ارسالها: 3650
#1
Posted: 14 Mar 2013 13:28
با درود
درخواست ایجاد تاپیک با عنوان عشق و ثروت و قلب ( نوشته ایرانی ) در تالار خاطرات و داستان های ادبی را دارم
تعداد پست بیش از ۲۰ پست می باشد
با سپاس
آره داداش
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#2
Posted: 15 Mar 2013 00:33
عشــــــــق و ثـــــــــــــروت و قـــــــــــــــــلب 1
من و نگار چند سالی رو در دانشگاه هم کلاس بودیم . تا این که هردومون پزشکی عمومی رو تموم کردیم و در مر حله بعدی من واسه تخصص قلب و جراحی درسمو ادامه دادم و اونم رفت طرف جراحی داخلی .. با این حال بازم بعضی کلاسا رو با هم داشتیم و اکثرا همو می دیدیم مگر این که برای کارای عملی دیگه نمی تونستیم با هم باشیم . تا دو سه سال اول فقط یک دوست بودیم . درسای سنگین دانشگاه کتابای قطور و این که این ترم چی میشه .. این درس چی میشه و این استاد چیکار می کنه آیا اون استاد نمره بده هست ما رو دیوونه کرده بود . همیشه عصبی بودیم . دو سه سالی که گذشته بود و یه روز که ناهارمونو تو دانشگاه خوردیم هوس کردیم که یه قدمی با هم بزنیم .. -نادر من دیگه خسته شدم . دارم می برم . -چی داری میگی نگار هنوز اولشه . تا بخواهیم متخصص شیم یه ده سالی رو شاخشه .. -من می خوام زندگی کنم . -پس الان داری چیکار می کنی . -حالا که فکرشو می کنم هرچی که این دکترا می گیرن حقشونه . هر دستمزدی که بگیرن بابت عمل هر پولی که بگیرن حقشونه .. -شاید حق با تو باشه نگار ولی خب قسمت و شانس و تلاش ما بوده که ما رو به اینجا رسونده . همین سختی و عذابی رو که حالا می کشیم خیلی ها دوست داشتن که جای ما باشن . -ولی تفریح خودشونو دارن . زندگی خودشونو دارن . از بهترین سالهای جوونی خودشون استفاده می کنند . لذت می برن ولی ما چی -نگار درس خوندن و خدمت به خودمون و دیگران هم لذته -برو بابا کجای کاری . الان کی به فکر خدمت کردن به بقیه هست . تا پول ندی مریضتو نمی خوابونن . پول نداری برو بمیر . نگار از یه خونواده خیلی ثروتمند بود . پدرش یه دندانپزشک بود و مادرش هم دبیر دبیرستان . وضع مالی اونا خیلی خوب بود واز اونجایی که باباش خودشو انداخته بود توی خرید و فروش ملک و املاک اونم زمانی که این کارا ارزششو داشت چند تا خونه و زمین در بهترین نقاط شهر داشتند . ولی بابام با همون حقوق کارمندیش یه خونه معمولی در مرکز شهر داشت و درهر حال با یه زندگی آبروانه سر می کرد . یه خواهر کوچیک تر از خودم داشتم که از دواج کرده بود و جالب اینجاست که داداش نگار هم از اون کوچیک تر بود و قبل از خواهرش ازدواج کرد . بگذریم . اون روز من و نگار خسته از روز گار و درس به خودمون وقت دادیم که یه نگاهی هم به دور و بر خودمون بندازیم -ببین نادر می بینی من و تو خیلی به خودمون سخت می گیریم . مخصو صا تو . از الان داری غصه اینو می خوری که ما پس از گذروندن مرحله عمومی می تونیم در مرحله تخصصی قبول شیم یانه .. همیشه هم بهترین نمراتو می گیری . -ببین فقط موفق شدن و نمره خوب گرفتن قبول نیست . ما باید بفهمیم که چی داریم می خونیم . هم در قسمت تئوری هم عملی . پزشکی یک علاقه و یک تمرکزه . علاقه و استعدادی که تا پشتکار نباشه آدم به جایی نمی رسه . -پس ما کی باید از زندگی لذت ببریم ؟/؟ -همین الان هم می تونیم لذت ببریم . مثلا من و تو خیلی وقته با هم دوستیم . می تونیم در مورد مسائل غیر درسی حرف بزنیم -برو نادر معلوم نیست چی داری میگی . چند بار اومدم باهات در مورد جنسای خوب گوشی موبایل حرف بزنم درساتو بهونه کردی . اصلا نمیشه اومد طرفت . نگار خیلی خوشگل بود . وقتی اون روپوش سفید و تنش می کرد شبیه فرشته هایی می شد که عکسشو تو کتابا دیده بودم . صورتش گرد و سفید , پوستش لطیف و چشم و ابرو هایی مشکی داشت به رنگ موهای سرش . سه سال بود که باهاش دوست بودم تازه وقت کرده بودم به صورت و چشاش خیره شم .. وقتی فهمید که بهش زل زدم نگاه منو با یه نگاه پاسخ داد و یه شکلک در آورد و گفت چیه مگه آدم ندیدی ؟/؟ -چرا ولی راستش فکر می کنم تازه دیدمت . به جون خودم اصلا متوجه خال کنار لبت نبودم . خیلی بهت میاد . -چشمت درد نکنه . ببینم نکنه وقتی جراح شدی می خوای هوا رو نگاه کنی و مریضتو عمل کنی ؟/؟ هر کی ندونه فکر می کنه تو آخوند زاده ای -ببینم مگه من تا حالا نسبت به کدوم دختر بد چش بودم .. -شوخی کردم نادر به دل نگیر . -ببینم میای غروبی با هم بریم طرف ولی عصر . می خوام واسه عید خودم خرید کنم . -می خوای باهام مشورت کنی ؟/؟ -نمی دونم اگه درس نداری بیا ..-خودت برو -یعنی دوساعت اونم دم عید این قدر برات غنیمته ؟/؟ ازجاش پاشد و به حالت قهر ازم جدا شد . من و اون بیشتر وقتا با هم بودیم . ولی چند دقیقه بعد اونو دیدم که داره با چند تا از پسرای همکلاس خوش و بش می کنه . این مسئله واسم تازگی نداشت و ما دانشجوها دیگه مثل ندید بدیدا نبودیم که از این که یه پسری بخواد با یه دختری بگه و بخنده حساس باشیم ولی اون لحظه حس کردم که دوست ندارم نگار با کس دیگه ای بگه و بخنده .. باشه به درک که از درسام عقب موندم . .. -نگار ! وایسا .. -برو درساتو بخون . وقتت تلف نشه -ببینم می تونم بعد از ظهر باهات بیام ؟/؟ یه لبخندی رو لباش نشست .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#3
Posted: 15 Mar 2013 00:35
عشــــــــق و ثـــــــــــــروت و قـــــــــــــــــلب 2
اون روز من و نگار با هم رفتیم خرید . یه عطر هم براش هدیه گرفتم و اونم واسم یه کراوات خرید . من واسه خودم خرید نکردم . دو تایی مون رفتیم یه پارکی نزدیک دانشگاه نشستیم . -چه عجب نادر خان بهمون افتخار دادن -ببینم نگار تو کی بهم گفتی که باهات بیام بیرون و نیومدم -همین امروز .. -ولی بالاخره که اومدم . نتونستم بگم نمیام -بر ما منت گذاشتید آقا دکتر -انگاری که شما دکتر نیستید و من فقط خودمم . -پیر میشیم تا بخواهیم دکتر شیم -چیکار میشه کرد . خودمون خواستیم و باید که جورشو بکشیم تا به یه جایی برسیم . راستی راستی این دو سه سالی چشممو رو همه چی بسته بودم . عجب دخترای خوشگل و تیپ زده ای در رفت و آمد بودند . -ببینم نادر وقتی با یه خانوم بیرونی یعنی با یک دختر خانوم خجالت نمی کنی چش چرونی می کنی ؟/؟ -میگی چشامو ببندم تا مردم مسخره ام کنن ؟/؟ -نه نمیگم چشاتو ببند . حداقل جنبه داشته باش . طوری میری توکوکشون که انگار آدم ندیده ای . فکر نمی کردم این قدر هیز باشی . -نگار از تو انتظار نداشتم در مورد من این طور فکر کنی . شما دخترا خودتونو می سازین تا ما پسرا شما رو دید بزنیم دیگه -ولی این جوری ؟/؟ ببینم اگه دوست دخترت بخواد کنار تو به بقیه پسرایی که دارن از روبرو رد میشن زل بزنه تو ناراحت نمیشی ؟/؟ یه حرفی زده بود که منو برد توی فکر . یعنی من دوست پسرش حساب می شدم ؟/؟ اون منو این جوری فرض کرده بود ؟/؟ چون خودش ناراحت شده بود . -نگار منو می بخشی ؟/؟ -امروزم منو ناراحت کردی چیزی بهت نگفتم . ولی دیگه تحملشو ندارم . بازم می خواست به حالت قهر پاشه که دستشو گرفتم و اونو سر جاش نشوندم . -دیگه زیادی داری قهر می کنی انگشتاشو ول نکردم . اونم دستشو نکشید . بیشتر از یه ربع ساعت دستش تو دستم بود . هر دو سکوت کرده بودیم . اون ماشین داشت و گواهینامه نداشت و من گواهینامه داشتم و ماشین نداشتم . دو تایی مون از جامون پاشدیم که بریم خونه .. -نادر بیا بریم به دعوت من یه پیتزایی بخوریم . -زشته که یه زن دست به جیب کنه وقتی که یه مرد هست . -حالا گفتم شاید پول همرات نباشه آخه من شاید مثلا می خواستم قر قاول بخورم . نگار با چشاش می خندید . وقتی هم که می خندید و صورت گردش پهن تر می شد یه جذابیت خاصی رو بهش می داد . حس کردم که یه علاقه خاصی که نمی دونم اسمش چیه نسبت به اون پیدا کردم . مطمئن نبودم که عاشقش شدم . نمی شد اسم اونو گذاشت عشق شایدم می شد . آخه حس می کردم وقتی که ازم جدا شه بره خونه شون تا صبح واسه دوباره دیدنش میرم توی فکر .. اون وقت چه جوری درسامو بخونم . اونم این درسای سنگینو . نمی دونم چیکار کنم . هنوز زوده بهش بگم . بهش چی بگم . اصلا درست نیست . یه موقع خیطم کنه و قهر کنه بذاره بره . چرا اون دستشو نکشید .. چرا اون باهام همراهی کرد . حتما خوشش اومده دیگه . چرا پس از تقریبا سه سال تازه باید بهش توجه می کردم .. -نادر اصلا توجهت به غذا نیست حواست کجاست مثل این که از پیتزا خوشت نمیاد -چرا خوشم میاد ولی پیتزای بدون قارچ و پنیر دوست دارم اونم با نون برشته .. -میگم این جوری که تو میگی باید سوسیس و کالباسو مخلوط کنی و بخوری . -تعجب می کنم نا سلامتی ما پزشکان آینده این مملکتیم -یعنی میگی غیر بهداشتیه ؟/؟ ول کن بابا .. بعدا که مدرک گرفتیم رعایت می کنیم . من فقط به نگار و این که چه احساسی نسبت بهش پیدا کردم فکر می کردم . . اون شب نتونستم درس بخونم .. لعنت بر تو نادر که می خوای حواس خودتو با این افکار پرت کنی . یک دانشجو مخصوصا دانشجوی پزشکی هر گز نباید عاشق شه . تصمیم گرفتم که به نگار بگم که دوستش دارم . بگم که عاشقشم . خودمو راحت کنم و با خیالی آسوده درس بخونم . یه دانشجو اگه بعضی روزا رو از دست بده انگاری که یک ماه رو از دست داده . من باید عقب موندگیها رو جبران می کردم و تازه یه تحقیق هم می نوشتم . دیگه وقتی واسه عاشق شدن نداشتم . ابراز عشق ما هم باید عجله ای باشه ؟/؟ با این که حس می کردم خیلی خجالتی هستم حداقل در مورد اظهار عشق ولی خودمو قانع کردم که صبح اول وقتی به نگار بگم که دوستش دارم .. همون سر در دانشگاه گیرش آوردم -نگار -چیه نادر -به نظر تو این دانشجوها اگه عاشق شن از درس خوندن میفتن ؟/؟ -نمی دونم چی داری میگی . نکنه پیتزای دیشبی رو دلت نشسته -نه نگار یه چیز دیگه ای رو دلم نشسته . --چی شده بریم کلاس دیر شد . -فکر می کنم عاشق یکی از دخترا شدم .. یه نگاهی بهم انداخت و یه مکثی کرد و گفت به من چه برو بهش بگو دوستش داری . از همون قرتی هایی که دیروز تو خیابون دیدیشون ؟/؟ -نه از اون قرتی هاییه که هرروز می بینمش .-پس همکلاسمونه . اگه کس دیگه ای رو دوست داری که همکلاسمونه این قدر دور و بر من نپلک .. -نگار وایسا باهات کار دارم . خودتی خودتی من تو رو دوست دارم -برو بابا دیگه پیتزا نخور .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#4
Posted: 16 Mar 2013 18:16
عشــــــــق و ثـــــــــــــروت و قـــــــــــــــــلب 3
نگار چرا نمی خوای بفهمی من دوستت دارم . دوستت دارم عاشقتم -یواشتر صداتو بیار پایین بقیه یا فکر می کنن ما دیوونه شدیم البته من که نه , تو .. یا این که داریم فیلم بازی می کنیم . ببین نادر همینو بهت بگم که تو فکر می کنی که دوستم داری . چون با هیچ دختر دیگه ای نبودی و به اون صورت بر نخوردی .. ادامه ندادم . با اعصابی ناراحت سر کلاس نشستم . اصلا حالیم نمی شد استاد چی میگه . به درسام هم توجه نداشتم . برام مهم نبود . به نگار هم توجهی نمی کردم . وقتی هم که زنگ خورد و نگار اومد طرف من تحویلش نگرفتم . -چیه پسر چی میگی تو .. حرف حسابت چیه . فکر کردی دوست داشتن هم مث گردو بازی کردن پسراست ؟/؟ همین جوری از راه رسیدی بگی دوستت دارم تموم شد رفت ؟/؟ -کجا داری میری با توام . -دارم میرم به نصیحت تو عمل کنم . به من گفتی که چون تنها دختری بودی که باهاش بودم واسه همین عاشق تو شدم . به من گفتی که با دخترای دیگه بر نخوردم . خب می خوام برم بررسی کنم ببینم بقیه دخترا چه جورین . شاید حق با تو باشه من اشتباه کرده باشم . -نادر بچه بازی در نیار . دیوونه نشو . خودتو از درس میندازی که چی برم ببینم چی به چیه ؟/؟ اصلا کی بهت گفته بری دوست دختر بگیری . مگه من دوست پسر دارم ؟/؟ البته تا امروز تو رو داشتم الان هم برو هر غلطی که دلت می خواد بکن . فقط اگه با یکی دیگه گرم گرفتی و از حد دوستی معمولی خارج شدی طرف من نیا . هم این که نمی خوام بین شما دو تا دعوا بندازم و هم این که دیگه هم دوست ندارم با یه آدم ریا کار حرف بزنم -تو خودت بهم گفتی که چون دخترا رو آزمایش نکردم فکر می کنم که عاشق شدم . -نادر بیا بریم یه گوشه ای که من آخرین حرفامو بهت بزنم . دیگه ظاهرا باید قیدشو می زدم . همه چی برام تموم شده بود . -فکر می کنی ضروری باشه نگار ؟/؟ -آره چون من نمی خوام با یه چشم چرون دختر باز بر بخورم . خب بگو ببینم تو راستی راستی می خوای بری با چند تا دختر دوست شی ؟/؟ -فقط یکی شو قبول می کنم -ببینم همه رو تست می کنی ؟/؟ -تست معنوی آره .. -ببینم منو هم تست معنوی کردی ؟/؟ -آره -راستشو بگو نادر . من این سه سالی که تو رو می شناسم اهل حقه و دروغ نبودی راستشو بگو می خوای این کارو بکنی ؟/؟ -نه ..-پس چرا به من دروغ میگی -ای بابا من که راستشو بهت گفتم . -میای بریم پیتزا بخوریم ؟/؟ -داری منو دست میندازی نگار ؟/؟ -نه واسه اینه که با یه ضربه منفی دیگه مخت بره سر جاش . آخه پسر من دم در کلاس جواب عشق تو رو با لبخند می دادم ؟/؟ هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد . همه داشتند ما رو نگاه می کردند . جا و وقت بهتر گیر نیاورده بودی ؟/؟ فقط شانس آوردی که گفتی نمی خوای بری دنبال دخترای دیگه . پسر چرا ساکتی . چرا حرف نمی زنی . چرا دوزاریت کجه ؟/؟ مثل این که راستی راستی عاشقی وگیج می زنی . من چه جوری حالیت کنم .. راست می گفت در عالم خودم بودم -ببین نادر واسه همین دیوونگیها و سادگیهاته که دوستت دارم ببینم سوال اول صبحت چی بود ؟/؟ -نگار تو همین حالا گفتی که دوستت دارم درست شنیدم ؟/؟ یه مدلی هم گفتی که عاشقونه بوده .. -زودباش بگو سوال صبحت چی بوده فرض کن تازه آفتاب در اومده تو که ما رو دق آوردی -نگار من دوستت دارم . فکر می کنم عاشقت شدم .. -این شد یه چیزی . اول صبحی فکر کردم داری به استاد درس جواب میدی . -خب حالا جوابت چیه دختر . -راستش منم خیلی وقته که دوستت دارم . -از کی .. -از وقت گل نی . همون روزی که عاشقم شدی از فرداش .. سعی کن یه جنتلمن باشی . مثلا می خوای بشنوی که من زود تر عاشقت شدم ؟/؟ حس می کردم یه شرم و حیای ریزی در میان اظهار عشق ما نسبت به هم وجود داره . ولی دوتایی مون زدیم بیرون و رفتیم همون پارک دیروزی . یه جای دنج که نمی شد گفت دنج ولی کسی با کسی کاری نداشت . پس از چند دقیقه سکوت دستمو گذاشتم رو دستش .. -دیشب از استرس نمی تونستم درس بخونم امشب از خوشحالی -ببینم نادر حرف دیگه ای نداشتی که باهاش این لحظات خوشو شروع کنی . اصلا فرض کن ما آدم هستیم و دانشجوی رشته پزشکی نیستیم و حق لذت بردن از عشق و زندگی رو داریم .-یعنی میگی ما الان آدم نیستیم ؟/؟ -نه منظورم این نیست . مثال بود . می خواستم بگم که ما انگار همیشه باید در قرنطینه باشیم . هردو تامون کلمه مون پر بود از درس و جزوه و کتاب نمی دونستیم چی بگیم . -نادر یه چیزی بگو دیگه اول تو گفتی که دوستم داری -ببینم زنم میشی ؟/؟ -کاش اول زنت می شدم بعدا بهم می گفتی دوستم داری . یه خورده از احساست بگو نادر -می خوای بهم نمره بدی ؟/؟ -نگفته بیستی . -ولی بیست تویی که من عاشقت شدم . -منم دوستت دارم . -نگار وقتی که ازم دوری انگار هیچی ندارم وقتی که پیشمی انگار همه چی دارم . -وای نادر این زیباترین جمله ای بود که در این لحظات می تونست احساس من و تو رو نشون بده -تقلب می کنی ؟/؟ -نه عشق من . این همون حسیه که منم دارم . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#5
Posted: 17 Mar 2013 01:58
عشــــــــق و ثـــــــــــــروت و قـــــــــــــــــلب 4
من و نگار حس می کردیم که سالهاست که با هم آشناییم . انگار از همون بچگی ها در کنار هم بودیم . دیگه نمی تونستیم یک لحظه هم بدون هم باشیم . همه می دونستن که ما همو دوست داریم . ولی خیلی هم رعایت می کردیم که تذکر نگیریم . هر چند به ما دانشجوها ی پزشکی زیاد گیر نمی دادند و ما هم فرصت زیاد داشتیم که بدون مزاحم با هم باشیم . با هم درددل کنیم با هم از آینده بگیم . یه مدتی رو حس کردیم که عشق بد جوری رو درسامون اثر گذاشته . با خودمون عهد بستیم که یه کاری نکنیم که آخر ترم آبرو ریزی شه و پیش خونواده خجالت بکشیم . یه بار که خونه شون کسی نبود باهاش تنها بودم . تا اون روز که چند ماهی از اظهار عشق و دوستی ما می گذشت هنوز نبوسیده بودمش . ولی اون روز حس کردم که لبام تشنه لبای اونه . می خواستم حس کنم که یک بوسه تا چه حد می تونه نزدیکی دلها رو نشون بده . فقط نگاش می کردم و صورتشو نوازش می کردم . موهای کنار صورتشو می دادم کنار و با زبون چشام با چشاش حرف می زدم . -چیه نادر این جور ساکت شدی و خیره بهم نگاه می کنی یه چیزی می خوای . یه چیزی می خوای بگی . یعنی در رابطه با خواستنه . .. -نه چیزی نیست نگار . -نگار تو هیچوقت تصور نمی کنی که عشق من از روی هوس بوده باشه ؟/؟ -نه مگر این که تو دلت بخواد از این خیالا به سرم بزنه .-اگه من یه روزی بخوام ببوسمت تو چیکار می کنی . -منظورت چند سال دیگه هست که با هم از دواج کردیم ؟/؟ -خب آره فرض کن همون موقع هست . -نکنه منظورت قبل از ازدواجه .. -نمی دونم . تو چیکار می کنی . -هیچی ساکت می مونم تا حرکت لباتو رو لبای خودم حسش کنم . اگرم خسته شدی کمکت می کنم . -اگه الان بخوام ببوسمت چیکار می کنی -هیچی لبامو گرد و غنچه می کنم میارم یه سانتی لبای تو تا تو راحت تر بتونی کارتو انجام بدی . چطوره -عالیه ولی تا بخواد بجنبه خودم لباشو زود تر قفل کردم . اونو به سینه ام فشردم . حس کردم دلم می خواد زود تر مال خودم کنمش . عشقشو که داشتم . وجودشو جسمشو هم می خواستم . هر دو تا مون هیجان زده شده بودیم ولی ادامه ندادیم . -نگار اگه نذارن با هم از دواج کنیم چی -مگه دست اوناست . -ولی این که نمیشه احترام بزرگترا رو رعایت نکرد -نادر یه دختر اگه بخواد به خوبی ایستادگی کنه هیچ کس و هیچ چیزی نمی تونه مانعش شه .. ولی تا وقتی که فارغ التحصیل شیم و اگه بازم بخواهیم ادامه بدیم دیگه من پیر میشم و تو جوون می مونی -چی میگی نگار . من به این که تقریبا هم سن هستیم اهمیتی نمیدم . من عشق تو رو می خوام وجود تو رو می خوام . می خوام که دوستم داشته باشی همون جوری که من دوستت دارم به یادم باشی . مث من که شب و روز به یاد تو هستم . تصویر تو رو توی کتابام می بینم . همه جا با منی . نمی تونم خوب درسامو بخونم . همش از این می ترسم که نکنه یه روز از هم جدا شیم -میگم نادر چطوره همین حالا از هم جدا شیم که دیگه غصه آینده رو نخوریم . مرگ یک بار شیون یک بار -نگار تو اینا رو داری جدی میگی ؟/؟ یه نگاه چپی بهم انداخت و گفت پسر مثل این که از تو زرنگ تر نداشتیم که به گیر ما بیفته . پدر تو رو در میارم اگه بخوای ولم کنی .. یواش یواش به گوش خونواده هامون رسید که ما شدیم لیلی و مجنون . خونواده نگار با از دواج ما و این که با هم باشیم مخالف بودند . البته مامانش کمتر مخالف بود و همون نق زدنهاش واسه این بود که بابا ناصرنگار , مارو در شان خونواده خودش نمی دونست . اون یه داماد پولدار و آینده دار می خواست . از نطر اون من هنوز یه دانشجویی بودم که تا چند سال دیگه تازه می خواستم بشم پزشک عمومی و اگرهم در یه رشته تخصصی قبول می شدم معلوم نبود چه مدتی رو باید طی می کردم تا بتونم همونی بشم که اون می خواد . بااین حال من و لیلی خودم سالهای سال در کنار هم درس خوندیم و عشق ورزیدیم . دیگه مثل روزای اول عشقمون سبب نمی شد که از درس خوندن بیفتیم . من و اون دوره عمومی رو تموم کردیم منم رفتم توی طرح و یه سری کارهای مربوط به خدمت و بعدش هم با نمره و رتبه ای عالی تونستم در همون رشته ای که دوست دارم پذیرفته شم . من در رشته قلب و نگارهم همگام با من در جراحی عمومی که به نظر خودش ساده تر بود ادامه تحصیل دادیم . یواش یواش خونواده نگار نسبت به من مهربون تر شدند . چند علت داشت . یکی این که من از نظر این که یک دانشجویا پزشک فعال در امور عملی و تئوری بوده زبانزد همه شده بود م و در یک رشته پولساز هم درس می خوندم و با توجه به استعدادی که در من دیده بودند به آینده من امید وار بودند و یکی دیگه این که من و نگار تقریبا همسن بودیم و اگه به لجبازیهاشون ادامه می دادند به نظر خودشون دخترشون تر شیده می شد چون نگار دو تا پاشو کرده بود تو یه کفش که یا نادر یا هیچکس دیگه . .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#6
Posted: 18 Mar 2013 12:18
عشــــــــق و ثـــــــــــــروت و قـــــــــــــــــلب 5
من و نگار در یه سنینی بین بیست و شش و هفت بودیم که ازدواج کردیم . خونواده ها سنگ تموم گذاشته بودند . پدر عروس دست و بالش باز تر بود و بیشتر خرج می کرد و خونواده اونا حسابی هوای هر دو تای ما رو داشتند . بابا نیمای منم هر چه در توانش بود بهم کمک کرد . می خواست که من وابسته به اونا نباشم ..ولی نگار اونو مطمئن کرد که اصلا از این حرفا نیست و خونواده اش این جوری نیستند . پدر عروس یه خونه ویلایی چهار صد متری در شمال شهر رو در اختیار ما گذاشت . اونو به عنوان هدیه عروسی به دخترش داده بود . من علاوه بر تحصیل دروس تخصصی چند جا کار هم می کردم . با جدیت درسامو دنبال می کردم . به این کارم علاقه داشتم . دوست داشتم واقعا خدمت کنم و به درستی کار کنم . فقط به جنبه تجاری قضیه نگاه نکنم . ولی آرزوهای بزرگی هم در سر داشتم . نگار هم شده بود جراح عمومی ولی فعالیت زیادی نداشت خودشو زیاد در گیر نمی کرد . نیلوفر ما چهار سالش بود که من برای گذروندن دوره فوق تخصصی خودم رفتم به اروپا... با این که بزرگ شدن دخترمو خوب ندیدم ولی اون عاشق من بود . چون هر وقت می دیدمش به اندازه همون مدتی که ندیده بودمش بهم عشق می داد . دوستم داشت و منم دیوونه اش بودم . وقتی به عنوان یک فوق متخصص کارمو شروع کردم ناصر خان خیلی بهم کمک کرد هر چند به کمک اون نیاز نداشتم ولی نخواستم توی ذوقش بزنم . شده بودم افتخار فامیل . همه جا به خوبی و نیکی ازم یاد می کردند و با افتخار . هر جا که می رفتم همه از جاشون بلند می شدند . زن و مرد پیر و جوون بهم احترام می ذاشتند . احساس غرور می کردم ولی وقتی به خودم نگاه می کردم و به این دورانی که گذشت تازه می فهمیدم که چند سال بیشتر از اونی هم که واسه دیپلم درس خونده بودم درس خوندم تا به اینجا رسیدم . من و نگار با این که زیاد همو نمی دیدیم ولی رابطه مون با هم خوب بود . خیلی دلم می خواست مثل روزای دانشجویی بازم بیشتر با هم باشیم . از وجود هم لذت ببریم بیشتر لذت ببریم . بازم به هم حرفای قشنگ بزنیم . ولی خیلی وقتا پیش میومد که حتی در مهمونی ها هم میومدن سراغ من . گاهی کشیک شب بیمارستان بودم . گاهی بقیه همکارا طفره می رفتند و میومدن سراغ من . خسته و کوفته به کسی نه نمی گفتم . نگار همش اعتراض داشت این که چرا این قدر به همکارام رو میدم چرا این قدر راحت خودمو در اختیار مردم میذارم . به من می گفت به فکر خودت و سلامتی خودت باش ولی من توجهی به حرفاش نداشتم . ما زندگی خوبی با هم داشتیم . تا این که دوره های مهمونی پزشکان شروع شد . من در مدت کوتاهی شهرتی به هم زده بودم . کارایی رو که خیلی ها ردش می کردند قبول می کردم . تشخیصم از نظر سایرین عالی بود و کار عملی من . درجه ریسک پذیری من بالا بود . با اعتماد به نفس خاصی جراحی می کردم تازه نفس بودم و بر اعصابم تسلط داشتم . مطبم همیشه شلوغ بود و اکثرا بیرون از مطب و تو راه پله ها هم مریض وایساده بود . گاهی دلم می سوخت که چرا نمی تونم همه شونو به خوبی ویزیت کنم . ولی سعی می کردم این از دحام موجب بی دقتی من نشه . ولی به منشی گفتم که از این به بعد تعداد نوبت ها رو محدود کنه . کاش این دوره های خانوادگی رو تشکیل نمی دادیم . کاش هر کی سرش تولاک خودش بود . کاش آدما چشم هم چشمی نمی کردند و به اون چه که داشتند قانع بودند . ولی با همه اینا خدا وند روز به روز بر ثروت ما اضافه می کرد . هر چند دلم نمیومد دستمزد جراحی خودمو خیلی خیلی بالا ببرم ولی همونشم واسه این که ظرف مدت کمی یه زمین در یه نقطه خوب شهر بخرم کافی بود . اون زمینو دویست میلیون بیشتر نخریدم ولی تونستم یه میلیارد بفروشمش . یه آپارتمان توی تهرون و یه ویلا هم در یه نقطه خوب کلار دشت واسه نگار خریدم . یه میلیاردو در اختیار اون قرار داده بودم . واسم مهم نبود . شاید این جوری می خواستم عشق خودمو نشونش بدم . شایدم می خواستم تا حدودی لطف باباشو جبران کنم . ولی اگه قیمت اون زمین 5 برابر نمی شد من نمی تونستم این کا را رو واسش بکنم . -عزیزم باور کن من اصلا به خونه و زندگی که به اسم من باشه فکر نمی کنم . من تو رو می خوام که برام از همه چیز مهم تری -من که خودم مال تو هستم . . دوستان خانوادگی که بیشترشون پزشک بودند و چند تن از فامیلا واسه دو سه روزی رو اواسط تابستون رفتیم به کلار دشت . ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#7
Posted: 18 Mar 2013 12:19
عشــــــــق و ثـــــــــــــروت و قـــــــــــــــــلب 6
در اون مجلسی که در خونه مون بر گزار شد و یه دوروزی رو از مهمونا پذیرایی کردیم حسابی به همه مون خوش گذشت . حس کردم که اونجا بهشت روی زمینه . جنگل انبوه . زیبایی طبیعت دور نمای زیبا . یکی از همکارام خانوم جلالی شروع کرد به بلبل زبونی . -نگار جان دکتر علیزاده رو می شناسی که متخصص مغز و اعصابه ؟/؟ -نمی دونم ازبس همکارا زیاد شدند دیگه نمیشه همه رو به جا آورد .. -پشت اون تپه ها خونه ساخته عین یه قصر . اصلا نمیشه تصور کرد روی اون شیب چه جوری این همه زیر بنا ساخته شده . از اینجا خیلی بزرگتره دور نماش هم بهتره تازه اون فکر نکنم جراح باشه . ولی نگار جون .. این جوری که شوهرت داره پیش میره تا چند وقت دیگه از همه شون جلو می زنه .. همه جا صحبتشه .. با این که چند وقتی نیست مشغوله ولی سراسر ایران می شناسنش . -خب دیگه فوق متخصصه دیگه -ولی من میگم تجربه و دقت و علاقه از همه اینا مهم تره . تا نخوای و ریسک نکنی نمی تونی به جایی برسی . نگار : راست میگی مریم جون کار ما همش ریسکه .. گاهی می بینی یه جای کار موفق نمیشیم همه بهمون بد بین میشن . یه جا کارمون درست پیش میره همه از مون تعریف می کنن . نعوذ بالله خدا که نیستیم ولی راهمون هدفمون درسته .. نمی دونم چرا یه حسی بهم می گفت که نگار یه دلخوری و ناراحتی خاصی داره . شاید انتظار نداشت ویلای اونو با خونه یکی دیگه مقایسه کنن . اونو کشیدم یه گوشه ای و خواستم ببینم چشه .. حدسم درست بود . -عزیزم زیباییها و ثروت برای اینه که ما عاشق باشیم و قدر چیزایی رو که در اختیار داریم بدونیم . قدر هم و قدر زندگی رو . اگه این زیباییها بخوان آزارمون بدن ارزشی ندارن . -نادر ما هم می تونیم . منم طبابت می کنم و تو هم کارت گرفته . من به اندازه تو نمی تونم ولی تو باید بجنبی . باید برسیم اون بالا بالا ها باید نشون بدیم که از هر لحاظ از بقیه بالا تریم . نا سلامتی تو یکی از بهترین متخصص های جراحی قلبی . -نگار من تازه چند وقته کارمو شروع کردم . نکنه انتظار داری این شهر رو بخرم . صبر داشته باش . فکر کردی من از داشتن یه زندگی راحت بدم میاد . برای من تو از هر ثروت و سر مایه ای بالا تری . دوست داشتنی تری . یادت که نرفته اون روزایی که عاشقانه برای رسیدن به یه همچین روزایی لحظه شماری می کردیم ؟/؟ فکر نکن حالا هم کار راحتی داریم . جراحی قلب که من می کنم یا اون جراحی داخلی که تو درش تخصص داری کار راحتی نیست . من باید به مغزم فشار بیارم که کوچک ترین اشتباهی نکنم . کمترین لغزشی باعث مرگ بیمار یا نارسایی منجر به مرگ میشه . ضریب خطر در عملهای دیگه کمتره . پس ما فکر و مغز و اعصابمون خیلی در گیره -آره نادر منم همینو دارم میگم دیگه . تو اصلا خیلی خودتو کوچیک می کنی . دستمزدت کمه . من خجالت می کشم پیش یکی میگم شوهرم برای هر عملش این قدر پول می گیره . الان یک متخصص معمولی خیلی بیشتر از تو در میاره .. -نگار من هنوز قلق کارو ندارم . سختمه . نمی دونم راه و رسم کاسبی کردن چیه . به من فرصت بده . ما که نمی تونیم یک شبه صاحب همه چی بشیم . -این جوری که تو پیش میری معلوم نیست کارمون به کجا بکشه دست نگارو گرفته بردمش طرف آشپز خونه ... -عزیزم تو الان کم می خوری کم می پوشی ؟/؟ در سختی هستی ؟/؟ من باید چیکار کنم . نکنه انتظار داری برم خورشیدرو برات بخرم تا پزشو پیش دوستا و همکارات بدی . بگی شوهرم بهترینه . ما ثروتمند ترینیم . -ببین نادر من و تو و بابام هر سه تا مون پزشکیم . بابام می تونه کمکمون کنه -من دیگه کمک نمی خوام . اون یه پسر هم داره . به اندازه کافی بهم کمک کرده . تازه که چی بشه . نگار یادت نره که من و تو همدیگه رو دوست داریم - ولی تو منو دوست نداری نادر . مثل اون روزا دوستم نداری . -نگار من اگه دوستت نداشتم که کل یه میلیارد پول نقدمو یک جا به اسم تو نمی کردم . خودم هیچی به اسم خودم ندارم . من هیچی نمی خوام فقط تو رو دارم برام کافی هستی . البته نیلوفر خوشگل خودمو هم دارم . خیلی شبیه توست . امیدوارم مث مامانش لجباز نباشه -بد جنس من لجبازم یا تو ؟/؟ تو که اصلا درکم نمی کنی . چرا از مردم کم پول می گیری .. -نگار من به طور متوسط بابت هر عمل سنگین شاید تا پونزده میلیون هم بگیرم .. -صحبت سه چهار سال پیشو می کنی ؟/؟ حالا خیلی بیشتر پول می گیرن . من خجالت می کشم . -بریم پیش مهمونا زشته . این قدر چشم و هم چشمی نکن . از خانوم دکتر تحصیل کرده ای مثل تو بعیده . تو باید واسه دخترت الگو باشی . -تو باید به من قول بدی که دیگه شل بازی در نیاری . دستمزدتو ببری بالا . به فکر من و نیلوفر باشی .. -ملک بعدی رو به اسم دخترم می کنم . چون تو اصلا برات مهم نیست و ارزشی نداره . من اگه بمیرم راحت میشی نگار .. صورتمو بوسید و گفت نادر ناراحت نباش . می دونم به زودی همه اینایی که اینجان می فهمن که من کی هستم .. نمی دونم نگار چرا این قدر بلند پرواز شده بود .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#8
Posted: 19 Mar 2013 03:04
عشــــــــق و ثـــــــــــــروت و قـــــــــــــــــلب 7
زندگی ادامه داشت و حس می کردم که زندگی من خیلی سخت تر از دوران دانشجویی شده . شاید حالا به امکاناتی دسترسی داشتم که اون موقع نداشتم . ولی اون روز ها دغدغه های فکری کمتری داشتم و همه استرس من از این بود که نکنه با همه تلاشهام در بعضی درسام موفق نشم . هر چند همیشه بهترین بودم . ولی حالا تنها دلخوشی من در محیط کاری این بود که می تونستم از این که به خیلی ها زندگی میدم لذت ببرم . وقتی یکی رو می دیدم که در اثر نارسایی قلبی دچار تنگی نفس و سرفه شدید و کبودی صورت میشه .. یا وقتی غذا می خوره حالش بد میشه و هزار عیب و علت دیگه لذت می بردم از این که بعد از جراحی و یا به روشهای درمانی و توصیه من دیگه این مشکلو نداره . خیلی ها دوست داشتند که عمل قلب باز رو اونا صورت نگیره ولی من این کارو با اعتماد به نفس خاصی انجام می دادم . روزی نبود که حداقل یه عمل نداشته باشم . نگار بیشتر از این که به کارای خودش دقت داشته باشه منو زیر نظر داشت . این منو عذاب می داد . -چیه عزیزم . می خوای حسابدار من بشی ؟/؟ هرچی در میارم مال تو و نیلوفره . خرج خوشگذرونی هام نمی کنم -یه جوری حرف می زنی که انگار من میرم خوشگذرونی . اگه دارم حرص و جوش می زنم برای خودمونه که فردا واسه آینده مون لنگ نمونیم . -نگار منظورم این نبود که تو میری خوشگذرونی . می خواستم بگم بهم اعتماد داشته باش . -تو خیلی کمتر از اون چه که در میاری وباید در بیاری رو می کنی . من نمی دونم شایدم داری خرید و فروشی کاری می کنی -نه نگار من دارم یه زن دیگه می گیرم حالا راضی شدی ؟/؟ -تو چطور می تونی اسم زن دیگه رو پیشم ببری .. -بس کن زیادی سر به سرم میذاری . من خیلی خسته ام حال و حوصله تو رو ندارم . اخلاقت عوض شده . فقط روبرو و جلوتو نگاه می کنی . انگار همش باید حرص بزنی . از اون چه که داری نمی خوای لذت ببری . ببین داری پیر میشی .. -من که سی و خوردی بیشنر ندارم -تو حتی می ترسی خوردی اونم بگی .. -زد زیر گریه -می خواستی باهام ازدواج نکنی . من که خودم بهت گفته بودم که می رسه یه روزی که حس کنی من و تو هم سنیم . مردا بیشتر احساس جوونی می کنن . خودت مقصری .. -عزیزم تو رو خدا بس کن . من که حرف بدی بهت نزدم این برداشتو می کنی . من تو و نیلوفرمو از جونم بیشتر دوست دارم . ببین مغز و اعصاب و چشام همه خسته و داغونه . اگه یه اشتباه کنم آدم می کشم . چرا اینو درک نمی کنی . عزیزم نگار من ! تو هر چند تا که زمین و خونه و ماشین و ملک و املاک داشته باشی بازم از خیلی ها عقبی . نمی تونی که از همه جلو بزنی . از این امکاناتی که داری استفاده کن . خوش باش . لذت ببر . اگه خدا پرستی خدا رو شکر کن . اگه بت پرستی بازم خوب فکر کن تو همین حالاشم از خیلی ها بیشتر داری . -من بهترین سالهای زندگیمو هدر دادم تا بهترین زندگی رو داشته باشم .همسرمو در آغوش کشیده نوازشش کردم . دلم می خواست درکم کنه . ولی اون این چیزا حالیش نبود . تصمیم گرفتم بیشتر فعالیت کنم . می دونستم خسته و داغون میشم . ولی چاره ای نبود . دوستش داشتم باید به خواسته هاش اهمیت می دادم . خواستم نرخ دستمزدمو ببرم بالاتر . واسه خیلی ها مهم نبود اما برای بعضی ها واقعا طاقت فر سا بود .. حرفای نگار توی سرم سوت می کشید .. -نادر مگه ما ضامن دار دار و ندار مردمیم . برن قرض کنن . برن خونه شونو بفروشن . اصلا تو چیکار به این کارا داری . -نگار تو چرا این جوری شدی . باورم نمیشه همون نگار شاد و بذله گو و شیطون دوست داشتنی من باشی -نادر شاید برای تو مهم نباشه ولی من بهترین سالهای زندگیمو در دانشگاه گذروندم . سختی کشیدم . این حق منه . اون آدمایی که میان قلبشونو پیش تو درمان کنند کدوم یک از این سختیهای من و تو رو کشیدن . چرا به مردم رو میدی .. -نگار بهتره که خودتو به یک متخصص اعصاب و روان نشون بدی . -دیوونه خودتی . من اگه روانی بودم دیگه هفته ای چند جراحی انجام نمی دادم . -خدا به داد اونایی برسه که تو در مانشون می کنی . بعدا گندش در میاد -به چی خودت می نازی نادر حالا کارت به جایی رسیده که داری منو مسخره می کنی ؟/؟ -خانوم خانوما من ادعایی ندارم تویی که فکر می کنی که چرخش زمین و زمان فقط برای من و توست . وقتی با هم می رفتیم مهمونی یا یه مجالس خاص همش ازم ایراد می گرفت که چرا این قدر خاکی هستم و هی دولا راست میشم و جواب سلام بقیه رو با چند تا علیک میدم -نگار جون ما که از کره دیگه نیومدیم . از همین خاکیم . خب باید خاکی باشیم . -ببین بی کلاس بازی در نیار . سعی کن اگه یکی یه جوک خنده داری واست گفت تو لبخند بزنی . -تو با این کارات همین یه لبخندرو هم از لبام گرفتی . -زیادی داری سر به سرم میذاری نادر ..... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#9
Posted: 19 Mar 2013 18:38
عشــــــــق و ثـــــــــــــروت و قـــــــــــــــــلب 8
من چطور می تونم به مردم بگم که تافته جدا بافته ام . اون در خونواده ای زندگی می کرد که از اولش با این رفتار ها آشنایی داشته و سختش نبود که همین رفتار ها رو پیش بگیره ولی من در یه خونواده ای بزرگ شده بودم که بابام کار مند بود . تازه اینم دلیل نمیشه که شیوه غلط یا درست رو با استناد به گذشته و زندگی دوران مجردی خودمون پیش بگیریم . شاید اگه هر کی دیگه از این جمعیت امکانات منو می داشتند و یا امکانات نگار رو می تونستن جای من یا اون باشن . چرا باید این قدر به خودمون ببالیم . خب که چی من باشم آلبرت انشتین . نباید یه روزی بمیرم ؟/؟ با همه اینها بازم یه غرور خاصی رو در خودم حس می کردم . اون غروری که می تونم به یکی زندگی بدم . هر چند می دونستم که این اراده الهیست که به یکی جون میده یا جون یکی رو می گیره ولی ما آدما باید تلاش خودمونو بکنیم . نق زدنهای نگار منو وادارم کرده بود که کمی سنگدل بشم . چند روزی بود که حس کردم دارم با بیماران مخصوصا اونایی که بیشتر دستشون به دهنشون می رسه کمی تند خویی می کنم . . من باید زودتر پس اندازمو ردیفش می کردم تا خانوم بتونه ویلای خودشو در شمال گسترش بده به بلند پروازیهاش ادامه بده . خودم عذاب می کشیدم که بر خلاف اون چه که هستم باشم . نمی خواستم که مفت و مجانی کار کنم ولی نمی دونم چرا فکر می کردم دارم به آدما ظلم می کنم . درسته که که کار من خیلی حساسه و به مویی بنده ولی این دلیل نمیشه که من بخوام خیلی سختگیری کنم . یه شب به عروسی دختر یکی از دوستان خانوادگی نگار دعوت بودیم عروسی دختر دوست قدیم باباش بود .. منو دیوونه کرده بود . پنجاه تا پیرهنو بالا و پایین کرد و آخرشم گفت واسه امشب هیچی نداره که بپوشه و ازم خواست که دست نیلوفرو بگیرم و با هم دو نفری بریم -نگار بدون تو حال نمیده . من زن دارم بدون زنم برم ؟/؟ -تو اصلا یکی میگی زن داری ؟/؟ دست ما رو می گیری ببری بازار و یه خریدی با هم بکنیم ؟/؟ آرزو به دلم مونده -ببینم من و تو که از صبح تا غروب سرمون به کارمون بنده . دخترمونو که به زور می بینیم . اینجا من بالای صد تا پیراهن می بینم . معلوم هست چی داری میگی ؟/؟ این لبه اش با دسته اون کیف جور در نمیاد . کفش مشکی من با اون کیف هم خونی نداره . تو رو خدا ول کن این بازیها رو . ملکه الیزابت این جوری نمی رفت و نمیره به مهمونی . -منو دست ننداز اون سن مامان بزرگمو داره . -ولی یک ملکه هست . -نادر من ملکه تو نیستم ؟/؟ -چرا هستی . تو که می دونی من چقدر عاشقتم . بیا یه چیزی بپوش و بریم . یه لباس عروس خوشگل هم به تن نیلوفر کردیم و اونو با خودمون بردیم . اون بیشتر دوست داشت با من باشه . ول کنم نبود . -دختر برو پیش مامانت بده .. -عیبی نداره من هنوز بزرگ نشدم که تو پیش بقیه آقایون خجالت بکشی-چی شد هر وقت که صرف داره بزرگ هستی . هر وقت هم که دلت بخواد کوچیک میشی ؟/؟ چرا دوست نداری پیش مامانت بری -اون بد اخلاقه . یهو آدمو دعوا می کنه -ببین عزیزم الان در این تالار زن و مرد مخلوطند . مامان جونت ممکنه بیاد پیش ما بشینه . -بذار بیاد من از کنار تو جنب نمی خورم .. -بابا تو سینه آدما رو باز می کنی قلبشونو می بینی -آره دخترم . تو هم اگه بزرگ شدی و دلت خواست می تونی کار منو ادامه بدی یا بری توی این کار . -اونایی که دلشون می شکنه درستشون می کنی ؟/؟ بابا دل منو هم درستش می کنی ؟/؟ -چی شده دخترم .. -آخه مامان همیشه اونو می شکنه . خیلی بد اخلاق شده . اصلا دوستش ندارم . -این حرفو نزن عزیزم یه مادر بچه شو دوست داره . اون حالش خوب نیست . به من قول بده مامانو دوست داشته باشی . -تو اونو دوستش داری ؟/؟ -آره عزیزم -پس منم دوستش دارم . -چیه پدر و دختر یه گوشه خلوت کردین ؟/؟ دل میدین و قلوه می گیرین . خوب از جمع فاصله گرفتی .. ببینم بد که نمی گذره . رنگ و وارنگ همه مدلش هست . من که مزاحمت نشدم ؟/؟ -نگار من نیومدم اینجا چشم چرونی کنم . تازه خودتو هم در لباس پوشیدن چیزی کم نذاشتی . ببینم ما مردا چشممونو می بستیم و میومدیم به این مجالس چطور بود ؟/؟ مثل این که مکتب و کلاس خانوادگی شما با این جور مجالس آشنایی نداره یا این که به من رسیدی صد و هشتاد درجه تغییر جهت دادی . -نیلوفر من دارم میرم خونه . اگه می خوای برو پیش مامانت . آخر شب میام دنبالتون -نادر تو فقط پاتو بذار بیرون . تازه می خوام تو رو به همکلاسام معرفی کنم .-برو بابا دلت خوشه . -نادر اگه بری من دیگه پامو توخونه ات نمی ذارم . آبرومو نبر . -تو که همین الان می گفتی من دارم چش چرونی می کنم .. چیه نکنه راجع به کم سن و سالها حساسیت داری . ..در همین حال و هوا بودیم که یهو یه دختر بچه پنج شش ساله رو دیدم که صورتش کبود شد و افتاد زمین ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ویرایش شده توسط: aredadash
ارسالها: 3650
#10
Posted: 20 Mar 2013 00:44
عشــــــــق و ثـــــــــــــروت و قـــــــــــــــــلب 9
سریع رفتم سر وقت کودک .. مادرش جیغ می کشید . پدرش هم بالا سرش بود . از بستگان داماد بودند . گوشمو گذاشتم رو سینه دختره . اسمش بود الهه . خیلی ناز بود ولی اون لحظه به شدت کبود شده بود . نفسش در نمیومد .-نترسین چیزی نیست . الان بر می گرده به حالت عادی -ببینم از این موارد قبلا هم پیش اومده ؟/؟ -فراوون . -پدر خیلی سهل انگاری هستی . تا حالا هیشکی بهت نگفته دخترت مشکل قلبی داره ؟/؟ اگه حالا جراحی نشه ممکنه عواقب بدی داشته باشه و هزینه های سنگین تر به جای خود ضربه های جسمی سنگین و جبران ناپذیری بر این دختر وارد بیاد و حتی ممکنه منجر به مرگ شه .. مگه شما دخترتونو دوست ندارین ؟/؟ نیازی نبود تا اونو در مطب ببینم . مشکل مادر زادی در قسمت بطن ها داشت که باید جراحی می شد . به شرایط حادی رسیده بود . همین حالاشم خیلی سهل انگاری کرده بود . یکی دو سالی رو از نیلوفر کوچیک تر نشون می داد . ابراهیم پدر الهه تا آخر مجلس به هر بهانه ای می خواست کنارم باشه تا مطمئنش کنم که اگه دخترش جراحی نشه مشکلی پیش نمیاد --پدر عزیز شما چه اصراری دارین که این کار صورت نگیره . خود منم تا اونجایی که بتونم سعی می کنم عمل قلب باز رو انجام ندم ولی گاهی وقتا شرایط طوریه که نمیشه . نمیشه .. دو سه تا زن که دور و بر ما بودند و گوششونو واسه شنیدن حرفای ما تیز کرده بودند شروع کردن به غیبت کردن -ببین دکترا واسه پول گرفتن خودشون چقدر زبون بازی می کنن ؟/؟ این حرفش داغونم کرده بود . شایدم تا حدودی حق داشت . ولی من اون لحظه فقط به سلامت الهه فکر می کردم . الهه اومد و رو زانوهای باباش نشست . نیلوفرم کنار من بود . دو تایی با هم بازی می کردند . -آقای دکتر هزینه اش خیلی سنگینه .. . از اون در مورد بیمه پرسیدم . مغازه دار بود و تازه لباس فروشی اونم اجاره ای بود . یه آپارتمان کوچولوی پنجاه متری در یه گوشه دور افتاده داشتند که اگه می خواست بفروشه می تونست هز ینه عمل بچه شو بده .. شایدم یه هفت هشت تایی براش می موند . ولی بعدش هرچی در می آورد باید اجاره خونه و مغازه می داد . تازه بعداز جراحی این دختر نیاز به تقویت شدید غذایی ومراقبتهای ویژه داشت تا بتونه اون استحکام و ایمنی لازمو پیدا کنه .. نادر به تو چه مربوطه . اگه پزشکان بخوان برن تو ی زندگی خصوصی مردم که باید در مطبشونو ببندن . بالاخره یه بنده خدایی هست که کمکش کنه . یه چیزی حدود پونزده شایدم بیست میلیون سهم من میشه . بسته به سنگینی عمل داره .. من باید جواب نگارو هم بدم .. -ببینید ابراهیم خان نوبت دادن من هر 6 ماه در میونه . تازه می خوام کمتر مریض ببینم . اینجا هم تصادفی متوجه جریان شدم . فکراتو بکن . اگه خواستی عملش کنی من این کارو در اولین نوبت انجام میدم . سهل انگاری نکن . یعنی اون برات سی چهل میلیون نمی ارزه ؟/؟ بیمه درمانی درست حسابی هم نداشت . -ببینم اون هر چند وقت درمیون دچار این حالتها میشه ؟/؟ -هفته ای دوبار .. -خیلی خطرناکه . ممکنه فاصله بین حالتها کمتر شه . به سه بار در هفته برسه . راحت تر بگم هیچ بعید نیست یکی از این حالتها اونو به کما ببره فشار بیشتری رو قلبش بیاره . تو که نمی خوای دخترتو از دست بدی .. خدایا من شده بودم روانشناس . شده بودم پدر روحانی . خیلی اصرار می کردم . شاید حق با نگار بود . اصلا گاهی بهم نمیومد که یک پزشک باشم . منم یه دختر داشتم که دیوونه اش بودم . اگه اون نبود انگیزه خاصی واسه زندگی نداشتم . فکر نمی کردم نگار به این زودی منو وارد بحران کنه . نیلوفر با لباس بسیار زیبا و نفیسش رو زانوهام نشسته بود و صورتمو با دستای کوچیکش نوازش می کرد و منو می بوسید . -بابا جونم اگه می خوای بری خونه منو با خودت ببر . نگار رفته بود به جمع زنا . الهه مثل نیلوفر لباس گرونقیمتی به تن نداشت ولی برای پدرش به همون قیمتی بود که نیلوفر برای من بود . نمی دونستم دیگه چی بهش بگم و اونو چه جوری راضیش کنم .. دیگه بی خیال شده بودم . وقتی که به خونه بر گشتیم نگار بازم باهام بحث کرد . -نادر تو به جای این که با آدمای متشخص بر بخوری و از مسائل مهم تری حرف بزنی خودتو علاف یه آدمی کردی که واسه جون بچه اش ارزشی قائل نیست . -همه رو مث خودت نبین . .فکر نکن چون خودت آدم بی عار و بی خیالی هستی بقیه هم مث خودتن . تو فقط به این فکری که پیش همه پز بدی . خودتو میون هم ردیفات یک سر و گردن بالاتر ببینی -نادر من چیز زیادی نمی خوام . -چرا نمی ذاری زندگیمو بکنم . چرا منو به حال خودم نمی ذاری . -تو ازدواج کردی . تعهد دادی . باید به خواسته هام اهمیت بدی . -کدوم خواسته ؟/؟ اون نگار من کجاست .. اون نگار من خواسته اش این بود که تا آخر عمر کنار هم خوشبخت باشیم ولی حالا واسه خودش دنیای دیگه ای داره -نادر این تویی که خودتو از دنیای من جدا کردی .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم