورت این زنان می زنند تا شرمسارشان سازند .. انسانهای گستاخ و بی شرفی که خود را حاکم بر اموال و اخلاق عمومی می دانند از خدا بخواه دستشان را قطع کرده ریشه شان را بخشکاند که دیگر سنگ تو را بر سینه نزنند .. عاشقان فاطمه جز پاکی زنان ما را نمی خواهند ..از زن بسیار گفته ام بسیار نوشته ام .. او شگفت انگیز ترین شگفتی های طبیعت هست .. زن را می توانید بشناسید ؟ او پیچیده ترین موجود طبیعت است .. اما ساده ترین آنها .. مهربان ترین است . گاه به نظر می آید خشن ترین باشد .به او نمی آید که این چنین باشد . . ولی لطیف ترین است . دوست دارد زندگی ببخشد .. وقتی که عاشق می شود عاشق ترین است . وقتی که وفا ببیند فادار ترین است . گاه خدا هم از دستش خسته می شود ..ولی دوستش دارد .. چون زن , مهربانی را از او به ارث برده است .. روزی دنیا به پایان می رسد اما زن نوشته های ما همچنان ادامه خواهد داشت . فاطمه جان نیازمند دعای خیرت هستیم . و یک باردیگر می گویم که جهان جهان زن است و هر لحظه ای لحظه زن است .. چون زندگی یعنی تولد , تولد یعنی عشق , عشق یعنی هستی و هستی یعنی زن ... خداوندا هستی ما را از ما نگیر! : ایرانی ..مردی سربلند و سپاسگزار از آفرینش زن
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
جمــــــــــلات مـــــانـــــدگـــــار بـــــه قلـــــم ایرانــــــــــی ۱

ثروتمند ترین انسانها کسانی هستند که از دیگران چیزی نخواهند .
فقیر ترین انسانها کسانی هستند که به دیگران چیزی ندهند.
دل به کسی نسپار که به تو دل نمی دهد ..به کسی که به تو اعتماد نمی کند اعتماد نکن ....
گل عشق تنها گلیست که پرپر نمی گردد اگر با عشق آبش دهی اگر با دست مهر و وفا تابش دهی و اگر با خورشید سرخ لبانت آفتابش دهی....
چقدر غم زیباست وقتی که سیلی زمانه گونه هایت را می نوازد و می خندد و به تو می گوید که برای شاد بودن و خندیدن باید که بر گونه ها بنوازی ....
و چقدر غم زیباست وقتی که غم دیگران را به قیمت شادمانی خود نخواهی....
بخند بر آنان که به (بر) تو می خندند .. تو با خنده هایت می خندی و آنان با اشکهایشان ...(گریه هایشان )....
نمی دانم چرا شیطان می خندد ؟! مگر سر انجام خود را نمی داند ؟ بخوان آن کهنه کتاب روزگاررا که می گوید : شیخ صنعان خواهد مرد آن دخترک ترسا خواهد رفت شیخ عطار هم می رود .. همه به یک دیار می روند .ای مانده درجهان ! به من بگو تو به کجا خواهی رفت ؟!....
ازشادی تاغم نفسی بیش نیست و از زندگی تامرگ ..گویی که در شبی تیره و تار خورشید گریخته است و ماه به سراغ کسی نمی آید .. ابری در آسمان نیست .. کسی ستاره ها را نمی بیند .. همه در انتظار سپیده اند ..شاید که خورشید باز هم دل بسوزاند و بیاید ..
خوشبختی از تو نمی گریزد .. این تویی که ازخوشبختی می گریزی ....
زندگی یعنی صدای نفسهایی که از آن تو نیست .
زندگی یعنی زیبایی , یعنی عشق .. یعنی طلوع خورشید را دیدن و در غروب خورشید از امید طلوعی دیگر گفتن ..
زندگی یعنی نداشتن احساس غروبانه وغریبانه ..
زندگی یعنی سر بر سینه دلداده ای نهادن و دلدار بزرگ و خداوند گار عشق را ستودن . .
زندگی یعنی بوسه های آرام دلداده ای بر لبان دلداده اش که آرامش می سازد تا به فردا و فر دا ها بیندیشد
زندگی یعنی نفسهایی تا بی نهایت .. کاروانی که به انتها نمی رسد بلکه از این منزلگه به منزگهی دیگر می رود
زندگی یعنی امید به زندگی دیگری که عشق خاکی و زمینی را با روح و قلبی آسمانی در کنار هم می دارد
زندگی یعنی وقتی که به دامان معبود خود پناه می بری تورا به این وعده می دهد که باز هم او را خواهی دید..
زندگی یعنی زنده ای که هرگز نمی میرد . مگر عشق می میرد که زندگی بمیرد ؟..
زندگی یعنی همه .. یعنی بی نهایت .. یعنی قطره ای آب در دل صدف ..یعنی گریه های کودکی که نفسهای مادرش را می خواهد ..
زندگی یعنی پرنده ای که به دنبال جوجه هایش می گردد
زندگی یعنی خون جاری از قلب کودکانی که اسیر بمب های نفرت و خود خواهی خود خواهان می گردند ..
زندگی یعنی فریاد ترس برای فرار ار مرگ ..
زندگی یعنی غنچه هایی که با هزاران لبخند دنیا را زیبا تر و دوست داشتنی تر از آن چه هست می پندارند .
زندگی یعنی گریه کودکی که تازه به دنیا می آید و در جستجوی تاریکی دنیای درون مادرش می باشدو ..
زندگی یعنی روشنی آن دنیا برای آن نوزاد لطیف تراز برگ گل ....
زندگی یعنی لبخند من و تو ..
زندگی یعنی سراب .. یعنی شراب .. یعنی سیری .. گرسنگی .. یعنی هیچ یعنی همه چیز .. یعنی من و تو یعنی گلستان ..یعنی کویر .
زندگی یعنی او .. سرور عاشقان جهان که به بندگان عشق, امید می دهد .
مپندار که روز گاری در کنار گلستان زندگی تنها خواهی ماند و به یاد نغمه های عاشقانه آهنگ سکوت خواهی نواخت .
زندگی یعنی پیوند من و تو .. آن که ما را به هم رسانیده با زهم به هم خواهد رساند
آری زندگی یعنی زندگی .. زندگی یعنی زندگی ...
عشق زیباست به زیبایی لبخند نوزادی که در خواب می خندد
عشق چشمه ایست که سیراب نمی سازد
عشق اسارتیست که رهایی نمی طلبد
عشق یعنی لحظه های پیوند غم و شادی . لحظه هایی که دو عاشق در کنار هم قدر لحظه های با هم بودن را می دانند . شادیها را قسمت می کنند غمها را قسمت می کنند . اما آن عشق قسمت شده ای که بر دلهایشان حکومت می کند دیگر قسمت پذیر نیست .
عشق یعنی شکست دلها در لحظه های هجران .
عشق زیباست . حتی اگر با چهره غم آراسته گردد . غمی که در کنار وفا و یکرنگی باشد ..
اماعشق با شادیها زیبا تر است .
وقتی که در لحظه های وصال بوی خوش زندگی را احساس کنیم عشق را زیبا تر از همیشه می بینیم
وقتی که غنچه ها ی سبز به شکوفه های بهاری لبخند می زنند تا سرخی لبهای خود را به رخ آسمان آبی بکشند عشق را زیبا تر از همیشه می بینیم
وقتی که پاییز در حسرت برگهای سبز بهاری جامه از تن می درد ومظلومانه اشک می ریزد عشق را زیبا تر از همیشه می بینیم .
وقتی که مجنون پای درخون را در آغوش لیلی سبز می بینیم عشق را زیباتر از همیشه می بینیم
عشق با وفاست که نفس می کشد .
و با عشق است که خورشید فردا را خواهی دید حتی اگر چشمانت را تا ابد ببندی . حتی اگر بپنداری که عشق چشمانش را به روی تو بسته است
عشق را بپرستید اگرخود و خدای خود را دوست می دارید .
عشق مقدس است از آن زمان که او(خدا )بوده ونمی توانیم بگوییم که ازچه وقت عشق بوده است وتا آن زمان که باشد(خدا) وتا نهایت بی نهایت ها عشق خواهد بود ....

ای که دستت می رسد دست ناتوانان را بگیر تو به قدرت آنان بیشتر نیازمندی.
هنگام پیروزی مغرورنگرد و به گاه شکست ناامید نشو ..
اگرخدا دوستت بدارد همیشه پیروزی ..پس دوستش بدار تا دوستت بدارد .
اگر کسی را درمیدان نبرد شکست داده ای دستش را بگیر رویش را ببوس ..به او بگو این بار شانس یارم بوده است به او بگو هر پیروزی به معنای پیروزی و هر شکست به معنای شکست نیست .. اگر این ها را بگویی گزافه نگفته ای .. این حقیقت زیبای زندگیست. ......
به خاطر آن چه نداری حسرت نخور .. خیلی ها به خاطر آنجه که داری حسرت می خورند ..
آرزو درکنارتوست ..چرا به افق (دوردستها ) می نگری ؟!.....
هرگز موفق نخواهی بود اگر با موفقیت دیگران احساس شاد مانی نکنی
بگذاردنیا ی بی وفا بر تو بخندد. امروز در آرامکده خود برایت فاتحه می خواند .. اما تو روزی برای همیشه بیدار خواهی شد و به دنیای بی وفایی که برای همیشه رفته (خفته ) است خواهی خندید ....
دنبا تنها از آن تونیست خود را دروجود دیگری بگذار تا بدانی که دنیای دیگری نیست
اگر کسی را بهتر از خود دیدی حسادت نکن بکوش تا بدانی چرا او از تو بهتر شده است ..
هرگز خود را برتر از دیگران ندان ..تلاش کن تا نیک باشی ..به خدا که خدانیکوکاران را دوست می دارد.. نمی گوید فقط نیک ترینان را دوست می دارم ....
اگرکسی آزرده ات کرد خالصانه وطوری با اومهربان باش که احساس کند او و خواسته هایش برای تو اهمیت دارد . این نهایت آن چیزیست که یک انسان ازدیگری می خواهد .....
لحظه مرگ تو نزدیک است نپندار که زندگی تو به (بر ..با )باد فنا می رود ..زندگی شیرین ترین هدیه ایست که خداوند به ما داده است ...خداوند بخشنده مهربان هدیه اش را هرگز پس نمی گیرد ..آسوده بخواب ! بازهم بیدارخواهی شد ....
سعی کن به قولی که داده ای وفادار بمانی و جز مرگ عاملی نباشد که تو را از وفای به عهدت باز دارد .
به دوست و دشمن احترام بگذار .. به کوچک و بزرگ ... فخر فروشی شایسته مخلوق خدا نیست .
در امانت خیانت نکن .. راز هم یک امانت است ..
نمی توانی ارزش امانت را بسنجی ... بی نهایت می ارزد .. به اندازه شخصیت تو ..... دانه ای شن .. یا کوهی از الماس ..تفاوتی ندارد ... هرکدام را که به امانت به تو بسپرند چون جان شیرین خود از آن حراست کن ..هریک را که به عمد و با خیانت خود از دست دهی شخصیت خود را از دست داده ای ..........
اگر به خاطر زیبایی سیرت کسی عاشقش باشی .... هرگز از او خسته نخواهی شد(سیمای اورا همیشه زیباترین خواهی دید ) ...


دل انسانها بزرگترین امانتیست که به هم می سپارند با دل می توان عاشق شد ..با دل می توان اندیشید . با دل می توان زندگی کرد و با دل می توان دلبری کرد . دلها را نشکنید ای دلسپردگان وفادار ! زندگی در آغوش عاشقانه شماست .....

کهنه کتاب تازه ای که هرگز بسته نمی شود کتاب عشق است : بخوان به نام خدایی که تو را آفرید و انسان را از خون بسته آفرید .....

کاش وقتی وارد خانه ای می شویم صاحب خانه را باورکنیم نه به وقت رفتن و وداع (انسان ودنیا وخدا ومرگ )......

آرزوی به گذشته بازگشتن در انسانها قوی تر از آرزوی به آینده رسیدن است . ..چرا آن چه را درگذشته آموخته ای امروز به کار نمی گیری تا وقتی که به فردا رسی آرزوی بازگشت به امروز رانکنی ؟!...

رویاها زمانی زیبا هستند که خوابت (خامت )نکنند... بیدارشو ! می توانی بر روی ابرها در دل آسمان پروازکنی . بالهای پرنده خیالت به وسعت آسمانهاست .اندیشه ات حقیقی ترین رویا و رویایی ترین حقیقت وجود توست .. حقیقتی که تو را به خالق حقایق می رساند ....
کودک درون تو هرگز پیر نمی گردد . با همان کودک است که می توانی احساس جوانی کنی .....

به کسی.. قولی .. وعده ای نده که در انجام آن بمانی یا پشیمان شوی .. مخصوصا به کسی که از تو چیزی نخواسته باشد ....

تا می توانی شنونده خوبی باش . حتی اگر حوصله شنیدن حرفهای گوینده را نداشته باشی می توانی سرت را تکان داده به دهان یا به چشمانش بنگری ....

هرگز به خاطر عاشق عشق بودن عاشق کسی نشو. سعی کن عاشق عاشق باشی .
اگر به خاطر عشق ..عاشق کسی شوی آسان تر از آن چه فکرش راکنی به خدمت خانه خیانت خواهی رفت .....

به نظر شما زن چگونه موجودیست ؟ فکر می کنید بتوان او را شناخت ؟ او حتی خودش ..خودش را نمی شناسد ..من چه کاره ام ؟! گاه خدا هم از دستش خسته می شود ولی می داند که زن بلاست و خانه دنیا بی بلا نمی تواند باشد ..وفقط همین را می توانم بگویم که رن مهربان ترین آفریده خد است ...

زندگی یعنی تولد , تولد یعنی عشق , عشق یعنی هستی و هستی یعنی زن ... خداوندا هستی ما را از ما نگیر!....
تا می توانی شنونده خوبی باش . حتی اگر حوصله شنیدن حرفهای گوینده را نداشته باشی می توانی سرت را تکان داده به دهان یا به چشمانش بنگری ....
به چه می نازی ؟!پند گیر از سرنوشت پادشاهی که برروی تخت .. جهان را در زیر پای خود می دید.و اینک به زیر تخت(قبر ) .. جهان او را در زیر پای خود می بیند ..
در این دنیا هیچکس تنها نیست .. ما خدا را داریم ..خدا ما را دارد ....
درجستجوی ستاره خاموش نباش با تمام وجودت بخواه که تا زمانی که چشمانت می درخشد ستاره روشنت را درخشان ببینی ....
زن کیست؟! زن چیست ؟! نه یک هوس در فضای قفس .. اوست شیرین تر از هر نفس ....
زن لطیف تر از گلبرگ های بهارو استوار تر از کوههای زمستان است . اشک زن برنده تر از شمشیر کوبنده مردان است و خشمش جز انعکاس نور از آینه محبت نیست ....
زن بعد از خدا بخشنده ترین است ..می بخشد .عفو می کند ..با گذشت است .چون که می داند با محبت می توان از خار ها گل ساخت . عشق را می پرستد چون که با تمام وجود خدا را می پرستد ..با نسیم احساس دلها را می نوازد . با نگاهی به وسعت تمام ستارگان دنیا قلب آتشین آسمانها را می سوزاند ..
زن اگر نباشد مردی ومردی نخواهد بود . زن اگر نباشد غنچه های بهاری نمی خندند درختان جامه عروس بر تن نمی کنند .. زن اگر نباشد کوههای سپید به زفاف عشق و ایثار نمی روند . زن اگر نباشد چمنها نمی رقصند .. دیگر کسی به میهمانی گلها نمی آید حتی گلی خود را نمی بوید . زن اگر نباشد زندگی نیست . ماه و خورشید و ستاره ای نیست ....
زن یعنی مادر ... زن یعنی همسر ، زن یعنی دلاور ، زن یعنی زندگی ..یعنی شکوه زندگی . زن یعنی تاریخ ، زن یعنی آتش و آب . زن یعنی فریاد، فریاد صدای مظلومان تاریخ که با فریاد های خود لرزه بر اندام ستمگران انداختند....
زن فرشته ای فراتر از بهشت است . انسانی بالاتر از انسان ...آری بهشت زیر پای اوست و به او سلام می گوید .....
زن سازنده تاریخ و پایه ریز و پایه ساز فرهنگی است که می تواند سرنوشت ملتی را تغییر دهد ..
مادر .. گوهر پاکی و نجابت .. اسطوره شکیبایی ومقاومت است .. مادر زنیست که در دامان خود زن و مرد می پروراند به آنها چگونه اندیشیدن و چگونه بودن و چگونه زیستن می آموزد و چگونه عشق ورزیدن و چگونه محبت کردن و چگونه دوست داشتن تا خود را وجهان را آن گونه که باید بسازند ...
زن توفنده تر از توفان است ..نمی دانیم چگونه آرام می کند وقتی که خود نا آرام است.
بی هدایت زن چون گمشده ای درباد ..اسیر گرد باد های فنا خواهیم شد .
زن یعنی شمیم محبت و ارمغان نسیم عشق که از بهشت خدا می آید ....نویسنده :



ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
هــــــــــایکــــو و کـــــاریکلمـــــاتـــــور بـــــه قلـــــم ایرانــــــــــی ۱

بر سفره ابرها می نشینم تا تازه ترین آبهای روزگار را بنوشم.
مرادرقفس عشقت زندانی کن تا باهم پروازکنیم .
آهای آدمهای زنده ! مزارم را سنگ اندود کرده اید؟! اما این بن بست زندگی نیست .
آخر ندانستم کلاه برداری با کلاه بر سر گذاشتن (کلاه گذاری )چه تفاوتی(تضادی ) دارد ..

نپندار که با شوت شدن خار خواهی شد توآن توپ توپی هستی که بالاخره گل می شوی ...
قلبم رانشکن به خدا نمی خواهم شکستنت راببینم ....
آینه را می شکنم تا بتوانم خود را بهتر ببینم ....
راستی می دونستین تنبلا باهوشن ؟ اینو کدو تنبل بهم گفته ....
به زیر پایم می نگرم تا آسمان را ببینم . آسمان هم به زیر پایم (پایش )می نگرد . ...
خواب به آستانه چشمانم رسیده است . درپلک هایم را می زند .دربسته می شود . خواب وارد می گردد ...
زمین تشک ماست و آسمان لحاف ما . ای آن که بر تشک آسمان غنوده ای بی لحاف سرما می خوری ..
پای برهنه ام را درکفش کسی نمی کنم ..جوجه ای هستم که نمی گویم مرغ همسایه غاز است ....
فردا یعنی روزی که هرچه بدوی به آن نخواهی رسید ...
اگرچوب عشق را بخوری بهتر از آن است که عشق را باچوب بزنی ..
من آن همه چیز بی چیزم که می خواهم بی چیز همه چیز باشم ....
کسی مرا برای من نمی خواهد .. کسی مرا برای خود نمی خواهد ..کسی مرا برای (به خاطر) خدا نمی خواهد ..بهتر است بروم کشکم را بسابم ....
خون دل کسی را نخورده ام اما از بس خون دل خورده ام سیر شده ام . ...
عاشق تر از خورشید نمی بینم . می میرد تا مرگ زمین را نبیند ...
وقتی که مرگ عشق از راه برسد عشق مرگ را در آغوش خواهم کشید ...
اندوه جاودانه من ! در آغوشم گیر .. رهایم نکن . جز تو چه کسی به من وفادار خواهد ماند ؟! جز تو چه کسی لبانم را خواهد بوسید ؟! جز تو چه کسی با من از شادیها خواهد گفت؟! ....
بر غمهای زمانه می خندم چوب شادیهایم را لای چرخ فلک می گذارم تا فلکش کرده باشم ...
قلبم را به تو سپرده ام . نپندار که بی دل شده ام ..من که رهایت نکرده ام ....
دیگر آتش نگاه تو مرا نمی سوزاند . مدتهاست که خاکسترم کرده ای ...
آمده بودند تا گل نیلوفری را از کنار مرداب به گلستانی ببرند .. نیلوفر گفت با شما نمی آیم ..کدامین شهبانو را دیده ای که تاج بر زمین بگذارد و کنیزکی گردد ..(شود )!...
پنداشتم که باران .. غمهایم را خواهد شست . ندانستم که که غرش آسمان صدای خنده های ابر های غم می باشد ....
سکوتم را شکسته ام بعد (پس )از آن که سکوت ..مرا در هم شکست ......
رشته هایم همه پنبه شده اند .. حتی دیگر خواب پنبه دانه را هم نمی بینم ..
برامواج بلند دریای زندگی نشسته بودم ..چه لذتی داشت دیدن .. آرمیدن ونرسیدن . کاش طوفان دریا مرا به زندان طوفان (طوفانی ) ساحل نمی سپرد ....
دندان های اسب پیش کشی را شمرده ام یکی ازآنان با کامبوزیت نوری پرشده است ..
مارخورده ام تا افعی شده ام .. نمی دانم برای آدم شدن چه باید بخورم !
با نگاه سنگی خود شیشه قلبم را شکسته ای . فدای پلکهایی (یت ) شوم که به روی من نبسته ای ..
از قورباغه ای پرسیدم چرا وقتی آب سر بالا می رود دیگر ابوعطا نمی خوانی ؟! گفت اگر بخوانم محارب با خدایم می خوانند ....
وقتی آب سر بالا رود صاحبخانه پررو یقه دزد را می گیرد .. قاضی ..عادل می شود ..هاله نور بر سر کور می نشیند ..اما باز هم پرتقال فروش از سوراخ موش ..بیرون نمی آید .....
به حال زمانه نخند که اوبا شروع گریه های تو بر تو خندیده است ....
می خواهی عشق را به بازی بگیری ؟! یعنی نمی دانی که حتی پیش از تولدت هم بازیچه عشق بوده ای ؟!...
لبانت را با لبانم می بندم تا با سکوت زبان عشق فریاد قلب عاشقت باشم ...
در آرزوی شکستن چرخ زمانه نباش .. تو از آغاز پیاده بوده ای ....
چه زیبا بود پرواز در آسمان رویایی عشق ! نمی دانستم که روزی بر زمینم خواهی زد .. ..
برصفحه شطرنج روزگار ..نه فیلی مانده نه اسبی..نه وزیری .. نه سربازی نه رخی ازنگار ..مات شدم از شاه مات مانده درفرار ....
می دانی اشک باران برای چیست ؟!آخر اونمی خواهد زندانی زمین باشد ....
اشک چشمانم را به تو باخته ام .. حالا(حال ) با خون دلم می گریم ....
روزگار چون یویویی مرا به بالا و پایین می برد ..نمی دانم نخش کی پاره خواهد شد ....
جز عنکبوت(عنکبوت زندگی )کسی دوستم نمی دارد ..آن چنان عاشقانه در آغوشم کشیده که از تارهای تنیده آن گریر و گزیری نیست ....
بارها ازخواب بیدارشده ام اما هنوز چشمان خود را باز نکرده ام
(بارها چشمان خود را باز کرده ام اما هنوز از خواب بیدارنشده ام )
بارها بیدارشده ام اماهنوز چشمان خود را بازنکرده ام .
(بارها چشمان خود رابازکرده ام اما هنوز بیدارنشده ام )

هرگز ناتوانی کسی را به رخش نکش .. یک سوزن به خود یک جوالدوز به دیگران(کنایه از ناتوانی تمام انسانها ) ....
مشک آن است که خود ببوید و خود نگوید .....
فکر کردی دیوانه ام که با طناب پوسیده تو به چاهی بروم که در آن آبی نیست ؟! ......
دیوانه ای دیوانه ای را دید و خوشش آمد . ندانستم ازکجا دانست که او دیوانه است و به مانند او می اندیشد ......
ای نسیم بهاری بر من بنواز ! از نوازش (سیلی ) طوفان زمانه آزرده ام ....
کاش بین من و تو دیواری ازفاصله بود تا آن را می شکستم و درآغوشت می کشیدم .(دریک عالم بودن )..
نمی دانم چرا کمر سرو شکسته است ؟! مگر باز هم بر پیکر آزادی تازیانه (شلاق ) زده اند ؟!....
دیگر ناله نی را نمی شنوم . آخر سرنوشت هم از جدایی ها به تنگ آمده است .....
نمی دانم این ازدنیای بی رحمی هاست یا مهربانی ها ..که این روز ها کبوتر با باز پروازمی کند ...
دیگر نمی دانم از چه سخن بگویم ؟!. اگر می توانی سر نخی بده تا با سوزن مشکل گشا زبانم را به جفت لبانم بدوزم ..
صورتم را تراشیده ام . ریشم زخمی شده است . خود تراشم از غصه خود را تراشیده است .....
گفتم جایی هست برای پناه بردن که من خدا را نبینم دستش به من نرسد و این قدر دستور ندهد ؟ خندیدو گفت آری برو به جایی که خدا نباشد ...
آیا می شناسید زنی را که دریک زمان هم با حجاب باشد و هم بی حجاب ؟ درست حدس زده اید .. همسایه بالایی مون ... خورشید خانوم ....
بگو ای باده بر لب باد در سر ....بگو ای بی ستاره شوم اختر .....
ای آن که پرده غرور بر دیدگانت کشیده ای ! مریدانت کجا هستند که من با بندگان (بندگی ) خود خدایی می کنم ......
برایم فرقی نمی کند که در آسمان باشم یا در زمین ..می خواهم که با تو باشم ...
ازدیوار صاف وبلند بالا می روم تا به تو یار بلند بالای خود برسم...
بزن ای تارزن ! که تارموهای او چشمانم راتارکرده است ....
درآسمان وجودت غرق شده ام می خواهم در دریای لایتناهی عشق تو پروازکنم ....
چراغم ؟! چراغم را با با آتش عشق خود روشن گردان (کن ) تا غمها را بسوزانم ...
ماهی درخشکی شنا می کند .
من دربستر دریا به خواب می روم .
شوهر آهو خانوم زایمان کرده است .
دایی جان ناپلئون رهبر شده است .
مش قاسم را رئیس جمهورش کرده اند .
کوسه مهربان ریش درآورده است .
آخوند عبا و عمامه اش را به آتش می اندازد .
پولدارها پول هایشان راقسمت می کنند .
خارها نمی خراشند گلها فیس نمی فروشند .
به مجلس عروسی شیرو آهو دعوت شده ام .
عروس مهریه نمی خواهد .
محله برو و بیا را قبرستانش کرده اند .
سرآشپز کوچه پیتون پلیس در آش خود سیرداغ نمی ریزد .:

قسمتی ازیاد داشتهای دیوانه ای قبل ازدیوانگی
********
چشمانت را ببند . از تیر عاشقانه نگاهت می ترسم .. می ترسم بر فلبم بنشیند جانم را بگیر د .. جانم فدای یک تارموی نو باد که تحمل دیدن آن را ندارم که مروارید چشمان زیبایت (اشکهای سوگواری ) را خرج من سازی ....
بالالایی شیرین تو به خواب می روم . کاش بیدار بودم و می دیدم که چگونه خفته ام تا به خواب شیرین دیگری بروم ....
آن روز که دیوانه وار دوستم می داشتی دوست نمی داشتم که بگویی دوستت می دارم .. حال که عاقلانه .. دوستم نمی داری تشنه شنیدن دوستت دارم گفتن هایت هستم : یک مغرور شکسته غرور ..
خورشید بی پرده خواهم شد تا نور را باورکنید ....
سرم را بر سنگ (سنگت ) می زنم که چرا سنگت را بر سینه نزده ام مادر ........
افسارت را به دست اسبی نسپار که جز افسارگسیختگی نمی داند ....
برجان عشق جامه تزویر کشیده اند آینه را بشکن تا ببینی که آن سوی آن هیچ نمی بینی ...
روزگاری بود که عاشق شدن چرا نداشت عشق از آن گرسنگان بود اما امروز ..هستند گوسپندان روبه صفتی که به چرا می روند و از سر سیری و بی چون و چرا سخن از عشق می گویند ...
اشکهای مادر به صدف قلب من می نشیند .دوستت دارم مادر ! مروارید نمی خواهم ..لبخند طلایی تو را می خواهم.....
آن قدر تلخی بی ایمانی چشیده ام که شیرینی ایمان دلم را نمی زند ...
بیشتر انسانها وعاشقان دموکراسی فکر می کنند که می توانند بهترین زندانبان آزادی باشند .....
عشقبازی کن اما با عشق بازی نکن ! ...
چقدر دوست می دارم گلهایی را که خارهای باغبان را دوست می دارند .
چقدر دوست می دارم گلهای آتشین گریزان از آتش حسد را که با هستی خورشید سوزان عشق زنده اند(می سوزند )
تو را گل تر از گل واژه هایم می دانم ..گل واژه های بی خاری ندارم اما گل بی خاری هست که نمی خواهدخارهای گل واژه های خاردارم را ببیند .
چقدر دوست می دارم آن چه (که ) را که دوست دوست می دارد ..آخر دوست.. اورا هر آن چه که اوست دوست می دارد ..
چقدر دوست می دارم تو را در آن مقصدی ببینم که دوست می داری . راهرو یکیست رهروان بسیارند.
چقدر دوست می دارم به خواهرم .. به دختر حوا بگویم که برادرانه دوستش می دارم ...نویسنده :


ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
جــــــــــملات مـــــانـــــدگـــــار بـــــه قلـــــم ایرانــــــــــی ۲

اویانا فالاچی گفته زندگی یعنی جنگ ودیگرهیچ ..و من می گویم باجنگ هم می توان زندگی کرد ....
وقتی گرسنه ای به تو می نگرد تو نانت را با او قسمت کن تا او عشق را با تو قسمت کند ...
اگر(هرگاه ) به دیگران کمک می کنی باید بر خوردت به گونه ای باشد که انگار داری به خودت کمک می کنی .. شخصیت هر انسانی برای او همان ارزشی را دارد که شخصیت تو برای تو دارد ....
اگر می خواهی کسی را از دانسته های اخلاقی خودت با خبر کنی طوری رفتار نکن که او احساس کند ازتو پایین تراست ...کمتر می داند .. گناهکارست ..عشق و ایمانش را زیر سوال نبر ..حتی بتها را هم به ناگهان نمی توان شکست چه رسد به بت شکنان ...
به چه چیز خود می نازی ؟ به ثروت خود ؟ برای چه می نازی ؟! برای که می نازی ؟!اگر ثروتت از سقف آسمان هفتم هم بالاتر رود جایگاه تو فرش زمین خواهد بود ... می خواهی که دیگران حسرت تو را بخورند ؟ آه بکشند ؟ برای تو کف بزنند ؟ آفرینت بگویند ؟ چه فایده ؟! به کجا خواهی رسید ؟! نانت را قسمت کن شادیهایت را قسمت کن .این امانت و لیاقتیست که خدا به تو داده تا مهربان باشی . به دست آوردن دل دیگران ثروتیست که نصیب هر کسی نمی گردد . شاید به تو بگویند تهیدست ..اما بی نیاز ترین بی نیازان خواهی بود اگر دل دیگران را به دست آورده باشی .. آن گاه خدا قلبش را هم به تو خواهد داد ...
در بر خورد با حسود می توان دو شیوه درپیش گرفت که هریک از ستمی می گوید ....یک این که رعایت حال او را بکنی قدرت و شایستگی خود را پنهان کنی که این ظلمیست در حق خود و دیگرانی که حسودنیستند و دیگر آن که می توانی توانایی و لیاقت و مهارت خود را نشان دهی که این ستمیست در حق همان حسود .. بیچاره توانایی که نمی خواهد ستمگر باشد .......

احساس نکن که به پایان رسیده ای . فکرکن که هنوز شروع نکرده ای .....
اگر کاری را با عشق شروع نکنی ادامه آن با نفرت خواهد بود و اگر با نفرت به پایانش نرسانی به شکست خواهی رسید و اگر با شکست تمامش نکنی به بن بست خواهی خورد ....
گلهای عشق همیشه غنچه دارند ..عشق هرگز نمی میرد ..عشق کسی را فریب نمی دهد ..
آنان که از عشق دم می زنند بدانند که عشق بازیچه ای نیست که بازیگرش باشند .
عشق کسی را به بازی نمی گیرد .. عشق بازی نمی کند . کسی نمی تواند عشق را به بازی بگیرد .
اگر عاشق کسی بوده ای که با خیانت و بی وفایی رهایت کرده است زانوی غم در بغل نگیر.. چون او لیاقتت را نداشته است .
گفته بودم که به خاطر عشق عاشق کسی نشو ..و به همان خاطر می گویم اگر روزی عاشق نمایی تنهایت گذاشت به خاطر همان عشق .. جدایی را به فال نیک بگیر ...
وفاداری درعشق به تو آرامش می بخشد حتی اگر خیانت ببینی .
اگر روزی عاشق نمایی دلت را شکست احساس دلشکستگی نکن .. به این فکر نکن که او اولین عشقت بوده است . عشق با یک طرف جان نمی گیرد ..بدان عاملی نبوده است که دوستش بداری .چون نشان داده است که شایسته زندگی در قلب عاشق تو نیست . پس با سر بلندی از این که وفادار بوده ای از این که خیانت نکرده ای باز هم می توانی عاشق شوی و احساس کنی که برای اولین بار است که عاشق شده ای.....
سیاری از آنان که می گویند خدا (خدایی ) نیست می دانند که هست فقط دوست ندارند که باشد ....
ای کاش می دانستیم که هرگز تنها نبوده ایم . دربیداری وحتی درخواب ....
شگفتا ! بسیاری از انسانها به دنبال آنند که حق خود را ازگردن دیگری بگیرند اما به دنبال کسی که بر گردن ما حق دارد نمی گردند....
آن که بیش از ما برای ما دل می سوزاند خداست .آن که بیش از دل خود .. دل او را می سوزانیم خداست ...
تو امروز را.. آن چه را که پیش روی توست نمی بینی چگونه می خواهی (می توانی )دیروز وفردای گمشده درخیال را ببینی ...
روح .. گرسنه ایست که حتی عشق هم سیرابش نمی سازد ..
کلید خوشبختی در دست توست . تو باید قفلش را پیداکنی .
آنان که ازگذشت نمی گذرند ازخود گذشته اند ....
هرگز کسی رو به خاطر این که نمی تونه عاشقت باشه (بشه )محکوم نکن آیا تو خودت می تونی عاشق هرکسی بشی که عاشقته ؟!....
عشق شیرین ترین تلخی هاست وقتی که امید شیرین بر سفره تلخ انتظار می نشیند و تلخ ترین شیرینی ها وقتی که نسیم مرگ و جدایی تو را به گرد باد زندگی می سپارد(زندگی وماندن تو ..مرگ و رفتن او )
خداوندا ! تو خود خواه نیستی چون آن چه را که خود می خواهم برای من می خواهی ..(خوبی یا بدی ) .... ایـــــــــــرانی
اصلا همین یه دونه شن هم اثری از خدا داره .. چرا آدما واسه مال دنیا میفتن به جون هم ؟/؟ میرن کربلا و مکه و .. که تظاهر به دینداری کنن ؟/؟ خدا همه جا هست . خدا همه جا هست .. توی صف نونوایی .. پیش ما کنار ما وقتی که داریم با هم حرف می زنیم وقتی که به هم قول میدیم از عشق و وفا و مهر و محبت میگیم حتی وقتی که به هم خیانت می کنیم خدا هست .. رو بال اون پرنده ای که داره تو آسمون عشق و آزادی می پره و اوج می گیره و دنیا رو زیباتر از اون چه که ما می بینیم می بینه خدا هست .. نیازی نیست که سیر و سلوک کنی اونو ببینی .. نیازی نیست که بری آسمون .. آسمون همین جاست .. خدا با ماست .
وقتی که رولبای یکی لبخند میاری دل یتیمی رو شاد می کنی وقتی که دست بینوایی رو می گیری خدا بهت لبخند می زنه ..
درسته زمینت کوچیکه ولی خدات بزرگه ودلت خیلی بزرگ تر از دنیاست همون دل کوچیکت که گاهی از خیانت دیگران درد می گیره ولی به یاد خدا اشک می ریزه .. وقتی که از حقت به نفع هم نوعت می گذری وقتی که دلت نمیاد بیت المالو بالا بکشی بازم خدا بهت لبخند می زنه ..
خدا فقط با اونایی نیست که مهری می گیرند و پیشونی خودشونو داغ می کنند که ما داریم عبادت می کنیم و هر چی هستیم و نیستیم ما هستیم . خدا فقط رو عمامه ها نمی شینه . گاهی وقتا با همین موسیقی که میگن حرامه پیامشو میده . خدا رودلای دردمندی که اونو صدا می کنند هم هست . حالا شاید ما اونو نبینیم .
عبادت به جز خدمت خلق نیست .. به لباده و جامه و دلق نیست ..
آهای آدما که افتادین به جون هم و رحم به مال و ناموس هم نمی کنین . آخه واسه چی ؟/؟ واسه کی ؟/؟ تا به کی ؟/؟
چشم باطن را باز کرده و چشم باطل رو ببندین .
خدا خیلی مهربون تر از اونیه که ما فکر کنیم می خواد ریز ریزمون کنه . خدا بزرگه .. اون همه جا هست . وقتی که غریبه ای رو می بینین و بهش لبخند می زنین اون چه که واسه خودتون می خواین واسه اونم می خواین خدا رو می تونین ببینین .
معراج عشق , پریدن به آسمون و گردیدن دور زمین نیست . معراج عشق رو در دهان مورچه ای ببینین که واسه زمستونش آذوقه جمع می کنه .. پس ما کی می خوایم از مورچه ها پند بگیریم ؟/؟...ایرانی
آفرین بچه های خوب در دنیای بزرگ ما واژه ای به نام غریبه معنا نداره همه از اوییم و به سوی او می رویم . آره عزیزان عشق همه جا هست خدا همه جا هست .. همه جا و بیشتر در دلهای ما .. حتما مجبور نیستین برین مکه اونو زیارت کنین .. دارین میرین حج و راهتونو گم می کنین که به درد نمی خوره . ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید.....آخرین جملات تاپیک معراج عشق نوشته ایـــــــــــــرانی
زندگی نمایشنامه ایست که هریک از ما در آن ایفاگر نقشی هستیم . نمایشنامه ای با بازیگرانی به نام تصنع و کارگردانی به نام حقیقت ... ایــــــــــــرانی .. نقل از دفتر خاطرات دوران سربازی
خداوندا تنها یک چیز از تو می خواهم و دیگر هیچ ..مرا ازخود (من )رهاکن اما رهایم نکن .......
هر گاه (وقت ) کسی را به خاطر خودش دوست داشته باشی می توانی بگویی که عاشقش هستی ..
هر گاه با آرامش کسی به آرامش برسی می توانی بگویی که عاشقش هستی .
هر گاه با گریه هایش اشک بریزی ...هر گاه خوشی هایش خوشحالت کند می توانی بگویی که عاشقش هستی ..
هر گاه بگوید که دیگر دوستت نمی دارد که خوشی ها را با تو نمی خواهد و تو او را با لبخندی تلخ واشکی پنهان در شب سیاه زندگیت بدرقه اش کرده برایش بهترین ها را بخواهی می توانی بگویی که عاشقش هستی .
هرگاه بر گونه ات سیلی بنوازد و تو دستش را نوازش کنی می توانی بگویی که عاشقش هستی .
هرگاه خوشبختی او را برای همیشه بخواهی ..چه با تو ..چه بی تو می توانی بگویی که عاشقش هستی ...
ای مدعیان عشق ! گرد هم آئید وصادقانه بگویید که چند نفرتان عاشق هستید .. ... مطمئن باشید که ماه پشت ابر پنهان نمی ماند . این را بار ها و بار ها دیده اید. .... ایــــــــــــــرانی
با سکوت عشق خدا را بخوانید او با فریاد محبت پاسخ شما را خواهد داد ..
لذت گناه را نهایتی هست و شرمساری ... اما لذت محبت و خشنودی خدا را نهایتی نیست ..
خداست که نیست را هست می سازد ..مهر جهان را پست می سازد . تو را با شراب عشق خودمست می سازد . ..
هیچکس تا خدا را احساس نکند نمی تواند احساس خدا دوستان را احساس کند .
به خدای دانا پناه ببر که خیانت نمی داند . عاشقی وفادار است. تنهایت نمی گذارد ...
خداوند گنجینه آشکاروبی پایان است . چشم دلت را باز کن تا او را ببینی ........
مهم این نیست که چه کسی خدا رو صداش کنه ..مهم اینه که چه جوری صداش کنن ...
اگه جواب بدی رو با خوبی بدی هم روح خودت رو ساختی و سود بردی و هم نشون دادی بدی های اون بد کردار ارزشی نداره که تو هم ازش تقلید کنی و مثل اون باشی . حالا خواست شرمنده اخلاقت بشه ..خواست نشه ..مهم نیست .. پس فکر نکن سرت کلاه رفته اگه آدم خوبی باشی ........
از دست عشق نمی تونی فرار کنی .. هر وقت تونستی از دست خدا خلاص شی از دست عشق هم می تونی ذر بری .....
کی خواهد آمد آن بهاری که نسیم ماندگارعشق ماندگار را با خود بیاورد ؟!
عشق تنها مخلوقیست که عاشق هرکه وهرچه شود هیچ کس نمی پرسد چرا .
راستی می دانید که خدا هم از عذاب دادن بنده اش عذاب می کشد ؟ پس ای انسانها نسبت به هم گذشت داشته باشید تا خدا هم از گناهان شما بگذرد . .....
عاشقان مرگ بدانند که هیچ بویی خوش تر از بوی زندگی نیست ...
بد بخت ترین انسان .. رعیت بیمار و بد بختیست که پادشاهی مهربان و دادگر (خدا ) در خانه او را می زند اما آن بد بخت می گوید که من سالم و بی نیازم .....
ما و عشق یک وجه مشترک داریم . هردو از جدایی متفریم .....
بعضی ها که دل خوشی از عشق ندارند می گویند عشق آمدنش با شیطان است و رفتنش با خدا ....
نیکی بذریست که تنها خدا می داند چقدرمحصول می دهد .
اسیر خواب شدن هم گاه بدتر از اسارت عشق است .
در راه عشق خستگی مفهومی ندارد . پای رفتن را حرکت بده نای رفتن می آید ....
ازدرختی پرسیدند چرا از مرگ نمی ترسی ؟ پاسخ داد : از آن روزی که به دنیا آمده ام ریشه درخاک داشته ام . ....

خوشبختی خاک نمی شود بیداری خواب نمی شود حتی اگر در خاک بخوابی ....
به خدا اعتماد کن تا به آرامش رسی ..
حسرت گذشته و هراس آینده .. آفت لذت امروز است
اگردینت را به دنیایت فروختی انسانیتت را به دنیایت نفروش . انسانیت هدیه خداوند است به تو . بیشتر از یک دین ویک دنیا می ارزد .انسانیت راه بازگشت تو به سوی خداوند است .....
می توانی خیلی ها را دوست بداری . می توانی بارها عاشق شوی . اما عشق خقیقی یکیست . وقتی وارد قلبت می شود دریچه اش را می بندد .برای دوست داشتن .. برای عاشق شدن ..باید اجازه اش را از او بگیری ....
بوسه یعنی شکوه لحظات عشق که جز به تو و به لبان تو به هیچ نمی اندیشم ..
چه سخت است بر سر سه راهی ماندن .. رفتن ..برگشتن یاماندن .....نویسنده :


ایـــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
هــــــــــایکو و کـــــاریکلمـــــاتـــــور بـــــه قلـــــم ایرانــــــــــی ۲

بگذار جغد حسود مرا نبیند ..مرا نخواهد شگون اورا نمی خواهم . خورشید چشمانش را کور کرده است بگذار دلش خوش باشدو بر (در ) تاریکی حکم براند ...
با چشمانی بسته عاشقت (عاشق ) شده ام می ترسم وقتی که چشمانم را بگشایم عشق رفته باشد .....
می روم تا با افسون نگاه تو به افسانه ها رسم .. افسانه های شیرین را بیشتر از حقیقت تلخ دوست می دارم ....
اگر چشمانت را به روی خورشید ببندی با آفتابش چه خواهی کرد به سایه ات می نازی ؟ تا آفتاب نباشد تا نوری نباشد سایه ای نیست ...
عشق تنها میهمانیست که بی اجازه به دلخانه آدمی می آید وبرای صاحب خانه شدن طلبکار هم می شود ...
نسیم ساز بهاری
گونه های چمنها را می نوازد .
چمنها می رقصند
گلها لب باز می کنند
پرندگان می خوانند
بعد از اشک ابر
آفتاب می آید
برف گریه می کند.....
سمفونی قورباغه را دوست می دارم
مثل آواز بلبلها ..
زود است که جیرجیرک ها بخوانند
بهار آمده است ..
بهارشیرین نارنج آمده است
بوی بهار نارنج شیرین می آید
خاموش ای شکارچی !
وقتی ندای نازگلها می آید
وقتی صدای سازدلها می آید
گلوله هایت را به آب بسپار
خود را به خواب بسپار
بگذارزندگی زندگی کند .


دلم برای حسود می سوزد که هم در این جهان می سوزد و هم در آن چهان ..{می سوزد}
اگر عشق بخواهد با من کل کل کند او را با همه پیچیدگی هایش خواهم پیچاند.. رسوایش خواهم کرد هر چند مرا رسوا و کج و کوله کرده .. خودش بی خیال .. صاف صاف می گردد .....
با ترانه ملایمی از دافینا به خواب رفته بودم ..من چه می دانستم چه می خواند ! به نظرم می آمد از عشق می خواند یک لالایی غمگین .. خیلی ها با زبان عشق می خوانند از زبان عشق می شنوند بدون آن که زبان عشق را بدانند ..فقط می دانند که خانه آن در خون ماست ........
سالهاست که با خارعشق هم خانه ام .. او مرا می خراشد و گل عشق پرغرور..او را .. من و او همدردیم . شاید روزی بیاید که عاشقش شوم .. اما می دانم که او به گل عشق وفادار است ...
چمنهای خیس ..گنجشکهای کوچک
برفهای سپید .. کوههای بلند
آسمان گرسنه آبی سیر
خورشید سرخ و طلایی بالای کوه
ابرهای به خواب رفته
دخترک کوزه به سر لب چشمه
پسرک پنهان شده پشت شکوفه ها
صدای نی چوپان ..صدای عشق
صدای بهار ..صدای آبشار
زندگی سلام !زندگی سلام !


چرا به من می گویید تهیدست ؟! مگر دلهای دیگران را درمیان و بر روی دستانم نمی بینید ؟ ثروتی کم بها از دستانم رفته تا گنجینه ای بی حساب به دست آورم .... ایــــــــرانی
صدای باد ..پرواز برگها به زمین
کوچ پرستوها ..آوازاندوه
لبخند زالزالک ها ..ابرهای تیره غم
نگاه برگها به شاخه های لخت
عشق به جان دادن درپای درخت
فشارپوتین های سرباز بر استخوان برگها
نقاشی نقشهای زرد و سرخ و قهوه ای

*************************

بوی پوسیده برگ ..
بوی نم .. مرگ و تگرگ
بوی پاییز ...بوی مدرسه و میز
بوی برزخ از خران می آید
مرگ ارزان چه گران می آید !
نقش هر برگ به مثل ..
پیرهن رنگرزان می آید.
بوی برزخ از خران می آید
بوی برزخ از خزان می آید
................................

ایـــــــــــــرانی
زمستان و یخبندان و سرما
پنجه های کوچولوی دختر کوچولوی کرد
سرخ و یخ زذه .. سطل آب هم قد او
لباس نازکی برتن و با نگاه مظلومانه
تن سرد و درد نگاه کودک کرد
زمستان و یخبندان و سرما
من و دفتر خاطرات و دختر کرد و سرنوشت تلخ او ...


می گوید به حرف دلت گوش نده .. می گویم پس به حرف دل تو(دلت ) گوش کنم ؟!... ایــــــــــــرانی
به او گفتم که دوستش نمی دارم گفت چرا ؟.. گفتم هرگاه توانستم به آن که دوستش دارم بگویم چرا .. به تو هم خواهم گفت چرا ....
برای آن که هرگز نشکنی احساس شکست را در خود بشکن تا احساس شکسته شکست رهایت کند... ایـــــــرانی
پیروزی به تو لبخند می زند اخمهایت را باز کن ! بیا تا شعرجامه سیاه مد شده غم سیاه وشکست را از تن در آوریم..
غمها را آتش بزن تا شادیها برایت بسوزد ....
خود را اسیر من ندان .. تیر نگاه زیبایت آن چنان شکارم کرده است که مرگ را زندگی می بینم...... ایــــــــــرانی
تنها بر بام آسمان نشسته ام ... تنها بی تو .. پرو بالی هست .اما بالستانی نیست ... این بال .. بال بالیدن نیست . بی تو نمی بالم . فقط(تنها ) می نالم . . آیا کسی نیست (هست ) بر زمینم بزند تا با هم پرواز کنیم ؟.....
شن ..ماسه .. امواج آرام .. دل طوفانی
تابستان .. . خاطرات با تو بودن درساحل عشق
قایقی در دل دریا .. دریای آبی ... آبی آسمان
تپش قلبها ..غروب خورشید ... طلوع عشق من و تو
چشمک ستارگان ..چشمانی بسته .. در آغوش هم
آغوشی داغ .. بوسه ای داغ .. یک خوشبختی داغ


هرگز از روی دلسوزی عاشق کسی نشو اگر چنین کنی روزی دلت خواهد سوخت ..
دلم برای تو می سوزد که به حال همه دل سوخته ای و کس به حال تو(برای تو ) دل نسوزانده است .....
خداوندا این فرشتگان خوب نویس و بد نویس را از شانه هایم بردار می خواهم با توی خوش نویس تنها باشم ...
بزرگترین شگفتی و معجزه دنیا این است که خداوند با همه بزرگی خود در درقلب (دل ) کوچک ما جا می شود ....
توپ گل شد . داور گل را نپذیرفت . گل پوسیده بود ....
ازداستان نویسی که عینکش را به همراه نداشت پرسیدند عشق را چه (چگونه ) می بینی ؟ گفت یک داستان بی سرو ته .....
وقتی دو قطب غیر همنام یکدیگر را جذب نکنند یک به علاوه یک می شود یازده ....
آدمای احمق آدمایی هستن که در ظاهر کلاه از سر دیگران بر می دارن ولی در باطن (حقیقت )اون کلاه رو بر سر خودشون می ذارن ...
با دشمن خود دشمنی نکنید. سخت است دردو جبهه جنگیدن ...
آن که با من است با تو هم هست . میهمان ما نیست . صاحب خانه ماست شاید گاهی با ما قهر کند .(خدا). اما ما را از خانه اش بیرون نمی کند .. اجاره نمی خواهد فقط طلبکارنباشید .. نمی خواهد شما را شرمسار ببیند فقط پررونشوید و یقه اش رانگیرید .. ....
گاه احساس می شود خدا تنهاست ودرشهرکوران به دنبال یک آدم یک چشم می گردد ....
دلم را به بازی نگیر آس هایم را پنهان کرده ام ..
مترسک مزرعه از گنجشکها می ترسد و پا به فرار می گذارد ..
آخوند ریشش را تیغ کرده است .
ایرانی (نویسنده ) به بالای منبر می رود تا مقاله بخواند....
آخرالزمان شده است رفته ایم (رسیده ایم )به اول الزمان ..همه همدیگر را می خورند ...
ممه لولو را می برد ..
با خودکارآبی می نویسم زنده باد تیم قرمز ..
سرم را درکیسه ای پرآب فرو می برم .. کیسه را از پایین به دور گردنم می بندم تا آبرویم نرود ....
صدای هفت تیر می آمد ولی یک تیر بیشتر نبود ..
هرچی پای لنگه ... بر سر سنگه .....
ازسینای عزیز و خلاق سپاسگزاریم که با طراحی هدرهای زیبا وقتشو به هدر نمیده ....
اشک دلم ازچشای خشکم دراومد وقتی که فهمیدم خدا آدمای بد رو هم آدم حساب می کنه ...
سوراخ کلید به قفل خیانت کرد تا مرد شاهد خیانت زنش باشد ....
خواب می دیدم که خواب می بینم . نمی دانستم که چند بار باید بیدارشوم ....
سپاسگزارم گراندپای عزیز از توجه و همراهی تو .پاینده باشی ..
خدا پشت دراست .. در را بازکن ..صاحب خانه چون (به مانند) میهمان آمده ..چه سعادتی ! . در را بازکن ! مگر نمی دانی که میهمان حبیب خداست ؟!....
اگر شیطان بتواند به من آرامش جاودانه ببخشد خود را به او می بخشم.....
خرم (الاغ من ) آدم حسابم نکرده ازپل گذشته است . حالا نوبت من است که از پل بگذرم ...
مشتت را بازکن ! دستت روشده است ....
درشهر گناهکاران شخصی را محاکمه می کردند . گناه او این بود که بی گناه بود ......
خود را برای فردانکش ..انسانها امروز می میرند .....
زمزمه کن ای درخت بلند سربلند آزادی ! این شکوفه سکوت توست که با نسیم فریاد.. تو را به آسمان پرثمر فرشتگان می رساند .....
من و کبریت را به پای میز محاکمه برده اند ... هریک دیگری را به آتش افروزی متهم کرده ایم .......
وازگان را به رقصیدن عادت داده ام گاه باسکوت می رقصند گاه با زمزمه گاه با فریاد ..همیشه عاشقانه می رقصند...
چقدر دوستت دارم گفتن هایت را دوست می دارم بیشتر از تمام دروغ هایی که می گویی .....
چه قشنگه که آدم با لالایی شیرین نازنینی ازخواب بیدارشه واون وقت حس کنه با اون لالایی شیرین دوست داره به خواب شیرین بره!.......
هیچکس جز تو آرامم نکرده است و همراهم نبوده است و مراندیده است ای نازنین طوفان دل و جان و اندیشه هایم !...
با آینه اندیشه ام می خواهم که درونم را ببینم . افسوس که این آینه مات شده است . ....
سایه ات را در آینه خیال می بینم .. دیدنت را آرزوی محال می بینم....
از عشق پرسیدم از چه راهی وارد جانم شدی گفت از همان راهی که اگر مرا نخواهی خارج می شوم
پرسیدم مگر دعوتت کرده بودم ؟ گفت میهمان سرزده می آید اما دلزده نمی پاید....
دلم سرعتش را کند کرده تا عشق سرعتش را تند کند. دلم دام تازه ای می خواهد ....
کاش به چشمانی باز به خواب می رفتم ....
بیدارمی شوم تا دیگر تو را نبینم ....
پزشکی می گفت جان دادن را بیشتر از جان دادن دوست می دارم . .....
می بینم که آسمان خونین است . باز هم دلم به آن جا پرکشیده است ...
ناز را هرچه بکشی گران تر و سنگین تر می شود . ....
سرم را ازگور بیرون می آورم .. چه دنیای وحشتناکی ! همه در حال کشتن همند .. ازترس مرگ دوباره به {زیر }گور می روم : ازخاطرات یک مرده...نویسنده :



ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
امواج .. طوفانی شده اند و از زندگی گریخته اند . . بیا تا با هم زندگی را در آغوش بگیریم و از زندگی بگریزیم .

خطت را نخوانده ام ولی پیرو خط تو هستم .

من آن زنبوری هستم که برای نوشیدن عسل نیشها نوشیده ام .

دلم برای تو می شکند وقتی که می بینم از دلم چیزی نمانده تا تو هم شریک شکستنش باشی..(تا تو هم آن را بشکنی )....ایـــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
خودت را بشکن اما خرد نکن ..
خوابت را به خیالم سپرده ام تا بدانم کدام شیرین ترند ..
نیامده ام تا از رفتن بگویم . می روم تا از ماندن بخوانم .
خورشید می خندد . ستاره چشمک می زند . ماه لبخند می زند . مرا هم به بازی بگیرید ..
خواب قلقلکم می دهد ولی دربیداریست که می خندم .....ایـــــــــــــــــــرانی
     
  
صفحه  صفحه 34 از 78:  « پیشین  1  ...  33  34  35  ...  77  78  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA