انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 77 از 77:  « پیشین  1  2  3  ...  75  76  77

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )


مرد

 
گــــــــــــره بگشــــــــــــای سیــــــــــــزده بــــــــــــه در!


وبازهم طبیعت میزبان دوستانش می شود وبازهم شادی سراغ چمنهای سبز و گلها و گیاهان می آید .بازهم پرندگان ازشادی اوج می گیرند . خورشید بازهم باورمی کند که می درخشد و من بازهم باورمی کنم که زنده ام . به میهمانی طبیعت می رویم تا بازهم بدانیم که که زندگی زیباست و می توانیم دراین بهره وری از زیبایی , شریک و کنارهم باشیم .طبیعت همه فرزندانش را دوست می دارد .کوه وجنگل و دشت و دریا , می خوانند و می رقصند تا که ما میهمانانش از این همه شور و حال میزبانان خود به وجد آمده و شریک شادیهایشان گردیم .آخر بهار آمده است .بهارآمده است تا بااراده ما , همای سعادت ما باشد و با هدیه خوشبختی , خود خوشبخت شود .عروس طبیعت چه زیبا خود را آراسته است !سازآبشارها , رقص چمنها و ترانه پرندگان بازهم به یادم می آورد که من هم باید برقصم , من هم باید بخوانم و شاد باشم و آن که را که این زیبائیها را برای همگان آفریده شکرگزارباشم .و من دراین روزمقدس دراین روز بی نظیر بیش از هرروزی به این می اندیشم که دلها چقدرمی توانند نسبت به هم مهربان باشند و انسانها چقدر می توانند به هم احساس نزدیکی کنند .خاکی که خدا ما را ازآن آفریده است و خانه مان قرارداده .عشق ومحبت فروشی نیست این را سیزده به در بیش از هرروز و هر لحظه دیگری می گوید .عشق را نمی توان با پول خرید عشق دردلهای ماست و چشمانی که در این روز دلها را نرم می کنند تا روح لطیف ما بیش از هرگاه دیگری بتواند عشق و زیبایی و مهربانی را درک کند .ومن در این روز به میهمانی طبیعتی که خود میهمان خداست می روم .و ای انسان !من در این روز تو را می بینم و نادیدنیهارا ..لبخند تو را می بینم و صدای نفسهای تورا می شنوم .می بینم که تو هم چه زیبا و عاشقانه به نقاشی افسونگر افسونگران می نگری و لب به تحسین می گشایی .خود را فراموش نمی کنم ولی تو را هم می بینم .بدیها را , دشمنیها را از یاد می برم و به این می اندیشم که آغاز همه ما یکیست و جهان برای همه ما جا دارد .دلم تنگ هوای طبیعت وجنگلهاست , تنگ شنیدن شورو نشاطهای انسانهایی که به دور از دغدغه ها و چه بایدکرد و نکردها خود را به زیرآسمان خدا سپرده اند ومی توانند دمی احساس کنند که تنها نیستند و زندگی برای همه انسانهائیست که زندگی می کنند .و این یک نمایش واقعی از حقیقت زندگیست .فرصتهارا ازدست ندهیم که دیگربرنمی گردند و نیز فرصتهایی را که برای یاری رساندن به یکدیگر دراختیارمان قرارگرفته .خیلی ها تمام داشته ها و ثروت خود را تنها از لیاقت و تفکر و تدبر خود می دانند وآن که به ما فرصت زندگی و لذت بردن از این زندگی را داده از یاد می برند . بیائید در این روز شادیها و داشته هایمان را قسمت کنیم و بیش از هرروز و لحظه ای در روزگار احساس کنیم که تنها نیستیم .اعضای یکدیگر و یک پیکریم , از یک گوهریم . دلم برای نگریستن به دوردستها , به کوهها , به شور و ولوله آدمیان و نگاه کردن به دودکباب منقلها تنگ شده ..حیف از این همه زیبایی و از این شور و حال و از این دنیای ما که عده ای برای غارتگری و عده ای برای غارت نشدن, هرلحظه , لحظه ای به مرگ نزدیک می شوند درحالی که از زندگی چیزی نمی دانند .سیزده به در یعنی جشن طبیعت و ساکنان آن .تمام موجودات احساس دارند و به نوعی درک و سیزده به در یعنی عشقی که پیوند آنها را نمایان می سازد .دراین روز ما انسانها می توانیم دمی از زندان درون و بیرون خود , بیرون آمده احساس آزادی و رهایی کرده از این حس و حال خود لذت ببریم .و این روز زیبا و به یاد ماندنی , این روز عشق و دوستیها و آرامش و دل به خدا و طبیعت خدا سپردن باید که گره از مشکلاتمان بگشاید و حداقل ما را برای چگونه با مشکلات و موانع زندگی جنگیدن آماده سازد و از خدای بزرگ می خواهم که سیزده به در امسال پایانی باشد بر همه نحسیهایی که گریبان ملت ایران را گرفته است ..رهایی از نحسیهایی که سبزینه ها و طراوت طبیعت را دوست نمی دارند .روح و دل و جان و وجودتان همیشه سبز باد .پایان

نویسنده :ایرانی
سیزده به در 2583 شاهنشاهی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
آن کـــــه دانســــــــــت دانــــــــــایـــــی را


آن که دانست دانایی را و درسرزمینی که تاریکی برهمه جا سایه افکنده بود نوری شد تا به همگان نشان دهند که خورشید داناییست که حکم می راند و تصمیم می گیرد .او نشان داد جهالت و خرافه هم می میرد وقدیمی ترین کشورجهان این مهدتمدن باستان و الهام بخش کشورها و ملتهای دیگر نباید که چنین سرنوشتی داشته باشد و نباید که استعمار غرب برمنابع آن و حتی بر افکار مردمانش پنجه افکند .اودانست دانایی را , او خواست که آن را به ملت خود نشان دهد .آن که صخره ها را شکافت و ازدل کوهها عبورکرد و تونلها ساخت تا مردم برای رفتن ازولایتی به ولایت دیگرآسوده باشند .آن که سد جهل راشکست تا زنان و مردان ما دوش به دوش هم در راه تحصیل علم و دانش کوشا باشند و زنان و دختران ما به این باوربرسند که می توانند دراعتلاء و سازندگی کشورنقش داشته باشند او که بود ؟اودانست که با دانایی می توان ازقله های ترقی عبورکرد دانست که باید قدرت را با محبت درهم آمیزد .دانست که برای شکست وشکستن قلدری وقلدران باید که قلدری کرد و گردن قلدران راشکست .زورگویان را با زوربرجای نشاندو نشان داد که چاره آنان که همه چیز را برای خودمی خواهند همین است .آری اوصخره ها را شکافت وازدل کوهها گذشت اما سخت ترازاین صخره ها , آن سدهای بتنی بودند که نمی توانستند انقلاب ترقی راباورکنند و آن را با تمام وجود احساس نمایند .بسیاری شگفت زده بودند همه چیز به معجزه می مانست و این مرد بزرگ معجزه گر قرن چهاردهم خورشیدی ایران زمین گردید.چرا استعمار می خواست ایرانی در نادانی بماند ؟و همچنان با فقر همخانه باشد ؟استعمار حتی امروز هم چنین می خواهد منتها شکل نادانی متحول گردیده چنان که ممکن است به درجه پرفسورا هم رسیده باشی ولی آن جا که باید دانا باشی مغزت را به مرخصی می فرستند که این از مزایای تسخیر مطبوعات و رسانه های گلوبالیستی و استعمارگراست بگذریم رضا شاه می رفت تا ایران و ایرانی را به جایی برساند که غارتگران , منافع خویش را در خطر ببینند والبته که چنین دیدند .او زمانی که بی سوادی درایران موج می زد و مردم هنوز اسیرخرافات شدید بودند دکترای آخوند شناسی داشت و به خوبی می دانست که با این طایفه ای که رگ خواب عوام را دردست داشته از سادگی آنان سوءاستفاده می کردند چه رفتاری پیش گیرد .متاسفانه چه دردوران پهلوی اول و چه دردوران پهلوی دوم وقتی که دشمن احساس خطرکرد ومنافع خود درمنطقه را اندک و ضرر حضور خود را بیش از منافع آن دانست با پادشاه وقت مقابله کرد .درپهلوی دوم هرچند تعداد فرهیختگان و روشنفکران بیشتر از دوران رضا شاه بود اما چند دستگی و تضاد ها بازهم به ضرر ملت نمام شد و درهردودوره به ویژه در سال 57 می توان گفت که این عوام و اکثریت جامعه بودند که به خاطر عدم حمایت خود و درمواردی به خاطر فریب ناشی از تبلیغات و دست یابی به رویاهای واهی مصیبتی آفریدند که هنوز ازآن رهایی نیافته ایم .لب کلام این که اگر فرهنگ عمومی و سطح سواد جامعه ایران به گونه ای می بود که بیشترمردم می توانستند شرایط روز کشور و دنیای اطراف خود را درسطح وسیعی درک کرده شرایط امروز ایران به این شکل نمی بود .هرچند امروز سطح این آگاهی بسیار بالاست اما تفرقه و اندیشه های مختلف و درمواردی خودخواهی سبب می گردد که هدف واحد و اولویت رهایی بخش به طور عملی از اهمیت کمتری برخوردارباشد درهرحال ملت نباید پادشاه خود را رها کند و باید پشتیبان اوباشد و دشمن درست از پاشنه آشیل و جایی ضربه می زند که می داند امکان پیروزیش بسیاراست .
رضا شاه بزرگ !ای اسطوره فراموش ناشدنی !هشتاد سال است که روحت به آسمانها پرکشیده به هنگام خروج ازکشور و تبعید ناخواسته , مشتی از خاک وطن را با خودبردی تا بوی وطن را با جسم و جان خویش همیشه احساس کنی ..امروز کشور به رضا شاه دیگری نیاز دارد که چون تو بیندیشد و چون تو عمل کند و چون تو دوست و دشمن را بشناسد .و او از خون و ریشه توست که خواهد آمد .تو می دانستی صدای سکوت ستمدیدگان را وقتی که ستم فریادمی کشید و تو می دانستی دانایی را و این که چگونه باید با نادانان , با روباهان و با غارتگران مقابله کنی .روانت شاد ای که دانستی دانایی !..پایان

نویسنده : ایرانی
چهارم امرداد 2583 شاهنشاهی
هشتادمین سالگرد درگذشت رضا شاه بزرگ
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  ویرایش شده توسط: aliazad77   
مرد

 
و تــــــــــو چــــــــــه غــــــــــریــبــــــــــانــه رفتــــــــــه ای !


وتو چه غریبانه رفته ای وقتی که با تمام وجود عشق و احساس و زندگی خود را وقف مردمان سرزمینی کرده ای که بر تارک تاریخ درخشیده اند و می درخشند !
و توچه غریبانه رفته ای وقتی که دردیارعشق و آشنایی پاسخ عشق را با نفرت داده اند و جای گل مهر , تخم کینه و نفرت کاشته اند .و گمراهانی که عشق را گم کرده بودند نمی دانستند که مقصدکجاست و مقصودچیست .آنان چون مسخ شدگانی بودند که فرار از تو را می خواستند درحالی که از خود می گریختند .زندگی می خواستند اما به آغوش مرگ پناه برده بودند وخیانت و اندیشه های خود را به زباله دانی تاریخ سپردند تا جاودانه ات سازند .
و توچه غریبانه رفته ای و با چشمانی اشکبار نه فقط برای خود که برای ملتی که برای آنان جنگیده ای و برای آرامش و رفاهشان از جان مایه گذاشته ای !و درهیچ کتابی نخوانده ام که حتی دیوانگان هم چنین رفتاری داشته باشند که آن گونه که نادانان نسل افسارگسیخته با تو چنین کرده اند .
وتوچه غریبانه رفته ای وقتی که خورشید سازندگی درآسمان ایران می رفت تا اوج بگیرد اما ابرهای سیاه نادانی جلوی آن را پوشانده و باران سیاه نکبت وفلاکت بر سر مردم بخت برگشته این سرزمین باراندند و خشک و تر را با هم سوزاندند !
و توچه غریبانه رفته ای وقتی که قلب مهربانت را شکسته اما راضی نشدی که قلب کسی را بشکنی !.نیمه جان رهایت کردند اما نخواستی جان کسی را به بهای دمی سلطنت بیشتر بستانی .
وشگفتا من درکوه ندیدم آن چه را که درسیمای اندوهگین تودیدم !وچه استوارانه تا لحظه آخر برای ملتی دل می سوزاندی که خود را درآتش حماقت و امید های واهی وگمراهی کشنده سوزانده بودند و این است بهای سنگینی که نسل و نسلهای بعد هنوز هم درحال پرداختنش هستند .
و توچه غریبانه رفته ای و با قلب و غروری شکسته و دل نگران درحسرت روزهای خوش گذشته و غم آینده ای که بربادش داده اند چشمانت را به این دنیا بستی .و امروز ازآن خفتگان و خواب آلودگان اگر هم کسانی مانده باشند بیدارشده اند اما دربرزخی که نمی دانند چه کنند و اینک وقت آن است که فریاد بزنیم شاهنشاها !قسم به قلب مهربان و نفسهای پاکت که برای راندن اشغالگران بی وطن از سرزمین پاک آریایی خود یکدل و یک نفس تا پای جان ایستاده ایم .
, و توچه غریبانه رفته ای وقتی که ماندن رامرگ دشمنانت می دانستی اما راضی به مرگشان نبودی و اجازه ندادی که ملت نمک ناشناس جان خود را بهای دانایی خیالی خودسازند !و امروز درجستجوی کسی هستیم که چون تو باشد وچون تو بیندیشد .و تو قلب تاریخ رالرزانده ای و تو درچنین روزی چشمانت را روی جهانی که به توستم کرد بستی اما روزگاری بود که نفسهای سرد و پراندوهت را به خزان زندگی سپرده بودی .تو سربلندانه رفتی و سربه زیران را با خفت و خواری خود بر جای نشاندی تا هنوزهم دراندوه از دست دادن تو باشند .
و توچه غریبانه رفته ای تا ما شاهد دفن گورکنانی باشیم که خود بر سر خود خاک ذلت و فلاکت و نکبت ریخته اند !.
و امروزحتی نگاه تصویر تو بیدارمان می سازد و به ما انرژی می دهد تا برای رهایی خود از اشغالگران وطن بجنگیم که پیش از رهایی ازچنگال اهریمنان خون آشام , نخست باید از خود رها شویم .خودراباورکنیم با سستی و تنبلی بجنگیم و بدانیم که انگیزه و اراده و امید و تلاش و خود باری مهمترین عوامل پیروزیست .کاش بیاید روزگاری که انسان نوررا درروشنی هم ببیند یعنی قدر داشته هایش را زمانی بداند که غرق فراوانی نعمت است و از دستش نداده است .
و توچه غریبانه رفته ای و آن روزگارکس رازنگاهت راندانست و از قلب شکسته ات نگفت .بعد ها میلیونها دل شکستند اما دل پاکت به اندازه تمام دلهای جهان شکست ..و بازهم می گویم و بازهم می نویسم اگر بهشتی باشد, اگر که بهشتی باشد تا تو پیامبر راستین عدالت و رافت و محبت را بدان راه ندهند آن بهشت بر نیکان دیگر حرام خواهد بود و می دانم که خداوند آن که را که عزت دیگران را می خواست عزیز می گرداند .
یادت را همیشه گرامی می داریم و درسوگ تواشک می ریزیم باشد که اشکهایمان روحمان را صیقل دهد و چشمان دلمان را روشن ترازگذشته سازد تا راهنمایی برای فردایی روشن و روشن ترگردد .شاهنشاها !آسوده بخواب که ما بیدارشده ایم تا برای رهایی خود بجنگیم هرچند می دانم که تو همیشه بیداری , که توهمیشه بیداری ....پایان
نویسنده : ایرانی
5 امردادماه 2583 شاهنشاهی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
تــــــــــا یـــــــــــــــک ســـــــــــــــالـــــــگی


پسرم !ازبس ما رو مشغول کردی دیگه نه وقت نوشتن به ما میدی نه وقت فکرکردن و تمرکز ..درهرحال این روزها داره می گذره و برای ما خاطراتی باقی می مونه و برای تو هم وقتی که بزرگ شدی و اگه این نوشته ها رو دراختیارت بذارم یه فلش بکی میشه تا بتونی حس کنی که نوزادی هم یه عالمی داره .شش ماهگی تومصادف بود با زادروز پدر ایران نوین رضا شاه بزرگ .واکسن شش ماهگی تو رو زدیم .ساعت 9 صبح رفتیم درمانگاه .یک آمپول به رون چپ و یک آمپول هم به رون راستت زده شد و دو تا قطره هم خوردی .خلاصه من و مادرت که واکسن کرونا رو نزدیم مجبورشدیم واکسنهای تو رو بزنیم حسابش از اون توطئه جداست .به نظر من همه اینا برای این بود که پرزیدنت ترامپ رو رئیس جمهور امریکا نکرده با آرای تقلبی بایدن آلزایمری رو بیارن سرکار ..البته دلایل دیگه ای هم داشت این جور قربانی کردن مردم جهان ولی به نظرم مهمترینش همینی بود که گفتم .یواش یواش غذادادن به تو رو شروع کردیم .البته شیرخشک و شیرمادرسرجاشه .منتها شاید از میزان وعده هاش کمتر شده باشه .شیرخشک آپتامیل پرونوترا 1 هم به شماره 2 تغییر کرد .بعضی وقتا باید ده تا داروخانه رو برم تا شیرخشک گیرم بیاد .همه شیر رو همه جا ندارند .نمی دونم قبلا درمورد حسنی نوشتم یا نه ..وقتی کتاب حسنی ما یه بره داشت رو برات بازمی کنیم و چشمت به حسنی با اون قیافه صمد آقایی که میفته ازخوشحالی و هیجان جیغی می کشی که چهار تا همسایه اون ورترخبردارمیشن ..فکر کنم این حالت رو از سه چهار ماهگی داشتی .مادرت علاقه زیادی به خوندن کتاب برای تو داره .از همین الان موندم که چه جوری تو رو از شر گوشی و موبایل خلاص کنم .حساسیت عجیبی به موبایل برای بچه ها دارم .چشم و هم چشمی خانواده ها و این که فکر می کنم گوشی به دست بچه ها دادن یعنی با علم روز هماهنگ شدن حرصمو در میاره ..درحالی که این یعنی کند ذهنی بچه ها و قدرت خلاقیت رو از اونا گرفتن و تنبل بارشون آوردن ..شاید گوشی یکی دو مزیت داشته باشه ولی دهها عیب داره که اون یکی دو تا خوبیش هم فراموش میشه . استامینوفن هم که قطره پاراکید با طعم توت فرنگی بهت میدیم .ازپایان شش ماهگی به بعد هم که جای ویتامین آد قطره مولتی ویتامین داده قطره آهن هم بهت میدیم .صبحها فرنی می خوری و بعد از ظهرها یه چیزایی رو قاطی کرده به عنوان سوپ بهت میدیم .با لذت همه اینا رو می خوری .ظاهرا خودتم باید خسته شده باشی از بس شیرخوردی ولی بازم شیردوست داری چه شیر مادر چه شیر غیر مادر که همون شیرخشکه .ببین عزیزم من الان دارم نویسندگی می کنم اگه اون موقع که بچه بودم گوشی می خواستن بدن دستم که اون روز ا تازه تلفن ثابت مد شده بود و موبایل هنوز اختراع نشده بود به نظرت می تونستم امروز نویسندگی کنم ؟آفرین پسر خوب به بقیه بچه ها و بابا ننه شون کاری نداشته باش و به حرف من گوش کن ..ای بابا توکه اینا رو سالها بعد می خونی و می شنوی ..یه کوفتی می کنیم دیگه ..الان وضعیت چند ماه همه رو دارم با هم می نویسم ..آخرای زمستون و بهار و اگه چند هفته دیگه هم بگذره می رسیم به تابستون .از شش ماهگی به بعد که الان هشت ماهت تموم شده تا حالا سه تا میوه بهت دادیم .سیب و گلابی و موز ..موز و سیب که به طور مرتب و هر شب برقراره .خیلی ناز و سفید شدی .نمی دونم پیشونیت چرا داره بلند میشه ..شاید موهات پرپشت بشه بهتر شی ولی خوش تیپ و ناز هستی ..نوشتن من خیلی نا منظم شده .الان پنجشنبه 24 خرداد 1403 خورشیدیه و تو 9 ماهه شدی .اتفاقات زیادی در این چند هفته افتاده .30 اردیبهشت یعنی حدود یک ماه پیش هلی کوپتر رئیس جمهور رئیسی با همراهانش سقوط می کنه و دسته جمعی میرن اون دنیا .هرکسی یه چیزی می گفت .یکی می گفت خورده به کوه , یکی می گفت اونارو کشتن ..خلاصه ارزششو ندارن که من بخوام وقتمو این جا واسه این بی خاصیتها تلف کنم .خودت بزرگ میشی و تاریخ می خونی امیدوارم وقتی اینارو درتاریخ می خونی شرایط طوری شده باشه که واقعیات آشکارشده و مملکت هم مثل قبل از سال 57 و دوران پهلوی گل و بلبل شده باشه .دیگه نمیشه مرتب و درست و حسابی نوشت .می بینم یک ماه دوماه ازنگارش قبلی گذشته و در این مدت دست به قلم نشدم .یه سری حرکاتی می کنی که شیرین و جالبه بعدها برای ما خاطره میشه ولی برای خودت شیرین ترخواهد بود اگه یه روزی این نوشته های منو بخونی .سیرک انتخابات و دلقک بازیهاش انجام شد و پزشکیان رو به عنوان رئیس جمهور انتخاب کردند .ده درصد هم رای نیاورد و یه جورایی آمار رو بردن بالا .من و خونواده که در انتخابات شرکت نکردیم طبق معمول ..روزبه روز شیطون تر و بازیگوش تر و شیرین ترمیشی .وقت نمیدی که آدم به کارای شخصی خودش برسه .بیشتر حرص و جوش خوردنای من واسه نویسندگیه .تازگیها وقتی که بغلت می کنم پاهاتو می ذاری رو شکمم و از من مث یه نردبون می خوای بری بالا .خیلی خنده داره .یکی ازعادتهای عجیبت هم اینه که اگه با یکی آشنایی زیادی نداشته باشی و برای اولین باره که می بینیش وقتی که نازت میده گریه می کنی ..خیلی حرص می خورم از این که می بینم بچه خوش اخلاق و خندانی مثل تو این رفتارو داره .انگار فایل مغزت به راحتی غریبه ها رو ثبت نمی کنه .پرسپولیسی بودن در ژن ماست ودرمورد تو هم یه جورایی باید خودشو نشون بده .درآخرین بازی لیگ فوتبال ایران, پرسپولیس مس رفسنجان رو برد و اول شد .دیوونه ام کردند از بس این استقلالیها گفتند که گل آفساید زدید .منم درجواب مدام بهشون می گفتم شما هم دو تا بازی رو که برد حق ما بود با حمایت اطلاعات و امنیت کشور ازش مساوی گرفتید و با دلیل بهشون می گفتم و حتی درمورد اولین دربی سال قبل هم خودشون اعتراف داشتند که درحق پرسپولیس بی عدالتی شده .دوست داشتم تو رو برای شرکت درجشن قهرمانی پرسپولیس ببرم به میدون ...شهرمون که مادرت نذاشت و گفت سرو صدا و همهمه برات خوب نیست و ممکنه درگیری هم بشه .خلاصه نبردمت ولی جات خالی بود .چندوقت پیش این خبر خوشو از پسردومم یعنی داداشت شنیدم که تا چند ماه دیگه پسرش به دنیا میاد .یعنی تو میشی عموی دونفر .همون روزایی که یکساله میشی .یعنی من بعد از داشتن یک نوه دختر که 5 سال و خوردیه حالا میشم صاحب یک نوه پسر و تو میشی عموی دونفر ..که ازاون دختر چهار سال و نیم کوچیکتری .مادرت علاوه بر مرخصی زایمان سه ماه و یک هفته مرخصی استحقاقی گرفت که اول مهرماه بره سرکارولی شرایط طوری شد که دریک رودربایستی و ناخواسته مجبورشد قبول کنه اول مردادماه بره سر کار و اینو ازش خواسته بودند وسطای تیرماه بود که این شرایط رو پذیرفتیم و من پذیرفتم که بشم پرستارتو .به حق کارهای نکرده برای اون دو تا بچه ام .استرس عجیبی داشتم .بچه داری برایم نوعی کوه کندن میومد .غصه ام شده بود ولی دلم نمیومد تو رو بدم دست مهدکودک .نفسم دراومده بود تا به تو رسیدم حالا عیبی نداره برای حفظ تو بازم نفسم دربیاد .چند بار مای بی بی تو رو عوض کردم و یاد گرفتم .انگار با این کار قهرمان المپیک شده بودم .سوپ و قطره تقویتی و فرنی و میوه های مجاز دادن به تو رو هم تمرین کردم .اول مرداد اولین روزی بود که مسدولیت کامل تو به من سپرده شده بود .ساعت6 صبح مادرت رفت سرکار یعنی چند دقیقه قبلش رفت استرس و نگرانی ازاین که هرلحظه بخوای بیدارشی و من نتونم سرحال شم و بتونم ازت مراقبت کنم نگرانم می کرد .حدود ساعت ده صبح بیدارشدی .فوری بهت قطره مولتی ویتامینو دادم مای بی بی تو رو عوض کردم زرده تخم مرف آب پز بهت دادم فرنی هم بهت دادم .نصف زرده تخم مرغ محلی رو هم یک روزدرمیون بهت میدیم قبل از فرنی ..وقتی که مای بی بی تو رو برات می بندم انگار که دنیا رو به من دادن .خیالم راحت میشه .ساعت یازده صبح به بعد هم یکساعت و خوردی گردش با کالسکه درکوچه پس کوچه های اطراف داریم .این آخر عمری چه داستانی داریم .عاشق بیرون رفتن و دور زدنی .هفت هشت ماه که بودی یه قفسی به اسم پارک شادی برات وصل کردیم که داخل اون محوطه بازی کنی کاری به کارما نداشته باشی و یکی دوساعتی به کارمون برسیم که ظاهرا بیش از چند دقیقه اون داخل دوام نمی آوردی و حس می کردی که در زندانی و می خواستی خودت رو خلاص کنی .آخرشم قطعات این پارک رو طوری کنار هم قرار دادیم که شبیه دیوارشد تا از یک محوطه وارد محوطه دیگه نشی ..شش هفت ماهه بودی یا کمی بیشتر که چهار دست و پا راه می رفتی .پای راستتو به صورت خم و شکسته درمی آوردی و با پای چپت بدنت رو می کشیدی نمی شد گفت قورباغه ای ولی یه چیزایی در همین مایه ها بود .کمی نگران شده بودم که نکنه پای راستت مشکل داره ولی وقتی دسته و کناره های مبل رو می گرفتی و پا می شدی و با این تکیه گاه راه می رفتی متوجه می شدم که هردو پات سالمند . نه ماهه بودی که برای چند ثانیه می ایستادی و در ده ماهگی حداقل نیم متر و حداکر یک متر راه رفته به زمین می افتادی که البته اینو به حساب راه رفتن نمی ذاشتم .همراه با خوردن غذا سر و صدایی از خوشحالی می کردی البته نه همیشه .یه زین کوچولو هم گذاشتم قسمت جلوی دوچرخه ام که وقتی بزرگترشدی جلو بشینی و ببرمت گردش .این کارو برای داداشات هم انجام داده بودم .مادر بزرگ و عمه ات یعنی مادر و خواهرم هفته ای یه بار میان خونه مون برای دیدنت .با اونا احساس آشنایی کرده غریبی نمی کنی ولی به دیدن جهره هایی که زیاد نمی بینی حتی اگه پدربزرگ و مادربزرگ مادری تو باشن می زنی زیر گریه ..نمی دونم این دیگه چه رسمشه .میگن کمی بزرگتر شی همه چی حله .دوست داشتم بهتر و با جزئیات بیشتر و ریزه کاریهای درست تری برات بنویسم ولی بچه داری و مشغله زندگی باعث میشه دیر دیر نویسندگی کنم و خودمم می دونم نوشته هام خردرچمنی شده .مثلا الان رسیدیم به 16 شهریور.یواش یواش من و مادرت داریم خودمونو برای یکمین سال تولدت آماده می کنیم .چند روز پیش یه سری از وسایل مورد نیازتزئینی برای مراسم تولدت رو گرفتیم .یه چیزی که بیشتر از همه خوشم اومد اون کلاه قندی با آرم پرسپولیس بود .چند تا بادکنک و آرم 1 هم گرفتیم .چند ساعت قبل یعنی غروب پنچشنبه 15 شهریور وقتی که من و تو و مادرت رفته بودیم بیرون چند حرف رو بر زبون می آوردی و بیشتر از حرف ب استفاده می کردی .مادرت خیلی خوشحال شد و گفت که این مقدمات حرف زدنه .راه رفتن کاملت که در یازده ماهگی بود .از برنامه های دیگه این روزها اینه که هرشب می بریمت حموم و می شوریمت البته فقط دوشب از شامپو و صابون استفاده می کنیم .آب بازی و استحمام رو خیلی دوست داری و از حموم کردن لذت می بری .یه چیز عجیب این که چند ماهه فکر کنم از همون سه چهار ماهگی علاقه عجیبی به شنیدن صدای اخبارگویان زن و تبلیغاتیها داشتی ..به محض شنیدن صدای اونا هرکاری که داشته باشی ول می کنی و تمام نگاه و حواست میره سمت تلویزیون ..خیلی عجیبه برام که علت این علاقه چی می تونه باشه .نمی ئونم چرا خیلی ها که بیشترشون زن و دخترهای جوون و حتی بچه ها هستند با نگاه و کلامشون نازت می کنند و لبخند می زنند .شاید به خاطر صورت زیا و ملوسو اون نگاه معصومانه و مظلومانه ات باشه ..وقتی پنجه ها و کف دست کوچولو و نازت رو به خصوص درکالسکه بالا می گیری و انگار برای همه داری دست تکون میدی دلم می خواد از این صحنه ها یک فیلم کامل بگیرم ولی تا موبایلمو دربیارم تغییر دکوراسیون میدی .جمعه 16 شهریور رفته بودیم پارک .یک زن و شوهر جوونی که یک دختر 4 یا 5 ساله داشتند ازت خوششون اومد و چند تا بادکنک نخ بسته رو تحویل تو دادند .بیشتر پدر اون دختره تمایل داشت که اینو به تو بده .یک هفته به اولین سالروز تولدت مونده و یه دعوتی ده دوازده نفری هم که می خواهیم بگیریم هنوز خیلی کاراشو انجام ندادیم .ساعت کار ادارات هم یک ساعت اومد جلو و همین باعث تق و لق شدن خواب بعد از ظهرم میشه درعوض صبح یک ساعتی می تونم بیشتر بخوابم البته قسمت اول صبح ..18 شهریور رفتیم آتلیه .چند تا عکس سه نفره گرفتیم و توهم چند تا عکس تکی گرفتی ولی هرکاری کردیم نخندیدی و لبخند نزدی که حداقل یک عکس شادتربگیری .ولی خب عکسا ید نشد .به نظر من خودمون با گوشی و سر فرصت عکس بگیریم و بدیم عکاس برامون ردیف کنه خیلی بهتر درمیاد .درعکاسی و در یک محدوده زمانی باید کار انجام بشه .خلاصه زن و شوهر عکاس مختو گارگرفتن و دسته جمعی این قدر پاچه خواری تو رو کردیم تا چند تا عکس گرفتیم وخودمونو برای تولدت آماده کردیم که البته همین خونواده خودمون در این مراسم هستیم .شرایط طوریه که نمیشه دعوتی چهل پنجاه نفره بگیریم و تدارکاتش خیلی سخته .از طرفی فک و فامیلای اصلی هم همیشه دردسترس نیستند و اگرم بخواهیم به یکی بگیم و به یکی نگیم بد میشه .زن داداش توهم که هفته دیگه زایمان داره و یه داداش واسه دخترش میاره و من صاحب دومین نوه ام میشم و تو هم برای دومین بار عمو میشی .این بار دیگه از برادر زاده ات بزرگتری اونم احتمالا به خاطر شرایط سختش نمیاد .با این حساب داداش اولی و من و مادر و مادربزرگ و عمه ات و با خودتو میشیم شش نفر ..یه وقتی بزرگ شذی یقه ما رو نگیری بگی چرا شلوغش نکردیم ؟واکسن یکسالگی رو هم باید شنبه بزنی .یعنی جالا که به بیستم شهریور رسیدیم میشه 4 روزدیگه .نویسندگی من هم شده مثل فیلمهای تارزان که از یه درخت می پرید رو یه درخت دیگه ..حالا من هی این شاخه اون شاخه می کنم .تقصیر من نیست پسرم !خودت ازبس مراقبت می خوای دیگه اون تمرکز و فرصت رو به آدم نمیدی ..سر اون بچه های قبلی هم خودمون جوون بودیم یعنی من و مادر داداشات وهم اونایی که میومدن کمکمون توانی داشتند .بیست شهریور هم رفتیم مطب دکتر کودکان ..قدت 75 سانتیمتر , دورسرت 46 و وزنت ده کیلو و دویست بود .یه نازی و ملوسی خاصی داری که خیلی ها مخصوصا زنان و دختران رو جذب می کنی و خیلی ها به دیدن تو بی اختیار لبخند زده و ابراز احساسات می کنند انگارهرروز بیش از روز قبل دوست داشتنی می شوی و تصوربی توبودن و بی تو زندگی کردن هم برایم کشنده است .یکسال گذشت و من این نوشته را درهمین جا می بندم .اینو هم بگم از همون هفته های اول تا به حال خیلی از ترانه گلپسری ماریا خوشت میاد البته به شکل موزیک ویدیو می بینی و می شنوی .هرقدرهم تکرارش می کنم برات , بازم باهیجان خیره میشی .اینو هم بگم که مادرت علاوه بر همسری فوق العاده بودن یک همراه و مادر بسیار دلسوز و زحمتکش برای توست با استقامت و تحمل بی خوابی یا کم خوابی بسیار..جمعه شب مراسم تولد چند نفره ای خواهیم داشت و توکوچولوی یکساله تا چه اندازه با ما همراهی خواهی کرد خدامی داند .درهرلحظه از زندگی می توان نوشت و تمام لحظات را ..دراین اندیشه ام که آن گونه که پدرم درمن اثرداشت تا این چنین ازنوشتن نهراسم من هم درتو چنین اثری بگذارم .روزگارسختیست آن زمان کتاب و کتابخوانی برو بیایی داشت و گوشی بازی هم نداشتیم .خواستن توانستن است کوچولوی من !پسرنازنینم ومن همچنان برایت خواهم نوشت ای کوچولوی پاک و دوست داشتنی !پایان

نویسنده : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
آتـــــش زیـــــــــــــــر خـــــــــــــــاکستـــــر


دوسال می گذرد از روزی که مهسا ی مهتاب گونه آسمانی گشت و چون مهرسایی خورشید گونه بر رخساره ایران مقدس تابیدن گرفت .آن روزها را هرگزازیادنمی بریم .دلاوریها و جانفشانیهای آنان را که درراه آزادی و رهایی وطن جان باختند و زخمی شدند را ازیادنمی بریم .فراموش نمی کنیم یکدلی و یکصدایی را که چگونه برای آزادی خود و کشورمان ازچنگال اشغالگران جنگیده ایم .فراموش نمی کنیم که چگونه دشمن خوار و زبون و ذلیل برخود لرزیده به سلاخ زورمتوسل گردیده است .فراموش نمی کنیم شجاعت جوانان ازجان گذشته را .که چگونه آتش به خرمن خودخواهی اشغالگران انداختند .به دشمن باید گفات زهی خیال باطل !این آتش خاموش نمی گردد تا زمانی که لاشه های متعفنشان را خاکسترنسازیم .آن روزنزدیک است که چون آتش زیر خاکستر این بار آن چنان بر افروزیم که دشمن را به خاک سیاه بنشانیم .ما ازیاد نبرده ایم اشکهای خانواده های داغدار را ,و چشمان خود را روی چشمانی که با با گلوله بسته شده اند نبسته ایم .ما انتقام شیرین خود را به زودی خواهیم گرفت انتقامی که لذتش بالاتر از عفو است .دوسال است که مهسا میان ما نیست اما ما چون آتشهای زیر خاکستر منتظر طوفانی هستیم که خرمن و خانمان پست فطرتان دریوزه را بسوزانیم و دوذمانشان را به خاک و خون بکشانیم و نشان دهیم غیرت و جسارت و شجاعت ایرانی را .هرروزکه می گذرد ایرانمان را ویران تر از قبل می بینیم .غارت و جنایت همچنان ادامه دارد .دشمن نفسهای آخر را می کشد توانی ندارد خوارتر ازآن است که می پنداریم و جز تفرقه افکنی راهی ندارد و همین عامل سبب گردیده که چند صباحی دوام آورد اما به زودی با اتحاد و یکپارچگی میهن پرستان دست از جان شسته قیام آزادیخواهی ایراانیان دلاور به بار خواهد نشست ..انقلاب مهسا یعنی انقلاب ایرانیانی که از ستم بیگانگان و بیگانه صفتان به ستوه آمده اند یعنی انقلاب ملتی که مذهب و نژاد را ملاک قرار نداده به ایرانی بودن خود اصالت می دهندانقلاب مهسا انقلابی برخاسته از شرق یا غرب نبود انقلاب مهسا از دل مردم برخاسته بود .مردمی که از استبداد دینی و مافیایی حاکمان و زالوهای اقتصادی و جنایتکاران بی رحم و بی وجدان جامعه به تنگ آمده و دانستند که حق گرفتنیست نه دادنی .دلاورانی که بیشترشان از نسل جوان بودند و دانستند که اگر پدرانشان اشتباهی داشته و از سیری و بیکاری و قدرناشناسی و نوعی تفریح قدعلم کرده اند آنان باید که با اراده و نیازخود و جامعه دشمن اشغالگر را از سرزمین خود برانند .و امروز درجامعه ای زندگی می کنیم که هرلحظه باید در انتظار انفجار خشم مردم باشیم اما این خشم زمانی نتیجه خواهد داد که کنترل شده , اصولی و منطقی و با برنامه باشد.متاسفانه تقسیم جامعه به طبقات مختلف و ضعف در بعد فرهنگی و اندیشه استقلال طلبی سیاسی و اجتماعی درطبقه سرمایه دار و مرفه سبب گردیده که این اتحاد ان چنان که باید و شاید شکل نگیرد .اما روز به روز شرایط اقتصادی , اجتماعی و سیاسی کشور بدتر از قبل شده و به ویژه در بخش اقتصادی و تورم , این مشکلات بیشتر و بیشتر می گردد .طبقه مرفه رفته رفته به طبقه متوسط و طبقه متوسط به طبقه ضعیف تبدیل می گردد و این از بعد اقتصادی جامعه را به سمت یک دگرگونی پیش می برد اما دربعد اخلاقی و معنوی و هنجارهاو ساختارهای فرهنگی نظام بسیار ضعیف عمل کرده و به راحتی نشان می دهد که پیرو سیاست زوراست و برای ان چه می گوید و می کند هم اعتقادی ندارد .نظامی که اصلاح پذیر نیست چاره ای جز تغییر نداردنظام به آن چه می گوید عمل نمی کند حتی به گفته هایش باورندارد و بهترست بگوئیم همان اسلامی را که پله اش کرده برایش ارزشی قائل نیست .دین و شرف و وجدان و انسانیت برای این رژیم غارتگر و جنایتکار و کودک کش مفهومی ندارد .بغض ملت سرانجام خواهد ترکید و قیام بعدی آخرین قیام قبل از پیروزی ملت خواهد بود .دوسال است که مهسااین ژینای پاک سرشتمان میان ما نیست اما نام و یاد او همه جا هست و به مبارزین و آزادیخواهان و عاشقان وطن انرژی مضاعفی می دهد .بیست و پنحم شهریورماه یک روز پرشکوه تاریخی برای سرزمین مقدسمتن ایران است .هشتاد و سه سال پیش درچنین روزی بود که محمد رضا شاه پهلوی شاهنشاه آریامهر زمام امور کشور را در دست گرفته ادامه دهنده راه پدربزرگوارش گردید و شاه جوان تمام توان خود را برای پیشرفت و اعتلای کشور به کارگرفت درهرحال امروز ملت ایران در انتظار فرصتیست که بتواند آخرین ضرباتش را بر پیکر بی رمق این رژیم خوار و زبون وارد آورد و پس از پیروزی ..ملت حکومت آینده ایران را با رای خود تعیین خواهند نمود .همانگونه که شاهزاده رضا پهلوی رضا شاه دوم فرموده اند . به نظر این حقیر بی تردید اکثریت قاطع ملت به پادشاهی مشروطه رای خواهند داد .به امید رهایی ایران و ایرانی از بیگانگان و بیگانه صفتان حاکم بر سرزمین مقدسمان .که طلوع آزادی وپیروزی بسیارنزدیک است ..پایان
نویسنده :ایرانی
به مناسبت دومین سالگردآسمانی شدن مهسای نکونام
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
درکـــــــــــــــوچـــــه هـــــای کـــــــــــــــوچـــــکی


یکسال گذشت و چه شیرین گذشت .انگار بی توبودن را هرگزنداشته ام .انگار این من هستم که متولد شده ام و یک سال است که به دنیا آمده ام .وقتی به عکس یک سالگی ام می نگرم گویی که تو را می بینم دلم می خواهد به روزهای کودکی برگردم و درکوچه پس کوچه های کودکی (کوچکی )بگردم .چه می شد روزگار هم مثل یک فیلم سینمایی به عقب می رفت !.پسرم بوی تو را , صدای نفسهای تو را به دنیایی نمی دهم و حتی تصور دنیای بدون تو را نمی توانم تحمل کنم .فرداچه خواهد شد ؟فرداچه خواهی کرد ؟تنها همین را می دانم که تا نفس دارم کنارتوام و با تو خواهم گفت ازآن جه که دانسته ام .باتوخواهم گفت از روزگارغریبی که آشنایان کناریکدیگر هم را گم کرده اند و با هم به دنبال هم می گردند .و تو با چشمان پاکت و دل چون آینه ات هیچ از این لحظات را به یاد نخواهی آورد ..یعنی این روزها تکرار ناشدنیست .صدای خنده های شیرینت و تمنای دلنشینت زندگی را برایم زیباتر از آن ساخته که تصورش رامی کردم .روزهایی فراتر ازروزهای رویایی که درخیال نمی گنجید .اما باید که باورکنم لبخندهای شیرین تو را , بوی موی تو و نفسهای گرمت را ..و نگاهت وقتی که از من زندگی می خواهد بر این باورم می دارد که هنوز هم می توانم هنوز هم جوانم هنوز هم زندگی ادامه دارد و باید برای تو و آنان که دوستشان دارم بکوشم .یکسال گذشت و باید که سالهای سال بگذرد و تو درآغاز راهی .
چقدر خورشید را تازه می بینم و زندگی را زنده .انگار با چشمان تو دنیا را دوباره می بیسنم همه چیز برایم حس تازگی دارد حس زندگی و بهتر بگویم حسی زیباتر از این , حس بازگشت به زندگی .,.چه زیباست دیدن پروانه ای برگل و دیدن سنجاقکی برشاحه ای !و حتی چه زیباست صدای شنیدن جیرجیرکها میان درختان بلندی که پیش ازمن بوده اند ! چه احساس قشنگی وقتی که مرگ را ناتوان می بینی و تولد را جاودانه و همه اینها را من با تو یافته ام و باتومی بینم بردستان کوچک و برآن روی ماهت بوسه می زنم و با تمام وجودم نفسهای تورانفس می کشم و این همان چشمه حیات جاودانه من است وآغوش گرمت که آرامشش را به هیچ قیمتی نمی دهم. کف دستهای کوچکت را وقتی بالا می گیری انگار دنیایی می شود که سایه اش را بر سرم می اندازی کف دستها و انگشتهایت را می بوسم و می بویم و به فردا و فرداهامی روم .چقدر این روزها را دوست می دارم و حال یکسال می گذرد از روزی که تو چشمانت را به دنیایی که هنوز نمی دانی درآن چه می گذرد گشوده ای.صدای نفسهای تو , آغوش گرم تو به من زندگی دوباره ای می دهد .انگار باتو به کودکی می رسم و دوباره به دنیا می آیم .بوی تو یعنی بوی زندگی , بوی امید و بوی امید به زندگی .زمانی درکوچه های کوچکی راه می رفتم وحالا درآن کوچه ها پروازمی کنم و دراندیشه روزگارانی هستم که دران کوچه ها پرسه می زدم وگاه می دویدم .وحالا درکوچه های کوچکی پروازمی کنم به یاد قایم باشک بازی کردنها و هفت سنگ بازیها و به یاد با دوچرخه ازکنارمحله یهودیان گذشتنها.دلم برای دیدنشان تنگ شده هنوز دوسه سالی مانده تا رویاهایی که تورا درچنین روزهایی به پروازمی رساند برسد و تو می خندی و فریادهای شادی می زنی و حتی گاه با گریه هایت می گویی که چه می خواهی .
تولدت مبارک تویی که پاییز غم را برایم چون بهاران پرشکوه می سازی چنان که برگهای خشک وتکیده خزان چون سبزینه های دلگشایی می آید که روحم را نوازش می دهد .تولدت مبارک ای مرا به روزهای خوش کودکی رسانده و حس تازگی را درمن تازه کرده .وقتی درآغوشت می گیرم انگار دنیای آرامش به سراغم می اید وزندگی را زیباتر از همیشه می بینم .احساس می کنم که بیش از همیشه باید سپاسگزارخدای بزرگی باشم که تو را به من داده است .
تولدت مبارک پسرم !نمی دانم بعد از خدا این من و مادرت بودیم که به تو زندگی دادیم یا این تو بودی که به ما زندگی و توانی دیگربخشیدی توانی که احساس ناتوانی نکنیم و با تمام خستگیها احساس آرامش کنیم .ومن باتو وکنارتومرگ زا با لبخندمی پذیرم چون که جززندگی باوردیگری ندارم .تویکساله شدی و من تا کدامین سالروزت کنارتو خواهم بود تنها خدامی داند اما روح و اندیشه من همیشه باتوخواهد بود وبوی تورا احساس خواهدکرد .دوستت دارم ای شیرین ترازجانم که هرروز شیرین ترو خواستنی تراز روزقبل می گردی .تولدت مبارک !ای فرستاده و هدیه خدا !تولذت مبارک !. .پایان

نویسنده :ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
مهـــــــــــــــر بـــــی پـــــــــــــــایـــــــــــــــان


هنوزهم مهرتو درسرزمین من , درسرزمین تو , درسرزمین ما می تابد.هنوزهم ایران ما مهرتورامی خواهد و به تومهرمی ورزد.و توهدیه خدای عشقی .نمی دانم ازکجا آمده ای که انگارکسی چون تونیست ..ازکدامین کهکشان آمده ای که مهرنورانی توچشمان قلب مرا به دیدن توهمیشه بیدارداشته است .توفرزندمهری و حالا با تمام وجودو احساسم فریاد می زنم که تو مادرمهری . درمهر و از مهر به دنیا آمده ای و حال , زاینده مهری .عشق رامی توان با تو شناخت وشکیبایی پولادین را ..
باززادروزتو بانوی بی همتا از راه رسید اما ما چشم انتظاران تورا همچنان چشم انتظارگذاشت تا به فردا و فرداها دلخوش باشیم و همین امید است که زندگی را با همه تلخیهایش برایمان شیرین داشته است .توهمیشه این حقیقت را بر زبان جان و دلت جاری می سازی که نوربرتاریکی پیروزاست و توهمیشه پیروز بوده ای .تو خود نوربوده ای و هستی توهمیشه پیروزی چون تو نورعشقی ای بهترین و زیباترین و مهربان ترین !هنوزهم سرزمین من هوای تورا دارد و اهورامزدای جهان تورابرتارک راستیها نشانده و تاج زمردین عشق و نیکی را بر سرت نهاده است . توهمان بانوی ما همان شهبانوی مایی که که مهربانانه کودکان مهررا درآغوش می گرفتی و آنان تو را مادرخودمی دانستند .
ای بهترین آفریده روزگارما !ای فرزند خوب خدا!ای فرزند سرزمین من که این روزها مادر ایران زمینت می دانند .توهرچه باشی هرکه باشی گوهری هستی بی همتا که تمام واژگان زمین و آسمانها دربیان وصف تو ناتوانند چگونه می توانم کلمات را برای تو افسون کنم که تو با پندار و گفتار و کردار نیکت همگان را افسون کرده ای؟! حتی دشمن هم نمی تواند تحسینت نکند . قلبت را شکسته اند اما تو سنگ صبورهمگان و مرهم دلهای زخمی آدمیان بوده ای .چقدر این سرزمین بی تو سوت و کوراست !کودکانی که به آنها عشق داده ای نام تو را با تمام وجود و احساس فریاد می زنند و مهر تو را می خواهند هنوز هم دلگرمی و امیدشان هستی .
گلواژه های من دربرابر گلستان مهرتو احساس ناتوانی می کند چه کسی می تواند تورا آن گونه که هستی احساس کند و دوستت نداشته باشد ؟و سرزمین من تورامی خواهد تورامی خواند ما بیدارشده ایم ما بانوی مهرخود وپادشاهی را که از ریشه تو و شاهنشاه مظلوم و وطن پرست است می خواهیم ما ایرانمان را آباد و آزاد و ایرانی را در رفاه و آزادی می خواهیم .ما شهبانوی خودرامی خواهیم همان شکوه عشق را , همان مادرمیلیونها ایرانی را .شهبانوی ما !ایران و ایرانی به تو نیازدارد به تو که می دانی چگونه باشی
هنوزدرنگاهت نور زندگی می بینم
هنوزازکلامت آهنگ مهربانی می شنوم
هنوز نسیم عشق , بوی تو را به سرزمین ما می آورد
هنوزهم درانتظارتابش خورشید خوشبختی هستم که تو را به ایرانمان بازگرداند
و تو خواهی آمد و تاریکی خواهد رفت
و تو خواهی آمد و شادی به سرزمینمان بازخواهد گشت
و تو خواهی آمد و روح زندگی درتنهای بی جان ما دمیده خواهد شد
و تو خواهی آمد و نشان خواهی داد که مهربانی هرگز نمی میرد
ومن بردستان تو برآن دستانی که گوهرجاودانه عشق می کارد بوسه خواهم زد
و من به تو خواهم گفت از آن لحظه که رفته ای همیشه درانتظارت بوده ام
و من چون همیشه پیرو تو خواهم بود
و من با تو به فردای روشن خواهم رسید
و ما با هم ایرانمان را دوباره خواهیم ساخت و بر قله دماوند سرود آزادی خواهیم خواند
و ما با هم , همه با هم خانه ایران را با ستارگان عشق و محبت و مهربانی نورانی خواهیم کرد
و ما یکدل و یکصداخانه عشق و دوستی را بر ویرانه های کینه و دشمنی بنا خواهیم نمود و نشان خواهیم داد که سرزمین ما جولانگاه مهر بی پایان است
و ما خواهیم دید که تاریکی چگونه می رود و نور چگونه برکوه و دشت و دمن و رود و دریا و زمین و آسمان سرزمین ما می نشیند و نور وقتی نوید تابش خود را داده که قلبمان به آینده ای روشن امید وارگردید
زادروزتوشهبانوی دلهاست روزعشق و نیکی , روزمهربانی که هرلحظه از زندگی تو چنین بوده است .
تولدت !زادروزت مبارک باد ای نیکوترین انسان روی زمین !و تو باید به ایرانمان به سرزمین مقدسمان بازگردی تا من پیروزی نوربرتاریکی را درچشمان زیبا و نورانی و مهربان توببینم همان چشمانی که از رازدل پاک و بی ریایت می گوید .به امیدآن روز ..پایان

نویسنده : ایرانی
به مناسبت 22 مهر ماه 2583 شاهنشاهی
زادروزشهبانوی بی همتا فرح پهلوی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  ویرایش شده توسط: aliazad77   
مرد

 
شـــــاهنشـــــــــــــــاه جـــــــــاودان


خداوند جهان تو را آفرید تا به جهانیان نشان دهد که آفریدگانی هستند که پاسخ نفرت را با عشق می دهند و در قلبشان جایی برای کینه و نفرت ندارند .
خداوند چهان تو را آفرید تا باورکنیم که آن چه جاودانه می ماند کردارنیک است و اندیشه های نیکی که ما را به سرمنزل مقصود می رساند پس بیائید با گفتارنیکمان اندیشه های راستین را در دلهای یکدیگر بارورسازیم .
خداوند چهان تو را آفرید چون راستی و حقیقت راآفرید تورا که خوبی و رفاه را برای همگان می خواستی تو را که سربلندی و پیشرفت کشورت بزرگترین آرزویت بود و درمدت زمانی اندک با بضاعتی اندک می رفتی تا به این مهم نائل شوی اما آنان که از تو باج می خواستند و قدرت تو را دیدند با دسیسه چینی اجازه ندادند به نهایت هدف خود برسی .
بازهم به زادروز تو بزرگوار رسیده ایم شاهنشاهی که هرروز بیش از روز قبل قدر تو دانسته می شود و آنان که درعصر تو حاضر بوده اند و احساست کرده اند بیش از پیش درحسرت تو را داشتن و قدر تورا ندانستن نالانند .
روزگار غریبیست که چگونه می شود با مهربانان نامهربانی کنند و در برابر ستمگر تعظیم ..
شرم باد بر آنانی که راستی تو را ریا می دانستند و چشمان خود را روی خورشید کردار تو می بستند .تو به دنیا آمدی تا تولدی دیگر برای سرزمینی رقم بزنی که بزرگمردی چون رضا شاه به آن نفس بخشیده بود.اما دست سرنوشت و جنگ جهانی دوم شرایط را به گونه ای ساخت که اداره کشوررا دردست گرفته چه ماهرانه و متفکرانه ایران را سوی تمدن بزرگ رهنمون ساختی .
بسیاری از تو یک کوه ساخته بودند و بسیاری یک بت .اما کمتر کسی بود که احساس کند احساس پاک تو و آن قلب مهربانت را که برای کشور و برای مردمت می تپید که اگر می دانستند دغدغه تو از چیست بی شک با توبرای سازندگی وطن و رفاه خود همراهی می کردند .
و تولد توست شاهنشاه نازنین ما !تو نیستی اما یاد تو هست تو نیستی اما صدای تو مانده .و حال که می دانیم چه کرده ای و آثار نیک و پربرکتت را با تمام وجود لمس و احساس می کنیم درمی یابیم معنای کلام تو را که قومی چگونه نا بخردانه و از روی خود خواهی داشته هایمان را برباد دادند و رشته هایمان را پنبه کردند
.وایران امروز شاه می خواهد شاهنشاهی اصیل و شریف و نجیب و وطن پرست و آشنا به درد مردم و شاهنشاهی چون تو از نسل کوروش ..
یکصد و پنج سال پیش درچنین روزی به دنیا آمدی روزی که نوید روزهای درخشانی را برای ایران و ایرانی می داد
کاش بودی و می دیدی که چگونه هرروز و هرلحظه ای زادروزتوست .حتی آنان که روزگاری گریز تو را می خواستند چگونه تو را می خوانند و در رویاها جست و جویت می کنند !
کاش بودی و می دیدی که چگونه روزگاران پرنعمت پهلوی رامی خواهند !
کاش بودی و می دیدی چگونه حسرت می خورند که چگونه این خانه آباد راویران کرده مردمان دلشاد را درخاکش دفن کرده اند !
و تو درچنین روزی دیده به جهان گشودی و با دیدگانی باز و اندیشه هایی نیک وکرداری نیک ایران را به آن چنان توسعه ای رسانده که می رفت گوی سبقت را ازاندک کشورهای پیشرفته ان زمان برباید.
رسیدگی به ملت , توسعه و ایجاد زیر ساختهای تولیدی و صنعتی , گسترش راهها و ارتباطات , سرمایه گذاری درزمینه های مختلف , توجه به تحصیل و دانش و هزاران هزار اقدام رفاهی درزمینه های مختلف صنعتی و فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی و حتی توجه به محیط زیست از کارهای درخشانی بود که وقتی غبار نادانی جلوی چشمان ابلهان فریب خورده راگرفت هیچکدامشان را نمی دیدند .روزگارانی که هر کس ساز خود را می زد و چه صداهای گوشخراشی از این همه نواختنها و درهم آمیختنها قلب و پیکره ما را خراشاند و به امروزی رساند که بازگشت به گذشته برایمان رویا و آرزویی شده است .
تولدت مبارک که درکلامت همچون عملت جز راستی و صداقت نتوان یافت و آن چه از تو بر جای مانده خود گواه آن چه است که می گویم و می نویسم .لعنت بر انانی که تنها کارشان ساز مخالف و ساز مخالفت زدن با توبود و نه به ایران می اندیشیدند نه به ایرانی
کاش زمان به عقب برمی گشت و تاریخ به گونه دیگری رقم می خورد .آن گاه امروز جای کویر , گلستان ایران می داشتیم و اینک پوسیده فکران 57 عذاب وجدان نداشته خود را محکوم نمی کردند از این که احمق ترین و نمک نشناس ترین فرزندان آدم ابوالبشربوده اند .
تولدت مبارک !ای پادشاه مهربانی که گذشت و جوانمردی و پهلوانی و قهرمانی را باید از تو آموخت و شکیبایی را که می دانم با چه زجری چشم از جهان فروبستی اما برای آنان که مرگ تو را می خواستند زندگی می خواستی .
تو رفتی تا آنان که تو را نمی خواستند بمانند .تو قهرمانانه و پهلوانانه رفتی آن چنان که چون یک قهرمان و پهلوان زندگی کردی .زادروزت مبارک باد ای پادشاه عشق و راستیها !ای میهن پرست راستین !آری تو همیشه زنده ای , زنده و جاودانه .شاهزاده رضا شاه دوم فرزند شایسته تو می آید , شاد و پیروز می آید ویاد تو را بیش از پیش زنده می گرداند و چه واقعیت شگرفی در این بیت استاد سخن زنده کننده زبان پارسی فردوسی بزرگ نهفته که می فرماید : که شاه جهان جاودان زنده باد ..که ما بازگشتیم پیروزو شاد و چه شعاری زیباتر و واقعی تر و ماندگار تراز این : جاویدشاه , جاویدشاه , جاویدشاه ....پایان

نویسنده : ایرانی
چهارم آبان 2583 شاهنشاهی
زادروزشاهنشاه آریامهر محمدرضاشاه پهلوی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
پـــــاســــــــــارگاد!مــــــــــا و کــــــــــوروش بیــــــــــداریـــــم


کوروش پادشاه نیکیها , سلطان قدرت و پیام آور عشق و صلح و دوستیهاست و درعصری مهر و عاطفه و انسانیت و قدرت را درهم آمیخت که نبرد بین دولتها و شاید هم ملتها به نوعی تنازع بقاءشباهت داشت پادشاه محبوب دلها قدرت را برای ستمگران نمی خواست او نه تنها برای مردم سرزمین خود رهبری مهربان و دلسوز و زمامداری موفق و سیاستمداری قدرتمند بود بلکه برای جهانیان و دولتهای تابع کشور خود یک الگو , نمونه ومظهر قدرت بود . در مورد این پادشاه بزرگ بسیار شنیده ایم و خوانده ایم و من بارها و بار ها مطالب و مقالاتی درمورد او نوشته ام اما از بیان تکراری بعضی مطالب و اشاره مختصری به آن نمی توان گذشت .چرا این زورمداران و زورگویان نمی خواهند کوروش و ارزش کارهای او زبانزد خاص و عام گردد و به شیوه های گوناگون سعی درتخریب و تخطئه کوروش و ارزش کارهای او دارند .این بزرگمرد را یک افسانه می دانند آرامگاهش را هم متعلق به او نمی دانند و می گویند کوروش به این شکل که ما توصیف و تمجیدش می کنیم نیست .خب به راستی درد اینان چیست ؟روانشاد مانوک خدا بخشیان از نسل شیک پاسارگادی گفته , نسلی که با بازگشت به تاریخ پرافتخارگذشته راه خود را برای رهایی و نجات خویش و کشور خود برگزیده و به خرافات و آن چه از طفولیت به خوردش داده اند پشت کرده است و روح و اندیشه خود را از آموزشهای غلط و کلیشه ای تهی کرده است .با افزایش جمعیت این نسل و اتحاد و قدرت گیری آنان پایه های کاخهای ستم سست و سست تر خواهد شد و زندگینامه کوروش خود روشنگر راهیبست که او رفته وجهان را چه آن روزگار و چه در روزگاران معاصر مسحور خود کرده است
کوروش !بیدار شده ایم تو هم همچنان با ما بیدار باش و ببین که فرزندان خلف تو چگونه برای ایرانی آباد و آزاد می کوشند و آنان که از جان مایه گذاشته اند همچنان به تلاش خود ادامه می دهند .تو همچنان با ما بیدار باش که جشن پیروزی نزدیک است .پاسارگاد این قبله گاه مقدس ایرانیان را سراسرگلباران خواهیم نمود و تو کنار خود کنارخفتنگاه خود همچنان بیدارخواهی بود و کنارمیلیونها ایرانی که پایکوبی می کنند شاهد آن خواهی بود که همای خوشبختی چگونه لاشه اهریمن بدبختی را به کام خود فرو می برد تا تفاله اش را در زباله دانی تاریخ دفن گرداند
پاسارگاد!آماده باش !زمین و آسمانت را گلباران خواهیم نمود و جشن شکست اهریمن خواهیم گرفت .درسرزمین سکوت ولوله ای خواهد شد .سکوت ؟!که این آرامش قبل از طوفان است . ما پیروز خواهیم شد . ما همیشه پیروزیم . آزادی ,عدالت و انسانیت همیشه پیروزاست .و روزی خواهد آمد که میلیونها تن در کعبه آریایی نماز شکر می خوانند و اهورا مزدا را سپاس می گویند که سرانجام تاریکی را از این دیارمحو نموده جای بدی , نیکی نشانده است .
پاسارگاد !اماده باش که بر آسمانت گل بپاشانیم و درخاک پاکت گل بکارانیم .آماده باش که طنین سرود آزادی از هر سو به گوش می رسد .دیگرکسی نخواهد توانست سد راه من برای رسیدن به قبله و قبله گاه من شود . کوروش !انسانها از هر قوم و گروهی کنار تو می آیند و خدای را سپاس می گویند که به وعده خود عمل کرده است . آن روز دوملت ایران و اسرائیل را می بینم که چگونه کنار هم آن چنان که قبلا هم به دشمنیهای ساختگی می خندیدند این بار تفاهم و دوستیها را جشن می گیرند و در فضایی پر از صلح و آرامش به فردا و فرداهای روشن می اندیشد و چه زیباست آن روزها !کاش اهورامزدا این یگانه خالق عالم هستی به قلم ناتوان من آن چنان قدرتی دهد که بتوانم شمه ای از شکوه این لحظات رویایی را وصف نمایم !
پاسارگاد !اماده باش تا اشکهای شوقمان را درخاک مقدست جاری سازیم .با اشکهای مهر تو آن بذر محبتی را که کاشته ای آبیاری می کنیم تا در سراسر این سرزمین مقدس و در سراسر ایران گلهای عشق بروید .
چه سخت است که نتوانی عشق و ارادت خود را به ان که به ایران و ایرانی و انسانهای جهان عشق می ورزید نشان دهی !
پاسارگاد !آماده باش که دیگر راه رسیدن به مقصد و معبد ما را نخواهند توانست که ببندد. سدها شکسته خواهد شد و راه رسیدن به مقصد و معبد هموار
پاسارگاد آماده باش که بهشت پنهان دراین سرزمین مقدس آشکارخواهد شد تا بهشتیان عاشق تو, لذت ازوجود تو را با تمام احساس و وجود خود به جهان و جهانیان نشان دهند و بگویند که پیروان تو و منشورعدالت و حقوق بشر توهستند .خسته شده ایم ازگستاخی دشمن خوار که از سستی و سکوت ما بهره ها برده اما اینک ما بیداریم و آماده و منتظر فرصت ..
پاسارگاد!آماده باش .ما و کوروش بیداریم .روزگاری کوروش آسوده خفته بود و روزگاری ما درخواب بودیم اما اینک هردو بیداریم .ما با کوروش پیمان بسته ایم که علیه دشمنان ایران و ایرانی پیکارمی کنیم و با یهودیان سرزمینی که همراهی کوروش را احساس کرده اند پیمان بسته ایم که با دشمنان دوملت ایران و اسرائیل خواهیم جنگید و صلح و آرامش را به دوسرزمین بازخواهیم گرداند .
هفتم آبان ماه روز بزرگداشت کوروش بزرگ را گرامی می داریم روزی که می توان هرنام نیک دیگری نیز برآن نهاد .روزعشق و عاطفه و محبت .روزدین واحدی به نام انسانیت که دلها را یکی کرده و کینه ها را می زداید .
جشن پیروزی نزدیک است ..پس بازهم همه با هم همصداشده فریاد می زنیم .پاسارگاد !اماده باش ما و کوروش بیداریم ..ما و کوروش بیداریم ..پایان

نویسنده : ایرانی
به مناسبت روزبزرگداشت کوروش کبیر
هفتم آبان ماه 2583 شاهنشاهی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
مرد

 
پـــــادشــــــــــاه! تـــــو تنهـــــا نیستـــــی


روزتولد توست ای امید ایران و ایرانی !انگار که میلیونها ایرانی در این روز به دنیا آمده اند اما آنان بعد از خدا تو را آخرین امید خویش می دانند که چون طوفان بیایی و با لشگریانت بنیان ستم را بر افکنی و ایرانمان را از اشغال بیگانگان رهایی بخشی
تو تنها نیستی پادشاه !ما همیشه با تو و کنار تو هستیم .آخر تو از ریشه خاندانی هستی که ایرانمان را آباد و آزاد کرده اند و نیز می دانی که چگونه باید با دشمنان ایران و ایرانی پیکارکرد . دشمنانی که آنان را به خوبی می شناسی و درسخنرانیهای خود بسیار دقیق و موشکافانه به آنها اشاره کرده ای و چه نیکو گفته ای که باید حکومت ایران را به زباله دان تاریخ سپرد. درست است زباله ها را باید به زباله دان انداخت آخر بوی تعفن آن جهان را بیمار می کند و تو نوید روزهای روشن را داده ای و چه زیباست امیدواربودن همراه و کنارتو!
آری رضا شاه دوم به درستی عنوان کرده که رژیم جمهوری اسلامی مسئول کشته شدن هزاران انسان بیگناه درخاورمیانه و سراسرجهان است و این رژیم را شریک دروقایع 7 اکتبر گذشته اسرائیل و فتنه گر خاور میانه و سایر نقاط جهان دانست .او از این گفت که ایران و ایرانی ستیزه جو نیست و برای ثبات در خاورمیانه تغییر رژیم در ایران را بهترین راه دانست و این اطمینان را به دولتها و ملتهای دیگر و شاید هم به بهانه جویان داد که با نابودی رژیم ایران خلاءقدرت و هرج و مرج به وجود نخواهد آمد و ایرانیان خارج و داخل کشور و خود او برای ثبات و ایجاد صلح و آرامش تلاش خواهند کرد
درهرحال اگر رژیم فتنه گر جمهوری اسلامی نباشد گروههای آشوبگر در خاورمیانه امکاناتی نخواهند داشت تا آرامش و ثبات منطقه را به خطر انداخته و ایجاد هرج و مرج نمایند و ما باید صدای پادشاه خود باشیم و با سدی پولادین جلوی سنگ اندازان بایستیم و نقشه های شیطانی آنان را نقش بر آب کنیم
پادشاه تنها نیست ایرانیان وطن پرست پشتیبان پادشاه خود هستند و اجازه نخواهند داد که فتنه انگیزان بازمانده از 57هنوز هم پهلوی ستیزانه و همچنان مخالف منافع ملت گام بردارند .رضا شاه دوم پهلوی سوم به خوبی می تواند ادامه دهنده راه پدر بزرگوارش شاهنشاه آریامهر پهلوی دوم باشد با این تفاوت که با شناختی قوی از دوستان و دشمنان و تجربیاتی که در گذر زمان به دست آورده می داند که چگونه بر خوردی با آنان داشته باشد و از طرفی ملت ایران دیگر آن قشر فریب خورده 57 نیست که اسیر ترفند های ارتجاع سرخ و سیاه و حزب کثیف دموکرات امریکا گردد
وتو خواهی آمد و به زندگی درسرزمین ما زندگی می بخشی و درفردای آزادی صدای زندگی ازهمه جا به گوش خواهد رسید و برگهای خزان و سبزینه های بهاری هردو از زندگی می سرایند .آن روز غنچه های غم پژمرده می شود حتی کویر, گلستان می گردد وچه آرامش بخش است صدای جویبارهایی که سالها به گوش نمی رسید!ومی بینیم پروازپرندگان را . وشکارچی , تفنگش را بر زمین می گذارد و عاشقان عشق وعاشقان آزادی یکدل و یکصدا ازفرداهای خوش وخوشترمی خوانند وعاشقان سنگدل کینه و مرگ و خود خواهی دیگر جایی در این سرزمین نخواهند داشت .وپادشه خوبان به وطن بازخواهد گشت .تاریکی خواهد رفت و نورخواهد امد و خون تازه ای دررگهای ایران و ایرانی خواهد دمید.بهار جامه سبز خواهد پوشید و پاییز لباسهای زیبا و رنگارنگش را بر تن خواهد نمود .گلها طراوتی دیگر خواهند یافت وپرندگان با آهنگ نسیم و رقص چمنها ترانه عشق و آزادی خواهند خواند و بهشت زمین را در ایرانی خواهیم دیدکه پادشاهش توباشی ای مظهر شجاعت و شرافت !وبیش از پیش نشان خواهی داد که از نسل و سلاله پادشاهان ایران ساز ووطن پرستی .
تو خواهی آمد و نشان خواهی داد اتحاد بین اقوام ایرانی را .نشان خواهی داد که قدرت درانحصارقوم و شخص خاصی نیست و آن مسئولیت پذیر دانایی که خود را وقف ملت و کشورش می کند درقبول مسئولیت بر دیگران تقدم دارد . ومن به آرامش بعد از طوفان می اندیشم نه به آرامش قبل از طوفان که بالاخره به سرخواهد رسید و با نابودی نظام ستم , آرامش و خوشبختی را پس از طوفانی سخت برای ایران و ایرانی به ارمغان خواهد آورد .
وطن امروز, وطن پرست می خواهد ..........فردهوشیار, عاشق مست می خواهد
ورضا شاه دوم میهن پرستیست که عاقلانه و عاشقانه تمام توان خود را برای سربلندی وطن و رهایی کشور ازچنگ اشغالگران وطن به کارگرفته است.
وحال به روزهای سرنوشت سازی رسیده ایم یک غفلت و یک اشتباه می تواند تاریخ و سرنوشت را به گونه دیگری آن گونه که نمی خواهیم برای ایرانمان رقم بزند دشمن اشغالگر که همیشه ضعیف بوده و در ضعیف ترین حالت ممکن قرار دارد و ما می توانیم با همراهی با رضا شاه دوم که این روزها با قدرت و توانایی هرچه تمامتر از فردای روشن ایران و برنامه هایی برای سازندگی ایران فردا می گویددشمن را شکست دهیم .پادشاهی که ملت ایران را ارتش خود می داند .و باید نشان دهیم که این ارتش بیدار و هوشیار است و تا پای جان و آخرین نفس در راه آرمان مقدس خود که همان نجات خود و کشور از شردشمن زبون و اشغالگراست خواهد جنگید . ما پیروز خواهیم شد و به امید پروردگار یگانه جشن تولد آینده پادشاهمان را در ایران زمین برگزار کرده آن روز پرشکوه را گرامی خواهیم داشت . پادشاه می آید و دنیا می بیند که چگونه به آن چه می گوید عمل می کند .
ای پادشاه نیکیها !تولدت مبارک !این روزها همای خوشبختی بارها و بارها درزمین و درآسمان ایران زمین دیده شده و ما به زودی با تو پادشاه خوبان و در سرزمین نیکان در ایران همیشه سربلندمان جشن خواهیم گرفت و پرچم سه رنگ سبز و سپید و سرخ شیر و خورشید نشان را بر فرازایران زمین بر قله استوار دماوند بر افراشته خواهیم کرد...پایان

نویسنده : ایرانی
نهم آبان 2583 شاهنشاهی
خجسته زادروز رضا شاه دوم پادشاه ایران زمین
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
     
  
صفحه  صفحه 77 از 77:  « پیشین  1  2  3  ...  75  76  77 
خاطرات و داستان های ادبی

دل نوشته ها ( نوشته ایرانی )

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA