ارسالها: 14491
#61
Posted: 12 Sep 2013 22:10
دیوارِ گِلی گربه ای
سالها پیش گربه ای زندگی می کرد که غذای او گوشت وموش و این جور چیزها نبود . خوراک او فقط همه جوره
گِل بود . گِل های شل گِل های سفت گِل هایی که بعد از یک بارندگی شدید به وجود می ایند گِل هایی که از خاک
رس تشکیل می شود وگاهی چند سنگ ریزه هم در ان پیدامی شود بله به راستی این گربه عاشق گِل خوردن بود
و حتی محل سگ هم به موش ها نمیگذاشت ! اوان قدر گِل خورده بود که تمام اجزای بدنش رنگ و طعم گِل می داد
و به یک گریه ی گلی تبدیل شده بود . گربه ی گلی کم کم پیر شد و زمان مرگش رسید برای همین وصیت کرد به
جای اینکه بدنش را در خاک دفن کنند و یااتش بزنند وخاکسترش رابه دست باد بسپارند با ان یک دیوار خوشگل
گلی بسازند . دوستان گربه اول حرف اورا قبول نکردند. اما وقتی گریه مرد دیدند که بدن او مثل یک کوزه گلی ترک خورد
به این سبب دست به کار ساختن دیواری از بدن گربه گلی شدند.
دیوار ساخته شد !چه دیواری بود! صاف یکدست و بلند و با دو چشم سبز وسطش که در روزهای بارانی به گل و لای
پای دیوار نگاه می کرد و می گفت میو اگر زنده بودم چه دلی از عزا در می اوردم !
می گویند این دیوار تنها دیواریست که موش ها هیچ وقت نمی توانند به ان نزدیک شوند و فکرش را هم نمی کنند
که در دل ان لانه بسازند
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#62
Posted: 17 Sep 2013 20:18
وقتی اسمان پارچه شد
پارچه ابی به اسمان گفت چقدر بی حوصله ای!
اسمان ابی گفت آهان
پارچه ابی گفت چند سال است که همین طور ان بالا ایستاده ای و به زمین نگاه می کنی خسته نشده ای!؟
هرکسی هم جای تو باشدخسته می شود .بهنظر من باید بروی مرخصی .
اسمان که توجهش جلب شده بود گفت اسمان پت و پهنی مثل من کجا می تواند برود ؟
پارچه ابی گفت بهترین جا کنار دریاست دلت نمی خواهدکمی شلپ شلوپ کنی ؟
اسمان گفت من اگر نباشم خورشید کجا طلوع کند ماه و ستاره ها کجا دربیایند ابرها ... نهبه من نیامده مرخصی
بروم .من باید همین طور صاف سر جایم باستام . حتی اگر از بی حوصلگی بمیرم .
پارچه با کمی شرمندگی گفت ببخشیدها بخشیدها اگر مرا به جانشینی قبول داری حاضرم مدتی وظیفه شما را
به عهده بگیرم . البته مطمئنم که به خوبی شماو به شفافیت شما نیستم . ولی خب اگر کوتاه مدت فکر کنید
اینها حل می شود . اسمان به پارچه ابی که هی بازو بسته میشد و پنها و درازاو رنگش را به نمایش می گذاشت
نگاه کرد و قبول کرد که پارچه ابی جای اورا بگیرد .
اسمان ابی یک هفته شلپ شلوپی را گذراند و وقتی شاد و سرحال برگشت خواست سر جایش بنشیند پارچه ابی
پرسید جنابعالی کی باشید؟
اسمان گفت مرا نمی شناسی ؟ پیشنهادت فوق العاده خوب بود .
پارچه اخم کرد و گفت هر روز دهها و صدها تکه پارچه ی ابی می ایند ووانمودمی کننداسمانند و می خواهندجای مرا
بگیرند اما من گول نمی خورم لطفا برو کنار پارچه ابی بد رنگ!
اسمان با تعجب به پارچه نگاه کرد و گفت باید حدس می زدم باید می فهمیدم که در پارچه های ابی اصلا حسن
نیت وجود ندارد .
می گویند اسمان با افسوس از پیش پارچه ی ابی رفت وحالا در به در دنبال خیاطی می گردد که لاقل لباس خوش
دوخت و خوش مدلیاز او بدوزد .
به لباس ابی ات نگاه کن ! شاید تو اسمان را پوشیده ایی!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#63
Posted: 18 Sep 2013 18:13
واقعا اشتباهی پیش امده
متر خیاطی پیش جادوگر رفت و گفت از بس همه چیز رااندازه گرفته ام خسته شده ام دلم می خواهد تغییر کنم
می توانی مرا به سگ تبدیل کنی ؟ یک سگ پا کوتاه بادم کوچولو ؟
جادوگر جواب داد بله این کاری ندارد . حاضر باش اجی مجی ...لاترجی
متر به یک سگ پا کوتاه و دم کوچولو تبدیل شد و از جادوگر تشکر کرد . بعد راه افتاد وبا چشمان سگی اش به
همه جا نگاه کرد . کمی که رفت به یک جوی اب رسیددر کنار جوی قدم برداشت و شمرد یک ... دو ...سه چهار ...
وقتی به اخر چوی رسید گفت این جوی سیصد و هشتاد قدم است . اگر هر قدم من نیم متر باشدپس این جوی
صدو نودمتر است .
سگ متری دوباره راه افتاد و به یک مار رسید .مار خوابیده بود سگ متری قد مار را اندازه گرفت . مار چهار قدم بود
بعد به ردیف مورچه ها رسید انها شش قدم بودند بعد به یک تخته سنگ رسید بعد ....
سگ متری ار بس همه چیز رااندازه گرفت خسته شد . دوباره پیش جادوگر رفت و گفت ظاهر من سگ است اما
با طنم هنوز متر است برای همین نمی توانم از متر کردن دست بردارم .
جادوگر خندید و گفت اشتباهی پیش امده چطور استاین بار باطن تورا عوض کنم ؟ ظاهر زیاد مهم نیست . اصل
باطن است . اجی مجی ...لاترجی .
متر به شکل اولش برگشت و واق واق کرد. جادوگر رفت ومتر واق واقی هم راه افتاد . اما خیلی زود پیش جادگر رفت
و گله کرد که دائم واق واق می کندو همه چیز را گاز می گیرد .
جادوگر چیزی نگفت و به فکر فرو رفت . متر واق واقی گفت مشکل اینجاست که تو نمی توانی ظاهر و باطن مرا با
هم عوض کنی .برای همین بهتر است باطن مرا به شکل اول بر گردانی . اما قبل از اینکه باطن سگی ام را ازبین ببری
این گاز را نوش جان کن !
ان وقت با دهان متری اش چنان گازی از دماغ جادگر گرفت که هنوز که هنوز است جادوگر دردان را فراموش نکرده
است !
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#64
Posted: 18 Sep 2013 18:54
زاویه هاب صاف شده و پیر
ان سال های دور دور دور ایینه ها می توانستندتوی هوا شناور باشند و بالا پایین بروند . ان سال ها ماه یک ایینه
شناور پیدا کرد . خودش رادر ایینه دیدو با تعجب گفت وای من که این شکلی نبودم .من هشت ضلعی بودم . حالا گِردم
گِردم.کسی زاوبه های مرا دزدیده .فکرش را بکنید . هشت تا زاویه خوشگل من حالا اسیر یک دزد هستند .
همین موقع شهاب سنگ بددهان از بیخ گوش ماه گذشت و گفت چطوری هاف هافو ؟
ماه از ایینه سوال کرد تومیدانی هاف هافو یعنی چه؟
ایینه گفت فکرش را هم نکن اما حالا که اصرار داری هاف هافو به کسی می گویند که زاویه هایش صاف شده . تو
حالا پیری شده ای برای همین زاویه هایت صاف شده دایره شده ای مثل ادم ها که وقتی پیر می شوند پشتشان
گرد می شود . ماه اهی کشید و گفت خب که این طور حیف از ان هشت زاویه واقعا حیف!
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#65
Posted: 19 Sep 2013 17:03
درسی برای یک مادر غرغرو
مرغ دریایی مادر می خواست راه و رسم به دست اوردن غذا و شکستن صدق هارا به جوجه اش یاد بدهد . این بود
که با او به ساحل رفت و گفت حالا من صدفی بر می دارم و پرواز می کنم وقتی خوب بالا رفتم صدف را روی سنگ ها
می اندازم بعد از سه چهار بار صدف نرم می شود وما می توانیم ان را بخوریم .
سپس صدفی را به منقار گرفت و پرواز کزد . بالارفت و بالاتر بعد صدف را رها کرد صدف با صدای تق کوتاهی روی سنگ ها
افتاد. مرغ دریایی مادر پایین امد صدف را به جوجه اش نشان داد و گفت ببین هنوز محکم است .دوباره صدف را برداشت
وبالاتر رفت و ان را روی سنگ ها انداخت این بار صدف کمی نرم شد . مرغ دریایی مادر چهار بار بالا رفت وصدف
راانداخت . حالا صدف نرم شده بود اما جوجه مرغ دریایی داخل صدف را نخورد مادر هر بار که بالا می رفت به
خودش می گفت چه پسرک بی عرضه ای دارم ! چرا صدف را نمی خورد ؟
مادر از ان همه رفت و امد خسته بود هر بار که پایین م یامد از طعم ومز صدف تعریف می کرد و جوجه اش را غیر
مستقیم تشویق می کرد که صدف را بخورد اما هر بار جوجه مرغ دریایی به صدف خیره می شد نه حرفی می زد
نه ان را می خورد حالا دیگر صدف کاملا له شده ود . مرغ دریایی مادر که عصبانی شده بود بی معطلی منقارش را در
صدف فرو یرد و لقمه خوشمزه را فرو داد . بعد روبه جوجه اش کرد و گفت تو حتی این کار رو هم بلد نیستی !
بالا رفتن و پایین اندن کاری سخت است اما صدف خوردن اسان است . اه از دست تو جوجه ی بی عرضه ی من !
جوجه مرغ دریایی گفت من هم به همین دلیل صدف را نخوردم . صدف مال کسی است که برای شکستنش
زحمت کشیده و عرق ریخته !می گوینداین جوجه اولین جوجه ای در تاریخ است که پندی گرانبها به مادر غرغروی
خود داد .
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#66
Posted: 20 Sep 2013 14:52
دزدی صورت تا ابد ادامه دارد
مردی که نصف صورتش را گم کرده بود دربه در دنبال ان میگشت . اولی گفت شاید ان را جایی جا گذاشته ای!
دومی گفت شاید وقتی خواب بوده ایی موشی گربه ای چیزی نصف صورتت را خورده .
سومی گفت شاید وقتی حواست نبوده بادنصف صورتت را برده .
چهارمی گفت شاید وقتی صورتترا می شستی یک طرف صورتت را زیاد شسته ای و حالا ببخشید نصف صورتت توی
فاضلاب هست .
پنجمی گفت شاید صورتت را رنجانده ایی و او گذاشته و رفته . فکر کن در این چند روز اخیر صورتت را اذیت نکرده ایی؟
ششمی گفت شاید رنگ نامرئی کننده به نصف صورتت زده ای و نمی دانی .
هفتمی گفت شاید نصف صورتت بخار شده ! ببینم این روزها توی افتاب بوده ایی
هشتمی با هفتمی موافق بود
نهمی گفت شایدشاید نصف صورتت خواسته مستقل شود این اتفاق این روزها زیادمی افتد . استقلا ل خود مختاری
و دهمی گفت شاید کسی نصف صورتت را دزدیده . وقتی خواب بوده ای و یا حواست نبوده توی تاریکی شب
حتما کسی که نصف صورت نداشته نصف صورتت تورا دزدیده .خب لازم داشته . دزدی صورت عجیب نیست
کاملا منطقی است .
مردی که نصف صورت نداشت فکر دهمی را پسندیدپس منتظر تاریک شدن هوا پشت درختی پنهان شد
هوا که تاریک شد از پشت درخت بیرون پرید و نصف صورت دهمی را دزدید
دهمی که نصف صورت نداشت دربه در دنبال ان می گشت
اولی گفت شاید ان را جایی جا گذاشته ای!
دومی ...
سومی ...
دهمی گفت شاید کسی نصف صورتت را دزدیده .ونصف صورتش دزدیده شد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟