انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 37 از 78:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  77  78  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


زن

 
گوش من به حرف تو گوش نمی کند ..حلقه اش عوض شده است .

سایه ها گریخته اند پنجه های آفتاب بر زمین سایه انداخته اند.

***************************
آخر الزمان شده است :
آتش از سرما می لرزد .
زمین فوتبال گرد شده است .
جاذبه هوا جای جاذبه زمین را گرفته است .
مردان بار دار می شوند .
موش ..گربه می خورد .
زمین ثابت شده خورشید به دورش می گردد .
دیگر کسی در خانه و مغازه اش را نمی بندد .
هلی کوپتر ها تاکسی شهری شده اند .
خورشید از مغرب طلوع می کند .
برای خورشید چادر مشکی سفارش داده شده است .
حضرت خضر تکلیفش را نمی داند .
آیا عزرائیل ..جان عزرائیل را می گیرد ؟!
بین مردگان دو دستگی ایجاد شده است .
ممد بوقی آماده کمک به اسرافیل در دمیدن صوردوم است .
بیشتر ها تب برزخ را بر مرگ محشر ترجیح می دهند .
داستانهای ایرانی نیمه کاره مانده است ..
سریال ناتمام دنیا تمام می شود ..پایان ...کارگردان ....کردگار .



ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
شیشه , سنگی را شکست آخر آن سنگ دل شیشه ای بود .

تمام داماد ها از دو طرف داماد می شوند اگر قبول ندارید سر و ته شان کنید ..

سیگار یک افیون نیست یک افعیست : انجمن حمایت از جام زهر سرکشان
***********
زمستان ..هوای سرد ..امام درجای گرم ..گرسنه می لرزد
تابستان .. هوای گرم ...امام درجای سرد ..گرسنه آب هم ندارد ..
امت با تقوا .. ریاضت کش .. اقتصاد مقاومتی ..تمرینی برای زندگی درجهنم
امام در بهشت دنیا ..دنیا برای امام .. آخرت برای امت ...
تکبیر برای امام ... تک تیر برای امت



ایــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
یـــــا مهــــــــــــــــــــدی ! نیکــــــــــی منتظــــــــــرســـــت

تولدت مبارک مهدی جان ! ای جان جهان ! ای آن که خواهی آمد و جهان را آن گونه که باید باشد خواهی ساخت .. مهدی جان پس کی می آیی ؟ مگر خشم و کینه و دروغ و برادر کشی هم اندازه ای دارد ؟ تا به کی از خدا بخواهیم که تو آقای ما را برساند تا ما را از شر آنانی که به دروغ خود را خلیفه تو و خلیفه خدا بر روی زمین می دانند بر هانی ؟. مهدی جان فساد دنیا را گرفته است . شاید اگر تو بیایی عشق هم با تو بیاید شاید اگر تو بیایی زندگی هم با تو بیاید .. .. ببین که گل لبخند بر لبانمان خشکیده است .. چشمانمان دیگر سویی ندارد .. برادران و خواهران یکدیگر را نمی شناسند ..خدا را نمی شناسند .. پس کی می آیی تا با تو بر سر یک سفره بنشینیم ؟ کی می آیی تا عمر شیطان را در شیشه گردانی و آن را بر سنگ خشم آدمیان رانده شده از بهشت بکوبانی ؟ مهدی جان بیا و به من بگو که می توان انسان بود و چون فرشته ها زندگی کرد . مهدی جان بیا و به من بگو که خدا ما را بیشتر از شیطان دوست می دارد . آخر در شگفتم که چگونه می شود یک موجود از نقطه آغازین آفرینش انسان همچنان مانده باشد و بتواند به وجود همه آدمیان راه یابد .. بیا و مرا از این توهم نجات ده که چرا خداوند به اندازه تمام آدمیان روی زمین شیطان آفریده است . مهدی جان ! تو گفتنی ها را می دانی .. شنیدنی ها را قبل از آن که بر زبان آید می دانی .. از راز دلهای ما با خبری . این است آن توانی که یگانه چهان به تو داده است . آغاز یکیست پایان یکیست . مهدی جان ! بیا و به ما بگو که خدا را فقط در غمها نمی توان دید . خدا را تنها در نگاه بسته کودک گرسنه ای که در آغوش مادر مرده است نمی توان دید . خدا را تنها در پشت میله های زندانی که آزادی را حبسش کرده اند نمی توان دید . خدا را تنها در بالای حلقه داری که آزادگان را خفه کرده اند نمی توان دید . خدا را تنها در کویرسوزان بی آب و علف نمی توان دید . مهدی جان بیا و به ما بگو که خدای ما خدای خشک و سوزان نیست . خدا ی دوزخیان نیست . پس آن بهشتی که از آن رانده شده ایم کجاست ؟ پس آن شیر شیرین تر از شیر مادر کجاست که این روز ها باید به جای آن خون دلها بخوریم . داد می خواهیم بیداد می بینیم . فریاد هایمان جز سکوت مرگبار حاصلی ندارند و سکوت ما یعنی فریاد ناتوانی ما . مهدی جان ! به خاطر خدا بیا .. بیا و به ما نشان ده آن چه را که باورش داریم .. آن چه را که نمی خواهیم باورش نداشته باشیم . به خدا که خدا , خدای زشتی ها نیست . بیا و به ما بگو که این عشق است که بر این جهان حکم می راند نه آن نفرتی که می میراند . مهدی جان ! می دانیم که کینه توزان می میرند می دانیم که نائبین دجال صفت تو هم می میرند .. همه ما می میریم .. می دانیم که کافر می میرد منافق می میرد , آن که آزادی را در بند کشیده می میرد .. زندانبان می میرد زندانی می میرد بیا و نشانمان ده که کینه ها هم می میرد .. کینه توزی ها هم می میرد . دشمنی ها هم می میرد . می دانم که می فرمایی این ما هستیم که باید کینه ها را نفرت ها را دشمنی ها را در خود بمیرانیم اما اگر همه نخواهیم چه می شود ؟! خسته شده ایم از بس به آتش دیگران سوخته ایم . دیگر توانی نمانده است . ای خلیفه خدا در روی زمین ! ای آن که گریزندگان از حقیقت باورت ندارند بیا و باور ها را باخورشید وجود خود نورانی ساز تا باور کنیم آن چه را که می دانیم و یقین کنیم آن چه را که باورش کرده ایم . آن کس که ماه را ستایش می کند خورشید را می ستاید خدا را می پرستد و آن کس که از تو می گوید از تو می خواند خدای خویش را خوانده است . مهدی جان ! به خدا که نیکی ها منتظرند .. زیبایی ها منتظرند .. منتظرند تا چهره پیامبر گونه تو را ببینند . منتظرند تا بوی فاطمه و علی را بشنوند .. منتظرند تا نور خدا را ببینند .. منتظرند تا به بشر ناتوان بگویند که دست خدا بالاترین دستهاست .. مهدی جان بیا و به امت ساده و خوش باور و زود باوری که دجال تاج سیاه بر سر را نماینده تو بر روی زمین دانسته اند نشان ده که حنای آن دجال دیگر رنگی نداشته کالاهایش خریداری ندارد . مهدی جان ای کاش آن گاه بیایی که چشمانم به وجود نورانی تو نورانی گردد ! آن گاه بیایی و غسل تعمیدم دهی .. بیایی و حقیقت دانا را در دنیای دنی نشانم دهی . به خدا که خدا بزرگتر از شیطان است . چرا خدای بزرگ را نبینیم و شیطان پست و کوچک را ببینیم ؟ مگر شیطان نمی داند که در برابر خدای بلند مرتبه کاره ای نیست ؟! و من هم چون شیطان می دانم . مهدی جان بیا و نشانشان ده که قدرت پوشالی آنان که به بهانه مذاکرات هسته ای خون ملت را در شیشه کرده اند به مویی هم بند نیست . بیا و نشان ده آنان که روایت جعل می کنند و به خورد ملت ساده دل می دهند عددی نیستند که آنان را بت های دیکتاتور و نشکستنی خود قرار داده ایم .. بیا و بت ها را بشکن . بیا ای امام ! می دانم که اگرآن فقیه سفیه تو را ببیند وقیح و قبیح بودنش را نشان خواهد داد و با تو پیکار خواهد کرد . مهدی جان ! تنها خداست که می داند تو کی خواهی آمد . شاید این جمعه بیایی .. شاید جمعه ای دیگر باشد .. شاید وقتی باشد که من در برزخم ..اما خواهی آمد .. با آن که خدا در کنار من است دست دعا به سوی آسمان , همان جایی که عیسای مسیح آن جاست دراز می کنم و از او می خواهم که هر چه زود تر بیایی . تو در کنار عیسی و عیسی در کنار تو و هر دو در کنار خوبان و خدا .. نیکی ها منتظرند .. نیکی ها می خواهند بدانند پس کی نوبت خلافتشان خواهد رسید .نیکی ها بی تابی می کنند . خدایا جهان را بر پایه نیکی آفریده ای ..آخرش ندانستم که این بازی شیطان و شیطان بازی ها چیست . می دانم که می خواهی به انسان نشان دهی که رفاه و آسودگی آسان به دست نمی آید . مهدی جان بیا و از خدا بخواه تا آن قفل و مهری را که بر دلهایمان زده بگشاید . مهدی جان ! بیا و لبان نیکی ها را به لبخند پر مهر انسانیت شکوفا گردان . بیا و دنیای سراسر جنگ و آشوبمان را به زیور صلح و آرامش آراسته گردان (زینت ده ). مهدی جان ! بیا و آزادی را از اسارت شیطان صفتانی که دم ازانسانیت می زنند برهان . تنها تو را فریاد زدن کافی نیست . تا خدایی نباشی نخواهی توانست که مهدوی باشی .تولدت مبارک مهدی موعود ما ! کاش بیاید روزی که تو را درتولد تو ببینیم . با تو زاد روزت را جشن بگیریم . به امید آن روز : ایرانی درانتظارمهدی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
بالاخره دیوار رویاهایم فرو ریخت .. آن سوی دیوار .. دیوار دیگری بود.

هر قدر هم که بدرخشی تاریکی چشم دیدن تو را ندارد.

بارکج به منزل می رسد اگر دستت کج باشد.

نمی دانم با قیچی عشق چه چیزی را ببرم ؟!

سنگ آب می شود ..آب شراب می شود ..شراب صواب می شود ....به من بگویید کی خانه عشق خراب می شود تا خانه مان خراب نشود ..



ایـــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
گــــــــــریـــــه نـــــکــن ایــــــــــــــــــــران سبـــــز مــــــــــن !

می رفت تا رنگ خاک بر گلبرگ های سبز بهار بنشیند .. می رفت تا خورشید بهار خود را به آسمان تابستان بسپارد .. ببارید ای ابر های پشت خورشید سرخ خونین خیال ...اشک های خود را به چشمان خورشید داغ مهربانی ها بسپارید . جانهای سبز به آسمانها رفته است .. لبخند سرخ در کرانه های غمگین آسمان محو گردیده .. گویی که زمین سبز با لبان سرخ خود بر آسمان بارانی بوسه داده است . می رفت تا بهار , چشمان خود را یک بار دیگر ببندد .. اما بهار 88 جاودانه گردید .. گلهای بهار 88 هرگز پژمرده نگردیدند . خون سرخ شهدای سبز زنگار های سبزینه های بهشت را شسته است .. روزی آمد که فریاد های عصیان سینه آسمان را شکافت و به گوش خدا رسید .. اما شیطان زمینی ما آن فریاد ها را نشنیده گرفت . روزی آمد که شیطان شوم .. خس و خاشاک بر خاسته از تقلب و تخلف را بر عرش نشانید و بیننده هاله نورش ساخت . شش سال گذشت .. شهدای سبز اینک در کنار خدای سبز خویشند . و ما وراث شوم پدران سیاهکارخویش و خمینی سیاه دلی هستیم که هنوز کاسه چه کنم دردست , گدای درگاه پادشاهی شده ایم که خود با سکوت خود عمامه شاهی بر سرش نهاده ایم . می رفت تا پرستو ها حسرت بهاری دیگر را بخورند .. می رفت تا لاله ها چشمان خود را در میان رقص و ترانه سبز چمنها ببندند . اما نسیم سبز روح پرور بهاری آمد و روح پاک فرزندان وطن را از بدن جداساخت . تنهای پاکشان را سبز گردانید .. اندیشه ها سبز شدند .. سهراب ها .. ترانه ها ..نداها ..بستر آسمان را سبز سبز سبز کرده اند . و من به تو می اندیشم به تو که عزیزی را ازدست داده ای .. به پا خیز ایرانی ! به پا خیز ای فرزند کوروش ! به پا خیز ای خود ساخته خود سوخته سر زمین مقدس آریا ! این خاک سبز توست که سیاه سینگان آلوده اش می خواهند .. به پا خیز ایرانی ! فرزندان سبز تو زنده اند . آخر آن که در راه وطن می میرد ریشه در خاک وطن دارد . به پا خیز ایرانی ! ایران ما تو را فریاد می زند . به نگاه ندای تو سوگند که روزی ایرانمان سراسر گلستان خواهد شد .. ایران از اشغال دشمنان رها خواهد شد .. ایران آزاد خواهد شد . جان باختگان جان خود را نباخته اند .. جان بخشیدگان هدیه خدا را به خدا هدیه داده اند . دیگر از انسان ناتوان چه کاری ساخته بود؟! هنوز باور نداریم رفتن آنان را .. می رفت تا رنگ خاک بر گلبرگ های سبز بهار بنشیند ..انان که غبار های غم را در پیاله های خونین کرده به دستمان داده اندتا از جام کثیفشان زهر تلخ بنوشیم بدانند که لاله های سرخ .. شکوفه های سبز داده اند بدانند که بهار یک بار دیگر به ما سلام کرده است ..بدانند که دیگر به آخر خط رسیده اند . شهدای سبز آن چه را می خواستند که خدایشان به آنها داده بود .. حق انسانی خود را .. آنان عدالت رااز ولی سفیه پلاسیده و دارو دسته پوسیده ترش نمی خواستند که در سال 88 خاک پاک حرامزاده انتخاباتی خود طفل نا مشروع انقلاب .. محمود خاشاکیان گردیدند .. دریغا که شیطان زادگان , این کاسه لیسان رهبری از همین خاشاک زاده دفاع می کردند گویی که رهبر .. علم لدنی دارد و به پیروی از او ته کفش آن مردک دیوانه ممه لولویی دلقک را لیس می زدند اما امروز همانها می گویند که هرچه بد کرد آن تخلف زاده تقلب زاده کرد .. می گویند احمدی نژاد ما را به خاک سیاه نشاند ... البته آن دیوانه عذرش خواسته است .. پس تف بر شما ای دارو دسته های کاسه لیس .. تف بر شما ای دستمال به دستان ! پس چه بود آن حمایت ها ؟!... آن دستمال کشی ها ... یعنی اگر پادشاه شما غلطی کرد شما هم باید همان غلط را می کردید ؟ و آن روز شهدای سبز می دانستند که چه انتظارمان را می کشد . چه روز های سیاه تری در انتظار ماست . . مخوف ترین جنایتکاران تاریخ از آدمکشی های نتان یاهوی ایرانی و اسرائیل می گویند درحالی که شکنجه و جنایت و پست فطری ها و بی شرمیهای آنان این ملا صفتان پست و مافیای پشت پرده , روی تمام دژخیمان بشریت از ازل تا کنون را سپید کرده است . کاش راه شهدای سبز ادامه می یافت . آن گونه که جنگ 59 بزرگترین عامل تثبیت رژیم ضد مردمی ولایت فقیه گردید جنبش 88 هم هرچند بسیار مقدس گونه بر پا شد اما سکوت مردم و سرکوب آنان ..بزرگترین عاملی شد تا رژیم روز به روز بر چپاولگریهای خود به بهانه تحریم و رکود اقتصادی بیفزاید . در حالی که تحریم بزرگترین خواسته خود دولت ایران است . چون برای آنان اهمیتی ندارد که ملت چه می کشند ؟ فراموش کرده اند که می گفتند اصلا چرا ما باید از خارج جنس بیاوریم . باید خود کفا شویم . خودمان تولید کنیم . چرا محمد رضا ما را وابسته کرده ؟ .. حالا به بهانه تحریم همه را به گدایی وا داشته اند و خود تجارت می کنند . و شهدای سبز به ما نشان داده اند که دولتهای ایران و امریکا که برای بد بختی و سیه روزی ملت ایران دست در دست نهاده اند بزرگترین دشمنان ما هستند . امریکای کثیفی که به هر طرف که باد بوزد می رود .. امریکایی انگل تر از انگلی به نام آخوند ها ...خون سبز جوانان وطن پایمال نخواهد شد . ندای نداها خاموش نمی گردد . سر انجام روزی فریاد سکوت ملت دیواره های خشم و عصیان را ویران نموده دشمنان را در آوارهای عدالت جویی و استقلال طلبی خود دفن خواهد نمود . ای اشغال گران ! ایران سبز ما را رها سازید.. که شما حتی لیاقت بیابانهای خشک و سوزان عربستان ها را هم ندارید . سرسبز باشید ..چه کسی گفته که شما پست فطرتان بیگانه وارث سرزمین کوروش باشید . سر زمین من ! ایران من از آن من است .. از آن آن ایرانی پاک نهادی که آبش را نمی فروشد . نام پارسی خلیجش را نمی فروشد .. ملتش را نمی فروشد .. ناموسش را نمی فروشد .. بروید ..گم شوید .. دیگر بس است .بروید ای بی شرم ترین شرمساران تاریخ . ایران من از آن جوانان پاکیست که با خون سرخ خود گلستانهای سبز آفریده اند ..گریه نکن ایران سبز من ! به خدا آزادت خواهیم کرد . به خدا که روح ما تحمل در بند بودن تورا ندارد . مادر پاک وطن ! روزی خواهد آمد که دیگر اشکهای تو پیام اندوهت نباشد . تو برای ما و برای آزادی خود و ما خواهی خندید . گریه نکن ایران من .. برای تو خونها داده اند و خونها خواهیم داد . تو سر زمین مقدس منی ..تو یاد گار کوروش و داریوش و خشایار منی .. گریه نکن .. می دانی که چقدر دوستت می داریم .ایران من !خواهد آمد روزی که تاج سبز گلها را بر جامه سپید و پاکت ببینیم که چگونه فرزندان پاکت با نثار خون پاک خود در آغوش تو جاودانه گردیدند . تو همیشه سبزی ایران من ! گریه نکن . به من امید بده ..به خدا طاقت دیدن اشکهایت را ندارم . لعنت بر آن سیاه دل سیاهکامی که به نام دین مادر وطن را آزرده است . لعنت بر تو روحانی بی روح !.. لعنت بر تو جلاد! .. لعنت بر تو ای دزد! . وطنم را رها گردان . دیگر بس است .. به امید ایرانی سبزتر با اندیشه هایی سبز .. شهدا ! راهتان ادامه دارد .. نداها ! آسوده بخوابید که روزی با فریاد های اسرافیل گونه خود بیدار خواهیم شد و حتی اگر یک روز به پایان عمر این دنیای دنی مانده باشد این دون مایگان را به گور سیاهشان خواهیم نشاند و جشن سبز بر پا خواهیم نمود .. : ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
زندگی بی نمک شیرینی ندارد .

غم را دفن (خاک ) کن تا شادی بروید .

به میمون گفتند خود را زشت کن .. گفت ممنون می شوم اگر به من بیاموزید که چگونه می توان زشت شد ؟

ندای سرخ , آسمان آبی را سبز کرده است .

غینکم را شکسته ام تا با چشمان خود , دنیا را ببینم .

دلم برایت می سوزد که چگونه سوختن {را} , نمی دانی .



ایــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
نـــــــــــــــــــــــــدای شـــــــــــــــــــــــــادی و آزادی

با آهنگ غم به سراغ تو می آیم . نمی دانم اینک چه بخوانم . برای ما که این جا مانده ایم همه جا اندوه است و غم .. همه جا درد است و ماتم .. گویی فراموش کرده ایم رنگ شادی را . فراموش کرده ایم پرواز را , ناز را .. آهنگ غم قلبم را می خراشد . شش سال است که در کنارمان نیستی .. شش سال است که پلکهایت را نه برای همیشه بلکه تا آن زمان که خدا بخواهد بسته ای .. شش سال است که می دانی راز رفتن را , می دانی چگونه بودن را , چگونه رفتن را . نمی دانم درسوگ که مرثیه بخوانم . تو دانستی چگونه بالیدن را , چگونه پریدن را و من نمی دانم چگونه ماندن را .ندای من و ندای ما ! اوست که به ما بال پرواز داده است . همان که ما را به این جهان آورده روزگاری خواهد برد . اما آنان که ستم می کنند باور ندارند رفتن را .. باور ندارند که روزی چشمهای آنان نیز بسته خواهد شد . من امروز آهنگ غم می خوانم . کاش بر مزارت بودم . تا ببینم پرواز پروانگان بر فراز شمع وجودت را .. شمع همچنان می سوزد .. شمع ندا همچنان ایران ما را , جهان ما و شبهای تار ما را روشن داشته تا به آینده ای امید وار باشیم که دیگر آهنگ غم , قلب و روحمان را نیازارد . مگر تو چه می خواستی که این چنین نگاه مظلومانه تو را با خون سرخت عجین ساخته اند و روح سبز و پاکت را به آغوش خدا سپرده اند . ؟ هنوز سینه ها در فراق تو خونین است هنوز عزیزت دیده بردر دارد تا که شاید بیایی تا که شاید باور هایش را در کنار تو به خاک بسپارد . چه کسی می پندارد شمع مقدس وجود مقدس ندای مقدس ایران مقدس ما خاموش شده است ؟! این شمع همچنان می سوزد , پروانه ها زنده اند به امید روزی که سوختن جلاد را ببینند . آتش عشق , آتش آزادی , آتش انسانیت دامن جلاد را خواهد گرفت .. خواهد آمد روزی که دیگر کسی گلهای محبت را پرپر نسازد .. خواهد آمد روزی که اگر بخواهم به سمت جهنم روم یا به سوی بهشت , کسی مانعم نگردد . شش سال گذشت .. می گویند وقتی به گذشته می اندیشی گویی که در چشم بر هم زدنی بوده ای .. اما انگار شش هزار سال است که در میان ما نیستی . چه درد ناک است وقتی که از حقت دفاع می کنی ناجوانمردانه تو را به خاک و خون می غلتانند! چه درد ناک است پرپر شدن گلهای آرزو وقتی که تازه شکفته باشند ! چه درد ناک است اشک خون وقتی ندانی به به کدامین گناه قلبت را خونین نموده اند ! ندا دیگر سخن نمی گوید .. ندا دیگر به خانه اش بر نمی گردد ..ندا دیگر خود را به آغوش مادر نمی سپارد .. ندادیگر به فردای امروز نمی اندیشد .. ندا چشمانش را بسته است ..او دیگر امشب نمی خوابد تا بعد از طلوعی دیگر چشمانش را بگشاید . ندا برای همیشه از دنیای دنی رفته است .. از او تصویری مانده با هزاران هزار خاطره .. با نگاهی به عظمت تاریخ , نگاهی که بزرگترین راز آفرینش را به دنبال دارد . زیبا ترین و درد ناک ترین نگاه تاریخ , نگاهی که بار ها و بار ها اشک از دیدگان درد مندان جاری نموده است . شاید ندا در آن لحظه معشوق را دیده باشد , سرزمین عشق را دیده باشد . نداجان ! نامت را تا ابد فریاد خواهم زد , قلم را بر قلب جلاد خواهم زد .. آتش داد بر جان بیداد خواهم زد ..فرشته جای دیو خواهد آمد و من آهنگ شاد خواهم زد . هنوز هم کوچه وداعت رنگ و بوی تو را دارد . چند روز پیش در آن کوچه بودم . به آسمانش نگاه می کردم . چقدر این کوچه را بزرگتر از آن آسمان می بینم . انگار آسمان کوچه تو سبز است انگار بر سنگفرشهای کوچه تو چمنهای سبز گلهای سبز روئیده است .. . به این سو و آن سو می نگریستم .. به سنگفرشهایی که روح پاکت را لمس کرده اند . پرنده من در چنین روزی پرواز کرده است . سنگها هنوز منتظرند . اما آسمان , تو را نخواهد داد . آخر ستارگان با تو نورانی شده اند .. فرشتگان به لبخند تو عادت کرده اند ... به پیشواز رفتگان بهشت , بهشت بی تو را نمی خواهند حتی خدا تو را به ما پس نخواهد داد حتی اگر به عیسی بگوید که مردگان را زنده گرداند عیسی هم نمی تواند تو را به ما باز گرداند باز هم باید اجازه اش را از خدا بگیرد . آخر تو در آغوش خالق مهربانت آرمیده ای .. جانت را به او داده ای تا در کنارش آرام گیری ..آری درکوچه ات بودم . درکوچه ندا .. در کوچه پایان آرزوهای دنیایت .. و تو اینک خوشبختی ندا! .. تو خوشبختی ... گفته بودم کسی که آرامش داشته باشد کسی که بداند خدایش از او خشنود است خوشبخت است . آن کس دیگر از مرگ هراسی نخواهد داشت .. در آن دنیا خوشبخت کسیست که آرزوهایی نداشته باشد که به دنبالش بدود . ندا جان ! تو اینک خوشبختی ..من بی تو آهنگ غم می خوانم و تو در آغوش عاشق خود شاد مانی . خوشبختی .. چون دیگر آرزو های بی پایان نداری . خوشبختی! چون که خون سرخت جهان را سراسر سبز کرده است و به بهشت ارزش بخشیده است . خوشبختی ! چون اگر ثانیه ای در اندیشه آرزویی باشی هملن برای تو فراهم می شود . نسیم بهشت گونه هایت را می نوازد . چقدر بی تو دلم گرفته .. می خواهم ببارم .. می خواهم فریاد بزنم . کی این سکوت خواهد شکست ؟ کی(چه کسی ) این سکوت را خواهد شکست ؟ کدامین زمان از زنجیر های غم و اسارت رهایی خواهم یافت . .. در کنار توام ..به تو می اندیشم .. امروز خورشید غروب درغروب خورشید اشک می ریزد . ستارگان شیون می کنند تا که در غم زمینیان شریک باشند ..شاید شب جامه سیاه ماتم در بر کرده تا در هجرت آن بهشتی سیرت.. اشک خون بباراند ... این است آهنگ اندوه زمینیان .. اما می بینم ندای زیبای ما , یاس گونه جامه سپیدی ازیاس بر تن نموده تا سالگرد عروسی خود را جشن بگیرد .. به آن شب بر می گردیم شنبه 30 خرداد 88. . آن شب که با خون دل ندای خود.. خون دل ها خوردیم ..آن شب که خون دل ندای ما خونین دلمان کرد . ندا امشب عروس می شود .. از خون پاکش لاله ها بر زمین می روید و شکوفه های سپید بر آسمان .. امشب دختر گلها به گلستان خدا می رود ... امشب باز هم ضجه های شیطان کور دل کور دیده را می شنوم که اشک حسرت از چشمانش جاریست که چرا به جای ندا نیست . اما شیطان شیطان است .. او را از سرزمین عشق , از ایران مقدس من برانید باید که او را برانیم .. امشب عروسی دیگر بر عروسان الهی اضافه می گردد .. امشب ندا بوسه ای برمادر می فرستد ..مادر! بهشت زیر پای توست ..مادر مرا ببخش که پیش از تو گام برآن می نهم . مادر! مرا ببخش که تنهایت گذاشته ام .. آخر این فرمان خدا بود ..مادر مرا ببخش که تو را با اشکهایت رها کرده لم به خدا باز هم مرا خواهی دید ..تو را در آغوش خواهم کشید سر بر سینه ات آرام خواهم گرفت در بهشت آغوش تو با لالایی دلنشینت به خواب خواهم رفت .. باز هم برایم قصه خواهی گفت ..از آدمهای خوب , از دخترکانی که روزی عروس می شوند از عروسکانی که روزی جان می گیرند .. مادر حلالم کن ..به خدا, خدا بهشت را بر من حرام خواهد کرد اگر تو حلالم نگردانی .. مادر ! سرت را بالا بگیر .. ببین که هنوزهم به تو می اندیشم . همان فاصله هایی را که تو می بینی من هم می بینم . باور کن که فاصله ای نیست . وقتی که خدا همه جا هست .. وقتی که در جان و دلهای ماست بین قلب من و تو فاصله ای نیست . فدای تو و اشکهایت شوم مادر ! از خدا به تو و از تو به خدا رسیده ام .. من امشب به آسمان می روم به سرزمین پرندگلن سیاه و سپید .. به بالهای خود می نگرم .. نمی دانم چرا خدا بالهایم را سپید کرده است .. نمی دانم چرا این چنین دوستم داشته است مادر تو که دوست داشتنی تر از من بودی پس بدان که بهشت به تو می نازد ... نمی دانم چرا خدا عزیزم داشته است .. به ناگاه گلوله ای سینه ام را شکافت تا پرنده از قفس آزاد شود تا پرنده پروازکند . ..حال.. من و تو هر دو در آغوش خدا هستیم . این است پیوند ناگسستنی من و تو .. مادرم خدا نگاهش به توست ..نمی دانستم کی به دنیا می آیم و نمی دانستم کی خواهم رفت .. هنوز هم بوی نفسهای تو را احساس می کنم . بوی تو را می شنوم . بهشت زیر پای توست .. زیر پای تومادر ! بهشت زیر پای توست و زمین زیر پای من .. دوستت دارم ای مظهر عشق بی ریا ..دوستت دارم ای پروانه ای که شمع وجودت را خاموش می بینی پروانه ای که عاشقانه سوختن را دوست می داری و دوست نمی داشتی که شمعت را خاموش ببینی .. مادر حلالم کن تا همیشه روشن باشم ..تا همیشه آتش عشق الهی مرا بسوزاند و شمع وجودم را تابناک بدارد .. حلالم کن مادر که آغاز ما را پایانی نباشد... سالگرد شهادت ملکه ندا.. عروس پاک زمین و آسمانها را به آزادیخواهان سراسر دنیا به ویژه به خانواده گرامی او تبریک و تسلیت عرض نموده .. باشد که از سرنوشت و راه و انتخاب ندا و نداها درس زندگی آموخته آن را آویزه گوش جانمان سازیم . به امید آن که روزی نداهایمان فریادی گردد بر سر بیدادگران پستی که جز خود و دنیای پست را نمی بینند . نداجان ! به جان پاکت که روزی .. روز شهائتت .. سمبل شادی وآزادی خواهد شد .... ایرانی
     
  
زن

 
رنــــــــــــــــــــــــــــــگ و وارنــــــــــــــــــــــــــــــگ

باران در بلندی و دردل ابر ها کولاک می کند . باران وقتی زیباست که بر خاک می نشیند ..بوسه بر چهره خاک می دهد .. باران باباد می آید با نغمه های شاد می آید . باران گریزان از خورشید سوزان می آید با عشق می آید .. و من باران را می بینم که چگونه از آتش می گریزد تا خاک نشین بازی عشق گردد . دلم چون ابر های غم گرفته .. می خواهد که ببارد . چون باران بر خاک .. چون باران بر آب ..بر دل دریا ها با هزاران راز .. به جای من ببار باران ! دلم گرفته..وجودم چون آتش می سوزد .نمی خواهم که بسوزانم . باران از ایر های اندوه بر دل خاک می نشیند . غمها را به خاک می سپارد تا شادیهای سبز برویاند .
********************
وقتی میگم دوستت دارم
یعنی واست تب می کنم ..
روزای عشق پاکمو
من واسه تو شب می کنم
وقتی میگم دوستت دارم
رازقی ناله می کنه
درددلای عشقشو
راحت بالاله می کنه
وقتی میگم دوستت دارم
زندگی یک رنگ دیگست
صدای عشق و عاشقی
انگار یه آهنگ دیگست
وقتی میگم دوستت دارم
با دل و جان عاشقتم
من واست آسون می میرم
میگه جهان لایقتم
وقتی میگم دوستت دارم ..
******************
خیلی وقته از هر دری ننوشتم خیلی نوشتم ولی اون جوری که دلم می خواست با یه حسی که دارم خاطره می نویسم نبود ..هرروز به دور و برم نگاه می کنم . به ستاره ها به ماه و خورشید و آفتاب و مهتاب و درختا و ساختمونا .. به آدماش .. به ماشینا .. به مرزهای زمان و مکان .. وقتی از خودم می پرسم تا به کی می تونم این جوری نگاه کنم بدون این که جواب خودمو بدم فوری به یه چیز دیگه فکر می کنم . دلم نمی خواد طوری بخوابم که دیگه واسه دیدن دیدنی ها بیدار نشم . نمی دونم گریه کنم یا بخندم به اونایی که حتی باخودشونم قهرن.
******************
بی تو هرگز نمی خندم
بار سفر نمی بندم
با تو هرگز نمی میرم
جز تو یاری نمی گیرم
بی تو امید نمی بینم
میوه عشق نمی چینم
با تو جز تو نمی خواهم
شاد.. از شادی نمی کاهم
********************
نوشتن و عمل کردن مکمل همند . . مثل حرف زدن و عمل کردن . وقتی در مورد یه مسئله ای بگی و بگی و بگی خیلی ها ممکنه نوشته هاتو یه جور دیگه ای تعبیر کنن . ولی می تونی نشون بدی که از خودت داری شروع می کنی . اخلاق مداری رو باید به صورت عملی از خودت شروع کنی تا وقتی بازم داری از ..اصول و عقاید و اندیشه هات میگی حداقل عده ای باشن که رغبت کنن نوشته هاتو بخونن یا حرفاتو بشنون . . دلم می خواد امروز چند نکته رو بگم که اگه همه مون رعایت کنیم دلخوری ها و دلتنگی ها به حداقل می رسه .. یکی از اونا راز داریه . تحت هر شرایطی ..نسبت به هر کسی . اگه یکی از خودش میگه .. با هامون درددل می کنه ما رو امین خودش قرار میده ما باید امانت دار اون باشیم . حرف و راز دل یکی در نزد ما مثل یک امانته . ما باید برای حفظ اون بکوشیم .ممکنه آشنایی زیادی نسبت به اون شخص نداشته باشیم ولی اون بهت اعتماد کرده . شاید سنگ صبور دیگه ای نمی دیده . شاید د ر تنهایی خودش تو رو احساس کرده که می تونی همدمش باشی . همراهش باشی .. پس انصاف نیست که این احساس اونو به بازی بگیری و خرابش کنی . و این باورو یک بار دیگه درش به وجود بیاری که نمیشه به آدما اعتماد کرد . نمیشه راز دلو با یکی دیگه در میون گذاشت . بسیاری از ما امروز با یکی دوست میشیم . حالا خیلی زود یا دیر باهاش ..احساس صمیمیت می کنیم . ممکنه یه چند روزی از فضای زندگی ما دور شه .. یکی دیگه بیاد و طرف صحبتمون شه . حالا من نمیگم جا شو گرفته .این که بخواهیم حرفی واسه گفتن داشته باشیم و از اسرار دیگران بگیم خیلی کار زشتیه . آیا ما خودمون راضی هستیم که یکی دیگه راز های ما رو برملا کنه ؟ در حفظ اسرار کسی مثل رعایت بقیه اصول اخلاقی این ما یا همون راز نگه داران هستیم که شخصیت خودمونو نشون میدیم . چون اگه بخواهیم در امانت خیانت کنیم بی شخصیت ترین فرد روی زمین خواهیم بود که در این مقام با افراد گروه خودمون شریکیم . شاید یه عده ای بگن ممکنه به خاطر مسائل امنیتی گاه باید یکی رو لو داد .. دیگه تشخیص اون به این آسونی ها نیست و بر داشت از این قضیه متخصص می خواد . و نمیشه واسه هر کار اشتباهی یه توجیهی آورد . یکی از اخلاقای بد دیگه ما عادت به بد گویی کردنه .. اگه کسی یه کاری بکنه که ما ازاون کار خوشمون نیاد دوست داریم با تخریب و تضعیف شخصیت طرف اصالت خودمونو به اثبات برسونیم . حتی اگه از بد ها هم بد گویی بکنیم بدی و بی شخصیتی خودمونو نشون دادیم . هرگز نمی تونیم کسی رو در جا محکومش کنیم و بهش بگیم تو چرا این کارو کردی و اون کارو نکردی . همه ما در زندگی کار هایی انجام میدیم که شاید بلافاصله ازانجام اون پشیمون شیم . از دیگران چه انتظاری داریم ! اونا در مورد ما چه قضاوتی می تونن داشته باشن ؟! آیا این درسته کسی رو که امروز براش و با هاش دم از دوستی می زنیم بیاییم و خرابش کنیم ؟ به خاطر اثبات خودمون ؟ یا خود شیرینی به خاطر کس دیگه ای که بیشتر از اون دوستش داریم و یا این طور فکر می کنیم ؟ از دیگران بد گفتن هنر نیست ..حتی اونی که داره حرفای ما رو می شنوه بهمون اعتماد داره ما نباید از احساسش سوء استفاده کنیم . بدگویی از دیگران نشون دهنده خوب بودن ما نیست . میشه توصیه کرد . میشه اشتباه یک نفرو تا اون جایی که جا داره به طور خصوصی بهش گفت البته در شرایط اجتماع و عدالت اجتماعی ستمگریها و بی عدالتی هایی هست که کاملا مشخصه و در راستای سلب آزادی و دیکتاتوری و غارت ثزوتهای ملی اقداماتی میشه که نمیشه در اون مورد سکوت کرد و مسئله اش فرق می کنه .. و اما در خود همین سایت خیلی چیزا می شنوم و می بینم ولی چون اطلاع دقیقی ندارم و دونستن یا ندونستن اونا دردی رو هم دوا نمی کنه نمی تونم قضاوت صحیحی داشته باشم ولی صرف نظر از صحت و سقم این اتفاقات میشه در مورد اصل قضیه نظری کلی داد .. این که بخواهیم به داشته ها و دلبستگی های یکی دیگه که مختص خودشه چشم داشته باشیم کار زشتیه .. من اینو به عنوان یک اصل کلی دارم میگم و اصلا هیچ کاری به واقعیت قضیه ندارم و حقیقت مهم تره . بعضی وسیله ها رو میشه خرید و اونا رو در قسمتی از خونه جای داد .. بعضی ها جاشون توی قلب ماست .. بعضی دلبستگی ها و پیوند ها بین دو نفره .. و بعضی علاقه ها رو میشه بین چند نفر دید ..مثل دوستی های عمومی .. اما این که بخواهیم با تحریف حقایق یا حتی نشون دادن واقعیات از مسائلی به نفع خودمون بهره ببریم .. بخواهیم مثلا پاپوشی واسه یه نفر دیگه درست کنیم و دوست دختر یا عشقشو تور کنیم حالا چه مجازی چه حقیقی کار زشتیه . هیشکی اینو قبول نمی کنه . دوستی های این جا اگه بخواد اساس عاشقانه ای پیدا کنه معمولا آب در هاون کوبیدنه . گاه ممکنه یکی از یکی خوشش بیاد که طرف اون سر دنیا باشه و هر گز نتونه اونو ببینه .. حالا شده . اما ما حق نداریم در دنیای مجازی و شرایطی که قضاوتهامون نباید به این سادگی ها باشه واسه دیگران مایه بیاییم . این حس ممکنه در منم وجود داشته باشه .. که بخوام یک زیدی رو به عنوان دوست دختر مجازی یک همراه خوب یک سنگ صبور شایسته در کنار خودم داشته باشم ..و در این دنیای مجازی یک تعلق خاطری هم ممکنه بین ما به وجود بیاد .. یه حسی داشته باشم که من حرفامو به اون بزنم و اونم درد دل های خاصشو با من بکنه ..این که یکی از آسمون و از در غیب بخواد بپره وسط من و زیدم خب معلومه که چه حالی پیدا می کنم .. شما اگه باشین چیکار می کنین .. و اما نکته دیگه اینه که بعضی مسائل شخصی و عمومی رو نمیشه با هم ادغام کرد . و قدرت عمومی قضیه اش با قدرت شخصی فرق می کنه . عدالت عمومی نباید فدای قدرتهای خاص بشه . ما نباید در پی محو یکدیگر باشیم .. باید به دنبال آن باشیم که کار ها و اعمال زشت خود و دیگرانو محو کنیم . یک سوسک و یک موش آلوده رو نمیشه نصیحت کرد که مثلا بهداشتو رعایت کن تا آدما دوستت داشته باشن اما میشه آدما رو راهنمایی کرد باهاشون حرف زد حوصله به خرج داد .. تمام کار ها که نباید با تهدید و زور پیش بره .. عشق و محبت و دوستی و آرامش از همه اینا بالاتر و قشنگ تره ..
*********

وقتی که شبتاب را ستاره می بینم
آفتاب را پاره پاره می بینم
خود را سواره می بینم
وقتیست که تو را
دگر باره می بینم
************
گلستان لوتی کانون عشق و دوستی هاست .. خیلی ها میان و خیلی ها میرن .. چرا میرن و چرامیان رو دیگه خودشون می دونن . این جا جاییست که گاه عشق و دوستی و در کنار هم بودن و به هم دلداری دادن و سنگ صبور هم بودن جلوه ای دیگه پیدا می کنه . این جا جاییه که میشه انرژی گرفت و انرژی داد . میشه در خوشی ها خندید و حتی در نا خوشی ها .. چون وقتی که یه مشکلی به وجود میاد خیلی ها دوست دارن همدل و هم صدا به کمک هم برن و به کمک اونی که براش مشکلی پیش اومده .. این جا جاییه که من و تو ساختیمش . خونه ایه که با دستای من و تو و او بنا شده .. زیر بناش محکمه .. اگه یکی دو تا آجرشم بیفته میشه ردیفش کرد . خونه عشقو نمیشه خرابش کرد . ممکنه طوفان بیاد و دلی رو بلرزونه ولی اون چیزی که در دلهای ماست جاش محکمه .. دلمون از سنگ نیست ولی چیزی که در قلب ماست از دلمون بیرون نمیره .. عشقو نمیشه فراریش داد . احساسو نمیشه کشت .. همه دوست دارن قصه دلها رو بگن . هر کی دوست داره قصه دلشو بگه .. هزاران قصه .. شاید متفاوت به نظر برسه . اما آخر همه این قصه ها یکیه حتی اگه دو تا باشه .. آدما با رویاهاشون زندگی می کنن . ما در رویاهامون آخر قصه هامونو قصه های عشقمونو خوش و شیرین می بینیم یا می خواهیم . می تونیم قوی باشیم .. اعتماد به نفس داشته باشیم قدرت ما آدما در کشتن دیگران نیست قدرت در زندگی بخشیدن به خودمونه .. قدرت در شجاعانه دفاع کردنه .. در گذشت داشتنه .. آدمای بزرگن که می بخشن . پس بیایید تا خوشی ها را برای همه بخواهیم . به حقوق هم تجاوز نکنیم . حسادتها را فراموش کنیم , لیاقت و شایستگی دیگران را باور کنیم و در عرصه رقابت های سالم بر تلاش خود بیفزائیم . خود بینی ها را از بین ببریم .. البته توجه به خود به معنای خود بینی نیست . به خاطر تحقیر دیگران به ما مدال نمیدن . کوچک شمردن دیگران ما رو بزرگ نمی کنه حتی بزرگ شدن و بزرگ بودن ما هم بزرگمون نمی کنه . بزرگی از آن خداست . به هرکی که صلاح بدونه عزیزش می کنه . آره.. خوب بودن اگه هیچ خوبی نداشته باشه تنها خوبیش اینه که هیچ بدی نداره . این روزا آدما از نا مردمی ها می نالند از بدیها , از خیانت ها , از بی مرامی ها .. شاید همه بنالند . اگه این طوره پس اونایی که ازشون می نالیم کجان ؟ شاید خودمون باشیم و نمی دونیم ؟! پس بهتره از خودمون شروع کنیم . اگه دوست داریم دوستمون بد گویی نکنه .. حرفای زشت نزنه .. واسه دیگران پاپوش درست نکنه .. به عشق دیگران چشم نداشته باشه پس بیایید اول از خودمون شروع کنیم . این ادعا رو که هیچ عیبی نداریم بذاریم کنار . قبل از عیبجویی از دیگران که کار زشتیه اول عیبای خودمونو اصلاح کنیم . و یکی از بزرگترین عیبای ما آدما اینه که اگه به هر دلیلی از کسی خوشمون نیاد به حرفاش هم توجه نمی کنیم . به جای این که بگیم این حرفا راسته یا دروغه میگیم فلانی آدم دروغگو و ریا کاریه .. خودش میگه خیرات کنید ولی آدم خسیسیه .. میگه چشم پاک باشید به دنبال ناموس مردمه .. اصلا نباید به حرفاش توجه کرد ......و این یکی از درد های ماست . که ریشه اش بر می گرده به خود بینی و حسادت و باور نداشتن دیگران ... در پایان امید وارم این جا محیطی باشه که روز به روز شاهد مودت و همبستگی های بیشتر و پایداری بین آدمایی باشیم که عاشق خوبی هان عاشق اینن که قصه دلهاشون پایان خوشی داشته باشه آدمایی که دوست دارن یکی راهنمایی شون کنه و اونا هم راهنمای دیگری باشن . گاه ما داریم از یه راهی میریم و غرق اون راهیم .. جاده عشق و زندگی .. شاید اونی که در کنار جاده داره ما رو می بینه بهتر مسیرو تشخیص بده و کمکون کنه .. کمک خواستن آدمو کوچیک نمی کنه و به خاطر کمک کردن هم منتی بر کسی نیست . در کتاب قصه دلها همه آدما حضور دارن . این نمایشنامه ایست که همه ما بازیگرانش هستیم . کسی را بر کسی بر تری نیست جز این که پاک باشه و اراده ای پاک داشته باشه . دوستتان دارم .. ایرانی
     
  
زن

 
جمــــــــــلات مـــــانـــــدگـــــار بـــــه قلـــــم ایرانــــــــــی ۵

بر آن نادانی دل بسوزانید که می پندارد داناترین است .

نادان خیلی لذت می بره که دانا رو مثل خودش یا حتی نادان تر از خودش بدونه .. اون جوری دیگه کم نمیاره ..

دانا نیازی به تعریف نادان ندارد که اگر نادان ستایشش کند باید فاتحه خود را بخواند.

آنان که دیگران و هنرشان را باور ندارند حسودان بی هنری هستند که عربده کشی در تاریکی را هنر می دانند .

اشک نادان چون لبخند اوست . دندان تیزش همان دست نوازش اوست . اگر از دانستن گریزان است لقمه نانی به او بدهید تا خارش دندانهایش گرفته شود .

دلم برای سگ پلیسی می سوزد که پارس می کند ولی کسی صدایش را نمی شنود .

گاه شیر ..مهربان تر از سگ می گرددو سگ... درنده خوتر از شیر . سگهای نامهربان را باید که به زنجیر کشید.اگر بتخانه ها را بشکنید بت ها می شکنند .

زندگی را سخت نگیرید . بیشتر اوقات بی آن که بدانید نفس می کشید .

دیوانگان هم عشق را دوست می دارند . چه وجه اشتراک زیبایی !

قلب تو می تواند ارزشمند ترین ثروت تو باشدپس آگاه باش که چه چیز را و چه کس را در آن جای می دهی .

شادی ها به سفر رفته اند.. حتی صدای درد هم به گوش نمی رسد . انگار سفره هیچ و پوچ بر بساط زمبن گسترده گردیده است .

چه زیبا می خواند عشق ابر (باران ) .. شعر ابرعشق را !

درباغچه خاموش ما گل هم خاموش شده است . بلبل بیهوش در انتظارگل دیگریست .

کاش من هم می توانستم برای مرغ سحر بخوانم . شاید اگر سوز دل مرا می شنید غمهای خود را از یاد می برد .

بازهم پنجره ها را بازکن ..باز هم حنجره ها را سازکن ..بازهم نغمه عشق آغاز کن !

فاصله هاییست به اندازه دنیا ..می توانی با چشم بر نهادنی آن فاصله ها را پرکنی .گاه می پنداری که می توانی به لحظه گشودن پلکهایت .. دنیا را بپیمایی ..این تو هستی و تو .. خویشتن خویش ..می توانی از خود دور شوی .. و می توانی خود باشی...از بد بختی تا خوشبختی فاصله ای نیست ...

انسانیت بر انسان اولویت دارد . انسانیت است که انسان می سازد.

عشق نداییست که نمی دانی از کجا می آید .. صداییست که نمی دانی به کجا می رود .. فریادیست که درسکوت می شکند ..

چه تلخ است لحظاتی که حتی رویاهایت هم تو را تنها بگذارند ..

درآشوبکده قلبم غوغایی برپاست .. یارنامهربانم پشیمان برگشته ..دیگر نمی توانم با چشمان دلم نبینم..

رازت را به روزت نفروش . روز یعنی روزی .. و رازیعنی روزی (رزق )..

روز یعنی امروز و راز یعنی یعنی هفته ها .. ماهها و سالها شاید دیروز .. شاید فردا ..

روز یعنی خورشیدی که می آید و می رود و راز یعنی نگاه ثابت تو بر خورشیدی که از جایش تکان نمی خورد ..

روز یعنی تصویر و راز یعنی تقدیر . تقدیرت را به تصویرت نده .. شاید سرنوشتت را زشت ببینی .(بنویسی ) ..

روز یعنی رفتنی ها و راز یعنی ماندنی ها ..

روز یعنی پنجره ای که باز می گردد و راز یعنی حنجره ای که باز نمی گردد..اگر رازت را به گور نسپاری رازت تو را به گور می سپارد .

دریا دل باش ! حتی اگر به ساحل رسیده باشی .

بیش و پیش از آن که غمخوار کسی باشی غم زدایش باش .

زینت اندیشه هایت ..کلام نیک تو می باشد . گاه مجبوری اندیشه هایت را با حجاب سازی

بیا تا با هم مهربان شویم قبل از آن که نا مهربانی ها ما را با خود ببرد .

بیا تا ساز زندگی هست ترانه بندگی بخوانیم.

از عشق نمی توان برید .. عشق در ذره ذره بریده هایمان هم نفس می کشد .

هرچند با رفتن تو آینه عشق شکست اما عشق هرگز نمی شکند ..

چه کسی جرات آن را دارد که بگوید بوم شوم .. شوم نیست و او هم برای دل خود می خواند .

تو چگونه به فردا می اندیشی درحالی که امروزت را از یاد برده ای ؟

اگر تو با من به سوی فرداها بیایی فردا ها خودش می آید.

ازدست تو به پای تو افتاده ام تا دست نوازشگرت را همچنان برسرم کشی . زندگی یعنی جنگ .. حتی در آن لحظاتی که احساس پیروزی کنی .

نیک ترین انسانها .. نیکانی هستند که از نیکی سیرنمی شوند .

وقتی می خواهی ساخته ات را ویران کنی به این بیندیش که برای خلق (ساختن ) آن چه خون دلها که نخورده ای !

آیا می دانید که شیطان می داند که چه سرنوشتی در انتظار اوست ؟

ابر ها به خیال خود بزرگی می کنند ولی ستارگان کوچک آنها را نمی بینند.چه سوزناک است سوختن شمع بی پروانه .! همسفر مرا با خود ببر حتی اگر به جهنم باشد .

در آتش عشق بسوزید که خاکستروجود شما در آغوش (خاک پای ) معشوق خواهد بود (شد) .

وقتی طوفان عشق بیاید یکی یکی اما به تندی می برد .

بالهای غم را بشکنید پیش از آن که پرپرتان سازد .

کس نمی داند آنان که رفته اند به کجا رفته اند (مرگ )..تعجبی ندارد حتی آنان که مانده اند نمی دانند که در کجا هستند.

دریغ ازگذشته ای که نخواهد آمد و آینده ای که نیامده است .. پس کی دریغ از امروز ؟!

وقتی از دنیا دورشوی احساس می کنی که به خود نزدیک شده ای .

چه نزدیکند ستارگان وقتی که بدانی که خدای تو و آنها یکیست . فرقی نمی کند که سرود هستی را درکجا بخوانی ..زمین و آسمان .. بلندی و پستی و مستی و هستی همه از هستی می خوانند پس خاموش ننشین {ای }انسان! که جهان چشم به لبان تو ..گوش به صدای قلب تو دوخته است و حتی خالق جهان ....

وقتی که از خاکیم و برخاک می شویم چرا خاکی نباشیم ؟!

خداوندا من نادانم ..وقتی که تو دانایی . و من دانایم ..وقتی که تو را می دانم .

اشک .. راز قلب توست . اگر کسی قلبت را نشناسد راز آشکارش را هم نخواهد دانست .

زندگی , هدیه خداست برای تو و تو هدیه خدایی برای زندگی ..{تو و زندگی } یکدیگر را دوست بدارید .. تا بی نهایت با هم هستید .

حسرت می خورم بر روزهایی که حسرتش را می خورم . نمی خواهم امروز هم روزی باشد که حسرتش رابخورم .



بیشتر آدما به جای این که در پی موفقیت خودشون باشن دوست دارن که دیگران هم موفق نباشن . واسه همین مدام در پی سمپاشی ان . آدمای موفقو تحقیر می کنن . پشت سرشون حرف می زنن . می خوان کارهای بزرگ آدمای بزرگو کوچیک جلوه بدن . حس می کنن چون نمی تونن مثل اون باشن پس باید ارزششو بیارن پایین . به اینا میگن آدمای حسود .. بی شعور ترین آدمای دنیان . چون به جای سوختن و سوزوندن می تونستن یا می تونن اراده شونو قوی کنن و به جای پژمرده شدن سبز شن .. سبز و سبز و سبز تر . حتی سبز تر از همون آدمای موفق ...

نپندارید که عشق از خانه دل بیرون می رود (می شود )..آن کس که عشق را می راند هرگز آن را به خانه دلش راه نداده است .

انسان با انسانیت محک می خورد . انسان الماس انسانیت نیست .

خوبی اگر هیچ خوبی نداشته باشد تنها خوبیش این است که هیچ بدی ندارد .

اگر به بچه هایمان بیاموزیم که عبادت یک عشق است نه یک وظیفه .. شاید شیطان کارش سخت بشود.

این که بخواهی دیگری را بشکنی هنر نکرده ای اگرمی توانی خود را بشکن تا این آخرین شکستت باشد ..

دستهایم خالیست .. سلاحی برای دفاع ندارم . ای که به سویم نشانه رفته ای! من دستهایم را بر سر نمی گذارم تو سلاحت را بر زمین بگذار تا تسلیم تو گردم . آغوشم را برای کسی باز می کنم (می گشایم ) که با تمام وجود{ش} عدالت را در آغوش کشیده باشد.






ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
دریــــــــــــــــــــا ! دلــــــــــم گــــــــــرفتــــــــــــــــــــه

نمی دونم چرا این روزا بیشتر به گذشته و آینده فکر می کنم . هر چند تا به فکر گذشته میفتم ازش فرار می کنم .. خیلی تلخه باور کردن این که خیلی از اونایی که دوستشون داشتیم دیگه در کنار ما نیستن . دلم تنگ شده واسه نشستن در ساحل دریا .. نگاه کردن به امواج آرام .. منم یه روزی با همون گوش ماهی های صدف مانند کنار ساحل بازی می کردم ..یه روزی کنار غروب دریا می نشستم و نگاه می کردم که خورشید چه جوری غروب می کنه تا منو به انتظار صبح دیگه ای بذاره . به انتظار صبحی که بازم دل به دریا بزنم . منم یه روزی با انگشتام رو ماسه ها عکس قلبو می کشیدم . عکس آدمکای چوبی رو که قلبی شنی داشتن . اونا فقط آسمونو می دیدن . دریا رو نمی دیدن .. ستاره ها پیداشون می شد .. صدای امواج منو با خودش می برد و می برد به اون بالا بالا ها .. یه روزی که خیلی کوچیک بودم اما می تونستم سرمو بالا بگیرم . یه روزی که فقط قشنگی های دنیا رو می دیدم , یه روزی که هیشکی رو بد نمی دونستم , یه روزی که نمی شد توی زمین دل من بدیها رو کاشت .. دریا رو مهربون می دیدم . دلم می خواست بغلش کنم .. اون روز مثل حالا دلم از رفتن خورشید نمی گرفت .. اون روزم مثل حالا فکر می کردم که این خورشیده که داره ازمون فاصله می گیره .. انگار خورشیددریا با خورشید پشت کوه فرق می کرد . خورشید دریا اون پایین پایینا غیبش می زد .. چقدرشبهای ساحل طولانی بود ! انگار سالها می کشید تا به صبح ساحل برسم . چراغ های روشن زندگی .. صدای آدمایی که دوست نداشتند شبهای زیبای ساحل به انتها برسه , و تپه های شنی زیر مهتاب دل کوچیک منو آروم می کرد . واسه اومدن سپیده بی تابی می کردم . وقتی چشامو رو هم می ذاشتم صدای امواج دریا رو می شنیدم که انگاری بهم می گفت که خیلی تنهاست خیلی .. می گفت غرق دریام .. غرق دنیایی که وقتی به ساحل می رسه انگار پا گذاشته به برزخی که دیگه راه باز گشتی نداره .. امواجی که منو به سمت ساحل می کشوندن تا در برزخ زندگی خود تنها نباشند .. صداشونو می شنیدم .. تا صبح بار ها بیدار می شدم و به ساحل می رفتم .. چرا این شب این قدر طولانی شده ؟! دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . به آسمون نگاه می کردم . به این که ابر ها نا امیدم نکنن . به این که بارون نیاد و دریا طوفانی نشه .. روزاوقتی از دور می دیدمش آبی بود .. وقتی می رفتم کنارش گاهی سبز می شد گاهی آبی ..اما شبا سیاه و سرمه ای می شد . گاهی مهتاب طوری همه جا رو قشنگ و رویایی می کرد که فکر می کردی یکی داره همه جا رو نقاشی می کنه .. حتی دل منو .. دل کوچیک منو که فقط قشنگی ها رو می دید و اگه بدیها قلقلکش می دادند با یه خنده یا با یه لگد ازش فاصله می گرفت ... وقتی خورشید می خواست در بیاد انگار همون خورشیدی بود که می خواست بره .. اما خورشید غروب مثل آدمی بود که داره میره سفر .. دوست نداره بره .. مثل آدمی که دوست نداره گریه هاشو کسی ببینه ..دوست نداره کسی راز دل زخمی شو بدونه .. و خورشید سپیده مثل آدمی بود که انگار داره به زندگی لبخند می زنه .. داره به همه سلام میگه . حس می کنه که آدما دوستش دارن .. حس می کنه که اگه قدرشو نمی دونن حداقل می دونن که هست . می دونن که واسه آدما , واسه دریا , واسه دنیا , واسه دلهای عاشقه که دلش یه دنیا گرما داره ..اون روزا مثل این روزا کسی دوست نداشت که دل خورشید سرد باشه و خورشید دلسرد باشه . شاید اون روزا بزرگا هم این قدر نامهربون نبودن .. بازم می خوابیدم ....
اول صبح بیدار می شدم . سپیده رفته بود . خورشید اومده بود . بازم بوی عشق و دریا میومد . دریا آروم بود و من طوفانی بودم .. دلم می خواست زود تر تنمو بدم به دریا .. دلمو از غروب قبل داده بودم . از پنجشنبه ای که برای رسیدن به صبح جمعه اش لحظه شماری می کردم . صبح به اون زودی یه عده ای می رفتن که بلال بخورن .. ولی من برای تن سپردن به آب لحظه شماری می کردم .. بچه بودم ولی یاد گرفته بودم که واسه رفتن به دریا زیاد نباید بخورم و زود باید بخورم .. بالاخره به آرزوی بزرگ دنیای کوچولوم می رسیدم . من بودم و دریا و دنیا و یه دریا آدم . رو موجا سواری می خوردم .. دیگه امواج تنها نبودند .. قبل از این که بمیرن قبل از این که به برزخ ساحل برسن یکی بود که زندگی رو واسشون قشنگ کنه .. یکی بود که تا اون دم دم لحظه وداع باهاشون بگه و بخنده بغلشون کنه .. از دوستی ها بگه .. هیشکی به انتها فکر نمی کرد . خنده ها به رنگ خنده بود .. کسی دلها رو نقاشی نمی کرد . دلها به رنگ سرخ عشق بود ..به رنگ مهربانی ها .. کسی عشق را دوستی ها را , دلهای عاشق را به خاطر عدالت کور لگد مال نمی کرد .. دریا ! دلم گرفته .... می خواهم با آهنگ امواجت مرا به آن سالها , به آن روز ها برسانی .. به آن روز ها که بچه ها می خواستند بزرگی کنند .. حالا من می خواهم بچگی کنم تا که شاید دلتنگی ها را نبینم ..خود بینی ها را نبینم , خود شیرینی ها را نبینم ..تا که غمها را با یک بوسه با دست نوازشی بر سر فراموش کنم . دریا دلم گرفته ! غمهایم چون آتش است آن را به دست باد می سپارم تا آن را به آب تن تو بسپارد تا تو آن را به خاک برزخ ساحل برزخی ها بسپاری .. دریا دلم گرفته .. به من نگو که امواج قبل از رسیدن به ساحل می میرند .. به من نگو که سپیده از غروب می ترسد , به من نگو که فریاد های طوفانی من در گلو خشکیده است .. دریا دلم گرفته .. شاید خانه عشق بی غرور بر روی تو بنا شده است .. آن جا که با قلبی دریایی کینه ها را می شوئیم و به دوستی ها سلام می گوئیم . آنجا که به دلتنگی ها پشت می کنیم و به یکرنگی ها سلام می گوئیم ... آن جا که غرور های بیجا را به زیر پا می نهیم و به سلام های بی جواب سلام می گوئیم .. دریا دلم گرفته ..تو می دانی آن کودک دیروز کجاست .. تو می دانی آن من کجاست . تو می دانی ..من رفته ام (کودکی )تو می مانی (مانده ای ) ..من می روم تو می مانی ... به کجا می روم ؟! تو می دانی . .و این صدای عشق است که می ماند ..و این صدای عشق است که می ماند ... پایان ... نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 37 از 78:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  77  78  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA