ارسالها: 23330
#141
Posted: 5 Dec 2013 15:54
قسمت آخر
نگاهی به امیر انداختم و گفتم : امیر من ...
به طرفم برگشت . حرفم و خوردم و بهش نگاه کردم . نگاهش و بهم دوخت و گفت : زمان به عقب بر نمی گرده سها ... همه چیزتموم شده ... من و تو الان اینجاییم . گذشته رو هر چقدر هم بخوایم عوض کنیم بازم دنبال خودمون می کشیمش .به فکر اینده باش ... گذشته هر چی بوده گذشته
لبخند زدم . خوشحال بودم که ذهنم و می خوند . سرم و خم کردم و به شونه اش تکیه زدم . سرش و روی سرم گذاشت و ادامه داد : خوشحالم که یه تکیه گاه محکم مثل تو کنارمه . خوشحالم که یه زن مثل تو همراهمه ...
نفسم و بیرون دادم و از پنجره های کوچیک به بیرون خیره شدم . دستم و توی دستش گرفت و انگشتاش و ما بین انگشتام قرار داد . انگشتام و دور دستش قفل کردم و لبخند زدم . من در همه حال یه زن بودم
همیشه سعی کرده ام روی پای خودم بایستم .مستقل باشم . دردش و هم تحمل کردم ... تنهایی ... غربت ... فراغ ... اما من تحمل کردم . شاید موفق بوده ام که هر کس بهم رسید گفت : این به کسی احتیاج نداره . مردیه برای خودش ... و البته من به جای خوشحال شدن رنجیدم .
چرا لفظ مرد هم معنی قدرته و زن هم تراز شکست و تسلیم و احتیاج ؟ هیچوقت از خودم ضعف نشان نداده ام اما مرد نیستم من یه زنم زنی که برای استقلاال ... برای هدف ... برای زندگی تلاش کردم . من به زن بودنم افتخار می کنم
**********
چمدون و روی تخت گذاشتم و گفتم : تو استراحت کن ... منم یه دوش می گیرم
سر تکون داد و روی مبل نشست .
دستم و به طرف زیپ های چمدون بردم و بازش کردم . قبل از بلند کردنش امیر گفت : بهتره چند روزی اینجا بمونیم ... فکر کنم خوش بگذره
به طرفش برگشتم . لبخند زدم و گفتم : تا وقتی خوب بشی اینجا هستیم
چشم روی هم گذاشت و پر محبت نگاهم کرد .
دستم و روی چمدون کشیدم و زمزمه کردم : برای به دست اوردنت کم مونده بود عشقم و از دست بدم .
لبخندی زدم
دستم و توی چمدان فرو بردم و به جای نرمی لباسها ... به جای نرمی جعبه مخملی قرمز رنگی که تراشه توش بود ...
سختی کاغذ و لمس کردم .
متعجب زیپش و کامل کشیدم و به دلار های پیش روم خیره شدم .
کاملا روی چمدون خم شدم و دستم و بین پولها فرو بردم . خبری از جعبه ... از قطعه نبود .
به سرعت سر بلند کردم و به امیر نگاه کردم .
امیر دستش و روی دسته مبل تکیه زد و گفت : چی شده ؟
نفسم و پر صدا بیرون دادم و زمزمه کردم : سونا ...
*******
شماره سونا رو گرفتم .
با اولین بوق برداشت و گفت : جانم ؟
-:ما رسیدیم
-:عالیه . همه چیز خوب پیش رفت ؟
لبخندی روی لب اوردم و با ابروهای بالا رفته نگاهم و به امیر دوختم و گفتم : اره همه چیز همونطور که تو می خواستی پیش رفت
قهقهه ای زد و گفت : پس فهمیدی !
سکوت کردم .
گفت : حالا همه خوشحالن . تو به چیزی که می خواستی رسیدی
-:من چی می خواستم ؟
-:تو دنبال پول بودی ... بیشتر از اونی که فکرش و می کنی برات گذاشتم . منم به همون چیزی که می خواستم رسیدم
زمزمه کردم : چیپ ...
با صدای بلند ادامه دادم : باید حدس می زدم تو بی دلیل محبت نمی کنی ... فراموش کرده بودم ادما عوض نمیشن
خندید و گفت : تو عروسیت میبینمت خواهری ... از زندگی لذت ببر
-:راسته که میگن دست بالای دست بسیار است
صدای خنده شاهرخ به گوش رسید .
امیر از جا بلند شد و به طرفم اومد . صدای خنده شاهرخ همچنان ادامه داشت . نزدیک شد و گفت : هرهر ... چه خبرته شاهرخ
زیر گوشم گفت : به همین راحتی ؟
سرم و روی شونه اش گذاشتم و گفتم : قطعه دست ادمش افتاد . سونا خوب می دونه باهاش چیکار کنه
صدای شاهرخ بلند شد : قبل از ازدواج از دوران مجردیتون لذت ببرین
سونا و شاهرخ قهقهه زدند .
سونا گوشی رو قطع کرد و به طرف شاهرخ برگشت .
شاهرخ روی تخت نشست و گفت : حالا چی میشه ؟
سونا ابروهاش و گره زد : چی ؟
-:بین تو و سها
لبخندی زد و گفت : هیچی ... سها به پولاش رسید ... امیر به سها ... و منم به قطعه
شاهرخ از جا بلند شد و گفت : من به چی رسیدم .
سونا دستاش و دور گردن شاهرخ حلقه زد : من ... فقط ، من ...
که هستی؟!
که زندگی مرا به قضاوت نشسته ای
میدانم بی نقص نیستم
و آنقدر زندگی نخواهم کرد که بتوانم باشم
اماپیش از آنکه انگشتانت را
به اتهامی بسوی من نشانه بگیری
ببین دستهایت چقدر آلوده اند !
راز.س ( شاهتوت)
ساعت 01:34 بامداد
17 دی 1391
پــــــــــــایـــــــــانـــــــــــــــــ
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.