انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 62 از 78:  « پیشین  1  ...  61  62  63  ...  77  78  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


مرد

 
از یکشنبــــــــــه قبــــــــــل تــــــــــا جمعــــــــــه بعــــــــــد ۱۵

هوا تاریک شده بود و ما همچنان سرگرم گرفتن عکس بودیم .. با همه خاطره ساز بودن اون لحظات دلم می خواست زود تر باهمسرم خلوت کنم و احساسمو از این روز قشنگ و به یاد ماندنی بهش بگم .. براش حرف بزنم بهش بگم چقدر خوشحالم ...
شاید یکی که شرایط زندگی منو بدونه واسش سخت باشه درک احساسات من از این نظر که بگه چطور میشه آدمی که یه بار ازدواج کرده و همسرشو از دست داده اون هم پس از اون همه تحمل زجر و سختی های بسیار ...بتونه یک بار دیگه این جوری از عشق و آرامش و خوشبختی بگه .. یعنی این آدم عاشق نبوده ؟ وفادار نبوده ؟ نکته همین جاست . این به معنای این نیست که انسانها فراموشکار باشند ..معناش اینه که زندگی ادامه داره و ما باید برای جبران لحظاتی که جز ناامیدی و درد ارمغان دیگری برای ما نداشته اند تلاش کنیم . ما نمی تونیم با جبر روزگار در از بین بردن خودمون دست به یکی کنیم . زندگی ادامه داره و ما نباید قبل از ورود به برزخ احساس برزخی داشته باشیم .
خیلی راحت عکس می گرفتیم .. هرگز فراموش نمی کنم همه اون نگاههای عاشقانه و پر امیدشو به وقت گرفتن عکسها .. عکاس خانوم واسه مون کارگردانی می کرد اما بیشتر لحظات حس می کردم که این یک نمایش نیست .. این یک حقیقته .. حقیقت عشق من و همسرم ..که می دونستم با گذشت زمان همچنان اوج می گیره ...
دیگه باید یواش یواش افکار مزاحمو از خودم دور می کردم . نازنین حقیقی زندگی من کنارم قرار داشت .. نازنین باوفا و دوست داشتنی که می دونستم ترکم نمی کنه ... چون نفسهای اونو نزدیک تر از نفسهای خودم به خودم حس می کردم . اون اومده بود تا همه چیز من بشه .. اون بهم اعتماد کرده بود و من وظیفه سنگینی داشتم .. هم سنگین و هم خیلی راحت .. چون عشق اگه خالصانه و با تمام وجود باشه هیچ چیز به راحتی وفادار بودن نیست . و من نفسهای زندگی بخشمو از کسی می خوام که ازم می خواد بهش زندگی بدم .
هردومون می دونستیم که چه رفتاری داشته باشیم می دونستیم که از زندگی چی می خوایم ... دستای همو می گرفتیم تو چشای هم نگاه می کردیم .. کتاب عشقو تو چشای هم می خوندیم .. و به اندازه عمری حرفای ناگفتنی داشتیم که به هم بزنیم .. حرفایی که در این دوازده روزه به اشکال مختلف بر زبون آورده بودیم . حرفای تازه عشق .... حالا که ماهها از اون روز گذشته هرگز حس نکردیم که عشقمون , لحظات با هم بودنمون واسه ما یکنواخت شده .. تازه هر روز بیشتر از روز قبل احساس وابستگی و دلبستگی می کنیم . و ازدواج مثل تاجی بر تارک عشقمان درخشیدن گرفته ...
یه سوتی عجیبی دادم که کلی خندیدیم ...دسته گل عقدمون یه دسته گل جمع و جوری بود که به شکل قارچ گنده شده بود اونو گذاشتیم یه گوشه باغچه تا یه عکسی رو بدون دسته گل بگیریم .. پس از این که عکس گرفتیم یه نگاهی به دور و بر انداختم دیدم دسته گل عمود وایساده .. تعجب کردم چرا این فرمی شده ...هرچی هم می خواستم از رو زمین بردارمش بالا نمیومد ...متوجه هم نشده بودم که رنگ گلهاش با رنگ دسته گل ما فرق می کنه .. فقط قالبش یکی بود ...اون دسته گل ما نبود .. اونا گلهایی بود که توی باغچه به طرح قارچهای گنده کاشته بودند که من یکی از اونا رو با دسته گل خودمون اشتباه گرفته بودم . دیگه هوش و حواس واسه دوماد نمونده بود . پسرم و زنش هم که متوجه این موضوع شده بودند مدام تیکه مینداختن .
اون باغ اون شب واسم شده بود باغ بهشت ..و من در دل شب , یک روز روشن و آفتابی رو می دیدم ..روزی به اندازه تمام زندگی ... دلم نمی خواست اول دی ماه 96 تموم شه . حس می کردم خدا دوستم داره که نازنین پاک و راستگو و عاشق ومهربان و خوش اخلاق و خونگرمی رو سراغم فرستاده ..نازنینی که درکم کرده عشق را با تمام وجودش احساس می کرد . یک روز مونده بود به تولد رویای من .. دوم دی روز تولد عشقم بود ...ومن داشتم یاد می گرفتم شایدم یادگرفته بودم که زندگی فقط غم و اندوه و نالیدن نیست .. این عشق و امیده که به آدم آرامش میده . خدا رو شکر می کردم که به اندازه ای داریم که من و همسرم بتونیم زندگی تقریبا راحتی رو داشته باشیم و کنار هم احساس خوشبختی کنیم . شکوه لحظات پرشکوه رو باید نشونش داد .. درسته که با تمام وجودمون این ارزش و ابهت رو احساس کرده ولی قشنگی این لحظات رو با کلمات عاشقانه وپر احساس خودمون قشنگتر پرشورترش می کردیم .. فردا و فرداهای ما چی می شد ؟! چی می شه ؟! فقط همینو می دونستیم که کنار هم سختی ها معنایی نداره ..ادامه دارد ..نویسنده : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
تـــــوبـــــه مـــــان را بپـــــذیـــــرآزادی !

چشمانت را بازکن آزادی
لبانت رابگشای
این باربال پرنده عشق رانمی چینند
شاهین شجاعت ازشادی می سراید
خورشیدشب از طلوع دوباره می گوید
چشمانت رابازکن آزادی
ازخواب چهل ساله ات برخیز
بیدارشوتا ببینی ...
که چگونه گلوله ها ازتو دورشده اند
بیدارشو تا ببینی که خواب نمی بینی
چشمانت رابازکن آزادی
دیگر گرسنگان شب..
غذای گربه ها را نمی خورند
و تو ای مردتنهای شب
چشمان تو با اشک حسرت وداع خواهد گفت
چشمانت را بازکن آزادی
ببین که زباله ها....
چگونه در زباله دانی تاریخ آتش می گیرند
دیگر کسی تو را به بند نخواهد کشید آزادی
دیگرکسی درخانه اش را به روی تو نخواهد بست
بیدار شو تا شکوفه هایت را ببینی
لاله های سرخ را ببینی
دشت های سبز را ببینی
لبخند ها را ببینی
دیگرچشمه ها نخواهد خشکید
ببارای باران آزادی
بباربرهرزاینده آبادی
چشمانت رابازکن آرادی
ببین که مردم سپاهان چگونه اشک می ریزند
تا به زاینده رود خود نفس بخشند
و مردم خوزستان چگونه با آتش عشق
به کارون خود زندگی می بخشند
بیدارشو آزادی !
سرزمین من سرزمین شیاطین نیست
بیدارشو آزادی !
فرشتگان بیدارشده اند
بیدارشو تا آخرین نفسهای شیاطین را ببینی
دیگرکسی پیاله ای ازخون دلش سرنمی کشد
دیگرمادری برای سیرکردن بچه اش ...
تن فروشی نمی کند
پدری بی کسب وکار..
خود را به زیر ماشین نمی اندازد ..
تا تنش را این گونه بفروشد
بیدارشو آزادی !
دیگر روزنامه نویس را به خاطر تو نمی کشند
نترس ای آزادی
هیچ کس ازتو انتقام نمی گیرد
تورا همه جا می توان دید
درچشمان بیگناه آهوی گریزنده ازشیر
درچشمان سرخ ندای سبز
درفریادهایی که به گوش خدامی رسد
چمن ها باملودی نسیم آماده اند
غنچه ها لب گشوده اند
شکوفه ها درحجله زفافند
ایران بانو منتظراست
هزاران بلبل عندلیبانه می خوانند
کویران سبز ازشادی می لرزند
تخت جمشید ..خلیج پارس
دریای شمال وجنگل سرزمین ما
و دماوند استوار تر از همیشه
نام تو و ایران را فریاد می زند
بیدار شو آزادی
توبه مان را بپذیر آزادی
و مابه تو نزدیک تراز همیشه ایم
و تو به مانزدیک تر از همیشه ای
تا درآغوشمان جای گیری
آزادی ! به خدای آزادی قسم
که دیگر با طناب عمامه
تو را بردارعبا نمی آویزیم
که دیگر با طناب عمامه
تو را بر دارعبانمی آویزیم

نویسنده : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
اینجا بود که
دستت میخوره به یه دکمه همه چی عوض میشه. لمسیه دیگه .
اولین اشتباه اخرینشه
باید مواظب باشی بچه جون
ادم بدا منتظرن تو اشتباه بکنی
کنار ویرایش و پیش نمایش یه حذف اگه بود چی میشددددددد؟
ما آدمیم نه ربات !!
     
  ویرایش شده توسط: rezasefidbarfi   
مرد

 
قصه هر روز من اینه که شبا موقع شام خوردم یا بعدش باید بشینم تا خانم مامان کتابی که میخونه برای من توضیحش بده .
از همه چیز از فاصله کهکشان ها و الفا سنتوری و سیاه چاله فضایی بگیر و با سرعت نور بیا زمین و شعر و ادبیات و حسابداری و حقوق و علوم سیاسی .
بعضی وقتا میگم مامان خانم اینو پارسال برام خوندی توضیح دادی . خب یادمه دیگه .
بعضی وقتا هم وای به حالم . میگه برو صورتتو خیس کن و بیا .
این یعنی یه سیلی.
رفته بودیم خونه داییم . توی ماشین داشتیم اخر شبی برمیگشتیم. گفت رضا یادت باشه یه جفت سیلی .باشه؟
گفتم خب باشه . چشم .وقتی رسیدیم یه ساعتی هم گذشت بهم گفت رضا چیزی احتمالا یادت نرفته؟
خب یادم بود .ولی نمیشد .باید سیاست بخرج میدادم.
گفتم مامان خانم اجاده میدین برم اتاق خودم؟ میخاستم در برم دیگه.
خلاصه مجبور شدم برم صورتمو خیس کنم و بیام. هر چی می گفتم خانمه مامان به خاطر یه باد که ناغافل در رفت نمیبخشی منو؟
خب ببخشید دیگه .معذرت میخوام .
گفت خب باشه . ولی یکیشو میزنم تا یادت باشه چیزی بهت میگم رو یاد اوری کنی.
دسستشو برد بالا و من چشامو بستم .گفتم الان با سرعت ثابت و شتاب ده متر در مجذور ثانیه و انفجار هسته ای و تماااام ....
توی کتابای که میخونه و باید برام توضیحشم بده این چیزا هست دیگه
با چشمای بسته اهاااااا اااااا اهااااا الان که یهو خورد بهم و من پخش شدم روی زمین ....
ولی توی همون لحظه های اولیه احساس کردم ورژن این سیلی با قبلیا فرق داشت .
مزه بوسیدنای رو داد که معنیش امضای اتمام شب میده داشت.
چشامو باز کردم دیدم لپمو بوسیده . یه خانم مامان پسرو بوسیده . مث هر شب .
یکبار گفتم مامان خانم این جواب معذرت میخوام چیه؟ اخه همه میگن خواهش می کنم . چیزی دیگه نیست؟
با یه سخنرانی در مورد ادبیات و فرهنگ و تفاوت مردم با ملت و حقوق سیاسی و ..... اخرش گفت :
اگه تو دانشجوی من بودی بهت یه صفر گنده میدادم.
چون الان باید اینو میپرسیدی؟ یا سالهای قبل ؟
بعدش گفت جوابش همون خواهش می کنمه و باید هر کی اینو گفت بخاطر هر چیزی ...بگی خواهش میکنم .اشکالی نداره.
در غیر اینصورت به شعور همگانی توهین کردی. متوجه شدی؟ من فهمیدم یک کلمه دیگه بگم باید برم صورتمو خیس کنم و بیام .
یکبار دیگه هم پرسیدم اگه معذرت خواهی با دلیل یا بی دلیل کسی رو قبول نکنم اون وقت چی؟
یه نگاه عاقل اندر سفیه بمن کرد و سرشو یک کمی برگردوند و از اون نگاه ها که میدونم معنیش اینه : اگه دانشجوی من بودی صفر هم بهت نمی دادم هستش .
فکر می کنم یه دقیقه ای فکر کرد چی جواب منو میشه داد .
تا به خیس کردن صورت نکشیده باید یک کاری میکردم دیگه. با یه حالت پر محبت و مودبانه و شوخی مثل همیشه دیگه ... گفتم : اقای پدر که نیستن تشریف بردن پیش خدا ( خودمو لوس کردم دیگه ) اگه خانمه مامان از من عذر خواهی کنه منم نخوام بگم خواهش می کنم .... با یه عالمه ترس .... اون وقت چه اتفاقی میفته؟
گفت : اون وقت باید با منطق و نه با داد و بیداد اثبات مجرمیت کنی در یک دادگاه علنی و درخواست مجازات ...نمیدونم چی چی که معنیش مساوی و به اندازه جرم هستش .... کنی
ولی بهتر اینه که ببخشی . این نهایت انسانیته ....و یه سخنرانی کرد که بقول مامان خانم ... بمااااند.
حتما هم چند بیت شعر باید بخونه وگرنه بوسه اخر شب و اجازه که بیام اتاقم و سراغ اینترنتم رو ندارم.
امشب معرفی کارلوس کاستاندا بود از شبای قبل که به عرفان امریکای جنوبی ربط داشت .
این شده زندگی همه شبای من . روزا که بمااااند
ما آدمیم نه ربات !!
     
  
مرد

 
به دوست اینترنتیم گفتم چرا یکی از دوستام توی اینترنت هر چی میگم هیچی باور نمی کنه؟ گفتش خب اون باید فهمشو داشته باشه بتونه طرفشو بشناسه . اگه نتونه صدتا قسم هم بخوری بیفایده دس.
یکبار دیگه گفتم بهش که من خیلی مزاحم موبایلی دارم ویندوزمم مشکل داره . گفت خب منم اینطوریم. خبلی فکر کردیم که چکار کنیم.
راه حلمون این شد که ویندوز و همممه چیزو بدیم برامون حذف کنن و دوباره نصب کنن. سیمکارتامونم بشکونیم .
هیچی دیگه . همو برای همیشه گم کردیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یه روز با یکی از دوستام داشتیم تند و تند راه میرفتیم. داشتیم در میرفتیم .نزدیکیا داشگاه بودیم. رفتیم اونجا.
مگه میزاشتن بریم تو. گفتم من پسر خانم.... هستم. منو با دوتا بادیگارد فرستادن دفتر رییس ولی دوستمو همونجا نگهش داشتن .
اتاق رییس چقدر بزرگ بود ها . یه میز بزرگ صندلی ازاینا که میچرخه . سلام کردم و رفتیم تو . منو معرفیم کردن و اون دوتا رفتن . خوب شد اجازه داد بشینم . اگه اجازه نمیداد چی؟
حالا هی میگفتن کنفرانس دارن . سخنرانی . نمیدونم چی چیه . مثل مدرسه نیست ها. اصلا سروصدا نبود.
صدای تق تق تق تق .گفتم اها یکی داره میاد. یه اقایی اومد و خب منم باید بلند بشم سلام کنم و بگم ببخشین و بشینم دیگه .
یکی میومد یکی میرفت هرکسی هم منو میدید دستشو میکشید روی سرم میگفت آخی چه آقا پسر نازی . واای چقدر مودبه . انقدر بلند شدم نشستم که طفلی صندلیه قرچ قرچ می کرد . خب دلم سوخت براش دیگه .صندلیه دیگه .تخته وزنه برداری که نیست
تا میومدم موهامو مرتب کنم باز یکی دیگه میومد و همون ماجرا .میدونستم اگه مامان بیاد و منو ببینه حتما میگه مگه از جنگل در رفتی بچه ؟ نمیشد یه دستی به موهات بکشی ؟
میگهههه . شایدم دستور بده صورتمو خیس کنم و الطاف ملوکانه شو در بارم اجرا بکنه دیگه.
یه آقای اومد کراوات داشت . چقدر اودکلنش خوش بو بود. اگه دختر بودم یه بوس بهش میدادم . هر چند همینطوریشم خیلی فرق نداره
اومد نشست کنارمو و داستان موهای من و چه گلپسری و همون داستانا قبلش ..ولی سوالای که تموم نمیشدن . اسمت چیه ؟ چند سالته ؟ کلاس چندی ؟ بعد سوالاش تخصصی تر شد.اسباب بازی چی دوست داری؟ منم گفتم تووووپ . خب شد نپرسید چند تا داری . بعدش دستشو گذاشته روی پام فشارش میده خیالشه من نمیفهمم .بعد گفت والیبال بلدی؟ بسکتبالم بلدی؟ اشتباه کردم گفتم بله اقا من همه چی بلدم .
اگه میگفت تا صد هزار میلیون بشمار چی؟
شانس اوردم مامانم رسید. یه عالمه کاغذ توی دستش بود. من بلند شدم. یهو همه بلند شدن.
خیال کردم بخاطر من بلند شدن . چه ذوقی کردم ها. مامانم گفت با دستو تو بشین . با اخم . منم نشستم ولی خب همه نشستن .
مامانم با اون حالتاش که هیشکو تحویل نمی گیره یه داد و بیدادی کرد و .... از اون حرفا که : من نمره به اینا نمیدم و اون دانشجو باید بره دوره لیسانسشو تکرار کنه و.... من فهمیدم که اگه سکوت نکنم بابامو میاره جلو چشام .
هیچی دیگه. خفه شدم .نمیدونم چقدر گذشت . ساعت مچیم مثل خودم از ترسش کار نمیکرد.
خیال می کردم عقربه هاشو با میخ سر جای خودشون محکم کردن که تکون نخورن. باید از ساعتم معذرت میخواستم ولی اونجا که جاش نبود . در حضور خانمه مامان و این حرفا؟ نچ .نمیییشه. اقای رییس هم فقط بلد بود بگه بله بله چشم . شما خودتونو ناراحت نکنید . چشم . اقدام میشه .
پیش خودم گفتم اااا این مامان منه؟ چه کیفییییی کردم
اصن نمیدونم که چی شد منو دید . اخه توی یک قدمیش بودم.
اقای کراواتی هم رفففففت . اصلا پاک شد. دیلیت شد . شیفت دیلیت شد.
مامان خانوم تک من نشست و در یک لحظه که اوووج فیلمای عاشقانه س کاغذا از دستش افتادن روی یه صندلی دیگه و روی زمین پخش و پلا شدن و دستاش دووور گردنم .نه یه خورده پایین تر. گرفت و با هممه اون احساسات عاشقانه که خیلی میفهمم دیگه دوستم داره و اخر اخر احساس امنیتمه ..... جلو اون همه ادم بزرگا گفت : سلااام عزیییزم خوشگلم .مامانی فدات بشه اینجا چکار میکنی و نگاش رفت به سمت موام. موهای در هم ریخته
وقتی ابروهام میره بالا و همونجا میمونه .نمیدونم چرا سرمم خودبخود میاد جلو .دیگه میفهمه که یعنی مااامااان جلو اینا نگووو . من خجالت میکشم دیگه.
یه بوسی کرد که صداش تا قله الوند رفت .کوهنوردا حتما شنیدنش
خلاصه عشق بازیش با پسرش که تموم شد گفتش خب عزیزم اینجا چکار میکنی؟ مگه نگفته بودم خیلی کار واجب داشتی تماس نداشتی و مهم بود و اینااااا فقط میتونی بیای اینجا؟
یواشکی که خودش بشنوه گفتم مامان من و یکی از دوستام ( اونجا اسمشو گفتم ) داشتیم راه میرفتیم فقط. یه اقاهه اذیتمون میخواس بکنه ماهم اومدیم اینجا.الان پشت در دانشگاس . اوناهاش اون پیرن راهراهه .
نمیشد بگم اگه میرفتم خونه اونم میومد و خونه خالی هم داشت و چکارها که نمیکرد. خب نمیشد بگم که.
مامان مثل دینامیتی که اقای نوبل اختراح کرد یهو بلند شد و یه داااادی زد که ... حراست دانشگاه پس کجاس ؟
به اون اقاهه گفت. فکر بکنم اقای رییس بودش. نمیدونم.... اوووون مرتیکه رو من میخوام . همین حالا .همین جا. با 110 تماس بگیرید
وااای خدا بخیر کنه . همونجا طناب دار رو میشد دید . طفلی طناب دار چقدر اسمش بد در رفته . هیشکی ازش تشکر نمیکنه. من بجای همممه میگم اقای طناب دار ازتون خیلی ممنونم که اجازه نمیدین کسی رو اذیت کنن و تازه بتونه در بره .
تااازه .این که هیچی نیس. باید از اقای جلاد هم تشکر ویژه بشه دیگه. اینا زحمت میکشن اخه. اگه من باشم میگم به همممه جلادا یه توپ خوشگل بدن باهاش پینگ پونگ بازی بکنه .
دونفر از اون ادم هیکلیا که حراست دانشگاس اون پسر ترسناکه رو اوردنش . پلیس هم رسید. پلیس رو دید دیگه هی نمی گفت ولم کنید بینم. من خیلیییی پلیسا رو دوست دارم . تا میبینمشون فقط دلم میخواد دوستشون داشته باشم . نمیدونمم چرا ها . خب دارم دیگه چکار دارید
راهنمای و فتا و اگاهی و نمیدونم چی چی نداره . نمیدونم چرا نمیشه وقتی میبینیمشون بوسشون کنیم
خب اینم تشکره دیگه .
مامانم گفت ببین اقا پسر هنوز نطفه جرم منعقد نشده ... حالا با انگشتش مثل تهدید ...اگر یکبار دیگه...
یهو اون پسره گفت برو بابا ... یک ساعت دیگه بیرونم
اگه ساکت میشد کاریش نداشتن ها.... چون مامان هانوم قصد چی داشت؟ قصد اموزش بخشیدن دیگران به منو داشت دیگه.
خب خیلی راحت گفت سرکار این بی ادبو لطفاااا ببرین کلانتری به سرگرد ... بگید از ایشون ( با علامت سیلی زدن با دستش ) چیز کنید دیگه .. همون دیگه. بعد گفتش من مادر خانمشم . من چه کیفی می کردم
شب توی خونه .... رضااااا گفتم بله . دارم شلوارمو عوض میکنم ایناها . ببین این نصفیشه .نزدیک بود بخورم زمین
بگو بینم چرا همیشه همه با تو یکی کار دارن؟
من من کنان گفتم نمیدونم خب . لابد خوشگلم دیگه. یواشکی گفتم .
گفتش اینهمه پسرای ناز خوشگل مودب نمره شون بیست . چرا تو یکی؟
عجب گیری کردیم . گفتم مامان خانوم من نمیدونم . خب گیر میدن دیگه. بی ادبن . چمیدونم. هم میخوای پسر خوشگل و مدب داشته باشی همم کسی کاریش نداشته باشه؟ خب نمییییشه دیگه. مگه از اونای دیگه شما خبر دارین؟ ندارین دیگه.
چیزا دیگه هم گفتم ولی یادم نیس
باید سریع اطلاعاتشو اپدیت می کردم دیگه. وگرنه منم دیلیت میشدم. خب صورتم باید خیس میشد دیگه.
توی همون که چی بگم چی نگم ...گفتم مامان ببین رونمو. خب اونا مجردن دیگه. من که نمیخوام بد باشم . خب اونا نمیذارن من چکا کنم؟
ر چکار گفته نشد .الان میشه درد سر . با دستم ادا هم در میاوردم . ادامه دادم دیگه. از پشت سر میبینن منو یه طور میشن . از پهلو میبینن منو یه احساسات دیگه بروز میکنه واسشون . خب من چکارررررررررررررر بکنم.
باید بهم یاد میدادی زشت و بی تربیت و فحش بده و اینا باشم دیگه.
گفت فحش بده نداریم . همون اولیش که گفتی بسه دیگه . میری توی اتاقت .حق چت کردن نداری ها. بدون غلط املایی مینویسی امروز کجاها رفتی چکار میکردی و چی شد که اون پسره دنبالتون افتاد میاری من بخونم.
منم باید میگفتم چشم . گفتم دیگه.
با انگشت اپمو نشونش دادم . ابروهام رفت بالا سرمم اومد جلو . یعنی میشه لطفا ببوسید و اجازه مرخصی به اینجانب بدید .
منم نوشتم ولی از جای نوشتمش که توی خیابون داشتیم راه میرفتیم. نمیشه اخه از یه ساعت قبلش بگم.
از اولش که کی با موبایل گفت بیا و هزار بار گفته بود و گفته بودم فقط همین یه باره ها دیگه نگی ها. حالا چقدر خوش گذشت و ایناش هیچی. نمیشه بگمش که.
خب خودش به صدتا روانشناس و دکتر نمیدونم کی توی ماهواره و فوق تخصص چی چی گفته بود همشونم گفته بودن اقا پسرتون کاملا سالمه. چشم شما رو دور میبینه یه شیطنتی میکنه چیزی دیگس. شش بارم منو برده و ازمایش اچ ای وی . خب منم مث همیشه سربلند . یه نامه میدن بهم نوشتن خانم .... فززند دلبنتان اقای رضا ... کاملا سالم می باشد و از این چیزا.
اون شب چه شانسی اوردم . هم برام کتاب نخوند هم مجبور نشدم شعر حفظ کنم . نوشتن همون قسمت کافی بودش .این شکر خدا نداره؟؟؟؟؟؟؟ خب داره دیگه
ما آدمیم نه ربات !!
     
  
مرد

 
قشنگ بود رضا جان ..نمی دونم قبلا هم خاطرات و احساسات خودت یا مطالبی از این دست رو می نوشتی یا نه .. ولی درمجموع خوب بود و جا داره که بهتر و پیوسته تر هم بشه ..هرچه بیشتر بنویسی و احساسات خودت رو بیان کنی قدرت قلمت بیشتر و بیشتر میشه و خیلی خوب تونستی اون چه رو که می خوای و بهش فکر می کنی با زبان قلم بنویسی و یا این نویسندگی خوبت جا داره که درخواست تاپیک بدی تا علاقه مندان به نوشته های زیبایت بتونن مطالب ارزشمندت رو راحت پیدا کنن و با این پدیده در امر نویسندگی آشنا بشن و من لذت می برم از این که دوستانی رو می بینم که شوق و ذوق نویسندگی داشته و با اراده و اندیشه و احساس و پشتکاری قوی می نویسند و می نویسند .. موفق باشی . .. دوست و برادرت : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
rezasefidbarfi: اون شب چه شانسی اوردم . هم برام کتاب نخوند هم مجبور نشدم شعر حفظ کنم . نوشتن همون قسمت کافی بودش .این شکر خدا نداره؟؟؟؟؟؟؟ خب داره دیگه
ایول
زیبا نوشته بودی رضاجانم،
زمانی که ایرانی باامیرسکسی همکاری میکردو یاداوری شدبرام
همین طوری ادامه بده،خودایرانی میدونه قدربچه های بااستعدادو
تونگارشم هم راهنمایت میکنه،
بازم هردوتای شما رودوست دارم
حقیقت ،خدا هست...واقعیت،خدای نبوده ونیست ونخواهد بود
     
  
مرد

 
( نوشته ایرانی ) خیال می کردم یعنی همه اهل ایرانن . تازه فهمیدم اسم نویسنده تاپیکه
یکی نوشته من واقعیم !!!
نوشتم خب همه واقعین مگه عروسکیشم داریم
یکی دیگه مسیج داده .حالا یه خط منم یه خط اونه . چه چیزااااای هاااا
اقا پسر چکار میکنی؟
هیچکار .اینهمه میگن بیکاریه نشنیدید؟
ببین تو از اون کارا میکنی؟
نه من از همین کارا میکنم
گرفتیمون؟
نوشتم : نه میخوای بگیرمت ؟
نوشته : منظورم سین و کاف . گرفتی؟
س و ک ؟ یعنی سگ ؟ .... باید چیزیو بگیرم؟
یه سینش جا موند
حالا هفت سین هم باشه مگه فرقی داره؟
اصلا ولش کن .خودتو زدی اون راه ها
خب ولش کنم بوش درمیاد .نمیرم اون راه همین راه خوبه . اینطوری گم نمیشم
ببین با من بازی نکن من ختم روزگارم ها
ااااا توپ بازی بلدی ؟ تااازه من ختم روزگار نیستما میدونسی اینو؟
میخوای حال گیری کنی؟
نه بابااااا ولی دوست داری بدم حال گیری کنن مثل پنچر گیری دوچرخه
اااا از این کارام بلدی؟
نه همون کارا بسه . شما از این کارا بلدین فقط؟
نه من تا حالا از این کارا نکردم
پس میسپرم پشت سرتون نماز بخونن
ببین جوجه من صدتا مث تورو گشنه میبرم تشنه میارم
خب وسط راه بهشون یه چی بده بخورن .چه خسیس
خخخخ خوشم اومد جالبی
چرا خخخخ ؟؟مینوشتی ظظظظظظ چه فرقی داشت اصن ککککککککک
میدونی شمارتو از کجا اوردم؟
فرق نداره .مهم اینه من ادم حسابتون کنم . میتونم حساب نکنم
چشات راسی راسی ابی ؟ خیلی قشنگه
پ ن پ برای حظ بصری چنابعالی لنز زدم
من موهای بور خیلی دوست دارم
خوشبحالتون رنگ مو واسه خانما تو بازار هست
ببین حرف دهنتو بفهم چی میزنی
حرف بلدی میخواد. فهم دانش میخواد .زدن تورو میخواد
اخه مااال این حرفا نیسی
میدونم خب. من مال اون حرفام .اینا مال شماس
مال من میدونی چقدره؟
مبارک خودتون باشه خودم دارم
جدی میگی؟ اسمش چیه؟
اسم شمارو میخوام بذارم روش . اسم شما چیه؟
برووو بچه خوشگل . این درستش نیست هااا
درستش اینه که خوشگلی برا ادما یه ارزشه .شعور میخواد . کتاب بیشعوری رو میدونی برا کیا نوشتن دیگه
پس کتابم میخونی
نه . برام میخونن .میخوای برات بخونم؟ از ستار گل سنگم رو بلدم . بخونم؟
شنیده بودم خیلی بارته ولی شک کردم
مگه من ماشین باری ام ؟ خودت بارته اقا . بجای شک چیزی دیگه نیست بکنی؟
هست . توووو . میای؟
اینقدر تو کفی ؟ واستون متاسفم .تو هم نه باید بگی شما.کجا بیام؟
خونمون دیگه
مگه توی خونه زندگی میکنی؟ ببخشینا فک کردم از طویله تماس میگیری
ببین بچه بهت گفتم .حرف دهنتو بفهم
خب منم گفتم فهم و درک و شعور و اینا . خب نداری دیگه من چی بگم دیگه
خب . باشه . ولش کن الان داری چکار میکنی؟
دارم میخونم.ادبیات فارسیتون در حد دکترای ادبیاته
توکه گفتی نمیخونی. ضمنا ادبیاتم چشه؟
دارم سایت لوتی رو میخونم .توی یه جمله دوتا فعل گذاشتی .بیسوادی دیگه
اگه دستم بهت برسه میدونم چطور بکنم
چشمات رسیده کافیه. مسیج هاتم میرسه. شما به همون کف دستی غنایت کن دیگه
پسر دختر هممه چی زیر دستم فراااوونه
بله معلومه . همین الان دستت توی شلوارته .یا از بیرون همونجاس
اینا رو وللش . اهل حالی دیگه؟
خب بله .خیلیم تو حالم. مثل شما نمیخوام اشپزخونه باشم
اشپزخونه ؟ یعنی چی؟ اونجا دوست داری بدی؟
یعنی شما اونجا ظرفاتو بشور الان شوهرتون میرسه ها. بدم؟ ادم قحطه مگه؟
بیا .خوشت میاد.( یه کلمه بی ادبی که نمینویسمش)
خب حالا اسمت . سنتون . اصلا کجا هستید ؟
اسمم خیال کن علی.سنم خیال کن ۲۰ .خیال کن خیابون حافظ. میای؟
خیال کن اومدم. خیال کن کردی تموم شده. ولی خیال نکن پلیس تورو شنود نکرده ها .حالا در برو
برو بابا تو دیگه کی هستی . خب بگو نمیام
من کی گفتم کسی هستم . به پنج زبون بلدم حرف بزنم . به کدومش بگم نمیام؟
توی خیابون دیدمت .حالا میبینمت
خوشبحالت که منو دیدی .من تورو .... خودت حدس بزن جای نقطه چین چیه .
میخوای بگی منو شا...ی؟ یا منو ر...ی ؟
چقدر برای خودت ارزش قایل شدی ها. میخواستم بگم من تورو دوست دارم . همو دوست داشته باشیم بهتره
جدی جدی میگی یا شوخی می کنی؟
مگه نمیگی از من خیلی شنیدی و دیدی؟ پس چی دیگه؟
.....
حالا یه صدتایی در باب دوستی و عشق ورزی به همدیگه.....
....
باشه داداش رضا .من نوکرتم . کسی بهت گیر داد حرفی زد .هرچی هرچی .خودم خاک زیر پاتم .
رفتش...... خب از اولش نمیشد همینو بگه؟
بعضیا دیوونن ها
ما آدمیم نه ربات !!
     
  
مرد

 
aliazad77: قشنگ بود رضا جان ..نمی دونم قبلا هم خاطرات و احساسات خودت یا مطالبی از این دست رو می نوشتی یا نه .. ولی درمجموع خوب بود و جا داره که بهتر و پیوسته تر هم بشه ..هرچه بیشتر بنویسی و احساسات خودت رو بیان کنی قدرت قلمت بیشتر و بیشتر میشه و خیلی خوب تونستی اون چه رو که می خوای و بهش فکر می کنی با زبان قلم بنویسی و یا این نویسندگی خوبت جا داره که درخواست تاپیک بدی تا علاقه مندان به نوشته های زیبایت بتونن مطالب ارزشمندت رو راحت پیدا کنن و با این پدیده در امر نویسندگی آشنا بشن و من لذت می برم از این که دوستانی رو می بینم که شوق و ذوق نویسندگی داشته و با اراده و اندیشه و احساس و پشتکاری قوی می نویسند و می نویسند .. موفق باشی . .. دوست و برادرت : ایرانی

وااااو ... مرسی .خیلی ممنونم . چششم
یه عالمه تشکر می کنم Natoo78: ایول
زیبا نوشته بودی رضاجانم،
زمانی که ایرانی باامیرسکسی همکاری میکردو یاداوری شدبرام
همین طوری ادامه بده،خودایرانی میدونه قدربچه های بااستعدادو
تونگارشم هم راهنمایت میکنه،
بازم هردوتای شما رودوست دارم

خیلی ممنووووووووونم مرسی که خوندینش. خب نمیدونم چطوری اخه تشکر بکنم . کلمه پیدا نمیکنم برا تشکر
ما آدمیم نه ربات !!
     
  
مرد

 
ای بابا . اومدم جواب دوستمو توی سایت بدم نمیشه .
اومدم درستش کنم کامپیوتررو خراب کردم
خواستم اینو درست کنم فیوز در رفت
تاریکی تاریکی رفتم فیوزو بزنم صدای مامانم درومد
رفتم بگم هیچی نیس . ببخشید . یه چی بگم دیگه . زدم شیشه اودکلن افتاد روی تلویزیون
واااو تلویزیون سوخت . تصویر رفت .
کی تا صبح بوی اودکلنو تحمل می کنه ؟
در رو باز کنم بوی اودکلن بره دستشوی .برق نداریم هواکش نداریم بوی دستشوی ...
موبایلمم شارژ نداره
شارژرمم کار نمی کنه
سوپر بانکمم شارژ نداره
اخه خوابمم نمیبره؟
فردا کی جواب مامانو میده
ای بابا علی آقا چی بود نوشتین اخه
بدبخت شدم رفت پی کارش
تاریخ مصرفم تموم شد امشب
ما آدمیم نه ربات !!
     
  
صفحه  صفحه 62 از 78:  « پیشین  1  ...  61  62  63  ...  77  78  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA