انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

قصه های یک دقیقه ای


زن

 
یک تنوع کوچک برای عید خبیث بد ذات

عزا به عید گفت خسته شده ام چقدر هر جا میروم با خودم گریه و غم اندوه و لباس سیاه و اهنگ های غمگین ببرم

ببینم تو خسته نشدی از این که هرجا می روی شادی و خنده و اهنگ های شاد می بری

عید گفت خق با توست هر کاری اگر تکرار شود خسته کننده می شود اما چاره چیست ؟عزا گفت من فکری کرده ام

چطور است اسممان را عوض کنیم!

عید گفت عوض کردن اسم چه فایده ایی دارد مثلا اگر اسم درخت گیلاس را بگذارند درخت سیب میوه اش را تغییر می

کند ؟ عزا گفت حق با توست پس بیا همه جا باهم برویم این یک تنوع کوچولو هست دلم م یخواهد ببینم وقتی با هم

وارد جایی می شویم چه اتفاقی می افتد . عید گفت دست بردار . برای دل خودت حاضری ادم ها را اذیت کنی ؟

عزا گفت پس بیا هر جا که منتظر من هستند تو برو و هر جا که منتظر تو هستند من بروم .به این می گویند یک اتفاق

غیر منتظره !عید گفت خدار را خوش نمی اید فکرش را بکن موقعی کههمه لباس نو پوشیده اند ومنتظر من هستند تو

با ان قیافه اخمو و گرفته وارد شوی . خدارا خوش نمی اید

عزا گفت به ان طرفش هم فکر کن وقتی با لباس سیاه منتظر من هستند تو وارد می شوی و شادشان می کنی

عید کمی فکر کرد. اما بالاخره گفت نه نه درست نیست من یک عید عاقل و دانا هستم و توی دلش گفت اهل

تفریحات دو نفره هم نیستم !

عزا گفت اه ..... تو یک عید حال بهم زن هستی . حوصله ات را ندارم و رفت

عید خنده ای کرد و گفت چه فکر های جالبی به سر عزا می زند !

سپس تغییر شکل داد لباس سبزو صورتی اش را در اورد و لباس سیاه پوشید کفش های نو نوار و براقش را در اورد

و کفش های خاک الود پوشید .گوشه لب هایش را که به طرف بالا بود پایین کشید . چشمانش را پر از غم کرد و با

صدای غم الودی گفت حالا می روم ببینم ادم هایی که منتظر عیدند با دیدن عزا چه حالی پیدا می کنند این یک

تنوع کوچولوست . و توی دلش خندید چه عید خبیث بد ذاتی !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
در حالی که ....

زن به مرد گفت تو مثل کسی هستی کهیکملافه روی سرش انداخته و می خواهد بگوید من روحم از من بترسید

در حالی که ....

مرد گفت تومثل کسی هستی که فکر می کند چون پالتوی خر گوش می پوشد اندازهخر گوش ملوس و دوست

داشتنی است در حالی که ....

زن گفت تو مثل رعد و برق هستی که اول اسمان را روشن می کند در حالی که ..

مرد گفت تومثل دریاییی که در ظاهر ارام است و ادم دوست دارد هی شنا کند در حالی که ...

زن گفت تو مثل توتون خوشبو هستی اول که دودت می کنند همه جارا معطر می کنیدر حالی که ...

مرد گفت ..
چه فایده دارد که من تشبیهات انهارا برای شما بگویم مهم قسمت بعدی حرف های انهاست که با در حالی که شروع

می شود گفتنی هارا باید گفت هر چند که ازار دهنده باشد اما این زن و شوهر نمی خواهند صریح حرف بزنند در

حالی که ...
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
سر نوشت اندوهبار سیبی که از اسمان افتاد

انها پنج دوست قدیمی بودند که حالا یکی دانشمند شده بود یکی سیاستمدار یکی روزنامه نگار یکی روحانی و

پنجمی تاجر

انها دور میزی نشسته بودند و حرف می زدند. ناگهان از جایی سیبی درست وسط میز افتاد .روزنامه نگار پرسید این سیب

از کجا امد؟ روحانی گفت انگار از اسمان افتاد شبیه معجزه است . تاجر گفت حیف است این سیب خورده شود بیایید ان

را بفروشیم و پولش را سر مایه کنیم !روزنامه نگار گفت حیف است این سیب فروخته شود باید عکسش در روزنامه ها

بیندازیم و تیتر بزنیم بزرگترین حادثه قرن سیبی از اسمان افتاد تا جر گفت با پول این سیب اسمانی می شود چند

سیب معمولی خرید سیب هارا فروخت و با بهر هاش سیب های بیشتری خرید .با این کار سرمایه ات هر روز بیشتر

می شود. دانشمند گفت مطمئنااین سیب خاص ویتامینی خاص هم دارد بهتر است ان را به ازمایشگاه ببریم

تا جر گفت من بازار را می شناسم این سیب غوغا می کند .روزنامه نگار گفت از شما تعجب می کنم اقایان غربی ها

از یک کاه خبر می سازند اما ما خبر ها را کاه می کنیم .به این سیب نگاه کنید علاوه بر این که سیب هست یک خبر

هم هست . من ان را به دفتر روزنامه می برم تاعکاس از ان عکس بگیرد .

تاجر گفت زحمت نکشید من ان را به بازار می بر از همین حالامشتری اش را دارم . دانشمند گفت این سیب پدیده

علمی است جایش در ازمایشگاه است .روحانی گفت این سیب هدیه خداست باید به بیت المال برود . همه سرگرم

بحث و گفتگو بودند که سیاستمدار سیب را برداشت نگاهش کرد بوییدش لمسش کرد و ناگهان قروچ .سیاستمدار در

حالی که اب از دهان می ریخت گفت آه .............چقدر شیرین و ابدار است .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
عولی که می خواست کاملا خوشبخت باشد

غول هشت متری خوشبخترین موجود روی زمین بود . شکمش سیر بود مریضی خاصی نداشت چنگال هایش تیز بود

.و....و موجودات دیگر به اندازه کافی از او حساب می بردند .روزی غول هشت متری وارد جنگلی شد هر قدمی که بر می

داشت کلی حیوان از دور برش فرار می کردند ناگهان در میان صدای خرد شدن در خت ها و فرار حیوانات صدای نازکی

شنید . صدای یک پرنده بودیک گنجشک.

گنجشک بدون هیج ترسی درست جلوی چشمان غول بال می زدو یا صدای نازکش چیزی می گفت . غول خوب گوش کرد

و شنید که گنجشک می گوید مواظب باش دارس اشیانه ام را خراب می کنی . غول از خودش پرسید اشیانه دیگر

چیست ؟گنجشک گفت راهت را کج کن غول گنده . از این جنگل برو اشیانه من روی این درخت است . غول

پرسید اشیانه به چه درد می خورد ؟ پرنده گفت من اینجااستراحت می کنم می خوابم دراز می کشم به ستاره ها

نگاه می کنم. گاهی مهمان دعوت می کنم بهار که شد توی ان تخم می گذارم جوجه هایم که از تخم بیرون بیایند

اشیانه ام پر از شادی می شود .غول هشت متری نعرهای کشید که همه جنگل لرزید بعد گفت اتش به جانم

انداختی پرنده تاامروز خوشبخت ترین موجود بودم اما حالا از تو هم کمترم چون اشیانه ندارم آه.... اشیانه ام

کجاست ؟ این را گفت از جنگل بیرون رفت . اخرین باری که دیو هشت متری دیده شد مشغول ساختن یک

اشیانه سنگی میان کوه ها بود ه است اما اشیانه چنین غول خانه نامیده می شود مگر نه ؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
پیرزنی که از دیو خطرنا ک تر است

دیوی که حوصله اش سررفته بود هم احساس گرسنگی می کردهمین طوری شماره تلفنی را گرفت . پیرزنی

گوشی را برداشت . دیو گفت سلام من دیو هستم . پیرزن هم گفت من هم دیوانه هستم و ریز ریز خندید . دیو گفت

ان قدر دیوانه هستی که این موقع شب به خانه ی من بیایی و با من چای بااب لیمو بخوری ؟ پیرزن دیوانه فوری

گفت منتظر باش . کمی بعد یک تاکسی جلوی خانه دیو ایستاد و پیرزن ریزه میزه پیاده شد و زنگ در را فشار داد

دیو در را باز کرد و به او خوشامد گفت . پیرزن روی صندلی نشست گفت چه خانه ی قشنگی دارید مخصوصا

ان جمجمه که توش چند شاخه گل گذاشته اید قشنگ و شاعرانه هست . دیو گفت اگر درست یادم مانده باشد

ان جمجمه پیرزنی است که گوشتش خیلی سفت بود . پیرزن خندید و گفت آه چه کمد قشنگی اینجاست باید از

ناخن های لاک زده درست شده باشد . و این موها که لای در و پنجره گذاشته اید ...

دیو گفت برای این است که گردو خاک وارد خانه ام نشود .... پیرزن گفت بله متوجه ام این موها از ریشه کنده

شده است حتی کمی پوست هم به ان ها چسبید ه باید کار سختی بوده باشد . دیو گفت چقدر باهوشید و

چقدر هم خوش سلیقه چه گردنبند زیبایی دارید! پیرزن دستی به گردن بندش کشید و گفت قابل ندارد

از دندان های نیش پانزده تادیو درست شده . صد درصد اصل است تقلبی امکان ندارد خودم با انبر از دهان دیو

ها بیرون کشیده ام انبر باید همراهم باشد همین جاست .... توی کیفم ...

دیو با دستپا چگی گفت خب احتیاح به مدرک نیست ببینم چایی تان را با اب لیمو می خورید یا با قند ؟
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
پشه ای که به پوچی رسید

اقای پشه روز خوش به خودش ندیده بود . از وقتی که به یاددادشت صدای بهم خوردن بالهایش ان قدر زیادبود

که ادم ها از دومتری هم وزوزش را می شنیدند و اماده می شدند اورا بکشند . اقای پشه ارزو داشت دست کم

یک بار هم که شده کسی را نیش بزند و خونش را بمکد .

روزی دوست پشه که پشه ای چاق و چله بود از خونی که به تازگی خوردهبود برای پشه روز خوش ندیده تعریف

میکرد . پشه روز خوش ندیده از بالهای پر سرو صدایش گله کرد . پشه خون تازه خورده گفت باید بالهایت را روغن

کاری کنی . پشه روز خوش ندیده بالهایش را روغن کاری کرد و برای امتحان چندبار باز و بسته شان کرد . از بالها هیچ

صدایی بلند نشد. اما حالا پشه روز خوش ندیده از سنگینی نمی توانست پرواز کند .پشه خون تازه خورده گفت

اگر به بالهایت عسل بمالی ... پشه روز خوش ندیده به بالهایش عسل مالید اما بی فایده بود . پشه خون تازه

خورده گفت اگر شبنم صبح گاهی به بالهایت بمالی ...

بی فایده بود
اگر گل به انها بمالی

اگر به ان لجن بمالی

بی فایده بود .بی فایده

پشه روز خوش ندیده که دیگر جانش به لب رسیده بود به او گفت تو مرا مسخره کرده ایی

پشه خون تازه خورده که می خواست از دست او خلاص بشود گفت راستش را بخواهی اگر کمی فقط کمی

خون ادمیزاد به بالهایت بمالی برای همیشه سرو صدای بالهایت برای همیشه از بین می رود قول می دهم این

بهترین و اخرین راه باشد اگر نتیجه نگرفتی بیا ومرا بکش . بیا مرا زیر پا له کن .خفه ام کن . نفرینم کن .

پشه خون تازه خورده ان قدر گفت وگفت و زبان درازی کرد تا پشه روز خوش ندیده حرفش را قبول کرد و رفت کمی

خون ادمیزاد بمکد و به بالهایش بمالد تا بالهایش سرو صدا نکنند و او بتواند خون ادم هارا بمکد .

پشه خون تازه خورده به راستی از دست او خلاص شد


آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
هنوز هم روباه ها ناقلاتر از خروس ها هستند

خروس با دیدن روباه روی دیوار پرید از او پرسید کجا می روی عمو روباه ؟ روباه جواب داد پیش پسر عمویت

می روم . خروس که هرگز پسر عمو نداشت گفت سلام مرا به او برسان و بگو پدر من کیسه ای گندم از پدرت

طلب داشتو حالا انها زنده نیستند. پسر باید طلب پدرم را پرداخت کند . روباه قبول کرد که پیغام را برساند. بعد از

مدتی روباه بر گشت و خروس سراغ کیسه ی گندم را ازاو گرفت روباه گفت پسر عمویت گفت پدرم به جای یک

کیسه یک کیسه و نیم به پدرت داد تا جلوی ابروریزی اورا که هر جا می نشست از طلبش حرف میزد را بگیرد

خروس گفت که این طور برو به پسر عمویم بگو که پدرم در برابر ان نیم کیسه پنج تا مرغ برای پدرت فرستاد

روباه رفت و بعد از مدتی برگشت و به خروس گفت پسر عمویت گفت پدرم پنج مرغ مریض ومردنی پدرت را

پس فرستادیک کیسه ارزن هم برای پدرت فرستاد وگفت خودت مرغ هارا چاق و پروار کن و برایم بفرست

خروس ار خشم وناراحتی جیغی کشید و گفت چه کسی این حرفهارا باور می کند ؟ عموی من انقدر مریض بود

که نمی توانست قوقولی قوقو کند .

روباه گفت دعواهای خانوادگی به من ارتباطی ندارد

خروس گفت برو به پسر عمویم بگو پدرم ان کیسه ارزن را پس فرستاد چهارتا تخم مرغ هم فرستاد تا پدرت بخورد و

قوه بگیرد تاصدایش در بیایید.

روباه رفت و بعد از مدتی بر گشت و گفت پسر عمویت گفت به تو بگویم پدرش تخم مرغ های قسقلی را پس

فرستاد چون در مرغ دانی خودش تخم مرغ هایی به اندازه هندوانه داشت او گفت دیگر برایش پیغامی ندهی

و گرنه می اید و چشم هایت را از کاسه در می اورد .

خروس دیگر تحمل نکرد و گفت چشم های مرا از کاسه در می اورد؟ واز دیوار پایین امد تا به جنگ پسر عموی

خیالیش برود که ....

کمی بعد مشتی پر رنگارنگ در دست باد این طرف و ان طرفت می رفت!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
روباهی که می خواست جبران کند

روباه پیر شده بود . دیگر نه قدرت شکار داشت ونه قدرت حیله ونیرنگ زدن . بدتر از همه این بود که او تنها بود و

هیچ همزبانی نداشت . وقتی به گذشته فکر می کرد می دید تمام حیوانات رااز خود رنجانده است . بچه خرگوش

هارا شکار کرده بود همدست شیر جنگل شده بود و اهوهارا شکار کرده بود . حتی از گنجشک های لاغر مردنی هم

نگذشته بود .روزی روباه پیرغمگین و تنها در جنگل قدم می زد با اینکه چند روزی بیشتر به امدن بهار نمانده بود اما

هوا هنوز سر د بود . زیر درختی رسید و سرو صدای جوجه کبوترهارا شنید .روباه پیر که دلش میخواست با

کسی حرف بزند گفت چرا سرو صدا می کنید ؟

جوجه ها گفتند هم سردمان است هم گرسنه ایم . مادرمان رفته غذا بیاورد !

جوجه ها بهم چسبیدند تا گرم بشوند اما بی فایده بود .روباه نگاهی به دمش کرد فکری به خاطرش رسید. به

جوجه ها گفت دم من گرم است . می توانید زیر دمم بخوابید و خودتان را گرم کنید .

جوجه ها بی هیچ فکر و عاقبت اندیشی قبول کردند و از بالای درخت روی دم گرم و نرم روباه فرودامدند

مادر کبوترها با غذ اامد لانه را خالی دید ووقتی نگاهش بهروباه افتاد آه از نهادش بلند شد . خواست به روباه پیر

بد و بیراه بگوید که روباه پیرگفت هیس! جوجه هایت خوابیده اند

مادر کبوترها خواست زودترجوجههایش را به لانه باز گرداند .روباه پیر فکر اورا خواند وگفت خیالت راحت باشد کاری

به جوجه هایت ندارم .

سپس با التماس ادامه داد این اخرین چاره ی من برای تنها نبودن است .بگذار با دمم جوجه هایت را گرم کنم .

یکی از جوجه ها با صدای خواب الودی گفت چه جای گرم ونرمی !

مادر کبوترها خندید و قسمتی از دم گرم و نرم روباه را روی خود کشید
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غولی که خودش را نمی شناخت

رود به گل نرگس گفت چقدر خوشبختی که می توانی تصویر خودت را در ایینه دل من ببینی ! اما من هرگز نمی

توانم تصویر خودم را در چهره تو ببینم . گل نرگس عذر خواهی کرد . اما رود ناگهان کینه ی اورا به دل گرفت با خودش

گفت حالا که او نمی تواند تصویرم را نشان دهد منهم دیگر تصویر اورا نشان نمی دهم .سپس به غولی که در ته رود

زندگی می کرد گفت که اب را گل کند . غول پا بر زمین ته رود کوبیدواب در چشم به زدنی گل الود شد تصویر گل

نرگس تیره وتار شد . رود خندید و گفت خب چطوری نرگس خانم چون نمی توانی تصویر مرا نشان دهی تصویرت را

محو کردم.

گل نر گس گفت اشتباه میکنی تورودی هستی که برای گل الود کردن اب ونشان ندادن تصویر من از غولی که

درونت زندگی می کند کمک گرفتی . من تصویر تورا به خودت نشان دادم . بعداز این حرف گل نرگس از رود روی

بر گرداند !
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
انچه زمان با خود برد

مرد جوان وقتی که پسر بچه ایی بود قصه های زیادی درباره جویبار فراموشی شنیده بود و حالاکه زن و دوفرزندش را

در زلزله از دست داه بود بار دیگر به یاد جویبار فراموشی افتاده بود . مرد جوان با خودش گفت هر طور شده باید

جویبار فراموشی را پیدا کنم تاغم هایم را از یاد ببرم

مرد جوان برای پیدا کردن جویبار فراموشی سفرش را شروع کرد از شهر ها وروستا های زیادی گذشت. جاده های

سنگلاخ را زیر پا گذاشت و از هر کسی که سر راه می دید سراغ جویبار فراموشی را می گرفت . اما همه جواب

هاشبیه هم بود جویبار فراموشی قصه است .دنبالش نگرد .

اما مرد جوان مطمئن بود کهجویبار فراموشی وجود دارد و او فقط باید پیدایش کند !

در ادامهسفر مرد جوان به پیرمردی رسیدکه خندهاش دائمی روی لبانش بود . پیرمرد به اوگفت ایا گوش شنوا

برای شنیدن حرف های من داری ؟ سالها پیش پدر ومادرم در زلزله کشته شدند . چندی پیش دو پسرم در جنگ

کشته و وسومی هم نا پدید شد. خودم هم به جرم پنا ه دادن به دشمن به این نقطه دور افتاده تبعید شده ام

اما می بینی که هنوز می خندم . نه این که فکر کنی سنگدلم . نه من در جویبار فراموشی شنا کرده ام .

مرد جوان با خوشحالی پرسید جویبار فراموشی کجاست ؟دوسال است که دنبالش می گردم !

پیر مرد خندید گفت دنبال جویبار فراموشی بوده ایی ؟ چه کار بی فایده ایی.ما دائما در جویبار فراموشی شنا می

کنیم . همین الان من و تو در جویبار فراموشی شناور هستیم . این طور مثل ابله ها به من نگاه نکن .جویبار

فراموشی همان زمان است که با گذر خود غم ها را می شوید و می برد .

مرد جوان ساکت ماند و با ناباوری فکر کرد دوسال از مرگ زن و فرزندانش می گذرد . ایا او به اندازه روزهای اول

داغدار است ؟

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
صفحه  صفحه 2 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

قصه های یک دقیقه ای

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA