انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 40 از 78:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  77  78  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


زن

 
عشـــــــــــــــق و خـــــــــــــــزان و زنـــــدگـــــــــــــــی

عشق معجزه ایست که اگر اراده کنی هر لحظه سراغت را می گیرد ..

عشق را می توان در لحظه سلام در پایان پیام دید ..

عشق را می توان در غروب خورشید در لرزش بید دید و در سکوت و طوفان دریا .. درصدای لبخند در اشکهایی که چون مروارید از گنجینه سرای دل آدمی جاری می گردد .

عشق را می توان در نگاه کودکانه کودک جوان و در نگاه کودکانه کودک پیر دید ..

عشق را می توان در فریاد نفرت.. دربیداد حسرت دید .. وقتی که نفس به قفس می آید و وقتی که قفس می شکند و تو پرواز را آسان تر از آن چه می پنداشتی می بینی . ..

باید که دیدگان دلت را بگشایی تا عشق را ببینی . عشق باتوست ..

به دنبال چه می دوی ؟!تو خود یک معجزه هستی .. معجزه عشق ..

و عشق را می توان درجوهر قلمی دید که برای عاشقان می نویسد ...

دلـــــت را بـــــه مـــــن بسپـــــار !... امـــــانتـــــی خـــــواهـــــد بـــــود شیـــــریـــــن تـــــر از جـــــانـــــم .. دلـــــت را به تـــــو پـــــس نخـــــواهـــــم داد جـــــز آن کـــــه آن را با جـــــانم تقـــــدیم تـــــو دارم ..

باورم کن پیش از آن که ناباوری ها را باور بدارم .. باورم کن ! باور کن که جز تو باوری ندارم .ای نازنین ! ای همه باور ... هستی من! ...

من از زندگی نمی گریزم .. این زندگیست که از من می گریزد ...

می پنداری که گاه عشق نوازشت می کند گاه شلاقت می زند گاه تو را عروس آسمانت می کند گاه بر زمینت می زند ... اما این دیگر یک پندار نیست که عشق همیشه با توست که عشق همیشه عاشق توست .....ایرانی عاشق عشق عاشق

ایــــــــــــــــــــــــــــران من ! تو روزی آزاد خواهی شد ..من چه در روی خاک تو باشم چه در زیر خاک تو .. آن روز را خواهم دید ...

چشمهایت را ببند تا آن چه را با چشمان باز نمی توانی ببینی ..ببینی . با چشمانی بسته می توان آن دور دور ها را دید می توان به خود خندید .. می توان جاذبه ها .. دافعه ها را دید

وقتی چشای آسمون پرخون میشه واسه اینه که ابری نیست که بباره ...

چه زیباست قصه عشق ! آن زمان که نمی خواهی و به خانه قلبم می آیی و چه تلخ است قصه عشق ! آن گاه که می خواهم و نمی توانم (نمی گذاری که ) به خانه قلبت بیایم .....

به تو گفته بودم که نازت را می خرم ای نازدانه من ! .. گفتی به دنیایی می ارزد .. گفتم شاید نتوانم دنیا را تقدیم تو دارم ..اما جانی دارم که بیشتر از دنیا دوستش می دارم ..از آن تو بادای نازنین!...

هنوز خزان نیامده است تا بر گها فرو ریزند . دستهای زندگی نسیم را به پرواز در آورده است تا با پروازی بلند .. بلند پروازی کند .

امید بیدار است . خورشید بیدار است . آسمان می خندد .. شاید که زندگی زیبا باشد . . پرنده سپید وسیاه در جستجوی دستهای زندگیست .

پاییز در همه جا به یک رنگ است .. مثل بهار .. مثل چشمان آدمهای بیدار .. مثل کودکان افتاده بر شنزار .. مثل لحظه مرگ انتظار ...

,هنوز خزان نیامده است . خیلی ها در انتظار بهاری دیگرند .. به من بگو قلبت را کی بهاری خواهی کرد ؟! به من بگو کی خواهد آمد آن روزی که پر پر شدن گلهای نشکفته را در شوره زار ها نبینیم ؟ بگو چرا از پاییز می نالی ؟! این همه قلب پاییزی بیرحم را نمی بینی که چگونه به بهارکان زیبای ما رحم نمی کند ؟!


پاییز همه جا به یک رنگ است .. به مانند بهار .. به مانند رنگ خوبی ها ... اما نمی دانم که چرا دلهای آدمیان به یک رنگ نیست ؟!

هنوز خزان نیامده است . گریه کن ای برادر !اشکت را بریزان ای خواهر من ! ببین که چگونه برگکهای سبز را از شاخه سار ها می چینند !

گاه زندگی را فریاد می زنیم اما مرگ پاسخمان را می دهد .. خواهد آمد آن روزی که مرگ را بمیرانیم . آن روز دیگر کسی بر شوره زار ها اشکی نخواهد ریخت .. و انسانی بیگناه در ساحل زندگی خاک نخواهد شد..





ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
آریـــــــــــــــا مـــهـــــر بـــانـــــوی مـــــــــــــــا

بیست و دوم مهرماه زاد روز بانوی بزرگواریست که هر سال که می گذرد بیش از گذشته در می یابیم که او چگونه زنی , چگونه انسانی بوده است . بسیار کوردلی و جهالت می خواهد که برای شناخت انسانی بخواهیم حجاب از ظاهرش بر داریم و درونش را نبینیم . چه کسی می تواند منکر خد مات شایسته و ارزنده شهبانو فرح پهلوی به ملت خود شود در حالی که هنوز آثار آن را می بینیم . و بیش از پیش زمانی به این امر واقف می گردیم که می بینیم سالها بعد با امکاناتی بسیار بیشتر از آن زمان , غارتگری ها به یغما بردن سر مایه های ملی , فقر و فحشاء و اختلاس و دزدی هزاران برابر بیش از زمان گذشته شده و آن شعار انقلاب نعمتی الهی بود به فراموشی سپرده شده است . بار ها و بار ها از خد مات این بانوی بزرگوار گفته ایم . از خد مات و آثار آن ... و بار ها گفته ام که نمی توان گفت که این بانو چون هر هر نیکو کار دیگری از جامعه مدینه ای فاضله ساخته است .. که فقر و فحشاء و گرسنگی را با استفاده از قدرت خود ریشه کن کرده است که حتی پیامبران ما با آن همه عظمت نتوانسته اند که چنین کنند .. برای دیدن آن چه که او کرده است بهتر است آن چه را که دیگران نکرده اند ببینید و ببینیم . شهبانو از دل همین مردم بر خاست .. خاکی بود و مهربان ...همسر آخرین شاهنشاه ایران زمین ... هیهات که کوردلان مغرض تنها به چند نمایش از رسم شاهی بسنده کرده زندگی آن بزرگ بانو را خلاصه شده در آن می بینند ... متاسفانه بزرگترین عیب ما بیشتر انسانها این است که به دنبال عیب جویی و در پی نقطه ضعف یا اثر ضعفی از دیگران هستیم تا همان را چماقی کرده بر سرش بکو بانیم و راه را برای شیطان صفتان هموار سازیم بانوی ما , بانوی مهربان ما
بانوی سرزمین پاکی ها
تولدت مبارک !
*******
هرگز از یادمان نمی روی
از یاد ایرانمان نمی روی
خاک پاک آریا
دریای بی ریا
آن کوه پرغرور درزیر آسمان
آن بیستون آن تخت جمشید با ستون
آن پارس خلیج همیشه پارسمان
آن کودک دیروز
که دست نوازش بر سرش کشیده ای
تو را فریاد می زند
خشت خانه عشقی
که بر پایه محبت بنا کرده ای
آن دادی (داده ای ) که از خدا ..
به بنده اش داده ای
تو را داد می زند
نسیم مهر ایران آریا
تو را باد می زند
دلم با توست شهبانوی من
به امید یک روزدیدنت
ستاره بخت من
آهنگ شاد می زند
به امید یک روزدیدنت
ستاره بخت من
آهنگ شادمی زند
********
تولدت مبارک !
آریا بانوی ما ..
شهبانوی ما ..
بانوی شعر و قصه ها
تولدت مبارک


دوستدارت : یک مرد ایرانی آریایی
     
  
زن

 
امشــــــــــب خــــــــــدا هــــــــــم مــــــــــی آیــــــــــد

امشب خدا هم می آید ..
کاش من هم می آمدم ..
کاش در میهمانی خدا می بودم
امشب خورشید روشن می شود
خدا به عروس خورشید سلام می گوید
امشب عشق هم می آید
سرش را بالا می گیرد
هنوز هم هم با او قهری ؟
سرت را بالا بگیر
خورشید عشق
لبخند تو را می خواهد
امشب خدا هم می آید ..
ندیمه های تو
کبوتران سپید هم می آیند
همان فرشته ها را می گویم
پس چرا من نمی آیم ..
پس من کجا هستم ؟
امشب خدا هم می خواهد
امشب خدا هم می خواند
امشب خدا هم می آید
به من بگو از خدا چه می خواهی ؟!
امشب خدا هم شریک خوشبختی توست
تو زیبا تر از هر شب دیگر شده ای
آخر امشب خدا هم می آید
امشب شکوفه ها ی سپید نور
بر تار و پودت تابیدن گرفته اند
امشب عشق
یک بار دیگر تو را می بوسد
امشب خدا هم تو را می بوسد ..
پس من امشب کجا هستم ؟!
به خدا که خدا دوستت می دارد
امشب تو چون غنچه ,
شکوفا گشته ای
امشب غم از خانه تو می گریزد
آخر امشب خدا هم می آید
پس چرا من نمی آیم ؟!
من هم امشب برای تو می خوانم
برای تو می رقصم برای تو می خندم
برای تو اشک شادی می ریزم
امشب خدا هم می آید
کاش امشب ..
من هم در کنارتو و خدا می بودم
تا به او می گفتم
ببین این همان امانت توست
و او به من می گفت ساکت بنده من !
امروز , روزدیانت توست
و من بر خاک خدا برخاک می افتادم
که عروس خورشید را
به خانه بخت فرستاده ای
و امشب تولد توست
ای عروس خورشیدگونه !
امشب باز هم به زندگی سلام می گویی
امشب به خدا سلام می گویی
به خدا بگو که امینش بوده ام
امشب پاییز بهار می شود
برگهای سوخته خزان سبز می شود
امشب خدا با ما می خندد
و من خنده های او را می بینم
کاش خنده های تو را هم می دیدم
خداوندا ! بار الها !
عروس خورشید را به تو می سپارم
که اگر یاری تو نبود ..
آرامش در خانه اش را نمی زد
واو به سراغ خوشبختی نمی رفت ..





نویسنده : ایـــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
هم دیوانه ام هم عاشق ..نمی دانم که عاشق .. دیوانه می شود یا دیوانه..عاشق

دلم می خواهد که دلم هیچ نخواهد.. وقتی که از هستی به هیچ رسی تازه می دانی که هیچ نخواستن یعنی رسیدن به همه (هر) چیز .

می گویند آوای دهل از دور خوش است ..من که صدایی نمی شنوم

وقتی که ساحل .. امواج را پس می فرستد یعنی عاشق درخود غرق می شود




ایــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
نـــــــــــــــازی رو چقــــــــــدر دوســـــــــــــــت داری ؟

نیما نمی دونست که نازی برای چی این سوالو ازش کرده ... نازی از نیما پرسیده بود که نازی رو تا چه اندازه دوستش داری ... نیما دوست داشت که پاسخ مفصلی به این سوال نازی بده . اونا دو سالی بود که با هم دوست بودند و می خواستند که به زودی با هم از دواج کنند . نازی دختری حساس بود .. می گفت خیلی سخت عاشق میشه و خیلی راحت عشقشو فراموش می کنه .. نیما با همه فراز و نشیب های نازی ساخته بود . شکیبایی زیادی به خرج داده بود تا دل نازی رو به دست بیاره . اونا همدیگه رو خیلی دوست داشتند . نازی تا مدتها احساسشو نشون نمی داد . اما وقتی که می خواست ابراز علاقه کنه علاقه شو با تمام احساس و وجودش نشون می داد . اون خیلی حساس بود .. خیلی هم زود به خود می گرفت . دوست نداشت که نیما در موردش قضاوت بد داشته باشه . نیما همیشه دوست داشت بهش نشون بده که یه آدمیه که مسائلو درک می کنه و گذشته نازی براش مهم نیست . اگه مثلا نازی حتی دختر هم نباشه و قبلا دوست پسر زیاد هم داشته براش ملاک نیست . اون روز وقتی که نازی ازش پرسید که تا چه اندازه منو دوست داری نیما مونده بود که چی بگه ... واسه این که جواب سریعی داده باشه اولش گفت که به اندازه ای که اگه تیری به سمتش بره خودشو جلوی اون تیر قرار میده ... نیما اینو از طریق گوشی موبایل براش فرستاده بود .. اما حس کرد که باید به این احساس و پرسش نازی پاسخ مفصل تری بده و به اصطلاح حق مطلب رو ادا کرده باشه ... اخلاق نازی رو می دونست ... می خواست مطالبی رو بنویسه که اگه اون به خودش می گرفت کارش خراب می شد .. اول ازش پرسید بازم دوست دارم یه چیزایی برات بنویسم قبول می کنی ... نازی گفت هر چی دوست داری بنویس .. و نیما با تمام وجودش از حسش به نازی گفت . نازیی که می گفت عاشقشه .. دوستش داره و برای عشقش هر کاری می کنه . نیما اینو واسه نازی نوشت ...
.. گفتم حاضرم بمیرم تا نمیری . البته اینو به وقت عمل میشه نشون داد .. فرض های دیگه ای هم می ذاریم فرضهایی که محاله . اما من می خوام بگم که چقدر دوستت دارم و اینا رو به خودت نگیر ..و من خدای نکرده افکار بد و منفی راجع به تو ندارم و تمام حرفاتو قبول دارم .. نازی رو اون قدر دوست دارم که اگه بیاد و بگه همین الان کس دیگه ای رو دوستش داره درکش می کنم سرش داد نمی کشم ..محکومش نمی کنم .... نازی رو اون قدر دوست دارم که اگه بیاد بگه من یک دختر نیستم بازم اعتراضی نمی کنم و بازم با لبخند و با عشق با هاش بر خورد می کنم .. نازی رو اون قدر دوستش دارم که اگه روزی در زندگی من نباشه براش آرزوی خوشبختی کنم ... نازی رو اون قدر دوستش دارم که اگه هزاران بار دیگه مثل امروز مثل 4 روز پیش ..مثل 7 روز پیش بازم اشکامو در بیاره واسه لحظه های مهربونیش واسه در کنارش بودن واسه از دست ندادنش تحمل کنم .. نازی رو اون قدر دوست دارم که اگه یه وقتی با یکی دیگه رفت و به تعهدش که فراموش نکردن من بود عمل نکرد به روش نیارم .. زندگیشو به هم نزنم ... یعنی نازی رو اون قدر دوستش دارم که خواسته اونو بر خواسته خودم تر جیح میدم .. ..نازی و اون قدر دوست دارم که زجر رفتنشو به خاطرخودش تحمل می کنم که اگه یه ذره ای هم توی دلش جا داشته باشم همون یه ذره هم به قلبش چنگ نندازه ... نازی رو اون قدر دوست دارم که جوونی و احساس و نیاز های طبیعی و غریزی شو فدای خود خواهی های خودم نکنم ... نازی رو اون قدر دوست دارم که اگه سیل اشک دورمو بگیره برای شادی اون از جونم مایه بذارم .. اون قدر دوستش دارم که میگم ای کاش دلم بزرگتر می بود و اون بیشتر اونو می شکست .. بازم می شکست .. نازی رو اون قدر دوستش دارم که اگه یه روزی بیاد و بگه هر گز دوستم نداشته و همه اینا یک بازیچه بوده توی چشاش نگاه کنم و بگم با همه راست و دروغات دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم ..............................
نازی عزیز این نوشته ها رو به حساب رویای تلخ و نا باوریهای دیوونه ای بذار که می خواد به خودش ثابت کنه چقدر نازی شو دوست داره . می دونم اگه فکر کنم خیلی چیزای دیگه به ذهنم می رسه ..ولی حالا یه جوریم
و به نازی که دوستش دارم قسم می خورم که من هیچ فکر منفی در مورد تو ندارم ولی اگه چنین شرایطی رقم بخوره نیما یک انسانه و می تونه احساسات و عواطف یک انسان رو درک کنه .. هیچوقت این انتظارو نمیشه داشت که کسی که کسی رو نمی شناسه بخواد براش فدا کاری کنه ... حالا بعضی ها می کنن .. ولی نمیشه از همه آدما انتظار داشت ... همیشه دوستت خواهم داشت ..همیشه ..همیشه ..
.. نازی به محض خوندن این متن به جای این که احساس نیما رو درک کنه یه حس غریبی بهش دست داد . حس کرد که نیما بهش اعتماد نداره .. حس کرد که فکر می کنه گذشته پر تلاطمی داشته . در حالی که اصلا هدف نیما این نبود . اون نازی رو با تمام وجودش دوست داشت . براش هر کاری می کرد . نیما انتظار داشت که با این نوشته تونسته باشه نظر نازی رو بیشتر جلب کنه اما دختر جوش آورده بود ... -نیما حس می کنم دیگه نمی تونم دوستت داشته باشم . از چشام افتادی . وقتی راجع به من این حسو داری ... -نازی به خدا .. به جون خودت که برام خیلی عزیزی قسم این فقط مثال بود . در مثال مناقشه ای نیست . حتی اگه یه فرشته هم که گناهی بهش راه نداره دوست دخترم می بود همین حرفا رو بهش می زدم تو چرا به دل می گیری ... -نه خوب شناختمت .. تو الان چند باره که این حرفو می زنی .... نازی رفت و تمام راهها را به روی نیما بست . به تلفنش جوابی نداد .. پیامهاشو بی پاسخ گذاشت ... و نیما بر خود لعنت فرستاد که با این که می دونسته حساسیت نازی عاشقو بازم با اون این بر خورد رو داشته ... ساعتها برای نیما مثل یک سال شده بودند ... و نازی هم به شدت متشنج و داغون شده بود . احساس بدی داشت . حس می کرد که اون جوری که تا حالا روی نیما حساب می کرده اون دوستش نداشته ...حس کرده که شخصیتش رفته زیر سوال . می دونست و می شناخت حس وحال نیما رو تمام راههای ار تباط با اونو بسته بود ... و نازی می دونست که گاه یه عاشق لجباز میشه . نیما با خود می گفت خدایا من که چیز بدی برای نازی ننوشتم . اگر هم مطلبی هم اضافه بوده از روی عمد نبوده .. یعنی این دختر باید به این سادگی عشق ما رو ببره زیر سوال ؟ یعنی همین ؟! دوستی ها فقط تا همین حد می ارزه ..به همین سادگی باید بر عشق و دوستی خط بطلان کشید ؟!.... هرچی هم واسش تو ضیح می داد اون گوشش بد هکار نبود . -عزیزم نازی قشنگ من تو اون روز خسته و خواب آلود بودی سرت درد می کرد .. حساس بودی .. اما نازی غرور خاصی داشت .... بالاخره یه روز در یه کوچه خلوت نیما که توی ماشینش نشسته بود یه لحظه دست نازی رو به سمت خودش کشید طوری که اونو کنار خودش نشوند .. -بذار برم جیغ می کشم آبروتو می برم .. -ببین نازی می تونی هر کاری دوست داری انجام بدی .. توی چشام نگاه کن و بگو دوستم نداری ... بی خود رابطه رو واسه چیزای هیچ و پوچ بر هم نزن ... نازی سرشو انداخته بود پایین . نیما دست گذاشت زیر چونه نازی و سرشو آورد بالا .. حالا توی چشام نگاه کن و بگو نیما رو دوست نداری .. چشای هر دو شون پر اشک شده بود ... لحظاتی بعد خیلی آروم همو بغل زدند ... می دونستن که به این بهانه های واهی هر گز از هم جدا نمیشن . عشق قدرتش خیلی بیشتر از ایناست ... آغوش گرم اونا بوی عشق و احساسو به همراه داشت . این که جدایی براشون یه واژه دور و غریبه ... -نازی دوستت دارم .. -منم دوستت دارم نیما ....پایان .. نویسنده .... ایرانی

     
  
زن

 
شـــــــــــــــاهـــــــــــــــا! خــــــــــــــــوش آمـــــــــــــــدی !

امشب خورشید غروب نمی کند
سپیده دم ستاره ها نمی خوابند
اما به وقت طلوع
تاجهای خورشید را می بینم
رخشان تر از همیشه
کوههای سپید را می بینم
فرشته ابی را می بینم
آرامش خزر
خلیج پارس را می بینم
ستون های تخت جمشید
بیستون ها را می بینم ..
***********
امشب صدای فرهاد می آید
از سر زمین فریدون
داد از بیداد می آید
امشب کوروش ..
از سر زمین ماد می آید
امشب سکوت ملت خسته
به پیشواز فریاد می آید
امشب رضای محمد
سوار بر قالیچه سلیمان
با باد می آید
آن بوم شوم گور بهشت
ناشاد می آید
*********
امشب دریای داد می خروشد
زاینده رود می جوشد
ماه به خورشید ناز می فروشد
امشب همای خوشبختی
جامه سپید می پوشد
*********
امشب تاج الماس نشان
بر تارک دماوند تابان است
دل زمین با آسمان است
امشب دلهای ما
پیش خدا عریان است ...
جامه تزویر آن پیر ویرانگر
برجان کثیف شیطان است
درفش کاویانی نمایان است
امشب محمد ما ,رضای ما
چون همیشه پادشاه ایران است
**********
امشب چشم به ماه می دوزم
چشم به راه شاه می دوزم
امشب مادر ایران می خندد
کوله اش را برای تو می بندد
امشب تو با آه می آیی
دور از ستم بی سوادان
آن نمک نشناسان سیاه می آیی
امشب تو بانام شاه می آیی
با اندوه و نور امید
از گرد راه می آیی
**********
زاد روز آن پاد شاه بزرگ آخرین شاهنشاه ایران آریایی را به ایرانیان ترقی خواه و صلح طلب در سراسر جهان تبریک گفته امید واریم که هر چه زود تر آنانی که به نام دین سالهاست که قصد ویرانی ایرانمان را دارند به زباله دانی تاریخ هدایت گردند تا روح کثیف و شیطانی و پلیدشان بیش از این یارای ویرانگری نداشته باشد . شاه ایران را با آن همه خد مات ارزنده و شایسته که در سالهای اخیر به شمه ای از آن اشاره کرده ام , نمک نشناسانه و کور کورانه و کوردلانه به غربتش سپردند و آن چنان تبلیغات منفی علیه او به راه انداختند که حتی پیکر پاکش در خاک مقدس ایران مقدسمان نباشد . تاریخ بزرگترین گواه بوده که چه کسی چپاول کرده است .. غارتگران چه کسانی هستند ؟!. چه طایفه ای به نام دین علیه دین جنگیده اخلاق را به زیر سوال برده است ؟!.. ایران سر زمین گنج های آشکار و پنهان نباید این همه در زیر خط فقر باشد . عمریست که دزدان وطن امریکا و اسرائیل را علم کرده اند و همچنان می دزدند ..واقعیتیست که باید گفت
به یزدان که گر ما خرد داشتیم ...... کجا این سر انجام بد داشتیم .
تولدت مبارک ! روحت شاد ! ای بزرگ مردی که نامردان تو را که در حق ایرانت مردانگی کرده بودی به نامردی از کشورت راندند ... تو نماندی تا شاهد قربانی شدن ملتی احساساتی که در واقعیت برای آزادی و در حقیقت برای اسارت خود می جنگیدند باشی .. به روانت درود می فرستیم که اگر ذره ای از سفاکی و دژخیم صفتی این نا مسلمانان در وجودت می بود کسی را یارای آن نمی بود که حتی از سر سیری هم انقلاب کند .. ننگ بر دشمنان این آب و خاک باد .. هر که ایران , ویرانه خواهد خاک باد . به امید رهایی ایران از چنگال عبا به دوشان و عمامه بر سران و مافیای داخلی و خارجی ...به امید آن روز ... ایرانی
     
  
زن

 
کـــــــــــــــوروش تـــــو جـــــاودانـــــــــــــــه ای !

کوروش تو جاودانه ای !
اسطوره آن زمان و این زمانه ای !
دلاور و غیور با کلام شاعرانه ای
تو تا ابد در دل این آشیانه ای
به دور شمع همیشه سوزنده وطن
تو همیشه سوزنده , پروانه ای
چشمان تو بیدار و نگهبان این خانه ای
تو یک حقیقت زیباتر از افسانه ای
تو همیشه بر سر پیمان و پیمانه ای
تو پیامیر و قاصد عشق
در جهان خاکی و هر کاشانه ای
کوروش ! تو طنین و فریاد عاشقانه ای
تو شکوه مناجات عارفانه ای
تو بر دشمنان این آب و خاک
کابوس و جلاد و شمشیر ویرانه ای
برای دل شکسته , جان خسته ما
تو بهترینی نیکوترینی جانانه ای
برای ملت بی گوهر زمانه
تو گوهر پاک و یکدانه ای
*************
بیدار شو کوروش ! بیگانگان بر اریکه شاهی تکیه زده اند و جز چپاولگری هیچ نمی دانند و هیچ نمی خواهند و حال جز آن هیچ نمی خوانند . گستاخانه غارت می کنند ... هر گز این عبارت زیبای تو را از یاد نمی بریم وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد به خاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید . و به فرموده فرزند پاک تو فردوسی بزرگ .. به یزدان که گر ما خرد داشتیم ... کجا این سر انجام بد داشتیم .
امروز , زاد روز توست . تولد تو , تولد تویی که می دانم چون تو کسی نخواهد آمد .. اگر هم بیاید بر تر از تو , والاتر از تو نخواهد بود ..
بیدارشو کوروش ! که ما با چشمانی باز خفته ایم و در انتظار معجزه ای هستیم که شکوه تاریخ را برای ما زنده گرداند ...
کوروش تولدت را تبریک می گوییم .. هنوز چشم به راه فرستاده ای هستیم از فرزندان تو .. که برایمان از عشق به ایران و ایرانی بگوید .. که برایمان از انسان و انسانیت بخواند که برایمان از ویرانی جنگ ویرانگر بگوید ... بگوید که همه می توانیم سهمی از بهشت عشق داشته باشیم که همه می توانیم در گلستان عشق گام بر داریم و گلهای زیبا را ببینیم که دارا و ندار را به یک چشم می نگرد , با چشم خدا گونه و انسان بینانه خود .
کوروش کجایی که برای یهودی راه گم کرده و سر گردان و برای مسلمان بی ایمان ترانه مهربانی ها را بخوانی .. بخوانی که وقتی خدا آدم را آفرید حوا را آفرید هر گز نمی خواست که روز گار این چنین باشد . قابیل چون هابیل مرده است .. بگو که می توان قابیل دلهای خود را کشت .. بگو که ایران ما باز هم بر تارک تاریخ خواهد درخشید و شیطان را باسایه سیاه خود به زباله دانی تاریخ خواهد افکند .. زباله ها را می سوزانیم تا در گلستان وطن جز زیبایی هیچ نماند .
کوروش تولدت مبارک ! باید که دست به دست هم دهیم ویرانه ها را از نو بسازیم . تا به کی بر ویرانه ها گریستن ؟! تا به کی زانوی غم در بغل گرفتن و حسرت گذشته ها را خوردن ؟! تا به کی چون بوم شوم در ویرانه ها نالیدن و از نالیدن هراسیدن ؟ ! وقت آن است که چون همای سعادت گونه بدانیم که می توان خود سر نوشت خود را در دست گرفت و بر بخت بدگونه خویش لعنت نفرستاد
. کوروش می دانم که به ما می گویی کسی به حال ما دل نمی سوزاند جز خود ما ...
امروز روز بزرگیست .. امروز همان روزیست که هزاران سال پیش , آغاز بزرگی کردن کوروش بزرگ بوده است . نمی دانم که چگونه بزرگی کردن آموخته است . اما می دانم که دانسته است که چگونه بزرگی کند .. اسطوره فروتنی ها , عاشق ایران و ایرانی .. مردی که فخر نمی فروخت ...
آری کوروش بزرگ شد بزرگ بود بزرگ ماند بزرگانه رفت .. کوروش می دانست که چگونه بزرگی کند چون هر گز خود را بزرگ نمی دانست(بزرگی نمی کرد ). ایرانی آریایی

     
  
زن

 
درانـــــتظــــــــــار فــــــــــردای روشـــــــــــــــن

نمی دانم پادشه خوبان کی می آید ؟ کی می آید تا با هم جهنمی را که خود برای خود ساخته ایم بسوزانیم . تا باز هم نشان دهیم که ایرانی مرد روز های سخت است که ایرانی زیر بار زور و ظلم و استبداد نمی رود که ایرانی فریب زر و زور و تزویر را نمی خورد .. حتی اگر در لباس فریبنده دینی باشد که به آن ایمان دارد ... ایمان انسانها حقیقت زندگی آنان است . و دین هم می تواند یک حقیقت باشد می تواند زیر مجموعه ای از حقیقت باشد .. شاهزاده رضا پهلوی نه دین ستیز است و نه مردم ستیز . او دشمن ستیز است ... او طرفدار آزادی و دموکراسی به معنای واقعی کلمه است . او از دموکراسی تنها ظاهر آن را نمی خواهد . یکی از بزرگترین مشکلات ملت ایران و عاملی که سبب شد که انقلاب ایران منحرف گردد و آن چهره اصلی خود را نشان ندهد و به بیراهه رود همان عدم مشارکت مردم در اجرای دموکراسی و توجه به اجرای این قوانین بوده است . ملتی که شاید خواست های خود را تنها در قالب یک شعار می دیده است . و در این جا بوده که عده ای دیکتاتور با استفاده از نام دین و اجرای دین و همچنین استفاده از سادگی مردم خود را آرام آرام به این مردم تحمیل کرده و حکومت را ارث پدری خود دانسته اند . آن چنان رفتار کرده اند که گویی خئاوند جهان و حکومت را برای آنان آفریده است . از آزادی و حق انتخاب مردم گفتند .... گفتند که مردم آزادند تا خود حاکم بر سر نوشت و وضع قوانین و چگونگی اجرای آن باشند . حتی در تصویب قانون اساسی ننگینی که آن هم هر جا که دوست بدارند خارج از بر نامه تغییرش می دهتد اعمال دیکتاتوری شده است . اکثریت ملتی که از سر سیری و تنوع انقلاب کرده بودند چه می دانستند این قانون اساسی از چه می گوید ! چه می دانستند که دیکتاتوری ولایت فقیه از چه می گوید ! چه می دانستند آن پیر مظلوم نمای عبای دین و تزویر بر دوش , آن چنان تیشه ای بر ریشه دین و دنیای ملت می زند که تا سالیان سال هم نتوانیم به داشته های گذشته مان برسیم . چه می دانستند آن که ریش و قیچی خود را به دست او سپرده اند یک وجبی خود را به درستی نمی بیند چه رسد به آن که به وضعیت سیاسی , اجتماعی و اقتصادی ملت سر و سامانی ببخشد ! وآن کس که می رفتند او را به داشتن علم لدنی هم نسبت دهند حتی بغلدستی جام زهر به دست خود را هم نمی شناسد ... ملت آن روز ملتی بودند که آزادی های سیاسی می خواستند و نارسایی های خاصی بود که برایشان بسیار بزرگ جلوه می کرد ... غافل از ان که آن نارسایی ها و رفع آن انقلابی نمی طلبید که به این صورت تیشه بر ریشه ملت زند . در کدام حکومت روز گار حتی در زمان پیامبران و امامان و سایر حکام دیده ایم که جامعه به مدینه فاضله رسیده باشد . رفتار هاییست که ایمان و وجدان فردی می تواند نقش اساسی در اجرا و اثرات آن داشته باشد ..خلاصه تر آن که اکثریت ملت در اواخر دهه پنجاه نمی دانستند که این قانونی که به تصویب رسیده چه می گوید , چه می خواهد و چه بازی خطر ناکی را برای آنان رقم و قلم زده است . گرگی بود که به آن لباس میش پوشانده بودند .. از نام دین و خدا در جای جای این قانون استفاده کرده , از آزادی گفته بودند اما چماق به دستانی چون شورای نگهبان و ولی فقیه را علم کرده بودند ... شاهزاده رضا پهلوی مشارکت سیاسی مردم را می خواهد .. می خواهد مردم بدانندکه چه بر سر آنان می گذرد . بدانند که مبدا کجاست .. مقصد چیست ؟! چگونه می توان به مقصد رسید ؟! چون مسافرانی نباشند که چشمان خود را می بندند تا راننده آنها را به مقصد برساند . دیکتاتوری فساد می آورد .. دیکتاتوری در لوای هر چه باشد همان بلایی را بر سر آزادی خواهان و ملت می آورد که مشابه آن را در سی و هفت سال اخیر شکل گیری شرایط سیاسی اجتماعی و حتی اقتصادی و دیگر زمینه ها در کشور خود می بینیم . بحث در این زمینه بسیار زیاد است و ناگفته نماند که باید به گفته ها عمل کرد خیلی ها از آزادی و دموکراسی می گویند اما در میدان عمل باید دید که چند مرده حلاجند . شاهزاده رضا پهلوی با شخصیت و کاریزمای خود می تواند هماهنگ کننده و ناظری باشد بر اجرای قوانینی که سالهاست ملت ایران آرزوی تحقق و اجرای آن را دارند . ملت ایران زور نمی خواهد .. حال به هر شکلی که می خواهد باشد . زاد روزشاهزاده رضا پهلوی , رضا شاه دوم , را به هم میهنان عزیز , به ویژه آزادی خواهان و طرفداران نظام سکولار و خانواده محترم ایشان به ویژه شاهبانوی محترم و مردمی ملکه فرح پهلوی تبریک و تهنیت عرض نموده , به امید آن که روز گاری شاهد باز گشت این عزیزان به ایران مقدسمان باشیم . و به امید روزی که در این کشور نشانی از استبداد و دیکتاتوری نباشد و مردم خودتصمیم گیرنده و حاکم بر سر نوشت خویش باشند . به امیبد آن روز پر شکوه .... ایرانی
     
  
زن

 
هنـــــــــــــــوزهـــــــم بـــــــرای تـــــــــــــــو ....

ببین هنوز هم برای تو می خوانم
هنوز هم برای تو می نویسم
هنوز هم برای تو می گویم
می گویی هنوز زود است ..
زود است که خورشید خاموش شود
زود است دیدن ستاره تنها
هنوز همان ساز را می نوازم
هنوز بر سر جویبار های عشق
کوهسار های پر از برف
حدیث های پر از حرف
زیر برگهای سبز بهاری
و بر روی برگهای سوخته خزان
برای توست که می نویسم
برای توست که می خوانم
هنوز برای توست که می گویم
از معجزه ای به نام عشق
که از دل سنگ آب می آورد
غمهای تیره را می شوید
دلهای پر کینه را می شوید
حتی ابر های سیاه زیر خورشید را .
نمی دانم که من در وجود توام
یا تو در هستی من هستی
به بالهای پریدنمان می نگرم
پر های پروازمان یکیست
آخر آسمان عشق یکیست
و آسمان رویایی نجابت ها
و آسمان پاک یکرنگی ها
وقتی که خورشید غروب کند
من باز هم برای تو می خوانم
تا سپیده را به یاد تو بیاورم
به وقت غروب هم خواهم گفت ..
آن چه را که به وقت سپیده می گویم
به وقت غروب خواهم گفت ..
هنوز هم دوستت می دارم
هنوز هم عاشق عشق بی غروبم
به وقت غروب خواهم گفت ..
هنوز هم برای تو می گویم
به وقت غروب خواهم گفت ..
بر من بتاب ای خورشید عشق !
ببار ای ابر محبت و مهربانی ها
ببار ای شب تیره پر ستاره
به وقت غروب خواهم گفت ...
از گلهایی که پژمردگی نمی دانند
از ستاره هایی که نمی خوابند
از عاشقانی که آرام نمی گیرند
هنوز هم برای تو می خوانم ...
از آن گاه که خروس خفته است
تا به آن لحظه ای که می خواند
هنوزلبان خود را نبسته ام
هنوز پلکهایم را بر هم ننهاده ام
تا باز هم به تو بگویم
باز هم بدانی آن چه را که می دانی
زندگی یعنی تکرار های زیبا
آری هنوز هم برای تو می خوانم ..
که خورشید عشق هرگزنمی میرد
و من هنوز برای تو می نویسم
هنوز چشمان خود را نبسته ام
تا وقتی که چشمانت را می گشایی
بگویم که هنوزهم دوستت می دارم
دوستت می دارم .. دوستت می دارم


ایــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
تــــــــــولــــــــــدت مبــــــــــارک لوتــــــــــی مــــــــــا !

یکسال دیگر هم گذشت ..سالی با اتفاقاتی زشت و زیبا .. برای ما آدمها گه جز زیبایی ها نمی خواهیم و نمی دانیم چگونه می شود که زشتی ها به سراغ ما می آیند ... زشتی یعنی نبود زیبایی ... عشق در خانه لوتی زیباست .. هنوز گلهای گلستان لوتی با طراوت و تازه اند .. هنوز در این جا به ما درس لوتی گری می آموزند .. که یکدیگر را دوست بداریم به حقوق هم احترام بگذاریم خود را بر تر از دیگران ندانیم با هم مهربان باشیم .. شوخی ها .. دوستی ها .. مهربانی ها و حتی اخم و تخم های این جا همه از لحظات خوش و آرامی می گویند که ما لوتی ها برای خود رقم می زنیم . آری شش سال گذشت با فرار و نشیب هاش .. من از مهر ماه 89با لوتی آشنا بودم و یکی دو سال بعد هم با انتشار آثارم به تدریج پایم به لوتی باز شد .. گفتنی ها را در سالهای گذشته به خصوص در سال قبل گفته ام که در واقع تمام آن مطالب را می توان به نوشته های امروزم افزود .. چیزی فرق نکرده ... لوتی همچنان سر فرازانه به پیش می رود ... داستانها.. اشعار .. اطلاعات عمومی .. پزشکی .. فیلم .. موسیقی ..تاریخ و جغرافیا ..علم و مذهب و صنعت و سیاست .. همه و همه را می توان به نوعی در این مجموعه دید و خواند و شناخت ... حتی می توان درس معرفت خواند .. اما این درس فقط خواندنی نیست .. در دلهای من و توست .. درس معرفت را باید نشان داد . همه ما در نشان دادن درس معرفت باید که استاد و شاگرد باشیم . باید که یاد بد هیم و یاد بگیرم . بی معرفتی ها از آن جا آغاز می شود که در خانه اول بگوییم که هر آن چه ما می گوییم درست است .. امروز تولد لوتیست .. باید از شادی ها خواند ... باید تولدش را تبریک بگوییم . همین که لوتی تا به این جا آمده است به قدرت من و توست .. به خاطر دلهای من و توست ... و به خاطر آن که لوتی را خواستیم و برای این خواستن و در کنار هم بودن تلاش کردیم ..لوتی یعنی سر زمین مردانگی ها .. گذشت و از خود گذشتگی ها .. لوتی یعنی تبلور عشق در ورای اندیشه هایی که یکدیگر را باور دارند ویعنی به بهای دوستی و اعتماد با آخرین توان کوشیدن و جنگیدن ... اگر می خواهیم که یاران نیک لوتی باشیم باید برای حفظ یاران نیک لوتی بکوشیم .... لوتی دانشکده عشق و معرفت .. با دستهای من و تو و با اندیشه های من و توست که شش سال زندگی کرده به ما زندگی داده است . بر دانسته های خود افزوده ایم ... دوستانی پیدا کرده ایم ... تمام این ها را می توان به فال نیک گرفت .. فرصتی بهتر از این نیست که اگر لوتی را دوست می داریم لوتیانه بیندیشیم و لوتیانه از واقعیتها بگوییم .. نگوییم که همه جا امن و امان است .. عشق همان عشق است و امید همان امید و شور همان شور ...روز تولد لوتی روز جشن و شادیست اما فراموش نکنیم که فقط یک روز است چون روز های دیگر زندگی لوتی ... روزی که در هر لحظه اش با نفسهای گرم خود به دلهای ا فسرده شور و حال دیگری بخشیده است .. نگذاریم سر نوشت لوتی چون سر نوشت اوایل انقلاب ایرانمان گردد .. نگذاریم که بی تفاوتی ها آن چنان حاکم بر دل و جان و اندیشه هایمان گردد که اگر در زمینه ای تخصص داریم و از دستمان بر می آید به نحوی از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنیم .. به جای آن که به دنبال چراها و منشا این بی انگیزگی ها باشیم خود را به باید های زیبا دمساز کنیم .. وقتی من و تو و او خواسته ای مشترک داشته باشیم باید که در اجرای باید های زیبا به زیبا ترین وجهی عمل نماییم چرا ها و چراگر ها خود به خود در این باید ها محو شده ..محو این باید ها می گردند ..امروز بسیاری از آنان که می توانستند از خاطرات شیرین نشو و نمو یافتن کودک لوتی بگویند در میان ما نیستند .. آنان که دست کوچک لوتی بزرگ را گرفته اند و پا به پای خود برده اند کجا هستند ؟ ! کجا هستند تا از کودکی بگویند که بزرگانه زیست بزرگی آموخت و بزرگی آموزاند .جای آنان امروز خالیست ... جای تولد آنانی که هر لحظه ای متولد گردیدند تا امروز تولد لوتی را جشن بگیریم . هر لحظه نسیمی می نوازد طوفانی می آید برگی از درختی می ریزد ناگاه می بینیم که پاییز همه جا را گرفته است چه می شود لوتی مرا که به هم پاسش می دهند تا که دیگری آن را از خط دروازه عشق بگذراند ..سالی که گذشت چگونه گذشت ؟! بر گلکده و خانستان گلستان عشق اضافه گردید اما بسیاری از خانه نشینان رفتند چون کوچ پرستوهای پاییزی .. به امید کدام بهار باز می گردند تا از خاطره هایشان بگویند خاطره های تلخ و شیرینشان .. خاطرات روز هایی که می رفت تا کودک عشق لب به سخن بگشاید و از بودنها بسراید ..... این قصه تلخ این ماهها بود اما هنوز در میان ناباوریها هستند کسانی که خود را در باور های عشق و احساس لوتی غرق کرده اند و هنوز با یاد و احساس هم بارور می گردند ... هنوز می توان لوتیانه دست هم را گرفت و با هم از این گذر گاه رفت .. به منزلی که همه با هم گذر عمر را جشن بگیریم همه با هم بگوییم که تولدت مبارک لوتی ! و بگذار پس از انتقاد سخت از یک واقعیت آشکار از لحظه های خوب و شیرین لوتی هم بگویم . جایی که لوتی سر زمین انسانهایی می گردد که عشق و امید و احساس از دست رفته خود را گمشده خود را در آن جا می بینند و می یابند .جایی که باورشان به زندگی باز می گردد . و این سال لوتی سال تبلور احساس و اندیشه های پاکی بود که می خواستند زندگی کنند به زندگی بر گردند ... که اگر لوتی نبود آن دختر دلشکسته به جای لباس سپید عروس بر تن کردن خود را با کفن سفید به تن خاک سرد می سپرد .. که اگر لوتی نبود بسیاری امید ها به دلها ی پاک آدمیانی که خود را نا پاک و گناهکار می دانستند باز نمی گشت ... لبهایی خندان نمی شد ..و برای تاسف و تاثر از گذشته های تلخ.. دیدگانی گریان نمی گردید تا مهربانانه و عاشقانه به آینده بنگرد ... هنوز افسون خانه عشق لوتی معجزه می کند ... هنوز هم می توان گفت این من و توییم که لوتی می سازیم تا لوتی ما را بسازد .. سر مان را بالا بگیریم .. در این باید ها و نباید ها همه ما سهمی داریم ... در جدایی ها و پیوند ها فقط یک شخص و یک سیستم دخیل نیست .. کسی مالک عشق نیست جز آفریننده عشق ... لوتی خانه همه ماست .. هر کس که بماند در خانه عشق جایی دارد . ای کاش آنان که در میان ما نیستند آن دوستانی که چشمان این کودک نوپا بودند تا لوتی به این جا برسد و اینک در میان ما نیستند می دانستند که لوتی خانه همه ماست ... کسی مالک آن نیست حتی مالک آن ..آخر کسی مالک عشق نیست جز آفریننده عشق . .. و من برای لوتی می خوانم و با همه اینها می گویم که هنوز هم دوستت می دارم .. شاید که عاشقان بسیاری از این خانه رفته باشند اما عشق هنوز نرفته است .. هنوز در دلهای من و تو جایی دارد .. لوتی تو را دوست می دارم چون گل واژه های عشقی که در قلب عاشقان راستین پژمرده نمی گردد .. چون صدای ناقوسهایی که به ما نوید زندگی می دهد .. این جا سر زمین دلبستگی هایی ست که ما را از اندوه گذشته می رهاند حال ما را می سازد و آینده شیرینی را برای ما رقم می زند قلم می زند ...این جا سرزمینی نیست که بخواهیم بر هم حکومت کنیم این جا فقط دوستی هاست لبخند هاست سنگ صبور هم بودن هاست که حکومت می کند .. لوتی هنوز دوستت می دارم شاید بیشتر از دیروز ... امروز که مظلوم تر از همیشه ای .. امروز که می بینم کسی برای قاپیدن توپ عشق خود را به آب و آتش نمی زند ... هنوز هم دوستت می دارم و در کنار توام به خاطر دوستانی که نگه دار تو و لوتی گری ها هستند ..امروز لوتی به ما نیاز دارد همان طور که ما نیاز مند عشق و محبت اوییم .. تولدت مبارک کودک شش ساله عشق که از همان روز اول بزرگی کرده ای تا خود را با تو بشناسم تا بدانم که در کجای زندگی و این خانه ای هستم که تنها می توانم عشقش را برای خود بدانم . دلم برای دوستانی که در میان ما نیستند و می دانم دل بیشترشان با ماست تنگ شده ..به خاطر روز های در کنار هم بودن و تبلور روز های همچنان شاد با هم بودنمان .. سعی کنیم قدر یکدیگر را بدانیم این جا کسی را بر کسی بر تری نیست . لوتی به همه شیرینی می دهد لبخند می زند ... بهترین چشم روشنی برای او این است که بداند همچنان در کنار اوییم دوستش می داریم چون خود مان را دوست می داریم .. نفسهای ما نفسهای اوست ... آری ای برادر ! ای خواهر ! ای دوست .. لوتی یعنی من و تو .. یعنی ما .. این را هر گز فراموش نکن !.... لوتی شش ساله شد ...مــــــا شش ساله شد .. و باید که آن احساس من بودن را غرق در ما بودن خود گردانیم .لوتی یک شخص نیست ..ما هستیم .. تولدت مبارک لوتی جان! .... زاد روز ما و لوتی .. مای لوتی یا لوتی ما را به همه لوتیان عزیز.. عاشقان این خانه عشق.. تبریک و تهنیت عرض نموده باشد که دیگر شاهد آن نباشیم که تکه ای از ما از وجود ما کاسته گردد .. تولدت مبارک.... دوست و برادر شما :یک لوتی ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 40 از 78:  « پیشین  1  ...  39  40  41  ...  77  78  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA