انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 35 از 78:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  77  78  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


زن

 
یـــــک مــــــــــرد .. یـــــک پــــــــــدر و یـــــک انســــــــــان

بار دیگر روزی به نام روز مرد از راه رسیده است . روزی که روز پدرش نام نهاده اند .. روزی با شادیها و غمهای بسیاری برای خیلی ها . این که به یاد مردان خود باشیم به یاد پدر خود و به یاد آوریم نقش و ارزش مردان را در جامعه که منحصر به یک روز نمی باشد . عده ای پدر و مقام او را به اوج می رسانند و عده ای که از پدر خود جفا دیده اند یا خیلی زود پدرشان را از دست داده اند و رنگ و بویش را احساس نکرده اند با این واژه بیگانه اند و شاید هم که حتی به خدا هم اعتراض کنند که چرا این قدر از پدر و مقام والای او گفته .. پدری که در حق آنان رحمی نداشته است . پدری که تفریح خود را مقدم بر عشق به فرزند دانسته ... این که ما بخواهیم به انسانها دیکته کنیم که چه بکنند و چه نکنند کاریست که حتی خدای به آن بزرگی هم در این زمینه اراده انسانها را در نظر می گیرد هر چند در این مقوله پاداش را هم متناسب با اعمال آدمی در نظر گرفته است اما به نقش اراده توجه کنید . ما همیشه گفته ایم حقیقت آن چیزیست که باید باشد .. حقیقت آن چیزیست که با همه تلخیهایش زیباست . نمادی از شکوه زندگی و تبلور عشق و ایمان است . نیمه پر لیوانی که باید پر تر و پر تر گردد . هیچکس را به زور نمی توان به کاری وادار کرد . در اصل این خداست که به انسانها هستی می بخشد رسم روزگار و روند مصلحت و علم و اقتضای طبیعت برآن قرار گرفته که پدران و مادران عاملی باشند برای تولید نسل و خلق فرزندان .. پدری که وجود ما از اوست .. مادری که در رحم و در شکم او جان می گیریم . و ما محصولی مشترک از کمپانی پدر و مادرمان هستیم . آیا به خاطر انگشت شماری پدر ان بد باید که زحمات کل پدران را از یاد ببریم . نادیده بینگاریم ؟ آن را جزو وظایفشان بدانیم ؟ فرض کنیم که جزو وظایفشان باشد . حقی که بر گردنشان داریم .. آیا ما نباید از کسی که در حق ما کاری انجام داده تشکر کنیم ؟ انسانی که زندگی و جوانی خود را صرف آن می کند که امکانات تربیتی و اقتصادی و رفاهی را برای زن و فرزند خود فراهم نماید . از تربیت گرفته تا اقتصاد ... پدری که بار ها و بار ها خواب شیرین چشمانش را برای کسب اندک درآمدی بیشتر گرفته .. پدری که نه زمستان می شناسد و نه تابستان ..و تا آخرین لحظه حیاتش در اندیشه فرزند خود می باشد .. و در بسیاری از زمینه ها به فرزند خود اهمیت بیشتری می دهد و شاید تمام آنها . حداقل من که این جوریم .چه به عنوان یک مرد و چه در نقش یک پسر دوست می دارم آن چه که باید باشم , باشم . و اما مولا علی مردی که امروز تولد اوست و مردی که به شایستگی روزش را روز مرد و پدر می نامیم فر موده بزرگترین سود فرزند نیک است .. چه سخن شیوا و پر مفهومی! پدری با آن همه تلاش در جهت کسب روزی و تر بیت شایسته وقتی که فرزند خود را نیک و صالح می بیند احساس می کند که بزرگترین سود را کرده و این برای او از هر ارزشی ارزشمند تر است . پدر یعنی عشق , یعنی محبت , یعنی تلاش .. یعنی ثمره یک انتظار .. یعنی انتظار یک محبت ... شاید در یک دید کلی مادر از دید گاه عاطفی تری بررسی شود اما آن چه یک پدر را, یک مرد را وادار به تلاش برای زندگی بهتر خانواده اش می کند تنها پذیرش یک مسئولیت نیست . عشقی است که بر اساس آن زندگی خود را شکل داده است . ... زندگی با عشق و دوست داشتن و لحظه های شیرین است که شیرین تر می شود ... از روز مرد گفته ایم .. از علی گفته ایم .. از یتیمان گفته ایم .. از آنانی که به دلایل مختلف سایه پر مهر پدر را بر سر خود احساس نمی کنند از آنانی که شاید شنیدن نام پدر برای آنان زجر آور باشد از این که سایه حمایت اورا خواسته یا ناخواسته از سوی آنان بر سر خود نمی دیده اند . باید گفت عزیزان ! دنیا جای حسرت خوردن نیست . وقتی که شکوه و شیرینی و لذتها را با خود خاک می کنیم تنها می توانیم از داشته هایمان در لحظه های داشتن سپاسگزار باشیم .. برای جاودانه غرق نعمت الهی شدن بکوشیم .. گفتن از مقام پدر و تا کید بر احترام به این شخصیت به هیچوجه کار پدرانی را که به فرزندان خود بی توجه اند توجیه نمی کند اما این دلیل نمی شود که از مقام والای آنان نگوییم . دلیل نمی شود که نگوییم دعای از صمیم قلب آنان در حق فرزند را خداوند اجابت می کند ... امروز روز علیست .. روز تولد مردی که در کعبه به دنیا آمد و در خانه دیگری از خانه خدا شمشیر زهر آگین به استقبال مرگ رفتن , بر سر مبارکشان فرود آمد . امروز روز مردیست که با اشکهای بران و شمشیر تیز دشمن شکن دنیای عشق و محبت را به سیطره خود در آورد و نثار امتی ساخت که دین محبت را بر گزیده بودند .. علی آن فسادی را ریشه کن می کرد که نمی خواست در این جهان زندگی کند .. کفار ومنافقینی که می گفتند این جا یا جای زندگی ماست یا جای زیستن آنانی که می خواهند نیک باشند و شایسته و خدا گونه زندگی کنند . امروز روز تولد علیست .. روز مرد .. بوی خوش خاک (یاس ) می آید .. بوی فاطمه پاک (خاص ) می آید .. بوی عزیز ترین دختر خدا می آید ... فاطمه آمده است تا تولد علی را به زمینیان هم تبریک بگوید .. علی یک مرد بود یک جوانمرد بود و امروز روز مردان است روز جوانمردان .. روز عشق .. روز برق شمشیری که نور خورشید عدالت را عادلانه در جهان گستراند و نشان داد که می توان حاکم بود و دزد نبود .. می توان از خدا گفت و خدا گونه عمل کرد .. می توان حاکم بود و ساده زندگی کرد ..می توان حاکم بود و مردمی بود ... و علی خیلی چیز ها را ثابت کرد .. می توان حاکم بود و بر دلها حکومت کرد ... علی جان تولدت مبارک ! علی جان بار ها گفته ام حساب تو از آنانی که سنگ تو را بر سینه می زنند و نام تو را به یدک می کشند که خداوند سنگ بر سینه شان بزند که این همه ستم نکنند جداست .. علی جان تو یک مرد بودی .. یک پدر .. یک انسان .. نشان دادی که عدل علی همان عدل الهیست . و من با تو مرد را شناختم .. با تو پدر را شناختم .. با تو انسان و انسانیت را شناختم . و من با الهام از راه تو , از اندیشه تو , مهر تو پدر را فریاد می زنم .. پدر را که به من پرپرواز داده است . پدر پرنده ای که به من آموخت که جوجه ها هم می توانند پرواز کنند . پدر پرنده ای که به خاطر من پرواز می کند .. به خاطر من خستگی نمی شناسد .. به خاطر من با گر ما و سر ما می جنگد ... پدر پرنده ای که عشق را می شناسد پرنده ای که از پرکشیدن و بال زدن به خاطر من خسته نمی گردد .. پرنده ای که نغمه شیرین عشق را حتی با صدای بی صدایی خویش می خواند . پدر شکوه عشق است .. طلوع هر لحظه عشق است . پدر طنین آهنگ مهربانی هاست .. پدر یعنی قدرت عاطفه ها ... احساسی در میان قلبی نرم .. پدر یعنی مایه مستی من , هستی من , سر مستی من .. پدر یعنی شکوه واژگانی که بازهم از آنان می خواهم که به افسون من در آیند تا باز هم با طراوت و تازگی واژگان عشق فریاد بزنم که پدر دوستت دارم .. نمیر تا آن گاه که من زنده هستم .. نمیر تا آن گاه که می توانم فریادت بزنم .. تا آن گاه که می توانم برایت بنویسم .. از عشق بگویم و از پیوند دلها . پدر بی تو چراغ خانه مان نوری ندارد .. بی تو شادی نامه هایم را با غم خواهم نوشت . بی تو .. منی نخواهم (نخواهد )بود .. پدر ! می خواهم که در زندان خاطراتم همچنان اسیر تو و لحظات شیرین با تو بودن باشم ... پدربا تو به کودکی ام پر خواهم کشید .من تو را همیشه همچنان خواهم دید .. امروز با هدیه ای نا قابل به سراغ تو می آیم .. چه می توانم بخرم که قطره ای از اقیانوس بیکران مهر خالصانه ات را پاسخگو باشد ... هر آن چه کنم کم کرده ام . پدر اگر هم بر سرم فریاد می زدی باز هم مهربان ترین بودی ... اگر هم دوستم نمی داشتی .. باز هم دوستت می داشتم .. گاه باید دوست داشتن ها را از پشت میله هایی که خود به دور خود کشیده ایم آزاد کنیم . عشق و محبت در دلهای ماست ... می توان آزادش کرد ... می توان دوست داشتن و عشق ورزیدن را آموخت .. می توان شکیبا بود .. آن قدر مهربان باشید تا نامهربانی ها شرمنده گردد . پدر ! می دانم بزرگترین هدیه ای که می توان نثار وجود مقدست نمود بوسه ای با دنیایی عشق وجلوه روزگارانی سرشاراز محبت می باشد .. تو برای من همانی ... همان شخصیت دست نایافتنی .. همان مهربان ترین .. همان قدرتمند ترین ..همان بهترین .. وقتی که تو بهترینی چرا که نگویم ؟! وقتی که مهربان ترینی چرا که نگویم ؟! تو مسافر دریای زندگی هستی دوست می دارم زود تر از تو به ساحل رسم .. تو مسافر کاروان زمانی ای کاش قبل از تو به مقصد رسم .. خانه بی تو بویی ندارد .. عشق بی تو رویی ندارد ... گیسوی محبت بی تو مویی ندارد ...خورشید مهر بی تو سویی ندارد ... و من تو را فریاد می زنم پدر .. تو را .. می آیم تا در آغوشت گیرم .. می آیم تا عاشقانه و عاطفانه و عارفانه و عاجزانه در آغوشت گیرم .. می آیم تا که از تو طلب بخشش کنم که اگرتو مرا نبخشی خداوند هم عفوم نخواهد نمود .. توبه هایم را نخواهد پذیرفت . از تو می خواهم که مرا ببخشی ...من از وجود تو هستم .. به خاطر من بی خوابی ها کشیده ای .. برای تامین هزینه های زندگیم سختی ها کشیده ای ... اگر دانه دانه ستاره های آسمان را بچینم برسر تاج سرت قرار دهم باز هم کاری نکرده ام .. اگر تا آخر دنیا برده تو باشم باز هم کاری نکرده ام ... می آیم تا عاشقانه و عاطفانه و عارفانه و عاجزانه در آغوشت گیرم .. بوی تو را احساس کنم .. تا تو هم بوی مرا احساس کنی ..می دانم که دوستم می داری .. من همان کودک دیروزم ..همان کوچولوی تو .. حتی اگر سرم بر آسمان ساییده گردد در برابر تو سر به زیر خواهم بود . پدر دوستت دارم . تا آن جا که نفسهای زندگی در وجودم نفس می کشد با سکوت و فریاد خود فریاد خواهم زد که دوستت می دارم . می آیم تا بوی تو را, از آغوش توو در آغوش تو احساس کنم . تا بگویم که شاید بابای پیر من باشی اما عشق جوان تا ابد جوان خواهد ماند ... روزت مبارک پدر ... تولد مولا علی (ع ) .. روز مرد و پدر بر خداومد متعال .. رسول گرامی اسلام .. امیر مومنان .. حضرت فاطمه شهبانوی بهشت و بر تمام آدمیان و بر تمام هستی مبارک باد ... پسردیروز .. پسر و پدر امروز و شاید پسر, پدر و پدر بزرگ فردا : ایرانی
     
  
زن

 
جمــــــــــلات مـــــانـــــدگـــــار بـــــه قلـــــم ایرانــــــــــی ۳

عشق زمینی محکوم به شکست است تا وقتی که عشقی آسمانی حمایتش نکند ..
از روی عشق عشقتان را دوست بدارید نه از روی عادت .
آیا شده یک بار.. فقط یک بار و برای یک دقیقه ....فقط روح و اندیشه تان را با روح و اندیشه عشقتان عوض نمایید؟ این یعنی پایان خودخواهی و آغاز لبخند عشق ...
خیلی ها برای هزاران بار به هم می گویند که دوستت دارم..اما برای یک بار هم که شده نمی دانند که چرا !
سخن ازعشق ..زمانی شیرین است که تو عاشق باشی ....


هرگز لذت خود را از داشته هایت .. به آن کس که از آن داشته ها محروم است طوری نشان نده که او از نداشتن آنها حسرت بخورد .. و تو هم هرگز به داشته های دیگران حسرت نخور ... دنیا هم از آن تو باشد به پشیزی نمی ارزد ... چه رسد به چند ماشین آخرین سیستم و چند کاخ و ملک و ملک ..خوشبختی با توست .. در نفسهای توست .. در آغوش تو .. همراه با تو .. اصلا آن که تو را آفریده نامش خوشبختیست . آخر از بخت خوش توست که انسان شده ای ..

اززیدی پرسیدند عشق بهتراست یا دیوانگی .. پاسخ داد بی عشق نمی توان زندگی کرد و بدون دیوانگی هم نمی توان عاشق شد ..
دانش.. بخشش ارادی خداست به بنده ای که اراده کسبش را می کند .. بنابراین جز خدا استاد دیگری نداریم

عاشقی برای بعضی ها مثل آدامسی است که به نظر آنها شیرینی آن همان اول تمام می شود . شیرینی عشق را پایانی نیست ...
شاید هوس آن قدر بی رحم باشد که دل عشق را بزند ولی عشق آن قدر مهربان است که هوس را در دل خود جای می دهد .
گذشته ها یعنی خوابی که به بیداری امروز رسیده است . پس قبل از این که یک بار دیگر چشمانت را ببندی به بیداری بیندیش . آری زمانی می توان به خواب اندیشید که بیدارشده باشیم ....
غم فردا را نخور . تو اصلا می دانی امروز چه می شود ؟!...
بگذار زندگی بنده تو باشد . برای زندگی گریه نکن .. بگذار زندگی برای تو بگرید (گریه کند ) ..
بخند بر هیاهوی بسیار برای گذر لحظه ها .. چه سخت و چه تلخ ! چه سهل و چه شیرین لحظه ها می گذرد . و تو در آغوش لحظات نه گذشته ای می بینی نه آینده ای .آینه گذشته.. شکسته است و آینه آینده جز خیالی بیش نیست . و حال تو ..آینه حال توست .....

سپیده یعنی عشقبازی روز وشب .
قلب یعنی سرزمین عشق ..آرامکده عشق ..
کاش معشوق دمی دروجود عاشق می بود تا بداند که چرا عاشق دوستش می دارد ...

غرور نو وقتی به بلندای آسمان خواهد شد که آن کس که بر اریکه عرش نشسته دست نوازش برسرت کشد .
نه زندگی را فریاد بزنید .. نه بر سر زندگی فریاد بزنید ..زندگی خود اسیر پنجه های مرگ است .

قلب انسان کانون عشق است .. عشقی که می توان با عقل و احساس درکش کرد و این عشق زیبا تر و ماندنی تر است . صدای محبت را می توانی از زبان تمام انسانها بشنوی .. نگاه عشق را می توانی در نگاه تمام آدمهای دنیا ببینی . کینه ها مردنی هستند . این عشق است که می ماند . نیازی نیست که زبان ملتی را بدانی تا به زبان او سخن بگویی . فقط یک کتاب مشترک ...عشق را به روی چشمان دلهای شما خواهد گشود . کتابی که سواد خواندن نمی خواهد .کتاب هستی ما ..کتاب سرنوشت من و تو .. کتاب عشق من و تو .....

ای که به دیدن من نقاب ازخورشید رویت بر می داری . روشن تر از آفتاب شده ام . آخر آفتاب هنوز روی ماهت را ندیده است....
انسانها دوست داشتنی هستند حتی اگر انسانهای دیگر را دوست نداشته باشند ..
این روزها انسانها را بیشتر از کارهایی که انجام نمی دهند می توان شناخت نه از کار هایی که انجام می دهند .
اگر قاضی عدالت را برای همه نخواهد یا به او می خندند یا بر او می گریند .
گاه خداوند بهشت را به زمین می فرستد تا هم بهشت قدر خود را بداند و هم زمین به خود ننازد .
باورکردن سخت است به یاد آوردن سخت است فراموش کردن سخت است ... شاید راحت تر از خوابیدن نیابیم آخر با چشمانی باز هم می توان خوابید
معنویت را با عدد نمی توان شمرد .
آن شیری شیرین تر خواهد بود که خود بدوشی و خود بنوشی .
دلی که آزار دیگران را نخواهد هرگز آزار نبیند .
چهره ها خاک می شوند اما خواب نمی شوند تو هنوز می توانی آنها را ببینی .
عدالت کور نیست این تویی که نمی توانی او را ببینی .
اگر خود را غرق گرداب گذشته گردانی هرگز به ساحل آینده نخواهی رسید ..
وجودخود را تیره نبین . تو حداقل می توانی خورشید خود باشی .
آن جرقه ای را دیده ام که تیرگی های درونت را به آتش می کشد آتشی که بهشت سبز می آفریند ...
نیاز بالاتر از نماز است . نیاز به پرستش آن که با تمام وجودش دوستت می دارد .
اگر خود را حس کنی خدایت را هم احساس خواهی نمود آن دو همیشه با همند ..
غمها را بر زمین بسپار تا چتر شادی آسمان بر سرت سایه افکند ..
به بیداری خود و به خوابم مرا ببخش تا بخشیده شوی .
خدا تنها کسیست که با بخشیدن بخشیده نمی شود .
می بینم که می بینی . تو چگونه خود را نابینا می دانی ؟!
گاه جهنم درون ما ..ما را به بهشت می رساند اگر به خوبی لذت سوختن را بچشیم
.بوی گندم یا بوی برنج ؟ شالیزار یا گندمزار ؟ بوی سبزه های تازه را می خواهم . کودکی ام را می خواهم .

پریدن یا پرواز ؟ ! پرواز در آسمانی که از مقصدش هراسانم ؟ من پریدن و افتادن را می خواهم

عشق یا نیاز ؟ غرق شدن در گرداب زندگی را نمی خواهم . . من تن (دل ) سپردن به آبهای کناردریا و ساحل را می خواهم ..
نگاه آتشین یا ماندن و گریستن ؟ کاش به گذشته های بی باز گشت باز می گشتم ..من آن نگاه آتشینی که آن سوی آن را نمی دانستم می خواهم ...

گنجشکها همچنان می خوانند ..همچنان صدای پرهای پرستوها را می شنوم .من آن پرندگان آن روز ها را می خواهم

انگار شبها تیره شده اند و ستارگان می گریند . من آن شبهای روشن پر ستاره و لبخند ستارگان را می خواهم .

چرا آشنایان کم شده اند ؟ من آنان را که در افق گم شده اند درطلوع سپیده می خواهم ..

******************

کاش می توانستیم به گذشته برگردیم . به آن نقطه ای که احساس می کنیم اوج لحظات شیرین زندگی ما در آن قرار دارد
روزهایی که دل به دریا نمی زدیم .. ازساحل زندگی لذت می بردیم . روزهایی که جدا از جدایی ها زندگی می کردیم .
روزهایی که عشق را به گونه ای می دیدیم که هر گاه اراده می کردیم درآغوشش می کشیدیم . کجا هستند آنانی که در
آغاز راه با ما بوده اند ؟ به نظر می رسد که به مقصد رسیده باشند اما آنان گمشدگان در افقند . و من درآرزوی طلوعی
دیگرم . کاش با اندیشه های فردا به گذشته های دیروزش بازمی گشتیم .. شاید آن گاه می توانستم که در باغستان زندگی
این چنین بخوانم که من پریدن و پرواز را دوست می دارم .. که من پریدن و پرواز را می خواهم
...انسان می تواند پنهان کاری کند ولی پنهان نمایی کار او نیست .

بر لبانتان گل لبخند بکارید تا جهان گلستان گردد .

ای انسان . ! تو اشرف مخلوقاتی .. سر به زیر باش .. اما سرافکنده نباش !

اگر انسان می توانست به میهمانی خانه اشباح برود وبرگردد دست از روی زنگ درخانه شان بر نمی داشت .

یک جو شرافت و عمری تنگدستی شرف دارد بر ثروتی که با بی شرفی و پایمال کردن حقوق دیگران به دست آید ...

اگرثروت را در قلب خود نمی جویی در قلب دیگران بجوی .. اگردر قلب دیگران نمی یابی در نگاهشان جستجو کن . چشمهای مهربان هرگز دروغ نمی گویند .

عشق را نباید دید عشق را نباید گفت نباید فریاد زد .. عشق را باید {که }احساس نمود ...

بزرگترین دیوانگی آن است که خود را عاقل ترین بدانیم.

به فردا (آینده ) لبخند بزن تا دیگر به دیروز (گذشته ) اخم نکنی ..

اگر دست کسی را گرفته ای آن چنان کن که انگار دستت را گرفته است
....قلبت را به من بسپار ای کودک یتیم ! پذران و پسران می میرند . این است جبر زندگی ..اما فراموش نکن که مقام و منزلت و ارج و قرب پدر فراموش شدنی نیست ..

ترس ازمرگ ترسناک تر از خود مرگ است .

به کسی که به تو اخم می کند لبخند بزن تا او را بخندانی.

برای آن که کسی را دوستش بداری نیازی نیست که حتما او را ببینی . می توانی احساسش کنی . با تمام وجودت .. با تمام نیازت .. می توانی روز پدر را به خود تبریک بگویی . به در بگویی تا که دیواربشنود.

تا وقتی که زنده هستی پدر هم با توست . تو بوی او را می دهی .. همان بوی عشق جاودانی را
..خورشید بیشتر از آتش حسد می سوزاند ..باورش کنید تا بیش از این نسوزی
.هرگاه ازخواب بیدارمی شوم احساس می کنم که از برزخ برخاسته ام . خواب را مرگ می پندارم . ای کاش مرگ را هم خوابی آسان می دانستم . شاید که چنین باشد و من نمی دانم.

سیری که از خود خبر ندارد چگونه می تواند حال گرسنگان را بداند ؟!

بر تخت خاک بنشین تا همیشه سبز باشی .

فرق انسان و دنیادر آن است که دنیا .. دنیای بعد از مرگ ندارد.



ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
هــــــــــایکو و کـــــاریکلمـــــاتـــــور بـــــه قلـــــم ایرانــــــــــی ۳

گاه آسمان هم مثل بوقلمون می شود .بیچاره انسان که به پای پاهای زشتش افتاده است...

بیچاره آدمی که قیچی به دستش گرفته می بیند همه ریششان را تیغ کرده اند ..

شیشه های پر زندگیم شکسته .. نمی دانم با شیشه خالی عمرم چه کنم .
به خیالت سورزده ای ؟! برگ آخر بود . بازی تمام شدبازنده ! .بنشین و با خودت بازی کن .. شاید بتوانی بر خودت پیروز شوی ....

آواکادو می خوام آوا ! کادو نمی خواهم ...

کبریت خیس بود آتش طلاقش داد .....

اگر بت را نشکنی بت تو را می شکند ..

درحال بالا رفتن از دیوار حاشابودم که دیوارفروریخت .....

ازبس خود خوری کرده ام سیر شده ام ....

پنجره ها را بازکن . ..شب درمی زند ..خورشید آفتابی شده است .

شکوفه های گل برگیسوانت می گذارم تا تو سوگلی گلهای من.. چشم نخوری (زیباترینی )
شهبانی عشق را به تو شهبانوی شبهای شیدایی ام داده ام تا با سوز شمع شب افروز خود بسوزم . ....

بالا رفتن را نمی دانم فقط پایین آمدن را بلدم .
شکست را شکستم . پیروزی ازترس فرار کرد .
اشک من گریست . اشک گریه ام درآمد . اما من همچنان ازته دل می خندیدم ....خداوندا ! میهمان حبیب توست . بیماریها دسته جمعی به خانه من آمده اند . چگونه از آنها پذیرایی کنم وقتی که دستم تنگ است . اگر چون دزدان پررو بخواهند یقه ام را بگیرند بازهم میهمان توحساب می شوند ؟!


ناامیدانه به دنبال امید می گردم انگار از ناامیدی خود را نشان نمی دهد ...
هرروزدلم می شکند ولی ترمیم نمی شود نمی دانم چند دل دارم !
لحظه ها به تلخی می گذرند .فردا به امروز تلخ می رسد و امروز تلخ ..می رود تا گذشته های شیرین را بشوید
..امواج طوفانی شده اند و از زندگی گریخته اند . . بیا تا با هم زندگی را در آغوش بگیریم و از زندگی بگریزیم .

خطت را نخوانده ام ولی پیرو خط تو هستم .

من آن زنبوری هستم که برای نوشیدن عسل نیشها نوشیده ام .

دلم برای تو می شکند وقتی که می بینم از دلم چیزی نمانده تا تو هم شریک شکستنش باشی..(تا تو هم آن را بشکنی خودت را بشکن اما خرد نکن ..
خوابت را به خیالم سپرده ام تا بدانم کدام شیرین ترند ..
نیامده ام تا از رفتن بگویم . می روم تا از ماندن بخوانم .
خورشید می خندد . ستاره چشمک می زند . ماه لبخند می زند . مرا هم به بازی بگیرید ..
خواب قلقلکم می دهد ولی دربیداریست که می خندم
آب رفته به جوی برنمی گردد با آن که جوی خشکیده التماس می کند .
به نگاه توسوگند می خورم که اگر با با سوز نگاهت مرا بسوزانی سبزت خواهم کرد .

***************
اردیبهشت ..بذر و شالیزار. .. نشاء و کشت
اردیبهشت ..عطر بهار نارنج .. بوی بهشت
اردیبهشت ..لبخند عشق ..پاکی سرشت
اردیبهشت .. رقص طبیعت .. عروسی اردک زشت
اردیبهشت ..بال زنان و پرکشان .. به سوی سرنوشت

***************
مارها دیگر نیش ندارند شیرها سیرنمی شوند . گرگها دندانهایشان شکسته است ..
دلم برای جلاد می سوزد آخر طناب دارگران شده است .
گرسنگی بیداد می کند .. گربه سانان آشغال ها را هم خورده اند .. دیگرغذایی برای گرسنگان نمانده است .
گلوله های ارزان فوری نمی کشند . وقتی که مرگ شیرین می شود به کام فقرا نمی رود
برق مرا گرفته است . فانوس زندگیم خاموش شده است
می پرسی برای چه باید مرد؟! تواصلا می دانی برای چه زنده هستی؟!
درجامعه ای که سگ موش می گیرد گربه برای دفاع از حقش با سگ می جنگد .

لامپ را خاموش کرده ام تا در روشنی دلم قصه های غصه هایم را بنویسم

به زیدی گفتم می خواهم نه خواب باشم نه بیدار .نه مست باشم نه هشیار ..زید گفت برو دیوانه شو یا بیکار ..

روز پدر بر مادران مبارک باد که زیر بال و پرخویش.. پدران پرورانده اند .

آب بر آتش ریختم ..آتش شعله ورتر شد .. گفتم چرا ؟!چنین شنیدم: که آتشی که در حسد می سوزد تا ابد خواهد سوخت (سوختن آتش درآتش حسد )زندگی قشنگه حتی اگه شب و روز بشینیم و زشتیهای اونو ببینیم .

پای راستت روی دیروز و پای چپت رو فردا قرار داره . پس کدوم پاتو گذاشتی رو امروز ؟!

ازبس گرسنه ام که هرچی هم غصه می خورم سیر نمیشم ..

از بس خمیازه می کشم باید خمیازه ام را بکشم ..

وقتی بیش از حد آدامس می جوم حس می کنم که آدامس مرا می جود ..

وقتی از کوه بالا می روم احساس می کنم که از کاه پایین می آیم .

از کاه کوه می سازند دیگر نمی دانند که بالا رفتن از کاه خیلی سخت تر است .

اگر کمی عقل توی کله ام می داشتم دیگر از دیوانگی نمی نالیدم ...وقتی که خواب بیدارمی شودمن می خوابم .

وقتی که من بیدارمی شوم خواب می خوابد .

نمی دانم من و خواب کی با هم بیدارمی شویم تا بتوانم با اوحرف بزنم .

چقدر خواب را دوست می دارم وقتی که بیدارست . حیف که من خوابیده ام !

خواب را خواب کنید پیش از آن که او شما را بخواباند .

بیدارشو! خواب خسته شده می خواهد که بخوابد .

خواب روی اعصاب من راه می رود من هم آدم حسابش نمی کنم تا روی اعصابش راه بروم .

خواب به من گفته که برای من و به خاطر من همیشه بیداربوده است .

وای به روزی که ویروس خواب آدمی را آلوده کند و از تنش بیرون نرود . بیچاره آدم خواب آلوده !....

بعضی ها از کم خوابی ..خواب زده می شوند و خود را به خواب می زنند
.....وقتی که قورباغه ابوعطا می خواند باران از زمین به آسمان می بارد.

دلم را به تو می سپارم زیاد مزاحمت نمی شوم .. فقط برای چند ساعت در روز ... به نوبت زحمت چند نفر دیگر راهم زیاد می کنم : یک عاشق عشق

کاش همان جوری که آدمها عاشق می شدند عاشق ها (عشاق )هم آدم می شدند .

بدی هایم راخاک کن تا خوبی هایم سر از خاک بیرون آورند
. وقتی سگ و گربه با هم ازدواج می کنند بچه شان موش می شود .

گلبرگ ها اشک شبنم را نمی خواهند .. اگر شبنم گریه کند گلبرگ ..خشک و شبنم .. خاک می گردد .

آب را گل آلود نکن ! ماهیها رفته اند .

یک پایم لب گوراست . مانده ام که مملکتم راکجا خاکش کنم ؟! : ازفرمایش های مقام معظم رهبری

در سینمای دنیا نشسته فیلم تکراری می بینی؟! خیلی هم بخواهی بنشینی و بمانی شب که شد بیرونت می کنند .
نه امروزی نه دیروزی نه فردایی ...نه دینی و نه دنیا و نه سودایی ...نه دانا مانده این جا و نه شیدایی .. تو نه گمگشته ای و نه تو(تونه ) پیدایی ...

********************
بیابان ها پرآب شده اند ..
ملایان خوابیده درخواب شده اند
دریاها بی آب شده اند .
دزدان هسته ای بی تاب شده اند .
آب ها شراب و شراب ها آب شده اند .
سیخ های سوخته کباب شده اند .
صوابها خراب و خراب ها صواب شده اند .
دل نوشته های من و غمنامه های تو کتاب شده اند ..
سرکه های گندیده می ناب شده اند
چشمه های زلال مرداب شده اند
رویاهای شیرین من و تو سراب شده اند .
ثواب ها گناه و گناهان ثواب شده اند .
ستارگان آسمان شبتاب شده اند
ببین بازی زمانه را که نقش ها بر آب شده اند
*************
خرچنگ به خرچنگ انداخت (می اندازد ).
لاک پشت به انگشتانش لاک می زند .
خریزه یعنی خری که مثل بزکاغذمی خورد .
************
سمفونی خر ... کشور بی در و پیکر ...چهچه رهبر
آب در هاون کوبیدن ..شنیدن و نشنیدن .. دیدن و ندیدن
چون موش دویدن ..چون خرگوش جهیدن ..چون گربه پریدن
نالیدن .. گریستن ...شکستن ...رفتن ..نرسیدن
اعدام رحمت .. لعنت ملت ...شکوفه وحشت
خواری وخفت ...کاسه ذلت ...نکبت وحیرت .
***********
ازمردن خجالت می کشم .. قبر ها گران شده اند . حتی برای مردن هم پول ندارم
زمین خوردم تا آسمانی شوم .
لبانت را بازکن تا دندانهای تیزت را ببینند
تا به کی می خواهی درقوطی کبریت بمانی ..شمع خاموش همچنان می سوزاند
کورخوانده ای .. بینا خوانده ام .. می خندم تا گریه هایت را ببینم



ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
به اشکهای دیروزت بخند تا اشکهای فردا را فراری دهی .

با امواج نسیم به ساحل کوهستان می رسم ..دریا هم به سوی ما می آید .

وقتی که آتش می سوزد دنیا با تمام وجودش اشک می ریزد .(خودسوزی آتش )

قلبم را به قلب تو سپرده ام نمی دانم که چرا در سینه ات فقط دل خود را می بینم .(تو دلتو دادی به یکی دیگه )

کشتی هایم غرق شده اما هنوز دریا را دارم .

بر سفره من نه نانی هست و نه آبی . بیا تا طعامی ازعشق خورده سیرشویم .(گرسنگی عاشقی رو از یاد می بره )

چشمانت را برروی هزاران ستاره نبند روغن فانوست درحال تمام شدن است .

کاش کینه فردای تو را امروز می دیدم تا که وقتی به فردا رسم کینه ها رفته باشد .

ظریفی به گاوی گفت چه کاری درحقت کنم تا تو آدم شوی ..گفت همان کاری که تو را گاوت کرده است .

قلم عشق .. جانش را برای من داده است تا مرا با رقیبش ببیند ..(قلمی که به خاطر من نامه عاشقانه می نویسدوجوهرش تمام می شود )


ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
دلم تنگ است .. آخر(زیرا)نمی خواهم دلتنگی دیگران را ببینم .

آفتاب را درچتر خورشید نمی بینم . ابری هم نیست . انگار غبار های غم کسوف آورده است .

چشم دلم کورشده ..تا دیروز نمی خواستم ببینم اما امروز نمی توانم که ببینم . دریغ از دیروز !

ساقیا ! مرا باده ای ده که مستم نسازد پستم نسازد دور از آن چه هستم نسازد ... گفتا ! بهتر آن است که از تشنگی بمیری..آخر چنین باده و پیمانه ای رادستم نسازد .

عشق به رنگ مشکی نیست .. بیچاره عشق چه گناهی کرده که نمی خواهند دل مشکی را بشکنند .

زمانه بر من سیلی زده است .. نگاهم رابه زمین می دوزم تا{به} زمین نخورم .

برروی نوار قلب بیماری نوشته شده بود ..خیانت ..بی وفایی ..بی رحمی .. بی انصافی



ایـــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
وقتی که علی تارزن ..علی تارزان می شود قورباغه ابو عطا می خواند .

وقتی که آهنگ غم .. ناقوس مرگ من می گردد زندگی را فریاد می زنم که مرا از من برهاند .

نا آرامی را در آغوش می کشم تا در کنار من با آرامش بخوابد .

قمار زندگی فقط چهار آس ندارد ..هرگز خود را بازنده ندان !

صورتم از سیلی زندگی سرخ شده آخر من صورت و لبان او را با روژسرخ کرده ام

باد بزن داغ می شود تا دیگران خنک باشند چه کسی سوزدلش را می داند.

خداوندا ! تونیک می دانی که من ادعایی ندارم . به من دیکته می گویی و من می نویسم ..

**********************
نمی دانم کی خاک ها خاک خواهد شد ؟..
نمی دانم باد ها را کی به باد می دهند؟
نمی دانم آتش کی می سوزد ؟
آب کی آب می شود ؟
نمی دانم خیال ..کی خواب خواهد شد ؟
و من با چشمانی باز درخواب ...
بیداری را فریاد خواهم زد ..
آن که پاسخم را نمی دهد
پنجره های برزخ را نمی توان شکست ..
و من به هرجا که می روم یک زندانی ام ..



ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
دیگر با دلم سخن نمی گویم دلم با من سخن می گوید

پرده را به کناری می زنم تا بی پرده با تو سخن بگویم .

دوست دارم از عشق بگویم . اما عشق نمی خواهد که از من بشنود .

چون خورشید به سوی تو می آیم و تو چون ابر از من دور می شوی .

ستاره اقبال تو در آسمان من است . به سر زمین قلبم قدم بگذار تا آن را ببینی ..

از یاد نبر که نمی توانی همه چیز را به یاد داشته باشی ..

پرده آسمان به کنارمی رود . حالا دیگر آبی را قرمز می بینم ..



ایـــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
نانت را آجر نمی کنم . آجر گران است .

ایمان را به سیمان نمی فروشم . این روز ها با ایمان کاخ می خرند .

کوهها از برف سپید موی شده اند . اگر بر سرشان شانه کشم کچل می شوند .

درختها ایستاده می میرند .. برگها خوابیده .. ای کاش انسانها آزاده بمیرند!

بالهایم رانچین ! می خواهم تا آخرین نفس پروازت را ببینم .

گل خار را دوست می دارد تا کسی او را نخراشد ..(گل را )

همه دلخوشند . شب با ستاره ها می رود و تو با روز می مانی .

سایه سیاه غم بر سرم نشسته آشیانه زده است می گوید ما هردومستاجریم .

همای سعادت بر سرت نمی نشیند . این تویی که در زیرش می ایستی .

پشیمانی سودی ندارد اما جلوی ضرر را از هر جا که بگیری استفاده است .




ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
مرجع تقلید من فتوا داده که آب را باید شست وخورد .. تطهیر

مگه مرض داشتی که الکی گفتی مریضم ؟!

من و تو همزبانی هستیم که زبان هم را نمی فهمیم .

در رابطه با جنس مخالف .. زن فقط به یکی دل می بازه حتی اگه به صد نفر دل ببازه .

شادی از من می گریزد و من از غم فرار می کنم ..راهی ندارم جزآن که با خویش خوش باشم .



ایـــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
فانوس زمان هنوز روشن است تا ستارگان راه خود را بیابند.

اگر از شادیها نمی خوانی شادی ها را بخوان تا برای تو بخواند.

من تو را باور می کنم چون مرا باورنداری.

اشکهایم سقوط می کنند تا من صعود کنم .

سرت را بالا بگیر تا ببینی که آسمان با همه سربلندی خود به زمین می نگرد.



ایــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
صفحه  صفحه 35 از 78:  « پیشین  1  ...  34  35  36  ...  77  78  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA