انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 42 از 77:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  76  77  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


زن

 
عشــــــــــــــــــــق وجـــــــــــــــود داره

عشق وجود داره حتی اگه زیر پاهای آدمایی له شه که ادعای دوست داشتنشو دارن .. عشق وجود داره حتی اگه سراسر دنیای ما رو نامردی و نامردمی و خیانت و بی وفایی گرفته باشه ..
عشق وجود داره .. عشق زیباست به قشنگی غنچه های انتظار وقتی که می شکفد .. به شکوه لحظات آغوش گشوده با روی گشاده دو عاشق , وقتی که حرارت عشق می سوزاند و سبز می کند , می سوزاند و زندگی می بخشد .
عشق وجود داره حتی اگه حس کنی که تنهات گذاشته حتی اگه آدمایی باشن که عشقو به بازی بگیرن.
عشق وجود داره .. حتی اگه ازش زده بشن .
واسه عشق تا حالا هزاران مطلب نوشتم و نوشته شده .. از غروب خورشید بگیر تا به وقت سحر , از ماهتاب بگیر تا به آفتاب , از لحظه شکوفاشدن غنچه ها بگیر تا زمانی که غنچه لبهای کودکی برای مکیدن سینه مادرش می شکفد ... از نگاه دو جنس مخالفی که آرامش را در کنار هم طلب می کنند و زندگی را در کنار هم می خواهند و می جویند . می دونیم عشق چیه .. عشقو فقط میشه از خدای بزرگ گدایی کرد . عاشق حقیقی اونه . عشق های زمینی محکوم به شکست هستند تا زمانی که عشق آسمانی رو واسطه اش قرار ندیم . برای عشق نیازی به بنده هایی که می خوان عشقو زیر پا هاشون له کنند نداریم . این روزا خیلی ها از خیلی ها گله دارند که بی مرام و بی وفا هستند . در دوستی ها و در عشق و روابطی عاشقانه به هم نارو می زنن . همدیگه رو رها می کنند . اونی که نارو می خوره و وفا داره و می مونه عذاب می کشه و اونی که میره فکر می کنه به آرامش رسیده رها شده , دنیای خوشبختی رو در آغوش کشیده یا هزار بهانه و توجیه برای خودش میاره . اما هیشکدوم از اینا نیست . عشق یعنی کلید خوشبختی انسانها , کلیدی که حداقل دو نفر باید برای بر داشتن اون و باز کردن دری که ما رو به سوی خوشبختی هدایت می کنه قدم بر دارند . عشق وجود داره حتی اگه آدمایی باشن که اونو قبول نداشته باشن . اساس دنیا بر عشق و دوست داشتنه . یه نوع پیوند قلبی بین ما و اون چه که دوستش داریم . دیگه در این مورد در گذشته هر چی بود رو نوشتم . اما چرا عاشق میشیم چرا این حس قشنگ در ما وجود داره . این نیرو از کجا اومده توی وجود ما و خودشو نشون میده . در فطرت همه ماست . حتی سخت ترین موجودات هم به نوعی این حس و عاطفه و پیوند رو نشون میدن . حتی گاه برای رسیدن به عشق مرز های خیانت هم شکافته میشه . اما این عشق ها نمی تونه دوام داشته باشه .. زیبا ترین و تنها عشق حقیقی , عشق انسان به خداست .. بعد از اون میشه از عشق مادر به فرزندش گفت ... و بعد از عشق جنسای مخالف به هم . عشق به اشکال گوناگون دیده میشه . اما همه اونا در یه چیز وحدت دارند . یه حس پیوند قلبی و گرایش عاطفی که آدم دوست داره اون حس پاک و لطیف و محبت خاص خودشو نشون اونی بده که دوستش داره . با تمام وجودش خودشو وقف اون می کنه . آره عشق وجود داره .. حتی اگه کسی که تا دیروز مدعی عاشق بودن بوده دیگه صداتو نشنوه ... کور خوندن آدمایی که بخوان صدای عشقو خفه کنن . عشق هرگز نمی میره . عشق محتاج من و تو نیست .. ما به اون نیاز داریم . در وجود ماست . به ما نفس میده .. به ما جون میده .. دیروز روز عشق بود , امروز و فردا هم روز عشق خواهد بود , حتی اون وقت که جدایی بیداد می کنه و قلب عاشقی رو به درد میاره بازم روز عشقه . حتی وقتی که آدمی به خاطر وفا و محبتش می شکنه و جز خدا پناهی پیدا نمی کنه این عشقه که اونو سر پا نگه می داره . والنتاین , روز عشق را به عشاق جهان تبریک می گوییم باشد که دلدادگان زمینی , عشق و وفا را از خدای یگانه بیاموزند و بدانند که جز نیکی هیچ نمی ماند که به کارشان آید و عشق پاک راهنمای انسان به سوی نیکی هاست .
والنتاین روز تولد من , روزی که خداوند مرا از رحم مادر به دنیای خاکی آورد خدایا ستایشت می کنم و به خاطر هدیه زندگی سپاست می گویم . ..
آری عشق وجود داره , تغییر نمی کنه حتی اگه ما آدما تغییرکنیم . عشق مقدسه , عشق هدیه خدای عاشقه ..
و در پایان اشاره ای می کنم به عبارت کوتاهی که چند ماه پیش ساختمش البته در این جا جمعش بستم ..
عشقبازی کنید اما با عشق بازی نکنید .. نویسنده : ایرانی
     
  
زن

 
بهـــــــــــــــار! سبــــــــــزم کـــــــــــــــن !

بهار خانوم کجایی ؟! بیا دیگه .. ازم دلخوری ؟ گفتم امسال حال و حوصله ندارم دلخوری ؟! نه به جون خودم .. دنیا که فقط مال من نیست . شادیها که نباید فقط واسه من باشه ..
بهار خانوم ! زندگی قشنگه .. قشنگی ها که نباید فقط واسه من باشه .. آدمای روی زمین همه شون حق زندگی دارن . حتی آدمایی که ما اونا رو بد می دونیم .
بهار خانوم ! میشه واسه شادی دیگران شاد بود .. میشه به خاطر لبخند اونا خندید .. میشه با یه شاخه گل شکفته رفت به سراغ آدمایی که چین به ابرو هاشون انداختن .. تا گل لباشون واشه .. میشه رفت سراغ آدمایی که نمی دونن مهربونی چیه .. بویی از محبت نبردن , به همه بد بینن . میشه همه اینا رو سبز کرد ..
بهار خانوم ! دوباره شور و نشاط میاد .. همه جا سر سبزی و خرمی میاد .. من دوستت دارم .. من بوی تو رو احساس می کنم ... تو دوست داشتنی ترین فصل سالی ... بغلم کن ! تنهام نذار خانومی ! دلم گرفته .. نه از فصلهای طبیعت .. از فصلهای آدمهای طبیعت دلم گرفته .. دلم گرفته از آدمهایی که در تابستان عمرشون پاییزی فکر می کنند .. دلم گرفته خانومی ! بغلم کن .. به من بگو زندگی ادامه داره .. به من بگو بازم میشه سبز شد . بازم میشه زندگی رو از سر گرفت . بازم میشه به آسمون نگاه کرد , خورشید عشق و زندگی رو دید و همگام با طبیعت خندید .. به من یاد بده که چگونه دلمو صاف کنم تا بتونم بذر های سبز و شکوفه های سپیدو درش بکارم . به من یاد بده چطور می تونم بازم نفس بکشم و به زندگی سلام کنم .
بهار خانوم ! بازم داری از راه می رسی .. میای تا به آدما بگی که می تونن با عشق و دوستی و محبت کنار هم زندگی کنن . می تونن نسبت به هم مهربون باشن .. می تونن حرفاشونو به یاد بیارن .. و قصه های خونده شده را ...
بهار خانوم ! منو رو دل ابرات بنشون ... بذار با گریه هات رو زمین ببارم .. بذار خاک شم تا دوباره سبز شم .. میگن خاک فراموشی میاره .. اما روحی که از خاک جدا میشه هیچی رو , هیچ چیز رو فراموش نمی کنه .
دوباره سبزم کن بهار ! درختها منتظرند ... شکوفه های سپید و بنفشت رو چند روز پیش تو یکی از باغای اطراف شهرمون دیدم ...کسی بارون چشامو ندید .... شاید این شکوفه ها میوه دل من باشن که این قدر از نگاه کردن به اونا آروم میشم .. خانومی ! تنمو , روح خسته امو عطر افشانی کن ! منو با نفست شاد کن ... حتی خاک شدن در تو یعنی به بهشت رسیدن ..
بهار خانوم ! درختا از زیر دوش در اومدن .. لباس می خوان . منم حالا مثل یه درخت خشکم .. به خدای بهار بگو که منم زمستونی خیلی باریدم . باریدم و باریدم .. آخه منم می خوام سبز شم . منم می خوام از این سبزه ها سهمی داشته باشم ... من از این لاله های سرخ هم سهمی دارم .. از خون دلی که خاک شده ...
بهار جونم ! تو چقدر خوشگلی ! تو بی وفا نیستی . هر سال بهمون سر می زنی تا بگی که زندگی هم زندگی می کنه .. که وفا هنوز نمرده , که میشه امید وار بود .. بیا خانومی ! حالا دیگه کسی واسه کسی گریه نمی کنه ... همه واسه خودشون گریه می کنن . ولی بهار نازنین من ! من هم واسه خودم گریه می کنم هم واسه اونی که نمی خواست اشکامو ببینه . آدما نباید خود خواه باشن .. داری از راه می رسی و امسال دستام خالیه اما دلم پره .. بگو ازم چی می خوای ؟! گلهای وجودم , گلهای امیدم همه پر پر شده ..
خانومی ! وقتی که داری میای از خدا بپرس که باید چیکار کنم تا ریشه هام نخشکن .. تا ساقه هام جوونه بزنه ... تا بازم شکوفا و شکفته شم .. ازهمه جا بوی تو میاد ... زمزمه های تو را در صدای کودکان احساس می کنم . پرستو ها به خانه باز می گردند ... کاش باد آشیانه شان را خراب نکرده باشد ..
بهار جونم ! اونی رو که تابستونی با هم یه لونه ای رو ساخته بودیم ندیدی ؟ می خواست لونه مونو خراب کنه نذاشتم . حالا داره تنهایی پرواز می کنه .. و حالا من رو درخت عشقمون تنها نشسته ام ... چند روز دیگه همه جا سبز سبز میشه ... من می مونم و برگهای سبز .. من می مونم و آشیون تنها .. خونه عشقی که تابستون بناش کردیم ..
بهار جونم تو برام از زندگی بگو .. از پرنده هایی که با بوی تو بر می گردند .. پرنده من عاشق پاییزه .. شاید اونو دیده باشی ..
بهارخانوم !چقدر دلم می خواد همیشه تو باشی پیش من . پرنده من در قلب تو به دنیا اومده ولی الان من و تو هر دو رو فراموش کرده . آدما میان و میرن .. ازشون چی می مونه !...
بهار خانومی ! بهم بگو ! مگه این شکوفه های سپیدت یه روزی اسیر تند باد های روزگار نمیشه ؟! یه روزی این برگهای سبزت خوراک خزان خزنده نمیشه ؟! به من بگو که این آدمای پرغروربه چی شون می نازن ؟! نمایش قشنگیه گردش روزگار ... اما بعضی هنرپیشه هاش فکر می کنن که بازیگر ابدی نمایشنامه زندگی هستند ...
بهار زیبای من ! دلم گرفته .. بذار حست کنم .. بذار در آغوشت بکشم .. می خوام خنده هامو نثار مروارید نگات کنم .. نمی خوام اشکامو بد رقه راهت کنم .. داری از راه می رسی ولی مثل سال گذشته نیستم که حالی واسم مونده باشه ..
عاشقتم بهار .. دیوونتم .. تو عمر منی, جون منی , هستی منی , قلب منی , همه چیز و همه کس منی بهار ! تو عشق منی , تو نازمنی , پر پرواز منی , تو ساز منی , آواز منی , همراز منی ...
بهار! مرا با خدایم آشتی ده .. سبزم کن بهار ! .. بهار! سبزم کن ..
و چقدر دوست می دارم این ابیات زیبای سعدی بی همتا و بی نظیر و یکدانه را که می فرماید ..
دریغا که بی ما بسی روزگار ....بروید گل و بشکفد نوبهار ...
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت .. بیاید که ما خاک باشیم وخشت ....
پایان ..نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
فـــــــــــــــاطــمـــــه جـــــان ! کــمـــــکــم کـــــــــــــــن !

خداوندا ! با ر دیگر این لیاقت را به من به بده که از فاطمه ات که از فاطمه ام بنویسم ... آن که می دانست زندگی دنیا نمایشنامه ای بیش نیست اما در این بازی ایفا گر زیبا ترین و بهترین نقش بود ... نقشی به نام انسانیت , پاکی , خدا پرستی ..
خداوندا ! تو از نیکی و مهربانی و خوبی هر آن چه را که می توانستی در وجود فاطمه ات نشاندی .. فاطمه ای که با فقر پادشاهی می کرد .. فاطمه ای که لبخند رضایت تو را تاج خوشبختی خود می دانست ...
فاطمه جان ! دیگر از تو چه بگویم که نگفته باشم ! تو را چه بخوانم که نخوانده باشم ! مرا ببخش که این قدر راحت با تو سخن می گویم .. تو می دانستی که زرق و برق های دنیا خاک می شوند .. حتی خود تو خاک می شوی .. به دنیا دل نبستی .. عشق به خدا را در قلب خود کاشتی تا جهان سراسر پر از عشق به تو گردد تا جهان پر از بوی تو , پر از عطرالهی تو گردد .
فاطمه جان ! تو بیداری .. تو می بینی . تو می دانی که بر ما چه می گذرد ! آخر تو نوری از خدایی .. نور خدا همه چیز را می بیند ... تو همه چیز مایی .. مگر همه چیز می تواند هیچ چیز باشد ؟!
فاطمه جان ! غرق گناهیم .. بار گناهانمان سنگین گردیده , نمی خواهیم که از از رحمت خدا مایوس شویم ...
فاطمه جان ! همیشه از تو خواسته ام که مرا با خدای خود آشتی دهی .. نمی دانم چه می گویم ! از خدا خواسته ام که شایستگی وصفت را به احساس و اندیشه ام بد هد و از تو می خواهم که مرا به خدا نزدیکم گردانی .. هر جا تو هستی خدای مهربان هم هست .. و خدای مهربان تو را لحظه ای از خود دور نمی سازدو از تو لحظه ای دور نمی گردد . ..
فاطمه جان ! تو یعنی عشق , یعنی محبت , یعنی بویی از بهشت , قاصدی از سر زمین خوشبختی و آرامش ..
فاطمه جان ! تو آن قدر خوب و مهربان و با گذشت و بی تکلف و پاک و از خود گذشته ای که این روز ها شیطان صفتان عادت کرده اند که خود را با نسبت دادن به تو و حمایت از تو غرق گناه سازند و بر سر جنایات خود کلاه شرعی بگذارند اما این از ارزشهای تو بانوی مقدس ما , عزیز ترین بانوی جهان از ازل تا به ابد کم نخواهد کرد.
فاطمه جان ! به من بیاموز که چگونه برد بار باشم ... دروغ نگویم , خیانت نکنم .. چگونه عبادت کنم ؟! چگونه زندگی کنم ؟! چگونه قلب خود را سرشار از عشق , تهی از کینه سازم !
یا زهرا! قلبم پر از درد است چگونه اشک بریزم ؟! چگونه خدا ی خود را فریاد بزنم تا با شکوه لبخند , با درمان عشق الهی غمهایم را خاک کنم ؟!
یا نازنین فاطمه ! تو عزیز دل خدایی ! من بنده ای گناه آلوده ام .. اگر در میان ظلمات زندگانی من نوری را دیده ای که می تواند این ظلمات را بشکافاند یاریم کن . از تو می خواهم یا فاطمه زهرا! نشانم ده که شیطان و اراده شیطان در برابر اندیشه و خواسته های تو هیچ است ..
می دانم که می گویی این اراده انسان است که کوه غرور را ویران می سازد تا او را به عرش خدا برساند .. می دانم که می گویی تا زمانی که با تمام وجودم نخواهم چنین نمی شود .
یا زهرا ! آرامم کن .. ای پاک ترین ! ای مقدس ترین ! ای بهترین ! ای عزیز ترین ! ای زیبا ترین ! ای گرامی ترین ! ای نورانی ترین ! ای مهربان ترین ! ای با شکوه ترین ! ...
فاطمه جان ! از کدامین حسنت بگویم ؟! از کدامین اندیشه و رفتار و کردارت که کسی ندانسته و نشنیده باشد ؟!تو بهترینی..
کمکم کن یا فاطمه شکیبا ! ای عزیز دل خدا و پیامبر خدا ! یاریم ده .. آن چنان کن که خدایم از من راضی باشد .. آن چنان کن که به خاطر لحظات گذران عمر و دلبستگی های دنیوی .. بی نشان نگردم .. آن کس که تو عزیزش بداری خدایش عزیزش می دارد ..
فاطمه جان ! تو می دانی من چه کرده ام ! تو از گناهان من با خبری .. نور زندگانی مرا بشکاف تا سر چشمه بهره وری از فیض الهی گردد ..
فاطمه مظلوم من ! گناهکارم ! اما نمی خواهم که دل ناپاک باشم .. تو عزیز خدا وعزیز محمد خدایی ... از خدا و محمدش بخواه که یاریم دهند ..محال است که اگر بخواهی به تو نه بگویند ...
فاطمه جان ! اشکهایم را ببین .. به خدا از ته دل می گریم ! کاش می دانستم که خاک پاکت کجاست تا که آن خاک را با اشک چشمانم , اشک دلم تر کنم .. ببین که خدا چقدر دوستت می داشت و می دارد که حتی خاک پاک تو را تنها برای خود می خواست و می خواهد .
شاید از دنیا بیزار باشم .. اما نباید بیزار بود ..از خاک پاک تو , بوی پاک زندگی می آید .. چشمانم دیگر جایی را نمی بیند جز وجود رویایی تو , اندیشه هایم راه به جایی ندارد جز به عمق وجود مقدس تو ..
فاطمه جان ! بگذار خاک در خانه خاکی تو باشم .. بگذار غلام تو باشم ... بگذار از پشت در اتاقت صدای خدا را بشنوم که عاشقانه با تو سخن می گوید .. و می دانم آن که تو را دوست بدارد و با تمام وجودش دوست بدارد و با تمام احساسش و قلبش دوستت بدارد خدا هم دوستش خواهد داشت .
چشمانم , وجودم غرق اشک حسرت و نیاز است .. بهشت بی قرار تو بود ..اینک بهشت به تو می نازد ..
فاطمه جان ! جانم به فدایت ! کمکم کن تا خودم باشم .. آن خودی که تو می خواهی ..آن خودی که خدا می خواهد .. گناهکارم .. کمکم کن ..امروز عزای زمینیان و جشن بهشتیان است .. جشن آنان که تو فاطمه عزیز را در کنار خود می بینند .. اما روح گرانقدرتو با ماست .. با امتی که نگران احوال آنانی ...
صدایت می زنم فاطمه مقدس ما ! ما را به حال خود مگذار ! دعایمان کن ! از خدا هدایتمان را بطلب !
فاطمه جان ! بعد از خدا امیدم را از تو می خواهم .. پرواز مرغ جانت را به بهشت جاودان تبریک می گویم که انا لله و انا الیه راجعون.. ما از خداییم و به سوی خدا بازمی گردیم ...پایان ..نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــاهـــــی که در روز هـــــم مـــــی درخشیــــــــــد

باز هم به بیست و چهارم اسپند ماه رسیده ایم . زاد روز مردی که تاریخ ایران را دگرگون کرد .
از رضا شاه کبیر تا می توانستم گفته ام .. از خد مات ارزنده و شایسته این مرد بزرگ . بی تردید او در دوران حکومت خود همانند کوروش در دوران هخا منشیان بود . زمانی زمام امور مملکت را در دست گرفت که ایران ما صد ها سال از اروپای آن زمان عقب تر بود ...
هر چه از این ابر مرد تاریخ بگوییم و بنویسیم کم گفته ایم و کم نوشته ایم ..این که بخواهیم از کسی خوشمان بیاید و از او تمجید کنیم یا در یک نظر چهره اش چنگی به دلمان نزند و به گفته عده ای که کارنامه سیاهشان مشخص است آنان را بکوبیم این شیوه درستی برای قضاوتهای تاریخی نیست .
تاریخ مثل فیلمهای سینمایی نیست که ما از هنر پیشه ای خوشمان بیاید یا نیاید و با او باشیم یا نباشیم .. در حالی که این هم روشی پسندیده نیست .. با این حال , در رابطه با کشور و مردم داری , مرد قرن ایران زمین را فقط و فقط می توان از روی پرونده اعمال و خد ماتی که برای میهنش انجام داده شناخت .
رضا شاه با خوانین جنگید .. حکومت ملوک الطوائفی را ریشه کن ساخت ..بسیار دشوار و طاقت فرسا می نمود ایجاد وحدت و اصلاحات و عمران و آبادانی در شرایط سخت آن دوران .... و بسیار مضحک و خنده دار است که بی سودان و مغرضان و ابلهان وقتی که می خواهند خد مات رضا شاه را به زیر سوال ببرند گاه از وابستگی او به انگلیس می گویند و گاه از آلمان ... در حالی که فراموش کرده اند خودشان و آنانی که دم از خود کفایی می زده اند کاسه گدایی به سوی ابر قدرتها و دولتهای دیگر دراز کرده اند تا تحریمشان نکند .
امروز ایران , رضا شاه دیگری می خواهد که قاطعانه , خود بینان و خود خواهان و ملایان بی سواد و ما فیای پشت پرده و سر مایه داران مخوف را بر جای بنشاند .. هر چند در هر حکومتی باید شاهد سنگ اندازی هایی بود ولی فساد و رشوه خواری و ستم نظام ضد اسلامی جمهوری دیکتاتوری ایران را هیچ رژیمی در طول تاریخ و در این زمان نداشته است .
رضا شاه بزرگ ! بر روان پاکت درود می فرستیم .. گفتن از تو و از شایستگی هایت گفتن افتخاریست که نصیب هر کس نمی گردد .. نعمتیست که هر کس قدر آن را نمی داند ... وقتی که این همه چپاولگری ها , حیف و میل ها , ریا و تزویر و حقه بازی ها ی عصر حاضر در در بار ولایت فقیه را می بینیم بیش از پیش می فهمیم که تو که بودی و چه کردی ! جز این جمله تکراری از آن ویرانگرو بیهوده سرای تاریخ پر افتخار ایران چه شنیده ایم که می گفت آن پدر و پسر کشتند و خوردند و .. فلان کردند و بهمان کردند این ها به یک کنار , انتظار داشت که یک شبه مدینه فاضله اسلامی بسازند . همان کاری که خود نتوانست و فاضله رویایی را به فضله ای واقعی تبدیل نمود که امروز به خوبی شاهد آنیم . و اگر ایران ما ابهت و افتخاری دارد , اگر سر مایه ای دارد , نفسی دارد به جا مانده از آن روز گار پر افتخاریست که همین پدر و پسر بر ایران حکومت می کرده اند . .
رضا شاه به وطن خود به ایران مقدسش عشق می ورزید ... او پس از تبعید , مشتی خاک وطن را به دیار غربت برد تا بوی ایران عزیز را تا آخرین نفس حس و لمس کند .
تولدت مبارک فرزند شایسته وطن !
ما به ایران و ایرانی بودن خود می نازیم چون تو را داریم .. کوروش را داریم و پر افتخاران دیگری را که برای ایران مقدس خود از جان مایه گذاشته اند .روانت شاد ای اسطوره تاریخ وطن! .. دلاور ایران زمین ! ... پاینده باشید .... ایرانی
     
  
زن

 
ای دگــــــــــرگــــــــــون گــــــــــردان دلــهــــــــــا !.....

ای دگرگون کننده دلها ! هرگاه که تو اراده کنی و به اراده ما برای دگرگون گردیدن پاسخی آری دهی آن زمان برای ما بهاری دیگر است .
بهار می آید همه چیز نو می شود .. زیبا ترین فصل خدا می آید .. هر فصلی زیبایی های خود را دارد اما بهار می گوید که می توان به زندگی برگشت بهار می گوید که می توان دوباره انسان شد بهار می گوید که می توان زندگی را دوست داشت و با سختی های آن کنار آمد .
ای دگرگون کننده دلها ! ای آفریدگار توانا و دانا ! ما را به حال خود وا مگذار ! ما را چون بهار سبز و نو گردان . گناه کرده ایم .. بیهوده سخن گفتن و بیهوده نوشتن های ما را ببخش و ما را به شخصیت واقعی خود هدایت کن . خداوندا تو دانایی . تو بهتر از هر کس می دانی که چه چیز سعادت مارا تضمین می کند .. روز قیامت , روزی که همگان در پیشگاه تو سر تسلیم و تعظیم و ندامت فرو می آورند تویی که باز به داد آنان می رسی .
خداوندا ! آن چنان کن که گناهان خود را سبک نشمریم ...
بهار زیباست . همه جا سبز می شود پرستو ها از سفر باز می گردند .. آشیانه می سارند با جفت های با وفای خود زندگی دیگری از سر می گیرند تا به انسان اندیشمند درس تلاش و وفاداری بدهند . ما باید از بهار این را بیاموزیم که می توان دوباره بهاری شد می توان دوباره سبز شد می توان دوباره به راه خدا آمد .
خداوندا در آغاز بهار از تو می خواهم مقدر گردانی که هر چه زود تر ایمانم را تا به اندازه ای برسانم که بتوانم از پوسته کثیف و آلوده ای که در آن قرار گرفته ام به در آیم .. به راه تو باز گردم ... قلمم را تنها در جهت مثبت و در راه تو بگردانم . آن چه تو می خواهی .. و آن سعادتی را که تو برای ما در نظر گرفته ای .
مرگ حق است ..مرگ را باید احساس نمود . مرگ تحولی دیگر است . زمستان می آید .. درختان بی بر و برگ می شوند و در بهار جانی دوباره می گیرند ... از این انسانهایی که مرا می کوبند یا مرا می بوسند .. از این انسانهایی که برایم کف می زنند یا با کف به (بر) من می زنند هیچ سودی در قیامت به من نخواهد رسید که زیان بار خواهد بود اگر بخواهم همچنان باطل نویسی کنم و خلاف خواسته تو گام بر دارم .
خداوندا ! در آغاز سال نو درد تمام وجودم را فرا گرفته .. تنها یاد و نام توست که مرا به نوشتن وا می دارد .. شاید این درد جانکاه حکمتی باشد که برای من فرستاده ای . باید که خود را با به تو واگذار کردن عادت دهم . گناهان من آن قدر زیاد است که می دانم به این سادگی ها بخشوده نمی گردد اما از رحمت و لطف و عنایت تو مایوس نمی گردم . بگذار این درد ناک ترین عید و آغاز بهار من , شیرین ترین بهار زندگی من باشد . تویی که به من توان نوشتن می دهی و قدرت اندیشیدن .. بنده ناتوان تو چه کاره است که برای من تعیین تکلیف کند ؟! مگر آن بنده ناتوان است که مرا از آتش دوزخ رهایی می بخشد ؟ نمی دانم چرا باید این قدر دیر متحول گردم ؟! می دانم روزی به بهاری خواهیم رسید که وعده اش را فر موده ای . بهار جاودانی که به فصلی دیگر نخواهد رسید .
نوروز است .. عید است سنت پدران ما ...پدران و ما دران ما . پدران و مادرانی که در میان ما نیستند . اما روح آنان در گوشه ای از این جهان خاکی درگردش است و به دنیای دنی ما می خندد . ما هم روزی به نزد آنان خواهیم رفت و زندگی را به گونه ای خواهیم دید که آنان می بینند . عید ما سنت شایسته و به جامانده ای از آنان است .. اگر تو را به یاد نیاوریم اگر تو را نخواهیم و نخوانیم تمام خواسته های دنیوی به پشیزی نمی ارزد .. حتی سنتها , حتی آن چه گذشتگان کرده اند . آخر آن چه که خاک شود و باز نگردد چه فایده ای دارد ! ای دگرگون گردان دلها ! دل مرا هم دگرگون گردان تا دیگر گرد گناه نگردم ...بیماران مارا شفا ده ..با من هم آن چه صلاح می دانی عمل کن .. از تو سپاسگزارم که توانایی آن را به من داده ای که دقایقی از تو, از بهار و ازخودم بگویم ... سال نو بر همه شما مبارک باد .... یادتان باشد جامه نو بر تن کردن نشانه نو شدن نیست روح و اندیشه و درون خود را نو سازید ... زندگی زیباست ... با عشق و محبت به زندگی و به یکدیگر لبخند بزنید . خدا با ماست . با خدا باشیم ....پایان ...نویسنده .... ایرانی

     
  
زن

 
پـــــــــــــــس از شصـــــت و شـــــش مـــــــــــــــاه

با سلام و درود و تبریک دوباره به مناسبت فرا رسیدن سال نو و بهاری دیگر به همه خوانند گان و بازدید کنند گان محترم این مجموعه .. عزیزانی که همیشه با من همراهی کرده اند و تنها به خاطر آنان بوده است که تا به حال سکسی نوشته ام . بنا به دلایلی قصد دارم پرونده سکسی نویسی هایم را پس از خاتمه سریع این 4 داستان باقیمانده ببندم و از این پس مطالب غیر سکسی بنویسم .... بار ها و بار ها در مورد خودم گفته ام . من از 5 یا 6 سالگی مطالعه کتاب و مجله و روزنامه را شروع کرده از 8 سالگی نویسندگی ام را با نوشتن نامه ای به خاله ام که در شهر دیگه ای زندگی می کرد شروع کردم . عشق به مطالعه و نوشتن همچنان ادامه داشت ... سر جلسه امتحان درس انشاء بعد از نوشتن برای خودم برای پنج شش نفر می نوشتم .. هزاران صفحه خاطره نویسی به جا مانده از سالهای دور و نگارش مرتب و روزانه در خد مت سربازی عشق منو به نگارش نشون می داد . منتها مسائل زندگی و ازدواج و شغل من طوری بود که به من اجازه نویسندگی نمی داد .. تا این که درمهر ماه 89 پس از تهیه لپ تاب تصمیم گرفتم که من هم قدرت خودمو نشون بدم .حتی اضافه کاری نکنم و بنویسم ... فقط می خواستم نشون بدم که می تونم ... از همون بچگی با تشویق خو گرفته بودم . در سه مقطع تحصیلی و بعد در دانشگاه دبیران و استادانی بودند که برایم آینده روشنی را در نویسندگی پیش بینی می کردند . گشت و گذار و بی تجربگی در امور سایت ها مرا به سایت های سکسی کشوند .... من حتی نمی دونستم کپی پیست چیه ؟ فونت گذاری چیه ؟ همین حالاشم از آپلود کاری سر در نمیارم ... دوست داشتم از خاطراتم بگم .... داستانهای عشقی بنویسم .اولش وارد سایت لوتی شدم راستش مقرراتشو که خوندم و در مورد رنگ و فونت و این جوری بنویس و اون جوری بفرست برای من تازه وارد غول نشون می داد . دلسرد شدم چون سردر نمی آوردم .. رفتم عضو شهوانی شدم یک کد کاربری و رمز هم برام فرستادند نخستین داستانمو که دنباله دار بود به نام گناه درمانی براشون فرستادم وچند داستان تک قسمتی دیگه رو..اما منتشر نکردند اهمیتی ندادند .. وارد سایتی به نام ک..ر تو ک...ر شدم ... چند قسمت از داستان گناه درمانی منو منتشر کردند که آن روز ها خیلی طرفدار پیدا کرده بود و یکی دو داستان تک قسمتی رو . اما پس از مدتی معلوم نشد که اون سایت کجا محو شده .... خنده دار این جا بود که سایت شهوانی درچند مورد داستانهای منو توسط کاربران کپی کننده و به اسم خود اونا منتشر کرد اما به ارسال خود من توجهی نداشت ... تا این که با سایت امیر سکسی آشنا شدم .. ..مدیریت اون جا واسم تعیین تکلیف نکرد که چیکار کنم چیکار نکنم منو آزاد گذاشت که سکسی ..عشقی هرچی می خوام بنویسم ..فقط توهین نکنم . اون با این کارش زمینه ارائه آثار و رشد نویسندگی منو فراهم کرد و من مدیون اویم .و مدتی بعد پایم به گسترده ترین و بهترین ومتنوع ترین سایت و انجمن ایرانی یعنی لوتی باز شد اما خانه کوچک خودمو فراموش نکردم ..مدیران کل محترم و معاونت شایسته لوتی و سایر مدیران در بخشهای مختلف لوتی بهترین همراهی و همکاری را با من داشتند ودر وبلاگ امیر چند بار از سایتهای دیگه و حتی غیر سکسی به من پیشنهاد هایی شدکه به صورت حرفه ای برای اونا بنویسم اما ایرانی یک امانت داره .. بی مرام نیست .. تمام فعالیت های من از روی عشق و علاقه به دوستان بوده و هیچ نفع مالی در کار نبوده است . منی که حتی یک بار در گفتگو ها و مکالمات روز مره واژه رکیک سکسی بر زبانم جاری نشده برایم تعجب انگیز بود که چطور این داستانها رو می نویسم . برای خودم توجیه می آوردم حالا منو نمی بینن .. سکس نیازی از نیاز های انسانیه .. هیجانه ... از وقت خواب و استراحتم می زدم و می نوشتم حتی وقتی که همراه همسربیمارم در بیمارستان بودم به محض کمترین یا کوچکترین فرصتی می رفتم کافی نت تا عقب نمونم ... اما همیشه این عذاب وجدان به دنبالم بود که چرا باید این قدر بدنویسی کنم .. فقط و فقط تشویق و همراهی با سایرین و عدم توانایی من در نه گفتن و به نوعی رو در بایستی بوده که مرا به جایی رسانده که شاید از نظر کمیت هیچکس به اندازه من پورنو نویسی نکرده است . و این بزرگترین ضربه را در جهت شکوفایی و پیشرفت من در نگارش مطالب غیر سکسی وارد کرده ... من هر گز خود را یک نویسنده خوب و اصلا نویسنده ندانسته ام . هر چه دارم از خدا دارم . اوست که به وقت نوشتن به من الهام می کند ... قدرت و توانایی می دهد .. هروقت خود را هیچ دانسته ام خداوند قطره ای ازجوهربیکران قلم خود را به من بخشیده تا بتوانم با کلمات بازی کنم و بنویسم ... هیچ کس نمی تواند و نباید که ادعایی کند چون هر چه داریم با اراده قوی خود و کمک الهیست .. اگرماهر ترین خلبان دنیا یک لحظه غفلت کند فاتحه خود و سر نشینان هواپیما را خوانده ..اگر من لحظه ای تمرکز و اراده ام را به وقت نوشتن از دست دهم پرت و پلا خواهم نوشت .. قدرت ما یک قدرت اعتباریست .. انسانی که اختیار نفسشو نداره نباید به خودش بنازه .. اگه من ثروتی دارم .. قدرتی دارم باید بدانم که از کجا آمده ام و به کجا می روم . من از همان 5 سال پیش هم مطالبی نوشته ام که شخصیت واقعی مرا ترسیم کرده است . شاید به من بخندند که چرا حال چنین تصمیمی گرفته ام .. بگذار هر که می خندد بخندد ... خدا هم می خندد ..هم نمی خندد .. او بنده اش را مسخره نمی کند .. پس نمی خندد .. واز روی رضایت می خندد چون می داند که اگر من تسلیم او شده ام برای سعادت خودم و شاید دیگرانی بوده که می دانند راهشان اشتباهست اما چون من در آن راه گام بر می دارند . بار خدایا گناهان مرا ببخش! .. می دانم که بار گناهانم در این زمینه بسیار سنگین است .. تا به حال حدود 15 درصد از قلم من پاک بوده و از آن جایی که نمی خواهم غیر متعهد باشم سعی می کنم حداکثر تا یک ماه دیگر با تمام حسم این چند داستان را هم تمام کنم که شرمنده نباشم .. هرچند مهم آن است که در پیشگاه خداوند بلند مرتبه شرمنده نباشی .. اما خدا مهربان است .. با من راه می آید . 65 ماه تحملم کرده .. یک ماه دیگر هم تحملم خواهد کرد .حتی اگر تمام ثروتهای دنیا را به من ببخشند بر سر این پیمانم با خدا خواهم بود .. ثروتهای دنیا دفن می شوند این خداست که ثروت جاودانه می بخشد و خشنودی او بالاترین ثروتهاست .. خداوندا پیش از آن که دیگران به من بگویند من به خود می گویم غلط کردم .. اشتباه کردم ... بیجا کردم وقتی تو می بخشی بنده تو چه کاره است که نبخشد؟ .. در کنار این گناهان داستانهایی هم بوده که بزرگترین ثوابها را به دنبال داشته ... داستان دنباله داری دارم به نام عشق و جدایی ..دختری ناامید و بریده از همه جا به نام مهرسا که عشقشو به خاطر بیماری سرطان از دست داده بود در بد ترین شرایط فرصتی از من خواست که ماجرای زندگیشو قصه کنم ... من این کارو کردم ... طوری از زبون اون جوان ناکام نوشتم که ضمن زنده کردن فضا از نظر روانی اون دختر آروم شد هر چند این داغ رو دلشه .. ولی به زندگی برگشت ..دیگه حس خود کشی رو نداشت .. حتی وقتی واسش خواستگار اومد اشک ریزان با من مشورت کرد و بازم پاکدلانه رفتم کمکش .. اون حالا به زندگی برگشته از دواج کرده ... چون با عشق ناکامش در لوتی آشنا شده بود ازم خواست داستانو فقط اون جا منتشر کنم .. داستان غیر سکسی .. تراژدی عاشقانه ..من به خواسته اش احترام گذاشتم .بار ها به خاطر این لطف خدا اشک توی چشام حلقه زد ..خوشبخت شی خانومی ! وقتی خدا به من این توانو میده چرا آب در هاون بکوبم . ؟! من در سخت ترین شرایط با خدای خودم پیمان بستم.که دیگه سکسی ننویسم .در هر حال من در کنار شما هستم .. می خواهم شیطان را شوتش کنم .. اراده ای قوی می خواهد .. من به خدا و چهارده معصوم معتقدم . سیاسی نیستم و راستش به سیاسیونی که از عدالت بویی نبرده اند اعتقادی ندارم اما اگر کسی به این 15 موجود و سایر پیامبران توهین نماید با شمشیر قلم.. قلبش را پاره پاره خواهم کرد آن چنان که تاکنون کرده ام.. سخن بسیار است ... در هر حال من در کنار شما خواهم بود شاید با چهره جدیدی اما با همان شخصیت .. اخلاقی خوش .. شکیبایی ..دوستی ..مهربانی ..همدردی ..در بخشهای خاطرات و داستانهای ادبی .. شوخی و سرگرمی ..گفتگوی آزاد فعالیتم را بیشتر خواهم کرد .. این عشق و روحی واحد است که ما را به هم نزدیک می گرداند . باید که یکدیگر را دوست بداریم ..آخر ما اعضای یک پیکریم .. اگر دردی به هر یک از ما رسد باید که کل جامعه بی قرار گردد .بهترین ها را برای همه شما خواهانم و از خداوند اراده ای می خواهم که بر سر پیمان خود بمانم و فراموشم نشود که این خدای تواناست که سرنوشت مرا تعیین می کند نه بنده ناتوان او ... پاینده باشید .... ایرانی
     
  
زن

 
دختــــــــــر .. زن .. مـــــــــــــــادر .. فــاطمــــــــــــــــــــه

سلام بر مخلوق خوب خدا ! سلام بر غروبی که خود را به ستارگان شب می سپارد و سلام بر ستارگان تنهایی که با همه بزرگی .. خورشید را تاج سر خود می دانند .. سلام بر نغمه مرغان سحر !
و زمین سرش را بالا می گیرد تا خورشید را ببیند ..
سلام بر تو ای شاهزاده بی گوهر !
به راستی آن که بر تارک هستی می درخشد بهتر از من و تو می داند که خدایش او را زیبا ترین , گرانبها ترین , برترین و تابان ترین گوهر جهانش ساخته است . هر که نام تو را , یاد تو را , عشق تورا در سینه دارد می داند راه روشنایی را ...
ای آفریده مهربان ! تو آن سوی خاک خوب خدا را دیده ای .. تو صدای مرغان سحر را شنیده ای که چگونه با خدای خود سخن می گویند .. تو بیهوده زندگی نکرده ای ... تو پاک ترین پاک خدایی , پاکترین خاک وخاک ترین خاک خدا , والاترین روح .. امروز روز تولد توست .. تویی که خواستی فاطمه باشی نه یک شاهزاده ..وتو از ریشه پاک ترین و بر ترین مرد جهانی .
تولدت مبارک فاطمه جان ! نیامده ام تا درپای کسی که درپای خدا به خاک افتاده به خاک افتم .. نیامده ام تا من هم اغراق بگویم .. نیازی به آن نیست که به تو بزرگوار معجزه ها نسبت دهند ... چه معجزه ای بالاتر از این که دانستی چگونه می توانی خود را به عرش الهی برسانی .. خدایی شوی ! چه معجزه ای بالاتر از این که توانستی آن سوی زرق و برق ها و نور های فریبنده , نور خدا را ببینی .. چه معجزه ای بالاتر از این که مادر , دختر و همسر برترین و بهترین انسانهای روی زمین باشی !
امروز روز زن است ...روز دختر , روز مادر , روز آن کس که عشقش را خالصانه نثار پاره تنش می سازد .. امروز روز عشق است و تو دانستی حقیقت عشق را .. امروز روز زن است .. نه آن زنی که درزمین خاک می شود .. روز آن زنیست که بر افلاک می شود ..
امروز روز مادر است .هرچه از تو بگویم کم گفته ام مادر !..تنها یک مادر است که می تواند احساس یک مادر را درک نماید ... عشقی که از وجود اوست . حتی روح خود را در وجود فرزند خود احساس می کند .مادر یعنی زندگی , یعنی هستی و هستی بخش , یعنی عشقی بی ریا .. مادر یعنی نعمتی که باید قدرش را دانست ..
و زن یعنی اسطوره عشق و محبت .. که اگر صداقت و عشق و محبتی خالصانه ببیند وخدای گونه باشد هرگز به بیراهه نخواهد رفت ..
و مادر گلیست که درهیچ گلستانی جز گلستان قلب خود نمی توانی پیدایش کنی .. مادر از خود می گذرد از وجودش می بخشد ..سهم خود از دنیا را نثار فرزندش می سازد ... مادر هر که باشد هر چه باشد فرزند, مدیون اوست .. و من در همین جا با مادر خود سخن می گویم خطابش می کنم ..هرچند صدای مرا نمی شنود .. اما این بار در روزش راحت تر با او سخن خواهم گفت ..
مادر مرا ببخش !..به خاطر آن چه که در حق من انجام داده ای و من در حق یک سپاس ساده هم نتوانسته ام وظیفه خود را انجام دهم . از روزی که خود را شناخته ام تو را شناخته ام تو را احساس کرده ام .. بوی تو را .. صدای قلب تو را که به من آرامش می بخشید ... هنوز به یاد دارم آن لحظه های آرامش کودکانه را که چگونه سر بر پایت می نهادم و آرام می گرفتم تا با نوازش های تو به خواب روم . مادر ! نمی دانم چرا دنیای ما دنیای فراموشی ها شده است اما من تو را فراموش نکرده ام .تو هم مرا از یاد نخواهی برد . همیشه دوستت داشته دوستت خواهم داشت . امروز روز توست . تو هم مثل من عاشق صداقت و پاکی و تقوی و معرفت فاطمه ای .. مادر ! نمی دانم چه هدیه ای تقدیم تو دارم که برازنده تو باشد .. جانم فدای تو باد .. من همان کوچولوی دیروزم ... خوردنی نمی خواهم ...دو پایم را دریک کفش نمی گذارم و نمی گویم که فلان دختر را می خواهم .. من فقط یک چیز از تو می خواهم ... بگویی که مرا به خاطر سهل انگاری هایم می بخشی .. بگویی که از من راضی هستی . در آغوشت می کشم ... بوی تو را احساس می کنم .. تا مثل همان بچگی ها ..به من آرامش دهی . به فاطمه و خدای فاطمه بگو که از من راضی هستی ...
یا فاطمه زهرا ! صدای زنان ما را به گوش خدای نازنین برسان که تا به کی باید این چنین بر آنان ستم شود ؟! تا به کی باید شعار ها به جای شعور ها بنشیند ...
فاطمه ! تو بیداری ..هوشیاری .. تو می دانی آن چه را که ما نمی دانیم .. تو می دانی راز دریا را ..راز آبهای محو شده در ساحل را .. تو می دانی مرغکان عشق ,چگونه سحر گاهان با خدای خویش راز و نیاز می کنند ... تو می دانی چگونه می توان خدا را دوست داشت .. تو در آسمان خدا آزادی ..
وقتی نگاه ازگناه برمی گیرم نوری درقلب من تابیدن می گیرد .. تبسم تو را می بینم فاطمه جان ! کاش بیاید روزی که خنده های خشنودیت را ببینم .. تولدت مبارک ای پاره تن پیامبر ! ای عزیز خدا ! که درکودکی مادربزرگوارت را از دست دادی و تحمل مرگ پدر را نداشتی ..
تولدت مبارک ! ای آن که نه خواستی شاهزاده باشی و نه ملکه ...آن کس که در قلب خدا جای دارد این ها را می خواد چه کار! ..
و زنان ما باید بدانند و از تو بیاموزند راه و رسم زندگانی را ..
بانوی بزرگوار ! درددل بسیار است انسانها چه زن چه مرد شخصیت خود را گم کرده اند و اصلا نمی دانند برای چه زندگی می کنند ..بگذریم .. حالا وقت جشن و شادیست .. می دانم که فرشتگان به میهمانی خدا آمده اند تا تولدت را تبریک بگویند ... باز هم تو را فریاد می زنم که یاریم کنی ..
شیطان سریع می آید اما آرام می رود ..
کمکم کن .. تا خدا هم کمکم کند ...
و من به آسمان می نگرم ...چه غوغاییست امشب ! تولد برترین بانوی جهان از ازل تا به ابد و گل سر سبد بهشت برین , نازنین فاطمه نازنین را به تمام موجودات جهان تبریک و تهنیت عرض نموده آرزوی خوشبختی و حرکت به سوی خدا برای همه جهانیان را دارم . روزت مبارک ای زن ! ای دختر ! روزت مبارک ای مادر ! تولدت مبارک گل بانوی بهشت ! .. ایرانی
     
  
زن

 
روز عشـــــــــــــــق و طبیـــــــــــــــعـــت و زنـــــــــــــــدگی

سلام برخدا.. سلام بر سیزده .. سلام بر طبیعت زیبا ! سلام بر کوه و جنگل و دریا ! سلام بر درختان سبز , شکوفه ها ! سلام بر امید ! سلام بر عشق ! سلام بر زندگی ! سلام بر دلهای عاشقی که به خاطر طبیعت می تپد و سلام بر عاشقانی که بوی بهار آنان را به عالم مستی و جاودانگی می برد ...
ای کاش این عالم مستی , عالم بی خبری نشود . بیدار شوید ای عاشقان طبیعت ! امروز روز شادیست .. امروز روز طبیعت است . روزیست که عشق جلوه تازه ای می یابد .. به همه شما لبخند می زند ...
هیچ روزی چون سیزده به در پر شور و پر حرارت نیست ... وقتی که میلیونها ایرانی از خانه ها بیرون می آیند و شادیها را قسمت می کنند طبیعت شاد به وجد می آید . گلها و شکوفه ها , سبزینه های زندگی احساس تنهایی نمی کنند ... آنان می خواهند که با جمعیت عاشق برقصند ..
و این است زیبا ترین روز خدا ... روزی که شادیها سینه آسمان را می شکافد .. روزی که خدای زمین و آسمان حس می کند که انسانها می خواهند که شاد باشند , عاشق باشند , یکدیگر را دوست بدارند .. راستگو باشند .. روزی که خدا احساس می کند که انسانها جاودانگی را دوست می دارند .
دریا و کوه و جنگل و دشت و صحرا بهانه ای بیش نیست ... مقصد و مقصود تویی ... مردم شادیها را دوست می دارند , مردم زندگی را دوست می دارند .. طبیعت را دوست می دارند .. آن چه را که تو خدای بزرگ به آنان بخشیده ای دوست می دارند . سیزده به در یعنی بزرگترین همبستگی بین ایرانیان در سراسر دنیا ... حتی با شکوه تر از نخستین روز عید ..
و در گوشه ای , در جنگلی و در بوته ای وقتی که دو دلداده ای یکدیگر را در آغوش می کشند پرند گان عاشق احساس می کنند که دیگر تنها نیستند .. حتی آنان هم می دانند که دنیای عشق از آن همه انسانهاست ..
چند روز قبل وقتی صدای بلبلان را از شاخه سار های بلند درختان شهرمان می شنیدم اشک در چشمانم حلقه زد به این اندیشیدم که پرنده با قلب کوچکش چگونه عشق و طراوت و زیبایی را احساس می کند حتی وقتی که زیر پایش ماشین ها در رفت و آمدند اما ما آدم بزرگ ها گاه عاشق فاصله ها می شویم ..
رود خانه ها ! جوانه ها ! شنهای ساحل ! امواج آرام و خروشان دریا ! صخره ها ! شما تنها نیستید ... خدا این انسانهای مهربان و عاشق شما را به سراغ شما فرستاده . سیزده به در صدای زندگیست .. صدای ملتی که می خواهد زندگی کند , می خواهد شاد باشد , می خواهد بگوید که سنتهای زیبای نیاکان را فراموش نمی کند .. مال هر زمان که می خواهد باشد .
سیزده روز فریاد است روز سکوت است روز دلبستگی ها , قول و قرار ها .. روزی که مسخ شدگان بهار به پاییز نمی اندیشند .. روز کودکی برگها .. روزی که دلهای من و تو با هم همصدا می شود و ترانه محبت می خواند .. روزی که خار ها هم گل می شوند ...
سیزده خوش یمن ترین روز خداست . احساس خوبی به من دست می دهد وقتی که انسانها را در کنار یکدیگر می بینم .. حس می کنم که همه را می شناسم .. همه آشنای منند ..هیچ کس بیگانه نیست . حتی سنگها سخن می گویند .. سنگها هم دل دارند هر چند بعضی دلها از جنس سنگند ...
سیزده به در روز مهربانی هاست . روز من نیست .. روز تو نیست و روز او .. روز ماست .. روز ما انسانهایی که از خانه های خود به در می آییم تا بینیم که زندگی اسیر قفس های بسته ای به نام خانه نیست ... زندگی در چنگ من و توست .. از آن کسانیست که زندگی می کنند ...
سیزده به در یعنی روزی که ما به خانه واقعی خود می رویم . خانه عشق , خانه ای بزرگ , به بزرگی دنیا , به شکوه قلبهای پاک .. روزی که خاطرات شیرین می سازد چه دلنشین است وقتی که دلهای هم نیاز در کنار هم قرار می گیرند به زیبایی ها می نگرند و خدای بزرگ را می ستایند !
عدد سیزده در ایران باستان هرگز نحس نبوده و این اعتقاد خرافی از زمان صفویه به بعد به وجود آمده است ..
سیزده به در روز خداست .... میلیونها نفر در کنار هم و با هم به هستی می نگرند و با فطرت خود خالق هستی را می ستایند ..
شاد باشید .. اگر می توانید این سنت نیک نیاکان ما را پاس بدارید ... طبیعت منتظر است ... عشق و زندگی در انتظار شماست .. من هم به سیزده سلام می گویم ..و سیزده به خوبی می داند که از او چه می خواهم ..عشق و طبیعت و زندگی .. پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  ویرایش شده توسط: shahrzadc   
زن

 
آخــــــــــریـــــن بـــــوســــــــــه (بــــــــــوســـــه مــــــــــرگ )

لبانم را بر لبانت می نهم .. تو باچشمان خویش می بینی که جانت می رود .. می دانم که بوسه مرا احساس نمی کنی ... بگذار نفست باشم تا زندگی به تو برگردد .. اما خدا چنین نمی خواهد ..
چشمانت را گردان و چشمان خود را گریان می بینم .. فریاد می زنم یا فاطمه زهرا کجایی ؟! اما خدای فاطمه زهرا چنین نمی خواهد ..
لبانم را بر لبانت می گذارم .. این آخرین بوسه هاییست که می خوام باآن و با نفس خود زندگی را تقدیم تو دارم .
آخرین بوسه ها بر لبانت .. بوسه ای که نفسهایم را به بدنت برساند ..
خواستم زندگی را تقدیم تو دارم اما من چه کاره ام تا خدا نخواهد !
انگار آسمانها اشک مرا می خواهند و روح تو را ...
چشمانت را به سقف دوخته ای .. بدنت گرم است ... نمی دانم چرا نازنینان می روند ..؟! رفتی و من, تنهای تنها در وادی بی مرامی ها سر گردانم .. هیچ کس صدای مرا نشنید نه تو , نه خدا , نه ....... هیچکس نخواست که خنده های مرا ببیند .. با آخرین توان هوای جمع شده در دهانم را به دهان تو می فرستادم .. شاید تو در عالمی دیگر به من می خندیدی ...
فریاد زدم . .. گفتم که شاید این شوخی تقدیر باشد .. اما سر نوشت با کسی شوخی ندارد . سر نوشت را خدا با اراده ما نوشت ..
تو رفتی ... تنها خداست که راز دلها را می داند .. تنها خداست که می داند چقدر افسرده و نالانم ..
آخرین بوسه , تلخ ترین بوسه زندگی من بود ...
لعنت بر تو زندگی , لعنت بر تو زندگی که مرگ خود را باور نداری .. لعنت بر تو که عشق را بازیچه خود قرار داده ای .. لعنت بر تو که ما را وابسته خود کرده ای . لبانت هنوز گرم بود .. دیگر حرکتی نمی کرد ...
فریاد می زدم .. غرق نا باوری ها بودم .. چقدر زندگی تلخ است ! چقدر زشت است ! آخر ما زنده ها چند بار باید بمیریم ! چرا به بوسه من پاسخی ندادی ؟! این صدای نفسهای من بود که می خواست تو را به زندگی بر گرداند ..
و من اینک در دنیای غم و اندوه خود سرگردانم .. کابوس آخرین بوسه , کابوس بوسه مرگ رهایم نمی کند .. ..
نگاهم را به دستگاهی که از بی تپشی قلبت می گفت دوخته بودم ... شوک ها ی قلبی ادامه داشت حدود بیست انترن و دکتر و پرستار برای نجاتت تلاش می کردند . نا امیدانه منتظر معجزه ای بودم ..
خدا را , فاطمه را صدا می زدم .. هیچکس به نجاتم نیامد .. هیچکس به نجاتت نیامد .. چه لحظه درد ناکی بود ! وقتی که گفتند تو به آخر خطت در دنیا رسیده ای ... تو در خانه مرده بودی .. بر روی تخت .. در آغوش من .. در بیمارستان , همان نوشداروگاه پس ازمرگ سهراب , ناگهان قلبم گرفت ... همه جا را سیاه می دیدم .. حس کردم که من هم دارم به تو می رسم ... لیوانی آب یخ به من دادند و پوست کلفتانه به زندگی برگشتم ..
هنوز نگاه ملتمسانه ات را از یاد نبرده ام . انگار می خواستی به تو زندگی ببخشم .. به خدا آن که می بخشد خداست ..من که کاره ای نیستم .. اما همچنان اشک می ریزم . همچنان غمگینم ..
تو دیگر نمی آیی ... نتوانستم که نجاتت دهم .. کاش یکی بیاید که نجاتم دهد .. کاش یکی بیاید که با من از مرگ غمها بگوید .. کاش .. کاش .. کاش ! ..پایان ... نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
اشـــــــــــــــک و بـــــــــــــــاران

هنوز باور ندارم رفتنت را ... هنوز باور ندارم خفتنت را .. هنوز باور ندارم دیگر نگفتنت را .. همه جا پر آشوب و بلواست
باورم نمی شود دیگر حرکتی نداری . چقدرصورتت جمع و کوچک شده است ! چشمهایت هنوز باز است . انگار امید واری که نفسهایت برگرددو من جانی دوباره به تو دهم .
چقدر درد ناک است دانستن این که تا لحظاتی دیگر با جسم تو هم وداع می گویم . باورم نمی شود این ها برای تو آمده اند برای من آمده اند . دلم پر از اندوه است . چشمانم را به بدن پیچیده ات می دوزم. شاید حرکت نفسی را احساس کنم . اما باید باور کرد که با چشمانی باز , چشمانت را برای همیشه به روی دنیای دنی بسته ای . بیدار شو .. این همه میهمان داری .. بیدارشو که هیچ برای خوردن ندارند بی خوابی , ناباوری یک کابوس واقعی مرا از پای انداخته .. دوازده ساعت دوندگی و از این پزشک به آن پزشک وبه در مانگاه رفتن و سرانجام هیاهوی بسیار برای هیچ , رمقی برای من باقی نذاشته است .
فرصت فکر کردن ندارم حتی نمی توانم خاطراتم را مرور کنم . زندگی چهره زشت خود را به من نشان داده است .
بد بیاری پشت بد بیاری . چشمانم پر اشک است ... دلم پر خون است . نیست خدایی جز خدای یکتا ..محمد رسول خداست ... به نظر می آید که این یک نمایش باشد .
باید باور کرد که تو رفته ای .. یکی یکی می روند و تنهایم می گذارند . کجا می روید نازنینان ! مرا در آتشکده غمها نسوزانید .. مرا به سیل ویرانگر ماتم نسپارید . آخرین کلماتت یکی یکی به دهنم می رسند ... حالا اسیر اگر ها و مگر هایم . یعنی باورم بشود این چاله ای که در حال کندن آنند برای توست ؟ هنوز یادم نمی رود ساعتها قبلش گفته بودی که از بوی بهار نارنج مست شده ای ..حالا هزاران بهار بر سر توست .
باران می بارد ... بارانی تند ... چشمانت همچنان باز است ... آنان که اولین سنگ را بر روی مدفنت گذاشتند می گفتند که تو در همان لحظه چشمانت را بستی .. انگار دیگر نا امید شدی از این که به زندگی برگردی .
باران اشک چشمانم را می شست .. اشک بهاران نارنج هم در آمده بود .. قطره قطره از بهاران سپید نارنج بر صورت پوشیده از پارچه سپیدت می ریخت .. باران بوی بهار را ,بوی بهار نارنج را به مشام تو رساند شاید می خواست تو را برای استشمام بوی بهشت آماده سازد ..
نمی خواستم باران ببارد ..دلم پر از اندوه بود ..انگار باران تمام غمهای عالم را دروجودم انباشته کرده بود ..
می خواستم تنها باشم تا فریاد بزنم تا آدم و حوا و شیطان را لعنت کنم .
چه سخت و جانگداز بود به دهها و شاید صد ها تن پاسخ سلام و پیام را دادن !
تو را در آن چاله نهادند . خاک را , گل را بر آن چاله ریختند وسیمان بر سر آن گل نهادند تا دیگر نگریزی و به دنیا بر نگردی .
و من به لحظه ای می رسم که همه به خانه های خود برگشته اند .
من مانده ام و اشک و باران ..من مانده ام و دنیای تنهایی خودم . مانده ام و خدایی که نمی دانم حرکت بعدی او چیست ؟!
زیر درخت پر بهار نارنج می ایستم .. بر چند بهار بوسه می دهم همین ها بودند که پیام مرا از چاه به چاله رسانده اند .. نویسنده ... ایرانی
     
  
صفحه  صفحه 42 از 77:  « پیشین  1  ...  41  42  43  ...  76  77  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA