انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 41 از 77:  « پیشین  1  ...  40  41  42  ...  76  77  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


زن

 
نــمـــــی دانــــم .. هنـــــوز هـــــم نــمـــــی دانـــــم

نمی دانم هنوز هم نمی دانم آتش اولین نگاه را ..همان آتشی که خرمن احساس مرا می سوزاند تا با سوختن در آتش عشقت جانی دوباره گیرم . آتشی که بر خاک وجودم تابیدن گرفته تا بار دیگر سبز شوم .. بیا ما با همیم . هیچکس نمی تواند ما را از هم جدا گرداند .
نمی دانم هنوز هم نمی دانم راز نگاه تو را , من از توام .. آن چنان که نور از خورشید است و خورشید از خدای خورشید . به من بگو اگر تو نباشی بر چه می توان تابید ؟! با که می توان خندید اگر تو نباشی .. اگر تو نباشی چگونه می توانم در انتظار سحری باشم که بعد از غروب می آید ؟! اگر تو نباشی چگونه می توانم پیام قاصدک سحر را به گوش جانم بشنوم که از قصه های عشق می گوید ؟!
نمی دانم هنوز هم نمی دانم تو از کدامین دیاری که پای به سر زمین وجودم نهاده ای قلبم را ربوده ای بی دلم کرده ای مرا به دنبال خود کشانده ای .. از تو قلبم را خواسته ام .. قلبت را به من داده ای جای دلی که از من ربوده ای ..
نمی دانم هنوز هم نمی دانم تا کدامین زمان و تا کدامین مکان بازی دلها ادامه خواهد داشت . تنها همین را می دانم که من بی تو غرق سکوت جانکاهی خواهم شد که برایم ناقوس مرگ می نوازد .. به من بگو اگر تو نباشی من چگونه باشم ؟!دلم می خواهد صدایت کنم وقتی که نگاهت می کنم , تو از چشمان من می ترسی و من از راز چشمان تو . چشمانی که دروغ نمی گویند ..
نمی دانم هنوز هم نمی دانم چرا نمی توانم انتهای این راه را ببینم .. نه می توانم نه نمی توانی که بر گردیم . این یک بن بست نیست . می توان گریخت .. می توان دیوار ها را فرو ریخت .. به من بگو فردا ی ما چون امروزمان خواهد بود .. به من بگو که عشق ما هر گز غروبی نخواهد داشت . حتی اگر خورشید برای همیشه غروب کند .. حتی اگر ماه بمیرد ..
نمی دانم هنوز هم نمی دانم تو از کدامین راه آمده ای که تنها فرشتگان از آن گذر کرده اند .. به من بگو باز هم برای من می خوانی می گویی که می مانی .. سرت را بر شانه ام نهاده ای تا با انگشتهایم شانه بر موهایت کشم ..
نمی دانم هنوز هم نمی دانم چگونه عقربه زمان را بایستانم تا بایستیم در لحظاتی که خود را در اوج آرامش و خوشبختی می دانیم . خود را به تو سپرده ام و تو در آغوش منی .. و ما در آغوش پرورد گار عشقیم .. می دانم که می دانی راز فر دا و فر دا ها را اما ..
نمی دانم هنوز هم نمی دانم اگر فردایی نباشد فردای من و تو چه خواهد شد ؟!چگونه به تو خواهم رسید وقتی که با تو فاصله ای ندارم ؟!. وقتی که فرسنگها از تو دورم و هیچ فاصله ای احساس نمی کنم ؟! چه کسی نمی خواهد من و تو با هم باشیم ؟! چه کسی نمی تواند عشق ما را ببیند ؟! کدامین بوم شوم چشمانش به دیدن خورشید عشق کور می شود ؟!
نمی دانم هنوز هم نمی دانم در آرامش قبل از طوفانم یا برزخ قبل از دوزخی که در آتش بدون تو خواهم سوخت ؟!بهشت تنها تو را برای من نوشت وقتی که نباشی این است اندوه سر نوشت !
نمی دانم هنوز هم نمی دانم وقتی سرت را بر شانه ام می گذاری با من تا به کجا می آیی ؟! اما احساس می کنم به جایی می رویم که مثل هیچ جا نیست . به جایی که نه اندوهیست نه حسادتی , نه کینه ای , نه شقاوتی .به جایی که کسی به زور مجبورت نمی کند کسی را دوست بداری .. به جایی که سر زمین دلهای پاک و عاشق است .
نمی دانم هنوز هم نمی دانم چرا وقتی که تو را دارم , چرا وقتی که مرا داری ..باید که از سایه های سیاه جدایی بترسیم .. ؟!ما در سر زمین عشق پاک , در سر زمین پاک خداییم آن جا که هیچ شیطانی را بدان راهی نباشد .. این طلسم عشق است که شیاطین را جادو می کند تا به دلهای من و تو راه نیابد ...
نمی دانم هنوز هم نمی دانم این کاروان ما را تا به کجا می رساند ! ای ساربان ! آهسته ران ! بگذار که آرام آرام با آرام جانم بروم .. اینک که به مقصود رسیده ایم بگذار که این راه بی مقصد بماند .. من آن مقصدی رانمی خواهم که در آنجایش نبینم
نمی دانم هنور هم نمی دانم آخر این قصه را .. من آن قصه هایی را نمی خواهم و نمی خوانم که آخرش نا خوش باشد .. سرت را بر سینه ام بگذار تا موهایت را شانه زنم .. در آغوش من آرام گیر عشق بهاری من ! خداوندا ! عشق حقیقی از آن توست ..ما تنها چشنده جرعه ای هستیم از آن چه تو به نام عشق در وجودمان به ودیعه نهاده ای .. و تویی شایسته پرستیدن , شایسته ستودن .. آن چنان کن که بر طلسم عشقمان تنها یک نام حک شده باشد .. و آن نام زیبای تو جهان آفرین ما باشد ...خدا ! آری خدا ! .... پایان ..نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
دلم را به دست باد داده ام تا وقتی که آن را می ربایی بر بادش نداده باشم .

ساعت خفته خاک گرفته ام ام راکوک می کنم بیچاره از بی توجهی من ناکوک بود .

آشی که برای من پخته ای .. گرسنه زندگیم کرده است .

وقتی نگاه من با نگاه تو تصادف می کند افسر راهنمایی مقصر را گم می کند .

اگر راهمان را گم نمی کردیم چگونه می توانستیم یکدیگر را پیدا کنیم ؟!

ایـــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
یـــــــــــــــلــــدا .. گــــل سیـــــــــــــــاه

تبلور یلدا بر یلدا نشینان و آنان که با تمام وجود دوستش می دارند مبارک باد . شاید امشب مشکی رنگ عشق باشد .. شاید هم سرمه ای ..امشب باز هم غنچه ای دیگر می شکفد .. 9 ماه از بهار گذشته است . گویی که طبیعت بار داروآبستن یلدا در آخرین روز پاییز می زاید . امشب تاریکی یلدا, چراغ دلهای روشن می گردد . امشب ستارگان به میهمانی من و تو می آیند . امشب حتی برگهای زرد و سوخته پاییز به میهمانی یلدا می آیند . یلدا آمده است تا در زندگی کوتاه خود یک بار دیگر زندگی را به لبهای خاموش و تنهای خسته هدیه کند . یلدا آمده است تا جانی دوباره به جانهای بی جان ما ببخشد .. یلدا آمده است تا یک بار دیگر با ما از عشق بخواند . یلدا آمده است تا بار دیگر با ما از زندگی کوتاه بسراید .. غروب خورشید بهار یلداست و طلوع آن ابتدای زمستانی که در آن یلدا چشمانش را برای همیشه می بندد ..
یلدا ! باز هم می خواهم خود را به آغوشت بسپارم .. می خواهم با تو زندگی را احساس کنم .. پاییز دل انگیز را و بوستان گلریز را که در غم دوران بهاری خود اشک می ریزد ...
یلدا ! تو با من از خاطره ها می گویی . از روز گاران کهن .. از آن زمان که شاید یلدا به بلندی از ازل تا به ابد می نمود . و اینک من تو را در آینه زمان می بینم که چگونه اشباح را به دور هم گرد آورده ای تا که شاید در آینه خیال ما را به آن حیاتی بر گردانی که احساس می کنیم روزی به آن باز خواهیم گشت .
و من با تو از زندگی می خوانم .. از مادر پاییز.. از مادر طبیعت .. چشمانت را باز کن .. پنجره ها باز می شود . آسمان و ستارگانش به استقبال تو می آیندو تو آن ها را در آغوشت جای می دهی .. غرورت به به بلندای هفت آسمان است .. به آن می اندیشم که زیبایی تو به آن است که یگانه ای .. تو یگانه ای نه بیگانه ای ..
یلدا !تو با خون ما عجین گشته ای .. گویی که در آغوش تو بوی پدران و مادران خود را احساس می کنیم . تو با ما از آنان می گویی . هر چند که تو خود تازه ای . اما بوی آنانی را می دهی که دیگر در میان ما نیستند .. حتی بوی مادران خود را .. باز هم خود را به تو می سپارم .. و غمهایم ..تا آن را با تیرگی آسمان غم غسلش دهی و اندوه را از وجودم بزدایی .
امشب پاییز می رود .. اما عشق پاییزی بر جای می ماند . یلدایی دیگر هم می رود . و من با عشق به گل سیاه یلدا می نگرم . شاید که یلدا رنگ عشق باشد .. چه کوتاه است عمر این عشق .. نه به کوتاهی برگهای سبز بهاری .. نه به کوتاهی پاییزی که بر گهای تکیده اش در زیر پا های من و تو له می شود اما به یاد زمانی که با سبزینگی خود به طبیعت فخر می فروخت آخی نمی گوید ..
و می خندیم و می گوییم و می سراییم فال می گیریم و شاد می شویم .. گویی که یلدا برای همیشه می ماند گویی که یلدا تبلور عشق و ایمانیست که با ما از روز گاران کهن بوده است . زندگی کرده است . یلدا با ستارگان می آید وبا ستارگان به خواب می رود .بخوانید ای مسافران یلدا ! امشب تا سحر از عشق بخوانید از روشنی دلهایی که چون خورشید می درخشد و چون ماه می تابد و با ستاره همراز است .. یلدا عشق را .. هستی خود را به ما می بخشد , با نفسهایش به ما زندگی می دهد .. با سکوتش بر سفره عشقمان آرامش می نشاند و با فریادش بیدارمان می سازد تا بدانیم لذت در کنار یکدیگر بودن را .. با هم خواندن را .. با هم گفتن و شنیدن را ..
و یلدا آرام می گیرد وقتی که ما آرام باشیم .. نغمه زندگی در شب یلدا آهنگ دیگری دارد .. گویی که اهل دنیا در این شب زیبا همه با هم می نوازند . می نوازند و قصه شیرین دلبستگی ها را می خوانند .. ای پیر و جوان ! کودک و بزرگسال ! زن و مرد !... گره از اخمهایتان بگشایید . که او می آید .. که یلدا می آید . که آرام دلها , روشنی فردا می آید ..
بیایید با یلدا جان دوباره ای گیریم .. بیائید تا یک بار دیگر با یلدا عشق را , زندگی را , هستی را , بودن را احساس کنیم .. بیائید تا به یلدا سلام بگوئیم ..
بازهم در سحرگاهی دیگر یلدایی دیگر همراه و همگام با ما چشمانش را می بندد و با آرامش به خواب می رود .. با رویاهای انسانهایی که کینه ها را به دور انداخته اند به هم لبخند می زنند و بر فال آینده بوسه می دهند تا راز خوشبختی را با تمام وجود احساس نمایند .
یلدا در سحر گاهان چشمانش را برای همیشه می بندد و به یلدا های دیگر می پیوندد . پلکهایت را بازکن ای برادر ! ای خواهر ! امشب همه به میهمانی عشق و دوستی می آیند .. امشب تولد یلدایی ست که با سیاهی روز دیده به جهان می گشاید و با سپیدی شب به خواب می رود . بیائید تا در سپیده هجرت یلدا به گل سیاه خود بگوئیم که تا با سپیدی خود خوشی ها را , نیکی ها را برایمان به ار مغان آورده ای . آسوده بخواب یلدا که هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
چشمانم را به روی دنیا می بندم تا با چشمان تو دنیا را ببینم

آسمان خیال بر زمین نشسته است و من با (در) خیال خود پروازمی کنم .

سوزن اندیشه می خواهد که قلبم را بشکافد .. نمی داند که با دلی (قلبی ) شکافته قلبش را شکافته ام .

آسمان و زمین را با گرهی کور به هم می دوزم تا دیگر دنیا به آخر نرسد .

دلت را به دریا بزن تا دریا دل غرق عشق را ببینی ..

ایـــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
بخنــــــــــــــــــــد بـــــــر غمهــــــــــــــــــــا
بخند بر غمها
وقتی که طلوع عشق را غروبی نباشد
بخند بر غمها
وقتی که دستهای من و تو با گرهی کور به هم بسته شده باشد..
بخند بر غمها
وقتی که می دانی آخرین نفسهایت را در کنار آن که دوستش می داری خواهی کشید
بخند بر غمها
وقتی که شادیها می خندند .
بخند بر غمها
وقتی که می بینی غم پوچ می خواهد از هیچ و همه دورت سازد .
بخند بر غمها
وقتی که می بینی زندگی غریبی بیش نیست
بخند بر غمها
وقتی که عشقت را با تمام وجود در آغوش می کشی خوشبختی را احساس می کنی
بخند بر غمها
وقتی که در نگاه من و تو جز عشق و محبت و یکرنگی نمی بینی
بخند بر غمها
وقتی که می بینی اشکها مرده اند
بخند بر غمها
وقتی که دلهای شکسته زیر پای دل شکنان خاک می شوند ..
بخند بر غمها
وقتی که می بینی دیگر تزویر و فریب و دروغی نیست
بخند بر غمها
وقتی که ماه حتی اگر نتابد نورش را از خورشید نمی گیرد
بخند بر غمها
وقتی که کودک یتیم دیگر بی پدری را از یاد برده باشد
بخند بر غمها
وقتی که با تیر نگاهمان دلهایمان را به هم می دوزیم
بخند بر غمها
وقتی که در سینه نشاتی از کینه نباشد
بخند بر غمها
وقتی که لشگر امید فاتح سرزمین بیم شده باشد .
بخند بر غمها
وقتی که سلامی بی جواب نمی ماند
بخند بر غمها
وقتی که غمی بی غمخوارنمی ماند
بخند بر غمها
وقتی که یاری در دیاری گرفتار نمی ماند
بخند بر غمها
وقتی که با هم می خندیم و با هم اشک می ریزیم .
بخند بر غمها
وقتی گلهای محبت را بی خار می بینی
بخند بر غمها
وقتی که قصه عشق را هر چند سخت تر ولی باز هم می نویسی
بخند بر غمها
وقتی که نفسهای تو و عشقت یکی می شود و و جانهایتان یکی ..
بخند بر غمها
وقتی که مهم نباشد غمی باشد یا نباشد



نویسنده : ایرانی


     
  
زن

 
مــحمـــــــــــــــد عـــــزیـــــز خـــــــــــــــــــــــــدا

و محمد عزیز خداست .. درود بر او و خاندان پاکش ..
و محمد آمد تا دنیا را بلرزاند
و محمد آمد تا جانی تازه به انسانهای بی جانی ببخشد که هویت و شخصیت انسانی خود را از یاد برده بودند .
محمد به فر مان خدا آمد تا بگوید بپرستید خدایی را که شما رااز خاک و از خون بسته آفرید .. بپرستید خدایی را که به شما عشق داد لذت زندگی داد .. خدایی را که به شما چشم و گوش و عقل و هوش بخشید که اگر او نمی بود هر گز نمی دانستید لذت عشق و دوست داشتن را .
و محمد دیده به جهان گشود تا با خود مهربانی ها بیاورد تا با خود عشق بیاورد ... تا پیام آور نیکی ها باشد .. تا بگوید که باید از تاریخ و از زندگی گذشتگان پند گرفت ..
محمد آمد تا زرین ترین برگ دفتر تاریخ و تاریخ ساز ترین انسان ها و منجی عالم بشریت باشد .
محمد آمد تا خورشید بداند که چکونه باید بدرخشد ..
محمد آمد تا خدا هم بخندد . امشب جهان بیش از هر شب دیگری می درخشد . دست خدا بر سر کودک یتیم می آید .. بر سر پاکزاده پاک سرشتی که جهان را دگرگون کرد و پرچم الهی محمدی را آن چنان در سراسر جهان بر افراشته ساخت که دیو صفتان و دد منشان از نام محمد از مهر محمد و از خدای محمد می ترسند و می لرزند و چون سوسک به موش خانه های خود پناه می برند ..
و محمد دیده به جهان می گشاید تا بگوید که مهربانی ها نمرده است . تا بگوید آن که جهان را از روی خرد و در بهترین شکل خود خلق نموده رسول مهربانی ها را رسول عشق را به سر زمینی می فرستد که دختران عشق را زنده به گور می کنند . تا محمد بگوید که دخترکان مهربان خدا را دوست بدارید که خدا بند گان خود را دوست می دارد و بد کسی را نمی خواهد مگر آن که آن بنده با اراده خویش بدی ها را بخواهد و بخواند . و کودکی به دنیا می آید و عزیز ترین عزیزان خدا می گردد
و محمد سالهای سال در خلوت خویش با خدای خویش راز و نیاز می کند ..
و محمد به دنیا می آید و نشان می دهد که برای سپردن دل خویش ایمنگاهی بالاتر از خداوند نیست .
محمد به خدا دل سپرد همان خدایی که جهان را آفرید هستی را آفرید و عشق را.. که اگر به راستی خدا نمی بود ما چه می بودیم ؟! و امروز کلامی نبود , احساسی نبود , این همه هیا هو نبود ..
و محمد آمد تا بگوید که ما فقط سهم کوچکی از زمان و مکان این دنیا را داریم دنیایی که خود نیز سر انجام روزی به پایان می رسد .. آن کودک آمد تا بر اریکه دین الهی بدرخشد .. و امشب خدا هم به میهمانی تولد محمد می آید و محمد هم هست و بر ترین زن عالم بشریت فاطمه مقدس و منزه رانیز می بینم . امشب شب نور و عشق است . شب رحمت خدا ..
یا محمد بار ها گفته ام که فرموده ای یک سرزمین با کفر باقی می ماند اما با ستم هرگز ..
یا محمد بیدادگران را ببین که چه بر سر سر زمین آریایی محمدی ما آورده اند! .. به شکوه شب تولد تو ای نازنین محمد نازنین ! از خداوند می خواهیم که به بیماران شفای عاجل عنایت فر ماید .. از خداوند می خواهیم که دلهای ما را تهی از کینه و آکنده از عشق و محبت به هم سازد .
یا محمد ! خود خواهی , ستم می آورد و ستم , خشم و کینه و نفرت ... چرا انسانها از هم دور شده اند .. کی خواهد آمد آن روز که وعده الهی تحقق یابد و جهان سراسر عدل و داد گردد ؟
محمد ! تو از مردم عیب نمی گرفتی .. تو بدیها و گناهان دیگران را فاش نمی کردی , وفادار به عهد و پیمانت بودی . برد بار بودی .. ساده می پوشیدی , ساده می خوردی و ساده می زیستی ..نعمتهای پروردگارت را سپاس می گفتی . و نماز گل سر سبد اعمالت بود . بگذار کوران تو را نبینند .. خفاش صفتان فقط تاریکی ها را می بینند .. و محمد قلب روشن انسانیت است .. و محمد یعنی محبت .. و محمد یعنی رحمت .. و محمد یعنی عطوفت .. و محمد یعنی گذشت .. و محمد یعنی شمشیر خدا علیه کافران و ستمگران ...تولدت مبارک ای بهترین رحمت و نعمت و هدیه خدا به عالم بشریت ! تولدت مبارک ای محمد بر گزیده ! ای پادشاه بهشت ! تولدت مبارک ! .... ایرانی
     
  
زن

 
دلـــــت میـــــاد ؟! (لیلـــــی بـــــه مجنـــــون مـــــی رســـــه )

مجنون به لیلی میگه :
دلت میاد منو, تو تنها بذاری؟!
دلت میاد رو عشق ما پا بذاری ؟!
دلت میاد هر چی رو حاشا بکنی ؟!
سوختنمو ببینی و منو تماشا بکنی ؟!
دلت میاد آتیشو خاموش بکنی ؟!
خاکم کنی منو فراموش بکنی ؟ !
دلت میاد اشکامو سیلابش کنی ؟!
ببندی چشمای منو دل منو خوابش کنی ؟ !
دلت میاد یادت بره اون همه حرفای قشنگ ؟ !
دلت میاد یادت بره زمزمه های رنگارنگ ؟!
دلت میاد وقتی میگم دوستت دارم هستی من ؟ !
نخوای بگی دیگه به من , عشق منی مستی من ؟!
دلت میاد ای نفسم ! دور بشی از جان و تنم ؟!
بمیرم از بی نفسی , یادت نیاد که این منم ؟!
دلت میاد این دل خسته منو بشکنی خاموشم کنی ؟!
دلت میاد ؟! دلت میاد ؟! دلت میاد ؟! دلت میاد؟!
و حالا جواب لیلی :
من تو رو تنهابذارم ؟!
رو عشق تو پا بذارم ؟ !
من چی رو حاشا بکنم ؟!
سوختنتو ببینم و تو رو تماشا بکنم ؟ !
دلم میاد آتیشو خاموش بکنم ؟!
خاکت کنم تو رو فراموش بکنم؟!
دلم میاد اشکاتو سیلابش کنم ؟ !
ببندم اون چشما رو من .. دل تو رو خوابش کنم ؟!
دلم میاد یادم بره اون همه حرفای قشنگ ؟!
یادم بره زمزمه های رنگارنگ ؟ !
.................
کی گفته ای هستی من ؟!..عشق من و مستی من!
از آسمون سنگ بیاد(بباره ) تیر بیاد تفنگ بیاد
جای کبوترای عشق شاهین مرگ و جنگ بیاد
لیلی فراموشت کنه ؟! اون ترک آغوشت کنه ؟!
جان منی من بی تو هیچ جان ندارم
اسیر صحرای غمم یک قطره باران ندارم
بی تو عزیز دل من .. من سر و سامان ندارم
مجنون نازنین من! .. ببین که من دیوونتم(مجنونتم )
من نمی خوام لیلی قصه ها باشم
من نمی خوام لیدی غصه ها باشم
مجنون من !گریه نکن ! آه نکش!
قصه دیگه تموم شده .. اشک همه حروم شده
کی گفته لیلی می میره ؟! .دل عزیزم می گیره
لیلی به مجنون می رسه .. لیلی با اون هم نفسه
کی گفته تنهات می ذارم ؟!تنها با غمهات می ذارم
لیلی تحمل نداره اشک چشاتو ببینه
یکی دیگه بیاد و از لبای تو گل بچینه
من گل لبهای توام ..همدم شبهای توام
من تا ابد پیش تو ام ...عشق تو و خویش توام
آی آدمای غم فروش !..لیلی میگه به گوش به هوش
قصه دیگه تموم شده .. اشک همه حروم شده
کی گفته لیلی می میره ؟!.. دل عزیزم می گیره
غصه دیگه تموم شده .. قصه دیگه تموم شده
لیلی به مجنون می رسه .. لیلی به مجنون می رسه
لیلـــــــــــــــــــــــــــــی به مجنــــــــــــــون می رسه



نویسنده : ایــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
ســــــــــال نــــــــــو میــــــــــلادی مبــــــــــارک بــــــــــاد

باز هم سال نو می آید .. سالی پر از شور و نشاط برای دلهای عاشق .. برای انسانهایی که به خواسته های خود عشق می ورزند و برای رسیدن به آن تلاش می کنند .
سال نو می شود .. زمین همچنان می گردد . به دور خورشید می گردد . اما حرکت زمین از نو آغاز نمی شود . نو چیست ؟ کهنه چیست ؟ آن چه در دلهای من و تو می گذرد و به آن عشق می ورزیم ..
باز هم درختان کاج و چراغهای روشن , باز هم حرکت فشفشه ها , باز هم تپش قلبها .. به راستی قلبها برای چه می تپد ؟ ! چه چیزی تغییر کرده ؟! چه چیزی نو شده ؟! کودکی با لباس نویی که بر تنش می بیند شاد می گردد .. عاشقی به دیدن ستاره ها به وجد می آید .. یکی با پرتاب گلوله های برفی احساساتش را نشان می دهد , یکی سر به سر دیگری می گذارد .. و ما به سال نو دیگری می رسیم .
در هر گوشه دنیا , ملتها تاریخی را به عنوان سال نو بر گزیده اند .. به راستی تمام این نو ها نوست ؟ مگر سال می تواند چندین و چند بار نو شود ؟ این من و تو هستیم که نو می شویم ..می خواهیم که نو شویم . می خواهیم که به دوستی هایمان رنگ و بویی تازه ببخشیم . می خواهیم که از زندگی لذت ببریم . فقیر و غنی , شاه و گدا , خرد و کلان .. همه با عید شاد می شوند .. نمی توان از لبخند ها گریخت .. چرا شاد می شوند ؟ چرا می خواهند که شاد شوند ؟ دنیایی که حتی یک تکه سنگش از آن تو نیست ارزشی ندارد که به خاطرثروت اندوزی ها و کمتر و بیشتر داشتن ها غصه بخوری .. و تو در سال نو , برای لحظاتی و دقایقی نو می گردی .. احساس می کنی که هیچ فاصله ای با برادرت , با خواهرت نداری .. این همان احساسی ست که خداوند از بد و آفرینش می خواسته که بشر داشته باشد . همبستگی , پیوند های زیبا .. دور از خود خواهی ها .
سال نو می آید ... مبارک باشد این سال نو بر شما مسیحیان عزیز .. 2016 بر شما مبارک باد .. چند ماه دیگر 1395 را هم به ایرانیان و افغانیان و تاجیکیان تبریک می گوییم .. چه زیباست و چه زیبا خواهد بود که هر روز سال نو باشد .. در تمام دنیا .. چه زیباست که هر ثانیه سال نو باشد ! و چه زیباست که دلهای من و تو , همان دل ولی هر لحظه دلی نو باشد !.. دلی که احساس شادی کند .. دلی که زیستن را برای همنوعش بخواهد .. دلی که احساس کند فقر و گرسنگی و رنج دیگران را . وقتی دلی را شاد کنی احساس می کنی که دنیایی را شاد کرده ای ..
نو شدن یعنی شاد شدن .. یعنی شاد کردن .. زمستان است ... می گویند حضرت مسیح هم این روز ها به دنیا آمده .. پسر پاک مریم مقدس ! تولدت مبارک ای مسیح به آسمان رفته !...
در آغاز سال نو کمی به خود بیاییم .. به خود بنگریم و به دیگران ..کدامین نو را دیده ایم که کهنه نشده باشد ؟ این کهنه ها هستند که نو نمی شوند . شاد باشید , بخند ید , برقصید .. سال نو آمده است .. صدای خنده های شما فضا را پر کرده .. از هر جایی صدای آهنگی به گوش می رسد .. بخندید که باز هم بهانه ای برای شاد بودن آمده است . و زمستان با با دلهای شادتان بهاری می گردد . بخندید که عیسی مسیح و خالق عیسی مسیح هم با شما می خندد و برای شما دعا می کند . دعا می کند تا دلهایتان سر شار از محبت و عشق به یکدیگر باشد . دعا می کند تا همیشه نسبت به هم مهربان باشید .. پیام مسیح این بود : صلح , دوستی , عشق , محبت و خوبی در برابر بدی .. چه نیک است که نیک باشیم در برابر آنان که از نیک و نیکی ها گریزانند .. چه خوب است که دوست بداریم آنان را که دوست داشتن را نمی دانند و بچشانیم به آنان لذت عشق را که لذتی بالاتر از آن نباشد . .. سال نو و نخستین روز های آن چنین حال و هوایی دارد .
بیائید به برادر مان , خواهرمان نشان دهیم که زندگی زیباست اندوه و افسردگی معنایی ندارد وقتی که با هم باشیم ..
برادرم ! خواهرم ! خوشی ها و نا خوشی ها را در کنار هم می گذاریم وقتی که همدل باشیم نا خوشی ها می میرند .. حتی وقتی که با هم اشک بریزیم یعنی که با هم می خندیم و با هم به ستاره سلام می گوییم .. به ماه آسمان .. به ابر ها .. به زمستان و زندگی . به بهاری که در راه است . با هم به نیکی ها سلام می گوییم و به صلح ..و به عشق .. این دنیا نمی ماند که ما در او بمانیم .. تا توانی دلی به دست آور .. دل شکستن هنر نمی باشد . دلهایتان شاد , اندیشه هایتان پاک و رفتارتان نیکو باشد . سال نو بر همه شما مبارک باد .. ایرانی
     
  
زن

 
کـــــــــــــــس نــمـــــی دانـــــــــــــــد

کس نمی داند که چقدر دوستت می دارم , که چگونه لحظات را به یاد تو می گذرانم .
کس نمی داند که چقدر دوستم می داری ..
کس نمی داند که چگونه از امواج طوفانی می گذرم تا به ساحل آرامش با تو بودن برسم .
کس نمی داند آن جا که تو باشی و من در کنارت باشم برای من بهشت است .
کس نمی داند که من برای تو را دیدن ابر های آسمان را , خاک زمین را , اعماق دریا ها را می شکافم تا فقط لحظه ای به چشمان زیبایت بنگرم و با نگاهم فریاد بزنم که دنیای تسخیر شده عشق را تقدیم تو می دارم .
کس نمی داند که من برای تو را خواستن , تو را در آغوش کشیدن و تو را داشتن چه خون دلها که نخورده ام ! چه زجر ها که نکشیده ام !
کس نمی داند فردا چه خواهد شد اما من می دانم وقتی که تو در کنارم باشی اشک مرگ را در کنار لبخند خواهم دید که با من از حیات جاودان می گوید ..
کس نمی داند ستاره چشمان تو چگونه همای بخت من گردیده ..
کس نمی داند که آغوش گرم ما صدای پیام عشق بی زوال است ..
کس نمی داند که ثانیه ها را برای رسیدن به تو چون سالها می گذرانم ..
کس نمی داند که بی تو سایه های شوم عدم را چون چنگال شاهین بر پیکرخود احساس می کنم ...
کس نمی داند که من عشق را به پای هوس و ننگ را به پای نفس نمی ریزم .
کس نمی داند که بی تو دریای چشمانم طوفانی خواهد شد تا غرق امواج حسرتم سازد
کس نمی داند کدامین روز می میرد اما من می دانم .. آن روز که تو دیگر کنارم نباشی . آن روز که بدانم خورشید هر گز برای من نتابیده است . آن روز که بدانم ماه هر گز برای من در نیامده است .
کس نمی داند پنجره های خیال چگونه باز می شود (ند) .. آسمان چه گرفته است و ابری ! ای آن که خورشید را دوست نمی داری و تو خود خورشید منی ! ابر های اندوه را بمیران تا در کنار نورت , گرمای وجودت را احساس کنم که با من از زندگی می خوانی .
کس نمی داند دروازه خانه عشق کجاست و تو چگونه به قلب من آمده ای ؟ حتی وقتی که نگاهم را به نگاهت می دوزم نمی توانم این راز را آشکار سازم .
کس نمی داند جادوی چشمان تو را .
کس نمی داند افسون عشق را .. آن جا که اندیشه تسلیم می شود و قلب با اندیشه ای نو فر مان می راند ..
کس نمی داند زمزمه های باد را وقتی که از طوفان می گریزد ..
کس نمی داند اشک آسمان را وقتی که ساز جدایی از ابرسر می دهد ..
کس نمی داند که من سوخته دل آتش گرفته چگونه در امتداد آب , پشت به باد , روی خاک دویده ام تا خود را به تو برسانم و از سوختن ها , از پیچش قلب عاشق و گیسوی معشوق بخوانم .
کس نمی داند در کنار تو زمستان را بهار می بینم ..
کس نمی داند که بی تو برای تو می میرم ..
کس نمی داند که تو شمع همیشه فروزانی هستی که به من پروانه صفت امید زندگانی می دهی ..
کس نمی داند که من می دانم دنیای راز را در آن چشمان پر نیاز ... گویی که می گویی بخوانم آن راز را تا بدانم که چرا دوستم می داری . تا بدانم که چرا به من گفته ای آری ..
کس نمی داند عشق چگونه می آید , چگونه می خواند , چگونه به آتش می کشد تا که زندگانی ببخشاید .
کس نمی داند راز باز شدن غنچه ها را , گویی که بوسه ایست بر دل سپیده عشق . کس نمی داند غزل غزال گریز پای را که در امتداد ماه می دود و با خدای عشق سخن می گوید ..
کس نمی داند که چقدر دوستت می دارم .. که چقدر عاشقانه دوستت می دارم !
کس نمی داند .. کس نمی داند که چقدر دوستت می دارم .. تنها خدا می داند , تنها خدا می داند , تنها خدا می داند .. پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
نـــــــــــــــدای مـــلکـــــوتـــــــــــــــی

سلام بر تو دختر گلها ! سلام بر تو ! امشب صدای گریه های نوزادی به گوش می رسد صدای گریه های دختری کوچک که آمد تا ندای جهان را فریادی سازد بر سر ستمگران تاریخ .. ندایی که هر گز خاموش نخواهد شد . امشب دختری به دنیا می آید دختری که به فر مان پرورد گار با نگاه جا دویی خود جهانی را به آتش کشید و با فریاد زیر آبش , سیل احساسات انسانها را جاری ساخت تا بدانند که ستم می تواند نا بود شود می تواند غرق شود .. می توان عشق را بر سفره همگان نشاند اگر عاشقانه هم را دوست داشت .
تولدت مبارک .. ای ندایی که با ندای ملکوتی آمدی و با ندای ملکوتی رفتی . ندای ملکوتی ما ؟ تو برتر از فرشتگانی .. نمی دانم آن گاه که چشمانت را می بستی پرواز مرغ جانت را دیده ای یا نه؟ . آن روز هم چون امروز , تولد تو بود. تو امروز به دنیا آمده ای .. با زمستان آمده ای تا گرمش کنی .. تا بوی عشق را به طبیعت سرد هدیه کنی ..
با بهار رفته ای تا بدانیم قدر شکوفه های بهاری را .. قدر گلهای زندگی را که به ما درس چگونه دوست داشتن , چگونه عشق ورزیدن و چگونه جان باختن داده اند .
کودک درون ندای کودک از امروز شکفتن آغاز می کند . سلام بر تو احساس پاک انسانی ! سلام بر تو ماه بانوی ایران زمین , ستاره همیشه تابناک سر زمین عشق و آزادی .. کاش اینک بر مزارت می بودم .. با گل سرخ عشق, تولدت را تبریک می گفتم .. می گفتم که همیشه به یاد توام به یاد تو و آنان که این چنین برای آزادی و برای وطنشان جان می بازند .. و من همیشه نگاه تو را به نگاه دنیایی می دانم که زندگی را سخت نمی گیرد به نگاه دنیایی که می گوید کاش هر گز به دنیا نمی آمد تا رفتن ها را نبیند .
باز هم آسمان نورانی شده .. فانوس های آسمان سراسر روشن است .. همه جا چرا غانی شده .. ندا می آید . ندای ملکوتی .. نه نههه . ندای بر تر از ملکوت می آید ..
گریه کن کوچولو !.. گریه کن ندا کوچولو! ... به حال زار بیزار هایی بخند که دنیا را آن قدر بزرگ و ماندنی می بینند که فرا موش کرده اند خود هم روزی خواهند رفت . گریه کن کوچولو! .. تو امشب هیچ نمی دانی .. ندای ملکوتی با توست . صدای خدا با توست .. تو ازآسمان به زمین آمده بودی .. و حال در آسمانی .. در سر زمینی که خورشیدی ندارد .. و تو محبوبه خدا , خورشید خودی ...
و امشب میلاد با شکوه توست . میلاد ندایی که پرواز را را در لحظه ای دانست و رفت . و تو امشب به جشن خود می آیی و من تو را فریاد می زنم ..
دیگر فریاد زیر آب , فریاد خاموشی نیست , دیگر کسی جلاد را دوست نمی دارد , دیگر کسی با اذان شیطان از خواب بیدار نمی شود .
من امروز تو را صدا می زنم . تو را که صدای روشن عشقی . تو را که به آغوش خدای خوب خندان خزیده ای . و. چه معصومانه پرواز کرده ای تا به قلب خدا فرود آیی .
تولدت مبارک ندا جان ! تو در بهار رفته ای.. و زمستان با تو بهار شده .. تو در بهار رفته ای .. هنوز هم بهار است . هنوز هم پرنده عشق برای تو می خواند .. آن چنان که پرنده قلب تو برای خدا خوانده است .
ندا کوچولو ! تو نمی دانستی که زندگی بازیها دارد . حتی بازیگران نقش منفی آن از بازی بد زندگی , از زمانه می نالند . ندا کوچولو ! آن روز فرشتگان دور و برت بوده تیمارت کرده بودند لبخند به لبت آورده با گریه های تو دمسازشدند ..و اینک فرشته ها با تو به زمین خدا می آیند ..
اگر حس می کنی که دیگر زمان گریستن نیست .. بخند ندا کوچولوی دیروز ! روز گریه گذشته ... اینک وقت گریستن جلاد است . اینک وقت مرگ دژخیمست که به خیال خام خویش عاطفه و مهربانی ها را در قلب پاک مهربانان می میراند تا عاشقان عشق , عطر عاطفه را احساس نکنند .
چه زیباست آسمان! چه زیباست ماه و ستاره ! چه زیباست خورشید پنهان ! چه زیباست انسانیت انسان ! چه زیباست عشق ! چه زیباست آهنگ ندای ملکوتی ما ! چه زیباست وقتی که خدا به جشن تولد تو می آید ..
جهان می لرزد .. گویی که می خواهد خاک شود .. و در تو آغوش خدای خندان می خندی ..
ندا کوچولو تولدت مبارک .. مرگ پلیدی ها مبارک !
خداوندا ! در این شب عزیز و مقدس از تو می پرسم چگونه می شود که ندایی خدایی می شود ؟! چگونه می شود که تو به بنده ای نظر می اندازی و به او بال و پر پرواز می دهی !
خداوندا کینه ها را از قلبمان تهی سازتا با عنصر عشق به کیمیای هستی رسیم ... پایان ..نویسنده .... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 41 از 77:  « پیشین  1  ...  40  41  42  ...  76  77  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA