ارسالها: 3650
#51
Posted: 30 Dec 2013 23:41
من آمــــــــــــــــــــــــــــده ام ۵۰
اما امروز احساس می کنم که به روز های آرامش نزدیک شده ایم . هرچند دشمنان این آب و خاک هرگز این اجازه را به ما و ملت نخواهند داد که شاهد آرامش را در آغوش کشیم . اما باید هشیار بود . یکپارچه , فعل خواستن را به مرحله عمل در آورد . ملت وقتی که لذت پیروزی را بچشد آن هم پس از مبارزه ای سخت به خوبی با راه موفقیت آشنا خواهد شد و راه مقابله با خطرات را خواهد دانست . وقتی که وابسته نباشیم وقتی که در امر اقتصاد بتوانیم روی پاهای خود بایستیم مسلما بهانه ای برای زورگویی نخواهند داشت . به خصوص این که ملایان و پرچمداران دین و حکومت دینی چهره پلید و شوم خود را در حکومت سی و هفت ساله ولایت فقیه به خوبی نشان داده اند . مسخره ترین ادعای دموکراسی در همین ایران خودمان بوده است . چهار نفر را برای رئیس جمهور شدن تایید می کردند و می گفتند مردم برای رای دادن به این چهار نفر آزادند و دنیا یاید این گونه آزادگی ها را از دولت ایران بیاموزد . تمام این اصلاحات را نمی توان یک شبه انجام داد . به شرایط موجود هم باید توجه داشت . به رفاه مردم ..به این که آنان واقعا خسته اند . نسلی که آموخته فقط باید ایثار کند باید برای آیندگان بجنگد ..اما کو .. هرچه بیشتر به جلو می رفت می دید که نه تنها برای او چیزی نمانده بلکه اثری هم از روشنی فردای این ملت نیست . وقتی همه جا ظلمت باشد و تاریکی وقتی اثری از سپیده و صبح سپید نباشد وقتی که روزهای زجر وامید همچنان اسیر شبهای تیره نامردمی باشد چگونه می توان به صبح روشن امید دل بست .اما اینک آن تیرگیها می رود تا جای خود را به سپیده امید دهد و شاید هم که داده باشد . چیزی به طلوع خورشید نمانده .. هرجا که می روم فریاد های جاوید شاه سر می دهند . با آغوش باز پذیرایمان می گردند . با این که شاید یک پنجم جمعیت از نسل قبل از انقلاب هم نباشند وبقیه نقشی در انقلاب سیاه نداشته اند ولی یکپارچه طوری با ما بر خورد می کنند که انگار همگان در بر پایی و به گل نشستن این انقلاب ضد مردمی و ضد دینی نقش داشته اند . خیلی سخت است پاسخ این همه شور و محبت را دادن . برای این که بتوانیم به خوبی بر امور احاطه داشته باشیم باید بر تعداد همراهان صدیق و همگامان خود می افزودیم . اشخاصی که از گذشته و در خارج از کشور بوده وفاداری خود را ثابت کرده بودند به خوبی از عهده این کار بر می آمدند . بر نامه نویسان سخت سرگرم نوشتن بر نامه های سازنده خود برای توسعه و آبادانی کشور بودند . همه جا شور و نشاط و کار و ولوله و امید به آینده بود . از ملت می خواستم که حتی با خطاهای کوچک هم بجنگند . اجازه ندهند که آن شکافها عمیق گردد و چالشها به وجود آید . چقدر دلم می خواست بقیه عزیزان هر چه زود تر میومدن و می دیدن که اینجا چه خبره . خیلی سخته آدم خونه داشته باشه و با این که بیگانگان مهمون نواز هم باشند ولی این احساس همیشه وجود داشته باشه که همچون غریبه ها باهاش رفتار می شه .. با این که خیلی خسته بودم ولی لذت می بردم . خوشحال بودم از این که می دانستم که حالا مردم می دانند که چه می کنیم و چه می کنند . امروز رویاها ی ما از ما دور نیست . آن روز رویا ها را در آسمان می دیدیم ولی امروز رویاها در کنار ماهستند . می توان در آغوششان کشید . می توان آنان را به دامان واقعیت سپرد . ایرانی مرد جنگ شیرین و پیروزی های شیرین تر از آن است . من این شادی و نشاط را در حرکات و رفتار شاهزاده رضا به خوبی احساس می کردم . وقتی که شب به نیمه می رسید با این که دلتنگ همسر و فرزندانش بود ولی با این امید و لذت سر به بالین می نهاد که صبح دیگری از راه رسیده بتواند گرهی از گره این ملت را بگشاید .. -پسرم به کارت ایمان داشته باش . ما نباید انتظار داشته باشیم که همگان با ما موافق باشند . انسانها روحیه ای یکسان ندارند . همین خدایی که جهان و هستی را آفریده و ما هر چه داریم از اوست کلی مخالف داره .. ما که بندگان ناچیز او ییم . ایمان داشته باش ..به راه و کار خودت . مثل پدرت .. اما نباید اجازه بدی که شرایط به اونجا برسه . هرچند سیستم حکومتی و قانون اساسی نسبت به اون زمان عوض شده ولی هنوزم میشه به شیوه های مختلف زور گویی کرد . با انزوای سیاسی و این که بخواهیم با بسیاری از کشور ها رابطه مان را قطع کنیم به کلی مخالف بودم . باید ایران را به جایی می رساندیم که به قدرت خود بنازد نه به قدرت دیگران . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#52
Posted: 8 Jan 2014 20:10
من آمــــــــــــــــــــــــــــده ام ۵۱
مدتی گذشت .ملت سخت در سازندگی کشورخود مشارکت داشته طرحهای عمرانی یکی پس از دیگری به مرحله اجرا در می آمد . قیمت نفت افزایش پیدا کرده در آمد ملی افزایش یافته بود . هرچند همزمان با آن قیمت بسیاری از کالاهای ساخته شده و وارداتی نیز زیاد شده بود ولی کشور می رفت تا در زمینه های مختلف به خود کفایی برسد .باید در زمینه های به ظاهر کم ارزش هم استقلال پیدا می کردیم . روابط ایران با سایر کشور ها بر مبنای تفاهم و دوستی متقابل بدون زور گویی و سلطه طلبی بود .با دولتهای به اصطلاح قوی تر از نظر دید جهانی همان بر خورد را داشتیم که با دولتهای ضعیف تر . آرامش به کشور باز گشته بود . به مخالفین حکومت این اجازه داده شد که با رعایت حقوق دیگران ساز مخالف خود را در هر کجا که دوست دارند بزنند . به شرطی که به آزادیهای دیگران تجاوز نکنند و به مخالفین احترام بگذارند . بگذار مردم خود با بر خورد عقاید و گفتگو بهترین راه را بر گزینند . هر کسی برای عقیده خود احترام قائل بوده و ما باید این حق را برای دیگران قائل باشیم که از آرمان و اندیشه های خود دفاع کنند . پذیرش دمکراسی با رعایت اصول بین المللی و رسیدن به خود باوری یا دید باز سیاسی می رفت تا در ایران عزیزمان به اوج خود برسد ..تمام اقوام به صلح و صفا در کنار هم زندگی می کردند . از این همه همبستگی و پیشرفت لذت می بردم . -رضا یه کاری کن که در سفر بعدی یک سری به استان فارس بزنیم .. -مادر مثل این که دوست داری مردم دوباره انقلاب کنند -ببینم تو از کجا می دونی که من قصد سخنرانی در پاسارگاد و تخت جمشید و چند جای دیگه رو دارم -یعنی میگی بعد از 55 سال سن هنوز نمی خوام مادرمو بشناسم -عزیزم تو هنوز جوونی . فقط موهات یه خورده جو گندمی شده . -من که در این مورد چیزی نگفتم که داری در مورد جوونی من میگی . وقتی که حس می کنم نهایت عمر من با بیداری مردم ایران همراه بوده با تمام وجودم لذت می برم . بر نامه ها رو آماده کردیم تا سری به پاسارگاد و تخت جمشید بزنیم . بد جوری دلم هوای اونجا رو در سر داشت .. نمی دونستم احساس خودمو چطور توصیف کنم وقتی که خودمو در پاسار گاد می دیدم . به یاد سخنرانی تاریخی پادشاه افتادم . چهل و چهار سال پیش .. زمانی که سی و سه سالم بود . حالا سال هزار و سیصد و نود و چهار خورشیدیه . چقدر همسرم به تاریخ و افتخارات تاریخی ایران عزیزش اهمیت می داد . خیلی ها فکر می کردند که هدف از برگزاری جشنهای دو هزارو پانصد ساله تحکیم حکومت پادشاهی خود می باشد اما این ایران عزیز بود که برای پادشاه اهمیت داشت . کشوری که او را به رده بالای چند قدرت نظامی جهان رسانده بود . آن سخنرانی تاریخی او که از کوروش شاه شاهان یاد می کرد و در پایان اشاره کرده بود که کوروش آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم و همیشه بیدار خواهیم بود ... انگار همین دیروز بود . هرچند این محوطه را برای سخنرانی کوتاه من و رضا آماده کرده بودند ولی من دلم گرفته بود . این احساس که در حق همسرم ستم شده بیشتر مرا می رنجاند . نمی توانستم خود را کنترل کنم .. حس کردم حالم خوش نیست . شاهزاده متوجه این مسئله شده بود .. رئیس جمهور برای حاضرین در آن محوطه از افتخارات تاریخی ایران سخن گفت از این که عده ای می گویند چقدر از تاریخ می گویید چقدر به گذشته هایی که دیگر نمی آید دل خوش کرده اید ... در پاسخ باید گفت اگر ما به تاریخ اشاره می کنیم اگر از گذشته درخشان خود می گوییم به این خاطر است که این انگیزه ای باشد برای این که باز هم بکوشیم نشان دهیم که ما ملتی بوده ایم که هر گاه خواسته ایم توانسته ایم فعل خواستن را به توانستن برسانیم . آری ما توانسته ایم چون خواسته ایم . می توانیم اگر که بخواهیم . ما از رگ و ریشه همان ملتیم . ما پیروز خواهیم شد .. هر جند ایران به وسعت آن روز گار نیست . اما وسعت دلهای شما به بزرگی دنیای عشق و محبت و تلاش است . تلاش برای رسیدن به خواسته های بر حقی که صد ها سال است برای آن می جنگید . .....بعد از رضا من هم دقایقی را برای جمعیت که بیشتر آنان را مسئولین مملکتی تشکیل می دادند سخنرانی کرده و از آنان خواستم که برای توسعه چنین مناطقی که ملت ایران را با مفاحر گذشته خود بیشتر آشنا نماید همت بیشتری بگمارند ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#53
Posted: 11 Jan 2014 22:34
من آمــــــــــــــــــــــــــــده ام ۵۲
قبل از رفتن به تخت جمشید اول سری به نقش رستم زدیم . آتشکده زرتشت و آرامگاه داریوش اول و دوم و خشایارشاه و اردشیر بابکان یا اول در این ناحیه قرار داشت . با این که فضای این ناحیه برای ازدحام مردم وسعت زیادی نداشت ولی از جمعیتی که خود را به آنجا رسانده بودند موج می زد . انرژی خودمون برای سخنرانی رو گذاشته بودیم برای تخت جمشید .. چه جمعیتی در اطراف تخت جمشید موج می زد . جمعیتی فوق تصور خود را از مرو دشت و سایر شهر های استان فارس به آنجا رسانیده بودند . این شور و هیجان واقعا بی نظیر بود . چهره مصمم مردم به خوبی نشان می داد که این بار به راستی می خواهند در سرنوشت و پیشرفت کشور دز زمینه های مختلف مشارکت داشته باشند . در اینجا هم مراسم استقبال دست کمی از استقبال در سایر شهر های کشور نداشت . در میان جمعیت بودند افرادی که از لباسهای محلی و بومی نیز استفاده کرده باشند که بیشتر این گونه لباسهای محلی لری بود . وقتی تخت جمشید را در یک نگاه دیده عظمت کهن را به یاد آوردم چهار ستون بدنم بر خود لرزید . همین شور و احساس و هیجان و لرزش را در رضا هم می دیدم . نمی تونستم حرف بزنم . لبهای بالا و پایینمو به هم می فشردم تا چهره ام بیش از این در هم نشه ولی دیگه اینجا رو نتونستم جلو ریزش اشکامو بگیرم . نمی دونستم به یاد شکوه و افتخارات تاریخی ایران بوده ..یا به یاد خاطرات سال پنجاه و همسرم ..یا هردو که به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و برای لحظاتی دوربین ها به چهره من زوم کرده تا اشک شهبانوی دیروز را به ایران و جهان مخابره کنند . خب من هم یک انسانم من هم احساس دارم . من هم قلبم برای وطنم می تپد . شاید ستونهای به جا مانده از ویرانه های تخت جمشید برای بعضی ها جلوه ای نداشته باشد اما آن که از ورای تاریخ می گذرد و خود را به جولانگاه امروز می رساند تا از عظمت گذشته بگوید باید که قدرش دانسته شود . هر چه در مورد این اثر تاریخی بگوییم کم گفته حقش را ادا نکرده ایم . شاهزاده رضا به من گفت که اول من سخنرانی کنم . -عزیزم دلبندم نفر دوم باید حرفاشو خلاصه کنه . -اگه دلش بخواد زیاد حرف بزنه چی ؟/؟ -ببین پسرم مردم حالا بیشتر تو رو می خوان . شخص اول کشوری . فرزند پادشاه مظلوم و فقیدی .. -مامان تو بیشتر بوی پدرمو میدی . هیچی شاهزاده منو برای سخنرانی فی البداهه فرستاد پشت تریبون و میکروفون . -بنام خداوندیکتا ..به نام اهورامزدا همان خدای یگانه همان خدای خورشید و ماه و ستارگان .. همان خدای زمین و آسمان و آدمیان .. همان که دلهای ما و شما را به هم نزدیک گردانیده تا بار دیگر در کنار هم باشیم . اینجا زمین مقدسی که پای بر آن نهاده ایم مهد تمدن و افتخار نیاکان ماست . ایران زمینی به یاد گار مانده از روز گار کهن . اینجا تخت جمشید است . قلب تپنده ایران زمین . سر زمین من ! سرزمین تو ! سرزمین انسانهای عاشق .. سرزمین انسانهایی که وطن خود را دوست می دارند خاک پاک خود را دوست می دارند و تا آخرین نفس و آخرین قطره خون خود برای استواری وطن می جنگند . اینجا سرزمین من است . سرزمین ماست . سر زمین من و تو .. چه کسی می تواند میراث پر افتخار ایران مقدسمان را نابود سازد . چه کسی می تواند به بهانه صلح کشتار به راه اندازد که پادشاهان ما کشتار کرده اند . نمی خواهم از تاریخ از حکومت شاهنشاهی در این سر زمین چهره ای ارائه دهم که بر این باور قرار گیرید که شاهنشاهان ایران مدینه ای فاضله ساخته اند . چنین شهری هرگز در تاریخ زندگی بشر و درجغرافیای دوران وجود نداشته است . تاریخ را نمی توان تغییر داد . برای حقیقت باید که کوشید و پشتکار داشت اما واقعیتها را نمی توان تغییر داد . نمی توان جنایت کرد و دم از رافت و محبت و رحمت زد . نمی توان فرصت زندگی را از آدمیان گرفت تا به مشتی چپاولگر و جانی فرصت داد تا هر آن چه باب طبعشان باشد انجام دهند . هموطنان پاکدل و مهربان و بی ریای من ! ما باید آن چنان باشیم که نخست به شخصیت و وجود خود افتخار کنیم . باید مستقل و آزاد باشیم . تنفس در هوای آزادی یعنی زمینه ای برای تلاش در جهت اعتلای کشور در ابعاد فرهنگی سیاسی اقتصادی نظامی اجتماعی و هر زمینه دیگری .. ملتی که نشان داده دهها سال بد ترین شرایط اجتماعی و اقتصادی را متحمل گردیده اما سر بلند از این همه آزمایش و سختی بیرون آمده می تواند با همان تلاش و همت همگانی سروری و آقایی خود را به جهان نشان دهد . ملتی صلح جو آزادی خواه و پاکدل که برای استقلال و آزادی و رسیدن به جایگاه کنونی خونها داده است .. اینجا ایران ماست و این تخت جمشید ما ..این ستونها روز گارانی نماد کاخهای با شکوهی بوده اند و کاخ نشینانی . اینک از این کاخ جز خاک بافی نمانده است .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#54
Posted: 13 Jan 2014 00:13
من آمــــــــــــــــــــــــــــده ام ۵۳
اینجا ایران من است . سر زمین پاکان و نیاکان من است و ایران شما. ما می رویم و ایران می ماند و ما این میراث کهن را آن چنان که از گذشتگان گرفته ایم به آیندگان خواهیم داد . ببینید که این ستونها چه می گویند . در آینه این سنگها چه می بینید . عشق و زندگی ..حیاتی از گذشتگان . گویی که این ستونها جان دارند . گویی که هزاران هزار جان حاکم بر این فضا با ما سخنها دارند . گوهر ایران زمین را به دست بیگانه نخواهیم داد . دیگر شیطان نخواهد توانست با افسون دین و مذهب حاکم بر سر نوشت شما گردد . این تخت جمشید من است . تخت جمشید شما . ویرانه ای که بر دلهای ما پادشاهی می کند . این تخت جمشید ایران ماست . تاجی بر تارک ایران خسته ما .. ایران خسته وپیروز ما . ایرانی پیروز به همت دلاوران از جان گذشته ای چون شما . تخت جمشید با ما سخنها دارد . راز ها دارد . راز هایی که به ما می گوید و به شما . راز هایی نهفته در سینه از هزاران سال پیش .. زمزمه هایی از عشق ملتی که اورا دست به دست تا بدین جا رسانیده اند . تخت جمشید ما خاک نگردیده است . ویران نشده است . او با من و تو سخنها دارد . از همت مردان و زنانی که ایران خود را فراموش نکرده اند . نام ایران بر بلندای تاریخ می درخشد . از آن روز گاران سالها گذشته است و ما به امروز رسیده ایم . به امروز تا بتوانیم یک بار دیگر در کنار هم و با هم از افسانه های عشق بخوانیم . دوستیها را پاس بداریم و در خانه عشق ایران زمینمان برای شادی روح آنان که در راه وطن جان باخته اند و خون پاک خود رانثار خاک مقدس وطنشان نموده اند یک دل و یکصدا بخوانیم چون ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد .. جمعیت و فریاد های شادی و تشویق اونا برای لحظاتی در سخنرانی من وقفه انداخت . رشته کلام از دستم خارج شده بود ولی چهره های خندان و گریان جمعیتی که پس از سی و هفت سال احساس آزادی می کردند آن چنان آرامشی در من به وجود آورده بود که احساس می کردم دنیایی از کلام عشق درروحم نهفته شده آن چنان که اگر بر زبانش جاری نسازم منفجر خواهم شد . همچین احساس غریبی هم نبود . احساس عشق نهفته و آشکاری که پس از سالها خود را نشان می داد . من که با این مردم بیگانه نبودم . من که آنان را دوست می داشتم . به عقایدشان احترام می گذاشتم . در بر هه ای از زمان آنان بودند که احساس می کردند راه صحیح خود را انتخاب کرده و من هم همگام با آنان و به خاطر خواسته هایشان و احترام به این خواسته ها از آنان فاصله گرفتم . ایرانیان ! هموطنان ! عزیزان من ! ما امروز و در اینجا گرد هم نیامده ایم که خود را زندانی و اسیر این ستونها سازیم . این ستونها روح دارند .. از سر نوشت ملتها از افتخارات ما می گویند . می گویند بیدار شوید .. بیدار آن چنان که پدران ما بیدار بوده اند .ما باید دست به دست هم دهیم و ایرانمان را از نو و بهتر از گذشته ها بسازیم . امروز ایران ما برای بر خاستن و بر بلندای تاریخ تکیه زدن به همت من و تو نیاز مند است . آن چنان که ما به او نیاز مندیم . دلهای عاشق ما برای عشق ورزیدن نیارمند اوست . سر زمین مقدس من .. سر زمین پاکان سر زمین خاکهای سبز .. سرزمین دلاورانو سلحشوران بیدار .. صدای فریاد شما در آسمان ایران آن چنان طنین انداز گردیده که وجود دشمن را لرزانده است . و من تا آخرین نفس با تمام ناتوانی های جسمانی خود در کنار شما خواهم بود . چون آن چه که ما را به هم پیوند می دهد در در جه نخست هدف مشترک ماست . عشق به ایران عزیز .. برای ایا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها .. که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها ...و ما باید برای نشان دادن عشق و ایمان خود به ایران عزیزمان تا جان در بدن داریم بکوشیم و بجنگیم . باید که حوصله به خرج داد . عشق باید هدف نخست ما باشد . رفاه و آرامش باید که برای همگان باشد . سر مایه ها و استفاده از مواهب ملی و نعمتهای خدا دادی برای همه ملت خواهد بود . شادی برای همه شماست . هر آن کس به هر اندازه که تلاش کرده می تواند از دسترنج آن بهره مند گردد . ضوابط جای روابط را خواهد گرفت . البته نمی توان گفت که مشکلات و نا رسایی ها یک شبه محو خواهند شد مهم آن است که ما بخواهیم و بکوشیم با این نا رسایی ها مبارزه کنیم . شما مسئولید که اگر ایرادی مشاهده کردید آن را به مسئولین ذی ربط گزارش داده خود من شخصا تا آن جا که در حیطه وظایفم باشد پیگیر قضایا خواهم بود . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#55
Posted: 13 Jan 2014 23:05
من آمــــــــــــــــــــــــــــده ام ۵۴
بعد از من رئیس جمهور رضا پهلوی رفت پشت تریبون . فریاد های جاوید شاه یک آن فضای تخت جمشید را رها نمی کرد .-بنام خداوندی که یک بار دیگر ما را گرد هم آورد تا بتوانیم از آرمان و احساسات پاک خود بگوییم . گفتنی ها را با نو فرح پهلوی ریاست محترم مجلس بیان فرموده .. اما از آینده و ساختن ایرانی آباد و آزاد بدون وابستگی هرچه بگوییم کم گفته ایم . شاید این روز ها بسیاری از گفته هایمان تکراری به نظر آید اما زندگی یعنی تکرار و تکرار ها .. می گوییم تا فراموش نکنیم آن چه را که باید انجام دهیم . تا که این راه را زنده و پاینده نگاه داریم . راهی به سوی ایرانی بی نظیر . ایرانی که دنیای غیر ایرانی حسرت آن را بخورد و ایرانی قدرش را بداند .. دیگر نشانی از دیکتاتوری و دیکتاتور در این کشور نخواهید دید . خواه این دیکتاتور شاه باشد خواه ولی فقیه باشد و خواه رئیس جمهور .. هرجا که احساس کردید ظلمی بر شما روا شده بپا خیزید فریاد بزنید . به گوش مسئولین برسانید . این سخن من است با صدای بلند می گویم در سینه ها یتان ثبت گردد و جزوی از اندیشه هایتان گردد .برای آن که بخواهیم درمورد مسئله خاصی زمان خاصی قضاوت کنیم باید کاملا در آن شرایط باشیم و امکان آن نیست که در آن زمان باشیم . ما نمی توانیم و نباید که پدران و مادران خود را محکوم کنیم که چرا درسال 57 انقلاب کرده اند . هدف آنان پاک و مقدس بوده است . حال به این که کار آنان تا چه حد درست بوده این را تنها یک یا دو کارشناس نمی تواند بیان کند . باید در شرایط آن روز قرار گرفت . تازیخ خود بهترین شاهد و داور است که چرا شکست خوردیم و چرا شکست خوردید . عیبی ندارد . باید از این شکستها درس گرفت . باید برای پیروزی تلاش کرد و امروز روزی نیست که باید به دنبال اما و اگر ها باشیم . امروز باید از اما و اگر ها درس بگیریم . امروز باید برای پیروزی تلاش کنیم . گذشته ها گذشته . مثل زندگی انسانها . خیلی از آنهایی که در آن روز ها بوده اند در این روز ها نیستند . باید از زندگی درس گرفت . هیچ چیز ماندنی نیست جز همانی که به ما بودن را هدیه داده بازهم خواهد داد اگر که بخواهد . ما اینک در مکانی گردآمده ایم که روز گاری نماد ایرانی مترقی بوده است . ما باز هم به افتخارات گذشته ها و شاید بیشتر از آن هم خواهیم رسید . کدامین کشور کدامین ملت را دیده اید که فراز و نشیب های زیادی را پشت سر بگذارد و همچنان سرپا باشد . این جا ایران ماست . سر زمین مقدس .. و این خاک پاک تخت جمشید است . پارسه قهرمان .. پارسه دلاور که بیدار مانده تا به ما بگوید که چشمان خود را بر هم ننهیم که اینک گاه خفتن نیست . اینک زمان فریاد بر سینه آنهایی ست که ایران خود را ویران شده می خواستند تا خود به آبادانی رسند . دنیا باید به ایران و ایرانی افتخار کند . این بار حسادت به ایرانی به معنای ویرانی ایرانی وایران نخواهد بود .حال که بیدار شده اید بیدار بمانید . با چشمانی باز بخوابید و با چشمانی بسته بیدار بمانید . این است معنای هوشیاری ............... کمی از رضا فاصله گرفتم . اشک در چشمانم حلقه زده بود .. دیگه نتونستم خودمو داشته باشم .. نشستم و دستامو جلو صورتم گرفتم .. به سالهایی که تلف شده بود فکر می کردم . به ایرانی که می تونست امروز یکی از پیشرفته ترین کشور های دنیا باشه می اندیشیدم . دیگه خودمو رها کردم . گریستن برای ایران زمین یعنی سبکبارو سبکبال شدن .. می تونستم حالا در فضای این جا پرواز کنم . به آدماش نگاه کنم . به اون روز ها .. به روز هایی که هخامنشیان در این جا حکومت می کردند .. و فکر کنم به 44 سال پیش به روز هایی که من و پادشاه فقید در اینجا مراسم با شکوهی رو برگزار کرده بودیم . اون روزا کجان .چقدر این روزا بر من سخت گذشت . حالا که به این روزا رسیدم فکر می کنم که در چشم بر هم زدنی بوده . خدایا شکرت ..خدایا شکرت که منو به امروزی رسوندی که ملت رو بیش از اون روز ها در کنار خودم می بینم و حس می کنم . بیشتر مردم از نسل جدیدند . از گذشته ها هم خیلی ها هستند . مثل من پیر شدن .. یا میانسال شدن مثل اون بچه های بی سر پرست و بی سر پناهی که خودشو مدیون من می دونن در حالی که این خدا بوده که بهشون کمک کرده و حقشون بوده که بهشون داده شده .. خدایا متشکرم .. خدایا تو چه جوری می تونی ورق رو برگردونی بدون این که فکرشو بکنیم .. رضا همچنان داشت سخنرانی می کرد و من فریاد های جاوید شاهی رو می شنیدم که قلبمو داشت می لرزوند .. می خواستم فریاد بزنم و همگام با اونا ندای جاوید شاهی سر بدم .. هرچند حالا حکومت جمهوری بود و دموکراسی داشتیم ولی باید که در امتداد فریاد این ملت فریاد زد باید دوستشان داشت و به اونا احترام گذاشت .. شاهزاده رضا برای لحظاتی ساکت شد تا جمعیت ساکت شه و ادامه بده . استوار بر جای ایستادم .. رفتم کنار رضا .. جمعیت کاملا محو صحنه شده بود مشتامو گره کردم و به یاد همسر فداکار و مظلوم خودم پادشاه فقید وبه احترام شعار دهندگان و به یاد ایرانی که آن را به سوی وبرانی کشانده بودند فریاد زدم جاویییییییییییییییییید شااااااااااااااااااااااه ..... ادامه دارد .... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#56
Posted: 14 Jan 2014 22:37
من آمــــــــــــــــــــــــــــده ام ۵۵
فریاد شاهنشاهی تخت جمشید را لرزانده بود . فریاد شاهنشاهی تخت تخت جمشید را لرزانده بود . این صدای ایران بود که فریاد آزادیخواهی را طنین انداز سرزمین مقدس نیاکانمان نموده و از عشق و محبت و دوستیها می گفت . جاوید شاه .. جاوید ملت ایران .. جاوید آرمان مقدس و پاک انسانهایی که در نگاهشان صداقت و پاکی موج می زند و روزی حلال را , آزادی مقدس را نه تنها برای خود می خواهند بلکه می خواهند خواهر و برادر آنها هم طعم شیرین زندگی و آزادگی را بچشد .. فریاد و فریاد و باز هم فریاد .. حتی سکوت ما فریاد بود . اشکهای ما فریاد بود .. فریاد های ما نیاز بود نیاز به آنچه که دلهای ما را به هم پیوند می داد . دیگر کسی نمی توانست که از خود خواهی بسراید . خود می خواستند خود چپاول می کردند خود غارتگر تر از هر غارتگری بودند ولی می گفتند که اینها همه را برای اسلام می خواهیم برای آن که پرچم اسلام بر افراشته بماند . بسیاری بیدار شده بودند اما هنوز هم خفتگانی بودند که با صفا و صداقت خاصی از این می ترسیدند که مبادا آزردن این پیروان که در واقع جز رهروان شیطان نبودند گناهی بس بزرگ باشد . دیگر ندانستم که چه بر ما گذشت . این جریان عاطفه ها بود که ما را در راستای لحظه به پیش برده و این باور وامید را در ما زنده می کرد که ملت بیدار شده است . ملت امروز می داند که چه می خواهد . ملت امروز دین را در وجدان خود می بیند .ملت امروز دین را در شکست خود خواهی ها می بیند ملت , امروزبه آرمان مقدس خود ارج می نهد . احساس می کردم که ستونهای تخت جمشید جانی دوباره یافته اند . قلب آنان به شدت بیشتری می تپد . آنان میراث گرانبهای تاریخند . آنان پیام دیروز نسل دیروز را به ما رسانده اند . آنان از گذشته هاییآمده اند که ما تنها وصف آن را شنیده ایم . بعد ازرئیس جمهور برای حسن ختام و دقایقی چند کلماتی را در وصف این منطقه و تخت جمشید مقدس بر زبان آوردم . گویی هر چه می گفتم و هرچه در این سرزمین پاک از شکوه و ابهت آن می گفتم انگار که نتوانسته ام حق مطلب را اداکرده باشم . ...-عزیزان من ! این سنگها چون شما در سینه دلی دارند . قلبشان همان قلب تپنده تاریخ است . قلبی که از حرکت نمی ایستد . زنده است و به فرمان آن که دلهای ما را به هم نزدیک می گرداند زنده خواهد ماند تا به دشمنان این آب و خاک بگوید آن چه بر این سرزمین حکومت می کند عشق است و مهربانی .. آن چه که می خواهد عدالت بر سر این سرزمین سایه افکند دلهای چون آینه روشن شماست . این ستونهای خسته و شکسته راست قامتان جاودانه تاریخند . فریاد نسلها و عصر ها .. و ما با هم در این جایگاه مقدس به ستونهای مقدسی که شاهد اشکها و لبخند ها بوده پیمان می بندیم که تا اعتلای ایران عزیز و بر آوردن این مروارید درخشان از دل صدف تاریخ دمی از پای نخواهیم نشست .. تا آخرین نفس تا آخرین قطره خون فریاد خواهیم زد ایران من ! ایران مقدس من ! بازمانده نسل پاک آریا ! روح شجاعان درخاک خفته تاریخ بیدار است و نگاهشان به دستهای شما و اندیشه های مقدس شماست .. ایران همیشه سربلند بوده خواهد بود . هیچ طوفانی پیکر چون کوه استوارش را در هم نخواهد شکست . غرش هیچ رعدی فریاد ایران و ایرانی رانخواهد توانست که خاموش سازد . با شما هستم با من خواهید بود این بار با هم یک دل و یک صدا فریاد خواهیم زد ایران من رهایت نمی کنیم خاک پاک من ! زمین و آسمان را از برکت وجودت گلستان کرده بر لاله های سرخ ترانه های شادی خواهیم خواند . احساس کردم که پادشاه فقید در قالب شاهزاده رضا نشسته به من و جمعیت لبخند می زند . سرم را بر گرداندم تا بتوانم به سخنرانی امادامه دهم . آخر ملکه سابق .. مادر رئیس جمهور فعلی و رئیس مجلس که سراسر سخنرانی را نباید این چنین احساساتی شود . ..نمی تونستم ادامه بدم .. خدایا کمکم کن . چرا من این جوری شده بودم . چرا .. خدایا هرکی که ظاهر منو می دید درد هامو نمی دید این درد ها حالا داره خودشو در سرزمین درد آشناها نشون میده . کمکم کن تا بتونم بر خودم مسلط باشم .خیلی ها دورمو گرفته بودند از محافظین گرفته و از اونایی که برای سلامتم نگران بودند . آخه من توانایی اون سالها رو نداشتم . نفسم می گرفت . و حالا صدام هم گرفته بود . مثل دل گرفته من . از جمعیت خواستم که دورمو خلوت کنند .. حس کردم که همسرم داره به سمت من میاد . با زیبا ترین لبخند هایی که در زندگیم دیده بودم . لبخندی که به من آرامش می داد . اون هنوز این فضا رو ترک نکرده بود .. به طرفش رفتم . صورت مهربانش را بوسیدم . دلم می خواست لمسش کنم . دستهایم را به طرفش دراز کردم . او رفته بود . -مادر حالت خوبه ؟/؟ ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#57
Posted: 15 Jan 2014 21:21
من آمــــــــــــــــــــــــــــده ام ۵۶
بیست و ششم دیماه آمده بود .. روزی تلخ و جانگداز .. روزی که با دنیایی از خاطره های تلخ و شیرین با سر زمین مقدس خود وداع گفته بودیم . دلم می خواست در این روز به خاطر همسرم سخنرانی می کردم . به خاطر لحظاتی که با دلی پر از درد و وجودی سراسر غم و اندوه سرزمینش را ترک کرد و به غربت شتافت . می دانستم که هنوز هم خیلی ها نمی دانند که چرا او در آن روز سر زمینش را ترک کرده بود ولی بیشتر ها می دانند, می دانند که او ملتش را دوست می داشت نمی خواست که مردم بیگناه کشته شوند اما امریکا و ایادی او این را نمی خواستند . شاید به صلاح نمی بود که من بخواهم در این نظام از شاه و شاهنشاهی بگویم اما دلم طاقت نمی آورد .. حتی اگر شده در مراسمی کوچک و خودمانی باید که از این روز می گفتم . از روزی که با دنیایی از درد وابر های سیاه اندوه بر فراز آسمان زندگی خود این خاک پاک را ترک گفته تا که شاید اندوه ملت مبدل به شادی گردد اما زهی خیال باطل ! خوشبختانه شرایط طوری فراهم گردید که این امکان برای من فراهم شد که از آن روز بگویم . از آن روز بخوانم و فریاد بزنم .. دلم می خواست آن گونه بگویم که درددل محمد رضا شاه آریامهر باشد . درست سی و هفت سال می گذشت از روزی که او سر زمین خود را ترک کرده بود . بیست و ششم دیماه هزارو سیصد و نود و چهار .... متنی رو آماده کرده بودم تا از روی اون و گاهی هم با فریاد دل خود اونو برای حاضرین و میلیونها ایرانی بخونم . دلم می خواست همسر من پادشاه این سرزمین بیش از هر زمانی احساس کنه که تنها نیست . خیلی سخته تمام تلاشتو واسه ملتی بذاری که جز رفاه و آرامششو نمی خوای و به خاطر اشتباهاتی که جبران پذیر بود تمام رشته ها پنبه شه . درست به مانند لیوانی که نود درصدش پر آب باشد اما به قسمت خالی آن نگریسته شده آن چنان بر زمینش بزنند که دیگر از پر و خالی و لیوان نشانی نباشد . ..... و من در روز بیست و ششم دی ماه نود و چهار سخنرانی خودمو به این صورت آغاز کرده و ادامه اش دادم تا ساعتی را به زبان مردی سخن بگویم که می دانم روحش این روز ها به آرامش رسیده است ........ بنام خداوند پاک جهان آفرین ...به یزدان این آسمان و زمین .. من امروز از زبان مردی سخن می گویم که قلبش به خاطر شما می تپید . از زبان مردی که رفاه و آسایش شما را می خواست .. از زبان مردی که ایرانش را دوست می داشت و شاید غرق در پیشرفتها و توسعه های اقتصادی ,نظامی , سیاسی و صنعتی و دیگر زمینه ها شدن نقطه ضعفهایی را هم در اداره بعضی امور به دنبال داشته است .. اما او صدای شما را می شنید .. او می دانست که شما چه می خواهید حتی اگر بدون او بخواهید . او از این سر زمین پر کشید . او پرواز کرد و در غربت جان باخت .. جان باخت تا جان پاکش را در کنار شما تا بر فراز این سر زمین ببیند . او آمد تا بگوید که تنها نیستید هرچند که دیگر او را نمی بینید . اما او با روح پاک خود شما را می بیند . همچنان در اندیشه شماست . در اندیشه سر زمینی که جان خود را بر سر آن نهاد . خسته و بیمار و افسرده به غربت رفت .. سکوت کرد تا شما فریاد بزنید . اشک ریخت تا شما لبخند بزنید .. خون دل خورد تا دلهایتان گلستان گونه گردد .. نمی دانم آیا آنان که قلبش را شکستند دلهایشان آرام گرفت یا نه ؟ من امروز نمی خواهم کسی را محکوم کنم .. من در اندازه ای نیستم که بخواهم بر تک تک انسانها عقیده ای را تحمیل نمایم . انسانها آزاد آفریده شده اند . باید که آزاد بیندیشند آزاد تصمیم بگیرند و هر انسانی فقط یک رای دارد و در این آزادی باید که اندیشه ها و آرا در کنار هم قرار گیرند تا عدالت اجتماعی بر قرار گردد . پس شعور شما ملت در هر دوره ای ارزشمند است و من تنها می خواهم از زبان انسانی بگویم که تا آخرین لحظه زندگیش در کنارش بودم و او اینک در کنار من است . گویی که در هر لحظه و در هر ثانیه ای به من می گوید که چه کنم که چگونه با شما باشم . چگونه برای وطنم باشم .. او با من است با شماست ....بگذارید که اززبان آخرین شاهنشاه ایران زمین بگویم ..محمد رضا شاه آریا مهر شاه شاهان شاه ایران در قلب من است با شماست و این چنین می گوید : سلام بر شما ملت قهرمان .. مردم سرزمین پاک ایران آریایی ! مردم سر زمین کوروش سرزمین اهورای پاک ..اهورایی که همچنان بر پا و بر جایش داشته است . ملت ایران ! بیدار باشید من هم در کنار شما بیدارم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانی .
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
ارسالها: 3650
#58
Posted: 15 Jan 2014 21:24
من آمــــــــــــــــــــــــــــده ام ۵۷ (قسمت آخر)
من بیدارم و خوشحالم که شماهم بیدار گشته اید .. بیدارم و آسوده .. خوشحالم که شیطان را شناخته ایم .. خوشحالم که شیطان را رانده اید . با رفتن من تاریخ نرفته بود .. با رفتن من عدالت نیامده بود . با رفتن من از ابر های آسمان اندوه سیل شادی بر زمین جاری نشد .. من هم با شما گریستم من هم با شما خون دل خوردم .. برای آن چه کاشته بودم .. برای داشته هایی که از دستش داده اید ..اما ایران سرزمین ما سرزمین من سرزمین مقدس شما هنوز استوار و برجاست . استوار است تا استواری شما دلیرمردان و شیر زنان را ببیند . ایران آریایی ما لذت می برد از این که بیگانگان در طول تاریخ نتوانسته اند نام و وجود مقدسش را از صحنه و صفحه روزگار محو نمایند . افتخار می کنم به این که ایرانی بوده ام ایرانی زیسته ام و ایرانی جان باخته ام . افتخار می کنم که هموطن شما قهرمانان هستم . بردباران تاریخ , ملتی بی نظیر که می داند راه سعادتش را اگر که روز گاری نمی دانست حال به خوبی می داند که چه باید کرد !. شاید احساس کنید که بار دیگر آمده ام تا این بار با سایه ای از آن سوی زندگی در کنار شما باشم اما می خواهم بدانید که من نرفته بودم که دگر باره بیایم . من اینجا در کنار شما بوده ام . همیشه با شما و برای شما .. اگر هزاران جان می داشتم نثار خاک پاک وطنم می نمودم . سی و هفت سال می گذرد از روزی که من سرزمینم را برای ملتم ترک نموده در دیار غربت با اشک خون چشمانم را برای همیشه به روی این دنیا بستم اما با چشم دل و جان خویش به شما و اندیشه های پاکتان می نگرم . به آرمان مقدستان که چیزی جز گفتار و پندار و کردار نیک نیست . می خواستند که با قربانی کردن من و شما دنیا را برای خود بخرند اما غافل از آن که اگر بتوان دنیا را خرید زندگی خریدنی نیست . اگر مزرعه ای به وسعت دنیا از آن تو باشد سهم تن و جان تو از آن به چه اندازه خواهد بود تا بتوانی نفس بکشی سخن بگویی و به طبیعت خدا بنگری ؟/؟ دانه های گندم در خاک مقدس می روید اما سهم تو تا به چه اندازه است ؟/؟ می دانستم که شیطان در لباس فرشته آمده است . آمده بود تا باور های شما را بمیراند ..تا نیاز های خود را با شما تامین کند ..آمده بود تا به جای سفره پر رونق زمینی با مائده هایی از بهشت از شما پذیرایی کند . سی و هفت سال تمام شیطان خندید .. فرشته گریست .. و تو برادر من ! خواهر من ! اسیر گرد باد سرنوشت در قهقرای تاریخ سرگردان شدی .. به دامان ایران پاکت چنگ زدی تا سقوط نکنی .. غاقل از ان که ایران مقدس ما هم با طوفانهای زمانه در نبرد بوده است . بیگانگان دوست نما .. زاهدان ریاکار را به سرزمین خود راه دادیم تا راه استثمار خود را هموار نماییم .. می دانم که امروز می دانید که من خدمتگزاری بیش نبوده ام .. فریاد جاوید شاه شما را می شنوم .. اما می خواهم که فریاد بزنید جاوید ایران ! جاوید ایرانی ! جاوید دلهای پاک و مهربان شما ! ملت دلاور ایران زمین ! می شنوم که بار ها و بار ها از این که بدان گونه مرا از وطنم از پاره تنم ترکم داده اید پشیمانید و می خواهید که دل خاک شده این شکسته دل را به دست آورید .. اما بدانید که من از شما گله ای ندارم . من به شما افتخار می کنم .. اگر باید که پوزشی خواسته شود باید که از مام مقدس وطن از ایران پاک از ایران آریایی از ایران مظلوم و استوار خود عذر بخواهیم که او را به دست بیگانه صفت بی دین کافر از خدا بی خبر سپرده ایم که می گفت من .. محمد رضای خدمتگزار, قبرستانهای شما را آباد کرده ام در حالی که او جوانان وطن را سرمایه های این آب و خاک را به خاک و خون غلتانید تا که دیگر فریاد آزادیخواهی و رهایی از بند اسارت سر ندهند .. بیایید از ایرانمان بخواهیم که ما را ببخشاید .. ایران ما بزرگوار است .. ایران مهربان است .. ایران فرزندان پاک خود را می بخشد .. ایران بخشنده است .. بیایید تا سایه سیاه شیطان را هم از این آب و خاک برانیم . شیطان بر دلهای فرشته گونه حکومت می کند . می داند که چه بخواهد . می داند که از چه راهی وارد شود .. شیطان شرف ندارد ..دین ندارد .. شیطان از خدا می گوید ولی از خدا بی خبر است .. شیطان برای شما بهشت می خواهد اما جهنم دنیا و آخرت را برای شما به ار مغان می آورد . شیطان چهره اش را نورانی می سازد .. شیطان یک جادوگر است .. شیطان می کشد و می گوید که این اعدام رحمت است .. لعنت بر توباد شیطان که عبای دین و عمامه تزویر بر سر نهاده تاجهای طلا به یغما برده ای .. من از کنار شما نرفته ام . من با شما هستم .. فرزند من شریک مهربان من همدم روزهای غم و شادی من در کنار شماست و همسر مهربان من ... من جاوید نبوده نیستم .. من چون شما از خاک آمده ام و شما چون من روزی دوباره خاک خواهید شد . تنها اوست که جاودان می ماند .. تغییر نمی کند .. من از کنار شما نرفته ام .. می توان سرمایه ها را خانه ها را کاخها را گذاشت و رفت .. اما خانه های عشق .. دلهای پر محبت .. دوستی ها را روح مقدس خاک مقدس را چگونه می توان بر جای نهاد و آسوده رفت ؟! من به خاطر شما با سرزمینم وداع گفتم . در غربت جان دادم تا به خاطر من و به بهانه من خون فشانی نکنند . مرا بهانه کردند وبه اندازه تمامی غارتگران تاریخ غارت کردند . کشتند و خوردند و ماندند .. اما شما آنان را راندید . دروازه های این سر زمین را باید به روی آنانی که آسایش و آزادی شما را نمی خواهند ببندید . دروغ و تزویر و چاپلوسی و علم کردن دین را دستاویزی برای رسیدن به مقاصد پلید خود قرار دادند . جسم من امروز در کنار شما نیست اما روح من بر فراز این سرزمین می گردد و با فریاد های شاد مانی سینه های پاک شما جانی دوباره می گیرد . اینک وقت بر جای نشستن نیست .. هنوز پیروز نشده اید . باید به پا خواست . به پا خیزید ملت دلاور ایران زمین .. نباید که بر جای نشست . نباید که احساس کرد پیروز شده ایم . دشمن در کمین نشسته است .. دشمن هزاران چهره دارد . گاه چون پلنگ می آید ..گاه چون موریانه .. گاه بچه آهویی می شود تا دل مهربان تو را به رحم آورد دشمن هزاران چهره دارد نه فقط دورو هزاران رو دارد .. وقیح و پرروست . ولایتش وقیحانه نه فقیهانه . من امروز بوی بهشت را درایران بهشتی خود احساس می کنم . دوزخیان هنوز در پی اشغال بهشت ایرانند کور خوانده اند این بار ملت با چشمانی بسته به دنبال آزادی نمی گردد . این بار ملت هوشیار و بیدار است . آزادی را از آغوش گرم و پاک خود رها نخواهد کرد . این بار مسئولیت ها را به گردن دیگری نخواهد انداخت . این بار به دشمن اجازه خود نمایی و رخنه در صفوف خود را نخواهد داد .می توان با دنیا دوست بود .. تعامل داشت .. مهم خود شما هستید که چه می خواهید و چه باید بخواهید .. این شما هستید که باید خود را بسازید نه این که دیگران برای سر نوشت شما تصمیم بگیرند . خوشحالم که شعار های عوام فریبانه مرگ بر اسرائیل و امریکا را رها کرده اید . بر فرض که آنان با طل هم باشند مگر ملایان ادعای خدا گونگی بودن نداشته اند ؟ چرا مردان خدا باید از خلقش هراسان باشند و فریاد های مرگ بر .. سردهند .. جز این که بگوییم این شعار ها جز بی شعوری و تزویر و ریا بیش نبوده است . ای انسان ! تو خود را بساز تا خود به خود از شیطان بگریزی . زنده بمان تا برای دیگری مرگ نخواهی . زندگی کن تا مرگ کسی را نخواهی . خوشحالم که دیگر حنای ملایان و آخوندهای باز مانده از دوران صفوی رنگی ندارد . من از کسی کینه ای ندارم . خداوند در جای حق نشسته .. جایگاه ابدی ما دنیایی نیست که هر لحظه اش به گونه ای دیگر است . زمان می گذرد من هم چون زمان می گذرم .. انرژی باقی می ماند ..و من در کنار شما هستم ..با اندیشه هایتان خو گرفته ام. صدای فریاد شما را می شنوم .. شما هم صدای فریاد مرا بشنوید احساس مرا احساس کنید . من با شما هستم . در کنار شما ..من نرفته ام که بگویم من آمده ام . اما چون شما سالها مرا نخواسته نمی دیدید می توانم با تمام توانم فریاد بزنم آری ای عزیزان ! ای عاشقان وطن ! ای فرزندان ایران من ! من آمده ام ..من آمده ام ..من آمده ام .......... ...........این متنو دیگه در انتها به زحمت می خوندم . چشام دیگه نمی تونست خوب کلماتو ببینه . دریای جمعیت سیل اشک به راه انداخته بود . طوفانی بر پا شده بود . جمعیت مثل امواج از این سو به آن سو می رفتند .. شاهزاده اشک می ریخت .. ایران گریان من هم لبخند می زد .. انگارشاهنشاه به وطن باز گشته ملت او را با تمام وجود پذیرا شدند . به آسمان نگاه کردم .. سیمای زیبا و مظلوم پادشاه را در قلب آسمان آبی می دیدم که باز هم به من لبخند می زند . اشکهایم را پاک کردم تا بتوام بهتر ببینمش . برایش دست تکان دادم . دور و بری هایم با تعجب نگاهم می کردند .. می دانستم که اندیشه هایم را می خواند . به این فکر کردم که روزی من هم به نزد او خواهم رفت . .. چند روز بعد ولی فقیه در زندان خودکشی کرد . او را از مرگ نجات دادند ... وقتی دلیل این کا ر را از او پرسیدند گفت به خاطر مصلحت نظام و حفظ آبروی اسلام بوده است . به او گفتیم که عادلانه محاکمه خواهی شد . او با ما از رحمت سخن می گفت با عدالت کاری نداشت . شب سالگرد شکست انقلاب ایران بود 22 بهمن .. این بار پادشاه جانم را دیدم که به خوابم آمده است .. باز هم با لبخند طلایی خود .. احساس کردم که زنده است . آخرین عباراتی را که درسخنرانی 26 دی ماه 94 و از زبان اوبر زبان آورده بودم تکرار می کرد با چند کلمه اضافه .. عشق من! همسرم ! پسرم ! دخترم ! ای فرزندان ایران زمین ! من آمده ام .. من آمده ام .. من آمده ام .
پایان ... نویسنده .... ایـــــــــــــــــــــــــــــــرانی
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم