ارسالها: 3606
#71
Posted: 29 May 2017 20:07
samanneda27: عالي منتظر ادامشيم
درود بر شما .. تا سه چهار دقیقه دیگه قسمت بعدشو منتشر می کنم .. محبت دارید .. شرمنده ام که به خاطر مشغله ذهنی با تاخیر این داستانو می نویسم ..با احترام : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3606
#72
Posted: 29 May 2017 20:09
مـــــــــــــــن هـــــــــــــــمـــــانـــــــــــــــم ۵۹
وقتی ترانه از ماشین پیاده شد تمام وجودم لرزید .. حس یک گناهکاری رو داشتم که اونو حین ارتکاب جرم دیده باشن و می خواد طوری از میدون فرار کنه که انگاری ندیدنش .. ولی دیگه فایده ای نداشت .. طناز می خواست خودشو بیشتر بهم بچسبونه ولی مانعش شدم ..
سرمو انداختم پایین تا ترانه لرزش منو نبینه . اون اگه دوستم نمی داشت این همه راهو با این ماشینش نباید میومد .. طوری از نگاه کردن بهش شرم داشتم که فقط همینو متوجه شدم که یه عینک دودی رو چشاش و یه روسری رو سرشه ..دلم واسه اون دختری که لباس ساده می پوشید تنگ شده بود.. برای لحظاتی به این فکر می کردم که اون چطوری ممکنه دوستم داشته باشه ؟ آیا این ادامه یک بازی نیست ؟ یک تفریحی که بخواد بهم نشون بده که پیروز شده ..
دزدکی نگاهش می کردم .. نمی تونستم چشاشو ببینم و متوجه شم که درست کجا رو نگاه می کنه ولی می دونستم که سر و چشاش در مسیر منه ...
-هی ! هی ! نگاه کن عینکشو برداشت داره مارو نگاه می کنه و سرشو تکون میده .. طناز اینو گفت و محکم تر بغلم زد ..
-نیگا اقا کامی .. ببین چه جوری سرشو تکون میده . زدیم به خال .. خوب حالشو گرفتی ... یعنی گرفتیم .
طناز فراموش کرده بود که این جا پارکه .. ولی می دونستم این روزا به خیلی بیشتر از اینا هم گیر نمیدن .اون دختر یه جور غیر عادی لمسم می کرد ولی در اون لحظات فکرم از کار افتاده بود ..
-ازجاش پاشده داره میاد این طرف ...
-از من فاصله بگیر طناز .. بلند شو .. بلند شو ..
-نه ..نقشه مون خراب میشه
-به این کارا کاری نداشته باش .. تو داری پولتو می گیری .چیکار به این کارا داری .. -خودت خواستی .. باز نگو من کارمو بلد نبودم ..
-یواش تر دختر! اون می شنوه متوجه میشه ..
طناز از جاش پاشد . حس کردم از این که داره صحنه رو ترک می کنه خیلی ناراحته .. سرم پایین بود .. هنوز ترانه کنارم نیومده بود . ولی حسش می کردم ..وقتی هم که اومد کنارم دیگه سرمو بالا کردم و نگاش کردم .. خیلی خوشگل تر شده بود ..ولی من اون ترانه ساده و بی شیله پیله رو زیبا تر حس می کردم . همونی رو که حس می کردم باهاش هیچ فاصله ای ندارم . یعنی این همون دختره که گرمای تنش واسم یه دنیا آرامش بود ؟ نگاهش منو تا ستاره ها می برد ؟ این همونه که ساندویچشو مث گرسنه های افریقا با عشق و حرص گاز می زد ؟ این همونه که وقتی بغلم می کرد وقتی بغلش می کردم دیگه از دنیا هیچی نمی خواستم ؟ همونی که با صدای خنده هاش حس می کردم که شاد ترین آدم دنیام و طاقت اخماشو نداشتم ؟.. انگار نمی دونستیم چه جوری این سکوتو بشکنیم .. گیج شده بودم .. مگه اون نمی خواد با افشین با پسرعموش ازدواج کنه ؟ قاطی کرده بودم .. یعنی زده به سرش و می خواد بیاد سمت من ؟ من باید کدومو باور کنم .. اگه اون چیزی رو که دوست دارم باور کنم چی رو باید قبول کنم ؟ نمی تونم بد بختش کنم ..
ترانه : می بینم هنوز هیچی نشده رفتی با یکی دیگه ؟ این بود عشق و دوست داشتنت ؟ -تو یکی واسم از دوست داشتن نگو .. تو با اون شرایطت اومدی سمت من .. تو می دونستی ..
برای لحظاتی نگاهش با نگاهم تلاقی کرد ... نگاهی مملو از عشق و سرزنش ..
-متاسفم برات کامی .. فکرشو نمی کردم ..
-بس کن ترانه . خسته نشدی از بازی دادن من ؟ داری با من تفریح می کنی ؟ تو برنده شدی .. بردی .. تو با قلب من بازی کردی .. ببینم افشین هم باهات توی این بازی دست داره ؟ ازش اجازه گرفتی که اومدی به دیدنم ؟ تعقیبت نکرده ؟
-خیلی بچه ای کامی .. فکر می کردم پخته شدی .. من هیچ حسی به اون ندارم ..ولی تو می خوای منو پاس بدی به اون ..می خوای کاری کنی که دیگه بهت فکر نکنم . تو به این راحتی می تونی یکی دیگه رو بغل کنی ؟ تو چطور تونستی یک شبه این قدر راحت منو کنار بذاری ؟ تو چطور تونستی خودت رو فریب بدی ؟ گیریم من ترانه بد , من حقه باز , من فریبکار , تو که دوستم داشتی تو که واسه عشقت واسه خودت ارزش قائل بودی .. عشقت همین بود ؟
لبامو می جویدم و به خودم فشار می آوردم ...نزدیک بود بهش بگم همه این کارا واسه اینه که خوشبختی تو با من تضمین نمیشه .. دنیای تو جدای از دنیای منه ... ولی نگفتم اینو .. می خواستم بره .. بره و منو با بد بختی هام تنها بذاره .. بره .. من جلو اشکامو گرفته بودم ولی اون این کارو نکرد .. گذاشت که اشکای قشنگش از گونه های قشنگش بریزه پایین .. وقتی به آرومی هق هق می کرد التماسو درصداش می خوندم .. دلم می خواست بغلش کنم و بهش بگم یه دوچرخه قراضه هیچوقت با یه ماشین شیک و مدل بالا ازدواج نمی کنه .. برو دنبال زندگیت .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3606
#73
Posted: 1 Jun 2017 17:19
مـــــــــــــــن هـــــــــــــــمـــــانـــــــــــــــم ۶۰
طاقت دیدن اشکهای پاکشو نداشتم .. ولی به چشای خیسی خیره شده بودم که می دونستم داره سرزنشگرانه نگام می کنه .
-چیه عشقت فرار کرد ؟ اصلا نپرسید من کی هستم ؟ اونم مث من حتما تاریخ مصرف داره .. اگه یه لباس کهنه تنم کنم لباس وجودم نو میشه ؟
-دروغ گفتن ربطی به لباس نو و کهنه نداره
-من که همه چی رو واست توضیح دادم .. خیلی صادقانه .. قبول دارم باید از اولش همه چی رو بهت می گفتم ..
-ترانه من نمی تونم خودمو مقید به ازدواج کنم . می خوام راحت باشم . راحت زندگی کنم .. یعنی درد سر نمی خوام ..
-یعنی می خوای بری دنبال تفریح ؟ پس چرا وقتی با من بودی اینا رو از من نخواستی .
-تو این جوری نشون ندادی , راستش چراغ سبز نشون ندادی ..
-ولی من تو رو خیلی بهتر از اینا دیده بودم و شناختمت .. این خودتی که داری این حرفا رو تحویلم میدی ؟ تو چت شده .
-نمی تونم .. خونواده ات .. بین من و تو خیلی فرقه . منم نمی تونم و نمی خوام زن بگیرم . تو به من دروغ گفتی .. بسه دیگه بس کن .. دست از سرم بر دار .
-چند جور حرف می زنی کامیار خان . اصلا خودت هم با خودت قهری . خودت هم با خودت دشمنی داری . حرف حسابت معلوم نیست چیه . ولی همینو می دونم من یکی اهل خیانت نیستم .. توچطور تونستی این قدر راحت بری و با یکی دیگه رو هم بریزی .. طور دیگه ای می تونستی انتقام بگیری .
-مگه تو عاشقم بودی که من بخوام ازت انتقام بگیرم .؟ خانوم ! من دارم زندگی خودمو می کنم . چند وقتی هم با هم خوش گذروندیم و دیگه همه چی تموم شد و رفت . دیگه این دوره و زمونه عشق کیلویی چند ؟ الان پسرا و دخترا طرفشونو ساعتی عوض می کنن . تو اولین مورد من نبودی و آخریش هم نیستی ...
یه نگاهم به ماشین نوک مدادیش بود و یه نگام به چهره خوشگلش .. اون نمی تونست برای من باشه .. من چه جوری یه زمانی می خواستم یه دختر پولدارو تورش کنم و به خاطر پولش باهاش عروسی کنم ؟! من نمی تونستم زندگیشو خراب کنم . من عاشقش بودم . باید می ذاشتم اون بره .. اون بره و به خواسته هاش برسه ..من شاید براش یه جرقه ای بودم که فکر می کرد تبدیل به یک شعله شده یا یک انفجار اما این آتیش زود خاموش می شد .. حس کردم که با تمام وجودم دوستش دارم .. عاشقش بودم که ازش گذشتم . گذشتم تا خوشبخت باشه . حالا دیگه نمی شد به این کارم گفت لجبازی . من اون دختر ژولیده رو می خواستم .. اصلا حالیم نبود چی دارم میگم فقط یه لحظه فشار و ضربه کف دستشو رو صورتم حس کردم .. داشتم به موفقیت نزدیک می شدم .. باورش شده بود .. در همین لحظه طناز هم خودشو از گوشه کنارا رسوند .. نمی تونستم سوتی بدم و چیزی بهش بگم . دوست نداشتم که بیاد وسط ما . نمی خواستم بیش از این ترانه مهربونمو اذیت کنم . بذار فکر کنه دیگه دوستش ندارم . بذار بره و خوشبخت شه . بذار بره و با یکی از طبقه خودش ازدواج کنه . شایدم با شوهرش بره اون ور آب , ولی خدا کنه نره .. همین که توی شهرمون باشه .. باد بوی اونو به مشامم می رسونه .. همون که حس کنم حالش خوبه واسم کافیه .
طناز : چی شده خانوم ..این روزا اینقدا هستن که هنوز یه ماه از ازدواجشون نگذشته از هم طلاق می گیرن ... شما که با هم فقط یه سلام علیک داشتین ..چی شده بزرگش کردین ...
دلم می خواست با دو تا دستام گلوی طنازو فشار می گرفتم تا خفه شه ..ولی نمی تونستم جلوی ترانه این کارو انجام بدم ..
ترانه : خیلی بی شخصیتی . از اونایی که هر روز بغل یکی می خوابی .
-خانوم ژیگولو . شما اگه هر روز بغل یکی بخوابی نشون نمیده چون بچه پولداری .. اگه شکمتم بالا بیاد یه جورایی می فرستیش پایین .
-بس کن طناز . حوصله کل کل شما دو تا رو ندارم .
ترانه سرشو انداخت پایین و رفت . .. وقتی که مطمئن شدم اون از اون جا دور شده دست طنازو گرفتم و کشوندمش پشت درختایی که دید کمتری داشته باشه .. شونه هاشو فشردم و تا می تونستم هرچی از دهنم در میومد بهش گفتم ...
-بس کن .. چرا دق دلی هاتو سر من خالی می کنی ؟ مگه خودت نگفتی می خوای از دستش خلاص شی ؟ اگه دوستش داری چرا اذیتش می کنی ؟ اگه دوستش نداری چرا منو اذیت می کنی ؟
-خفه شو عوضی .. تو همون لیاقتشو داری که بغل این و اون بخوابی . کی بهت گفت دخالت کنی ؟
-آقا کامیار این جور باهام رفتار نکن . من مثل اون دختر نیستم که اونو شکستیش . من واسه خودم شخصیت دارم .. به من میگن تن فروش .. اما من تن فروش نیستم ..من تنمو کرایه میدم .. من نه تنمو می فروشم نه روحمو .. یکی مثل تو اومد و مدعی عشق و عاشق بودن شد .. من که نمی خواستم معتاد شم ..من که نمی خواستم محتاج یه لقمه نون شم .. تنم مال خودمه .. ربطی به کسی نداره که من چیکار می کنم . ترانه تو بهم توهین کرد . من ازاین که هرروزبغل یکی بخوابم باید شرمم بیاد ولی اون مردایی که هر روز یکی رو واسه بغل خودشون انتخاب می کنند نباید خجالت بکشن ؟ .. من مجبورم واسه من خوابیدن بغل این و اون ننگ نیست ولی توهین کردن اونم به این سبک خیلی زشته .. ترانه و امثال ترانه واسه من چیکارکردن ؟ .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3606
#75
Posted: 4 Jun 2017 21:23
https://www.looti.net/36_7538_1.html
دل نوشته های ایرانی : شامل داستانهای کوتاه .. قطعات ادبی ..خاطرات ..جملات کوتاه ..و کاریکلماتور و مطالب متفرقه دیگر
https://www.looti.net/36_8643_1.html
رمان یا داستان چند قسمتی استاد عشق
https://www.looti.net/36_8671_1.html
رمان شکست سراب
https://www.looti.net/36_8089_1.html
رمانی از واقعیت به نام عشق وجدایی
https://www.looti.net/36_8094_1.html
رمان من آمده ام ..
https://www.looti.net/36_7821_1.html
رمان واقعی مثلث عشق
https://www.looti.net/36_7716_1.html
رمان عشق وثروت وقلب
https://www.looti.net/36_7651_1.html
رمان نقاب عشق
https://www.looti.net/36_7551_1.html
رمان سیزده عشق
https://www.looti.net/36_7526_1.html
معراج عشق ..گفتگوی خودمانی من با خدا
https://www.looti.net/36_7224_1.html
بهترین رمان و نوشته ام از نظر خودم : ندای عشق
https://www.looti.net/12_7195_1.html
رمان آبی عشق
https://www.looti.net/36_8800_1.html
رمان در دست نگارش و انتشار من همانم
اینو هم جهت آمار تکمیلی آوردم اگه بازم نوشته دیگه ای به یادم اومد لینکشو می ذارم
اینا در تالار خاطرات وداستانهای ادبی هستند و گوناگونی مطالب را در تاپیک دل نوشته های ایرانی می توان دید البته غیر از سه داستان .. بقیه اونایی که ازشون به عنوان رمان یاد کردم در واقع شبه رمان هستند .. ممنونم از پیگیری و همراهی شما نیما جان .. لطف دارید .. بر قرار باشید .. با احترام : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3606
#76
Posted: 20 Jun 2017 22:19
مـــــــــــــــن هـــــــــــــــمـــــانـــــــــــــــم ۶۱
من ترانه رو رنجونده بودم و اون رفته بود .. دلم می خواست سرمو بکوبونم به دیوار های پارک .. به نیمکت آهنی .. به سنگ به درخت .. نمی خواستم جلوی این دختره کم بیارم ..
-وایسا کجا داری میری .. بیا این پولتو بگیر ..
-نخواستم ..
ولی اسکناسو از دستم قاپید ..
-دیگه باهام کار نداری ؟ از فردا می تونم به کار و کاسبی ام برسم ؟
-نمی دونم هر کاری دوست داری بکن ..
طناز : ولی من نامرد نیستم . تنهات نمی ذارم ..
-دیگه پولی ندارم بهت بدم .
-کی ازت پول خواست . می خوام کنارت باشم . می دونم ناراحتت کردم ولی نمی خواستم این کارو بکنم
-چه عجب ! قبول کردی که حالمو گرفتی ..
-آخه نمی دونستم وقتی که می خوای از دست یکی خلاص شی غم و غصه های اونم برات با ارزشه .. اونی که می گفت عاشقمه وقتی شیره منو کشید منو مث یه تفاله انداخت دور . واسش همه کاری می کردم . خشک و خالی حاضر بودم کنارش باشم . -توهم یه جور دیوونه ای دختر
-خودم اینو می دونم .. این دوره زمونه عشق دیگه گم و گور شده اگه دیدیش سلام منو بهش برسون ..
-عشق که خودش پا نداره که گم و گورشه ..من و تو هستیم که اونو می فرستیم بره طناز : اینم یه حرفی ...ولی تو خیلی خوبی آقا کامی .. شاید مثل بقیه پسرا خرده شیشه هایی هم داشته باشی .. ولی شیشه ریزه هات زود می ریزه زمین و اون وقت صاف صاف میشی ..
-لفظ شما درد نکنه طناز خانوم . ممنونم از این تعریف قشنگت
-قابلی نداشت ما اینیم دیگه .. هر با مرامی رو که ببینیم دوست داریم ازش تعریف کنیم -دختر چرا رنگ و روت پریده ..
-چیزیم نیست ..
-طناز تو باید ترک کنی ..
-نه نمیشه ..نمیشه نمی تونم . کاری به کار من نداشته باش ..مگه من بهت گفتم که با اون دختره چیکار کن؟ .. دست از سرم بر دار .
طناز هم رفت و تنهام گذاشت . ترانه رو رنجونده بودمش .. می دونستم که دیگه امیدی به این نیست که ما به هم برسیم . دنیا این جوره دیگه . همه آدما به همه خواسته هاشون نمی رسن . خیلی ها خیلی ها رو دوست دارن و عاشق همن . هر دو طرف باید اراده ای قوی داشته باشن .ولی انگاری فقط اراده داشتن شرط نیست .. باید شرایطشون هم به هم بخونه و بخوره .. ولی مگه عشق شرایط حالیشه ؟ یعنی من و ترانه می تونستیم با هم باشیم ؟ اون با افشین نرفته ؟ اون چه جوری می تونست خونواده شو قانع کنه .. گیریم می تونست این کارو انجام بده . اگه خونواده من توسط خونواده اونا و فک و فامیلاش تحقیر می شدن چی ؟ من چه جوری می تونستم اشک های مادرو گرفتگی پدر رو تحمل کنم . می دونستم ترانه این کارو نمی کنه ترانه خیلی خوبه . احترام همه رو نگه می داره . از طرفی چه جوری دلم میومد خود ترانه هم بره زیر سوال .. کار خوبی کردم که ادامه ندادم .. خیلی کار خوبی کردم . اصلا چرا باهاش دوست شدم ... پسر تو قاطی کردی ها ..تو که نمی دونستی اون مایه داره ... ولی تو که مایه دار می خواستی کامی .. مثل این که زیادی قاطی کردی .. تو عاشق دختری شدی از تیپ و کلاس خودت , از کجا می دونستی که اون خیلی کلاس بالاست ... ولی مگه عشق کلاس ملاس حالیشه ؟ .... خدای من داشتم با خودم کلنجار می رفتم آسمون ریسمون می بافتم و سوال و جواب های الکی می کردم از خودم ...جواب مشتریا رو باید می دادم . تازه داشت کارم می گرفت . یه تقی به توقی خورده بود . پاشدم و رفتم به دنبال بد بختی هام . به پدر و مادر و خواهرم باید فکر می کردم . بعضی وقتا آدما می رسن به جایی که حتی وقت عذاب کشیدن هم ندارن . زندگی بیشتر از اشتباهات ما شکل می گیره تا کارای درستمون ..
تا پاسی از شبو کار کردم . سعی کردم کمتر به ترانه فکر کنم ولی مگه می شد . صبح روز بعد تا مغازه رو باز کردم سر و کله طناز پیداش شد .. من که بهش گفته بودم دیگه باهات کاری ندارم . خیلی ناز کرده بود .. قیافه اش اززمین تا آسمون فرق کرده بود ..
-اگه غلط نکنم دیگه می خوای کار و کاسبی ات رو شروع کنی ...
اینو که گفتم انگار بد ترین فحش ها رو بهش داده باشم ..
-چی شده مگه چی بهت گفتم ؟
-گفتن داریم و گفتن .. آره من یک هرجایی ام یک هرزه ام . کار و کاسبی من اینه هر روز با چند نفر باشم ولی هر روز با روز قبل فرق می کنه .. رو عادتی که داشتم خواستم اول به تو سر بزنم .. دستت درد نکنه آقا کامی خیلی هوامو داشتی .. بالاخره واسه به درد آوردن دل یه دختر کلی کاسب شدیم .. خیلی مدیون شمام ..
-چرا این مدلی حرف می زنی ..
-هیچی خواستم بگم می تونم چند بار باهات باشم و هیچ پولی هم ازت نگیرم ..منم می تونم یه کاری بکنم که تحقیر نشم شرمنده نشم ..
-حوصله تو رو ندارم طناز ..من نمی خوام اونی که توی بغل من می خوابه توی بغل یکی دیگه هم بخوابه ..
نگاهی حاکی از درد و دنیایی رنج بهم انداخت که حس کردم نباید حس خودمو بهش می گفتم تازه من دلم پیش ترانه بود چطور می تونستم پیشش بخوابم ؟ در عالم خودم بودم که دیدم غیبش زده ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3606
#78
Posted: 31 Jul 2017 16:11
nimashadravan: سلام اقای ایرانی
خسته نباشید
ما همچنان منتظر ادامه داستان هستیم.
درود بر نیمای عزیز حتما نیما جان .. این دوماه اخیر شرایط روحی خوبی نداشتم سعی می کنم امروز یا فردا شروع کنم .. لطف دارید .. با احترام : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3606
#80
Posted: 31 Jul 2017 21:38
nimashadravan: ای وای اقا خیلی شرمنده
امیدوارم که مشکل خاصی نبوده باشه
واقعا داستانهای جالب و جذابی هستن خصوصا ندای عشق واقعا عالی
انشااله که حال روحی و جسمی بهتر بشه و ما در کنار شما فیض ببریم از داستانهای جذابتون
با تشکر فراوان
درود بر شما نیما جان گل و دوست داشتنی .. شما لطف دارید شرمنده می فرمایید ..الان قسمت دیگه ای از این داستان رو منتشر می کنم . به وجود دوستان گلی چون شما افتخار می کنم ...پاینده باشید ... ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود