ارسالها: 6216
#12
Posted: 29 Jan 2016 23:51
mohan25: الان اینایی که نظر دادن خیالشون راحت ایدز نمیگرن
اره
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 3
#13
Posted: 30 Jan 2016 00:54
تنها چیزی که خوشحالم میکنه اینه که اینجا هستی و فعالیت میکنی .
دوست صمیمی و عزیزم.یادش بخیر چقدر دعوا و اشتی میکردیم اسپم دادم ولی خب نمیشه اسپم نداد بعد مدتها
ویرایش شده توسط: Nazanin_Md
ارسالها: 6216
#14
Posted: 30 Jan 2016 12:18
Nazanin_Md: تنها چیزی که خوشحالم میکنه اینه که اینجا هستی و فعالیت میکنی .
منم خوشحالم که میبینمت
اما رمان هم بخون
Nazanin_Md: دوست صمیمی و عزیزم.یادش بخیر چقدر دعوا و اشتی میکردیم
واقعا یاد اون روزا بخــــــــیر
Nazanin_Md: اسپم دادم ولی خب نمیشه اسپم نداد بعد مدتها
خوب کردی باید برای مدیرا کار درست کنیم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#15
Posted: 30 Jan 2016 12:25
قسمت سـوم
و توضیح داد و اینگونه بود که مخ مارو تیلیت کرد!
فقط من موندم چجوری دندون مصنوعی هاش در نمیومد با این همه زر زر کردن !
بعدم با یه خسته نباشید رفت بیرون...یه نگاه به اطرافم کردم همه ردیف پشتیا خواب بودن ! وسایلمو جمع کردمو رفتم سلف یه چایی گرفتم نشستم یه گوشه با یه شکلات نوش جونش کردم
اوه اوه الان کلاس شروع میشه !
وای نه! بازم ردیف اول
بی حوصله نشستم یعنی خاک تو سرم بکنن با این روابط عمومیم یه دوستم پیدا نکردیم لااقل یکم باهاش بحرفیم شاد شیم !
تو این فکرا بودم که یه دختر خوجل بانمک نشست پیشم !
کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستم !
برگشتم طرفش
_سلام من افرام
خعلیم شیک !
_سلام گلم خوشبختم منم رویام !
باهم دست دادیم
رویا: وای صبح خواب موندم دیگه کلاس ساعت اول رو بیخیال شدم استادش چطور بود؟
_یه فسیل خشک کل 2 ساعتو بدون اینکه حتی اسممونم بپرسه درس داد !رویا کلی به لحن حرصیم خندید...نمیدونم چرا از نظر همه حرص خوردن من خنده دار به نظر میومد !
رویا: اشکال نداره همین فسیلا نمره میدن !
نیم ساعتی منتظر موندیمو استاد نیومد ! اخرشم یکی رفت از مدیرگروه پرسید و اومد با یه لحن خنده دار گفت : امروز کلاس کنسله بپاچین بیرون !
همه جیغ زدیم و پاچیدیم بیرون!
_رویا بیا میرسونمت
_نه عزیزم مرسی خودم میرم
_بیا دیگه تعارف نمیکنم !
بعد از کلی اسرار بالاخره راضی شد!
توی راه طبق معمول کل زندگیشو فهمیدم! یه برادر بزرگ داره که آمریکا درس خونده! باباش یه شرکت واردات و صادرات قطعات الکتریکی داره و...
خلاصه سرشو خوردم...رسیدیم در خونشون
اوه ، یکی منو بگیره غش نکنم!
خونه نیست که قصره! انقد که خوشگل بود !
زود خودمو جمع کردم تا فکر نکنه آدم ندید بدیدیم!
قبل از اینکه بره شمارشو گرفتم خدافظی کرد و رفت...توی راه هنوز توی کف خونشون بودم که یهو یاد مهمونی شب افتادم...مسیرم رو به سمت آرایشگاه ملیکا تغیر دادم
رفتم تو ، از شانس خوشگلم سرش خلوت بود !
یه دستی به ابروهام کشید
بیشتر از کارش کم حرفی ملیکارو دوس داشتم مثل بقیه همکاراش مخ آدمو نمیخورد !
زنگ زدم به مامان و پرسیدم که مهمونی چیجوریاس و با جمله ی
_بزن بکوبه !
مواجه شدم و کلی ذوقیدم ! آخ جوووون
قرار شد برم خونه دوش بگیرم عصر دوباره برم برای آرایش و موهام...من چه جیگری شوم امشب! بعد حساب کردن اومدم بیرون ، تازه ساعت 12 بود
رفتم خونه در رو باز کردم
_مامان ، مااااام ، مامییییییی ، ننه ، ماماااااااااان ؟
عه گلوم جر خورد این ننه ما کجاس ( خوانندگان عزیزم شما ننه منو ندیدین؟ )
بعد از کلی گشت و گذار تلفن خونه رو بین دوتا بالشت مبل پیدا کردم ! علاقه ی خاصی به اون مکان داره برای گم شدن !
_ الو ننه کجایی ؟
_بیرونم بعدم میرم آرایشگاه شبم بابات میاد دنبالم بریم مهمونی تو خودت برو
_عاشق این حس مادرانتم من بوس ماچ تف بای
خدایی خوابم میومد! رفتم تو اتاقم و غش کردم رو تخت
***
اوفففففف چقد شلوغه اینجا !!!!! واااااا اینجا که سالن کنسرته!!!! من روی سن چیکار میکنم!!!
صدای آهنگ بلند شد ای بابا حالا چیکار کنم! ناچارا شروع کردم به خوندن
این چه صداییــــــــــــــــــه !! چه خشی داره ! ظاهرا ملت خوششون میاد چون دارن قر میدن !
همینجوری تو حس بودم داشتم میخوندم...بهو جو گیر شدم و چرخیدم ، یه آینه پشت سرم بود
جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ !
یه پیرزن با کله گنده و دماغ بزرگ و یه خال گوشتی گنده رو دماغش...ننه این منــــــــــــــــــم!!!
جــــــــــــــیـــــــــــــــــغ
" شلوراو جوووون درآر بچرخ با ... برام "
با صدای آلارم گوشیم شیش متر پریدم هوا....چند لحظه منگ بودم...
" برقص تو نور برام..."
پریدم رو گوشیو قطش کردم خاک بسرم با این الارمم ! همه آلارمامم مورد دارن !
بلا به دور خدااااااا این چه خوابی بووووود !
مردم خواب دشت و گل و بلبل میبینن این چه وضعشههههه !
همینجوری داشتم به خودمو خوابم بد و بیراه میگفتم که یاد مهمونی افتادم
واااااای آرایشگاااااه
کلی گشتم تا اینکه یه پیرهن زرشکی که پارسال خریده بودمو پیدا کردم سریع برداشتمش با کیف و کفش مورد نظرم و پیش به سووووی ملیکا ...
***
به به چه جیگری !
(وجدان: بی تربیت به خودت چشم داری ؟
_شوما خفه آخه نیگا جه جیگری شدمممم !
وجدان: ایش !)
نیم ساعت بعد بابا اومد دنبالم
***
به ویلایی که بابا ماشین رو توی پارکینگش پارک کرد نگاه کردم
اینجا چقد آشناس
هیییییییی اینجا که خونه رویا ایناس!!!
چه باحال آشنا در اومدیم ! خخخ
مهمونی تو سالن بود ولی همه جوونا تو حیاط بودن...با چشم دنبال رویا میگشتم ولی ندیدمش ! نمیدونم شایدم دیدمش ولی قیافه با آرایششو نشناختم !
رفتم تو چشم گردوندم و مامانو پیدا کردم ، اول با راهنمایی یکی از خدمتکارا رفتم توی یکی از اتاقا و لباسم رو عوض کردم
یه نگاه کلی توی آینه ی قدی به خودم انداختم...موهام رو بالای سرم بسته بود و پایینشون رو فر کرده بود که چهرم رو شیطون تر نشون میداد
از اتاق اومدم بیرون رفتم طبقه پایین پیش مامان
سلام کردم ، مامام به خانوم شیک پوش جفتش اشاره کرد و گفت
_سوگند جون دخترم افرا ، افرا خانوم سلطانی همسر دوست بابا
باهاش سلام علیک کردم خیلی خانوم مهربونی بود پوست سفید چشمای سبز و عسلی خییییلیییی خوشگل که کت و شلوار مجلسی بادمجونی پوشیده بود با یه شال یاسی
خانم سلطانی : افرا جان خیلی خوشگلی ماشالا به مامانت رفتی !
خخخخ نیگا مامانم چه ذوق کرد ...
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#16
Posted: 30 Jan 2016 12:35
مرسی لطف دارین به پای شما که نمیرسم !
خندید و گفت
_عزیر دلمی...اینجا حوصلت سر میره بزار رویارو پیدا کنم همینجا ها باید باشه ! اونجاس ...رویا جان عزیزم بیا !
پس این مامان رویاس ! رویا شبیه مامانش نیست !
رویا اومد طرف ما ، منو که دید کپ کرد
رویا : واااای افرا اینجا چیکار میکنی؟
خانوم سلطانی : میشناسین همو؟
رویا :آره مامان هم کلاسیم !
رو به من: آشنا در اومدیم !
چه ذوق کرده! البته خودمم کلی خوشحال شده بودم...یه دوست خوب که میتونه جای اون نازنین قهرقهرو رو واسم بگیره !
رو به مامانا گفت
_خب با اجازه ما میریم
و بدو منو کشید دنبال خودش...حس کردم الانه که دستم از جا بکنه !
_ رویا دستمو کندی کجا میکشی!
رویا: بیا باید یکیو بهت معرفی کنم عاشقش میشی لنگه همین !
بعدم منو کشوند پیش یه دختر با تیپ تقریبا بچه گونه...توی همون نگاه اول میشد فهمید 15_16سالشه
خوشگل واسه یه لحظش بود...عروسک بود ! دقیقا شبیه این عروسکای باربی ! وای مگه داریم مگه میشه !!؟؟؟
رویا: شلی این افراس . افرا این شلیناس
من هنوز زوم کرده بودم روی عروسکه...چیز دختره! چشماش آبی بود موهاشو کامل صورتی کرده بود مثل عروسک ! یادمه بچه بودم یه عروسک باربی داشتم موهاش صورتی بود دقیقا مثل همین !
یه نیم تنه آستین کوتاه آبی و سفید پوشیده بود با یه شلوار جین! تیپ هیپ هاپی خوشگلی زده بود
یه دفعه بغلم کرد و گفت
_ وای چه نازی تو خوبی من شلینام 17 سالمه وروجک خاندان سلطانی و دختر خاله ی رویام رویا بهم گفته بود یه همکلاسی خیلی خوشگل داره که چشماش تکه ولی نمیدونستم امشب میبینمتتتتت وای آخ جون !
با اون صدای جیغجیغوش یه نفس حرف زد ! این از منم بدتره که ! با تعجب خندیدم و گفتم
_سلام شلینا گلم نفس بکش ! منم افرام خوشبختم !
بعدم دلم نیومد ماچش نکنم و ماچیدمش !
تازه نشسته بودم که شلینا دستمو کشید وسط و شروع کرد با اون اهنگ خارجی که فقط دوپس دوپس داشت قر دادن...نگا رقصشم مثل خارجیاس چه خوشگل میرقصه ! منم که توی رقص حرفه ای بودم شروع کردم به رقصیدن ... آخیش خیلی وقت بود نرقصیده بودما ولی با شلینا عااااالی بود یه همپای رقص عالی پیدا کردم مال خودمه!
انقد رقصیدم که زانوم کم مونده بود بترکه ولی گرم شده بودم و توی حس بودم بدجور ! توی اووووج بودیم که یهو پام پیچ خورد...منتظر بودم با خاک یکسان شم که یهو فرو رفتم توی یه جای گرم !
مردم عایا!؟
اینجا بهشته عایا ؟!
چه مرگ راحت و بدون دردی خدایا دمت گرم!
توی این مورد شانس داشتم انگار هعیییییی
مامان بابا دوست جونیا شلینا جونم خدافس
من رفتممممم من دارم م...
_نمیخوای چشماتو باز کنی!
وا این صدای کیه!
یه چشممو باز کردم
این کیه !
_من زندم ؟!
اون یکی چشممم باز کردم...جلوی خودشو گرفته بود که نخنده
_بله زنده ای
هوووووف خداروشکر
_ممنون
_خواهش میکنم
یه پسر چشم عسلی با موهای قهوه ای و کت مشکی و پاپیون مشکی و پیرهن سفید...به به
خاک تو سرم من تو بغل این چیکار میکنـــــــــــــــم !!!
هنوز تو شوک بودم که صاف وایساد...دستشو گذاشت روی کمرم !
این چه پرروئه !
اخم کردم اومدم بشورمش که گفت
_لطفا! همه دارن نگاهمون میکنن!
ا وا راست میگه ها ! چون یهو افتاده بودم توجه بعضیا جلب شده بود...خو الان من ول کنم برم خیط میشه که ! ای بابا!چیکار کنم حالا! مجبوری دستامو انداختم دور گردنشو شروع کردیم با ریتم تکون خوردن
پسر جیگره : اسمت چیه؟
من : افرا
پسر جیگره : اهورا هستم
من : باش تا اموراتت بگذره عاغا اهورا !
یه ابروشو داد بالا که خیلی با نمک شد
_رویا راست میگفت!
_ رویا !
_خواهرمه. گفت که خیلی پررویی البته اون مثلا تعریفتو کرد !
عه اینم داداش رویا !
_شما لطف داری پررویی از خودتونه اهورا جان !
_البته شدت پررویت رو وقتی فهمیدم که خودتو انداختی توی بغلم !
داغ کردم !
این پسرا چرا انقد اعتماد به سقفشون...چیز اعتماد به نفسشون بالاس ! اون از آرش کیانی اینم از این !
_چییییییی من ؟؟؟؟؟
_هیسسس آروم تر ! بله تو!
_من فقط پام پیچ خورد !
_فکر نکنم!
از حرصم پاشنه کفشمو گذاشتم رو پاش و فشار دادم
صورتش سرخ شده بود جلوی خودشو گرفته بود داد نزنه...اوخی عزیزم خوردی !؟
یه لبخند پیروزمندانه زدم و پامو برداشتم همونطور که صورتش از درد قرمز بود خندید و گفت
_رقیب خوبی هستی!
زود تهدیدش رو گرفتم...با تمسخر گفتم
_هه فکر نکنم بتونی !
_خواهیم دید!
همون لحظه آهنگ تموم شد و صدای دست زدن بلند شد...بدون هیچ حرفی ازش جدا شدم که دستم رو گرفت و گفت
_رقیب خوبی هستی ولی خب کسی از پس من! بر نمیاد !
چه من منیم میکنه ! جوابشو ندادم و رفتم پیش شلینا
_هی تو یهو کجا غیبت زد!
شیطون خندید و گفت
_آخه ترسیدم صحنه ی مثبت 18 ببینم !
من : برو بابا اگرم باش رقصیدم واسه حفظ آبرو بود همه داشتن نگاه میکردن !
خندید و بی توجه به حرف من گفت
_افرا دور و برت و نگاه کن! بیشتر دخترای فامیل به خونت تشنه ان !
راست میگفتا ! چند تا دختر خیلی بد نگام میکرن انگا ارث باباشونو خوردم !!! واااا خو به من چه !!
شلینا:خواننده ی مورد علاقت کیه ؟
_ایرانی یا خارجی ؟
_خارجی
_هری و انریکه و تیلور!تو چی؟
با ذوق گفت
_فقط کیتی پری !!
_اوهوم اونم دوس دارم!
_من عاششششقشمممم!
میدونستم با این بچه صحبتی بیشتر از این نمیتونم بکنم ! توی دنیای خودشه !
خندیدم و گفتم
_آهنگ do want u want لیدی گاگا رو گوش کن خیلی ق...
یهو دستم کشیده شد! من فک کنم کل خاندانو 7 جدو آبادشون تخصص دست طرفو یهویی کشیدن دارن ! والا اون از شلینا این از رویا اونم از اهورا حالا ببین با با بزرگشون چیکار میکنه !
رویا: افرا بیا وسط دیگه یعنی چی فقط با شلینا منم میخوام خو!
وای ننه چه آهنگی ایول...تا اهنگو شنیدم جو گرفتتم و شروع کردم به قر دادن که شلینام به جمع ما پیوست و سه تایی شروع کردیم به رقصیدنو قر دادن آقا من جوگیر این دوتا جوگیر حالا قر نده کی قر بده با چنتا آهنگ پشت سر هم رقصیدیم کلی انرژیم تخلیه شد وسط سالن شلوغ بود و همه داشتن میرقصیدن تا اینکه اهنگ قطع شد و مارضایت دادیم بشینیم
هنوزم نمیدونستم مناسبت این مهمونی چیه ! کنجکاو هم نبودم
خانوم سلطانی همرو به میز شام دعوت کرد اوه اوه گرسنه بودم بدجووووووور !
(وجدان: منم انقد میرقصیدم گرسنم میشد !
عه وجدان جون تویی ! دلم برات تنگیده بود!
وجدان: بینیم باو ! همین چند دقیقه پیش میخواستی سر به تنم نباشه !
خب دیگه ساکت شو میخوام شام بخورم!
وجدان: بی ادب!)
رفتم سر میز همه چی سلف سرویس بود
به به غذهای خوشمزه و دوست داشتنیه خودم! من اومدم ببلعمتون!
داشتم برا خودم سالاد میکشیدم که دست یکی خورد به دستمو ضرف سالاد خالی شد
رو طرف...با تعجب برگشتم طرفش که دیدم ای دل غافل همونه...چی بود اسمش...عههه چی بود ؟؟؟
من:حواست کجاس!
چشماشو گرد کرد
_من یا تو!
_شخص تو!
بیخیال دوباره برا خودم سالاد کشیدم
اون بدبختم از پررویی من تو بهت بود گفت : هوی یه ببخشیدی، شرمنده ای، کوفتی بگی بد نیستا !
_ عه نه بابا خوب کردم اصلا صبر کن ...
یه قاشق سس برداشتم خیلی خونسرد ریختم روی لباسش
_ بیا الان کامل شد سست کم بود
و با یه لبخند حرص درآر فلنگو بستم...های خدا مردم آزاری چقد حال میده مخصوصا اگه طرف یه پسر پررو با...
مــــــــــــــــامــــــــــــــــان یــــــــــــــــــخ زدمـــــــــــــــ...
یه چیز سرررررد روی کمرم جاری شد
سریع برگشتم دیدم همون پسره با همون لباس سسی و یه لیوان خالی دستش داره با نیش باز نگام میکنه !
از عصبانیت صورتم دااااغ شده بود مطمعنا قرمز شده بودم!
چند لحظه با عصبانیت نگاهش کردم و بعد غریدم
_خودت خواستی!
به دختری که داشت از کنارم رد میشد ببخشیدی گفتم و لیوان نوشابشو ازش گرفتم اون بدبختم کپ کرده بود!
با حرص لبخندی زدم و لیوان نوشابه رو روی سر و صورتش خالی کردم
لبخندش جمع شد با چشمای گشاد شده داشت نگاهم میکرد منم همونجور با لبخند پیروزمندانه زل زده بودم بهش...یهو پوکید از خنده
وااااااا روانیه!!!!
همینجوری داشت میخندید
یهو خودمم خندم گرفت!
خیلی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم !
بالاخره دست از خندیدن برداشت !
اومد جلو دستش رو گرفت طرفم
_خوشم اومد اصلا کم نمیاری اگه دختر دیگه ای بود کلی به خاطر لباسش جیغ جیغ میکرد!بیا صلح کنیم میترسم بزنی بکشیم !
باهاش دست دادم و گفتم
_منم خوشم اومد آدم با جنبه ای هستی!
یه لیوان دلستر پسری که داشت از کنارش رد میشد رو برداشت و با خنده گفت
_تو هم خیلی با جنبه ای!
و محتویات لیوان رو پاشید تو صورتم
دیگه قیافه من رو تصور کنید! از صورتم آتیش میزد بیرون...
من اینو مـــــیکــــشــــم !!!!
بیچاره ها کسایی که از کنار ما رد میشدن یه چیزی از شامشون کم میشد !!!!
چند نفر از جوونا داشتن با خنده نگاهمون میکردن انگار نمایشه !!!بی تربیتا !
ظرف کیکی که دست یه دختره بود رو از دستش گرفتم و ...
بله درست حدس زدید!
کوبوندمش توی صورتش و قشنگ مالوندمش
ظرف رو برداشتم قیافش دیدنی بود !!!
جلوی خندم رو گرفتم و خامه ی مونده توی ظرف رو با دست برداشتم و زدم به ته ریشش!
_با من در افتادی ور افتادی مستر!
برای جلوگیری از اتفاقات ناگوار دیگه سریع رفتم طرف پله ها رفتم توی اتاق طبقه بالا
توی آینه که خودمو دیدم پخش شدم!!!
انقد خندیدم دل درد گرفتم
آرایش چشمم پخش شده بود خداروشکر کم بود وگرنه قیافم خیلی ضایع تر میشد!
موهام به صورتم چسبیده بود
صورتم چسبناک شده بود...پریدم توی سرویس بهداشتی توی اتاق و حسابی صورتم رو شستم
دیگه وقت رفتن هم بود...لباسام رو با مانتو شلوار عوض کردم و رفتم پایین پیش شلینا داشتن میرفتن...سریع شمارش رو گرفتم و محکم بوسش کردم و ازش خدافظی کردم
این دخی عشق منه !
رفتم پیش مامان و بابا دم در با آقا و خانوم سلطانی دست دادم و خداحافظی کردم رسیدم به اهورا ! بالاخره اسمش یادم اومد !
لباسش رو کلا عوض کرده بود
برای حفظ آبرو جلوی بزرگترا باش دست دادم ولی جوری دستم رو فشار داد که صدای انگشتام رو شنیدم
با یه لبخند مسخره گفت
_از دیدنتون خیلی خوشحال شدم افرا خانوم!
منم در حالی که نامحسوس سعی میکردم دست م رو از دستش بکشم بیرون با یه لبخند مصنوعی گفتم
_من بیشتر آقا اهورا !
لامصب دستم رو ول نمیکرد یه نگاه به مامان بابا ها انداخت هنوز داشتن حرف میزدن حواسشو به ما نبود
با یه لبخند خیلی شیطون گفت
_یادت باشه خودت شروع کردی !
منم مثل خودش لبخند زدم
_بله پایانش هم با خودمه!
_نه نه اشتباه نکن کوچولو!تو شروعش کردی ولی پایانش با منه !
دیگه چیزی نگفتم چون مامان و بابام اومدن که با اهورا خدافظی کنن.
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 2890
#17
Posted: 30 Jan 2016 17:01
آی که چقـــــــــدر شیطونه این افرا !
بیچاره اهورا !
فکر کنم از این به بعد باید منتظر ماجراهای بامزه و غیرمنتظره باشیم ...
ماجراهای بسی خنده دار و جالب
حرفهاش با وجدانش هم قشنگه
مرسی عزیزم / زیبا بود
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 6216
#19
Posted: 30 Jan 2016 23:47
SARA_2014: آی که چقـــــــــدر شیطونه این افرا !
بیچاره اهورا !
فکر کنم از این به بعد باید منتظر ماجراهای بامزه و غیرمنتظره باشیم ...
ماجراهای بسی خنده دار و جالب
حرفهاش با وجدانش هم قشنگه
مرسی عزیزم / زیبا بود
خواهش می کنم خانوم
Nazanin_Md: من حوصله نقل قول با گوشیوندارم
رمان رو سعی میکنم شبا بخونم از امشب .
اره واقعا خیلی کم کارشون کم شده
با گوشی خیلی سخته
اره خیلی راحت شدن
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#20
Posted: 31 Jan 2016 20:17
قسمت چهارم
همین که رسیدیم خونه شب بخیر بلندی گفتم و شیرجه رفتم به طرف اتاقم سریع لباسامو کندم و یه تاپ و شلوارک پوشیدم و غش کردم روی تخت عزیزم
فردا ام که تعطیل میخواستم یه دل سیر بخوابم
****
طبق معموله هرروز داشتم خواب میدیدم که احساس کردم یه چیزی روی صورتم حرکت میکنه
دستم روی گذاشتم روی صورتم
وا این دست بزرگ ماله کیه!
آروم چشمام رو باز کردم
سام!
پریدم هوا : تو اینجا چیکار میکنی!!!!
_هیچی مامانت گفت بیدارت کنم و اینکه باهات حرف دارم !
_مامانم !!!
بروهامو انداختم بالا
_چه حرفی زود بگو و برو بیرون !
_ افرا...من از اول تو رو میخواستم سودا فقط یه وسیلس برای اینکه پدرش شرکت رو بالا بکشه ما داشتیم ورشکست میشدیم مجبور شدم برم با سودا ولی من تو رو میخوام!چند ماه فقط چند ماه به من فرصت بده همه چیز رو درست میکنم تو باید مال من بشی !
انگشت شصتش رو کشید روی لبام
_این لبا این چشما مال منه فقط من !
من مونده بودم نمیدونستم چی بگم! نفسم رو با صدا فوت کردم و بی اختیار گفتم
_چرت نگو !
کشیدم توی بغلش!مگه من همینو نمیخواستم!چی بهتر از این برای من!
ولی عوض شده بودم...نمیدونم چجوری...ولی انگار در قلبم باز شده بود و مهر سام ازش بیرون رفته بود...حال خودم رو نمی فهمیدم نمیدونم چرا اینجوری شده بودم...
کلافه ازش فاصله گرفتم و از روی تخت پریدم پایین
_اممممم چیزه بریم بیرون دیگه مامان منتظره!
حدودا یه هفته ای ازشب مهمونی میگذشت
من و رویا همه استادا رو زیارت کرده بودیم بجز استاد هندسه مناظر که همون روز اول نیومده بود و کلاسو کنسل کرده بود خدا کنه اینم مثل بقیه پیری نباشه !
لامصب دانشگاه نیس که خانه سالمندانه !
با رویا ردیف آخر(چه عجب!) نشسته بودیم و داشتیم عکسایی که شب مهمونی گرفتیم رو نگاه میکردیم که استاد اومد
یا امام زاده بیژن!
یا حظرط خمینی !
وای ننه این که اهوراس !
خدایا چیز خوردم همون پیر خوبه
من چجوری اینو تحمل کنم هاااااان ؟؟؟
اومد تو سلام کرد و همه جوابش رو دادن...ایش این پسرا هم یه چیزی یاد گرفتن آستینشونو تا آرنج بالا میزنن ! حالا اصنم بهشون نمیادا ! یعنی به هرکسی نمیاد ! مثلا اینایی که مثل چوب خشکن خیلی ضایع میشن ! که البته اهورا...
خوشو معرفی کرد
_سلطانی هستم استاد هندسه مناظر و مرایاتون این ترم ۴واحد بامن دارین !
کف دستاش رو روی میز گذاشت و بهشون تکیه داد
_شوخی تو کلاس من آزاده ولی در حد خودش ! خنده ی بیجا تیکه پرونیه بیجا...
به در اشاره کرد و گفت
_برابر با حذف این درس ! الانم تک تک خودتونو معرفی کنین تا بیشتر اشنا شیم
اوه اوه شمشیر رو از رو بسته بود! تک تک دانشجو ها داشتن خودشونو معرفی میکردن... دخترا جوری با ناز و عشوه حرف میزدن اگه جاش بود میترکیدم از خنده !
نوبتم که رسید بلند شدم
_افرا محمدی
تازه منو دید...انتظار داشتم شاخاش سبز بشه ولی خونسرد سری تکون داد و رفت سراغ نفر بعدی...حتی چند لحظه بیشتر از بقیه هم نگام نکرد جوری که شک کردم نکنه یادش نیست منو !
با آرنجم زدم به پهلوی رویا فک کنم سوراخ شد
_آخ چیه ؟!
_نگفته بودی داداشت استادمونه !!!
_به خدا خودمم نمیدونستم گفت یه دانشگاه میره واسه تدریس ولی نگفت این دانشگاه !
چشمام رو چرخوندم و به اهورا که داشت درس رو شروع میکرد نگاه کردم...خیلی درس نداد البته من که هیچی از حرفاش نفهمیدم همش داشتم فکر میکردم !
یه چند بارم شوخی کرد ولی موقع تدریس خیلی جدی بود
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ویرایش شده توسط: mahsadvm