انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 50 از 77:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  76  77  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


زن

 
عشـــــــــــــــق و خیــــــــــانــــــــــت و عشـــــــــــــــق

صدای زنگ تلفن رشته افکارشو پاره کرده بود ... دستشو به طرف گوشی تلفن برد . تمام بدنش می لرزید .
-چرا حرف نمی زنی نرگس ! یه چیزی بگو .. خواهش می کنم . این قدر عذابم نده . چرا تنهام گذاشتی .. می دونم اشتباه کردم . می دونم هنوز دوستم داری . باور کن اون یک اتفاق بود . من عاشقتم . من هنوز فراموشت نکردم .. نرگس گوشی رو گذاشت . میلاد برای یک بار با زری دوست نرگس رابطه جنسی بر قرار کرده اونم همه چی رو فهمیده بود . نتونست طاقت بیاره . حالا هم ازازدواج با کامران احساس خوشبختی نمی کرد . همش به یاد میلاد بود . و میلاد به یاد آخرین حرفای نرگس افتاده بود
-من بهت گفته بودم عشق برام مقدسه . اگه چهره این تقدس به خودش غبار بگیره برای همیشه بهش پشت می کنم . من دیگه نمی تونم خودمو مال تو بدونم و تو رو مال خودم .
نرگس اشک می ریخت وقتی این حرفا رو به میلاد می زد . میلاد قبل از نرگس با دخترای زیادی آشنا شده بود و باهاشون رابطه جنسی داشت ولی آشنایی با نرگس سبب شد که دیگه به زندگی گذشته اش پشت کنه . اون قبل از آشنایی با نرگس حداقل هفته ای یک بار با زن یا دختری رابطه ای خاص داشت . شده بود مثل یک معتادی که ترک اعتیاد واسش خیلی سخت بود با این حال پس از دوستی با نرگس ماهها کاری نکرده بود که خیانت به حساب بیاد . نرگس هم از گذشته اون خبر داشت . با این حال دلبستگی خاصی به میلاد پیدا کرده بود
-نرگس منو ببخش دیگه تکرار نمی کنم . تو رو خدا از دواج نکن . خوشبخت نمیشی . من دوستت دارم . من دوستت دارم .
میلاد احساس شکست می کرد .. نرگس هم حس می کرد که پس از از دواجش داره شکنجه میشه .. هنوزحسشو به گذشته عاشقانه اش از دست نداده بود .. دوست داشت صدای میلادو بشنوه و آروم بگیره ولی حرفی نمی زد . احساس کرد نمی تونه زندگی کنه . خیلی سخت بود براش که تصمیم بگیره با یکی دیگه از دواج کنه . اما می دونست که پرده ای از روی خیانت تا ابد به روی عشقش می مونه . می دونست که حتی نمی تونه در زندگی جدیدش هم خوشبخت باشه .. اما حداقل می تونه یه خاطره ای از بهترین دوران زندگیش داشته باشه . خیلی سخت بود واسش تظاهر کردن به شادی . این که شوهرش مشکوک نشه به اون ... مزاحمت های میلاد شروع شده بود .. توی خیابون سد راهش می شد
-نرگس ازش جدا شو ... با من ازدواج کن ..
-من مثل تو بی وجدان نیستم میلاد . من یه انسانم .
-نرگس من دارم روانی میشم . تو چشام نگاه کن .. بگو دوستم نداری . بگو دیگه عاشقم نیستی . بگو منو نمی خوای
-بس کن میلاد من گذشته تو رو فراموش کرده بودم . تو اولین عشقم بودی . من فقط خواستم برای تو باشم . برای تو و بودم . من تو رو تاحد پرستش دوست داشتم
-هنوزم داری ؟ هنوزم عاشقمی ..
مزاحمم نشو زشته ..من شوهر دارم ..
-اون می دونه ؟..
-یه چیزایی بهش گفتم ..
-تو مال منی نرگس .. فقط مال من ..فقط مال من ....
و نرگس بار ها و بار ها برای میلاد زنگ می زد و گوشی رو قطع می کرد تا فقط صداشو بشنوه و آروم بگیره . یه روز میلاد شماره تلفن نرگسو رو تلفن ثابت خونه اش دید .. از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه . دستاش می لرزید ... بالاخره رضایت داده که برام زنگ بزنه . دوستت دارم نرگس اصلا به این فکر نمی کنم که بغل یکی دیگه بودی . من عاشقتم منو ببخش ...به خدا باهات ازدواج می کنم . تو فقط طلاق بگیر . گوشی رو با هزاران امید برداشت .. صدای مرد بود ... کاخ آرزوهاش ویران شد . اصلا دقت نمی کرد شوهر نرگس چی میگه . فقط همینو متوجه شد که میگه نرگس همه چی رو براش گفته .. اون کنار زنش می مونه . دوستش داره . برای خوشبختی اون می جنگه . احساسشو درک می کنه ... کامران میلادو تهدید کرده بود . میلاد دیگه همه چی رو تموم شده دونست . می دونست نرگس اونو دوست داره ... دوست داشت کامرانو بکشه .. چه جوری این مرد تونسته بود نرگس اونو تصاحب کنه . و حالا اون پیش کامران احساس حقارت می کرد . میلاد برای مدتی تحت نظر روانپزشک بود . ازدواج کرد .. اما هرگز نتونست همسر فداکارشو خوشبخت کنه .. کارشون به جدایی کشید .
ازنرگس خبری ندارم فقط چند سال پیش اونو با یک دختر بزرگ که شبیه خودش بود توی خیابون دیدم . میلاد رفت و دیگه پیداش نشد . سالهاست که از اون خبری نیست . پدر و مادرش مردند .. خواهراش ازدواج کردند .. اما میلاد معلوم نیست چی شده ؟! زنده هست یا مرده ؟ ایرانه یا رفته خارج ؟ سالهاست هیچ کس از اون هیچ خبری نداره . کسی از بازی عشق و زندگی سر در نمیاره . این که چرا نرگس خودشو نابود کرد ولی حاضر نشد با عشقش ازدواج کنه .. غرور ؟ زنده نگه داشتن عشق ؟ تقدس عشق ؟ چرا نرگس گذشت نکرد ؟! یعنی حس می کرد بازم میلاد خیانت می کنه ؟ یا اون عشق رویایی رو که واسه خودش ترسیم کرده بود از بین رفته می دید . انسانها روحیات مختلفی دارند نمیشه کسی رو به خاطر عقیده اش محکوم کرد .. شاید نرگس بهترین کارو کرده باشه . اما من حس می کنم گاه آدما پس از دور شدن از راه پرسود می تونن از راهی برن که زیان کمتری داشته باشه . با همه اینا من نرگسو تحسین می کنم و یه حسی بهم میگه اون هنوز عاشق میلاده حتی اگه کامرانو به حد پرستش دوست داشته باشه ...پایان ... نویسنده : ایرانی
     
  
زن

 
مــــــــــــــــــــادر! خـــــــــــــــــــــــــدا بـــــا تـــــوســت

تقدیم به تو پسرم که در آخرین لحظات زندگی مادرت درکنارش نبودی .. تقدیم به تو که پنهانی و گاه آشکار از دوری او اشک می ریزی ... می نویسم از زبان تو , از زبان قلب تو , زبان اشک و خون و حسرت ..
مادر زندگی بی تو رنگ و بویی ندارد .. خورشید و ماه و چراغهای آسمان سویی ندارد . مادر من بی تو هیچم .. هنوز باور ندارم رفتنت را , هنوز احساس می کنم نفسهای گرمت را , بوی تنت را .. مادر چرا در آخرین ثانیه ها در کنارت نبودم ؟ تو در کنارپدر و در آغوش او جان دادی .. چرا در کنارت نبودم ؟! مادر دیگر جز تو چه کسی عشق بی منت را نثارم می سازد .. مادر امسال و هرسال که چشمانم این دنیای دنی را ببیند با روز تو چه کنم ؟! چگونه بی تو بمانم چگونه ؟!
مادر ! هنوز پیراهنت بوی تو را می دهد .. هنوز تار های موی تو را بر بالش سپیدت می بینم . هنوز گلهایی که در باغچه کاشته ای غنچه می دهد .. آن گلها می شکفند پژمرده می شوند باز هم غنچه می دهند ..اما مادر ! گل من ! تو چرا برای من نمی شکفی .. به من بگو کجایی ؟ چه می کنی ؟! مادرم ! آغوش گرم تو را می خواهم .. می خواهم که بر سرم فریاد بکشی .. تنبیهم کنی ..سرزنشم کنی ... فقط صدای نفسهای تو را بشنوم .. فقط صدای قلب تو را ... فقط نگاه مهربانت را ببینم ..
مادر از وقتی که رفته ای اشکهایم بهترین همدمم شده اند . روزی نیست که به یادم نباشند .. ساعتی بعد از رفتنت .. پدر , مادرانه در آغوشم کشید و گفت من برای تو هم مادر خواهم بود و هم پدر .. جای جای خانه بوی تو را می دهد . برای من هر لحظه ای لحظه توست .. مادر پاک و مهربان و نجیب و زیبایم . تو به نزد فاطمه پاک رفته ای ..هنوز باور ندارم رفتنت را .. به گلهای مزارت حسادت می کنم . به سنگی که روی تو را پوشانده است .
مادر ! تو زنده ای .. تو مرا می بینی .. تو برای من دل می سوزانی .. صدایت را , وجودت را احساس می کنم .. من هم روزی به نزد تو می آیم .
مادر زیبای من ! چقدر خداوند دوستت داشت که تا می توانست امتحانت کرد .. زیبایی ظاهر و سلامتت را از دست دادی اما روح پاک و لطیف و زیبا و استوارت خداگونه تر گردید و عاقبت به همان جایی پرکشید که لبخند رضایت پرورد گارت را به دنبال داشت .
مادر! جای خالی تو با هیچ چیز پر نمی شود جز با خود تو .. مادر ! هیچ کس نمی تواند چون تو باشد , فریادت را می خواهم , آغوشت را می خواهم , صدای خنده هایت را می خواهم , مادر گلهای باغچه مان را تو کاشته ای .. اما هیچ بویی چون بوی خوش تو نیست .. هیچ مامنی به امنیت آغوش تو نیست .
مادر! به خوابم بیا .. بیشتر و بیشتر بیا .. تو را سوگند به همان خدایی که تو را با خود برده است بیا و بگو که هنوز فراموشم نکرده ای . بیا و به من بگو که هنوز نگران منی .. بیا و روی تختت , روی صندلیت بنشین و وقتی که وارد خانه می شوم به من بگو چرا دیر کردی ؟ کجا بودی تا حالا ؟ به من بگو با کی قدم می زدم ؟ با کی بودم ؟
چه زود رفتی مادر ! چه زود مرا اسیر حسرتها نمودی ! مادر مگر دوستم نداشتی ؟ من از توام ..پدر می گوید وجود مادر در تو هم هست . خودت را لمس کن تا او را احساس کنی .. می گوید مادر فقط زیر این سنگ نیست . خیلی دلم می خواهد بدانم کجایی ؟ چه می کنی ؟ روح زیبا و لطیفت کجاست .. پدر می گوید خواب هم نوعی مرگ است . وقتی که می خوابیم روح از بدن جدا می شود .. ارواح, یکدیگر را احساس می کنند ..پس تو می توانی به خواب من بیایی . بیا و بگو که تنها نیستم . بیا و بگو که هنوز نگران منی . فراموشم نکرده ای . مادر ! حال اگر دنیا را داشته باشم تو را کم دارم اگر تو را داشته باشم دنیا را نمی خواهم . مادر به دیدنم بیا ! بگو که هنوز زنده ای . بگو که هنوز زنده ام . می خواهم تو را احساس کنم .. مادر .. مرغ جانم زندانی قفس تن است . تو آزاد شده ای من بی تو عذاب می کشم .. مادر شادیهایم بی تو رنگی ندارد ترانه های محبت بی تو آهنگی ندارد .. چه زجر آور است دنیا وقتی که احساس می کنی عشق راستین را گم کرده ای ! مادر به خوابم بیا بگو که از دستت نداده ام . بگو که با منی نگران منی ... چرا خدایم به حالم دل نمی سوزاند ؟! مادر تو برای من دل نمی سوزانی ؟!
تو را قسمت می دهم به همان بی خوابی های شبانه ای که برای من کشیده ای , به همان بهشتی که زیر پای تو بوده است و اینک در آن جای داری به خواب من بیایی .. خدا هم پیش من و هم پیش توست . مگر پیغام مرا به تو نمی رساند ؟ مادر منتظرم .. چند بار آمده ای .. این بار بیشتر بمان .. آرامم کن .. به خدا که وقتی که تو نیستی با خوشی ها خوش نیستم .. لذتهای دنیا چون ابری گذرا بر فرازم می گذرند تا خورشید غم وجودم را بسوزاند .
مامانی گلم ! می دونم تو خوشبختی .. می دونم حالا می تونی خوب راه بری .. خوب پرواز کنی .. هر جا دلت بخواد می تونی بری .. تو رو خدا بیا پیشم .بازم برات بچه میشم .. خودمو لوس می کنم ..لوسم کن ..بوسم کن .. هرچی بخوای همون میشم ..همون میشم .. زیاد زیاد بمون .هر وقت بخوای ماساژت میدم ..مثل قبل ....بیا دیگه خدا اجازه شو بهت میده .. منم ازش می خوام .
تو رفتی و یادت همه جا هست ..حتی اون فلفل پودر شده ای که با دستای خود تو جاش ریختی هنوز تموم نشده ... مادر خاطرات دارن دیوونه ام می کنن ..دلم گرفته ... می ترسم حتی گریه هم دردمو تسکین نده .. خیلی دوست داشتی من به تحصیلم ادامه بدم .. شب اولی که تنهامون گذاشتی من گریه می کردم به پدر می گفتم حالا وقتی که فارغ التحصیل شدم مدرکمو به کی نشون بدم ؟ پدر گفت مگه من مردم ؟ کاش بودی و می دیدی ... دوستت دارم مادر .. دوستت دارم .. من منتظرتم .. منتظرتم .. منتظرتم .... پایان .. نویسنده : ایرانی
     
  
زن

 
از شر آب خلاص شدم و به دام شراب افتادم

سرگردانی مثل پاگردانی خستگی ندارد

خسته نشده ای از هر روز کشتن من ؟ یک روز هم به من زندگی بده !

ستم بیداد می کند ..
عدالت بیداد می کند
دوست بیداد می کند
دشمن بیداد می کند
چرا کسی از این همه بیداد, داد نمی کند؟!

از زمین و زمان گریزانم .. بر زمین افتاده ام اما زمان , مرا با خود می برد .

هنوز بازی شروع نشده از مهره چینی تو مات شده ام .

نویسنده :

ایــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
انتظارت را نمی توان با هیچ ترازویی کشید

تک تیر نگاهت مرا زخمی کرده , دیه آن می شود بوسه ای کوتاه بر لبانم .. مرا به رگبار نگاهت ببند , بوسه ای طولانی می خواهم .

مرواریدهای قلبم را درصدف چشمانم بجوی..

خیلی زرنگم با طناب تو به چاه نمی روم آخر خیلی کوتاه است

مرا به دار نگاهت بیاویز تا هرگز نمیرم .


نویسنده :
ایــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
دلم پراست می خواهم خالیش کنم . تو را چه کنم ؟!

با من مبهوت ومات بازی می کنی ؟ من سربازبی سر و بی شاه دلشکسته ام

پاییز سپیدپوش می شود پیراهن عروسی اش نیست . اشک افسرده اوست

شادیها مثل قند در دلم آب شده اند . غمها ! بیائید تا مرض قند نگرفته ام .

وقتی لات شکلات می شود مات برود کشکش را بسابد

با کمان نگاهت تیربارانم کن ! آتش بس بس است

برای دورنگی باید یک طرف صورتم را رنگ بزنم یا یک طرف تنم را ؟

ستاره مرا نمی بیند . چه بداست بزرگ بودن و کوچک را ندیدن !

چشم دلم نوردیده ام را می بیندکاش نور دیده ام چشم دلم را می دید!

سیده با سحر می آید . شبنم با چشم تر می آید برای ستاره مرثیه می خواند و برای خورشید مدیحه

آس وپاسم .. آس می خواهم پاس ندهید


پایان

نویسنده :
ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
مــــــــــن تــــــــــو را احســـــــــاس مــــــــــی کنــــــــــم

من تو را بر بلندای کوه بلند و پر غروری که استوار ایستاده است احساس می کنم .
من تو را بر امواجی که آرام به ساحل عشق و دوستی ها می رسد احساس می کنم ..
من تو را در غروب غم انگیز خورشید آن جا که می رود جای خود را به ستارگان ریز بسپارد احساس می کنم .
من تو را در آفتاب , زیر سایه خورشید , بر فراز ابر ها در دل آبی آسمان آن جا که خانه رویایی پرندگان عشق است احساس می کنم .

من تو را در نگاه ملتمسانه برگهای سبز بهار احساس می کنم که از پژمردگی ها می گریزد .

من تو را در سایه های خیال, بر باروی هستی احساس می کنم .
من تو را با زمزمه های باد , با لالایی نسیم نوازشگر , با خروش امواجی که به من آرامش می دهد احساس می کنم

من تو را در ناله های مرغ سحری احساس می کنم که عاشقانه از وصل می خواند .
من تو را بر منقار پرستو هایی احساس می کنم که با خس و خاشاک لانه می سازند .
من تو را در طلوع خورشیدی احساس می کنم که به جنگ ستارگان رفته است .

من تو را در اشکهایی که هم اینک از چشمانم جاریست احساس می کنم .
من تو را در قلب پاک خویش احساس می کنم .
من تو را در صداقتی که خرج تو کرده ام احساس می کنم .
من تو را در ظهر گمشده یک روز نه گرم و نه سرد زمستان که دیگر نمی آید احساس می کنم .

من تو رابر قله رفیع عشق احساس می کنم که سر انجام توانسته ای احساس خود و مرا درک کنی ..

من تو را در شالیزار های سبز آن جا که زمین با نور چشمان دهقان روشن می شود احساس می کنم ..
من تو را در دریای حسرت خود که پایان آن را نمی بینم احساس می کنم .
من تو را در لحظه لحظه های زندگی که نمی دانم مرا به کجا می رساند احساس می کنم .
من تو را در شقایق ها , در لاله ها , در یاس های سفیدی که مرا به گذشته ها می رساند احساس می کنم .
من تو را در خنده های پر احساس خویش , در امید به فردا و فر دا هایم احساس می کنم .
من تو را در میان طوفانی که آرامشم را بر هم می زند احساس می کنم .
من تو را در میان صدای ماشین هایی که مرا از خواب خیابانی بیدار می سازد احساس می کنم ..

من تو را در میان درختان هفت رنگ پاییزی احساس می کنم که مرگ را با تمام وجود احساس می کند و برای زندگیش می جنگد .
من تو را در دل شب هایی احساس می کنم که آرزوی سیپده اش را ندارم ..
من تو را در لانه خالی پرستوهایی احساس می کنم که خانه عشق خود را رها کرده اند اما عشق را رها نکرده اند من تو را بر شاخه های شادی احساس می کنم که سرش را از پرباری خم کرده است .
من تو را در جاده های بی انتهای عشق احساس می کنم که مرا به سوی بی نهایت می کشاند .
من تو را در امروزی احساس می کنم که {درآن }بیشتر از دیروزش دوستت می دارم و در فردایی که بیشتر از امروز{ش} دوستت خواهم داشت .
من تو را در شکست هایی احساس می کنم که مرا به پیروزی رسانده است ..

من تو را در ذره ذره وجودم در همه تارو پودم احساس می کنم .
من تو را در سلام بر عشق , سلام بر زندگی احساس می کنم .
من تو را در همه جای جان و جهان احساس می کنم .
من تو رادر جدایی به بن بست رسیده , نه در بن بست جدایی احساس می کنم .
من تو را در حرمت خداوندی که حرمتم را نگه داشته و من حقیر را شرمنده ترین ساخته احساس می کنم ..
من تو را در نقطه نقطه کلامم احساس می کنم .
من تو را در شکست غمهایی که دیگر به سراغم نمی آید احساس می کنم ...
من تو را در در خاک , در آب و باد و آتشی که وجودم از اوست احساس می کنم .

من تو را در فریاد های سکوتی احساس می کنم که می دانم خانه قلبت را می لرزاند .

من تو را در زمین و آسمان , در میان نفسهایم , درصدای زندگی , آن جا که قله ها آبی آسمان را می شکافد احساس می کنم .

من تو را احساس می کنم حتی درنگاه آن که بیاید تا مرغ جانم را از قفس تن رهاسازد ..

پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
اشکم (اشک دلم ) را در آورده ای .. دلم دیه دارد

جیگرمو به سیخ نکشیده کباب کردی!

از بس دلم خوش است دلم می خواهد با کمی غم و غصه کفاره اش را بدهم

سماور عشق درقلب من می جوشد . عزیزم ! یک قاشق چای محبت واسه قوری مهربانی کافیه ..

پرستوها ... سیم تلگراف ...وداع (پرواز) تلخ
ابرهای سیاه ....بهار غم .... اشک آسمان
برگ ریزان ...شاخه های برهنه ...درخت سوگوار
مرد تنها ... دفترخاطرات ..... بازی عشق



نویسنده :
ایــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
روزی دیـــــگــــــــــــــــــــــــــــــر

امروز اولین روز از سومین ماه سومین فصل سال نود و پنج خورشیدیه ... انگار روز های زندگی بازم دارن سریع می گذرن . آدم چه زندگی خوشی داشته باشه و چه دلش پر ازغم باشه به نظر میاد که بعضی روزا خیلی سخت و دیر می گذره . لحظات زندگی همین جورین .. ولی وقتی که روز ها و هفته ها و ماهها گذشتند تازه متوجه میشی که خیلی زود گذشته . عمر آدمی هم همین جوریه . ما می مونیم و خاطراتمون . خاطراتی که چه تلخ باشه چه شیرین , قلبمونو می لرزونه . ما رو به یاد باید ها و نباید ها میندازه . حسرت هایی که می خوریم و کارهایی که می تونستیم بکنیم و نکردیم .
بیشتر ماها از یکنواختی زندگی و بیهودگی دنیا می نالیم . و شاید می دونیم که این جورا هم نیست . شاید انتظار داریم همونی که ما رو آفریده دستمونو طوری بگیره که اسیر این خمار کده نشیم . اسیر تنبلی ها و سستی ها مون . ما بدون اراده خودمون به دنیا اومدیم .. ولی بعد ها صاحب اختیار و اراده شدیم .. بیشترین علت تنفر ما از دنیا اینه که دوستش داریم, وابستگی هاشو , دلبستگی ها شو دوست داریم , اما چون مثل یک عشق بی وفاست باهاش لج می کنیم . میگیم دنیا ازت متنفرم . در حالی که اگه خوشی ها باشه , رفاه و خوشبختی باشه , آرامش باشه و آدم بدونه که عمر جاودانه داره و نمی میره دیگه دنیا اون دنیای شوم و ترسناک نیست . میشه باهاش کنار اومد . میشه دوستش داشت . چون آدم اونایی رو که دوست داره برای همیشه کنار خودش می بینه . ولی این روزا این جور نیست . آدما , آدما رو تنها می ذارن رو قولشون پا می ذارن . انواع و اقسام بهانه ها میارن ..
در هر حال این روزا به نسبت یک ماه قبل حالم خیلی بهتره . آرامش بیشتری دارم . ولی هیشکی در این زندگی بی غم و غصه نیست .
دیروز همکارمو دیدم . از این می نالید که صادقانه واسه اداره اش کار کرده , اهل دروغ و زد و بند نبوده , وقتشو گذاشته واسه مشتریا , خارج از ساعت اداری هم کار می کرده ..اما بقیه واسش مایه اومدن دسته جمعی میرن پیش رئیس , رئیس مثل غریبه ها با هاش رفتار می کنه . معلوم نبود چرا سر رئیس پیش بقیه پایین بود . دوستم کلی روحیه شو از دست داده بود . انگیزه ای واسه کار کردن نداشت .
هوا خیلی سرد شده ..مثل دل خیلی ها .. بعد از قرنی , دیشب خانوم مرحومم اومد به خوابم ... زن ! این همه راه پا شدی از اون دنیا اومدی به این دنیا که اینا رو بهم بگی ؟ حداقل جای یه گنجی رو بهم نشون می دادی .. در مورد چند نفر بهم سفارش می کردی . مثلا می گفتی فلانی خوبه یا بد .. فلانی حرفاش دروغه داره تو رو می پیچونه ... فلانی راست میگه .. حالا هم که اومدی مهمونی که البته خودت صاحب خونه ای این کارا چی بود ؟! دیدم اومده داره نظافت می کنه و خونه رو رفت و روب می کنه ... راستش اصلا به این فکر نمی کردم که اون مرده .. دیگه نمیاد . چقدر سخته باور چیزا ... فروغ راست میگه که تنها صداست که می ماند .. هیچی مثل صدا نمی مونه . حتی تصویر آدما مثل صدای آدما نیست . بهم گفت شما چه جوری دارین توی این خونه زندگی می کنین ؟ من رو تشکم و کنار لپ تابم لمیده بودم و اون داشت با پارچه به در و دیوار دست می کشید .. یکی دو جمله دیگه هم گفت که یادم نمیاد و بیدارشدم .
چند ساعت بعد : حالا رسیدیم به غروب .. غروبی سرد و گرفته .. حال و حوصله بیرون رفتنو ندارم . چیزی هم لازم ندارم . ولی تازگی ها عادت کردم وقتی که رفتم بیرون باید یه سری به بقالی بزنم یعنی همون سوپری .. کلی خرج می ذاره رو دستمون . ای روز گار ! بعضی وقتا حس می کنی خیلی تنهایی . یه جایی , یه دوستی یه رفیقی می تونسته همراهت باشه ولی طوری رفتار می کنه که انگار نه انگار سری از هم سوا بودین . بعضی وقتا اون دوست از روی سیاست و این که دیگران نگن چه خبر شده این کارو می کنه ولی برای آدم گرون تموم میشه این که تازه متوجه میشه که واسه دوستش چه ارزش و شخصیتی داشته ! این که تمام باورهاشو وقف اون دوست کرده.... از پنجره به بیرون نگاه می کنم . هنوز شب نشده .. هنوز میشه روشنی رو دید . و شهره داره برام یکی از ترانه های قدیمی شو می خونه . ... شنیدم باز سراغم رو گرفتی .. چی شد باز یاد این عاشق میفتی ..شنیدم گفتی که دلتنگ مایی ..همین روزا سراغ ما میایی ..اگه دنبال عشقی ..عشقت این جاست ..هنوز کنج دل دیوونه ماست . می دونستم یه روزی بر می گردی زمونه کرد تو با ما بد نکردی ...
یه چند روزی بود این وقتی حالم گرفته نمی شد .. انگار نباید به غروب فکر کنم . مثل بعضی آدما که وقتی یه چیزی براشون اهمیت داره میگن بهتره بهش فکر نکنیم . اگه یه چیزی رو دوست داریم و می دونیم که فکر کردن بهش تاثیری در زندگی ما نداره.. یا اگه یه فکری هست که می دونیم ما رو به بن بست می رسونه بهتره از سرمون خارجش کنیم ... ما آدما تا زنده هستیم چیزی به نام بن بست وجود نداره . تا زمانی که نفس می کشیم تا زمانی که اراده داریم تا زمانی که روحمون , جسممونو به حرکت وا می داره (وادار می کنه ) می تونیم بجنگیم و برای رسیدن به خواسته هامون تلاش کنیم . من هر وقت به زمان متاهلی خودم فکر می کنم یعنی اون وقتا که همسرم زنده بود .. اون وقتا که حالش خوب بود .. فوری این افکارو از سر خودم دور می کنم . چون می دونم منو به جایی نمی رسونه . جز این که به خودم بگم نکنه من باعث شدم اون بیمار شه ؟ نکنه می تونستم با توجه بیشترم نذارم که اون به این زودی بمیره ؟ اون رفته و دیگه بر نمی گرده .. این جور افکاره که آدم باید با هاش کنار بیاد .. آهای زنده ها ! خواستن توانستن است . ادعای نخواستن نمی تونه توجیهی باشه برای نتوانستن . بسیاری از نوابغ دنیای علم و هنر , در ابتدا خیلی کند ذهن و تنبل بودند .. اراده , تلاش وخود باوری به آدم انگیزه میده به خصوص این که اگه همراه خوبی داشته باشه . خب حسن ختام امروز چی می تونه باشه عاشق بازی کردن با کلماتم ولی با دل آدما بازی نمی کنم ... اینم یه تیکه ای کوتاه در وصف آدمای خود خواه و حسود: بگذاربلرزند بگذاراز آفتاب بترسند و به خیال خام خویش مانع تابیدنش گردند . این آفتاب نیست که آنان را می لرزاند این سایه های خیال است که از آن می گریزند .. آنان حتی از سایه های خود هم گریزانند , می گریزند و آفتاب می ماند , می روند و روشنی می ماند .... پایان .. نویسنده ... ایرانی
     
  
زن

 
وقتــــــــــــــــــــــــــــــی .......

وقتی که از شادی زیاد نمی دانی چه کنی ! ....
وقتی که غم داری و بغضت فوری اشکاتو در میاره ...
وقتی که غرق در آرامش و خوشبختی هستی ..
وقتی که دوست نداری به خاطر لذت و شاد کامی زیاد کسی چشمت کنه ..
وقتی کسی نیست که دردای دلت رو بهش بگی .....
وقتی دوست داری دیگران را در شادیهای خودت سهیم کنی ....
وقتی که نمی تونی خیلی چیزا رو فراموش کنی ...
وقتی که حس می کنی دنیای خوب و قشنگ فقط واسه تو داره زندگی می کنه ..
وقتی که همه چی آروم و لذتبخشه ..
وقتی که زندگی رو از کسی می خوای که مدعیه نمی دونه زندگی چیه ؟!.....
وقتی که عزرائیل هم فراموشت کرده ...
وقتی که آدمها بیشتر از جونشون دوستت دارن ..
وقتی که آدمهای ساده ول معطلن ....
وقتی که هرکی ساز خودش رو می زنه ..
وقتی که استخون ارزش ها در خاک زمین خاک میشه .....
وقتی که دیگه قلبت هم نغمه رفتن سر میده و تکون نمی خوره ...
وقتی که حس می کنی به هر سنگی که دست می زنی طلا از آب در میاد..
وقتی که احساس می کنی تمام بد بختی های دنیا بر سرت باریدن گرفته اند ..
وقتی که اونی که دوستش داری تا حد مرگ برات فداکاری می کنه ....
وقتی که یکی تو رو با همه بدیهات تحمل می کنه ...
وقتی که یکی یه روزی شریک خوشبختیت بوده و حالا شاهد بد بختیته ...
وقتی که یکی با تمام وجود , وجود شو در اختیارت گذاشته و می ذاره ....
وقتی که دلت می خواد به همه دنیا کمک کنی ......
وقتی که عاشق صلح و محبت و دوستی های پاکی ......
وقتی که خدا رو باتمام وجود فریاد می زنی ....
وقتی که یکی برات غصه می خوره و کاری ازش بر نمیاد ....
وقتی کسی نیست برات دل بسوزونه ...
وقتی دل آدما سرد تر از هوای امروزشماله .....
وقتی که انتظارشو نداری و یکی عشقشو با تمام وجود تقدیمت می کنه ....
وقتی که وفا و صداقت واسه بعضی هابه اندازه یه دسته علف هرز هم نمی ارزه .....
وقتی که به یکی میگی چراآزارم دادی و میگه برو خدارو شکر کن ازتو بدترشم داریم ..
وقتی همه تشویقت می کنن و میگن تو چقدر خوب و دانایی ....
وقتی که حس می کنی یه روزی نوشداروی توهم از راه می رسه ....
وقتی که خنده هات نمی ذاره غمهای دیگرانو حس کنی ..
وقتی که اشکات نمی ذاره خوشی های زندگی رو ببینی ....
وقتی که نمی تونی اندیشه هاتو فرمت کنی ....
وقتی که می دونی بازی بد سرنوشت رو و نمی تونی کاری بکنی ...
وقتی که همای سعادت به سراغت میاد ...
وقتی شعر دلتنگی برات معنایی نداره ...
وقتی همه چی رو وارونه می بینی ...
وقتی که دنیا با هات رفیقه و هیشکی دشمنت نیست ...
وقتی که کاری از دستت بر نمیاد ....
وقتی که نمی تونی جواب بدی ها رو با بدی ها بدی و...
وقتی که نمی تونی خوبی های دیگرانو جبران کنی ....
وقتی که مجبوری سر دفترسفید کلاه بذاری وطوری که دوست داری سیاهش کنی ..
وقتی که نمی تونی سنگدل باشی و بی وفا ...
وقتی که می تونی گل رو حسش کنی ولی نمی تونی ببینی و بوش کنی ....
وقتی که خون خشکیده عشق هنوز در رگهای سپید پیراهنت جاریست ....
وقتی که آدمهای مغرورو از خود راضی و خود برتربین جواب سلامتو نمیدن ..
وقتی بعضی ها اون قدر بهت احترام می ذارن که از خجالت خیس عرق میشی ....
وقتی که اون قدر بی اهمیتی که دوست نمی تونه دوستی خودشو نشون بده .....
وقتی که توی گل لغزیدی جای بالا کشیدنت به سرت لگد می زنن تا فروتر بری ....
وقتی که حس می کنی تمام آدمهای دنیا با محبت و مهربونن ...
وقتی که تعجب می کنی چرا همه از جور و جفا می نالن ....
وقتی که قلمت را برای همه و قلبت رو برای یکی می گردونی ...
وقتی که دلقکها به ریشت می خندند ....
وقتی که می خواهی پیچیده باشی تا هیچکس جز تو و او و خدا راز قلبت را نداند ....
وقتی که یکی هست که برای تو می میرد ولی تو بدون او می میری ....
وقتی که یکی هست که با نفسهایش به تو زندگی می دهد ...
وقتی که سکه را به هوا می اندازی وبه یکی می گویی که فقط یک روی آن را ببیند ..
وقتی که می خواهند مثل تو باشند و نمی توانند ...
وقتی که می خواهند مثل آنان باشی و نمی توانی ..
وقتی که آتش نمی سوزاند آب خاموش نمی کند ...
وقتی که بی سواد می پندارد دانشمند است....
وقتی که نمی توانی فراموشش کنی و نمی تواند فراموشت کند ....
وقتی که آینده را زیبا تر از حال می بینی ...
وقتی دلت می خواهد خمس خوشی هایت را پرداخت کنی ..
وقتی که حس می کنی دنیا فقط مال تو و اوست ...
وقتی که حس می کنی خوشبخت ترینی ..
وقتی که حس می کنی تازه دنیا را دیده ای .. دانسته ای که دنیا چیست ..
وقتی که احساس می کنی دنیای پاک و مهربان تازه به دنیا آمده است...

پایان
نویسنده :
ایرانی
     
  
زن

 
دنیا را بمیران تا به زندگی برسی
آب سرپایینی می رود ولی قورباغه همچنان ابوعطا می خواند .
می گویند خر صدای بلندی دارد بیچاره الاغی که صدایش به گوش کسی نمی رسد
مار مارگیر را دزدیدم .. روزیش قطع شد بیمار شد ..

زمستان ... برف ... سرما ...شاخه های عریان ..
پرنده ... قلب کوچک ...گرسنه ..دانه ..
صدای خروس ...ادان صبح ...مرغ سحر ..
مرد تنها .. زن درمانده ... ناله سکوت ...اشک خشکیده


نویسنده :
ایــــــــــــــــــــرانی
     
  
صفحه  صفحه 50 از 77:  « پیشین  1  ...  49  50  51  ...  76  77  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA