انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 72 از 77:  « پیشین  1  ...  71  72  73  ...  77  پسین »

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


مرد

 
مــــــــــن هـــــم پســـــرکســـــی هستــــــــــم


من هم پسرکسی هستم : پویا بختیاری . شهادت : 25 آبان 1398-2578
سه سال گذشت ازقیام خونین جانفشانانی که علیه ظلم و تبعیض حاکم برکشور به پا خواستند و نشان دادند که برای رسیدن به آن چه حقشان است از نثار جان و مال و خون و نفسهای خویش دریغ ندارند . ظاهرا مسئله گرانی بنزین بود اما درواقع این بهانه ای بود برای مبارزه با ظلم و ستم چهل ساله ای که چون خوره به جان ملت ایران افتاده رهایش نمی کرد ونمی کند .
سه سال گذشت اززمان ازجان گذشتگی فرزندان وطن که نشان دادند درراه آزادی و عدالت باید که خونها داد و حق خود را ستاند که حق گرفتنیست نه دادنی . شاید که اینک میان ما نباشند اما روحشان , یادو اندیشه شان زنده و جاودانه و زمینه ساز راهی گردیده که امروز به خوبی شاهد آنیم .
پویا بختیاری ها نشان دادند که خون ایرانی دررگهایشان جاریست . نشان دادند که فرزندان کوروش کبیرند و با شجاعت و شرافت خویش حماسه ای آفریدند که تا ابد به یادویادگار خواهد ماند .
شاید بزرگترین درس و اثر این قیام زمینه سازشدن برای انقلاب این روزهای مردم ایران باشد . دلاوران مبارز راه حق و آزادی به خوبی دریافته اند که هرقدر بیشتر بترسند دشمن شجاعت و شهامت بیشتری یافته بسیارآسان سرکوبشان می کند .
هرچند درقیام آبان هم دهه هشتادیهای بسیاری حضورداشته جان خود را هم در راه آرمان مقدس خود فداکرده اند اما این قیام با آن که به ظاهر فروکش کرد اما آتش زیرخاکستری شد که شعله های آن امروز چون آذرخشی اهورایی , بر جان اهریمنان اشغالگروطنمان افتاد که به زودی شاهد بر باد رفتن خاکسترشان خواهیم بود .
من هم پسرکسی هستم . من هم کشوری دارم که مردمان شرافتمندش سربلندانه برای سرفرازی کشورشان می جنگند .
من هم کشوری دارم که پویاها دارد نداها دارد مهساها و نیکاها دارد , خدانورهادارد. کشوری دارم که تاریخ پرافتخار و مردمان افتخارآفرینش را هیچ کشوری ندارد .
من هم کشوری دارم که اصالت و نجابت و غرورمردمانش راهیچ جای دیگرنمی یابی .
من هم کشوری دارم که امروز توسط بیگانگان ازخدابی خبر اشغال گردیده است و برای رهایی آن باید که تا آخرین نفس بجنگم وبجنگیم .
من هم کشوری دارم که پدران و مادران آن پسران و دختران خود را به خاک وطن هدیه می دهند و کودکانی دارد که نمی دانند جنگ یعنی چه ؟وچرا گلوله خودخواهیها قلب پدران و مادرانشان رامی شکافد ؟چرا دژخیمان اشک یتیمان را نمی بینند ؟ چرا صدای قلب شکسته شان را نمی شنوندوآه پردردشان را احساس نمی کنند ؟ به چه قیمتی حاضر به شنیدن ضجه های دخترکوچک مهابادی هستند که مادرش را درراه آزادی سرزمینش ازدست داده است .؟
آری من هم پسرکسی هستم پسری گه خونش ازخون دیگران رنگین ترنیست پسری که خدایش همان خدای جانباخته راه آزادیست
من هم کشوری دارم که آزادگانش دربرابر گلوله های اشغالگران سینه سپرمی کنند تا بگویند که خون سبزشان بر زندگی سیاهشان شرف دارد ..
ای خوابزدگان بیداروای بیدارشدگان خوابزده !هوشیارباشید فرداهمین امروزیست که به دستان توانای شما ساخته می شود . دستت را به دست آنی بسپار که از جنس توست .انسان نماها قلبی ازجنس سنگ دارند . می کشند غارت می کنند به سینه مهربانیها شلیک می کنند و همه و همه اینها به آنان لذتی وصف ناشدنی می دهد . می پندارند پیروزشده اند به ناگهان می بینند که همه اینها سرابی بیش نبوده است .غارتگران همیشه بازنده اند
من هم پسرکسی هستم ..کسی که برای من چون هیچ کس نیست کسی که مرا با هیچ کس عوض نمی کند کسی که وجودم ازاوست و اگر گلوله ای تنم را بشکافد اوراهم به خروش می اندازد .
من هم کشوری دارم که گرسنگان آزاده اش با سیلی صورت خود را سرخ نگاه می دارند وتشنگان لب خشکیده اش بر سرجوی آب گندیده , دست به دهان تمساح می سپارند ودست به بیگانه ننگین نمی دهند
و امروزپویاها چه می گویند ؟بدانید که آنها زنده اند و روحشان شادان از این که می بینند آن چه که کاشته اند آماده دروکردن است .
پویا چه می گوید؟! ..می گوید دوران اشکها و گریستنها به سرآمده .. به پا خیزید ای همسنگران !اینک زمان راندن دشمن خوار و زبون از سرزمین مقدسمان ایران است . امروز آن درخت آزادی که باخون پاک جوانان وطن آبیاری گشته شکوفه ها داده است بهارآزادی لبخندمی زند .. اجازه ندهید که شیاطین کوردل بازهم بخواهند حاکم بر جان و مال و سرنوشت شما باشند .
و امروز پویای پهلوان می گوید من به شما افتخارمی کنم و شاهد آرامش رادرآغوش کشیده ام که می بینم جانم به هدرنرفته است . دست همه شما را می فشارم و برشما درود می فرستم . من زنده و بیدارم آنان که درراه آزادی و حقیقت جان می سپارند همیشه زنده اند .
امروزپویای قهرمان می گوید دنیای جهان , جاودانه نیست آن چه می ماند شرف و عزت و پاکدلی و حقیقتیست که برای آن دیده به جهان گشوده ایم . آری من پسرکسی وکسانی بوده ام و هستم . پدری و مادری که برایم آرزوها داشته اند . آرزوهای گذرا را رها کرده ام وبه دامان آرزوهایی پناه برده ام که مرا به آرامش و جاودانگی بسپارد .
وامروزپویای دلاورمی گوید دلم می خواهد ببینم که امروزتان پرشورتر از دیروز و فردایتان تابناک تر از امروزباشد , آن گاه لبخندهای من خنده های شادمانی خواهد شد . آن گاه وقتی که پدر, مادرو دیگرعزیزانم جای خالی مرا ببینند دیگربا چشمان دلشان اشک اندوه نمی ریزند . مادرم !پدرم !خون مرا درپای نهال آزادی خواهید دید و روح من وروان دیگرجانباختگان این راه مقدس بر فرازاین نهال وبرفراز انسانهائیست که درسایه این درخت ازآن چه به دست آورده اند پاسداری می کنند
و امروزپویای بی قرارمی گوید بشتابید , متحد شوید پرشورترازهمیشه .. ای آزادگان !با همرزمانتان یکدل و یکصدا فریاد برآورید که نترسید , نترسید ما همه با هم هستیم و به دشمنان بگوئید بترسید بترسید ما همه با هم هستیم , به دشمنی که عدالت و آزادی و مهربانی نمی شناسد , به دشمنی که حتی خاک وطن را هم می فروشد رحم نکنید .. رضا شاه بزرگ به وقت خروج از ایران مشتهایی از خاک وطن را با خود برد تا , تاآخرین نفس بوی ایران را احساس کند اما این بی وطنان خاک وطن را هم می فروشند تا غرق ماهیت خویش گردند .
باید که در این روزها حرمت خون پویا و پویاها و همه جانبازان و شهدای راه وطن و آزادی را پاس بداریم . اگرامروز نجنبیم فردا دیگر نه فرصتی برای جنبیدن خواهیم داشت نه توانی . دشمن بسیارترسوست آخر نمی داند برای چه باید جان بسپارد . جان کثیفش فقط نشخوارکردن می شناسد و غارتگری . دشمن اسیر باخت , باختهای خود گردیده و ما درهرصورت برنده ایم پس چه بهتر که با اتحاد و همبستگی خود , وطن را ازناپاکی وجود این ناپاکان پاک گردانیم . به پاخیز هموطن !فرصتها را غنیمت شمر !اجازه نده که دشمن سرافکنده , سربلند کند و توانی دوباره گیرد .
بسیارگفته ایم و بسیارشنیده ایم . بسیارنوشته ایم و بسیارخوانده ایم . اینک وقت برخاستن و کوفتن مشتهای گره کرده بر سر دربندکشان آزادیست و من آن چنان که درگذشته ای نزدیک گفته ام , بازهم می گویم :
هموطن , وطن فروشی نیست
وقت فریاداست
وقت خاموشی نیست
خزرت را داده اند برباد
کیش راکیش داده اند (کرده اند)ای داد
نشوید مات و سردرلاک
نشوید چون مرده ای درخاک
نیست گاه گذشت و بستن پلک
وقت خفتن (تسلیم )چشم پوشی نیست
پیروزی ازهروقت دیگری به ما نزدیک تراست . سوی ما نمی آید تا سوی او نرویم .حق گرفتنیست اتحاد و همبستگی رمزپیروزیست و مهمترین عامل پیروزی تشکیل صفوف هزاران نفری و درشهرهای بزرگ اتحاد میلیونی خواهد بود . دشمن دربرابر جمعیت میلیونی به سوراخ موشها خواهد خزید . این سوراخها را خواهیم بست یا برای این موشها تله خواهیم گذاشت موذیان اگر محو نشوند چون طاعون به جان آدمی می افتند . دشمن فریاد سکوت نمی شناسد که جمعیت سه میلیونی لبهای خود را ببندند ودرخاموشی بگویند رای من کجاست ؟(تهران 25خرداد88).باید چون زلزله ای دشمنان این مرزو بوم را خاکشان کرد که زباله دانی تاریخ خوراک می خواهد . به پاخیزید .. بیدارشوید و بیدارباشید .خیابانها درانتظارند , کوهها و جنگلها , دشت ها و دریا ها درانتظارند . کودک یتیم و مادرشهید داده درانتظاراست . آن پرنده درقفس که نگاهش به آزادی مانده درانتظاراست . خوشه های خشم درانتظاراست و امروز درانتظارفردائیست که اداره کشور دراختیارکسانی باشد که خوشبختی را , خوبیها را , مهربانیها و راحتیها را برای همگان می خواهند . تا پیروزی فقط چند قدم مانده است رهایش نکنید تا رهایتان نکند . ای آنان که هنوز خفته اید همین امروز بیدارشوید که فردا خیلی دیراست ..و من خوش بینانه پیروزی را نزدیک تر از هر زمان دیگری می بینم ..
نویسنده :ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
بــــــــــه نـــــام خـــــداونـــــد رنگیـــــن کمــــــــــان


به نام خداوند گل آفرین ...خداوند خورشید و ماه و زمین
به نام خداوند رنگین کمان ..خداوند عشق و جهان و کیان
دلم می گیرد وقتی که می بینم گلی با دستان کوچک و قلب بزرگ خود برای طبیعت درختی می کارد اما نمی داند خارچیست گلی که نمی دانست چگونه گلها را پرپر می کنند و دلهای کوچولو را می شکنند .
دلم می گیرد وقتی دلی بی کینه رامی بینم که مهربانانه همه را مهربان می پندارد و نمی داند که هستند کسانی که هیچکس را دوست نمی دارندحتی خود را ..خونخوارانی که خون جلوی چشمانشان راگرفته و از خونخواری سیراب نمی شوند . انسانهایی که هم ضحاکند و هم مارهای ضحاک ..
دلم می گیرد از این همه بی عدالتیها , ازاین همه فریادهایی که درسکوت محومی گردد .
دلم می گیرد ازخاکستریهایی که سبز و سپید نمی گردند تا انتقام خون گلهای پرپرشده رابگیرند .
دلم می گیرد ازخدایی که می گوید همه کاره دنیاست ولی همه کاره هایی هستند که هرغلطی که دلشان بخواهد می کنند , عرشش رامی لرزانند و او خم به ابرو نمی آورد ..
دلم می گیرد ازاشکهای فرو رفته درشوره زار, اززمستانهای بی بهار , ازخشکزارهای بی چشمه سار ..
دلم می گیرد ازخورشیدی که با غروب می میرد ونشانی از زندگی نشانمان نمی دهد ..
 دلم می گیرد اشک می ریزم که چرا هنوز اشک خدا درنیامده ؟گاه می پندارم که چون اسباب بازیها و آدمهایی کوکی هستیم و خداسازنده آن ..وقتی که بشکنیم یکی دیگرراجایش می سازد .
ای دلبسته به خدای رنگین کمان !تو ازفرداو فرداهاچه می دانستی ؟! توهرروزت راچون امروزمی دانستی ..
خداوندا!اگرجهان پوچ است پس چرا رستاخیز رانمی رسانی ؟! تا ببینم آن وعده هایی را که داده ای 
ای گل ما توگل کاشته ای و پاسخش رابا گلوله دریافت کرده ای . تو با عشق و محبت چشمانت را به دنیا گشوده ای وسنگدلان با ظلم و کینه .. چشمانت را , نگاهت را به دنیا بستند .نگاهی که بدیها را نمی دید , دلی که جزمهربانیها نمی دانست وصدایی که طنین امیدبود .
ای گل پاک ما !ای غنچه پرپرشده ! دلم می گیردوقتی که می بینم و نمی توانم , وقتی که ستم را می بینم و نمی توانم همین الان انتقام خون پاکت رابگیرم اما روزگاری خواهد آمد که چنین خواهم کرد برآنان که به تو رحم نکرده , ترحم نبایدکرد .
ای جلاد !ای دژخیم !ای خونخوارپلید !ای پست ترازهرانگل و زالو صفت !ای مجنون خود شیفته خود راعاقل پندار! نپندارکه گل ما راپژمرده وپرپرکرده ای ..نپندارکه چشمانش رابرای همیشه بسته است .اوکشته شده است ؟ نه ..نه ..به خدا , به خدایی که فراموشمان کرده سوگند که اوکاشته شده است . ایران سراسرگلستان خواهد شد .گلستان کیانی همه جا را گلباران خواهدکرد وآن گاه ای کیان ما! شاهد لبخندی بر غنچه سرخ لبانت خواهیم بود آخر این گلها را و این باغستان را تو کاشته ای .. با ریشه پاک و گلگونه خود ..
ای جلادروانی ! ای بی شرم و حیا ! ای رذل ترین جنایتکارتاریخ ! سوگند به قلم که قلب سنگی تو را شکاف خواهیم داد وجانت را درشیشه خواهیم کرد و آن گاه میلیونها ایرانی شیشه عمرت را بر زمین زده درمرگ تو پایکوبی و شادمانی خواهند کرد و این بزرگترین جشن تاریخ خواهد شد . جشن طلوع عدالت و آزادی .ای جلادخون آشام ! ازتخت منبرینت به زیر خواهیم کشید و عمامه ات را طناب دارخواهیم ساخت . کاش هزاران جان می داشتی و هزاران بارچنین می کردیم !شنیده ام که درعفو لذتی هست که درانتقام نیست ولی آن روزکه تورا بردارعدالت ببینیم همگان خواهیم دانست که گاه درانتقام هم لذتی هست که درعفونیست .
دلم می گیرد کیان شاه کوچولوی ما !توازمرگ چه می دانستی ؟! و از بیرحمی گلوله ها وازاشکها و ناله های اندوه پدرومادری که برایت آرزوهاداشتند .
دلم می گیرد وقتی که آرزوهای برباد رفته رامی بینم . آرزوها بربادمی روند اما آنان که درقلبمان جای دارندهرگزازیادنمی روند . سخت است باورآن که آن که تو را ازمیان مابرده است را همان خدای ما آفریده باشد ..آخرمی گویند که خدای ما خدای زشتی آفرین نیست . خداکوچولوها را دوست دارد شاید تو را باخودبرده باشد که شیرین زبانیهایت راگوش کند شاید خداهم قلب بی کینه و صفا رامی ستاید شاید خداهم دراین دنیا خیلی تنهاست و درجایی که دورازدیدمان پنهان گردیده آفریدگان خاص وخالصش رامی خواهد ..اما خدایا به من بگو گناه پدرو مادری که کیان را به او هدیه دادی چه بوده است ؟ گناه کودکی که با آرزوهایش به خاک سپرده شده چه بوده است ؟ می گوئیم ازخاک پاک او درختی می روید و شکوفه های آزادی جوانه می زند ..گلی می روید و غنچه عدالت می شکفد ..عدالتی نوشکفته که دیگر کسی را یارای پرپرکردنش نباشد ..اما به من بگو خدا !چرا جهان را از پاکیها پاک می گردانی ؟کافی نیست ؟این همه جنایت, این همه خونریزی , این همه یتیمی و صغیری , این همه بی فرزندی و این همه زجر و نامردمی و فساد کافی نیست ؟ این همه درس گرفته ایم این همه جنگیده ایم . آری این همه درس گرفته ایم و نمره مان از بیست هم گذشته است ..کافی نیست ؟ تا کی باید این همه شکنجه را تحمل کنیم ؟تاکی باید منتظر جشن و پایکوبی بر جنازه اهریمنی باشیم که گاه به این پندارمان می کشاند که توان شکست اهورا مزدارا هم داشته باشد . خدایا دیگربس است ..دیگربس است ..کفر نمی گویم به بیراهه نمی روم هنوزهم ستایشت می کنم هنوزهم پرستشت می کنم ..ولی باید بدانم برای چه ؟باید احساس کنم برای چه ؟اگر زندگی به همین مفتی و پوچیست که چون پرنده ای بربامی می نشیند و از بامی می رود چرا به ناگهان پرندگان را از بام برنمی خیزانی تا هیاهوی بسیاربرای هیچ نداشته باشیم ؟
خداوندا !به من که پرستشت می کنم بگو چه پاسخی بدهم به آن که از من می پرسد اگر خدا عادل است پس چرا کیانیان برتر و پاک و مظلوم و معصوم تر از فرشتگان را به این مفتی و آسانی با خود می برد ؟.درست است که از هرقطره خون کیانها هزاران درخت آزادی می روید اما چه کنیم که تاج جهان , فرکیان هم می خواهد ..
خداوندا !روزها را به هم می سپاریم و همچنان با دشمنان تو می جنگیم . کجاست آن وعده ای که داده ای .اگر این عبارت را تو گفته ای که خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد مگر آن که آن قوم بخواهند پس منتظر چه هستی ؟منتظر که هستی ؟مگر از تو بالاتر هم داریم ؟مگر از تو مهربان ترو بخشنده تر هم داریم ؟خداوندا !به خدا که صبر تو را نداریم . تا کی باید بهترینها را به خاک سپرد ؟
زندگی با همه زشتیهایش زیباست که اگر چنین نمی بود این همه به خاطر آن یکدیگر را نمی کشتند . زندگی زیباست که اگر چنین نمی بود تو خدای بزرگ ما این همه قانون برایش نمی نوشتی ..
دردنیای گذرای ما , کیان دیگرکاردستی نمی سازد , دیگردرختی نمی کارد دیگربه مدرسه نمی رود . کیان دیگرنفس نمی کشد ولی به میلیونها بی نفس , نفس می دهد جانی دوباره می دهد تا همبسته تر , برای عدالت و آزادی و رهاندن اشغالگران از خاک وطن بجنگند . کیان دیگردرآغوش پدرو مادرش جای نمی گیرد اما اوپادشاه ماست رهبر دلهای ما , رهبری که می گوید با هم مهربان باشید به هم عشق بورزید زندگی تنها اسیر گلوله ایست و به نفسی بنداست پس دربندزندگی نباشید پرنده روحتان اوج می گیرد اگراندیشه پاکتان پروازکند .
کیان بی گناه امروزهم پیش خداست . باورکنیم که بهشتی هم هست که اگرچنین نباشد خدایی هم نیست و جنگ برای عدالت و آزادی معنایی ندارد . باورکنیم که بهشتی هم هست که اگرچنین نباشد جهانی که کیان و کیان کش رامی بلعد چه ارزشی می تواند داشته باشد ؟!اگرمرگ پایان همه چیز است چه فرقی می کند که امروزبمیریم یا فردا ؟
کیان جان توهرگزنمی میری .تو درقلب ملت جای داری . پاک و بی گناه و بی ریا ازکنارخدا درآغوش خداجای گرفته ای .به او بگو که ما شیطان رادرخودکشته ایم و حالا نوبت توست که نشان دهی خدابرشیطان پیروزاست . .پایان

نویسنده : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
یلــــــــــدا سیـــــاهپــــــــــوش است


خورشیدکجاست ؟گویی که او هم درجستجوی خداست ؟بیدارشوید ای عاشقان یلدا !مگر غیر این بود که یلدای تاریک را به امید صبحی روشن کنارهم و با خنده های هم چراغانی می کردیم ؟مگرغیر این بود که خوشیها و غمهایمان را دراین شب روشندل قسمت می کردیم ؟ اینک وقت خوشی نیست . یلدای من !یلدای ما !برگونه خورشید گونگان اشک اندوه می بینم آخرخورشید گونگان را به دارمی آویزند .. مگرمی توان نوررانابودکرد و به تاریکی سپرد ؟ مگرمی توان فرزندان خورشید را به دارآویخت و تاج اهریمنی برسرنهاد و شاهانه زندگی کرد ؟حتی شیطان هم می داند که روزگارش سرآمده است ..
ای یلدائیان !بیدارشوید پیش ازآن که درخواب عمیق یلدایی فروروید . خورشید هم خدا را فریاد می زند پس توخورشید رافریادبزن تا به دنبال نور, راهت راگم نکنی .
بیدارشوید ای خاکستریهای خاکسترنشین که اگرچنین نکنید به خاک سیاه خواهید نشست که اگرچنین نکنید تمام روزها و شبهای شما یلدایی خواهد شد که خورشیدش راگم کرده است .
برگردن خورشید طناب دارمی بینم , چشمان دلتان رابگشائید تا دلهای غمخوارببینم . یلدای این زمستان به صبح نخواهد رسید تا به دلهای مادران و پدران فرزندان بردار سیاه , نورامید نتابانید . به پاخیزید سکوت سیاه شبانه دیگر بس است . دیگربس است گذرازکنار عاشقان وطن و آزادی که بردارآویخته شده اند . دیگربس است گوشه گود نشستن و فریادهای لنگش کن , لنگش کن سردادن که دشمن سراغ خاکستریها هم خواهد آمد و به خاک سیاهشان خواهد نشاند . آن روزبسیارنزدیک است اگرخفتگان بیدارنشوند .
تا به کی شاهد اشکها و غمها بودن و به امید فرداو فرداهایی نشستن که با جانفشانی دیگران نورانی گردد ؟! روزها و شبهای ما سراسرتاریک و بی سرانجام خواهد بود اگر به سرانجام خود نیندیشیم . دیگربس است خدا نورها را دیدن و کوربودن , دیگربس است تابش مهساها را دیدن , رنگین کمانها را دیدن و تاریکی را طلب کردن .. دیگربس است گوهر غیرت و شرافت و انسانیت رابه بادسپردن و خود بر خاک ذلت نشستن .. دیگربس است گفتن و نوشتن و سرودن و عمل نکردن ...
یلدای این سال سیاهپوش است .. خنده های دروغین شادش نمی کند .. خوردن هندوانه و ازگیل و پشمکهای یلدایی و شکستن آجیل چه دردی را دوا می کند وقتی که فرزندان وطن را به دارمی آویزند و بازماندگانشان خون اندوه می خورند و دلهایشان می شکند ؟! چگونه می توانیم آرام بگیریم و آرام بمانیم وقتی که دروجود داغدیدگان طوفانها بپاست .؟! چگونه می توانیم سکوت کنیم و شاد باشیم وقتی که روح یلدا سیاهپوش است . همان یلدایی که با تمام وجود همراه با ما می خندید تا سپیده دمان با رفتن خود , ما را به تبسم خورشید بسپارد . بیدارشوید . شادی باید ازآن همه انسانهایی باشد که خودخواه نیستند . . آنان که همه چیز را برای خود می خواهند انسان نیستند .
بیائید انسان بودن را بخواهیم و انسان بودن را حس کنیم که این گوهربرترآفرینش ازآغاز درتاروپودبشربوده است , احساس زیبایی که با تمام زبانها آشناست , وقلبی که زبان نمی داند و برای درکش بایدکه درمکتب انسانیت درس خواند و درسی که استادش آفریدگار ما و مکتبش دنیای ماست .
یلداسیاهپوش است چشمانتان رانبندید !چیزی به رفتن و نابودی شیطان نمانده , جانی دوباره به او ندهید .چه لذتی شیرین ترازآن که لذت را دروجود همه , دروجود همگانی که خودخواه نیستند احساس کنیم .
یلداسیاهپوش است . می گوید اینک وقت سرکوب دشمن و زمان انتقام است . دشمنی را که جز قتل و غارت هیچ نمی داند بایدکشت .
یلداسیاهپوش است وقتی که خدانورها رفتند باید که شتافت تا نورخدارایک بار دیگر به این سرزمین آوریم ونشان دهیم که هنوزهم این خدای نورورنگین کمانهاست که برجهان و بر سرزمین ما حکم می راند .
یلداسیاهپوش است آخر ایران بانوی مقدس ما عزاداراست . خونهای پاک برخاک مقدسش جاری شده تا یک بار دیگر سرسبزش گرداند . ایران پرغرورمن , ایران پرغرورتو درانتظارماست .. درانتظارفریادهای خروشان ما که کاخ پوشالی دشمن را بلرزاند . شیطان رفتنیست ..فریاد بزن که تا آخرین نفس برای راندنش , برای نابودیش پیکارخواهی کرد .
یلداسیاهپوش است . بیائید تا باراندن اهریمنان نورانیش گردانیم . بیائید شمعی روشن کنیم وپیامی باشیم برای نداها , مهساها , خدانورها . کیان ها و رهنوردهایی که راه زندگی را نشانمان داده اند .
یلداسیاهپوش است نه به آن خاطر که راهمان را گم گردانیم .اوبه ما روزنه های نور را نشان می دهد . فریادها باید که سکوت را بشکند وآتش به جان دشمن بیندازد . زندگی تنها به نفسی بنداست ومرگ شرافتمندانه باشکوه تراززندگی ننگین و زیر بارستم بودن است .
یلداجان !دوسال پیش گفته بودم یلدا می آید تا بگوید هرلحظه ای می تواند یک یلداباشد و پندار و گفتار و کردارنیک منشانه خود را به روشنی یلدامی سپاریم تا بیش ازپیش بر این باورقرارگیریم که آن آئینی که دلها را به هم نزدیک می گرداند و سرنوشت ها را به هم گره می زند دین انسانیت است . یلدا با ما از خورشید زندگی می گوید ازنفسهای زمستان گذرکرده ازپاییز و درجستجوی بهارمی گوید . یلدا یعنی خود ما یعنی خواسته های خود را برای دیگران خواستن , یعنی من و ما و شما . این روزها می خواهند که با هم بودن و با یلدا بودن را نخواهیم .اما فراموش کرده اند که برای گذرازخود خواهی باید که ازخودگذشت .. بازهم می توان خندید بازهم می توان زندگی را برای همه خواست بازهم می توان مهربان بود و بازهم می توان ازخودخواهی گذرکرد و ازخودگذشت
ای عاشقان یلدا !بازهم می توان یلدارا شب شورو شیرینی ساخت .اما اینک وقت آن است که متحدشویم و نورو شادی و نورشادی را به زمین و آسمان ایران اهورایی خویش بازگردانیم .
و پاس می داریم یلدای باشکوه را همچون سیزده به درها , نوروزها و دیگرآئینهای مقدس ایران پرافتخارمان ..و شکوه این روزها وشبها هنگامی به اوج خود خواهد رسید که اوج همبستگی میلیونها ایرانی وطن پرست آزادیخواه انسان صفت اهورایی را نشان دهد و نشان خواهیم داد که برای آزادی خود و میهنمان تا آخرین نفس می جنگیم ومی جنگیم تا پیراهن سیاه از تن یلدابه درآوریم . پایان

نویسنده :ایرانی

یلدای 2581-2022-1401
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
رهــنمــــــــــــــــــــا یا رهــنــــــــــــــــــــورد ؟


گاه زبان و قلم ناتوان است ازبیان آن چه که می گذرد , ازبیان آن چه که اندیشه ها ووجودمان رامتحول می سازد.
تا درخود انقلابی به وجودنیاوریم انقلابی نمی آید که ما را ازاهریمن چنگ انداخته بر آب و خاک و جانمان رهایی بخشد مجید رضا رهنورد که بود ؟چه کرد ؟ ازخود چه برجای نهاد که این روزها این همه ستایشش می کنند ؟ به راستی چه کرد ؟! باید ازخود بپرسیم چه نکرد ؟ شاید از این دلاوران درجامعه ما بسیارباشند . چرا نباید وقتی هستند قدرشان رابدانیم و ازاندیشه هایشان نهایت بهره را برده راهنمای زندگی خویش سازیم ؟ و چرا پس از رفتنشان , حسرت نماندنشان را بخوریم ؟ اوکه بود ؟چرا این روزها این همه دوستش می دارند ودرغم ازدست دادنش حسرت می خورند ؟ چون طرفدارپادشاه و پادشاهی بود ؟ چون بردستش نشان مقدس شیروخورشید را حک کرده بود ؟ چون ازناموس خویش دفاع کرده چند انگل کثیف جیره خواررا به درک واصل کرده بود ؟ چون برای نجات وطنش با بی وطنان درافتاده بود ؟ چون حرف و عملش یکی بود ؟ چون نخواسته بود خاکستری خاکسترنشین باشد ؟ همه اینها را دیده ام و دیده ایم . می دانم و می دانیم . اوهم زندگی را, این شیرین ترین هدیه خدارا دوست می داشت . اوهم خانواده ای داشت عاشقشان بود .اوهم برای خودآینده ای روشن می خواست . اوهم مثل هرنیک اندیش پاک نهاد دیگری زیبایی رادوست می داشت و آفتاب را و لطافت باران را .اوخوبیها و مهربانیها را دوست می داشت وانسانها را . شاید جانفشانان زیادی باشند که خیلی ازکارهایی را که مجید کرده است انجام داده انداما چه شده که شجاعت و شهامت او جلوه ای دیگر به انقلاب مقدس ایرانیان بخشیده است . کمی بیندیشیم کمی بیندیشید . شاید این تصورمن باشد و عقیده من . دررفتارش , درنوشته هایش و درنبرد با جیره خواران پست فطرت و بیش ازهمه ازآخرین مصاحبه و طرز بیانش دریافتم که او مرگ با عزت را برزندگی ننگین ترجیح داده مهمتر از آن هراسی ندارد از این که جان شیرینش را تقدیم آنی دارد که به او جان بخشیده است . می دانست که با دنیا و تلخی و شیرینیهای آن وداع می گوید اما استوار و بی اضطراب و با رشادت چون کوه ایستاده بود و از پس ازمرگش می گفت . این که گفت برمزارش نمازو قرآن نخوانند و شادی کنند خود یک تابوشکنی بود که بیانش کارهرکسی نیست اما این فضا سازی که گویی دربرزخ است و چنین سخن می گوید نشان ازجان گذشتگی و ایثاری دارد که درکمترکسی نشانش رادیده ایم . طوری سخن گفته است که انگار با جسم و روح خویش درمراسم تدفین خود حاضراست و به زندگی دراین دنیا ادامه می دهد . اومی دانست چه زمانی به دنیا بها بدهد و چه زمانی پوچش بداند . اوازجان گذشتگی را به اوج خود رسانده درسی به جامعه بشری و بشریت داد که شاید تا به حال هیچ کس دیگری چنین درسی به امروزیها نداده باشد . درتاریخ بسیار خوانده ایم و شنیده ایم .. از حلاجها خوانده ایم و حلاجیها کرده ایم . اما این گونه شاهد تاریخ زنده و بی نقل قول نبوده ایم .او یک دروغ نیست .او یک تحریف نیست . دوست و دشمن همه او را دیده اند همه احساسش کرده اند . به خدا نانوانم از بیان راستین و نشان آن چه اوکرده است . جیره خواران آدمکش پست فطرتی وابسته به نظام غیر انسانی را دیده ایم که وقتی درنبرد با انقلابیون و به دست آنان , چون حیوانی برهنه درخیابانها رها می شوند فریاد مرگ بر خامنه ای سرمی دهند و فراموش می کنند که باید در راه ایمان خود جان فداکنند . کثافتهایی که ایمانشان به مویی بنداست .
مجید رضا رهنورد راهی را نشان همه ما داده است که خروج ازآن یعنی گمراهی , یعنی پیروزی دشمن و نابودی ما . راهی را نشانمان داده است که ما را به پیروزی علیه دشمنان وطن و انسانیت می رساند . اودرراه راستیها و درستیها گام نهاد و راهنمای ما شد .او هم رهنما بود و هم رهنورد , او هم رهنما هست و هم رهنورد .
مجید رضا سمبل عشق و احساس و قدرت و انسانیت و میهن پرستی بود .
ازخودپرسیده اید چرا خدا بهترینها را با خود می برد ؟!آنها را با خود می برد تا ما هم بهترین باشیم و به مبارزه خود تا پیروزی و حتی پس ازآن ادامه دهیم , تا دیگر این قدر راحت , خوبان را برای بدیهای خود محو نسازند . همه ما رفتنی هستیم .تاوقتی که اهریمن صفتان بر جان و مال و ناموس ما حکم می رانند این گونه رفتنها ظالمانه خواهد بود اما شجاعان نشان داده اند دنیا و دنیا پرستی فریبشان نمی دهد .
شاید تابوشکستن چندان سخت نشان ندهد اما خود را شکستن به خاطر دیگران و آرمان پاک خود و سینه سپرکردن دربرابر مرگ به ظاهر هولناک و آن را به پشیزی هم حساب نکردن کارهرکسی نیست که کار مجید رضا این رهنورد دلاورچنین بوده است .
مجید رضا به جاودانگی رسید .او نه یک افسانه که یک رویای واقعی و یک واقعیت رویایی شد . باید که راهش راادامه دهیم نه فقط تا پیروزی , حتی پس ازآن برای تداوم این پیروزی تا دشمن به جمع متحد ما رخنه نکند .
سکوت جایزنیست .دشمنی که پس از شکست و برهنه شدن درخیابان , فریاد مرگ بر اعتقادات پوشالی خود سرمی دهد بسیار خوارتر و شکننده ترازآن چه است که تصورش رامی کنیم . باید روان پاک مجید رضا ها را شاد و شاد و شاد ترکرد و به آرامش رساند . ایران منتظر برپایی بزرگترین جشن تاریخ بشر است . جشن پیروزی نور بر تاریکی , جشنی که نمایانگر پیروزی اهورامزدابراهریمن خوش خیال خواهد بود . پایان

نویسنده :ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
از روزی کـــــــــــــــه رفتـــــــــــــــی


ازروزی که رفتی همه گلها گریستند خس و خاشاکها همه شاد شدند . ازروزی که رفتی دنیا حس و حال دیگری پیداکرد همان حس و حال بی حالی رامی گویم .صلح از این سرزمین رفت و جای شادی غم و اندوه نشست . دیگراز ته دل بر لبهای بی روح شده ما لبخند شادی ننشست . دیگر پرنده ای با تمام احساسش برای بهاران نخواند آخر ازروزی که تو رفتی بهار را هم با خود بردی . چه روزگارانی بود روزها یی که قدرش راندانستیم !انگارخدایکی را از فرداها برای ما فرستاده بود که برای ما ازآینده ای روشن بگوید و چه احمقانه , افسونگرخدایی را به خداسپردند و جادوگر زمینی رادرآغوش کشیدند .
ازروزی که تورفتی زندگی رفت وبرزخیان روی زمین با نفسهای سرد خود تنها تصویری ازحیات راتجسم می کردند .
چه زیبابودآن روزهای عشق و شورونشاط و شیرینی !چه پرامید بود وقتی که رویاهای شیرین به واقعیات می پیوستند !انگار این جا نه آن سرزمینی بود که استعمارگران خون ملتش رادرشیشه کرده بودند و ثروتش رابه یغما می بردند .. انگارفرشته مهربانیها برسرزمین اهورایی ما سایه افکنده بود تا مردم این سرزمین مقدس , کنارآفتاب بخشش الهی گرمای زندگی را با تمام وجودشان احساس کنند . ازروزی که رفتی انگارگذشته های شیرین همه خواب و خیال و رویایی شد که حتی نوشتن قصه ازآن روزها هم به افسانه های خیالی می ماند .
ازروزی که رفتی گلهای حماقت و درختان جهالت سرازخاک برآورده هوای دیارما را آلوده کرده اند .
و من درنخستین سالهای زندگیم , مهرو مهربانیهای تو را با تمام وجودم درتمام تاروپودم احساس کرده بودم . آنان که برایشان زندگی می خواستی و به خاطر زندگیشان خود را به باد سپردی ودرخاک ماواگرفتی چه زوددانستند که آفتاب راداده اند و آفتابه گرفته اند!
چه تلخ است و دردناک, جدایی ازسرزمینی که زندگی خود را برسرآن نهاده باشی !حتی هیچکس اشکهای ایران زمین راندید . ندیدکه چگونه فرزندان بی شعوونادان , مام وطن را وادارکرده اند که دل ازفرزند باشعورودانای خود بکند اما .. مگر ایران مقدس ما می توانست و می تواند آن نماینده اهورای پاک را که باشکوه وپرجلالش ساخته ازیادببرد ؟
ازروزی که رفتی آرزوی روزی راکردیم که پردگان نادانی ازکنار دیدگان ما به کناری روند تا دیگربردگان نادانی نباشیم .
و تو رفتی و امروزپرده های زیادی کناررفته اند . امروزازگوشه و کناراین سرزمین زمزمه های یکی بود یکی نبود به گوش می رسد . یکی بود یکی نبود غیرخدا هیچکس نبود ... اما توآمدی و توبودی و خدا با توبود تا آخرین لحظه , تا آخرین نفسهای تو و حتی تاحالا که می دانم زنده ای . یکی بود یکی نبود . اما غیرازتو و خدا , همدمی هم بود که تا دم آخرتنهایت نگذاشت حتی همین حالا هم باتوست بوی تورامی دهد , بوی عشق و مهربانی ..اوبه سرزمین خویش بازمی گردد همان که همدم اشکهایت , همدم دل شکسته ات شد . همان بهترین بانوی جهان رامی گویم .
ازروزی که رفتی ..تاریخ , این دلسوزترین استاددنیا همچنان درس می دهد . آن روزهای نخست , گفتارتاریخ چون میخی بود که برسنگ آهنین فرو نمی رفت و مردم , این روزها بیدارشده اند و چه روشن بینانه این روزها رامی دیدی ! حیف که ملتی نمک نشناس , چشمان خویش را روی واقعیات بسته بودند و اسیراحساسات پوشالی خود شده بودند .
و می دانم که می بینی که این روزها فرزندان پاک وطن چگونه درراه آزادی میهن و آزادی ایرانی ستمدیده ازجان مایه می گذارند و به عشق تو ای شاهنشاه جاویدان که دهها سال از زمان خویش پیش بودی با دشمنان وطن پیکارمی کنند
امروزبسیاری ازآنان که تورا ندیده اند و زمانت را احساس نکرده اند تو را با تمام وجود درک و احساس می کنند که جه بوده ای و چه کرده ای !نمک ناشناسان دورانت این همه جنایت و تزویرو غارت و بی شرمی راباید می دیدند تا صداقت و راست کرداری تورا باورکنند ؟ ببین آنان که تو را ندیده اند و درروزگاران تو نبوده اند چگونه درراه آرمان مقدست جانفشانی می کنند . ازوقتی که رفتی خوشیها رفت دلخوشیهاجای خود را به ماتم داد . صلح و آشتی از سرزمین ما پرکشید وجنگ وقهرجای آن نشست . کاش می شد زندگی را به عقب برگرداندتا بوی خوش آن را شنید ! کاش می شد جای اشکها و غصه ها . ازهرکوی و برزن صدای خنده ها و آرامش راشنید ! چه مظلومانه ازخانه ات رفتی !و ایران راویران ندیدی اما این روزها را می دیدی . می دانستی که این بی شرفان بیگانه صفت بیگانه نژاد چه برسر این خاک و خاکیانش می آورند . تومی دانستی اما قوم نادان نمی دانستند .. توآگاه بودی اما ناآگاهان برخود و بر توستمی کردند که هنوزهم جورش رامی کشند . بیست و ششم دی ماه 57, آسمان ایران زمین سراسرکسوف بود و تاریکی .. اما چشمان کور بسیاری این ظلمت را روشنایی و رهایی می دید .
خیلیها ناآگاهانه شایدهم غرض ورزانه می گویند چرا رفتی چرا کشوررا به نادانان و دشمنان سپردی .. یا آن روزگاران را ندیده اند یا دلشان نمی خواهد ازخوبیها , مهربانیها و وطن پرستی توگفته شود .
تو دراین روز رفتی تا بسیاری بمانند تو رفتی تا دشمنان آگاه و دوستان نادان جنایت نکنند . چهل و چهارسال گذشت . سخت است باورآن که گل پرستان , گلهای بوستان را به دست خویش پرپرنمایند و به طوفان زمانه بسپارند . سخت است کاشته ها وداشته های درخشان را برباددادن ودرحسرت دانه های ترقی درانتظارفرداو فرداهابودن ..
و تو رفتی با کوهی ازدرد و دریایی ازاندوه , با یکدنیا خاطره از روزهای تلخ و شیرین زندگی گهربارت .. روزهایی که برای ایران عزیزت بهترینها رامی خواستی و برای مردمت خوشترینها را ..
و امروزدشمنان داخلی و خارجی , هنوزهم می پندارند که بازهم می توان این ملت را فریفت بازهم می توان خواسته های خود را بر قشری نادان تحمیل کرد ..
وامروزطلسمهای نادانی و کوردلی یکی پس ازدیگری شکسته می شوند شیشه عمراهریمن تنها یک ضربه کاری می خواهد وفریاد اتحاد میلیونها نفر را که طلسمهای باقیمانده رابشکند وخورشید مهر را که با رفتن تو شاهنشاه محبوب ازاین سرزمین رفته به وطن بازگرداند ..
وامروزبه خوبی می بینیم که چگونه ملتی که آگاه گشته اند به شورش یا انقلاب سیاه 57 پشت کرده اند و انقلاب سپید 41 شاه و ملت را فریادمی زنند ..
و درپایان سخنی دارم با آنان که این روزها خود را دایه مهربان ترازمادرمی دانند ازدموکراسی می گویند درحالی که افکارشان با افکار یک دیکتاتورهیچ تفاوتی ندارد و ناخواسته همان شیوه ای را انتخاب می کنند که جمهوری اسلامی پیش روی بقیه می گذارد . ارزشی برای افکار و عقاید افراد جامعه قائل نیستند . می گویند آن چه ما می گوئیم درست است . چون رژیم پادشاهی نمی خواهند و برای نخواستن آن توجیه می آورند دوست دارند همان توجیهاتشان را ما هم بپذیریم درحالی که اگر خوب دقت کنیم اینها اصلا با دموکراسی پیش نمی آیند و درهمان خانه اول همه چیز را به هم ریخته اند .
مطمئن باشید اگر یادگار شاهنشاه به این دیاربازگردد هرگز دیکتاتورنخواهد شد و بگذارید ایرانی خود برگزیند که سیستم حکومتیش چه باشد . کسی با دموکراسی مخالف نیست اما صرف داشتن دموکراسی دلیل بر رفع همه مشکلات نیست .پیاده کردن یک قانون حداقل به اندازه خود آن قانون اهمیت دارد و بسیاردشواراست و توجهی همه جانبه می خواهد . یک نمونه ازدموکراسی ظاهری رادرانتخابات ریاست جمهوری 2020امریکا دیده ایم که چگونه با تقلب و تخلف , علف هرز را جای گل نشانده اند .
وامروز ایران همیشه بیدار , ایرانیان بیداررا می بیند که چگونه درراه آزادی می جنگند وچگونه نام فرزندان پاک وطن را که برای میهن و ملت خود ازجان مایه گذاشته اند فریادمی زنند .. رضا شاه روحت شاد , جاویدشاه .. جاویدشاه
ای دشمنان وطن !یقین بدانید که پیروزی ازآن ماست . ماپیروزخواهیم شد و پرچم سه رنگ سبز و سپید و سرخ شیرو خورشید نشان طلسم شکن را بربلندای ایران مقدسمان افراشته خواهیم کرد ..
وچه پرشکوه است ازهرکوی و برزنی فریاد جاوید شاه را شنیدن , فریادی طلسم شکن که نه تنها جادوی دشمن را باطل می کند بلکه چون گلوله ای زهرآگین دروجودش ریشه می زند وخیلی زود نابودش می کند .. جاوید شاه !جاوید شاه !جاوید شاه .. پایان

نویسنده : ایرانی
به مناسبت 26 دی ماه 2581شاهنشاهی
چهل و چهارمین سالروزوداع تلخ شاهنشاه آریامهر باایران اهورایی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
از انقــــــــــلاب سپیــــــــــد تــــــــــا انقــــــــــلاب سیــــــــــاه


مرد سپید روی و سپید مهر و سپید دل آمد و انقلاب سپید را تقدیم ملتی داشت که به اوعشق می ورزید .مردسپید , انقلاب سپیدرا برای ملتی آورد که آن ملت بداند می تواند ازکاشته های خود داشته ها بردارد .. مردسپیدآمده بود تا با انقلاب سپید جایگاه رفیع ملت و وطنش را به دنیانشان دهد .هیهات آنانی که روزگارانشان را درافسردگی و سیاهی و روضه های تباهی سپری کرده بودند تحمل روشنی و سپیدی را نداشتند .. شایدباورشان نمی شد زمینی که روی آن کارمی کنند ازآن خودشان باشد شایدباورشان نمی شد این همه فراوانی و نعمت را , که کسی نتواند تیشه به ریشه درختان و جنگلها بزند , باورشان نمی شد که برسد روزگاری که دیگر رودها و دریاچه ها آبی نداشته باشند .
شایدباورشان نمی شد که می رسد روزی که سیرازگرسنه خبری ندارد و شایسته ترو شایسته ترینها را به کسانی اطلاق می کنند که بیشتر دست درجیب دیگران کرده حق همنوعانشان را پایمال کنند .
و شاهنشاها !توهنگام وداع می دیدی روزی را که بار دیگر نظام ارباب و رعیتی به گونه ای دیگر بر ایرانمان حاکم شود .. توجای سپاهیان دانش , سپاهیان بی دانش و غارتگر را می دیدی که مضحکه دست جهانیان می شوند همان سپاهیان جنایتکار بی سواد را می گویم , همانهایی که با بشقاب درجستجوی ویروس کرونا بودند .
کوردلان, انقلاب سپیدت را نمی خواستند آنان انقلاب شوم و سیاه آن پیر دجال خرفت را می خواستند و تو حتی برای دشمنان کوردلت , سیاهی و تباهی نمی خواستی .توبرای کارگرانی که امروز , گاه ..مزد روزانه شان راهم بالامی کشند و با منت دستمزدشان را می دهند سهام می خواستی و مسکن ..
اگرانقلاب سپیید ششم بهمن 1341را کنار ملی شدن صنعت نفت , مهمترین دستاوردهای رژیم شاهنشاهی پهلوی دوم بدانیم که هنوزهم اثرات آن را چه به صورت ریشه ای و زیر بنایی و چه به شکل روبنایی می بینیم , سخنی به گزافه نگفته ایم .
بسیاردشواراست درک این که چگونه می توان برسپیدی رنگ سیاهی کشید و روشنایی را به تاریکی تبدیل نمود .
بسیاردشواراست ساختن و چه آسان است ویران کردن تمام آن ساخته ها .. ساخته هایی که با عشق و امید و احساس میهن پرستی و مردمدوستی شکل گرفته بود .
انقلاب سپید به مذاق خیلیها خوش نیامد . بهانه جویانی بودند که دم از برابری و برادری می زدند اما با هر اقدام اصلاح طلبانه و سازنده شاهنشاه آریامهر مخالفت می کردند . درست مثل این روزها , خود می برند و خود می دوزند .. خودقضاوت می کنند و خود نتیجه می گیرند و خود تاریخ می سازند .آنان دیکتاتورصفتانی هستند که دم ازدموکراسی وجوانمردی می زنند درحالی که رفتارشان سلطه جویانه و ناجوانمردانه بوده .. دموکراسی ازنظرآنان یعنی این که موافق عقایدشان باشی و به آن رای دهی .
اصل پنجم انقلاب سپید , دادن حق رای به بانوان بود و توجه به حقوق سیاسی زنان .. اصلی که پایه گذار شعار امروز زن , زندگی , آزادی گردید . درست شصت سال ازآن روزگارمی گذرد و حال به خوبی می دانیم و می بینیم که شاهنشاه آریامهر این مرد بزرگوار و پادشاه مظلوم تاریخ چقدر از زمان خویش پیش بود .
توجه به امور بهداشتی و تحصیل و عمران و آبادانی در روستا ها و حتی شهرهای کشور از دستاوردهای این انقلاب بوده که هنوزهم اثرات ریشه ای و روبنایی آن را می بینیم .
توجه به تحصیل و تغذیه رایگان درمدارس و هزاران هزاردستاورد و پیامدهای ناشی از این تحول گسترده , زمینه ساز ایران نوینی گردید که دولتهای منطقه حتی دولتهای غربی و استعمارگر را به حسادت واداشت که نمی توانستند پیشرفت ایران و ملت ما را در زمینه های گوناگون ببینند .
مهمترین انقلابی که این روزها بیش ازهرتحولی خود را نشان داده است انقلاب اندیشه هاست . اندیشه هایی که سیاهیها را محو خواهد کرد و پیروزی نوربر تاریکی را نشان خواهد داد .و ایران فردا را جوانانی خواهند ساخت که درکنار دیگر آگاهان به افکار پوسیده و متحجراجازه رشد و خود نمایی نمی دهند . دیگر بر منبر روندگان نان به نرخ روز خوار نمی توانند مردم را فریب دهند ..
هرآن چه از انقلاب سپید شاه و ملت بنویسیم و بگوئیم , کم گفته ایم و کم نوشته ایم و به راستی حق مطلب را ادانکرده ایم .این انقلاب ریشه درجان و مال و خاک و زمین و آسمان و رود و دریا و کوه و بیابان و دشت و دمن این سرزمین دارد ..
سپیدیها هرگز نمی میرند آن چنان که نورهرگزنمی میرد .به زودی تفاله شورش سیاه و شوم 57 راکه به زباله دانی تاریخ انداخته ایم آتش خواهیم زد تا بوی گند و متعفن آن را هم استشمام نکنیم ..آن روزنزدیک است بسیار نزدیک ..جاوید شاه , پاینده ایران ..پایان
نویسنده : ایرانی
ششم بهمن 2581شاهنشاهی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
عشــــــــــق را بــــــــــاورکــــــــــن (زلــــــــــزلـــــه عشــــــــــق )


اگرخود را باورمی کنی , عشق راباورکن ..اگرزندگی راباورمی کنی نفس راباورکن .. اگرآفتاب رااحساس می کنی خورشیدراباورکن .. واگرعشق راباورمی کنی خداراباورکن . باورکن که زلزله عشق آمده است
به اشکها و لبخندهایت بنگر به احساسی که تورا به باورهایت می رساند , به زیبائیها و زشتیها بنگر و به آرامش و درد , به دیروزهایی که دیگربازنمی گردد و فردایی که نمی دانی چه خواهد شد .
عشق راباورکن چون که خورشیدهنوزمی درخشد و به ماهیان نورمی دهد ..هنوزهم دردلهای جنگ زده من و تو , عشقیست که طوفان به پا می کند و امیدی که ما را برای فردا و فرداها به تکاپو وامی دارد .هرلحظه ای لحظه عشق است ..نه امروز و نه فردا و نه دیروز , هرلحظه و هرثانیه این فریاد عشق است که جهان رامی ارزاند وهیچ زلزله ای تکان دهنده تر از زلزله عشق نیست .
ای انسان !ای که خود را داناترین می دانی !دراین دنیای خاکی هیچ کس جزخدای یگانه ماندگارنیست خدایی که عشق راآفرید وانسان راآفرید و قلبها را برای یکدیگر و برای زیبائیها آفرید .
و اگرخداراباورداری که روزگاری جهان , جزخداهیچ نبوده است , عشق راباورکن. دنیاخانه ماست وپروردگار, کدخدا و پدر این خانه است . ما آدمیان حتی همه موجودات روی زمین از یک خانواده ایم چون آخر از یک خانه ایم و از یک خانه آفرین ..
می گویند امروز روز عشق است . والنتاین است ..رسم است و عادت است که چنین بگوئیم . یعنی فردا دیگر روزعشق نیست ؟ روزی که چون امروز نباشد دیگر نمی توان حرمت عشق را نگاه داشت ؟حتی ایرانیان قدیم , این قوم پاک نهاد و اصیل هم روزی را به نام روزعشق که برابر با 29 بهمن بود جشن می گرفتند .روزی به نام سپندارمذگان که قبل از والنتاین هم بوده است چه می توان گفت که عشق زندگی بخش , مرزی ندارد و دلهای انسانها را ازهرقوم ونژاد و زبانی که باشند به هم پیوند می دهد
شاید این روز را ازآن روی روزعشق نام نهاده اند که به یاد دوعاشقی که تادم آخر به هم وفادار بوده اند ما هم به یاد آوریم که دردنیای فانی ما هیچ نمی ماند جز عشق و عشقی که به ما نفس می دهد و بازهم نفس می دهد . پس بیائیم دلهایمان را از کینه ها تهی گردانیم و خانه قلبمان را برای پذیرایی از مهربانیها و محبتی که لبخند به لبان عشق می آورد آماده سازیم . بیائید و بیائیم درغم و شادی هم شریک باشیم .این خانه خانه ماست آن چه تو داری ازآن تو نیست و داشته های من هم برای من نیست .من و تو , تنها مالک لحظات خود هستیم مالک اندیشه ها و آن چه دردلهایمان می گذرد . می توانیم عاشق باشیم مهربان باشیم به خاطر غم و اندوه یکدیگر اشک بریزیم و با شادی هم بخندیم . دنیا جولانگاه غمها و شادیهاست نه غم این دنیا غم است و نه شادی آن شادی . آن چه به من و تو و به ما آرامش می دهد عشق است . پس بیدارشو !ای آن که خدا را باور داری ..بیدارشو! ازآن امانتی که دراختیارداری ببخش .عشق آن نیست که تنها به نفس کشیدن خود بیندیشی .عشق معشوقه ایست که زیبایی و نجابت آن وقتی به اوج می رسد که درآغوش همگان قرارگیرد همه حق دارند عاشق باشند . هیچکس نمی داند که فردایش چه خواهد شد .بیائید تا خوبیها را قسمت کنیم تا همه , عشق را باورکنند .. بیائید تا خودخواهیها را رها کنیم وبه داشته های خودمغرورنگردیم درددیگران رادرد خودبدانیم ..
این روزها زلزله ویران می کند . جنگها چون زلزله ها کشتارمی کند . کینه ها و خودخواهیها به آتش جنگها دامن می زند . هیچکس به تنهایی نمی تواند مشکلات دیگران را حل کند اما درجهانی که بنی آدم اعضای یکدیگر و یا از یک پیکر و ریشه اند نباید طوری رفتارکنیم که همنوعانمان احساس تنهایی کنند .احساس تنهایی آفت عشق است .بیائید در این روزهای سخت و اصلا درهرلحظه از زندگی , یاورآنان که به همدردی و کمک نیاز دارند , باشیم . انسانها همه آرامش را دوست می دارند , دوست می دارند که بی دغدغه و درنهایت آرامش درگوشه ای بنشینند و به غروب خورشید بنگرند و زیر نورماه , کنار آن که دوستش می دارند از امید و آرزوهای خود بگویند ..دوست می دارنددرساحل دریا به دوردستها بنگرند و غمهای خود را به امواج بسپارند ..پرندگان عاشق را بر شاخسارها ببینند و حسرت آن را بخورند که کاش همه انسانها هم نسبت به هم چنین خالصانه عشق می ورزیدند . می گویند عشق به خدا بالاترین عشق است .تردیدی درآن نیست اما اگرتنوانی خود را دوست بداری و آن که را که از ریشه توست چگونه می توانی خدا را دوست بداری ؟
والنتاین روزعشق راگرامی می داریم اما فراموش نکنیم دراین روزهای سخت.. کودکان جان به دربرده از زیر آوارهایی هستند که دیگر خانواده ای ندارند و مردان و زنانی که فرزندان خود را ازدست داده اند آنان این روزها حتی فرصت غصه خوردن را هم ندارند چون جا و ماوایی ندارند و احساس می کنند که فردایی ندارند . دمی خود را جای آنان بگذاریم سخت است تصورآن . بگذاریم احساس کنند که تنها نیستند به آنها نشان دهیم که عشق نمی میرد عشق بازهم نفس می کشد . زلزله ها دلهای ما را نزدیک می گرداند اگر طبیعت با ما سر ناسازگاری داشته قهرو خشم خود را نشان داده است ما با گوهری به نام عشق و آشتی کنارهم هستیم .آنان که با خودخواهی و غارتگری خود جای عشق , تخم کینه و نفرت می پرورانند کورخوانده اند که می توانند محبت و مهربانیها رامحوکنند . دنیا ازآن همه آنانیست که درآن زندگی می کنند..عشق را نمی توان زندانی کرد اما می توان زندانی عشق شد .
و ما این روزها نباید آنهایی را که نیاز به کمک دارند تنها بگذاریم نباید احساس تنهایی کنند و اسیرنفرت یا آفت عشق شوند . درمورد عشق مطلب زیاد نوشتم و به نظرمن تکرارش می تواند تازگی داشته باشد چون عشق هرگزکهنه نمی شود ..وسالها پیش نوشته بودم که دوست دارم از عاشق بودن بگویم ازچگونه عاشق بودن , چگونه می شود عشق را بهتر احساس کرد و بهتر پیدایش کرد , غروررا زیرپا گذاشت و عاشق ماند .
ما آدمها از عشق زیاد می گوئیم از دوست داشتن , برای هم شعر و عاشقانه ها می سازیم و دل نوشته ها , حتی شاید چند کار خارق العاده هم انجام بدهیم اما آن چه اهمیت دارد این است که باید با تمام وجودمان , کسی را را که دوستش داریم احساس کنیم نه فقط برای چند ساعت یا چند روز..بلکه برای همیشه , تا وقتی که می تونیم حسش کنیم زندگی این اجازه را به ما می دهد . ما فقط یک روح داریم اما باید روح آنی را که دوستش داریم دروجودمان احساس کنیم کنار روح خود, مثل یک هنرپیشه اما با یک حس واقعی به کسی که ادعای عاشق بودنش را داریم ثابت کنیم نشان بدهیم که واقعا عاشقش هستیم . بیشترما آدمها درهرعشقی فقط به ظاهر طرف نگاه می کنیم حتی وقتی از باطن حرف می زنیم آن وجود لطیف و مرغ جانش را کنار مرغ جان خود حس نمی کنیم . اگر قراراست قفسی برای مرغ جانمان بسازیم بهتراست که جفت عاشق را هم در این قفس در دنیای لایتناهی عشق جای بدهیم تا غروراز بین برود .حتی می توانیم خود درجان عشقمان جای بگیریم دروجودش ..دنیا را با احساس او احساس کنیم به خودمان بقبولانیم که اوهم حق زندگی دارد, حق آرامش , خوشبختی و لذت بردن ....
نوشتن , گفتن , وحتی عمل کردن خیلی زیبا و زندگی بخش است اما احساس کردن ازهمه اینها مهمتراست تا احساس نباشد زیبایی عمل دوامی ندارد تا وجود عشق را احساس نکنی نمی تونی ازعاشق بودنت لذت ببری و نمی تونی برای آن که دوستش داری فداکاری کنی
و عشق را باورکن !اگرزلزله ها را باورداری اگر طوفان زندگی را باورداری اگر انتظارراباورداری ..اگر انسان و انسانیت راباورداری .باورکن که تو اویی و او توست .
عشق راباورکنید . بیائید همیشه آنی باشیم که باید باشیم .تنها این زلزله نباشد که بیدارمان کند .عشق را درهرذره از این جهان گسترده می توان دید ..درکوه و دشت و دریا , دردلهای انسانها , درنگاه و نیاز پدران و مادران و فرزندان ..میان حیواناتی که آنها هم حق زندگی دارند .حتی دلهای سنگ و دلهای سنگی هم می توانند عاشق باشند .
درزلزله اخیر ترکیه کودکی به دنیا می آید که مادرش راهنگام تولد درهمان لحظات وحشت و اضطراب ازدست می دهد تمام اعضای خانواده او نیز زیرآوارجان می سپارند او به دنیامی آید اما دنیای بی رحم , همه دنیای او را از او می گیرد .نوزاد هیچ از این بی رحمیها نمی داند .اوگرسنه است اواسیرزندگی گردیده .. ناگهان هزاران تن بیدارمی شوند و می خواهند که سرپرست و نگهدار این معجزه باشند .معجزه عشق , معجزه ای که خدا برای بشرفرستاده است . زلزله عشق راباورکنید .فقط همین روزها نباشد .ای انسانها !ای که می توانید عاشق ترین و بیدارترین باشید فقط همین روزها نباشد که زلزله عشق تکانتان داده ..آن نوزادی که هنوز اندیشه هایش بارورنگردیده دنیارالرزانده است شما انسانهایی که غرق عقل و احساس و اندیشه هایتان هستید چگونه درگوشه هایی از این گیتی پهناور نفرت را جایگزین عشق کرده اید و جنگ را جای صلح و آشتی نشانده اید ؟! مهربانیها زیباست و اندوه مفهومی ندارد اگر با عشق و مهربانی به دیگران نشان دهیم که تنها نیستند .. زلزله عشق نباید پایانی داشته باشد .
ای بیدارشدگان همیشه بیداربمانید ..زندگی زیباست , عشق زیباست و روزهایی که هرگز احساس تنهایی نکنیم خداهمیشه باماست اما هستند انسانهایی که می خواهند شما را با خدا و کنار خود ببینند .
ازخودبینی رها شویم و روان خویش را از هرآلایشی پاک گردانیم تا خویشتن خویش و خدای خویش و عشق و خدای عشق را ببینیم
روزعشق برآفریدگار و آفریدگان مبارک باد ..پایان

نویسنده : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
آتشــــــــــی کـــــه گلستــــــــــان مـــــی شــــــــــود


آتش زندگی می بخشد , آتش نورمی دهد , آتش خون جامد دررگهای ما را به حرکت درمی آورد و ما را علیه آنانی که تاریکی را برای ما و سرزمینمان به ارمغان آورده اند می شوراند تا فریاد برآوریم که جزآزادی و رهایی از یوغ اشغالگران سرزمین مقدس خود هیچ نمی خواهیم .
و بازهم چهارشنبه سوری دیگری از راه می رسد و این آخرین چهارشنبه سال ایران مقدس را باید آن چنان پرشور و زیورش سازیم که آخرین چهارشنبه سوری ایران ستیزان جنایتکاری باشد که اعتقادی به آن ندارند .
بیدارشوید ای ملت دلیر ! ای خاکستریهای زیرآتش !ای خاکسترنشینان که به امید همسایگان نشسته اید بیدار شوید که فرصت بسیاراندک است .چهارشنبه سوری را گرامی بدارید و گرامی بداریم . ازروی آتشها می پریم خود را از کینه ها پاک می گردانیم وبدیها را درآتش می سوزانیم . این است سنت پاک پدران و مادران ما
و امروز بدها و بدیها بیداد می کنند .اگربدها و بدیها را نسوزانیم خود خواهیم سوخت . می دانم که دود آتش زیر خاکستر, چشمان دشمنان را کورخواهد کرد .به آنان که دست از غارت این سرزمبن بر نمی دارند فرصت خود نمایی بیشتر ندهیم که فردا خیلی دیراست و جزحسرت و پشیمانی نصیبمان نخواهد شد . دلهایمان را یکی کنیم آتشها را آتشفشان کنیم وآلودگیها را بسوزانیم و دراین خاک پاک , بذرعشق و محبت بکاریم .
ایران یعنی عشق و ایرانی یعنی عاشق و آنان که دروطن ما از عشق و عاشقی هیج نمی دانند نه ایرانی هستند نه ایرانی صفت . بپاخیزیم و بر سرآنان که کشورما را ارث پدری خود می دانند بشوریم . با تازیانه های خشم برغارتگران بتازیم و ایران و ایرانی را ازچنگال اهریمنان رهایی بخشیم ..
و شامگاهی که ما را به چهار شنبه امید می رساند چه شامگاه پرشکوهیست , شامگاهی که آتش به پا می کنیم تا ایرانمان راگلستان سازیم تا ستمها را درآتش بسوزانیم و نور امید و عدالت و آزادی را درسرتاسرایران بتابانیم و چه باشکوه است آتشی که که ما را به خورشید عدالت و آزادی برساند به زادروز رضا شاه بزرگ , مردی که آتش راگلستان ساخت .
بیدارشویم و به دشمنان اشغالگرنشان دهیم که آرزوی به گوربردن ما را باید که به گورببرند که مرگ حق است اما چه مرگی با شکوهتر ازآن که درراه آرمان مقدس الهی و انسانی و پیکار با زورگویان ستمگر بی خبر از انسان و خداباشد و درراه میهنی همیشه سربلند که مادران و پدران پاک ما را درآغوش پاک خود پرورانده وپندار نیک , گفتار نیک و کردار نیک را بر بلندای اندیشه های اهورایی ما نشانده است !..
باآتش سبزمی شویم با آتش خون عشق و محبت را دررگهای غیرت خودمی جوشانیم و غیرتمندانه به اشغالگران این دیارنشان می دهیم که روزگارشان سرآمده است و اگرچندصباحی خودنمایی کرده اند ازکوتاهی ما بوده است نه از لیاقت آنان . با آتش به آغوش خورشیداهورایی پناه می بریم شیطان راخاکسترمی سازیم و آن را به باد نیستی می سپاریم ..
آری نیکا ها را نیک می داریم و درشامگاه عشق و امید, آسمان را پراز رنگین کمانهای عشق می سازیم نورخدارا با مردمان این سرزمین آشتی می دهیم تاخدانورها با لبخند اهورایی خود به ما بگویند که عمرتیرگیها به سرسیده روزگارطلوع خورشیدعدالت فرارسیده است .
باید که بیدارشویم تا برای همیشه بیداربمانیم .
بیدارشویم و سنگرخانه را به سنگرخیابان بسپاریم
دیگرکافیست چون مردگان زیستن و چون مردگان خفتن .. دیگرکافیست ازتپه های کوچک , قله ها ساختن و کوتوله هارا هیولا انگاشتن .. باید که خود را باورکنیم و زمان را از دست ندهیم هرروزکه دشمن نفس بکشد جهان آلوده ترخواهد شد و بهای زدودن این آلودگیها هم بیشتر ..
سخن را باید که کوتاه کرد اندازه ای دارد شمشیر زبان ازنیام دهان کشیدن وباگوهرکلمات بردشمنان تاختن ..اینک بایدکه شمشیربرنده عدالت آفرین را برسردشمنی فرودآورد که جززبان زورهیچ نمی فهمد که اگر چنین نکنیم به این سرزمین , به خود و به خوبان این سرزمین خیانت کرده ایم .
آتشها را چون چهره های خشم برافروخته می بینم , ستارگان نورانی ترشده اند , چه تابناک شده است عروس آسمان !وخورشید اهورایی حقیقت و عدالت و آزادی , آشتی کنان ازراه می رسد .
پس ای ستم ستیزان ,ازخانه ها خارج شوید, به خیابانها بیائید با یکدیگر آشتی کنید , به هم اعتماد داشته باشید ,با هم متحدشوید خودراباورکنید تا اهورا و خورشیداهورانیزباورتان کند ..پیروزی بسیارنزدیک است وپیروزخواهیدشد اگر که بخواهید اگرکه با تمام وجود بخواهید. پایان

نویسنده : ایرانی
به مناسبت چهارشنبه سوری 2581شاهنشاهی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
مـــــــــــــــردی کــــــــــه میهـــــن را آبــــــــــاد کـــــــــــــــرد


بازهم خورشید از شرق طلوع کرده بود اما این بار تابیدنی دیگربود و خورشید خورشیدی دیگر .اوآمد تا فریادقرن باشد او آمد تا صدای عدالت و آزادی باشد ..این که نوشتن یا خواندن می دانست هیچ مهم نیست آخر او نانوشته ها را می خواند آن چنان می خواند که هیچ کس و هیچ خواننده و سیاستمداری چون او را یارای خواندن نبود و ناخوانده ها را آن چنان می نوشت که هیچ نویسنده ای چون او نمی توانست این چنین قلم گویای تاریخ را به دست گرفته وشگفت انگیزترین برگهای تاریخ را بنویسد .همانهایی که برروحش درودمی فرستند آرزوی چون او داشتن را به عنوان یک رهبر یا پادشاه , رویایی ترین آرزوی روزگارمی دانند . اوداناترین بود ..بیدارترین بود , وطن پرست ترین بود و قدرتمند ترین . اوباسوادترین بود وباهوشترین .این را فقط من نمی گویم این راتنها آنان که ازخون اویند نمی گویند این را دشت و دمن , کوه و دریا و جلگه و خاک پاک ایران مقدس ماهم می گوید .
اومی خواند آن چه را که اندیشه مردمانش بود و می نوشت آن دیکته ای را که باید نوشته می شد تا این سرزمین جانی دوباره بگیرد تا مردمانی که پدران و مادرانشان روزگاری پیشرفته ترین مردمان جهان بوده اند احساس سرخوردگی و عقب ماندگی نکنند .او می خواند آن چه را که باید می خواند و خدای او همان خدایی بود که او را برآن می داشت تا بی هیچ واهمه ای بردشمنان قلدر داخلی و خارجی بتازد .
رضا شاه بزرگ , مردی که میهن را آباد کرد و جامعه ایرانی را متوجه ساخت که زنان هم حق زندگی دارند و باید که از نعمت آزادی برخوردار باشند هرچند که عده ای متوجه فلسفه بسیاری از اقدامات سازنده او نبودند .بزرگمردی که با کشف حجاب زن را برای سازندگی خود و جامعه آماده ساخت و درواقع اوبود که برای نخستین بار درعصرحاضر, نشان داد که زن , زندگی , آزادی یک رویای دست نایافتنی نیست و می توان آن را عملی عملی ساخت و چنین کرد وچنان شد که زادروزش را روزپدرنام نهادند . پدری که قلدرهای ستمگر را بر جای می نشاند تا این تاج زور و استبداد نباشد که برسرسلطان , نگین افشانی می کند .
سرزمین ما , ایران مقدس ما , هرگز از یادش نخواهد برد . چگونه می توان این همه روشنفکربود و این همه خلاق ؟!چگونه می توان گردنکشان را برجای نشاند و دروازه های ترقی و تمدن را یکی پس از دیگری روی مردم رنجدیده این سرزمین گشود ؟و آن وجدانی بیدارو اراده ای پولادین بود که به این مرد اعتماد به نفس می بخشید , مردی که می دانست چه می کند و درراه مقدس خویش , زخم زبانها و سنگ اندازیها را به پشیزی نمی انگاشت وشایسته است که در این روزگاران همچنان از او بگوئیم و بنویسیم و همچنان فریاد برآوریم که رضا شاه روحت شاد . کاش امروزمیان ما بود وبه نابینایان و به دست و پا و زبان بسته ها و جسم و جان خسته ها , می آموخت که چگونه بنویسیم و بخوانیم و بگوئیم و فریاد بزنیم .
هنوزآثاربه جای مانده از او چون پلی, ایران گذشته را به حال می رساند تا خود را برای فردایی سراسرتابناک آماده سازیم .هنوزخط آهنهایی که دل کوهها را می شکافند , جنگلهایی که درختانش سربه آسمان آبی می سایند , فرزندپاک وطن را می ستایند که چگونه می توان این همه نیک بود و نیکی کرد و ادعایی نداشت ..چرا ما باید ملتی باشیم که تا بدیها را نبینیم چشمانمان روی خوبیها بسته باشد ؟و رضاشاه بزرگ , هشتاد و اندی سال قبل فریاد زد : زن , زندگی , آزادی . اما بسیاری ازپوسیده مغزها این حرکت روشنفکرانه اورا درک نکردند و یا نخواستند که درکش کنند .
ای میهن پرست ! ای رضایی که خدا و خلق از تو خشنودند این روزها سرزمین ما , سرزمین تو بیش از هرگاه دیگری , بوی تورامی دهد و نام تو را فریاد می زند . کاش به روزگاران من می آمدی !کاش درروزگاران توبودم !کاش جای ریلهایی بودم وجای کوهها و دشتهایی که تورا دیده اند ! و من احساس دانش آموزی را دارم که آموزگارش توهستی و تو درمدرسه ایران به من درس می دهی . نیازی نیست که با صدای بلند بگویی و بنویسی که چه کرده ای ..آثارگرانبهای تو درهرنقطه از سرزمین من , زبان می گشایند و به من درس وطن پرستی می دهند. چقدربوی پاک ایران را به ویژه درخطه مقدس مازندران که بیش ازهرنقطه دیگری بوی تورامی دهد دوست می دارم وچه نعمتی بالاتراز این که من هم از همان خطه هستم تا بهتر بتوانم خدا را پرستش کنم و تو ابر مرد تاریخ را ستایش . و امروز بسیاری از ستمدیدگان بیدارشده اند و با ستمگران اشغالگر ایران عزیزمان پیکار می کنند اما هنوزهم خمارهایی هستند که باورندارند آزادی را , باورندارند که می توانند خود تعیین کننده سرنوشت خود باشند , باورندارند قدرت اتحاد را و این که می توانند دشمن اشغالگر پوشالی را که حبابی بیش نیست به راحتی شکست دهند . و امروز اسیر کینه کینه توزانی شده ایم که مملکت را ارث پدری خودمی دانندو ادعا می کنند که برای رستگاری بشرآمده اند درحالی که کمر همت به نابودی بشر بسته اند , کینه توزانی که نمی توان به آنها گفت انسان .
بوی رضا شاه این فرزند پاک وطن را درجای جای این سرزمین می توان احساس نمود . دردانشگاه تهران و درهزاران آثار به جا مانده ازاو و بیش ازهمه درخط آهن تهران شمال و مناظر بهشتی گونه این مسیر . دلم برای پل ورسک , آن پل پیروزی , آن نماد قدرت که ابهت خاصی به به طبیعت زیبای شمال و کوههای استوار سرزمین ما بخشیده تنگ شده . چه زیبا و دلگشا ست وقتی که به خورشید و آسمان آبی منطقه می نگری و می بینی که قطاری می آید و زوزه کشان و دودکنان , دل کوهها را می شکافد و ما را به گذشته هایی می رساند که پدران ما درسخت ترین شرایط , روزگار سرمی کرده اند و برای رفتن ازشهری به شهری دیگر روزها و هفته ها را درراه بوده اند ! چقدر این کوهها و این تکه سنگهای مقدس را دوست می دارم . آنها شاه مرا دیده اند..لبخند ایران بانوی ما را دیده اند .دیده اند که آن روزگارچگونه یکشبه ره صد ساله پیموده ایم .. کاش یکشبه سقوط صد ساله را نمی دیدند .
رضا شاه روحت شاد !و ما برای این شادی می جنگیم و ایرانمان را پس می گیریم ایرانمان را از قاطر سوارانی که با پیشرفت و تمدن مخالفند پس می گیریم .واژگان شکست و نا امیدی را از ذهن و اندیشه و قاموس باورهای خودمی زدائیم وجشن آزادی و پیروزی بر اشغالگران برپا می کنیم .
سالهاست که با اهریمنان اشغالگرمی جنگیم و ماههاست که این اتحاد ما به اوج رسیده است . باید که این اتحاد را حفظ کرده و با اعتماد به نفس و امید واری به پیکار خود تا رسیدن به آزادی ادامه دهیم که دشمن بسیار ترسو ترازآن است که می پنداریم آخر او نه ایمانی دارد نه هدف والایی که برای آن بجنگد . دشمن کثیف فقط قتل و غارت و چپاولگری می شناسد .
باید که همچنان بیدارو هوشیارباشیم و راه رضا شاه بزرگ این اسطوره بی نظیر سرزمین دلیران را الگوی مبارزات و تلاشهای خود قراردهیم .
زادروزت مبارک رضا شاه بزرگ !روحت شاد که اگرکشور را به متحجرین مذهبی یا غارتگران وابسته به بیگانه می سپردی معلوم نبود ایران و ایرانی چه سرنوشتی پیدامی کرد هرچند این روزها دشمنان زالوصفت , سیرقهقرایی را برای ایران عزیز ما می خواهند . کورخوانده اند که ملت بیداراست و رضا شاه دیگری می خواهد . رضا شاهی که ازخون همان رضا شاه بزرگ است . دست دردست هم برای ایرانی آباد و آزاد می جنگیم کشورمان راپس می گیریم و این بار اجازه نمی دهیم که انیرانیان بر ایرانیان حکومت کنند .
زادروزت مبارک رضا شاه بزرگ !روحت شاد ای ابرمرد تاریخ ایران زمین !
24 اسفند , روزپدر بر فرزندان ایران همیشه سربلند خجسته باد! .. پایان

نویسنده : ایرانی

در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
بـهــــــــــار!چــــــــــرا مــــــــــی آیــی ؟!


نمی دانم چرا بهار می آید ؟شکوفه با سبزه زارمی آید ..
هنوز زمستان تیره بختیها به انتها نرسیده است هنوز خورشید خوشبختی , پشت ابرها نهان گشته است .هنوز سایه اهریمن تاج سیاه را که زندگی ما را به تباهی کشانده است می بینم . چگونه می توان به استقبال بهار رفت و به عید خوش آمد گفت وقتی که خوشیها از این سرزمین رفته اند و ناخوشیها بردرخت عصیان شکوفه داده اند ؟!چگونه پرستوهای مهاجر به این سرزمین بازمی گردند وقتی که حتی خس و خاشاکی هم برای ساختن آشیانه نیست ؟..
بهارچرامی آیی ؟به دیاری که خدانور را خاموش می کنند تا دیگر نورخدا بر این سرزمین نتابد .
بهارچرامی آیی ؟چرامی آیی به دیاری که غنچه های نشکفته را دربهارزندگی پرپرمی کنند و به بادمی سپارند . چرامی آیی وقتی که اشکهای قلبهای شکسته سیلابها به راه انداخته نفسهای زندگی به شماره افتاده است .
بهارچرامی آیی و اندوه را تازه می گردانی ؟وقتی که کورخوانده ها , مهساها خاموش می کنند غافل ازآنند که مهرساها ساخته اند .. چرامی آیی وقتی که نمی توانیم روح پاک مهرساها را شاد گردانیم ..
بهار چرامی آیی وقتی که رنگین کمانی نباشد , وقتی که رنگین کمانی نباشد خداوند رنگین کمان برچه خدایی کند ؟
دلم گرفته بهار, نه به گرفتگی دل مادری که عزیزش را تقدیم خاک وطن و آزادی کرده است نه به گرفتگی دل پاکدلانی که می بینند انگلهای سیاهدل همه کاره مرزو بوم شده اند و هرچه می کوبند به دربسته می کوبند ..
بهارچرا می آیی وقتی که دلیران تنهایند و فریادشان دربرابر گلوله های ستم خاموش می شود .
بهارچرامی آیی ؟ وقتی برای پایکوبی نیست . چگونه می توانم به خوشیها سلام بگویم وقتی که وجود ندارد . چگونه سبزه ها سرازخاک برمی آورند وقتی که آزادگان راخاک می کنند ؟
بهارچرامی آیی وقتی که آزادگان را خاک می کنند و درخت آزادی را سر به فلک نمی کشانی ؟
چرامی آیی وقتی که زمستان زدگان وانمود می کنند که خوشحالند و اگر آمدن تو را به هم تبریک نگویند از قافله عقب مانده اند . چگونه می توانی این نمایش کلیشه ای را ببینی که جای تسلیت به هم تبریک می گویند ؟
نوروز و عید و بهار را دوست می دارم . رهنوردها هم نوروز را دوست می داشتند رفتند تا راهنمای ما باشند نیکا ها رفتند و نامی نیک از خود برجای نهادند زندگی ادامه دارد اما نوروز و بهار ما روزی خواهد بود که ریشه ستمگر اشغالگروطن را بخشکانیم .
عید ما روزی خواهد بود که باغبان طبیعت گلهایی را که به دست خود کاشته پرپرشده وبرباد رفته نبیند .
عیدما روزی خواهد بود که همه مهربانان روزی نو را احساس کنند و قلبشان ازشادی و به دیدن بهار بتپد .
عیدما و بهارما روزی خواهد بود که انسانها همه چون طبیعت, جامه نو برتن کنند و روانشان سبز سبز باشد .
بهارما روزی خواهد بود که همگان زیبایی طبیعت را ببینند و ازنقاشی نقاش روزگارلذت ببرند .
عید ما روزی خواهد بود که لبخندهاو شادیها , جای اشکهای غم را بگیرد و دلها همه برای سال نو و آغاز زندگی نو بتپد ..
عید ما , بهارما روزی خواهد بود که ضحاک زمانه را با مارهای بردوشش درزباله دانی تاریخ بسوزانیم و برمرگ ستمگر, آوازآزادی بخوانیم .
جهان بیدارشده است .پرستوها بیدارشده اند . خورشید بیدارشده است و حتی برفهای روی کوههای سخت می روند تا دیده روی خورشید بهاری بگشایند و به جویبارها سلام بگویند . نسیم بهاری از راه می رسد و با ترانه پرندگان عاشق, چمنزارها را می رقصاند . حیف است که ما خواب باشیم . خسته ایم اما این پایان راه نیست خسته ایم و خواب زده .اما ..اگربیدارنباشیم برای همیشه خواهیم خفت .اگربیدارنباشیم فرصت بیداری را از ما خواهندگرفت .
بهارچرامی آیی وقتی که بستری برای لذت بردن نیست , وقتی که صدایی برای خندیدن و سازی برای رقصیدن نیست .حیف ازاین همه زیبایی که خود را به خوابزدگان و قدرناشناسان سپرده است .اشک آسمان بربسترزمین می ریزد چمنها سرازخاک برمی آورند بازهم داستان زندگی ..داستانهایی نو ولی تکراری ..
دلم می گیرد ازاین همه آرزوهایی که دربهار شکوفه نمی دهند .
بیدارشوید ای خوابزدگان زمستانی !طبیعت برای شما نوشده است . دلها را از کینه ها بزدائید و برکینه توزان بشورید .
بهار! دلم می خواهد وقتی که می آیی دیگر پرنده ای ازگلوله ای نگریزد , دیگرمادری درجستجوی فرزندگمشده اش نباشد و پیرمردی درشب تاریک و سردرزباله دانی درجستجوی غذانباشد
دلم می خواهد وقتی که می آیی با خود , خورشید عشق و محبت را بیاوری و دریای مهربانی را ..و نشان دهی که زیباتراز مهرمهربانانان نیست
دلم می خواهد وقتی که می آیی راوی روزگار, دیگر قصه مرگ نخواند آخر بهار یعنی زندگی , یعنی عشق , یعنی بازهم بیدارشدن , بازهم زندگی کردن و بازهم زنده شدن ..
بهارچرامی آیی وقتی که با خود نمی آوری آن چه را که دیوان را با خود می برد . به ما بگو فریادهایمان برکدامین بام نشسته است که آسمانی ندارد ؟
بهار !به خدا که دوستت می دارم ..تو را و پرندگانت را . تو را و خورشید و سبزه زارها حتی کویرهایت را . تو را و خدایت را ولی چرامی آیی وقتی که خیلیها بهار زندگی خود را تقدیم خدای خود می سازند اما هنوز هم روزهای روشندلان چون شبهای بی ستاره , تیره و تاراست .
و بهار و بهاران و نوروزجمشیدی این عید باستانی و همیشه پرشور به جا مانده ازنیاکان , خجسته باد برآنانی که روح خود را بهاری ساخته اند تا از زمستان تیره بختیها رهایی یابند و رهایی بخشند . باید که چون آنان بهاری شد و راهشان را ادامه داد . فرارسیدن بهار مبارک باد بر انسانهایی که برای رسیدن به بهار آزادی ازنثارجان و مال خویش دریغ نمی ورزند , می خواهندهمیشه بهاری باشند و زیبائیها و خوشیها را برای همگان می خواهند , انسانهایی که خودخواه نیستند .
به امیدپایان تیرگیها و تابیدن خورشید آزادی و عدالت برمهد دلیران , سرزمین ایران , کنام شیران .. پایان

نویسنده :ایرانی

به مناسبت فرارسیدن بهارو نوروز2582 شاهنشاهی

در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
صفحه  صفحه 72 از 77:  « پیشین  1  ...  71  72  73  ...  77  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA