انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 5 از 78:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  78  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


مرد

 
خوشبختی

خوشبختی ؟/؟ یاسمنی که خورشید وار می خندد . از سبزستانی که بوی نعنا می داد گذشتم به من می گفت که احساسی ندارد . می دانستم که خوشبختی یعنی او . سینه زرخیز کوهها را می شکافند ابر های باران زا می سازند . پیکره های آهنین را به جنگ ارواح می فرستند ولی نمی دانند که خوشبختی کجاست , چیست . برای من خوشبختی یعنی او . یعنی ترانه شاد و سکوت غم . اگر از من بپرسند که خوشبختی کیست بی تردید فریاد خواهم زد که او واگربگویند که خوشبخت کیست فریاد خواهم زد که من ! دیگر بارانی نخواهد بارید . گلستان , خزانی نخواهد داشت . بلبل همچنان نغمه خواهد خواند که خوشبختی در این سبزه هاست . اشکهای خوشبختی به دشت تشنه محبتم می ریزد . دوستت دارم ای ثمره رنجهایم !سالهای سال در جستجوی تو بوده ام و اینک فریاد می زنم تا آسمان و آسمانیان بلرزند تا بدانند که از خوشبخت مردن هراسی ندارم . تبسم خوشبختی گشوده تر از چشمان گشوده خورشید زیباتر از هر احساسی ابری ندارد ,تبسمی بر فراز رویاهای واقعی که زمانی با دیوانگی دمسازم ساخته بود . بار خدایا به خود این اجازه را نخواهم داد که دیگران شاهد رشک بردن به خوشبختی من باشند .چشمان زیبای خوشبختی درخشان تر از ستارگان خوشبخت است چه لذتی بالاتر از نگریستن به خوشبختی , غرق آن گشتن و خود را به روح او سپردن ! من فریاد می زنم تا همگان بشنوند و بدانند که اوست اوست . زنده نخواهم بود تا شاهد پرواز تنهای خوشبختی باشم . پروازی که از دنیای من فاصله ها گیرد . من با او پرواز خواهم کرد . بر بالهای او خواهم نشست از کنار ستارگان خدا خواهم گذشت . آن گاه به آدمیانی که صدای مرا نمی شنوند خواهم گفت ببینید من خوشبختی خود را یافته ام . .. نقل از دفترخاطرات سربازی .... ایرانی



شب شکوه عشق

شب شکوه عشق ,شب شکوه اشکهایی که من و او را به معراج عشق رسانید . شب شکوه رنجهایی که دیگر باز نمی گردند . شب شکوه احساس , شب آرام آرامش , شب اشکهای او شب اشکهای من ,شب دلدادگی , شبی زیباتر از دیگر شبها شبی کوتاهتر از شبهای دیگر شبی که روح ما مکان را شکافت . شبی که درآن زمان به ما تعظیم نمود . شبی که اشکها امانم ندادند . شبی که عشق چون همیشه می خندید . شب ترانه های زندگی . به من گفت که برای من اشک می ریزد . به من گفت که مرا بیش از خود دوست می دارد . به من گفت که هرگز ترکم نخواهد کرد . به من گفت که برای من اشک می ریزد . و این را روح در پروازم نیز به من گفت . به من گفت که آینه من هر گز نخواهد شکست . به من گفت که شکوه این شب را هر گز فراموش نخواهد کرد . شکوه شب , شکوه عشق , شبی که خاکستر دروغ را گرد باد های محبت به دیاری که ما را به آن راهی نباشد پراکند . دستهایت را به دستهای من بسپار تا چشمهای خویش را به چشمان تو دوزم تا راز نگاهت را در نیازت بینم . تا از فردایی گویم که باز هم شب شکوه عشق , ما را در آغوش خود جای دهد . شب شکوه عشق شب هجر تنهایی و جدایی . شب سوختن غم , شب نور امید , شب فریاد های عشق شب ناله های عشق , شب آرامش عشق , شب زیبایی سکوت , شب چراغهای روشن زندگی . تو با پوششی از پاکیها آمدی تا در شب طلوع عشق از شکست روز های شکست بخوانی تو روز های غم را , یاد روز های غم را به خروش امواج خروشان دریای شادیها سپرده ای . شب شکوه عشق , شب فریاد قلبها شب فریاد زندگی , شب فرار مرگ, شبی که تمنا بر پیوندمان بوسه داد شبی که اطلسیها خندیدند ونیلوفر ها در آغوش گلهای سرخ جای گرفتند . شب زندگی شبی بی پایان برای آنان که یکدیگر را دوست می دارند . شب زیبایی کلمات . شبی فراموش نشدنی . شب شکوه عشق , شب من و تو .. نقل از دفتر خاطرات سربازی ... ایرانی



طوفان بهار

طوفان ها آرام گرفته اند طوفانها رفته اند طوفانهای طوفانی رفته اند طوفانهای خاموش طوفانی می آیند . طوفانهای خاموش طوفانی آمده اند . بهاران , بهار زیبا آمده است . بهار آمده تا که در دیار ما دیار همیشه خرم و سرسبز گل افشانی کند بهار آمده تا غنچه های در خاک خفته ,بنفشه هایی را که در تنه درختان پنهان شده بودند بیدار و نمایان سازد بهار آمده . پرندگان چه می گویند ؟! گلها و گیاهان می خوانند کوههایی که دیگر بر روی آنها برفی نیست به که می نگرند ؟/؟بهار آمده آبهای روان جویبار ها می سازند . آبهای روان گذشته های غمبار را می شویند و با خود می برند . آبهای روان قلب ناپاکان را با خود می برد . افسوس که بهار جاودانی نیست قلب و روح من بهاری جاودانیست اگر او در کنارم بماند اگر برگهای سبز نو شکفته ام را به ماتم خزان نسپارد . همچنان به زندگی می نگرم با لبخند به زندگی , لبخند به آینده لبخند به این که رنجهای انسانهای زحمتکش را پایانی خواهد بود . طوفانها آرام گرفته اند . دوست می دارم برروی این تپه ها تپه هایی که رنگ و بوی خون دارد ولیکن سرسبز به نظر می رسد بغلتم . دوست دارم به خورشید بگویم که غروبت قلبم را نمی شکند . چون که خورشید من طلوع جاودانه ای دارد . خورشید من , عشق من هرگز غروب نمی کند . خورشید من زیباترین ستارگان است . خورشید ی که به زندگی من جلوه ای دیگر بخشیده . طوفانها آرام گرفته اند . موسیقیدانان , آهنگسازان , نغمه خوانان دم گرفته اند بهار زیبا! به دیار ما خوش آمدی .... نقل ازدفتر خاطرات سربازی ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
کریسمس مبارک باد

با سلام و تبریک به مناسبت فراررسیدن سالروزتولد پیامبر بزرگوار مسیحیان متن زیر را که به مناسبت کریسمس سال گذشته منتشر نموده ام مجددا در ذیل آورده باشد که سال آینده سال صلح و دوستی و برابری و برادری در سرتا سر این جهان خاکی باشد و این هم متن سال گذشته ........جادارد که در همین جا به همه مسیحیان مسلمانان یهودیان وکل اهل کتاب که به خدا و فرامینش اعتقاد دارند کریسمس وتولد عیسی مسیح (ع ) را تبریک بگوییم . هر چند با توجه به تحقیقات به عمل آمده هنوز تاریخ تولد مسیح بزرگوار وعزیز دقیقا مشخص نیست ولی صرفا به خاطر احترام به جشنهای ویژه ای که به همین خاطر در اقصی نقا ط جهان واکثر نقاط در همین ایام گرفته می شود ماهم در چنین لحظاتی دوست می داریم که در شادی برادران وخواهران مسیحی خود سهیم باشیم تاهمراهی وهمدلی خود را به مسیحیان عزیز نشان دهیم . تا نشان دهیم که یک ایرانی هستیم و ایران و جهان یعنی همه ادیان , یعنی آزادگی , یعنی رهایی اندیشه از یوغ و بند های آنانی که می خواهند فسیلانه زندگی کنیم . مامسیح را دوست می داریم چون که به فرموده خداوند در قرآن مجید ما , اوهم بنده ای از بندگان خداست . چون که خدا هم اورا دوست می دارد . مسیح خواهد آمد و جهان را پر از نور خواهد کرد . مسیح خواهد آمد و با ظلم خواهد جنگید . مسیح خواهد آمد و خواهد گفت که او هم پرستنده ای از پرستندگان خداست . مسیح چه به اعتقاد من مسلمان و فرموده قرآن زنده باشد و چه به باور مسیحیان نازنین به صلیب کشیده شده باشد باز هم مسیح و مقدس است . اوخواهد آمد و به اذن خدای بزرگ بار دیگر در کالبد خسته ما جانی دیگر خواهد دمید . خواهد آمد و با نگاه مهربانش روحمان را تسخیر خواهد کرد . خواهد آمد و دست نوازشش را بر سر ستمدیدگان خواهد کشید. خواهد آمد و خواهد گفت که حق بر باطل پیروز است .خواهد آمد و با چهره نورانی خود جهان را نورانی خواهد ساخت .امید است آنان که این پیام را می خوانند تبریکات صمیمانه و از ته قلب من ایرانی و امیر عزیزم را پذیراباشند .مسیحیان عزیز شاد باشید وخندان ! باهم مهربان باشید کس چه می داند شاید مسیح به جشن تولد خودبیاید ....امیر وایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
ستاره عشق

ازاین که ولم کرده و رفته بود زجر می کشیدم . دوسال با هم دوست بودیم . در این مدت این من بودم که با حرفای عاشقونه و محبت آمیزم سعی می کردم اونو وابسته به خودم بکنم ولی اون بالاخره کار خودشو کرد . وقتی که فکر می کردم تونستم با حرفای عاشقونه و احساس پاک خودم اونو به طرف خودم بکشونم اون منو گذاشت و با یکی دیگه رفت .اون رفت و تنهام گذاشت . وقتی بهش گفتم چرا این کارو کرده گفتم ما با هم یه دوست بودیم . تو باید احساس منو درک کنی . رفت و منو با اشک و آهم تنها گذاشت . با خودم تصمیم گرفتم که دیگه عاشق نشم . ولی وقتی که چهره در هم و متفکر مجید رو دیدم حس کنجکاویم گل کرد که چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه . من از مجید فقط یه سال کوچیک تر بودم . اون پسر خاله ام بود . همبازیهای خوبی بودیم . خیلی سر به سر هم میذاشتیم . اون به من می گفت مامان میترا منم بهش می گفتم بابا مجید هر دو تامون عصبی می شدیم . از بس درسش خوب بود بهم درس می داد تا این که رفت دانشگاه و منم که داشتم پیش دانشگاهی می خوندم .. -بابا مجید چت شده .. -مامان میترا می بینم که در همی . انگار کشتی هات غرقه .. -از دست شما پسرا .-چیه دوست پسرت قالت گذاشته؟/؟صد دفعه بهت گفتم بیا با خودم دوست شو -برو بابا تو که جای بابامی-تو هم جای مامانمی -مجید از دوست دخترت جدا شدی ؟/؟ قیافه ات این طور نشون میده -همه تون مثل همین .. اتفاقا منم همین فکرو در مورد شما پسرا دارم . -ببینم ننه میترا این دفعه میخوام با یه دختر خوبی که خودت واسم معرفی می کنی دوست شم . -من جز خودم دختر خوب دیگه ای نمی شناسم .-ببینم جز من پسر خوب دیگه ای می شناسی ؟/؟ -مگر این گه خودت از خودت تعریف کنی . ببینم مجید تو گذاشتی رفتی . آخرین باری که شما رو با هم دیدم عین لیلی و مجنون بودین . -لیلی گذاشت رفت وگرنه کشتی هام که این جور غرق نبود . میترا تو چرا اینقدر خنگی -بی ادب چهار تا کلمه بیشتر از من درس بلدی حالا بهم میگی خنگ ؟/؟ بیا یه خورده ریاضی باهام کار کن خیلی عقب افتادم حال و حوصله شو ندارم خودم برم دنبال حل مسئله .. -خود آموز! خانوم -وقتی یه حمال دارم که فدایی دختر خاله اش باشه مگه مرض دارم برم دنبال خود آموز ؟/؟ -روت زیاد شده میترا اصلا حوصله تو رو ندارم . -مجید حتما همین جوری با دوست دخترت حرف می زدی که گذاشت رفت -خودت به کی میگی یارو حوصله تو رو نداشت . -دخترا این جوری نیستن .. ما همیشه با هم شوخی می کردیم ولی بحث ما داشت جدی می شد . دیگه نمی تونستم این وضعو تحمل کنم .. داشتم بدون خداحافظی از پیشش می رفتم که دستمو کشید و گفت میترا حالم گرفته . اون منو گذاشت و با یکی دیگه رفت -چیه دق دلی شو باید سر من خالی کنی ؟/؟ -تویی که داری به من می پیچی -میای بریم با هم قدم بزنیم ؟/؟مثل اون وقتا که بچه بودیم . مث تا چند وقت پیش ؟/؟ -همون وقتا که از دیدن آسمون آبی و ابرهای زیرش لذت می بردیم ؟/؟ -آره همون وقتا که از صدای رعد و برق می ترسیدیم ؟/؟ همون موقع که واسه رسیدن شب و شمردن ستاره ها ثانیه شماری می کردیم . -حالا هم غروبه بیا بریم میترا .. -مثل دو تا شکست خورده . ببینم اول تو تعریف می کنی چی شد یا من بگم -فرقی نمی کنه . دلت میخواد برم دوست پسرتو خفه کنم ؟/؟ -نه نیازی نیست . اونی که باهاش دوست شده خودش خفه اش می کنه . نیازی نیست که تو زحمتشو بکشی . اون دوست دختر جدیدش با اون هیکلش خودش خفش می کنه -صد دفعه بهت گفتم میترا ننه میترا یه چیزی بخور چاق و چله شی آخه کی با این هیکل ترکه ای تو میاد بهت نگاه کنه . بازم خوب شد که دو سال تحملت کرد . -حقت بود که دوست دخترت ولت کنه . -اون یک هرزه بود -زشته مجید . پیش یه خانوم نجیب از این حرفا نزن . ببینم تو که مثل اون نبودی -خوب نیست که یک خانوم خوب این چیزا رو بدونه . با هم نشستیم و غروب آفتابو تماشا کردیم . البته تو حیاط خونه شون .. مثلا داشت بهم درس می داد . -یادت میاد مجید ده سال پیس همین جا می نشستیم تا اولین ستاره رو ببینیم -آره میترا خیلی زود گذشت . هر وقت هوا ابری می شد یا بارونی بود عصبی می شدیم . یادت میاد نصفه شبا که بارون وای می ایستاد میومدیم بیرون تا بازم اولین ستاره رو ببینیم ؟/؟ -آره ولی ماه رو زودتر می دیدیم . . خونواده ما تا چند سال پیش با خونواده خاله ام اینا زندگی می کردند . طبقه خونه پایین اونا ما زندگی می کردیم . -مجید حالا خیلی وقته که من سرمو طرف آسمون نگرفتم تا اولین ستاره رو ببینم . -منم مثل تو . فکر می کردم ستاره مو پیدا کردم ولی افسوش خاموش شد . مرد . گازش تموم شد .. -ببین میترا ....بهت میگم میترا ناراحت که نمیشی . آخه دوست داری بهت بگم ننه میترا .. -شروع نکن مجید .. من حرص دارم دق دلی مو سرتو خالی می کنم . -یادت میاد همه می گفتن وقتی بزرگ شیم من و تو به هم می رسیم . -آره مجید ولی نمی دونستن که هر دوستی به معنی عشق و از دواج نیست . فکر می کردن هر دختری که با یه پسری حرف می زنه حتما باید بگیردش -خب دیگه عقیده عوام اینه دیگه . میترا من دلم گرفته . نمی تونم رفتنشو باور کنم . اگه مثل یه خواهر مثل یک دختر خاله مثل یک دوست خوب دلت واسم می سوزه یه دختر خوب واسم جور کن -مجید مثل این که تو هنوز آدم نشدی . من دور هر چی پسررو قلم گرفتم . تو هم یه خورده عقل تو کله ات جا بده .کی می خوای آدم شی -حق با توست میترا . آگه من آدم بودم که با تو اینجا نبودم -مجید دیگه داری زیاده روی می کنی . احترام خودتو داشته باشه -برو کتاب بیار بهت ریاضی درس بدم . میای دانشگاه ما ؟/؟ اگه قبول شی یه ترم مرخصی تحصیلی می گیرم تا به هم برسیم -مسخره برون اون هیکلتو بکن -ببین میترا خودت بی ادب شدی . گوششو کشیدم .. -وای دختر تو که بچه شدی . حالا مثل اون قدیما نیست که من بزنمت میترا . الان نمیشه دست رو دخترا دراز کرد . -دستتو قطع می کنم اگه دست رو من دراز کنی . -خدمتت می رسم . حالتو می گیرم . پدر گوش منو در آوردی -پدر خودتم در میارم . -میترا میترا حرف زدیم از دستمون در رفت -چی در رفت -ببین بالا سرتو ببین هف هشت تا ستاره در اومده .. حالا کدومشون اولیه .. من دوست داشتم یکی رو تنها می دیدم -بیا یه ستاره جلوت نشسته فکر کن دختر خاله ات اولین ستاره هست . -نه من نمی تونم همچین فکری کنم اون یک شهاب سنگه . داغ و ویران کننده -بدبخت من کجا تو رو ویرون کردم . اون یکی گوششو کشیدم . چقدر کیف می کردم . انگار تمام دق دلی هام خالی می شد . خنک می شدم ولی دلم واسه مجید می سوخت . -حالا من چیکار کنم میترا .. همه می دونستن که من شهینو دوست دارم . فکر می کردم باهاش ازدواج می کنم . مامان بزرگ گفت مگه میترا چش بود که ولش کردی . فکر کرد چند سال با هم هم بازی بودیم حتما می تونیم با هم باشیم .. ناله کردنای مجید شروع شده بود . طوری زار می زد که من دردای خودمو فراموش کرده بودم . -میترا کمکم کن .-من چه غلطی می تونم بکنم -برم یه دختر دیگه برات جور کنم که بیشتر حالتو بگیره ؟/؟ زده بود به سرش . اول دستمو گرفت تو دستش و بعد سرشو انداخت توبغلم .. -مجید زشته الان یکی میاد ما رو می بینه . درسته ما صمیمی هستیم ولی دختر و پسریم . -میترا دلم پره .. دلم پره کمکم کن .. چقدر دنیای ما کثیف شده .. همه دارن نامردی می کنن . عشق و دوست داشتن دیگه معنا نداره .. حرکاتش عجیب و غریب شده بود . بد جوری بغلم زده بود . صورتشو به صورتم چسبونده بود . خیلی خوشم میومد . دوست پسرم این کارو باهام انجام نداده بود -میترا میای عاشق هم باشیم ؟/؟ حس می کنم که یه حسی نسبت به تو دارم .. منم حس کرده بودم که چون دلش گرفته می خواد این جوری خودشو تسکین بده اونو که خیلی شل شده بود به طرف عقب پرتش کردم -خفه شو بی شعور اعصابم خرد شده بود . احمق عوضی .. میای عاشق هم باشیم ؟/؟ انگار می خواست قرار داد امضا کنه .. -میترا صبر کن من دوستت دارم . حرف بدی زدم ؟/؟ -این حرفو اگه قبل از آشنایی با دوست دختر قبلی می زدی بد نبود .. دیگه نمی خوام ببینمت -میترا تنهام نذار .. تو اولین ستاره منی .. ستاره ای که میون ستاره های دیگه گمش کرده بودم . حالا پیداش کردم . این اشتباهه --یه اشتباه رو با یه اشتباه دیگه جبران نمی کنن . فکر نمی کردم این قدر در عشق ضعیف باشی . -آخه اون که دوستم نداشته -خب منم دوستت ندارم . دیگه اون جوری هم دوستت ندارم . دیگه نمی خوام ببینمت . -میترا نرو . من بهت خیانت نمی کنم .. تمام راه رو تو خونه گریه می کردم . اون واسه این که خودشو آروم کنه می خواست که عاشق هم شیم . لعنت بر من لعنت بر اون .. اون شب نتونستم خوب بخوابم . هر وقت بیدار می شدم گریه می کردم . واسم پیام فرستاد .. واسه چی ازم فرار می کنی . واسه چی به حرف دل من گوش نمیدی .. جوابشو این جوردادم ..عوضی آدم که یهو عاشق نمیشه .. پیامو که دادم فهمیدم منطقی نبود آخه خودم یه دفعه عاشق شده بودم . یعنی یه دفعه, یه دفعه عاشق شده بودم . صبح سرم درد می کرد و حالم بد بود . مدرسه نرفتم . مامان معلوم نبود کجا رفته و بقیه بچه ها هم رفته بودن مدرسه و بابام که بود سر کار .. این آقا جناب هم تشریف آوردن خونه مون . اول نمی خواستم درو باز کنم .. -اومدم به خاطر حرفایی که دیروز بهت زدم ازت معذرت بخوام -همین ؟/؟ -پس چی ؟/؟ -همینه که میگم شما مردا همه تون مثل همین . با اعتقاد حرفی رو نمی زنین . -مگه واسه تو فرقی هم می کرد . خیلی ناراحت بودم . -یعنی اون حرفا رو بی خود زدی ؟/؟ -میترا تو چته . اگه با خود زده باشم ناراحتی بی خود بزنم ناراحتی .. پس بگو برم بمیرم دیگه .. -منم ازت معذرت می خوام اگه دیشب هلت دادم . آخه ازت انتظار نداشتم . الان شونزده ساله که با همیم و اصلا دست از پا خطا نکردیم .. از سه چهار سالگی تا حالا .. -آره فکر نمی کردم یه بغل زدن کوچولو این قدر شر درست کنه -ویه حرف کوچولو -آره و یه حرف کوچولو .. با دو تا دستام یقه شو گرفتم ..-دیوونه منو دیوونه گیر آوردی ؟/؟ تو حرف به اون بزرگی رو میگی کوچولو ؟/؟ تو با احساسات منم داری بازی می کنی ؟/؟ حقت بود . دلم خنک شد . دوست دخترت ولت کرد رفت . تو لیاقتشو نداشتی و نداری . لیاقت منو هم نداری .. -میترا تو چته . من آخرشم نفهمیدم تو عیسایی هستی یا موسایی هستی -بگو ببینم مجید تو اون حرفی رو که دیروز زدی گفتی بیا عاشق هم باشیم منو دوست داری ؟/؟ عاشقمی یا این که به خاطر تسکین خودت می خوای عاشقم باشی ؟/؟ -برای تو چه فرقی می کنه تو که فقط به فکر خودتی و برات اهمیتی نداره . -جوابمو بده . شونزده ساله که اگه دروغای کوچیکی هم به هم گفتیم آخرش همه چی با صداقت تموم شده . -آره میترا ولی گاهی وقتا آدم نباید حس خودشو بگه . درسته عشق بعضی وقتا خودش سریع میاد . بدون این که آدم بفهمه . ولی گاهی وقتا کنار آدمه و آدم خودش نمی دونه . من با تو و خاطرات خوب خودم با توهه که دارم زندگی می کنم . اسمشو میذاری عادت یا یه دوستی و صمیمیت بذار ولی من .. من .. -حرفتو بزن -می ترسم دوباره هلم بدی . -آره چرا که هلت ندم .. خوبم هلت میدم .. ولی مرد باش حرفتو بزن -میترا می دونم مسخره ام می کنی . می دونم که میگی برای تسکین خودته ولی من عاشقتم . دوستت دارم . شاید سالها بود که عاشقت بودم و می خواستم خودمو گول بزنم که عاشقت نیستم . شایدم از بس بقیه ما رو به هم پیوند داده بودند یه جورایی می خواستم بگم که اشتباهه و زیربار حرف اونا نمی رفتم ولی دوستت دارم . حالا که اون رفته بهتر می تونم همه چی رو ببینم . من دوستت دارم . عاشقتم .. سرشو انداخته بود پایین . این همون احساسی بود که در ضمیر نا خود آگاه من وجود داشت . حس کردم که عشق و زندگی بازم داره به من لبخند می زنه . اما این بار لبخند حقیقی خودشو . من که لبامو گاز می گرفتم و به صورتم چین مینداختم تا خوشحالی خودمو نشون ندم . به زور جلوی ریزش اشکمو گرفته بودم . عشق 16 ساله ما به اوج خودش رسیده بود . -من منتظرم میترا که یه بار دیگه هلم بدی .. . بازم هلش دادم . اما این بار پرتش نکردم . به جای این که دستامو بذارم رو سینه هاش و اونو در جهت مخالف خودم پرتش کنم دستامو گذاشتم دور کمرش .و اونو به طرف خودم کشوندم . خودمو انداخته بودم تو بغلش .. تو بغل هم بازیم .. دوستم رفیقم پسر خاله ام و عشقم .. حالا دیگه خیلی راحت اشک می ریختم . -مجید احساساتی هم باهام اشک می ریخت -مامان میترا تو هم دوستم داری ؟/؟ عاشقمی ؟/؟ -آره بابا مجید منم دوستت دارم عاشقتم .. -پس چرا دیشب .. انگشتمو گذاشتم رو لباش .. -هیس بابا مجید من فکر می کردم تو از رو اجبار و به خاطر آرامش قلبت از این که شکست رو فراموش کنی اومدی طرف من .. -حالا چی فکر می کنی -حالا می دونم که دوستم داری عاشقمی . هیچوقت بهم خیانت نمی کنی . آخه تو همه چیز من بودی ... و هستی . حتی رفیق عروسک بازیهام -وتو هم باهام فوتبال بازی می کردی -چقدر بهم لگد می زدی پدر پامو در آوردی . از توپ بازی خوشم نمیومد ولی به خاطر تو مجبور بودم -منم به خاطر تو بود که عروسک بازی می کردم . -مجید مامان الان میاد بریم بیرون ؟/؟ -بریم عزیزم . سردردم خوب شده بود . -بابا مجید پدرتو در میارم اگه بخوای بهم نارو بزنی ؟/؟ -ببینم یه چیزی رو نفهمیدم تو اگه دوستم داشتی عاشقم بودی یا مثلا یهو فهمیدی عاشقمی چطور شد که ازم خواستی که یکی رو برات جور کنم ؟/؟ ببین دستم رو گوشته . پدرتو در میارم .. -میترا ولم کن . می خواستم ببینم عکس العملت چیه . چیکار می کنی -این یه دفعه رو تخفیفت . از این به بعد می دونم چیکار کنم -وای میترا بلا به دور . خدا نصیب گرگ بیابون نکنه . -مجید تو خودت از صد تا گرگ هم بدتری .. دوتایی مون کل کل کنان و خندان به سوی پارک می رفتیم . می رفتیم تا یه گوشه ای خلوت کرده با هم از امید و آرزوهامون بگیم . از این که عشقو یک بار دیگه بغلش کنیم . عشقی که از بچگی کنارمون بوده و با ما رشد کرده . عشقی که همیشه ما رو جوون نگه می داره و عاشق زندگی .... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
سال 2013 میلادی بر همگان مبارک باد

با سلام و تبریک به مناسبت فرا رسیدن سال نو مسیحی از اونجایی که فرصت نشد پیام جدیدی بنویسم و فکر کنم مسیحیان نازنین و گلم سال گذشته این پیامو نخونده باشن چون هیچ پیام وپاسخ و نظری از این عزیزان دریافت نکردم همون متن سال گذشته رو دوباره منتشرش می کنم . امید وارم که این سال سال خوشی برای همه جهانیان باشه . از هر دین و مسلکی که هستید یکدیگر را دوست بدارید مسیح را دوست بدارید وبرای صلح و دوستی که پیام و هدیه مسیح بزرگوار است ارزش قائل شوید و این هم پیام سال قبل .......مسیح آمد تا به زمستان بهاری دیگر ببخشد . دلها را به هم نزدیک گرداند و طنین انداز پیام عشق و محبت در سر تا سر جهان باشد .هر سال در زمستانی سرد دلهای گرم میلیونها مسیحی برای جشن و شوری دیگر می تپد . درختان کاج با چراغهایی روشن , بابا نوئل زمستانی یا همان عمو نوروز بهاری خودمان , شلیک فشفشه ها به آسمان , بوسه هایی همراه با عشق که از دلها می آید و بر لبها و دلها می نشیند . کودکانی که با قلب پاک و کوچکشان عید را پرستش می کنند و می روند تا در آغوش گرم پدران و مادران خود درس محبت و نیایش بیاموزند . کودکانی که در دلهاشان جز پیام صلح و دوستی جز عشق و پاکی و بی ریایی نشانی نیست . سالی دیگر از راه می رسد . چه کسی به ندای صلح و دوستی مسیح مظلوم لبیک می گوید . مسیحی که قلبش چون دل یک کودک صاف و بی ریا بود و روحش چون آینه شفاف . مسیحی که جز حق و محبت نمی گفت . مسیحی که قلب خود را از کینه و فریب و هر چه خود خواهی تهی کرده چشمه عشق الهی را کانون سینه خود نمود تا پیروان خود را سیراب نماید . بار دیگر سال نویی دیگر ژانویه ای دیگر و زمستانی دیگر آمده است . بیشتر ساکنین این کره خاکی در نیمکره شمالی و در ژانویه زمستانی اند . در سال نو در هر مکان و هر زمان باشیم دعا می کنیم که دلهای همه چون بهاران سر سبز باشد . هر روز روز نویست . خورشید همچنان می درخشد . ماه می تابد . مسیح مقدس جهان را می بیند . پیروانش را می بیند . او قربانی نمی خواهد . نمی خواهد که بیگناهان به خاک و خون کشیده شوند . عیسی مسیح عاشق صلح است . عاشق محبت عاشق عشق .. او آمد تا به انسانها بگوید که آنچه در این دنیای ناپایدار پایدار می ماند عشق است و بس . امروز به جای عشق گلوله ها بر سر هم می بارند به جای محبت کینه ها می کارند به جای آن که از شادی هم لذت ببرند اشک دیگری را می بینند و می خندند . دنیا دنیای بیرحمیهاست . بیایید تا همه با هم در آغازی دوباره دست در دست هم یک دل و یک صدا با صدای بلند خدای یگانه عالم را فریاد بزنیم و از او بخواهیم که خود پرستیها را از ما دور سازد . بیایید تا لذت عشق را قسمت کنیم . بیایید تا با شادی دیگران بخندیم تا دیگران با شادی ما شاد شوند . این است پیام مسیح . پیام انسانیت . پیام آغاز سال نو . بیایید با تمام وجود و احساس خود شاد باشیم . بیایید تا از شادی این لحظات تنها یک نمایش نسازیم . کریسمسی دیگر آمد . ژانویه ای دیگر فرا رسید . سراسر جهان ولوله شد . عاشقان جنگ و صلح در کنار یکدیگرند . شاید که دوستان و دشمنان به هم تبریک بگویند . شاید که دلهای پر کینه کینه ها را بزدایند . بیایید تا هر روزمان را نو سازیم . به هم عشق بورزیم . بیایید تا نمایش جشن و شادی را به واقعیت جشن و شادی مبدل سازیم . بیایید تا عیسی , خدای عیسی و بندگانش را شاد گردانیم . بیایید تا به آنچه می گوییم پایبند باشیم . بیایید تا شادی خود را با دیگران قسمت کنیم . بابا نوئل می آید وبا با نوئل با هدیه های رنگارنگش می آید ودر کنار کاج می ایستد . درخت کاج نورانی شده . چون زمان تولد عیسی مسیح پیام آور صلح و دوستی .. کودکانی خفته اند و کودکانی بیدار . در گوشه ای از این جهان خاکی برف می بارد و در گوشه ای ماه در آسمان می درخشد . باز هم سال نویی دیگر از راه می رسد و ما به امید سالی دیگر نشسته ایم . به امید بابا نوئلی دیگر, کاجی دیگر , جشنی دیگر نشاطی دیگر . کاش هرروزمان عید بود . کاش فشفشه های شادی هرروز آسمان عشق دلهایمان را پر نور و نشاط می نمود . مسیح در آسمان بر فراز ابر ها , آن سوی ستارگان آغوش پر مهر و محبتش را گشوده است . چهره خندانش را همه می بینند . آن صورت نورانی و پر محبتش را . یا مسیح مقدس ما را به آسمان ببر . ما را به نزد خدا ببر . به آنجا که شیطانی نباشد . ما را از زمین گناه برهان و به آسمان تقدس برسان . ای مریم مقدس ! تو را به پاکی تو و پاکی فرزند پاک سرشتت قسمت می دهیم در این آغازین سال نو دلهایمان را از کینه و دورنگیها پاک و پر از نور ایمان وخدا گردانی . یا مریم مقدس ! تو پاک ترین پاکیزگانی . آن گاه که خدای منزه مقررگردانید عیسای نیک را از تو بیافریند . پیام عشق و محبت ما را به خدای یگانه و نادیدنی و همه جا دیدنی برسان که اوست آفریننده زمان و زمین و جهان . مایه بسی افتخار است که این امکان برای من ایرانی فراهم گردیده که از سوی خود و امیر عزیز در این مجموعه , آغاز سال 2012 میلادی را به همه انسانها بالاخص مسیحیان جهان وبه ویژه هموطنان ایرانی خود تبریک بگوییم . سالی پر برکت همراه با خوشی و نشاط و صلح و دوستی و آرامش در سراسر جهان آرزومندیم .... امیر و ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
باز هم خاطره ای ...

دیوار ها با من سخن می گویند . هنوز وقت جنگیدن با دلبستگیها فرا نرسیده است . پنجره ای باز می گردد .مردی سرش را بیرون می آورد .مردی عاشق سکوت .. اما جز صدای گلوله نمی شنود . هنوز جنگ است هنوز گلوله خمپاره ها به جای پرندگان پرواز می کنند . هنوز پرنده عشق به آشیان اصلی خویش باز نگشته است . دیوار ها با من سخن می گویند . دیوار ها از پنجره می گویند . از پنجره ای که آن سوی آن مردیست عاشق سکوت . جز صدای گلوله نمی شنود . وحشت و هراس بر دلهای عاشقان سکوت سایه افکنده . پنجره می لرزد . پنجره از صدای گلوله ها می لرزد ولی مردیست عاشق سکوت . مردی عاشق صلح و آزادی . مردی عاشق محرومان . مردی که به زندگی دلبسته است همچنان استواربی آن که بر پایه های سست و لرزان پنجره و دیوار تکیه دهد مقاوم بر جای ایستاده وحتی دیگر به بیرون نمی نگرد .................این هم خاطره ای پس از تقسیم در دوران آموزشی خدمت : در قسمت شمال شرقی پادگان هستم . آخرین روز هاست و شاید هم روز آخر سکوت و آرامش , سکوتی که در حال آرامم می سازد باید با این مناظر وداع کرد و من همچنان سفر می کنم ... هر گا ه که از سر و صدا و هیاهو خسته می شدم میومدم بالای سکوهای مشرف به این نقطه می نشستم راستی سکوت هم نعمتیه که باید قدرشو دونست . سه ماه گذشت از این سه ماه چی فهمیدم چی بر معلوماتم اضافه شد ؟/؟ جز یه مشت جزوه درسی و یه سری فنگ فنگ که خوشمزه ترین اونا جیم فنگه . با صد ها نفر از شهر های مختلف آشنا شدم انسانهایی که امکان نداره سراسر عمر رو با هم باشیم . به هر حال باید از هم جدا شد . اگر محیطی خارج از پادگان بود و این انسانها پراکنده هیچوقت این همبستگی که در اینجا بینشون به وجود اومده ایجاد نمی شد . ......هرروز و هر ساعت شاهد وداع بسیاری از دوستان بودم که میرن به محل خدمتی جدید .. چقدر همه جا سوت و کور شده . صبح با یه برگه تقلبی به .... رفته برای خونه زنگ زدم . مامان گفت داره یه بلوز کاموا واسم می بافه . پس از ساعتهای متوالی انتظار چند تا اتوبوس اومد و سوارمون کرد . .با جیم و میم و کاف و ... خداحافظی کردم . ماشین اونا هم اومده بود .وداعی تلخ .. اطمینان دارم بعد ها یاد آوری این محیط و سیر زندگی در این روز ها دل پر خونمو بیشتر می سوزونه .. چند ساعت بعد : آه امان از دست این سیگاریها که در محیط بسته ماشین با دود های خفه کننده حالمو گرفتن به درک خودشون , اونایی رو که سیگاری نیستن مریض می کنن . من که دیگه گلوم به خارش افتاده جونم به لبم رسیده . .... موقع تقسیم در جای جدید : دارن می پرسن که چیکار بلدین .. اگه کار بلد باشیم ما رو تو شهر نگه می دارن وگرنه باید بریم دهات و دور و اطراف .. دوستم می گفت من می خوام بگم نقاشم -تو راستی راستی نقاشی بلدی ؟/؟ -همین جوری یه چیزی میگم .. سطل رنگ با اون فرچه رو که دستم گرفتم خودم یاد می گیرم . یکی گفت که من راننده ام یکی می گفت آشپزم .. یکی می گفت من ماشین نویسم . یکی دیگه می گفت من عکاسم .. من هیچی بلد نبودم .. خدایا من چی بگم . دروغ هم نمی تونستم بگم .. از من پرسیدند تو چه کاری بلدی -قربان من مدرسه بودم انشا خوب می نوشتم . بغل دستی ها می خندیدند ولی نمی دونم خدا چرا بهم کمک کرد و منو تو شهر نگه داشتند ... یکی از روز های آبان ماه هفته چهارم خدمت : برای اولین مرتبه به دهکده روبرو در دل شب خیره شدم . چراغهاش از پونصد متری سوسو می زد . خدایا این چه نعمتهای پنهانیست که به ما ارزانی داشته ای تا با جلوه نور حقیقت به درک آن نائل گردم . آرزو کردم کاش آن لحظه درکنار روستائیان ساده دل و زحمتکش می بودم . روز گاری این نقطه برایم بیگانه بود . روز گاری در خاطره هایم جایی نداشت و اینک خود را وابسته به این محیط احساس می کنم . نمی دانستم که بهشت هم اسارتگاهی دارد ومن چون ژان ژاک روسوی جزیره سن پیر می خواهم که اسیر این قفس باشم . اگر غیر از من زندانی دیگری نباشد و سر نوشت من به دست خود من تعیین گردد . در دل شب تاریک و سیاه تنها تو را می بینم تو را که از میان کوهها سر برون آورده ای و خیره به من می نگری . در دل شب تاریک و سیاه در بستر یاس آنجا که خنجر نامردمیها قلب سپید روز را می شکافد تنها تویی که حکایت زندگی داری برایم می خوانی . آنجا که بیچارگان را سخنی برای گفتن و شعری برای سرودن نبود به دنبال تو بودم . می خواهم فریاد زده بگویم که به راستی جایی برای ماندن و نوایی برای خواندن نیست . در دل شب تاریک و سیاه تنها تو را می بینم تو را که روزی چون ساربان کاروان خوشبختی قافله نیاز و محبتم را رهنمون خواهی بود . در دل شب تاریک و سیاه تنها تو را می بینم تو را که از میان کوهها سر برون آورده ای خیره بر ما می خندی و بر حالمان اشک می ریزی در دل شب تاریک و سیاه به تو غبطه می خورم چون که جایی برای گریستن داری ای عروس آسمان که با انوار ساطعت درختان را از ظلمت می رهانی دردل شب تاریک و سیاه تنها تو را می بینم تنها تورا ........ نقل از دفتر خاطرات سربازی .... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
داستانی کوتاه به مناسبت ایام سال نو میلادی تقدیم به شما دوستان

میلاد عشق ۱

ببینم ماریا مگه شب اول سال نیست ؟/؟چرا پیش خونواده ات نیستی . تو الان باید پیش بابا و مامان و فامیلات باشی . داداش کوچولوت یه ماهه کریسمس داره . هرشب منتظره که بابا نوئل واسش هدیه ببره . ما یه عمو نوروز داریم و یه روز . اصلا معلوم هست سال شما مسیحی ها کی تحویل میشه ؟/؟لبخند تلخی تحویلم داد و گفت شما مسلمونای نوروزی به کی میگین ؟/؟از این سر دنیا تا اون سر دنیا دقیقه ای کار می کنین ..-ماریا انگار حالت خوب نیست . این اول سالی زندگی رو بر خودت تلخ نکن . ما نوروزیها اعتقاد داریم هر جور اول سال باشیم تا آخر سال همونیم . بگو از جون من چی میخوای . بگو دیگه چیکارت کنم ؟/؟بلند شم در این سال نویی برم یه دوست پسر نو واست گیر بیارم . متوجه شدم شوخی بدی کردم ولی دیگه حرف از دهن ول شده بود و نمی شد کاریش کرد . اشک تو چشای ماریا حلقه زده بود و سرشو پایین انداخت . خیلی آروم طوری که به زور صداشو می شنیدم بهم گفت بالاخره بهم میگی دوستم داری یا نه ؟/؟-من که روزی صد بار دارم بهت میگم دوستت دارم و با کارام نشونت میدم -اون جوری که من میخوام نیست . رفتم و کنارش نشستم . هردومون خودمونو با لباسای گرم و شال گردن مجهز کرده بودیم . هوا سرد بود ولی ماه تو آسمون گرد گرد بود . انگار ستاره ها یخ زده بودند . زیاد دور ماه رو نگرفته بودند . ماریا یه دختر مسیحی مجرد بود . 24 سالش بود . راستش یه بار شیطون رفته بود تو جلدم و می خواستم با یه زن دیگه غیر زن خودم حال کنم . رک و پوست کنده دنبال یه هرزه می گشتم . ماریا رو دیدم که تنها تو پارک نشسته با یک وضعیت زننده . رفتم کنارش نشستم . در حال چرت زدن بود . زنم پسر کوچولومو برده بود امریکا پیش پدر و مادر خر پولش که اونجا زندگی می کردند و قصد برگشتن نداشت . نمی دونم اقامتش که تموم می شد چطور می خواست اونجا زندگی کنه . شاید با پول پدرش می تونست همه کاری انجام بده . از اولشم با هام سر ناساز گاری داشت . قبل از این که بره بهش گفتم اگه از مهریه و پسرم می گذری حاضرم طلاقت بدم قبول نکرده بود . دلم واسه پسرم تنگ شده بود . نمی خواستم اونو از دست بدم . من ماریا رو بردم خونه مون . دختر خیلی خوشگلی بود با موهایی بلند و بلوند و چشایی آبی . اندامی لاغر ولی موزون . خیلی راحت باهام راه اومده بود . دیدم داره گریه می کنه و بدنش می لرزه .. گفت معتاده و دیگه پولی واسش نمونده . کلی از وسایل خونه شو فروخته و دیگه نمیدونه چیکار کنه . قسم می خورد که تا به حال خود فروشی نکرده -آقا تو رو به دین و ایمونتون به همون مذهبی که معتقدین از هردینی بالاتره و شب و روز دارین به هم دروغ میگین قسم ! یه کاری واسم بکنین اگه مواد بهم نرسه من می میرم . بدنش می لرزید . لباساشو یکی یکی در آورد یه لحظه چشام افتاد به عکس قاب شده عروسیم رو دیوار و سرمو بر گردوندم و هیکل نیمه لخت و لرزان و گریان ماریا رو با تمثال مریم مقدس رو سینه اش دیدم و دلم سوخت . از مریم پاک و ناجی خجالت کشیدم -پاشو بریم -آقا کارتونو بکنین من میرم . فقط پول یه وعده امو میخوام بیشتر نمیخوام به خدا اولین بارمه -منم اولین بارمه با هم تفاهم داریم . بهتره که هردوتامون صفرمین بارمون باشه . لباساتو بپوش -نه تا تو کارتو نکنی پولمو ندی نمیرم . یکی گذاشتم زیر گوشش و گفتم پا میشی یا نه - آقا! می خوای جیغ بکشم همسایه ها بفهمن تو چه جور آدمی هستی ؟/؟اون شب با هم رفتیم واسش جنس گرفتم . تنهاش نذاشتم . گذاشتم تا بکشه حالش جا بیاد . دل نداشت ولم کنه . بازم بهش پول دادم . در حالیکه صورتش داغ شده بود با نشئگی گفت چیه نمی خوای نصیحتم کنی ؟/؟نمی خوای جلومو بگیری ؟/؟نمیخوای بگی اینا بده و افیونه ؟/؟-واسه چی بگم ؟/؟مگه تو خودت اینا رو نمیدونی ؟/؟مگه نمی دونی داری میری تو گرداب مرگ و نیستی ؟/؟-من خیلی وقته که توی این گرداب غرقم . دوستش داشتم عاشقش بودم . ولم کرد و رفت و منم خواستم این جوری فراموشش کنم .نشد .آقا میلاد تو خیلی خوبی . بابام این جوری نیست . الان که برم خونه منو می زنه . میگه معتاد بد بخت آخرش گوشه خیابونا میفتی می میری . از زندگی از خودم از همه چی بدم میاد -اگه از خودت بدت میاد پس چرا می خوای بکشی . پس چرا وقتی که می لرزی می خوای گرم بیفتی . پس تو هم زندگی رو دوست داری . دوست داشتنو هم دوست داری . حالا یکی ولت کرده رفته . لیاقت تو رو نداشته . اون مثلا یه عاشقی بود که مرد ولی عشق که نمرده . اونو به خونه اش رسوندم و شماره موبایل خودمو بهش دادم ازش خواستم اگه مشکلی براش پیش اومد موقع روز واسم زنگ بزنه . دیگه آدرس دبیرستانی رو که درش تدریس می کردم بهش ندادم . فرداش باهام تماس گرفت . راستش اصلا حوصله اشو نداشتم . می دونستم آدمای معتاد همش دردسرن ولی یه چیزی تو نگاش بود که منو به طرف خودش می کشوند . با جمعه ها هفته ای چهار روز تعطیل بودم . و بیشتر وقتا به ماریا سر می زدم . شاهد بودم که روز به روز چطور داره تحلیل میره . یه روز تو چشام نگاه کرد و گفت می دونی از نگاه مهربونت چی میخونم ؟/؟داره به من میگه که دیگه نکشم ولی دلت نمیخواد بهم زور بگی میلاد . من میخوام ترک کنم . دیگه نمی خوام بکشم . میخوام خوشگل شم . خوشگل تر . مثل اون وقتا که همه دخترا بهم حسودی می کردند و همه پسرا به دوست پسرم . می خوام وقتی که می خندم دندونام دوباره سفید باشه .-ماریا تو الآنشم خوشگلی -می دونم واسه دلخوشی من میگی -در هر حال واسم اهمیت داری -چرا واست اهمیت دارم ؟/؟-ماریا من زن دارم چهار ده پونزده سال ازت بزرگترم . اصلا سایز ما به هم نمی خونه .-چیه چون معتادم بدت میاد ؟/؟دیگه نمی خوام بکشم .. ماریا اراده کرد که ترک کنه .. یک بار .. دوبار وبرای سومین بار دیگه محکم تر ایستاد . تحملش می کردم . بالاسرش بودم . گاه کلاسمو تعطیل می کردم . گاهی هم نمی تونستم . اگه ازش غافل می موندم دوباره شروع می کرد . وقتی بار دوم هم با شکست مواجه شد من ولش کردم و او این بار با اشک و زاری اومد سراغم . به عیسی مسیح سوگند خورد که این بار دیگه ترک می کنه و این کارو هم کرد . یه پس انداز کلانی هم واسه روز مبادا داشتم که با سودش واسه ماریا مایه میذاشتم ولی اون خودش تنها پولی که یه زمانی ازم می خواست واسه خرید مواد بود و بس ودیگه هیچوقت هیچ تقاضایی ازم نکرد . توی یکی از این کافی نتها واسش کار جور کردم که سرش گرم شه . این جوری ببشتر دیگه غروبا وقت می کردیم با هم باشیم . چند بار بهم گفت دوستم داره عاشقمه ولی من ادامه اش ندادم . اگه عشقشو با عشق جواب می دادم باید بهای سنگینی واسه این کارم می پرداختم . زندگیم متلاشی می شد . مثل یه دختر بچه لجباز شده بود .-ماریا ما سنمون بهم نمی خونه و نمیخوره .-اون دیگه به خودم مربوطه .-دین و عقیده مون یکی نیست تو مسیحی هستی و من مسلمون -خودت دیگه حرف خودتو زیر پا نذار دیگه . یادت رفت اون دفعه می گفتی دوستی و رفاقت و ازدواج دیگه مسیحی و یهودی و مسلمون نمی شناسه . واین جداییها و تفرقه افکنی ها مال عصر قاجاره ؟/؟چی شد حالا که به ما رسیدی همه چی فرق کرد ؟//؟من و تو دو ایمونه شدیم ؟/؟اصلا این چند ماهه که با همیم همه همه شد نیمساعت در مورد دین و مذهب حرف بزنیم ؟/؟حریف زبونش نمی شدم .-میلاد خیلی بی احساسی . اون شب توی پارک هیشکی نبود . بیشتر مغازه های دور و بر همه بسته بودند . ماریا دستشو گذاشت رو دستام -میشه یه روزی تو هم بهم بگی دوستت دارم ؟/؟میشه این کلام زیبا رو از دهن تو بشنوم . تو که خیلی مهربونی . خیلی آقایی پس چرا این یه تیکه اشو سنگدلی می کنی ؟/؟-عزیزم ماریا جون ماریا خوشگله من . من اگه دوستت نداشتم که این همه وقتمو نمیومدم با تو بگذرونم حتما واسم عزیزی دیگه -ولی این جوری نشون نمیدی . اگه عزیزت باشم میگی دوستت دارم .؟/؟ از اون جوریهاش . از اون جوریهاش که وقتی منو می بینی دلت بتپه . صورتت داغ کنه -والله من این بد خلقی های تو رو می بینم جوش میارم چه برسه به این که داغ کنم . کاری نکن که برم و پیدام نشه .-زنگ می زنم -خطمو عوض می کنم -از زیر سنگ هم که شده پیدات می کنم .-ماریا من زن دارم اگه خیانت کنم چطور می تونی یه آدم خائن و حقه باز رو دوست داشته باشی ؟/؟-عیبی نداره منو هم دوست داشته باش -ببین دریچه فلب آدم موقع عاشق شدن یکی رو تو قلب خودش جا میده تو واقعیاتو قبول کن . میگی من الان دونفرو بفرستم اون داخل ؟/؟-تو خودت گفتی که زنتو دوست داری ولی با خواستگاری از طرف پدر و مادرت باهاش ازدواج کردی و تازه اون عاشقت بود و میون یک کار انجام شد قرار گرفتی -اون حالا مادر یه بچه امه -من دوستت دارم . اونم داشته باش منو هم داشته باش -لجبازی نکن تو امروز این حرفو می زنی ولی فردا پشیمون میشی . حالا این شب ژانویه ای از خر شیطون پیاده شو تو رو به مسیح قسم تو رو به همون میلادی که الکی ادعا می کنی دوستش داری قسم این امشبه رو دست از سر میلاد بردار -یه دوستت دارم بگو -خب من دوستت دارم که اومدم اینجا اگه نداشتم که نمیومدم . ببین دیوونه ! دوست داشتن که آخر خط نیست . من مثلا بهت بگم دوستت دارم عاشقتم . دیوونتم برات می میرم .بعدش چی ؟/؟تو نباید یه روزی ازدواج بکنی ؟/؟-نه من بدون اجازه تو آب نمی خورم -چیه چون فکر کردی من کمکت کردم و باعث شدم اعتیادتو ترک کنی و مثل یک برادر بالا سرت ایستادم می تونی عاشقم باشی و می تونیم عاشق هم باشیم ؟/؟دیدم چشاش پر اشک شد و دستشو از میون دستام بیرون کشید و بدون خداحافظی از من گریخت -صبر کن ماریا عزیزم این وقت شب کجا ؟/؟در حالی که اشک می ریخت گفت نترس دیگه نمیرم دنبال اعتیاد . فردا میرم تو کمپ ترک اعتیاد مصاحبه می کنم و میگم که چقدر زحمت کشیدی تا منو به اینجا رسوندی تا همه واست هورا بکشن -صبر کن دیوونه منو مسخره ام می کنی ؟/؟-هر چی بگی حق داری اگه دیوونه نبودم که عاشقت نمی شدم ولی از حالا به بعد می دونم چیکار کنم -برو هر غلطی که دلت میخواد بکن -حالا می بینی می تونم یا نه .. نمی دونستم تو سر این دختره چی می گذره همه فکر و ذهنمو به خودش مشغول کرده بود . دیگه نمی تونستم به خونه زندگیم فکر کنم . ولش کردم بره . از ناراحتی تا صبح خوابم نبرد . روز بعدش ندونستم سر کلاس چه جوری تدریس کردم . دوست داشتم برم اونو تو کافی نت ببینم . غروب که رفتم و اونو ندیدم اعصابم ریخت بهم . سه روز اول ژانویه رو اجازه گرفته بود که نیاد . چهارم ژانویه هم که جمعه بود . می خواستم برم خونه شون گفتم شاید خیطم کنه نرفتم . هر چند بابا مامانش خیلی باهام خوب بودند و همش دعام می کردند . شنبه ها رو کلاس نداشتم رفتم سراغش . خانم منشی پشت کامپیوتر نشسته بود . با اون سیاستی که رفته بود یه خورده ازش حساب می بردم ولی نباید دستمو پیشش رو می کردم . متوجه شدم که متوجه من شده ولی تحویلم نگرفت . آرایش غلیظی کرده بود و با یه همکار مردش گرم گرفته بود . هر چند با بهانه های کاری با هم حرف می زدند -ماریا خانوم منم -یه دقیقه اجازه بدین آقا مگه نمی بینین کار دارم ؟/؟-شما مسئول اینجایین یا یکی دیگه ؟/؟مثل این که یادتون رفته چه جوری دستتون بند شده ؟/؟-نه یادم نرفته که بابت خیلی چیزا بهتون مدیونم . نخواستم جو رو بیشتر از این بهم بریزم . سرمو خم کرده خیلی آروم بهش گفتم دیدی حالا ؟/؟من می دونستم که عاشق شدن تو هم یه نوع بچه بازیه . چون خودت بچه ای یه ذره عقل تو کله ات نیست . دوست داری هر روز با یکی لاس بزنی .. بدبخت تا کی می خوای خودتو فریب بدی . برای اولین بار هر چی از دهنم در میومد بهش گفتم نمی تونستم شاهد باشم که با یکی دیگه گرم گرفته . صاحب کافی نت از راه رسید . از دوستان قدیمم بود گفت اتفاقی افتاده ؟/؟-نه یه عرض کوچیکی با ماریا خانوم که از بستگانمونه داشتم یه مسئله خانوادگی بود . اینو گفتم و اومدم بیرون . به خودم گفتم میلاد تو چت شده تو که ماریا رو دوست نداری . تو که عاشقش نیستی . چرا از این که اونو دیدی که با یکی دیگه گرم گرفته این قدر حرص می خوری ؟/؟چرا واسه چی ؟/؟ولش کن بره . چیکار به کارش داری ؟/؟برو فکر زن و بچه ات باش . عشق چیه کشکه .. میلاد حواست باشه اون پسره یه موقع فریبش نده . خب به تو چه مربوطه بذار بده . چشمش کور بچه که نیست . هنوز سوار پژوی خودم نشده بودم که دیدم ماریا از کافی نت اومد بیرون و رفت ایستگاه تاکسی . باید تعقیبش می کردم .سوار شد . ای بخشکی شانس دیگه نمی شد از مسیر تاکسی رفت . یعنی ممکنه رفته باشه خونه ؟/؟از کوچه پس کوچه ها و بیراهه ها خودمو رسوندم نزدیک خونه شون . خوشبختانه دنبال خلاف نبود . یه گوشه ای سنگر گرفتم که منو نبینه . راه رفتنش نشون می داد که برج زهر ماره . خیالم جمع شد رفت خونه شون . رفتم یه دسته گل و یه جعبه شیرینی گرفتم و در خونه شونو زدم . پدر و مادر ماریا و داداش دیویدش به گرمی ازم استقبال و پذیرایی کردند -راستی ماریا جون خونه هست -آره نمی دونم چش بود هنوز سر کار نرفته برگشت . هر چی هم بهش میگیم چی شده اصلا حرف نمی زنه .-اگه اجازه می فرمایید من برم ببینم می تونم چیزی سر در بیارم یا نه .-پسرم اجازه ما دست شماست . خواهش می کنم بفرمایید وای که چقدر از این جور بر خورد مسیحیا خوشم میومد. پله ها رو چند تا یکی کرده تا برم به معشوق و معبودم برسم . ماریا خودشو انداخته بود رو تخت و هق هق گریه رو سر داده بود . قبل از این که بیام خودش مشغول های های بود . رفتم نزدیکش می ترسیدم جیغ بزنه آبرومو ببره . بسم الله بسم الله دستمو بردم طرف موهای سرش . اول خیلی آروم نازش کردم . بعد که دیدم جیکش و جیغش در نیومد فشار نوازشو زیاد ترش کردم -ماریا چته چرا از سر کارت پاشدی اومدی خونه . دو دقیقه ای گذشت تا آروم بشه و بتونه سوالمو جواب بده .-من اگه سر کار باشم جواب دوست پسرای بیرونمو کی بده ؟/؟-باور کن منظوری نداشتم . نمی تونستم تو رو با یکی دیگه ببینم -اینو که گفتی من یه بچه ام و عقل تو کله ام نیست راست گفتی ولی بچه هام هم عاشق میشن . اونا هم می تونن دوست داشته باشن . من گناهی ندارم که عاشق تو شدم ولی تو اگه بخوای میرم با یکی دیگه دوست میشم -ماریا راستشو بگو تو همین الان یه دوست پسر دیگه داری ؟/؟-مگه براتو فرقی هم می کنه ؟/؟من دیگه معتاد نمیشم . خاطرت جمع حالا برو . اگه می خواستم برم پس واسه چی اومدم ؟/؟اینجوری میخوای ؟/؟-همونجوریه که خودت میخوای .-دیدم امروز چه جوری با اون جوونه که هم سنت بود یا شایدم کوچیکتر جورشده بودی مبارکه تو می خوای به من وفادار بمونی ؟/؟کی ؟/؟تو ؟/؟-چیه حسودیت شد ؟/؟بهت نمیاد -نه اون ازم کم سن تر و خیلی هم جوون تره . تازه منم که به دردت نمی خورم -میلاد چرا اون چیزایی رو که تو دلته نمیگی . چرا اون حرفایی رو که تو سینه اته و داره آتیشت می زنه نمیگی . من حرف دلمو زدم . کفتم دوستت دارم . عاشقتم خاک پاتم . خودمو انداختم پیش پات . ادامه دارد ...........نویسنده ..... ایرانی .

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
میلاد عشق ۲

خودمو واست قربونی کردم . واست کوچیک شدم . من سوختم و سوختم و هنوزم دارم می سوزم . یه عاشقم نمی ترسم از این که بگم یه عاشقم . شرمم نمیاد . چرا تو این شجاعتو نداری که بگی دوستم داری عاشقمی . من که از نگات همه چی رو میخونم . من که می دونم چقدر دوستم داری ؟/؟-جدی ! ار کجا می دونی ؟/؟-به من دروغ نگو میلاد . این قدر مغرور نباش و با غرورم بازی نکن . منم واسه خودم شخصیت دارم -من که نخواستم باشخصیتت بازی کنم -این قدر بادلم و احساسم بازی نکن . واسه یه بارم که شده راستشو بگو . از اون لحظه ای که بهم دست نزدی از اون لحظه ای که تنمو به خاطر وجودم , به خاطر خودم , به خاطر وجدانت , به خاطر مریم مقدس ول کردی و نخواستی که دامنمو لکه دار کنی از همون ثانیه عاشقت شدم .خودم نمی دونستم ولی بعدا فهمیدم که از همون لحظه به تو دل بستم .تو یه مردی و با مردونگیت منو به زندگی بر گردوندی ونامردیه اگه بخوای دلمو بشکنی وبری -ماریا اگه یه چیزایی رو واست اعتراف کنم قول میدی دست از سرم ورداری و سر به سرم نذاری -سر به سرت نمیذارم ولی دست از سرت ور نمی دارم -دختر تو دیگه کی هستی -ماریا این چیزایی رو که واست تعریف می کنم تو تعبیرش کن ... این چند روزه که ندیدمت هر لحظه و هر ثانیه دلم برات پر می کشید به فکر تو بودم . می خواستم بیام و از دلت در بیارم . همش به این فکر بودم که چیکار می کنی و اون غلطی که می خوای بکنی چیه . می ترسیدم بری با یکی دیگه . دلم واست تنگ شده بود . واسه خندیدنهات اخم کردنهات .. واسه بوی اون عطر ملایمی که به خودت می زدی . واسه رقص موها ت که با نسیم پاییزی صورت منو نوازش می داد ...ساکت شده بودم -خب ادامه بده خوشم میاد . شجاع شدی . می بینم پیشروی کردی -ماریا من زن دارم -ازت تعریف کردم دوباره زن ذلیل شدی . بدبخت اون داره تو امریکا کیفشو می کنه -هیچی نشده داری بهش حسادت می کنی ؟/؟-بگو زودباش چی می خواستی بگی من دارم تو نگات می خونم . ماریا دیگه اون ماریای بدبخت فلاکت زده نیست . تو به اون جون دادی حالا باید بهش عشق بدی و جونشو نگه داشته باشی .-ماریا ....-ای که هی بمیری تو ... رفت و یه سکه طلا آورد و داد دستم و گفت بگیر اینم لفظی که میون شما خیلی رسمه .عروس خانوم حالا بله رو بگو -ماریا مسخره ام می کنی ؟/؟شروع کردم به تند حرف زدن . ماریا جونم من از این که تو با یکی دیگه باشی داشتم از غصه دق می کردم . چون دوستت دارم . دوستت دارم دوستت دار م . حس می کنم عاشقتم , عاشقتم ,عاشقتم . برای اولین بار آرامش و شادی بی نهایتی رو تو چهره ماریا می خوندم . فقط چند دقیقه به هم خیره شده بودیم -میلاد من ! امروز تو یه بار دیگه عشقو تو وجودم زنده کردی . عشق زنده بود ولی جانی دوباره بهش بخشیدی . می دونی اونایی که عاشق هم میشن باید چیکار کنن ؟/؟-نه ... دستاشو باز کرد و بهم گفت تو هم دستاتو باز کن . می دونستم منظورش چیه . یک زمان به سوی هم رفتیم و خودمونو انداختیم تو بغل هم . پس از ماهها انتظار به خواسته دلم عمل کردم . وقتی خودمو ازش جدا کردم با کرشمه گفت نه زوده میلاد . دوباره در آغوشش کشیدم -باورم نمیشه باورم نمیشه که بالاخره دلتو شکارش کرده باشم -ماریا دوستت د ارم . عاشقتم . این چیزی بود که این چند وقتی تو دلم بود و همیشه ازش فرار می کردم .-میلاد من ! از عشق نمیشه فرار کرد . یه دامیه که هر چی دست و پا بزنی بیشتر توش گیر می کنی . بازم بهم بگو دوستم داری . من تشنه شنیدنشم . جبران این همه وقتایی رو که بهم نگفتی باید بکنی -من اگه بخوام بشینم و شب و روز بهت بگم که دوستت دارم بازم جبران نمیشه -ولی تو مهربون که می شی خیلی مهربون می شی میلاد . ماریا سی چهل بار پشت هم بهم گفت دوستت دارم و گفت که میخواد ازم جلو باشه -ماریا من می ترسم . این عشق ما عاقبت خوشی نداره -ولی من خوشبینم . چند وقت پیش رفتم یه جایی فال قهوه و ورق گرفتم بهم گفته شد که با یه مردی ازدواج می کنی که ازدواج دومشه -شاید یکی دیگه باشه -دیوونه یا تو یا هیچکس دیگه -این زن سلیطه ای که من دارم مگه رضایت میده -چی شد تا حالا که دوستش داشتی -ببین ماریا مسئله دوست داشتن نیست این یه تعهده . اون بود که منو دوست داشت ولی من عاشقش نبودم . شاید یه روزی تو هم دیگه عاشقم نباشی .-امکان نداره از این بالاتر چی میخوای که من به خاطر تو اعتیادمو ترک کردم . فکر می کنی من همچپین آدمی باشم -یه احساسی به من میگه خونه عشق ما خراب میشه -بیخود میگه ......... من و ماریا دیگه شدیم یک روح در دو بدن . اونو می بردم خونه مون ولی باهاش سکس نمی کردم . می خواستم تقدس عشقمون حفظ شه . دلم واسه پسر 8 ساله ام معین که خیلی دوستم داشت تنگ شده بود ولی واسه زنم نه . من و ماریا اوقات فراغتو با هم بودیم . خوشی های ما تمومی نداشت . حس می کردم هم سن اونم . احساس اول جوانی بهم دست داده بود . یه روز که تو خونه مون و تو آغوشم بود حس کردم که حق ندارم این قدر خوش باشم و لذت ببرم . ماریا متوجه این تغییر حالتم شد .-چی شده میلاد دستات انگار یخ شده -ولی هنوز خون عشق تو در جریانه . ماریا من می ترسم از روزایی که پیش رومونه می ترسم . از این آرامش می ترسم .-عشق من عاشقا به دنیا نیومدن که همش به هم نرسن . عشق و عاشقی لذتش در اینه که آخرش خوش باشه . دیگه با من از جدایی حرف نزن . من بدون تو می میرم نابود میشم . اگه تنهام بذاری یا خودمو می کشم یا میرم دوباره معتاد میشم -اون وقت یکی دیگه میاد نجاتت میده -نه این دیگه از اون تو بمیریها نیست . این از اون ماریا بمیریها نیست . روز ها یکی پس از دیگری می گذشتند وپیوند آسمانی من و ماریا محکم تر میشد . از هم خسته نمی شدیم . هر وقت از زمین خسته می شدیم سرمونو می گرفتیم طرف آسمون و دوتایی پرواز می کردیم . اون بالا بالاها . تا این که یه روز خبر دار شدم که عقاب نوک تیز من از سفر خارج از کشور داره بر می گرده . چیزی به ماریا نگفتم . حتی دلشو نداشتم که اونو با خبر اومدن زنم ناراحت کنم چه برسه به این که یه روزی ازش جداشم . که اگه منیره بر می گشت و می فهمید جریان منو روزگارمو سیاه می کرد . می دونستم آخر عشق ما به اینجا می رسه و می کشه . حالا این خانوم واسه ما رفته بود فال قهوه و ورق گرفته بود . اون شبی که منیره و معین فرداش می خواستن بیان از ناراحتی تا صبح خوابم نبرد . هر چند با دیدن پسرم خوشحال می شدم ولی منیره هر گونه لذت و آرامشی رو به کامم زهر می کرد . منیره اومد و زندگی من از این رو به اون رو شد و شد اون چیزی که فکرشو نمی کردم بشه . طوری که چند ساعت بعد از دیدن منیره و پسرم مجبور شدم به دیدن ماریا برم -ماریا خودتو برای شنیدن یه خبر بد آماده کن -چی شده زود باش بگو -منیره بر گشته . دیگه نمی تونیم همدیگه رو ببینیم . روزای جدایی رسید . برو یه بار دیگه فال قهوه بگیر ببین چی میگه . حتی برای آخرین دیدارمون هم دلم نمیاد ببوسمت . دیدم سر و گردن ماریا یه پهلو شد و افتاد یه طرف شونه اش -میلاد تو میخوای تنهام بذاری ؟/؟من همین جوری باهاتم خواهش می کنم -نه عزیزم این جور عشق و عاشقی عاقبت نداره . من نمی تونم خودمو باهاش وفق بدم -پس واسه چی گفتی عاشقمی دوستم داری . واسه چی منو به خودت وابسته کردی ؟/؟-خب خودت می خواستی -تو منو نمی خواستی ؟/؟تو دوستم نداشتی ؟/؟بیرحم سنگدل . اومد جلو و خودشو به سینه ام چسبوند . خواهش می کنم نرو .. اوخ خیلی بیرحم شده بودم . باید همین جا قضیه رو تمومش می کردم -باید یه جوری با این مسئله کنار بیای . سرشو بوسیدم تو چشای خوشگلش که پر از اشک شده بود نگاه کردم و گفتم فقط قبل از رفتن یه خواهش ازت دارم انجامش میدی ؟/؟-من دیگه زنده نمی مونم که انجامش بدم -حالا که انجامش نمیدی نمیگم .-حالا بگو می دونم فراموشم نمی کنی .-با من ازدواج می کنی ؟/؟-چی ؟/؟-با من ازدواج می کنی ؟/؟-چی ؟/؟یه بار دیگه بگو هنوز سه دفعه نشده -با من ازدواج می کنی ؟/؟دهنشو تا اونجایی که جا داشت باز کرد و شروع کرد به گاز گرفتن یه طرف گونه ام و ولم نمی کرد . به زور خودمو از دستش خلاص کردم -منو کشتی ماریا -تو با من شوخی داری باورم نمیشه . جدی میگی ؟/؟نگات داره میگه جدی میگی . حالا میخوای حالمو بگیری . خبر خوشو این جوری میدن ؟/؟اوخ خدا یا عیسی مسیح ! بازم صدای دل منو شنیدی من از تونجات دهنده خواسته بودم که عشق مارو به ساحل نجات برسونی یا عیسی مسیح ! مثل ابر بهار اشک می ریخت . گویی که با اشک چشاش داشت وضو می گرفت . یا عیسی مسیح ! یا مریم مقدس ! ای خدای بزرگ ! ای آمرزنده گناهان ! ..-کجا داری میری -هیچی دارم میرم فال قهوه بگیرم .. معلومه دیگه دارم میرم کلیسا شکر گزاری . بین راه براش تعریف کردم که چی شده . عیال بی خیال ما که اونور آب بهش خوش گذشته بود با پسرم بر گشته .. با این امتیاز که مهرشو ببخشه و بچه رو هم تحویل من بده تقاضای طلاق کرده بود . فکر می کرد چه آبغوره ای براش می گیرم که این شرطها رو گذاشته بود تازه این همون چیزی بود که من خودم می خواستم . مثل این که یادش رفته بود . مثل این که اون ور آب بهش خیلی حال داده بود . البته منم سیاست خودمو حفظ کرده خودمو خوشحال نشون ندادم که یه موقعی نکنه خدای نکرده پشیمون شه یا سخت بگیره . اون بیشتر دوست داشت کاری کنه که من ناراحت شم و در این مورد مجبور شد شل بگیره -عزیزم هنوز م فکر می کنی می خوای باهام ازدواج کنی . من چهارده سال ازت بزرگترم . یه پسر دارم . مذهبم با دین تو فرق می کنه -عزیزم من تا اون سر دنیا هم باهات میام . یه دستشو گذاشت رو سینه چپش و یه دستشم رو سمت قلبم قرار داد و گفت کلیسا و مسجد و کنیسه و آتشکده و ... همه از یه چیز میگن که دلت باید پاک باشه و روح و اندیشه ات . یه فشاری به دلها و سینه هامون آورد و گفت ای قوم به حج رفته کجایید کجایید ... معشوق همینجاست بیایید بیایید ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
درنده را باید درید

اسیر شب های بی پایان , فریاد خاموش روز گار نامردمیها , دلهای بیداری که تا سحر نمی خسبند و سحری که در جستجوی صبح , دیوار های سپید ابدیت را می شکند . طلوع طلوع .. زمزمه دلهای خسته بیداد گران .. هیاهو کنان , آخر لختی فرصت . .. حتی مشتهای من خسته بر چهره در یوزگان زالو صفت کارگر نیست . دارالمجانین به من لبخند می زند . حقیقت زندگی کی به خوابم خواهد آمد ؟/؟ در انتظار آن روزم . در انتظار لحظات شیرین پایان غمهای زندگی . ولی افسوس که دار المجانین همچنان پا بر جاست . بسیاری از آن رویا سخن می گویند . دارالمجانین همچنان پا بر جاست . عاقلان را در جایی که می گویند دار المجانین است دفن کرده اید . می گویند آنان نمی دانند ولی آنان که نمی دانند آگاهند . آنان که نمی دانند عاقلند . این را دستهای خونین امروز می گوید . این را کاسه سر دیوانگان خون آشامی می گوید که به پوست هندوانه ای نمی ارزد . اسیر شب های بی پایان .. حیوانات وحشی , سگهای هار, گرگهایی که هر گز سیر نمی گردند , شیر های طماع ,گوسپندان مظلوم و ستم کش , روباههای مکار , خروسهایی که تنها می خوانند . کجاست قاصد پیروزی ونوید صلح . کجاست همای سعادت تا بر بالهای فاصله نشسته و آنها را به هم پیوند دهد تا دیگر پروازی نداشته باشند . سکوت , سکوت , سکوت فاصله . شب بی پایان بیداد ها نمی ماند . بیدار ها نمی میرند وسر انجام بی نهایت هم شکست خواهد خورد واین شب زمانی به پایان می رسد که دیگر از دریوزگان زالو صفت نشانی نباشد . دستت را به من ده برادر تا یک صدا فریاد زنیم که شنا گر های گند زده را به مرداب پس خواهیم فرستاد تا به آن زندگی جاودانه ای که مستحق آنند دست یابند . کجایید ای گلهای پاکی که با لجنها پیوسته در ستیزید حتی اگر سر در مرداب ها فرو برده باشید باز هم زنده اید چون از مرز بی نهایت هم گذشته اید تا این شب را برای آنان که از تاریکی می گریزند به روز رسانید . کجاست همای سعادت تا بار دیگر انسانها را با زندگی و سعادت پیوند دهد تا معنای سعادت را به آنان بفهماند . تا در یوزگان زالو صف فرصت خود نمایی نیابند و اینک حیوانات وحشی دست به دست هم روز گار را بر آنانی که خوی وحشی گری ندارند تلخ کرده اند . آری جز این که این درندگان را درید چاره ای نیست ... نقل از دفتر خاطرات دوران سربازی ... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
نگاه عشق

من ومحسن و مریم سه تایی مون پزشکی می خوندیم . بیشتر وقتا با هم می رفتیم تحقیقات . باهم می رفتیم به بیمارستانها و در مورد بیماری بیمارا تحقیق می کردیم . بیشتر مشکلات درسی مونو با هم حل می کردیم . البته گاهی وقتی که تحقیقات ما جنبه رسمی تری پیدا می کرد چند نفری هم به گروه ما اضافه می شدند اما واقعیتش این بود که هردومون مریمو خیلی دوست داشتیم . مریم خیلی خوشگل بود . خیلی مهربون و دوست داشتنی . از یه خونواده پولدار هم بود . یه دختری زیبا که خیلی هم به خودش می رسید ولی از اونایی نبود که به روی هر کسی لبخند بزنه . من و محسن می دونستیم که اون یکی عاشق مریمه . حس می کنم خود مریم هم اینو می دونست . ولی سنگینی درسها و از این ور به اون ور دویدن نمی ذاشت که زود تر این جریانو بهش بگم . محسن وضع مالیش خیلی بهتر از من بود و دست به جیب شدنش هم عالی .. پسر خوب و با اخلاقی هم بود و اهل بگو و بخند .. می دونستم که در مقابل اون شانسی برای به دست آوردن مریم ندارم . چند بار تصمیم گرفتم که بهش بگم دوستش دارم .. ولی هر بار یا محسن مزاحم می شد یا خودم روم نمی شد . اعتماد به نفس نداشتم . اون و محسن تقریبا از یه طبقه اجتماعی بودند . ولی یه روز دلو زدم به دریا و وقتی که تنها گیرش آوردم پس از تته پته کردنهای زیاد بهش گفتم که دوستش دارم -خیلی وقته اینو می دونم شهاب . ولی محسن اینو خیلی وقت پیش بهم گفته .. فکر می کنی عشق و دوست داشتن اینه که هر کی بهم بگه دوستت دارم منم بهش بگم دوستت دارم ؟/؟ منم باید همون احساسو راجع به اونی که می خوام این حرفو بهش بزنم داشته باشم . بهتر بشناسمش . راستش من به این چیزا فکر نکردم . آدم بعضی وقتا فکر می کنه عاشق شده ولی این طور نیست .. -مریم بس کن یه غلطی کردم اشتباه کردم . می دونم نوبتی کار کردی . محسن زود تر بهت گفته و تو عاشق اون شدی . اون وضعش بهتر از منه . من نباید لقمه گنده تر از دهنم وردارم . -شهاب تو عشقت همه دروغه . اگه این جوری منو شناختی واست متاسفم . همون بهتر که عاشقم نباشی . ومنم دوستت نداشته باشم . سعی کردم که طرز بر خوردمو با مریم عوض کنم . اون و محسنو که می دیدم خیلی با هم صمیمی اند حرصم می گرفت . من و محسن که تنها شدیم بهم گفت بالاخره ردیفش می کنم . -بهش گفتی دوستش داری -چند بار -اون چی گفت ؟/؟ وقتی این سوالو ازش کردم قلبم به شدت می تپید . پشیمون شده بودم که چرا ازش پرسیدم ولی اون گفت که مریم فقط لبخند می زد ..-هیچی نگفت ؟/؟ -نه .... با خودم گفتم چرا چرا مریم منو کوبیده ولی به اون چیزی نگفت . چرا .. جشن تولد مریم بود . مریم حدود بیست تن از همکلاسی هامونو که باهاش صمیمی تر بود دعوت کرد . منم بودم . محسن می خواست یه انگشتر طلای شیک و روز براش بخره .. منم واسه این که ازش عقب نمونم چندر غاز پس انداز خودمو گذاشتم رو پولی که با حقه بازی از پدرم گرفتم تا یه انگشتر نازکی واسش بگیرم که خجالت نکشم . هرچی به محسن گفتم که آدم در این جور مراسم به کسی که آشناش نیست هدیه این جوری نمیده گفت اتفاقا اون آشنا ترین آشناهاست واسه من و می خواد که زنم بشه . حرصمو در آورده بود من و چند تا از هم کلاسی های دختر و پسر یه روز رفتیم دوری تو خیابونا بزنیم و واسه تولد مریم یه چیزی بگیریم . پریسا یه دختر رنگ پریده ای بود که به خاطر زیبا نبودنش پسرا کمتر بهش توجه می کردند ولی با من خیلی راحت بود . اون حتی می دونست که من مریمو دوست دارم . -پریسا چته ؟/؟ گرفته ای . چی می خوای واسه مریم بگیری -هیچی اصلا نمی خوام بیام . -پول نداری ؟/؟ -اون که آره .. -ببین پریسا من پونصد تومن دارم . می خوام واسه مریم یه انگشتر بگیرم حالا سبک تر می گیرم . پنجاه تومنشو می دم به تو . تو هم بیا این جوری بیشتر بهت خوش می گذره . -ممنونم شهاب تو خیلی مهربونی خیلی خوبی . با بقیه فرق داری . همیشه باهام خوب بودی و هستی . مریم باید خیلی خوشحال باشه که تو دوستش داری . من و پریسا قدم زنان یه نیم ساعتی رو در حال گشت و گذار بودیم و می خواستم در مورد خرید انگشتر باهاش مشورت کنم . درهمین حال یه پرشیا جلوم تر مز زد -ببینم دو کبوتر عاشق کجا تشریف می برند . بچه ها شما درس ندارین .؟/؟ وقت طلاست . آقا شهاب داری عاقل میشی . مریم بود که جلومون ترمز زده بود -ممنونم مریم جان مزاحم نمیشیم . من و شهاب جایی کار داشتیم . راضی به زحمت شما نیستیم . اینو که گفت مریم سریع یه گازی داد و ماشینشو از جا کند و به سرعت دور شد . حتی خداحافظی هم نکرد . -چش بود پریسا .. -فکر کنم من و تو رو با هم دید ناراحت شد -چی میگی اون از محسن خوشش میاد . -من این طور فکر نمی کنم . اون یه دختریه اهل بریز و بپاش . پریسا واسه چی گرفته ای ؟/؟ -مشکل خودمه . -بگو شاید تونستم باهات هم دردی کنم .. گفت که مادرش بیمارستان بستریه . یه مقدار باید پول بدن تا نگهش داشته باشن . پارتی زیاد دیده و تخفیف هم گرفته ولی دیگه پونصد تومنو باید بده .. پریسا اشکش در اومده بود .. یه لحظه تصمیم گرفتم اون پولی رو که باهاش می خواستم یه چیزی واسه مریم بخرم بدمش به اون .. داشتم با خودم کلنجار می رفتم .. به تو چه شهاب یه جوری حل میشه .. پدرش یه جوری درست می کنه .. از این مشکل دارا میلیونها نفر تو جامعه داریم .. ای خاک بر سرت شهاب مریم که تحویلت نمی گیره تو هرچی که بخری بازم ارزشی واسه مریم نداره ..تواین دوره زمونه که طلا خیلی گرون شده این انگشتری هم که می خری حلقه اش باید به ضخامت یک نخ باشه .. مسخره هم میشی . ولی در عوض اگه این پولو بدی به پریسا و حال مامانش خوب شه و آبروی این دخترو حفظ کنی ارزششو داره که آروم بگیری و از این که دلی رو شاد کردی شاد شی .. مریم مال تو نمیشه . اون مال اون بالا بالاهاست . اون دوستت نداره .. -پریسا من پشیمون شدم .. نمی خوام واسه مریم دست بالا بگیرم . بیا این پولو بگیرش .. -نمی تونم نمی تونم . نمی تونم . شاید به این زودیها نتوستم که پسش بدم -دختر گفتم بگیرش شاید یه روز تو هم بهم کمک کردی . دنیا این جوری نمی مونه . پریسا منو کشوند به یه کوچه خلوت و در حالی که اشک می ریخت به زور کف دستمو گرفت و می خواست اونو ببوسه -زشته پریسا . نکن خجالت می کشم . آبرومون رفت . الان ما رو می گیرن می برن . پولو دادم پریسا . به دروغ بهش گفتم که با یه هدیه معمولی میرم تولد مریم .. اون که نمی خواست بره . این حرفو بهش زدم که ناراحت نشه از این که مقصر اون بوده . راستش اون روز به غیر از این پونصد تومن پول دیگه توی دست و بالم نبود و از طرف دیگه نمی تونستم اون و محسنو با هم ببینم . روز بعد از تولد وقتی که رفتیم دانشگاه قبل از این که کلاس تشکیل شه مریم من و پریسا رو صدا زد -ببینم شما دو تا لیلی و مجنون یه دو سه ساعتی رو نمی تونستین به بنده افتخار بدین ؟/؟ شهاب خجالت داره . ما از کی تا حالا با هم دوستیم ؟/؟ این دوستیم رو با یه فشار خاصی ادا کرد که متوجه شدم از اون روزی داره میگه که بهش اظهار عشق کردم . -چیه مریم خجالت کشیدی که پیش بقیه دوستات سر افکنده شی ؟/؟ یه گوشه ای ایستاده بودیم که فقط خودمون سه تا جا می شدیم ..-متاسفم که با آدمی مث تو دوستم و همکلاسم -چیه مریم ! محسن که هواتو داره . ناراحت نباش هدیه ات محفوظه .. اینو که گفتم یارو از پریسا خجالت نکشید و یکی محکم گذاشت زیر گوشم .. پریسا هم امونش نداد و جوابشو داد . با همین دو تا سیلی صحبتامون تموم شد . حوصله گوش دادن به صحبتای درسی رو نداشتم . حتی اون روز تو گروه محسن و مریم نرفتم . به درک غیبت خوردم . تا غروب کلاس داشتیم . بعد از تموم شدن درس خیلی سریع از دانشگاه فاصله گرفتم . دوست نداشتم کسی همرام راه بیفته . حوصله شوخی و حرف زدن با دوستامو نداشتم . رفتم یه پارکی در همون نزدیکیها .. یه چند دقیقه ای رو در عالم خودم بودم . -ببینم مجنون ... لیلی رو کجا گذاشتی . تنهات گذاشت ؟/؟ بگو پدرشو در بیارم . اون یه سیلی ازم طلب داره ؟/؟ همون جوری که منم یکی ازت طلب دارم . مریم بود . منو تا اینجا تعقیب کرده بود . سرمو بلند کردم و یه لبخند تلخی زدم و از جام پا شدم که برم . -ببینم تفریح شما بالا نشین ها اینه که به ما پایین دستی ها بخندین ؟/؟ عیبی نداره فراموش کن که اون روز بهت چی گفتم . حق با تو بود . آدم گاهی وقتا فکر می کنه می خواد واسه یکی بمیره ولی بعد می فهمه ... -ادامه نده شهاب . نمی خوام بیشتر از این اشکمو در بیاری . نمی خوام که واسم بمیری . می خوام که بازم دوستم داشته باشی . بازم عاشقم باشی .. -مریم بس کن دیگه . هنوز سوز سیلی تو رو صورتم نشسته .. اون خوب میشه ولی سوز قلبمو چیکار کنم . بس کن . مسخره بازی دیگه بسه . -پریسا همه چی رو واسم تعریف کرده . شهاب من دوستت دارم .. تو خیلی خوبی .. -واسه این که عاشق باشی خوب بودن و خوش قلب بودن طرف کافی نیست . مهم اینه که قلب تو چی میگه . چند ساعته که سیلی نمی تونه جای خودشو به نوازش بده . تو و محسن بهم هم خیلی میایین . منو ببخش مریم . باید قبول کنم که توهیچوقت نمی تونی دوستم داشته باشی . -شهاب نرو .. بیا یه ساعت با هم دور بزنیم . کارت دارم . سوار ماشینش شدم . -مریم بذار برم به حال خودم باشم . -شهاب یه چیزی رو میذارم گوش کنی .فقط به پریسا چیزی نگو اون همه چی رو واسم تعریف کرده .. -مریم من گدا طبع نیستم که به خاطر یه هدیه نیومده باشم . من دیگه کم آورده بودم مریم . نمی تونستم شاهد زجر کشیدن خودم باشم . حسرت این که چرا بابای پولداری ندارم . من پدر و مادرمو خیلی دوست دارم . موبایلشو روشن کرد .. -گوش کن خوب گوش کن .. اون حرفای خودش و پریسا رو ضبط کرده بود . -بگو حرفتو بزن پریسا خوب دست زدن پیدا کردی -تو حق نداشتی اونو بزنی -تو رو هم می زنم پریسا . داری لقمه گشاد تر از دهنت بر می داری . -چیه مریم عشقتو ازت گرفتم ؟/؟ تو اگه دوستش داشته باشی هیچوقت عذابش نمیدی . اون می خواست با پولش یه هدیه خوب واست بگیره اما اونو داد به من تا هزینه مادرمو که تو بیمارستان بستری بود پرداخت کنم . اون داره واسه تو دیوونه میشه ولی تو بهش توجهی نداری -به تو ربطی نداره -درسته به من ربطی نداره ولی من بهش مدیونم . وپدر و مادرم . ازخودش گذشته تا دل یه خونواده رو شاد کنه . خیلی بدی خیلی بدی مریم . صدا قطع و وصل می شد و متوجه بعضی حرفا نمی شدم . -پریسا تو دوستش داری ؟/؟ -جوابتو نمیدم تا تو نگی که شهابو دوست داری -تو از کجا می دونی که من اون دیوونه رو دوست دارم -از نگاههات . از حس نگات همون حسی که در منه .. حالا جوابتو گرفتی مریم ؟/؟ -پس چرا نمیری باهاش باشی ..-اون تو رو می خواد نه منو . اون واسه من و خونواده ام ارزش قائل شد . اون لذت لحظه ای خودشو فدای من کرد . می دونی بهم چی گفت ؟/؟ گفت من که نمی تونم مریمو به دست بیارم . اون که به هدیه من نیازی نداره . اون محسنو داره .. مریم ! چرا این قدر اذیتش می کنی ؟/؟ -تو چرا ازش دفاع می کنی ؟/؟ می خوای بگی که تو می دونی چه جوری دوستش داشته باشی ؟/؟ -مریم اون دختری که شهاب عاشقش شه هرگز معنی بد بختی رو نمی فهمه .. طعم شکستو هیچ وقت نمی چشه چون می دونه در بد ترین شرایط یکی رو داره که کنارش باشه و تنهاش نذاره .. در اینجا مریم با عصبانیت و تشر گفت پس بگیرش برای خودت .. -ولی اون تو رو دوست داره . فکر کردی من دلم نمی خواد . ؟/؟ من که نتونستم کاری براش بکنم ..-باور کنم بین تو و شهاب چیزی نیست ؟/؟ -اگه بین من و اون چیزی بود مگه دیوونه بودم بیام و دودستی تقدیمت کنم ؟/؟ -تو علاوه بر حس نگام از کجا فهمیدی که دوستش دارم .. -وقتی منو با شهاب دیدی داشتی دیوونه می شدی . خشم و حرصو در نگات می شد دید . می خواستی خفه ام کنی . ولی محسنو که با یه دختر می دیدی این حسو نداشتی . اگه دوستش داری نذار که پول و مال و منال بین شما فاصله بندازه . هر دو تون پزشک میشین واسه خودتون کسی میشین این فاصله ها جبران میشه .. -پریسا منو ببخش منو ببخش .. ........ شهاب ! دیگه بیشتر از این نتونستم ضبط کنم . امید وارم همین کافی باشه .آره شهاب ! بعدش منو پریسا نشستیم و تو بغل هم گریه کردیم . ازم خواست که به تو چیزی نگم . اذیتت نکنم . اون دوستت داره .. دلم واسه پریسا می سوخت . شاید اگه جریانو واسه مریم نمی گفت می تونست منو به دست بیاره . البته نه به این زودی و آسونیها و نه به اون اندازه ای که می تونستم مریمو دوست داشته باشم . مریم یه گوشه ای ماشینو نگه داشته بود و سرشو گذاشته بود رو فرمون و گریه می کرد . -شهاب منو ببخش من اشتباه کردم -مریم منم می خوام بهت بگم دوستت دارم عاشقتم ولی حس می کنم که نباید این حرفو بزنم . تو الان تحت تاثیر قرار گرفتی و فکر می کنی دوستم داری .. -شهاب من از همون اول عاشقت بودم . شاید از اعتراف به اون می ترسیدم نمی تونم از دستت بدم و نمی خوام که این طور شه . شهاب نرو . منو ببخش .. نرو .. اگه بری دیوونه میشم . -نه منطقی نیست که با هم باشیم . شهاب ببین دلت چی میگه اون از تو چی می خواد . نمیگی بهم اون از تو چی می خواد ؟/؟ سرشو بالا گرفت تا من چشای خیس و خوشگلشو ببینم . همون چشایی که رازشو پریسا خیلی زودتر از اینها فهمیده بود . -شهاب دلت ازت چی می خواد .. -تو رو تو رو مریم مقدس من ... از ماشین پیاده شدیم و رفتیم که یه گوشه پارک بشینیم و با هم حرف بزنیم .. یه دنیا حرف حرفای عاشقونه .. نفهمیم که زمان چه جوری می گذره . نه ! خدای من ! این کی اومده بود و رفته همون جایی که ما می خواستیم بریم نشسته بود . موبایلش روشن بود و داشت به ترانه دلخوشی مریم گوش می کرد . یه نگاهی بهمون انداخت و خواست که از جاش پاشه . می دونستم چه زجری می کشه . همون زجری رو که من از دیدن مریم و محسن با هم می کشیدم ولی علاقه و محبت اونا دو طرفه نبود اون جوری نبود که اسمشو بشه گذاشت عشق . پریسا می تونست من و مریمو از هم جدا نگه داشته باشه و شانس خودشو آزمایش کنه . ولی با ایثارگری خودش ما رو به هم رسونده بود .. می خواست به زور لبخند بزنه .. ترانه دلخوشی مریم رسیده بود به این قسمت که ... بذار مث عروسکا یه گوشه تنها بشینم فقط بدونم پیشمی تو رو از اون دور ببینم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
سرمای عشق

چهارده سالم بود . که باهاش آشنا شدم . اولین عشق زندگیم . دوست داشتم آخریش باشه . یه پسری بود یا یه قیافه ای معمولی . ما چند تا دختر بودیم یعنی چند تا دوست که همش با هم می رفتیم مدرسه . تو راه اسیر متلک های پسرا می شدیم . شیرین و شکوفه خوششون میومد از این که بهشون متلک گفته بشه ولی من بدم میومد . تا این که اون به جمع متلک گوها اضافه شد ولی ساکت بود و حرفی نمی زد . فقط یا نگاش منو تعقیب می کرد . اولش لجم می گرفت و از این نگاههاش بدم میومد . حس می کردم که اونم مث بقیه هس ولی یه روز که نیومد تازه فهمیدم که چقدر بهش عادت کردم . بااون روح حساس و لطیفی که داشتم حس می کردم نگرش من به اون داره غیر عادی میشه . شاید به خاطر این بود که اونو خلاف بقیه می دیدم . تو کلاس درس رفتارم غیر عادی شده بود . همش دوست داشتم تعطیل شیم و ببینم که میاد یا نه . شبم که می خواستم بخوابم همین حسو داشتم . حس کردم که شروع عشق باید مث نویسندگی باشه . سخت و راحت . وقتی اونو شروع کنی دیگه یه جریان عاطفی تو رو رو به جلو حرکت میده وقتی دو روز بعد دیدمش نفسی به راحتی کشیدم .. دلهره عجیبی داشتم . اگه بهم بگه دوستت دارم .. بهش چی بگم ؟/؟ از خونواده ام حساب می بردم . اونا همیشه به می نازیدند . با دیگران که حرف می زدند می گفتند دختر من این جوری نیست و مثل بقیه دخترا شیطون و اهل دوست پسر گرفتن نیست . سرش تو لاک خودش و درس خوندنشه ... ولی یه روز مرتضی بهم گفت که دوستم داره .. گفت که می خواد باهام دوست شه . راستش اصلا فکر نکرده بودم که اگه در چنین موقعیتی گیر کردم چی بهش بگم .. سرمو انداختم پایین . باید یه عکس العملی نشون میدم . گیج شده بودم . جمله ای گفتم که تا صبح از عذابش خوابم نبرد .. -ببخشید من از اون دخترا نیستم . .. از پشیمونی داشتم دیوونه می شدم . اگه دیگه نیاد اگه بهش بر خورده باشه و دلش شکسته باشه .. اگه واقعا دوستم داشته به این ساد گیها نمیره .. صبح که من و دوستام در حال رفتن به مدرسه بودیم به یه کوچه خلوت که رسیدیم اومد پیشم . -ببینم اگه نمی خوای باهام دوس شی من حرفی ندارم . ولی ازت خواهش می کنم اینو ازم قبول کنی و بخونی .. نامه رو ازش گرفتم .. . نمی دونم از کجا اسممو می دونست . یه دو سه سالی رو ازم بزرگتر نشون می داد . .. ملیسای قشنگم خودتم مثل اسمت قشنگی ولی من به خاطر قشنگی های ظاهری تو نیست که ازت خوشم میاد . نمی دونم اسم احساسی رو که نسبت بهت دارم چی بذارم . یه احساس لطیف یه حس پاک . نسبت به یک نگاه پاک .. به کسی که می دونم می تونه عشق منو با تمام وجودش حس کنه . تو یه روزی باید عشقو حسش کنی و این احساسی نیست که بخوای به اجبار به خودت تحمیل کنی و یا من به زور ازت بخوام که دوستم داشته باشی . از عشق زیاد گفتن و زیاد خوندن . شاید تو هنوز نشنیده باشی .. شایدم یکی دیگه اینارو واست خونده باشه ولی من این طور فکر نمی کنم . راستش منم تا حالا جز تو به کسی دل نبستم . اگه فکر می کنی می تونی دوستم داشته باشی اگه می تونی نگاه عاشقونه منو با نگاه گرم و پاکت جواب بدی بهم بگو .. بگو تا با عشق تو حس کنم که دنیا مال منه . حس کنم که دیگه هیچی از این زندگی نمی خوام . حس کنم که خوشبخت ترینم . می دونی کسی که زمزمه های دوستت دارم ها رو از عشقش بشنوه حس می کنه که به بزرگترین آرزوی زندگیش رسیده و همین احساس سبب میشه که خودشو خوشبخت ترین خوشبخت ها بدونه ....... وقتی نوشته هاشو می خوندم صورتم داغ و داغ تر می شد . ترس از خونواده و ترس این که اونو از دست بدم .. نمی دونستم اون چه جور آدمیه .. یعنی همین جوری که نشون میده هست ؟/؟ .. حس کردم که از دست دادن اون برام خیلی سخته .. باید ریسکشو قبول می کردم .. راستش نمی دونستم چی واسش بنویسم . فقط یادم میاد همینو براش نوشتم که تو هم برای من اولین عشقی . عشق و دوست داشتن مثل لباس نیست که هر وقت عشقت کشید عوضش کنی .. و اون اینو با تمام وجودش پذیرفت . من به خاطر ش از خیلی چیزا گذشتم .در خانواده ای که هوای دخترشونو داشتند این برام خیلی مهم بود . اگه ده دقیقه دیر تر میومدم خونه خونواده نگران می شدند . من تنها دختر خونه ام بودم و دو تا داداش بزرگتر از خودم داشتم . وضع مالی خونواده ما هم خیلی خوب بود . پدرم کارش خرید و فروش املاک بود و دیگه کارش از میلیارد هم گذشته بود ولی بابای مرتضی یه کار مند ساده بود . .. به بهونه درس خوندن با دوستم و دروغای دیگه با مرتضی در پارک خلوت می کردم با هم سینما می رفتیم . تا این که یه روز یکی از بستگان منو اونو می بینه .. . به داداش بزرگتره ام می گه و اونم به خونواده ام . سه سال از دوستی ما می گذشت . اون تازه رفته بود دانشگاه . و من سال آخرم بود . نمی دونستم چیکار کنم .. وقتی که اون شب محاصره ام کردند و از فحش و نصیحت و هر چه می تونستند ومی دونستند نثارم کردند دلم می خواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه . داداشا فحشم می دادند و بابا مامانم هم نصیحتم می کردند . وقتی که عشق وادار به اعترافم کرد داداش مصطفای من آن چنان سیلی زیر گوشم زد که اگه مادرم خودشو وسط نمینداخت ضربات بعدیشو محکم تر از این نثارم می کرد . -دختر خجالت بکش . اولا کارت زشته . در ثانی اونا لیاقت خونواده ما رو ندارن . باباش کارمنده . خودشم که عاطل و باطل و دانشجوست . من اشک می ریختم .. فقط مامانم دلش به حالم می سوخت . چند وقت بعد از یه خونواده پولدار واسم خواستگار اومد .. از یکی از همکارای بابا . برای این که با مرتضی نباشم می خواستند اونو به من تحمیل کنند . خونواده ای که فقط به فکر خودشون و موقعیت های اجتماعی خودشون بودند . با فر هنگ و اون تابوهایی که بهش می نازیدن . خونواده مخصوصا بابام عرصه رو بر من تنگ کرده بود . نمی دونستم این همه ادعای دوست داشتنشون برای چیه . خیلی از پدر و مادر ها هستند که فقط عاشق خودشون هستند . فقط به این اهمیت میدن که مثلا بچه شون از دواج کنه و خیالشون راحت شه . برای اونا همون عروس و دو ماد شدن بچه هاشون کافیه . در حالی که اون روی سکه رو نمی بینن . شایدم در مواردی حق با اونا باشه ولی باید این فرصتو به بچه هاشون بدن که با اراده خودشون زندگی کنن . اگه راهی رو که درش اشتباهی رو نمیشه دید ادامه بدن و با عشق زندگی کنن . پدر و مادرم کاری کردند که من از خونه ام رونده شدم . رفتم پیش مرتضایی که اونم هیچ استقلال مالی نداشت . اون فقط یه خواهر داشت که 5 سال از خودش کوچیک تر بود . خد مت هم نرفته بود . با این حال این قدر شهامتو داشت که منو ببره پیش پدر ومادرش ولی اونا این حرکتو قبول نکردند . کار هر دو طرف رو بی احترامی به پدر و مادر دونسته از طرفی گفتند که خونواده ما خیلی مغرورند و بعدا این یه مشکلاتی رو به وجود میاره -مرتضی حالا چیکار کنیم -نمی دونم ملیسا . میگن در این دنیای بزرگ عشق بین آدما وجود نداره همه به هم خیانت می کنن . از هم فرارین ولی حالا که دو تا پیدا شدن که همو دوست داشته باشن و به هم وفا دار بمونن کسی بهشون اهمیت نمیده . -شاید به این دلیله که حسادت می کنند . مرتضی من اگه برم خونه ام دیگه نمی تونم بر گردم . اگه بخوان منو به زور شوهر بدن یا عرصه رو بر من تنگ کنن من خودمو می کشم .. -بچه شدی ملیسا ؟/؟ -چرا خدا بهمون کمک نمی کنه ؟/؟ -حتما یه حکمتی داره . مطمئن باش به موقعش کمک می کنه . شناسنامه هامونو با یه مقدار پس انداز بر داشتیم .. مخ هر دومون از کار افتاده بود . از این که دیگه هتل ما رو راه نمی دادند . سوار ماشین شدیم . هر دومون احساس آرامش می کردیم . احساس آزادی . احساس این که مال همیم . سوار یه اتوبوسی شدیم به مقصد اورمیه یا به غلط ارومیه . وقتی به مقصد رسیدیم هیشکی راهمون نداد . هیشکی .. یکی از هتلدارا مرتضی رو کشید یه گوشه ای و گفت این کارا خوبیت نداره .. منو با یه هرزه اشتباه گرفته بود . زمستون بود هوا سرد و برفی بود . تا نیمه های شب از این قهوه خونه به اون قهوه خونه و از این رستوران به اون رستوران کردیم کلی پول خرج کردیم تا وقت بگذرونیم . لباس هم زیاد نداشتیم . هیشکی پناهمون نمی داد .ما هم می ترسیدیم که دستگیر شیم . دیوونگی کرده بودیم . زیر یه سقفی نشسته بودیم و بارش برفو نگاه می کردیم . گاه از ترس مامورای گشت و سر بازا حرکت می کردیم می رفتیم جای دیگه -مرتضی من سردمه .. -ملیسا تحمل کن .. صبح که شد شاید یه کاریش بشه کرد . همه آدما بد جنس نیستن . نگاه کن برفا که در دل شب و سیاهی داره به زمین می باره چقدر همه جا رو قشنگ کرده ؟/؟ -طوری میگی که انگار برف ندیده باشیم . تا دم صبح یه جوری تحمل کردیم ولی سر ماداشت به مغز استخونمون می رسید . از این می ترسید که سر من یه بلایی بیارن . -مرتضی دارم یخ می زنم .. -ببین ملیسا بریم تسلیم شیم . من نمی تونم ببینم که سرت بلایی میاد -نه من کنارت می مونم .. تنهات نمی ذارم . هیشکی نمی تونه سرم بلا بیاره . دندونام بهم می خورد .تمام بدنم می لرزید . -مرتضی من رفیق نیمه راه نیستم . من همیشه با توام دوستت دارم . من باید به بقیه نشون بدم که عشق ماالکی نبوده .. -ملیسا نخواب . چشاتو نبند می میری .. تو اگه طوریت بشه من دیگه زنده نمی مونم . خوشحالم که در کنارتم ولی من دیگه میرم یه کلانتری جایی -مرتضی نرو -به خاطر تو -اگه به خاطر منه زحماتمونو خراب نکن -می دونی چقدر خوشحالم .. -ولی من نمی خوام تو بمیری ملیسا .-این قدر سوسول نشو مرتضی انگار ما سر ما ندیده و نخورده ایم -ولی نه تا این حد . حس کردم روده هام در حال لرزیدنه .. رفتیم تو یکی از کوچه ها و یه گوشه ای که دید نداشت و برف هم اون قسمت نمی بارید نشستیم . -مرتضی من سردمه ..می تونم بغلت بزنم ؟/؟ ما هیچوقت تا این مر حله نرسیده بودیم . با تمام عشق و احساس و با همه وجود رفتیم تو بغل هم .. دیوونگی کرده بودیم ..باید سوار یه ماشینی می شدیم و حداقل در حرکت می بودیم . استرس و ندانم کاری یا زود تصمیم گرفتن برای انتخاب مقصد ما رو به اینجا رسونده بود . چقدر در آغوش عشقم احساس آرامش می کردم . خوشحال بودم از این که در کنار اونم و به بقیه دهن کجی کردیم . نگرانی دیگران اصلا واسم مهم نبود . اصلا . واسه این که با با مامانم خود خواه بودند . درسته که مامان با هام مهربون بود ولی همون حرف بابا رو می زد . داداشام بد جنس بودند .در کم نمی کردند . دست اونا بود که می گفتند اصلا شوهر نکنم . چش باز کردم خودمو تو بیمارستان دیدم . بدنم می لرزید . اولش نمی دونستم چی به چیه . صبح شده بود . هیچی یادم نمیومد .. بابا مامانمو بالا سرم دیدم .. تازه داشت یادم میومد که از خونه فرار کردیم .. پس مرتضی کو .. تاریخ فرار رو هم به خاطر آوردم ولی خیلی از چیزای ساده ترو یادم نمیومد . . .. پس حالا چرا دو روز گذشته . مرتضی کو .. بعضی چیزا ی دیگه رو یادم اومد .. یهو جیغی کشیدم که همه اومدن این طرف .. -بگین مرتضی کجاست .. بگین کجاست .. بابا بگو اون کجاست . اگه اون مرده باشه دیگه اسم منو نیار . دیگه من دختر شما نیستم .. صد دفعه دیگه هم یخ بزنم بازم فرار می کنم . در همین لحظه خونواده مرتضی اومدند طرف من تا منو دیدن گریه رو سر دادن .. -نههههههه نههههههه چرا باید اون بمیره منم که باید بمیرم .. تقصیر منه .. تقصیر منه .. پدر و مادرش اشک می ریختند .. مامان منم همین .. بابام چشاش قر مز شده بود ولی دلش از سنگ بود . یهو دیدم از حاشیه در یکی که رنگ و روش پریده وکبود به نظر می رسه اومد طرف من .. مرتضی بود . اون نمرده بود . دستمو به طرفش دراز کردم . حالا این من و پد ر و مرتضی بودیم که با هم گریه می کردیم .اونا فکر می کردند که من دارم می میرم . وقتی چشامو بازکردم از خوشحالی اشک می ریختند بابام گفت دخترم منو ببخش من گناه کردم . من خود خواه بودم . من به زور می خواستم تو رو به عقد اونی که خودم می خواستم در بیارم .. حس می کردم پول خوشبختی میاره .. اومد و بغلم زد .. من باید از تو خیلی چیزا یاد بیگیرم . یاد بگیرم که چطور سالم زندگی کنم و برای اونچه که می خوام بجنگم . هنوز حالم خوب نشده روده هام می لرزید . یه روز کشید تا روبراه تر شم .. هر خونواده ای با ماشین خودشون بر گشتند ولی من و مرتضی خواستیم که با اتوبوس بر گردیم .. -بچه ها دیگه در نرین که اون وقت از هیچی خبری نیست . تمام راه رو از خوشحالی و ناباوری نمی دونستیم چیکار کنیم . گاهی اشک شوق تو چشامون حلقه می زد . برف وایساده بود . آسمون آفتابی و زیبا بود . تمام شبو نخوابیدیم .. چقدر اطراف زنجان و قزوین قشنگ بود. من و مرتضی هنوز بیست نشده از دواج کردیم . ودر اون روز فراموش نشدنی تمام راه تا تهرونو یه دوستت دارم از لبامون خارج می شد و یکی خدایا سپاس .. خدا ما رو آزمایش کرده بود . می خواست ببینه تا چه حد عاشق همیم . خدا جون مگه خودت نمی دونستی ؟/؟ اگه می مردیم چی می شد ؟/؟ ولی خب می دونم نجاتمون می دادی . خدا عاشق عاشقانه . کمکشون می کنه . عاشقای پاکو دوست داره . مرتضی که تحصیلش تموم شد جایی مشغول شد و بابام هم کمکش کرد .. .....حالا خیلی سالها از اون روز گذشته و من یه دختر بزرگ و یه پسر کوچیک دارم -مامان مامان چی میگی .. دخترم مبینا بود .. میوه بیست ساله عشق من و مرتضی .. من هنوز چهل نشده بودم . قرار بود یه خواستگار خوب براش بیاد .. ولی می گفت نمی خوادش . -عزیزم واسه چی نمی خوای .. پسر خوبیه خونواده داره . وضع مالیش هم خوبه .. حالا عاشقش نیستی علاقه به وجود میاد و تبدیل به عشق میشه مگر این که .... راستشو بگو مبینا کسی رو دوست داری ؟/؟ صورتش سرخ شد و سرشو انداخت پایین .. موضوع رو به مرتضی گفتم .. .. رفت پیش دخترش منم حضور داشتم .. سرشو بوسید و گفت عزیز دلم من خوشبختی تو رو می خوام ولی به نظرم یک پدر یا یک مادر نباید عقیده خودشونو بر دختر تحمیل کنند اونا می تونن راهنما باشند .. مبینا از جاش بلند شد و خودشو انداخت تو بغل باباش ..-ولی مبینا خواستگار قراره بیاد .. بیا ما سه نفری فکرامونو بذاریم رو هم که چه جوری بپیچونیمش و ردش کنیم .. -مرتضی جون تو یک عشق خوب شوهر خوب و بابای خوب هستی . می ارزید که واست یخ بزنم . حتی می ارزه که واست بمیرم .. این دخترم از همون بابا مامانه دیگه .. سه تایی همدیگه رو بغل زدیم و خودمونو در دایره ای به نام خوشبختی احساس می کردیم ... پایان .. نویسنده .. ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
صفحه  صفحه 5 از 78:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  78  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA