ارسالها: 3591
#624
Posted: 22 Sep 2018 12:09
از یکشنبــــــــــه قبــــــــــل تــــــــــا جمعـــــــــه بعــــــــــد ۱۶
شاید اگه به من می گفتن دستات مثل بالهای یک هواپیما میشه , برفراز ابرها پروازکرده دنیا رو زیر پات کوچیک می بینی و قدرت خودت رو خیلی زیاد, تعجب نمی کردم که شرایط خودمو در اون لحظات شگفت انگیز می دونستم .. شروع یک زندگی دیگه .. گذشت ازمرزهایی که روزی حس می کردم نه ویزایی برای زندگی آن سوی مرز ها را داشته نه این اجازه رو به خودم میدم که برای خودم پاسپورت بگیرم . و حالا من در دنیای دیگه ای سیرمی کردم . آن قدر احساس آرامش می کردم که هرگزاین تصورو نمی کردم که دیگه اون تازه جوان سالهای گذشته نیستم و حتی ممکنه به همین زودی ها پدر بزرگ بشم . حالا دیگه می تونستم عاشقانه هامو غلیظ ترش کنم . رویا نگران بود که نکنه من با خاطراتم زندگی کنم و من هم مدام می خواستم این آرامش رو در اون به وجود بیارم که من به اون شکلی که اون تصور کنه و نگرانش باشه با خاطراتم زندگی نمی کنم . آدم نمی تونه خاطراتشو دفن کنه .اما خاطرات نباید بازدارنده ما از رسیدن به آینده شیرینی باشند که می تونیم زندگی رو واسه خودمون شیرین ترش کنیم . من روزهای بسیار سخت و تلخی رو گذرونده بودم و باید به آرامش و رفاهی می رسیدم که حق من بود . خیلی از آدما دنیا رو واسه خودشون به آخر رسیده فرض می کنند اما دنیای من تازه شروع شده بود ..
تمام لحظات اول دیماه به شکلی بود که دلم می خواست زمان حتی برای مدتی هم که شده متوقف شه و من در این روز به یاد ماندنی بیشتر احساس کنم که اول دی ماه یک سر و گردن بالاتر از روزهای دیگه ایه که در رابطه ما وجود خواهد داشت . هرچند تمام روزهای کنار هم بودن من و رویا ارزش خاص خودشو داره مثل ابتدای 22 آذرماهی که به من بله رو گفت ..اواسط 19 آذرماهی که برای اولین بار می دیدمش ... همه و همه در سال 97 واسه خودشون یه سالگردی خواهند داشت . بعضی وقتا حس می کنیم که فرصتها چقدرکمه و اون جوری که دوست داریم نمی تونیم از لذتهامون لذت ببریم .. ازبس شادیها و لذتها زیادند .
پسربزرگم رفته بود خونه ..شب شده بود .. دلم می خواست روزبود و عکسهای آتلیه ای ما در فضای روشن تری گرفته می شد .. فیلمبردار زن با هامون بود و پی درپی عکس می گرفت و دستور می داد که این شکلی وایسیم و اون شکلی وایسیم .خوشم میومد که می شد خیلی از مرزها رو شکست .فیلمبردار به کارش وارد بود و می دونست که کدوم حالت با احساس ترمیشه ..ولی بعضی وقتا حس می کردیم دیگه زیاد کلیشه ای شدن هم فایده ای نداره و اگه خودمون طبیعی تر کنار هم وایسیم و تو چشای هم نگاه کنیم و به شکلی خودکار حالات مناسبی برای عکس گرفتن درست کنیم بهتره ..ولی درمجموع بچه های حرف گوش کنی بودیم و اتفاقا همون عکسهای کارگردانی شده توسط فیلمبردارزن ..عکسهای خیلی خوشگلی هم از آب در اومد . جمله قبلی رو گفتم یادم اومد که اون قدیما یه جورایی عکسا رو می ذاشتن توی آب و درش می آوردند ...
درسته که هردومون از این که کنار همیم خوشحال بودیم و احساس آرامش و خوشبختی می کردیم ولی خیلی دقت می کردم که طوری درکش کنم و نشونش بدم که می دونم این حس خوب و قشنگش رو و می تونم این شور و حالش رو که برای اولین باره درک کنم . دنیا پر از حوادث عجیب و غریبه ..باید شاد بود ... اگه بخواهیم خودمونو به غمها عادت بدیم و با غم ورزیدن احساس غرورکنیم دردی از دردها را دوا نخواهیم کرد . پس شادیها برای کی و برای چی آفریده شدند ؟!...
اول دی ماه 96 , آغاز زمستان و فصل سرما , برای من شد داغ ترین روز روزهای عاشقانه من و رویایی که آمده بود تارویاهای به خاک و به خواب رفته مرا سبز و بیدارکنه . من خواب نبودم ....خاکی بودم اما خاک نبودم ...در مراسم عقد قبلی ام پسر نداشتم فرزندی نداشتم .. ولی حالاپس از سالها در این دومین مراسم و روزعقدم پسرم با من همراهی می کرد . اون مهر و عاطفه مادری رو از یاد نبرده بود . اون هرگز مادرشو , همسراولمو فراموش نمی کنه .. اما خیلی منطقی با من همراهی کرده مادربزرگشویعنی مادرمنو قانع کرده بود که کارمن اشتباه نیست ...
نمی دونستم اسم این نمایش و بازی زندگی رو چی بذارم .. فقط می دونستم اول دی ماه 96 آغاز و پایان خوشی داره ...آره ..نازنین رویای واقعی من آمده بود تا بهم نشون بده معنای عشق و محبت واقعی رو ...دردنیایی که نازنین نماها با دروغها و فریبهای خودشون راه به جایی نمی برند و جز پشیمانی و چشیدن میوه غم بهره دیگه ای از زندگی ندارند نازنین حقیقی من آمد تا به من نشان دهد معنای عشق راستین را ...
یه حسی بهم می گفت این عشق پس از عقد پرشکوه تر خواهد شد ..آخر می خواستم که این عشق همچنان به عشقی آسمانی متصل باشد .. و هردومان می خواستیم و می خواهیم که شور بی نهایت , نهایت این رابطه عاشقانه و بی نظیرباشد و تا امروز نشان داه ایم که اشتباه نکرده ایم و آینده هم چنین چیزی را نشان خواهد داد ..چون خدای عشق باماست . همان خدایی که عشق را آفرید , هستی راآفرید ..همان خدایی که من و رویای مرا آفرید ...ادامه دارد ..نویسنده : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3591
#625
Posted: 13 Oct 2018 12:22
و تــــــــــو خــــــــــواهــــــــــی آمــــــــــد
خورشیدهمچنان می درخشد
حتی اگر ابرهای تیره و تار
آسمان سرزمین مرا پوشانده باشد
عشق تو را فریادمی زند
مرغ سحربرای تومی خواند
ومن چشمانم را به ابرهای تیره شب تیره دوخته ام
ابرهای سیاه به گورسیاه می روند
وقتی ستارگان سپید بیایند
من با امید در انتظارطلوع خورشید خواهم بود
و تو می آیی
و تو خورشید مقدس سرزمین مقدس من
تابناک ترازآن روزها می آیی
با نگاهی پراز هزاران معنی
و می دانم
وقتی ازتوبپرسند چه احساسی داری
اشک امانت نخواهد داد
آخرازکدامین احساست بگویی
که اشکهای پاکت
آتش احساست را می شوید ..
و رویای من
دیدن تو بانوی خوبی هاست
هیچ کس ..چون تو نشد
هیچ کس چون تو
اشکهایش را پشت لبخند هایش پنهان نکرد
هیچ کس چون تو غریبانه وقریبانه نبخشید
هیچ سربلندی چون توسربه زیر نشد
تومشکی بودی که خود ببوئیدی
چه گویم ازتوچه نویسم
که قلم دروصف تو ناتوان است
کفران نعمت خواهد بود
اگر شکر نعمت وجود تو را نکنم
به خدا که پرستش مخصوص خداست
به خدا که من ستایشت می کنم
و من درهر زادروزت
به امید زادروزدیگرت می نشینم
تا تو سوگلی گلها را
میان گلهای سرزمین خود ببینم
تو خواهی آمد
چکمه بلندت را به پا خواهی کرد
به آب خواهی زد
و بی خانمانان را با خانمان خواهی کرد
و باز هم برسرفرشته کوچولوها ..
دست نوازش خواهی کشید
وجذامیان را نوازش خواهی کرد
توخواهی آمد و به انسان خواهی گفت ...
که انسانیت نمرده است
چقدردلم هوای تو را دارد
چقدردلم تو را می خواهد
دلم می خواهد همگان بدانند که توکه بوده ای
که تو چه بوده ای
به خدا که خدا می داند
اما این کافی نیست
نمی دانم تاریخ منتظرچیست ؟
نمی دانم خدا تا به کی صبرخواهد کرد ؟
تولدت مبارک خورشیدایران زمین
تولدت مبارک بانوی مهر و مهربانی ها
تو نیکو ترین بی ادعای تاریخی
و بی ادعا ترین نیکوی تاریخ
خیلی سخت است خوب بودن
و چه سخت است عمری دردکشیدن و صبوری کردن !
این همه نمک نشناسی دیدن و دندان بر جگر نهادن
خیلی سخت است کینه رادرسینه کشتن
اما همه اینها را درتو می بینم
به خدا وقت است که بازآیی
ایران درانتظاربانوی خود است
درانتظار شهبانو ..مهربانو ..پاک بانو
درانتظارآن که می گرید
تا خنده و امید را به ملت خود بازگرداند
وچه سخت است خندیدن با قلبی که اشک می ریزد
به خدا که نزدیک است ..نزدیک است
که با دل پاک و مهربان خود بخندی
وچه زیباست اشکهای شوق !
وقتی که لحظه وصال فرارسد
به خداکه اگرخدا عمردوباره ای به من دهد
هرگزنخواهم توانست
یک ازصدکردار نیکت راوصف کنم
ای همیشه تابنده ! دلم تنگ توست
زنده بمان ..زنده بمان بازهم زنده بمان
و به کالبدهای افسرده روح زندگی بدم
تولدت مبارک ای مظهرهرچه خوبی !....
۲۲ مهرماه ..زاد روز بانوی محبت ورزی بی ریا ..
زادروزشهبـــــانو فـــــرح پهلـــــوی برپاکدلان دنیا مبارک باد
نویسنده : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3591
#626
Posted: 15 Oct 2018 01:51
دختــــــــــر خــــــــــوب خــــــــــدا
پاییز را بهاری ترازهمیشه می بینم
عطروجودتو راخوش ترازهمیشه احساس می کنم
من هنوز بیدارم تادمیدن سپیده را ببینم
من هنوزبیدارم تا ببینم ...
که چگونه ماه بانوی من مهربانو می شود
کاش می توانستم رازهزاران سپاس رابنویسم
شاه بانوی من ! ماه بانوی من !..
تونزدیک تراز همیشه ای
تو فرداخواهی آمد
بازهم با محبت تو خارها گل خواهد شد
وکودک گرسنه آرام خواهد گرفت
وبرباد رفته به خاک سبزخواهد رسید
تو فرداخواهی آمد
باتو عشق هم می آید
بخشش می آید گذشت می آید
با تو زندگی به مردگان لبخندمی زند
ای مسیحای سرزمین ما !...
ای مریم پاییزی ما !..
ای بانوی صبر وصداقت!
بگو تو ازکدامین مکتبی
که درس زندگی و انسانیت را
آن جا بیاموزیم
زورق ها راآماده خواهیم کرد
وبه دریای اشک شوقمان خواهیم فرستاد
تا تو را به سلامت به ساحل انتظار برساند
هنورهم باورم نمی شود
که خداوند موجودی چون توآفریده باشد
وقتی چون تو می توان آفرید
چراشیطان آفریده می شود ؟!
چرا از فرشته می گوئیم ؟!
توادت مبارک ای همه رویای من
ای همه دین و دنیای من
آری همین روزها تو خواهی آمد
و من با تمام وجود
با سپاس و با عشق
بی هیچ تملق و انتظار
بردستانت بوسه خواهم زد
تولدت مبارک ای همه رویای من !
ای همه دین و دنیای من !...
ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3591
#627
Posted: 25 Oct 2018 17:07
نیـــکنـــــــــــــــام نمـــی میـــــــــــــــرد
آن کس که با سربلندی می میرد و نامی نیک در تاریخ , ازخود برجای می گذارد هرگزنمی میرد ..و من بازهم می خواهم ازمردی بنویسم که با همه فراز و نشیب های زندگی خود یک مرد بود ...او راه و رسم مردانگی راازیاد نبرد . بیچاره ملتی که نمی دانستند چه می خواهند و نه می دانستند که چگونه بخواهند و نه می دانستند که از که بخواهند . و امروز تولد آن مرداست ..مردی که به هراندازه که جوانمردی کرد ملت درحقش ناجوانمردی کرد و خاکی برسرخود ریخت و برسرش ریختند که آیندگان آن روزو نفس کشان امروز هم ازآن بی بهره نگشتند ..بیچاره ملتی که غرق مرداب گشت و برای خود هورا می کشید .. بیچاره ملتی که درجنگ شکست خورد و فریاد پیروزی سرداد ..بیچاره آنان که می پنداشتند آزادی را به سرزمین خود, به خانه خودآورده اند و سالهاست که اسیر زندان اهریمنی به نام دین وحشی گری هستند ... امروز روزشادیست ..و بازکردن و افشاندن فشفشه های اندوه دردی رادوانمی کند و من هرآن چه دردل داشتم و گلایه ها را سال پیش و سالهای پیشتر بر زبان قلم آورده ام ..... تولدت مبارک ای ستاره ای که هرگزخاموش نمی گردی .. و من هرسال به امید سالی دیگرمی نشینم که دراین روزپرشکوه فشفشه های شادی را درآسمان ایران ببینم .. تولدت مبارک ! ای گل پاک و خوش عطر ایران زمین که وقتی مرداب ها و لجنزارهاو بوی گند و تعفن ازخدا بی خبران حاکم بر این آب و خاک رادیدیم تازه دانستیم که توچه بوده ای و که بوده ای ؟!بگذار تو را کنارخود ببینیم .. ببین که همه تو را فریادمی زنند ... ببین که برای تو را شناختن چه بهای سنگینی پرداخت کرده ایم ..زندگی همچنان نفس می کشد و تو هم برای ما زنده ای .. و تو هم برای ما همچنان نفس می کشی ..ذره ذره خاک ایران زمین تو را فریاد می زند .. خورشید سرزمین من امروز با یاد و نام تو طلوع کرده است ...نمی دانم چرا روزها همه امروزمی شوند ؟ همین رامی دانم که فردای شادی ها در راه است ..تولدت مبارک ای آن که دمی از یاد ملت و کشور خود غافل نبوده ای ...مردم سرزمین تو بیدارشده اند ...کشاورزانی که زمین های ارباب را بینشان قسمت کرده ای تو را می خواهند ...مردم دیگر خواب و نمک نشناس نیستند .. همه و همه تو را فریاد می زنند ..حتی اگرنیایی نشانی از تو می خواهند .. نشانی ازآن که ازوجودتوست ...کارگران دیگردرسودکارخانه ها سهیم نیستند ... ملی شدن آبها معنایی ندارد ... حتی کوه و جنگل و دریا هم از این اهریمنان به ستوه آمده اند .. چون دیگر ملی نیستند آنان هم زندانی شده اند اما امروز در این خجسته زادروز دیده به جهان گشودنت نورامید درسبزینه های وجودشان تابیدن گرفته است . جای تو درجشن آزادی خالی نیست .آخر تو برای همه زنده ای ..ذره ذره خاک ایران زمین تو را می خواند تو را می خواهد ...شاید که فردا نیایی اما بوی تو , نشان تو , آن که به فرمان خدا به او هستی بخشیده ای را کنار خود احساس خواهیم نمود . تولدت مبارک ای مظهر صبر و ستایش !آری امروزبایدشاد بود ... باید که خندید , باید جشن گرفت ..وقتی که یادگارت بیاید عقده های تلخ راخاک خواهیم کرد و کابوس های ترس راخواب ..بازهم جوان خواهیم شد ..دیگردلمان از این همه بی عدالتی نمی شکند ..و من امروز , روزتولدت را دوست می دارم چون دراین روزخورشید عدالت , آزادی , استقلال و انسانیت فروغ دیگری دارد ...امروزچراغ امید را روشن تراز همیشه می بینم ..تونرفته ای تو همیشه بامایی و فرشته بانوی تو نیز دمی ازیادمان نبرده است ...مرواریدهای چشمانم راپشت سایبان احساس و امیدم پنهان نموده ام تا وقتی هستی تو یک باردیگرپای برسرزمین مقدس من بگذارد نثارخاک پاکش نمایم ..تا ازخدابخواهم خاک سرزمینم راسبزنماید ..تولدت مبارک !ای که به ایرانت افتخارمی کردی و ایرانت به تو افتخارمی کند ...اینک آرامش قبل ازطوفان است و روح بیدارتو ناآرام ...به زودی طوفان آزادی, خانمان ازخدابی خبران رابه آتش کشیده به باد خواهد داد و و کالبد متعفن و یاد و نام آنان رادرمرداب تاریخ دفن (غرق ) خواهد کرد و تو شاهنشاها به آرامش خواهی رسید وقتی که ببینی چراغهای تمدن بزرگ , آسمان تیره وطن و وطن پرستان را تابناک نموده است . و من روشنی روزی رامی بینم که پیروزی و بهروزی به ما سلام بگوید ... به ما که جز انسانیت , وطن پرستی و ادامه راهت نمی طلبیم .. شاهنشاها !دوست می دارم بگویم آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم ..ولی می دانم به خواب آرام نخواهی رفت تا خواب آرام برچشمان بیدارملتت نبینی ... تولدت مبارک ! پس بیداربمان .. بیداربمان و ببین که چگونه ایران ستیزان سیلی می خورند .. بیداربمان و ببین این خوابیدگان چگونه می خوابند .. بیداربمان و ببین که چگونه ویرانی ها را آبادمی ساخته .. نامت را بر قلب دماوند همیشه استوار حک می سازیم ...تولدت مبارک ای همیشه سرور! ای همیشه برتر ! توبه ملت نمک نشناس را بپذیر تا خداوند یکتا نیز توبه آنان رابپذیرد .... پایان ..نویسنده ... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3591
#628
Posted: 28 Oct 2018 11:19
کــــــــــوروش ! من بـــــه تـــــو مـــــی بالــــــــــم
کوروش! من به تو می بالم . تو شکوه تاریخی ! تو فرزند شایسته ایران زمینی ..هزاران سال است که ایران مقدس من شاهد فراز و نشیب های بسیاری بوده تلخیها و شادکامیها دیده است اما همچنان استوار و پا بر جاست ..بیگانگان خواسته اند ویرانه اش سازند آن گونه که امروز چنین می خواهند .. اما به کوری چشم دشمنان هنوزهم نفس می کشد وتا دنیا باقیست ایران ما پا برجا خواهد بود .. تولدت مبارک ای آن که دنیا ستایشت می کند اما انگشت شماری بیگانه پرست داخلی که حیف است نام ایرانی بر آنان بگذاریم می خواهند کوروش اسطوره و اسطوره کوروش را بسیار عادی جلوه دهند ...کوروش مظهر انسانیت بود .. دین او دین انسانیت بود ..و خدای او عشق بود و خدای عشق ...و یادگار او محبت است و مهربانی ...آن جا که نیاز بود می جنگید و هرجا احساس می کرد محبت بهتر و بیشتر از جنگ موثراست لطف و مهربانی خود را حتی نثار دشمنان و اسیرانش می کرد ...کوروش ! بیگانه و آشنا دوستت می دارند . و خفتنگاه تو را چه پرشکوه و با ابهت دیدم وقتی که چند وقت قبل کنارش بودم ..سکوت خاصی بر فضای پاسارگاد حکمفرمابود .. دقایقی بعد همنوعانی ازکشورهای چین و مکزیک و ژاپن و چندکشوراروپایی رادیدم .. درآن گرمای تابستان برای دیدن مردی آمده بودند که انسانیت را برای تمام انسانها می خواست . مردی که نه مثل هیتلربود نه مثل ولایت فقیه ..مردی ازتبار بشر ..مردی که حقوق بشر را برای تمام انسانها می خواست .. و من آن لحظه به ایرانی بودن خود افتخارمی کردم .. افتخارم به آن نیست که وحشی ها ی به ظاهر مسلمان و بویی نبرده از بشریت حاکم بر این کشورند .. افتخار من به آن است که از نسل تو کورورش بزرگ هستم ... چیزی نمانده که زمین و آسمان سرزمین مقدس تو را گل افشان سازیم ..هرچند تا دنیا باقیست ازپاسارگاد و ایران پاک ما بوی بهشت می آید ... لجن های استبداد هرگزنمی تواند سرزمین مرا ناپاک سازد چون ایران من , خاک مقدس سرزمین من , سرشت و دلی پاک دارد ..سرزمین پروراننده کوروش بزرگ هرگزنمی تواند ناپاک باشد حتی اگر ناپاکان چند صباحی خودنمایی کنند ..کوروش! من به تو می بالم .. دلم می خواست زبان آن توریست ها را می دانستم و به آنان می گفتم من یک ایرانی آریایی هستم نه از نسل بیگانه غیر ایرانی ..من از نسل مردی هستم که با اسرا مهربان بود ..هموطنانش را دوست می داشت . مردی که یهودیان جهان هم به اومی نازند ..من از سرزمینی هستم که رهبر آن منشورحقوق بشر را برای جهانیان نگاشت ..نه از سرزمینی که رهبرآن حقوق بشر و هموطنان حتی هم دینانش را به زیر پای نهاد و تورا قبول ندارد ... اگر بدانی درمیان طرفداران استبداد دینی چه ابلهانی که پیدانمی شوند ! این را اولین باری نیست که برایت می گویم ...ولی ازبس مضحک است و حماقت آنان را می رساند دلم می خواهد باز هم تعریف کنم .. یک بار با یک حزب الشیطانی بر سر تو بحثم شد .. نهایتا به آن جا رسیدیم که به من می گفت فرض می کنیم کوروش , خوب , کوروش , انساندوست , و....ولی اون مسلمون نبود ..پیرو دین محمد نبود .. برو بر نگاهش می کردم و بی اختیار این عبارت معروف را با کمی تغییر بر زبان دل آوردم که خدایا شکرت که دشمنان ما را از ابلهان آفریدی .. هرچند که سرو کله زدن با این ابلهان سخت تر از کلنجار رفتن با دیوانگان است .. وقتی موضوع را به اوگفتم که زمان کوروش هنوز اسلام نیامده بود سکوت کرد و گفت خب حالا ... آری این بی دینان حتی به دین خود هم اعتقادی ندارند .. بگذریم ..ملت خوب می داند که چه را دوست بدارد و که را دوست بدارد .. ملت خفتنگاه تو و سرزمین مقدس پاسارگاد را با شکوه تر از بهشت بی شکوه امام اتوبوس و برق مجانی می داند ..ملت پدرمقدس ایران زمین را فریاد می زند .. من به تومی بالم چون در این سرزمین چیزی برای بالیدن باقی نگذاشته اند ... دولتمردان ما بوی مرگ و جنایت و اختلاس می دهند .. کوروش! من به تو می بالم چون ایران پرست بودی .. اما دریوزگان حاکم برکشورمقدس من جز شیطان پرستی هیچ نمی دانند . آن چه آرامگاه دورافتاده ات را پرشکوه ترین معبد جهان می سازد این است که تو درآن آرمیده ای .. خیلی ها قدرتمند بوده اند ..خیلی ها کشور گشا بوده اند .. اما هیچکس چون تو نشد ..چون تو قدرت خود را با چاشنی پرقدرت عشق درهم آمیختی ... این عشق بود که قدرتت را با شکوه ترین قدرتهای دنیا ساخت ...این عشق بود که کورش قدرتمند را دوست داشتنی ترین فرد تاریخ ساخت ... من به تو می بالم که خاک سرزمینت را نه تنها به بیگانه ندادی بلکه ایرانت را آن چنان وسیع و وسیع تر ساختی که ملتهای دیگر زیر سایه تو و ایران مقدسمان احساس بزرگی کنند ... توآن قدرمحبوب و مهربان و پر قدرت بودی و هستی که حتی خاک تو..نام تو , یاد تو مایه مباهات ماست ..و این بوی تو و تو را احساس کردن است که به ما توانی دوباره می دهد که برای رهایی و آبادی ایران بکوشیم ... کوروش ! همچنان بیدارباش و ببین که فرزندان بیدارتو چگونه خفتگان از خدا بی خبر را از خاک پاک ایران پاکمان به زباله دانی تاریخ خواهند انداخت ... تولدمبارک ! ای ابر مرد تاریخ !ای پادشاه ایران زمین !ای رهبر انسانهای روی زمین ! تولدمبارک ای پیامبرعدالت و آزادی !من به تو می بالم کوروش ! ...پایان ..نویسنده : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3591
#629
Posted: 30 Oct 2018 09:24
مــــــــــلتی در انتظــــــــــار می بینــــــــــم
پایان شب تارمی بینم
ابرهای تیره به کنارمی بینم
پیش بینی آن شاه شریف به کارمی بینم
شعور جای شعارمی بینم
شیطان پیرسردارمی بینم
تاج عمامه را خارمی بینم
صاحب عبارا بی قرارمی بینم
آدمی رادربهشت کردگارمی بینم
شیخ شیطان صفت درفرارمی بینم
شاهزاده باسوارمی بینم
دوستدارملتی غمگسارمی بینم
خبرگان راخمارمی بینم
روبه پیرچومارمی بینم
دزدرا من شکارمی بینم
من سکوت راهوارمی بینم
شاه ایران تبارمی بینم
شاد و امیدوارمی بینم
گرنخواهد تاج ..اورا تاجدارمی بینم
کارشاهزاده راشاهکارمی بینم
همتش راپایدارمی بینم
دادرا من دادیارمی بینم
ظالمان زیربارمی بینم
کاخشان خاک و آوارمی بینم
من رضای کردگارمی بینم
نه که این سال, زپارمی بینم
مهرایران رضای یارمی بینم
من بهارپربهارمی بینم
بر(در)بساط یار, خاویارمی بینم
گل وبلبل و سنبل درسبزه زارمی بینم
من رضای محمد و نعمت شاه درجوارمی بینم
من ولیعهدرابرقرارمی بینم
آسمان عشق راپرزنارمی بینم
سرزمین مهرراکامکارمی بینم
منجی ایران زمین هوشیارمی بینم
خوشی و کارو بارمی بینم
هوای روزتولدش بی غبارمی بینم
دشمنش درحصارمی بینم
گریزومرگ و تسلیم پاسدارمی بینم
بخشش شهریارمی بینم
ایران زمین راخوش دیارمی بینم
نان وآب و نعمت بسیارمی بینم
می زندبرآب دشمن بی گدارمی بینم
غرق درآب , نابکارمی بینم
کردوترک وبلوچ وفارس و..همسوارمی بینم
من وصال یاران وشکردلدارمی بینم
شاهبانو , قاصدپروردگارمی بینم
مادرشاهزاده راکامیارمی بینم
یتیمان فرح گویان را,دوستدارمی بینم
شاهزاده رضابرسرکارمی بینم
تولدش مبارک !ملتی درانتظارمی بینم
ملتی درانتظارمی بینم
ملتی درانتظاریارمی بینم
ملتی درانتظاریار, بی قرارمی بینم
ملتی بی قرار, درانتظاریارمی بینم
ملتی درانتظارمی بینم
پایان
نویسنده :ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3591
#630
Posted: 27 Nov 2018 13:51
از یکشنبـــــه قبـــــل تـــــا جمعـــــه بعـــــد ۱۷ (قســـــمت آخـــــر)
دیگه اول دیماه 96 می رفت که به آخراش برسه . اون همه سختی و عذاب جهنمی تبدیل به یک آرامش بهشتی شده بود . هرچند خاطرات تلخ و شیرین زندگی آدمی رو رها نمی کنه ..ولی انگارخدا اومده بود که بهم بگه باورهای زندگی همیشه اون چیزایی نیستند که ما آدما فکرشومی کنیم .. این که پس از سخت ترین عذابها و شکنجه ها حس کنیم که پایان زندگی اومده آرزوی مرگ کنیم ..من بنده خوب و شایسته ای نبوده و نیستم ..خداهم مثل یک قاضیه که نباید دلش به حال کسی بسوزه رای خودشو برگردونه ولی فکر کنم اون لحظه که همسراولم توی خونه و درآغوش من چشاش گرد و به سقف دوخته شد و من خدا و محمد و علی و فاطمه رو صداش می زدم دلش واسم سوخت ...و اون لحظه ای که توی بیمارستان به قلب جسد بی روح همسرم شوک می دادند و من به دهها سال رابطه بر باد رفته ام با اون فکر می کردم ...انگار تمام دنیا به قلبم چنگ انداخته بودند . برای لحظاتی به اون لحظات فکرکردم تا به یادم بیاد من این لحظات رو به همین سادگی و مفت به دست نیاوردم ..و از طرفی این خدا بود که کمکم کرد . خدایی که می دونست من از همه طرف زجرهای زیادی کشیدم . و بعد از مرگ همسر.. مرگ پدر ...اون شب دختری به خانه من پای نهاده بود که نگرانی های زیادی داشت .. نگرانی هایی که به نظرمن مهم نبود چون خیلی راحت می شد حلش کرد ...این که با دوپسر و مادر و خواهرم تعامل و سازش داشته باشه .. و می دونستم که داره ...چون وجودش سرشار از عشق و محبت و مهربانی و بی ریایی بود و هست . بازم به این فکر می کردم که این وجود مهربان و زیبا چطور شده تا حالا از دواج نکرده ...؟ چطور شده که این قدر راحت بهم گفته بله ...؟ خودشم در این مورد باهام حرف زد و گفت که نمی دونه چی شده که در نخستین دقایق 22 آذر96 ..اونم درکمتر از یکساعت صحبت با من موافقتشو واسه ازدواج با من اعلام کرده . بارها و بار ها به این مسئله فکر کرده بازم فکر می کنم ...چون برای من مثل یک نماز می مونه ..نمازهای تکراری که روزی 5 بار می خونم . درسته که در این نماز ها کلماتی عربی رو تکرار می کنم ولی به معنای فارسی اون فکر می کنم .. درسته که دولا راست شدنهای تکراری داره ولی به خدایی فکرمی کنم که به من زندگی داد روزی داد لحظات شاد و شیرین بخشید و گفت که اگه استقامت کنی تلخیها معنایی ندارند و بعد از دنیای گذرا به زندگی و دنیای جاودان خواهی رسید ..و من تا به حال هزاران بار به اون لحظات فکر کردم تافراموش نکنم که خدافراموشم نکرده .. تا فراموش نکنم که زندگی فقط برای نالیدن نیست .. فقط برای شکوه کردن نیست . که باید قدر لحظات خوب خودمونو بدونیم . اون لحظه نماز بود و نیاز ..من همراه خودم برگه جادویی نداشتم تا مهر و مومی بر دهان و قلب آن دختر بزنم که جز من به مرد دیگه ای فکر نکنه و منو شاهزاده ای بر اسب سپید بپنداره ..من ناخواسته تنهای تنها اومده بودم برای دیدنش و دیدن خانواده اش .. اواخر 21 و اوایل 22آذر96 رومیگم ..اما یه حسی بهم می گفت که من تنها نیستم چون قبل از اومدن خدا رو بارها و بار ها صدا زده بودم که هیشکی باهام نیومده پس تو باهام باش ..ومن اون لحظات رو به یاد میارم که مغرورنشم که این موهبت رو از شایستگی خودم ندونم ..بلکه باید کاری کنم که شایسته این موهبت بشم . و من خدا را در لبخند و صورت سرخ و خجالت زده دختری دیدم که وقتی می خواست درهمون دیدار اول و پیش خواستگاری توی خونه اش بهم بله رو بگه ..دیدم .دختری که خیلی راحت بهم اعتماد کرد و این چیزی نبود جز حس درونی و شاید الهامی که بهش شده بود و جز خدا چه کسی می تونه یه حس امنی در آدم به وجود بیاره . و من زود به زود روحمو به فضای اون شب می برم و خدا را ستایش می کنم تا خدا و فرستاده خدابرای خود را از یاد نبرم . خیلی سخته با دنیا و بعضی قوانینش کنار اومدن ... بهتره بگیم با بعضی عقاید آدما ..هرگز نمی خواستم همسر اولم در بهترین سالهای زندگیش پرپرشه و تنهام بذاره ...من یک انسانم و هرگزنمی تونم فراموش کنم اون همه تلاشی رو که برای رسیدن به همسر قبلی ام کرده بودم ...اما فقط اینو می دونستم و می دونم که درسته که نمیشه خیلی چیزا رو فراموش کرد ولی وقتی که می دونی بعضی خاطرات به قلبت چنگ میندازه پس از چند ثانیه اونا رو از سر و دلت خارج کن ...به این فکر کن که این قانون زندگیه که همه ما رهسپار یک مقصدیم . بریم به همون اول دی ماه ..نخستین شبی بود که کنار هم سر می کردیم .من و دو تا پسرام و عروسم یعنی همسر پسر دومم و همسرم شامو با هم خوردیم وپسر متاهل من و همسرش رفتند به خونه شون ....البته ازدواج و این که همسرم به شکل همیشگی بیاد خونه من رو موکول کرده بودیم به بعد از مراسم سالگرد فوت پدرم ...میگن خیلی سخته با خاطرات تلخ و شیرین گذشته کنار اومدن ولی چاره ای نبود ...یه مدت حس می کردم شاید این یک ستمی باشه درحق زنی که سالها با من سرکرده ...ولی بازم به قانون زندگی که فکر می کردم بدون این که نمک نشناس و فراموشکار باشم به این نتیجه رسیدم که دنیای ما آدما همون دنیاییه که دراون زندگی می کنیم .. شاید همسراولم حالا جاش خیلی راحت باشه اصلا به این دنیا فکر نکنه ..و من همیشه خودمو قانع می کنم که درهر بار بیش از بیست ثانیه به خاطرات گذشته فکر نکنم تا از لحظات شیرین حالم بیشتر لذت ببرم .. رویای خودمو تحسین می کردم همسردوممو میگم .. چون درشرایطی پابه خونه من گذاشته بود که خیلی از وسایل مربوط شرایط قبلی من سرجاش بود و هنوزم هست ..و تعجبم وقتی زیاد شد که از من خواست آلبوم عروسی من و همسر اولمو ببینه ..یکه خوردم . برای یکی دوثانیه دلم خواست که ظفره برم ولی حالت و طرز گفتارش طوری بود که به من نوعی اطمینان خاطر داد که هیچ مشکلی پیش نمیاد و نیومد ..همینا بود که بهم اعتماد به نفس و آرامش خاصی می داد و منو بیش از پیش به این امید وارکرد که می تونم با رویای خودم تعامل داشته به خوبی زندگی کنم . دلم می خواست اون شب به انتها نرسه یا این که خیلی طولانی شه .. شب بعد از یلدا ...شب بعد از نخستین روز زمستان 96 که فرداش روزتولدرویای من بود.. ازخدای بزرگ خواستم که این رابطه خوب و عاشقانه ما رو همیشه حفظ کنه . و خدا به من این درس عملی رو داد که هرگز نا امید نباشم .. این درسو به من داد که وقتی با تمام وجود صداش کنم بالاخره جوابمو میده و یک جواب خوب ..خداوندا ! دوستت دارم .. سپاسگزارم که برای من یک رویای واقعی فرستادی ..سپاسگزارم , سپاسگزارم , سپاسگزار.. پایان ..نویسنده : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود