ارسالها: 3230
#771
Posted: 19 Dec 2024 13:53
بـــــــــــــــرای آن کـــــه خـــــورشیـــــــــــــــد بیـــــایـــــــــــــــد
یلداروشنی دلها می آید او با ستارگانش می آید شب را نورانی می سازد تا به ما جلوه های نور در تاریکی و محو ظلمت را نشان دهد .
و یلدا می آید برای آن که خورشید بیاید برای آن که طنین انداز فریادسکوت درشب امیدماباشد .وقتی که خورشید بیاید دیو سیاه ستم می رود و آن گاه می توان سرودپیروزی یلدابانو و ستارگانش راسرداد .
یلدامی آید تا در آغوش نور, لحظات شیرین پیروزی را با تمام وجود احساس کنیم .آن گاه خورشید و صبح آزادی می آید تا جهان برای همه جهانیان بدرخشد حتی برای بدها تا اگر بخواهند خوبیها را احساس کنند و بدانند که نور و خوبیها ازآن همگان است اما افسوس که این خودخواهان نمی خواهند که بدانند .
ستارگان چشمان ما دیدگانمان را بارها و بارها ترکرده اند و طلوع آزادی را فریاد زده اند .
برای آن که خورشیدبیاید و فرعون شیطان صفت مدعی خدایی را بخشکاند باید که سپیده امید بدمد و یلدا نوید سپیده ای رامی دهد که نورامید را در دلهای ما می تاباند .یلداتاریک و تاریکی نیست .یلدامظهر عشق و حرکت سوی روشنی فردا و فرداهاست .ازسنتهای شب یلدا بسیار نوشته ام و کمتر کسیست که از سنتهای نیک نیاکان نداند و به آن ارج ننهد و یلدادلها را به یکدیگر نزدیک می گرداند دلتنگیها را به دست فراموشی می سپارد و بر لبان افسرده لبخندشادی می نشاند .
آری یلدامی آید تاباورکنیم که پایان شب سیه سپیداست واقعیت راباورکنیم و برای حقیقت بجنگیم .
یلدامی آید تا ما شیرینی لحظات انتظار را برای سپیده دم امید و طلوع خورشیدخوشبختی , با تمام وجود احساس کنیم .
یلدامی آید تا به ما نشان دهد که رفتن نوعی رسیدن است و رسیدن یعنی شروعی برای رفتن و حرکتی دیگر .. زندگی یعنی شور و نشاط و حرکت .و این نوردلهای ماست که یلدا را تابناک و تابناک ترمی سازد و ما با تابش مهر و دوستیها , یلدا را درآغوش می کشیم و به مهربانیها سلام می گوئیم .
یلدامی آید تا با شکست سکوت , فریادها بسترزندگی را برای کاشتن بذرمحبت و یکی شدن دلهای پاک و حقیقتجو آماده سازد .اما آنها که عشق نمی شناسند و درقلبشان جزتخم کینه و حسادت و خودخواهی نمی کارند , نمی خواهندکه صبح عشق و آزادی را ببینیم .
ودرسرزمین من یلدایی خواهدآمدکه زمستان را بهار ساخته غنچه های آزادی را در جای جای ایران همیشه سربلندمان شکوفا می سازد .
یادتان هست وقتی که یلدا می آمد و دور هم می نشستیم ازگذشته ها و ازگذشتگان می گفتیم و به یاد آن روزگاران , سنتهای یلدایی را پاس می داشتیم اما حال باید از فردا و فردا ها بگوئیم فردایی که روشنی با آغوشی باز پذبرایمان گردد و ما برای آبادی آبادی خودتلاش کنیم .آری دریلدای امروزبایدازآن روزها بگوئیم تا این خود برای ما خاطره ای شیرین گردد که دریلداهای دیگرازآن یاد کنیم .
یلدا سالهاست که درانتظارماست درانتظارآن که ببیند ما عاشقان رهایی از تاریکی سرانجام دیو سیاه ظلمت را دربندکشیده ایم وشیشه عمرش راشکسته ایم .
وسرانجام پیروزی نور بر تاریکی را احساس خواهیم نمود واین جبر تاریخ است که با اراده ما به دست می آید .
روزهای روشن درراهند , نورمی آید پاییز رنجها می رود و زمستان پس از یلدا به خورشید و زندگی سلام می گوید و خداوند, زندگی را به این سرزمین بازمی گرداند
آری یلدامی آید آزادی با نورمی آید و برای آن که خورشید بیاید باید که یکدل و یکصدا با فریاد های زندگی خواهانه خود شیشه عمر دیو سیاهکام را بر زمین زنیم تا زندگیمان را آزاد سازیم
آری نور یلدا بر دلهایمان تابیدن می گیرد تاکه خورشید بیاید تا که خورشید بیاید ... پایان
نویسنده : ایرانی
یلدای 2583شاهنشاهی (1403خورشیدی )

در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3230
#772
Posted: 14 Jan 2025 01:34
پـــــــــــــــرواز زنـــــدگـــــــــــــــی
تورفتی و با رفتنت خورشید مهر و مهربانی از سرزمین ما رفت .تو رفتی چون نخواستی که آنان را که برایشان دل می سوزاندی و تو را سوزاندند بسوزانی
تو رفتی و برکت از سرزمین ما رفت
تو رفتی رودها خشکیدند جنگلها بی بر و بار شدند و گلستانها افسرده .آن نگاه غمگین و دردناک و تاسف بارت را از یاد نمی برم آن سوی نگاهت دنیایی سخن و راز هایی نگفته ونهفته بود هرچه می گفتی کسی باورش نمی کرد چون باورت نمی کرد .سالها گذشت تا نمک نشناسان هم سوختند از دو سوی سوختند .آنان که ابلهان برایشان قلاده بردگی و بندگی به گردن آویخته بودند یعنی برای ملایان و شیادان و مافیای اسلامی ضد انسانی این نادانان را سوزاندند و از طرفی شاهد زنده ای به نام تاریخ از سوخته آنان خاکستری برجای نهاد .آن روزگارانی که مسخ شده بودند گذشته بود آن روزگار جهل و جادو گذشته بود ازخواب گران بیدارشده هیهات که بسیار دیر شده بود
امروز من از چشمان اشکبارت می نویسم .از قلبی که برای ایران و ایرانی می تپیدتا بتوانم که عشق تو به وطن را وصف کنم باید دروجود تو باشم دراحساس تو تا با تمام وجود بگویم و بنویسم که توچه کرده ای !وچگونه برای هروجب از آب و خاک و جنگل و..سرزمینت ارزش قائل بوده ای .اشغالگرانی که آب و خاک ایران را به بیگانگان داخلی و خارجی می فروشند و به آثار تاریخی هم رحم نمی کنند کمر همت به نابودی سرزمین ما بسته اند وچاره ای نیست جز نابودی آنان .اما امروز سالروز وداع تو با سرزمینت و با ملتی بوده که بهشت را برزخ می دیدند و درطلب دوزخی بهشتی گونه بوده اند .حتی دنیا هم به تو پشت کرده بود اما خدا با تو بود .آهای انسانهایی که غرق نورید و نوررا نمی بینید!با چشمانی باز خفته اید و از هوشیاری می گریزید.چرا قدر روشنی و نعمتهایی که غرق آنید را نمی دانید؟!چرا باید اسیر حسرت و تاریکی شوید تا بدانید که چگونه به خورشید پشت کرده اید؟!آن که آرامش و خوشبختی شما را می خواست ازخود و از وطن مقدسش راندیدچشمان خود را غرق درجهلی مرکب وروی حقیقت بستید تا نور و تاریکی را اشتباه بگیریدفرشته را برانید و دیورا جای او بنشانیدوتوچه نیک می دانستی که بدان به چه سرنوشتی گرفتارمی گردندوآینده میهن مقدست چه می شود!شاید بتوان اسب سرکش را مهارکرد و شیردرنده خوی را رام .شاید بتوان به نادانی آگاهی بخشیدو از سقوط رهانید اما تقریبا غیر ممکن است که بتوان گله گوسفندان رمیده را از سقوط نجات داد وکافیست هرگوسفندی به گوسفند جلوی خود بنگرد و تنها سقوط اول , جامعه و ملتی را به سقوط می کشاند .
وشاهنشاها!آن زمان چه نیکو آینده را زشت می دیدی ومی دیدی که بخت برگشتگان گربه صفت گوسپند منش چگونه بر سر خود خاک می ریزند و از این خودکشی دسته جمعی خود مغرور و هیجان زده اند .تاریخ تاآن روزگار چنین حماقتی را سراغ نداشته است
وسوگند به قلب شکسته و مهربانت و به اشکهای به وقت وداعت که ایرانمان را دوباره می سازیم تا روان پاک وجاودانت را شادمان گردانیم
تورفتی و اندوه جای شادی نشست و شنزار جای دریا . جنگل بیابان شد و مرغ سحرنایی برای ناله نداشت .تو رفتی و گلهای مهربانی افسرده شدند تو رفتی ونفرین شدگان اسیر طلسم نادانی درانتظارگره گشای زندگی خویشند که از دودمان توست
سوگند به صداقت و شرافت وشجاعتت که ایرانمان رابربلندای تاریخ , برآن جایگاهی که شایسته آن است خواهیم رساند .شاهنشاها !ای اسطوره جاودانه تاریخ !درقلب ما و درقلب این سرزمین وجهان راستیها آن چنان جایگاهی داری که تا ابد محو نخواهد شد وخداوند همیشه با توخواهد بود ای افتخار سرزمین من !وای نازنده به تو جهان حقیقت و عدالت وپاکیها .
.پایان
نویسمده : ایرانی
26دیماه 2583 شاهنشاهی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3230
#773
Posted: 19 Mar 2025 22:51
لبــخنـــــــد زنـــــــدگــــــــــی
آرامش بهاروآرامش دربهاربوی عشق و زندگی رامی دهد .بوی جوانی وکودکی و احساس زندگی را ..آن روزهایی که می شد به خورشید وکوه و جنگل و دشت و دمن و دریا نگریست وبوی تازگی وطراوت تولدی دوباره را احساس کرد .وزیباترین ولذت بخش ترین خواهد بودبهارزیبا وقتی که زیبایی و لذت زندگی رابرای همه بخواهیم وچون پرنده ای درپروازبا بالهایی گشوده جهان زیر پای خود را کوچکترازآن خواهیم دید که آشیانه عشقمان راکوچک سازد .بهارمی آید با کوله باری ازامیدبرای آنهایی که زندگی را زیبامی بینند وآینده ای روشن می خواهند .بهارمی آید و بازهم زندگی را برای زندگان به ارمغان می آورد حتی برای آنان که گذرعمر را دربهاران بسیاراحساس کرده اند .و باید که جلوه عشق دربهاران به گونه ای باشد که عاشقان نیکی و نیکو رفتاران احساسش کنند .احساس کنند که لبخند خورشید زیبا برای همگان است بهارمی آید و بازهم نوشتن از جوانه هاست و شکوفه ها ..نوشتن از آشیانه هایی برتارک درختان و جوجه پرنده هایی که پروازعشق می آموزند بازهم می توان ازچشم و چشمه های بهاران نوشت و ازچمنهایی که بوی زندگی رامی دهند وبهاریعنی زندگی و احساس زندگی .به راستی بهارچیست ؟این که خورشید زندگی بخش بیشتر به دیدنمان می آید و بخشندگی خود را بیشتر نشانمان می دهد ؟وگلها و درختانی که به یادمان می آورند زندگی هنوز زیباست ؟ به راستی بهارچیست و درکجا جای می گیرد ؟بیائید خودرا دنیایی تصورکنیم که می توانیم هرروزش رابهاری باشیم .چگونه می توانیم این احساس راداشته باشیم ..کوه و جنگل و دشت و دمن و دریای بهاررامی بینیم و به آرامش می رسیم چون عاشق زیبایی و راستی هستیم .ما می توانیم دردنیای وجودخودنیز بهاری باشیم
ازبهاروتازگی لذت می بریم و آفریننده آن را می ستائیم .بیائیدماخودبهاری باشیم برای یکدیگرو خود ازاحساس بهاری خودلذت ببریم احساسی که با درک دیگران بهاران رابرای همگان بخواهد .ودرسرزمین ما نوروزوبهاران و عید باستانی ما بازهم ازراه می رسد وما هنوزخودرا با خاطرات خوش خوشترین روزهای زندگی خود خوش کرده ایم وچه زیباست به دست آوردن دلهایی که به اندک محبتی خوشند وبهارجولانگاه عشق ومهربانیهاست .تنها این گلها نیستند که غنچه می دهند ودرختان شکوفه ..روح و وجود ما نیز ازاین همه زیبایی ودگرگونی می شکفد و به این دل می بندد که بازهم می توان متولدشدمی توان احساس جوانی کردو بازهم به آینده امیدواربود و به این باوررسید که زندگی ادامه دارد و حتی مرگ نیزجزیی از زندگیست .
چقدردوست می دارم به روزهایی برگردم که آرزوی رسیدن به این روزها را داشتم !همان روزهایی که با تمام وجودغرق بهارمی شدم و از عید و دیدوبازدید لذت می بردم وچه زیبابودوچه زیباست بهاردرسرزمین سبزشمالی !
چقدردوست می دارم به نوروزها و بهارانی برگردم که دربسیاری ازخانه ها به روی هم بازبود ومردم با شادی و آرامش به دیدارهم می رفتند و عید را به هم تبریک می گفتند ..آن سالهای خیلی خیلی دور دربسیاری ازخانه ها بازبود و ما بچه های محله وارد خانه می شدیم و به اتاقی که با سفره هفت سین و میوه و شیرینی و آجیل وتخم مرغهای رنگی تزئین شده بودمی رفتیم وحداقل عیدی که می گرفتیم همان تخم مرغهای رنگی بود
بهاروقتی زیباست که همگان آن را ببینند و زیبائیهای آن رااحساس کنند وقتی زیباست که غنچه های مهربانی شکوفه های عشق رابه جهانیان نشان دهد و به آنان یادآوری کند که خالق و نقاش جهان این همه نقش ونگاررا برای همگان آفریده است. بیائید تا سیاهی و تباهی را به خورشید پرمهر عشق و محبت بسپاریم وبه دیدن بهار زیبا بشتابیم و این بهار و نوروزباستانی راهنما ودلگرمی ما سوی پیروزی خواهد بود تا دیگرازبهارسیاه نخوانیم و نگوئیم بهارچرامی آیی؟! .فراموش نکنیم که بسیاری خودرابه زمستان زندگی سپرده اند تا ما بهارانه زندگی کنیم ..زندگی لبخند می زند وقتی که شیطان می گرید.نوروزتان پیروز..هرروزتان نوروز
نویسنده : ایرانی
نوروز(بهار)2584 شاهنشاهی

(1404خورشیدی)[b][/b]
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3230
#774
Posted: 1 Apr 2025 03:09
سیـــــزده بـــــه در , روز بـــــاور بـــــه زنـــــدگـــــی
چراهنوز سیزده به درنکرده است شیطان را؟!چراهنوزگره ازکارنیکان نگشوده است ؟!چرا هنوز اشک می ریزد ؟ اوهمیشه عاشق عاشقان خوداست .زیبایی که زیبایی پرستان را دوست می دارد .اودلسپرده به دلسپردگانیست که برای نشان دادن پیروزی نوربرتاریکی می جنگند .مگرنه آن است که درروزطبیعت ازخدای طبیعت می خواهیم که قدرت نوررانشانمان دهد ؟!خواستن کافی نیست که برخاستن می خواهد .وچه پرشکوه و خواستنیست این زیباترین روزخدا, روزی که انگارجانها ازبدن پروازمی کنند و بر فراز طبیعت اوج می گیرند تا به جهان آرامش برسند .آری نوشته بودم گفته بودم که دیگروقت گره زدن نیست باید که گره ها را گشود وقت سکوت نیست بایدکه فریادزد وقتی که شیطان برود نغمه زیبای پرندگان راباگوش جان خودخواهیم شنید وخواهیم دید که مهربانی چگونه به پروازدرمی آید وچگونه چمنهای سبز با ترانه پرندگان و آهنگ نسیم می رقصند .هیچ روزی به شکوه این روزنیست روزی که باورها اوج می گیرند وعشق به پروازدرمی آید روزی که با بیگانگی بیگانه می گردیم وباورمی کنیم یکدیگر را . باورمی کنیم که جهان ازآن انسانهائیست که درآن زندگی می کنند . شادیها را قسمت می کنیم وحتی غمها را .. باورمی کنیم که این روز باورما به زندگیست . جهان جای کسانی نیست که برای دیگران مرگ می خواهند و سیزده به درنمایانگر اوج همبستگی ونیازانسانها به عشق و آرامش است . دلهایی که یکدیگر را دوست می دارند وازدوست داشتن هم لذت می برند . شکوفه ها را می بینیم , کوه و دشت ودمن را و شایدهم لطافت باران بهاری وخورشید زیبارا .. اما چه زیباست و دلنشین که با تمام وجودمان احساس کنیم که ما شاخه ها و برگهای درختی هستیم که ریشه آن نمی پوسد و نابودنمی شود! .. باورمی کنیم آشنایی را , باورمی کنیم که درخت زندگی تمام شاخ وبرگهای خود را دوست می دارد . کاش بسیاربیش ازاینها می دانستیم ارزش این مقدس ترین روززندگی را !ازخواب گران برخیز هموطن !بازهم سیزده به درآمده است مرغان سحرناله سرداده اند که وقت فریادماست وقت دل و جان سپردن به طبیعت و راندن شیطان سیاهدل .. چه زیباست پیام سیزده که می گوید جهان جای جنگ نیست ولی افسوس که غارتگران این رانمی خواهند . آری چه زیباست احساس تنهایی نکردن وخودرا اعضای یک پیکردانستن !هیچ انسانی مالک طبیعت نیست ما تنها مالک لحظات زودگذر زندگی خودهستیم . طبیعت دراین روز با شکوه بیدارمی شود و با ما سخن می گوید سخن از عشق , سخن از بیداری , سخن از امید و از فرداهای روشن ..چرا بیدارنشویم ؟!چرافریادنزنیم وقتی که همه کنارهمیم .. وقتی که خود را به کوه و دشت و ساحل و جنگل و بیابان سپرده ایم .این زیبایی ها ازهم جدانمی شوند پس ما چرا باید ازهم دورباشیم ؟!چرا نباید یکدیگر را باورکنیم ؟!ما می توانیم اگربخواهیم و اگر بدانیم که چه می خواهیم و اگر برای آن چه می خواهیم با منطق و اندیشه وخونسردی و بدون غلبه احساسات تلاش کنیم و بجنگیم . ومن بوی عشق و آزادی را درطبیعت پاک سرزمین خود احساس می کنم , بوی زندگی راوبایدکه برای آزادی فریادزد و به پاخاست و برای برخاستن باید که بیدارشد . با نغمه مرغ سحر بیدارشویم وبوی آزادی را با تمام وجود احساس کنیم وقتی که می پنداریم طبیعت پیرشده به ناگاه جوان می گرد د.. ما هم همینیم .. پیرو جوان , زن و مرد .. ازهر قشر و گروهی باید که با زندگی پیوند دوباره ای ببندیم .روح ما همان روح ودرون روزگارجوانی وروزهای تلخ و شیرین زندگی ماست پس ما چون زمین می توانیم بازهم جوان شویم و بازهم احساس جوانی کنیم و ازبهار و از روز طبیعت درس بگیریم .وآفتاب بر جهان تابناک می تابد حتی برآن جا که باران می بارد حتی برآن جا که اشکهای امید بر شوره زار اندوه می نشیند تا زندگی را به شیرینی فردا برساند آری سیزده و سیزده به درها نحس نیستند شکوه و تبلور شورو نیازملتی هستند که می دانند چه می خواهند و چه باید بکنند و این را آینده ای بسیارنزدیک نشانمان خواهد داد .بیدارشویم نه آن که با چشمان باز بخوابیم . چون پرندگان بی هراس از شکارچی برفرازآسمان آزادی بال بگشائیم بیدارشویم واجازه ندهیم که شیاطین ناخدا ما را از نعمتهای خدامحروم سازند و بدانیم که دشمن نه تنها ازفریاد و صدای حق طلبی ما هراسان است که از نگاه ما نیز می ترسد و صدای سیزده خاموش نمی گردد ودربندش نمی توان کشید چون جهان را نمی توان زندانی کردوبیگانگی دراین روزمقدس معنایی ندارد دلهای پاک وآزادیخواه که با تمام وجود لذت ازادی رادرک می کنند همه تعقیب کننده یک هدف هستند این که ازآفریده های آفریدگارلذت ببرند وسایه زوربرسرشان نباشد. .فرخنده بادسیزده به درکسانی که هم پیمان شده اند تا وجودنحس شیاطین را درایران همیشه سربلندمان ریشه کن سازند ..شادباشید..پایان
نویسنده : ایرانی
سیزده به در 2584 شاهنشاهی

1404خورشیدی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود