ارسالها: 6216
#21
Posted: 31 Jan 2016 20:27
یکیو که داشت با گوشیش بازی میکردم انداخت بیرون...خدا کمکمون کنه !
بعد کلاس اهورا که از استرس هیچی نفهمیدم با رویا اومدیم بیرون و رفتیم پارکینگ
_داداشت دوشخصیته نیست ؟؟؟یه لحظه جدیه یه لحظه شوخ دیدی چطور اون بدبخت رو انداخت بیرون !!
_همیشه همینطور بوده توی کارش خیلی جدیه!
همینطور که حرف میزدیم رفتیم سمت ماشینم که دیدم 2 نفر پیش ماشینن!
دوتا سرفه کردم که برگشتن طرفم
_اهم اهم (سرفه الکی )
تا برگشتن
_اهممممممم اههمممممم (سرفه واقعی ) وای شمایین ؟
اهورا : بله بدون کیک نشناختین؟ !
آرش و رویا : کیک!
_ اهورا : بله رویا جان دوست عزیزت توی مهمونی کیک مالید به صورتم بعدم جیم شد !
آرش زد زیر خنده و رویا توی شوک بود
آرش: افرا خانوم من فکر میکردم شما با من لجی نه انگار خداروشکر بامن خیلیم خوب رفتار کردی!
_ اخی اقا آرش دلتون خواست؟ میخواین برم از سلف بگیرم ؟
رویا : مگه شما همو میشناسین؟
آرش: بله منو خانوم محمدی یه تصادفی حدودا 2 هفته قبل باهم داشتیم
بعدم به من چش غره رفت
رویا: با این اوصاف شما دوتا به خون افرا تشنه این ؟
هردو با سر تایید کردن
یا امامزاده بیژن خدایا منو عفو کن !
رویا : داداشی گلم و اقا آرش این افرا خیلی دل پاکی داره فقط عقلی تو کلش نیس! اگه میشه برا این که این افرا بگه غلط کردم و به پای شما بیوفته و عذر خواهی کنه همگی ناهار مهمون افرا !
آرش و اهورا نیششون تا بنا گوش باز شد
یدونه محکم زدم به پهلو رویا که جییییغ زد
_ آخ روانی سوراخ شد
_بهتر! اقایون هرکاری کردم خوب کردم !
رویا تو گوشم گفت: من میدم اینا لج بیوفتن نمره ترم هردومون میشه 0 تو روخدا !
بی حوصله چشمام رو چرخوندم و رو به اون دوتا گفتم
_باشه من برای نشون دادن بخشندگیم ناهار مهمونتون میکنم !
اگه رویا و اهورا از اشناهای بابا نبودن عمرا همچین کاری میکردم
یه دفعه رویا انگار چیزی یادش اومده باشه گفت
رویا:اِاِاِ اهورا نگفته بودی توی این دانشگاه درس میدی ؟
اهورا:نمیدونستم با تو کلاس دارم که بخوام بگم!
آرش و اهورا سوار ماشین آرش شدن منو رویام با ماشین خوشگل من رفتیم
_الهی بگم چی نشی رویا از خودت مایه میذاشتی !
خندید
_نخند بچه پررو!
_مگه بد کاری کردم با دوتا جیگر ناهار میخوریم ، بده ؟؟
_توهم بدت نیومده ها ! به داداش خودتم چشم داری ؟؟؟
اصلا نمیدونستم کجا میخوان برن همینجوری پشت سر اهورا میرفتم...توی راه با رویا کلی تو سر و کله ی هم زدیم...هی من میخواستم سبقت بگیرم اهورا نمیذاشت بی تربیت !
اخرشم خیط شدم ...
وارد یه پارکینگ رو باز شد
تا ساختمون رستوران رو دیدم گفتم
_رویا ما باید تا صبح ظرف بشوریم من پول اینجارو ندارم که حالا بدم به این دوتا !
میرفتیم فلافل میخوردیم
هرهر خندید !
_نخننننند
خو از الان الهی کوفتشون شه
الهی تو گلوشون گیر کنه
الهی بره معدشونو جر بده
پولای بدبخت من حیف این دوتا گودزیلا میشه !
همینطور که داشتم توی دلم فوش
میدادم سر یه میز نشستیم
منو رو که دیدم گوشام داغ شد خون به مغزم هجوم برد دیگه داشتم میرفتم تو کما !
من باید ماشینمو بفروشم پول اینجارو بدم !
عاخه یکی نیست بگه پدر عزیز تو که حسابات داره میترکه چرا منو محدود میکنی که مثلا به تجملات وابسته نشم !!! اگه یه کوشولو دست و دل بازی میکردی من الان عین خیالمم نبوووووود !
گارسون اومد سفارشارو بگیره که همه کلی غذا گفتن با کوفتو سالادو زهر مار !
من دیدم حداقل خودم یکم از خرجم کم کنم گفتم یه لیوان آب لطفا !
تا اینو گفتم این سه تا قهقهه زدن!
از حرصم کلی سفارشم دادم ... بعد سفارشات اهورا با طعنه گفت
_افرا خانوم امروز اصلا حواستون به درس نبود در صورت تکرار بدون هیچ تذکری بیرونین !
خواستم قهوه ایش کنم که رویا زد به پام
دیگه هیچی نگفتم
آرش با حالت تعجب گفت :
_ باورم نمیشه خانوم محمدی جواب نداد ! دوستان آخرالزمانه دقت کنین !
و هر سه خندیدن
هه هه هه اینا چه خوش خنده بودنو من نمیدونستم ! اگه جواب اینم ندم دیگه فک میکنن چه خبره!
_آقا آرش اینکه من جوابتونو نمیدم از روی ادب و به خاطر رویاس وگرنه جوابم حاضر بود
_بله بله کیه که ندونه !
غذاهارو که آوردن ساکت و مشغول خوردن شدیم
فارغ از دنیا داشتم غذامو میخوردم که یه دستی نشست روی شونم
تا برگشتم...
سام !!! اینم شده همیشه در صحنه !
_آقایون کی باشن؟
رویا: شما؟
از شوک دراومدم
_ سلام رویا سام پسر داییم سام رویا دوستم
ایشونم اقا اهورا داداش رویا و استاد دانشگاهمون
ایشونم اقا آرش دوست اقا اهورا
سام : عزیزم من فقط پسر داییتم ؟
آب شدم ! آب شدما !!!
_سام هستم دوست پسر افرا
انگشتاشو بین انگشتام قفل کرد
نمیدونستم چی بگم...حتی نمیتونستم به عکس العمل بقیه نگاه کنم...الان اگه بگم نه خیلی ضایع میشه !
نگاه اهورا یه لحظه اومد روی دستامون بعد یه ابروشو برد بالا و به من نگاه کرد
خیلی خجالت کشیدم اصلا دوست نداشتم راجبم فکر بد بکنن
از روی ناچاری گفتم
_ناهار رو با ما باش
خندید و گفت
_حتما!
نشست جفتم دستشو انداخت روشونم
یواش در گوشش گفتم : تو غلط کردی! پس سودا چیه! من آبرو دارم !
سام هم همونطور آروم گفت
_ عزیزم سودا بخاطر شرایط کاری باباش نامزدمه ولی من...
یواشتر گفت
_باتو بیشتر حال میکن...
حرفشو قطع کردم و با خشم غریدم
_خفه شو !
خندید و بی توجه به حرص من گارسونو صدا کرد سفارش داد...دیگه حوصله شیطونی هم نداشتم حالم گرفته شده بود
احساس بدی داشتم جوری باهام حرف میزد انگار اسباب بازیشم یه وسیله برای....
دستش روی گذاشته بود روی رون پام و بعضی وقتا نوازش میکرد...لبام رو روی هم فشار دادم و با غیض دستشو کنار زدم
همزمان مشغول گپ زدن با احسانو اهورا بود یه جوری گپ میزدن انگار چن ساله دوستن هر 3 تا ام پرسپولیسی یعنی داشتم حرص میخوردما تا تونستن به استقلال عزیز تر از جون من حرف گفتن !
اخه یعنی چی 3 به 1 !!
ناهارمون که تموم شد سام صورت حساب رو خواست !
به یه دردایی میخوره ها !
گفت دوس پسرمه اینهمه خرج کرد اگه شوهرم بود چیکار میکرد؟
تو فکر این بودم که چه خوب شد پولام موند تو جیبم که رسیدیم دم ماشین سام
سام: بیا میرسونمت
من: نه ماشین دارم به دایی و سودا خانوم سلام برسون
از قصد سودا خانوم رو با تاکید گفتم !
اخمی کرد و سوار جنسیسش شد و رفت
رفتم طرف رویا که پیش احسان و اهورا بود
_آجی جونم من دیگه برم کاری نداری ؟
اومد نزدیک تر و آروم گفت
_نگفته بودی دوس پسر داری؟
نگاهی به اهورا و آرش انداختم داشتن باهم حرف میزدن
آروم گفتم
_بعدا بهت میگم
منتظر جوابش نموندم و رفتم طرف اهورا و آرش
_خب آقایون خوش گذشت فعلا خداحافظ !
داشتم میرفتم که صدای اهورا رو شنیدم
_بله در محضر دوس پسر عزیزتون خیلی خوش گذشت!
برگشتم طرفش و با لبخند گفتم!
_بایدم خوش بگذره! خداحافظ!
جواب دوتاشون رو شنیدم سوار ماشین شدم
تا رسیدم خونه پریدم روتخت و کپه مرگمو گذاشتم
( درسته کلا بی ادبی ولی به خودت احترام بزار نا سلامتی من تو این بدنم ها!
_وجدان منو ول کن صب زود پاشدم اصلا تسلیم! )
در نهایت احترام آرمیدم (خوابیدم)
(آفرین دختر خوب!)
داشتم پرواز میکردم که یهو خوردم به
یه سوسک بالدار
سوسک: "چی صدا کنم تو رو؟
تو که از گل بهتری!
کاشکی بد بودی عسیسم میشد از یادم بری!
کاشکی دلسنگ بودی تا که دل تنگ نبودم !
کاشکی بد بودی تا من اینهمه یک رنگ نبودم !
تو به عاشقونه خوندن منو عادت دادی! "
داشتم شاخ در میاوردم که از خواب پریدم
اوا اینکه زنگ گوشیمه...کیه اول صبح ؟!
اینارو بیخی من عاشق خوابامم !
یه چند لحظه منگ بود بعد که به خودم اومدم پریدم روی گوشی
_هان ؟
_ سلام
من : و علیکم اسلام خواهر چه صدایی ماشالا
_ افرا حالت خوبه؟
من: بله بفرمایین شما؟
_ رویام خره
_عه تویی!ببخشید تازه بیدار شدم هیچی حالیم نیست!
_خخخخخ دیوونه!
_خخخ!جونم کاری داشتی؟
_اوهوم قرار بود جریان دوست پسرت رو بگی!
با تعجب گفتم
_الان ؟!!! این وقت صبح ؟!!!
_صبح ؟!
صداش متعجب بود بعدم زد زیر خنده ! بی اختیار به پنجره نگاه کردم...یکی زدم تو پیشونیم...هوا تاریک بود !
با حرص گفتم
_به عمت بخند خنگم خودتی !
_من کی گفتم خنگ !
_توی ذهنت گفتی !
_عجب !
_بعله ! بذار تعریف کنم...خب جریان اینه که...
جریان سام رو کامل گفتم...گفتم که از حسم و حرفای سام مطمعن نیستم و حسم عوض شده!!!گفتم سام میگه از روی اجبار با سودا نامزد کرده!...خلاصه همه چیز رو گفتم
رویا: اوه چه داستانی!
_اوهوم
یکم دیگه با رویا حرف زدم و رفتم پایین
کسی نبود ! یعنی تا الان خوابن !
خواستم در یخچال رو باز کنم که توجهم به کاغذ زرد رنگ روش جلب شد
"دلم نیومد بیدارت کنم مارفتیم پیش مامانی فردا طعتیله خونه ای پس فردا بر میگردیم
مراقب خودت باش
میبوستم مامان"
کوفتتون شه! بدون من میرن حال کنن ! بی مسعولیتا اه اه !
اصلا حالا که اینطوری شد فردا از صبح تا شب میشینم فیلم میبینم!
تلوزیون رو روشن کردم و صداشو تا ته زیاد کردم
بیخیال یه چای برا خودم ریختم نشستم جلو تلویزیون
آخ جووووووووووووووووون ! داشت twilight میداد !
داشتم با ذوق نگاه میکردم که یهو تشنم شد...تصمیم گرفتم خلاف کنم
تو خونه تنها بودم دیگه!
رفتم آبو با پارچ سر کشیدم بعدم اطراف پارچو تا دلتون بخاد تف مالیش کردم !
اخه مامانم هی گیر میداد !
به قول مامان ، مثل گونی پیاز ولو شده بودم روی مبل و کانالارو بالا پایین میکردم...هیچیم ندارن که ! یا بزن بزنه یا ماچ و موچ ! آسمون به زمین میاد یه فیلم طنز پخش کنن شاد شیم ! کانالای ایرانم که کلا آفسایدن !
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#22
Posted: 3 Feb 2016 22:14
قسمت پنجـم
تو فـــــــــــــــکر داشتنـــــــــــــــــت مثل خود مجنونــــــــــــــم امید آخــــــــــــــــرم عشقــــــــــــــــت شــــــــــــــــــــده جـــــــــــــــــــــــونم از این شبـــــــــــــای دلتنــــــــــــــــگی دیگه خستــــــــــــم از این حســـــــــــــــی که اسمشــــــــــــو نمیــــــــــــــدونم
با صدای فوووووق بلند آهنگ مث فشنگ از جام پریدم جوری که موهام پخش شد توی صورتم !!
_یاااااا امام زاده بیژن حمله شده ؟؟؟؟ سیل اومده؟؟؟سونامی؟؟؟؟...
همینجوری داشتم با صدای بلند چرت و پرت میگفتم که چشمم به سامی بیگی توی تلوزیون افتاد!
خاک تو سرم تلوزیون چرا روشنه ؟؟؟ من چرا اینجام؟؟؟
بعد از کمی اندیشه !یادم اومد مامان بابا رفتن پیش مامانی (مامانه مامان) تا فردا !
منم دیشب رو کاناپه خوابم برد
فقط نمیدونم چرا صدای تلوزیون یهو انقد بلند شد !!!!
تلوزیون رو خاموش کردم...حس خاموش کردن چراغا نبود...همونجا دوباره خوابم برد
صبح پاشدم و با یه چیز عجیب روبرو شدم میدونین چی؟
نه خواب دیدم نه گوشیم زنگ زد نه دستشوییم گرفت نه وجدانم صدام کرد و نه انفجاری رخ داد ! خدایا یعنی میشه من خوب شم؟!
دهنمو اندازه دهن اسب آبی باز کردم و یه خمیازه پدر مادر دار کشیدم
کلمو خاروندم
ای بابا پاشم نمیاد!
یکم سرمو تکون دادم
ای بابا خوابم نمیپره!!!!!
با یه تصمیم ناگهانی بلند شدم و تا آشپزخونه رو دویدم!
خوبه یکم پرید !
صورتمو با آب سررررد شستم و درحالی که آهنگ بابک جهانبخش رو زمزمه میکردم رفتم جلو آینه
_اگه خوبم اگه اینجام یه نفر هست توی دنیام که م....یا ابرفرض !
گرخیدم همه ریملام مالیده شده بود موهام ژولیده پولیده
چشام پف داشت
چه داغون !
دویدم توی اتاقم حولمو برداشتم پریدم تو حموم اب داغ رو باز کردم و رفتم زیرش
چه حالی میده ها اخییییییش
میدونید الان چی میچسبه؟!
بهلهههههه کنسرت زنده !
_چادرت رو دیدم از سرت افتاده
میدونی حالم این روزا بدتر از همس
تیرم تیرم آخ جون...عدس پلو آخ جون !
قربون این صدای خوشگلم برم ! چرا خواننده نشدم ؟!! چرا نمیرم اپرا ؟!
هعی اصن دارم حروم میشم اینجا !
بعد از یه حموم مشتی و یه کنسرت طولانی اومدم بیرون
دوباره خلاف کردم و همونطور با حوله نشستم جلو تلوزیون
زدم nex1 آهنگش خیلیییییی شاد بود پاشدم فارغ از دنیا با همون حوله شروع کردم یه رقصیدن !
اونم چه رقصی ! جواتییییییی
بعد چند دقیقه آهنگ تموم شد
دلم شیطنت خواست ای بابا حالا چیکار کنم
یهو به ذهنم رسید زنگ بزنم به رویا ! آخ جون!
زنگیدم به رویا
_خدا خیرت بده حوصلم سر رفته بود بدجور الان میام
تا بیاد لباسامو پوشیدمو صبحونمو خوردم که رسید
وااااااااای نگا کی اومده !آخ جوووووون
اومدم شلینا رو بغل کنم که رویا شیرجه زد روم
رویا: سلام عجقم !
_ مایه ننگ جامعه . منگل . عقب مانده . گوریل انگوری. مگه من توی خلو دیروز ندیدم
برو کنا له شدم !
رویا: عههههههه نخیرم دلت برام تنگ شده بود عنتر برقیییی !
و بلند شد که شلینا بدتر پرید بغلم ! اینم یکی دیگه از عادات خاندانشونه انگار
_ وااااای ننه له شدم !
شلینا : وای افرا دلم برات شده بود قد انگشت کوچیکه پای مورچه !
_ منم ! فقط بلند شو بدنم فرمشو از دست داد
رفتم هله هوله آوردم نشستیم 3 تایی کلی راجب فیلم و آهنگ و خواننده و رمان حرف زدیم که شلینا یهو گفت
_چقد حرف میزنید بیاید سلفی بگیریم!
شیرجه رفتیم تو آینه بعدم شروع کردیم به عکس گرفتن
توی یکی از عکسا یه دسته از موهای سیاه رویا رو گرفتم و گذاشتم بالای لبم برای سیبیل شلینا که عکس رو دید که انگار تو ذهنش جرقه زد یهو گفت
_رویاااااا بیا صورت افرا رو نقاشی کنییییییم !
چشای رویا برق زد شلینا گوشیشو انداخت اونور دوتایی افتادن روم بعد کلی جیغ جیغ کردن تسلیم شدم و گذاشتم کارشونو بکنن
شلینا پرید تو اتاقم و با کلی ماژیک برگشت عاغا بعد 10 دقیقه آینه رو که گرفتن جلوم کپ کردم !
برام سیبیلو ریش کشیده بودن
ابروهامو مردونه کرده بودن
دندونامو !!!! سیاه!!!
کی اینارو پاک کنهههههه ؟!!!
تا به خودم
بیام عکسامو گرفتن
_ خدا خفتون نکنه آشغالا !
ولو شده بودن روی مبل و میخندیدن !
زیر لب فوشی دادم و رفتم تو حموم...اینقد صورتمو لیف زدم که بعد تموم شدن شده بودم مثل لامپ!
لباس پوشیدم با همون موهای خیس رفتم پایین که دیدم دارن آماده میشن !
_کجا شالو کلاه کردین تازه اومدین که !!!
رویا : برو آماده شو!
_چرا ؟؟؟
شلینا:میخوایم بریم یه جای خوب!
بعد یه لبخند شیطانی زد
یا خوده خدا !
دوتایی شوتم کردن تو اتاق
شلینا: اونجا که میریم رو خوشگل بودن و مرتب بودن خانوما حساسن!
رفتن سراغ کمدم...یعنی تخمه کم داشتم بشینم این دوتا وروجکو نیگا کنم ...
رویا: شلی این چطوره؟
شلینا: نه رورو باید شیک باش ، اینو!
رویا : این که شبیه عمته اصلا هم اصالت نداره!
شلینا : راس میگیا چقد شبیه عمه ملوکه! عه رویا اینو کپی اهوراس مثل خودش چال گونه داره !
(مانتو چال گونه داره؟
وجدان : افرا این دوتا تو کمد واقعا دارن راجبه مانتو ها نظر میدن ؟
من : نمیدونم وجدان آلبوم خونوادگی اینا تو کمد من نیس!
وجدان : نیمیدونم !!!)
رویا : عه راس میگی جیباش عین چال گونه های اهوراس ! قربون داداش خوشگلم برم
عاغا اینا اینقد بحث کردن اخرشم یه مانتو کتی مشکی با طرح طلایی انتخاب کردن تا بپوشم!
شده بودم عروسک این دوتا هرکاری خواستن کردن ، چیزیم میپرسیدم میگفتن بعدا میفهمی!
با ماشین رویا رفتیم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#23
Posted: 3 Feb 2016 22:28
خیلی مشکوک بودن کل راهو لبخند شیطانی میزدن بی تربیتا !
راستش ترسیده بودم اخه این دوتا که تعادل روانی نداشتن !
بعد نیم ساعت راه رسیدیم دم در یه کاخ!
خدایی کاخ بود نه نه قصر بود!
به محض این که رویا رسید در باز شد !
لحظه به لحظه بیشتر کفم تاید میشد !
همچین قصری رو توی فیلما هم ندیده بودم !!!
داشتم اطراف رو دید میزدم که رویا کشیدم سمت خونه
تا رفتیم داخل یه زن با قد متوسط و هیکل توپر با لباس فرم اومد طرفمون تعظیم کوتاهی کرد و با احترام سلام کرد
شلینا:بابابزرگ هستن ؟
_بله توی اتاقشونن تازه از استخر برگشتن!
شلینا دوید طرف پله ها
_ویلی جونم...عشقم...مرد زندگیم ...همسری...بیا که زنت اومده
شلینا وسط پله ها بود که یکی اومد سمت پله ها !
_وروجک باز شروع کردی!
وای باورم نمیشه!مگه داریم ؟؟؟؟مگه میشه!!!؟؟؟
_ویلی جونم افرا دوست جدید من و رویا...افراجونم ویلیام بابا بزرگ منو رویا که ما بهش میگیم ویلی !
بابابزرگه اخمی به شلینا کرد که شلینا سریع گفت
_عهههه افرا که غریبه نیست خب جلوی غریبه که نگفتم "ویلی" !
و من همچنان پوکر فیس ! هنگ کرده بودم حسابی !
یه پیرمرد که فقط موها و ریشاش شبیه پیرمردا بود!!
هیکل رو فرم خوش تیپ !
فقط چون موهاش و ریشاش سفید بود شبیه پیرمردا بود!!
ریشاش بلند و مرتب بود!
خدایا پیرمردم این شکلی!
به زور زبونمو تکون دادم
_خوشبختم!
رویا یه نگاه خاص به بابابزرگش کرد و گفت
_چهرش واستون آشنا نیست؟
با تعجب اول به رویا بعد به بابابزرگش نگاه کردم
وا این چرا اینجوری نگاه میکنه!
با چشمای گشاد شده داشت نگاهم میکرد!
آروم اومد سمتم
توی یک قدمیم وایساد
مرده بودم از تعجب! میخ شده بودم سر جام
ذل زل بهم...آروم زمزمه کرد
_سارا...
وا سارا کیه ؟؟؟
به رویا نگاه کرد که رویا لبخندی زد و سرش رو تکون داد!
وای مامان اینجا چه خبره !
یهو بابا بزرگه تغیر شخصیت داد!
با لبخند قشنگی دستش رو به طرفم گرفت
_خوشبختم دخترم!
درحالی که هنوز قیافم شبیه علامت تعجب بود باهاش دست دادم
_منم همینطور!
_رویا و شلینا خیلی ازت تعریف میکردن!
من : لطف دارن !
تا اینو گفتم خندید
ویلی:لطف نکردن کلی از خل بازیات گفتنو اینکه خیلی شیطونی !من از شما 3 تا بدترم حالا بعدا میفهمی !
ایول بابا خوشم اومد !
رفتیم نشستیم رو مبلای خوشگل گوشه سالن که شلینا پرید بغل بابا بزرگه !
شلینا : عشقم! میدونی چلا اومدیم پیشت؟
ویلی: چرا وروجک؟
شلینا: کلید ویلای شمال !
ویلی : و ؟
شلینا: اینکه منو بوس کنی و با افرا آشنا شی !
ویلی : شیطون کلید ویلارو میدم ولی برای چی میخوای؟
شلینا : هفته دیگه 5 روز طعتیله 2 روزم میپیچونیم 1 هفته میریم شمال بعد تو این سفر من به میزان عشقم به تو فک میکنم !
ویلی :فسقلیه احمق !
بعدم ماچش کرد
جلوی خندمو گرفتم و گفتم
من : حالا با کی میرین؟
شلینا : با تو و ویلی رویا و آرش و اهورا !
من: بعد شما کی از من پرسیدین و کی برنامه ریختین برا من؟
شلینا : نگو نمیای !
من : معلومه که نمیام من جایی که اون دوتا گودزیلا باشن پا نمیزارم عه عه عه !
ویلی:گودزیلا ؟!
رویا:اهورا و آرش رو میگه
بعدم همه ماجراهای کیک و دلستر و نوشابه و تصادف و اینا رو تعریف کرد فک کنم اهورا و احسان یه بار دیگه کامل همه چیو تعریف کردن چون مو به مو میدونست !
تا حرفای رویا تموم شد بابابزرگه پوکید
دلشو گرفته بود و میخندید...شلینا بدتر بین خنده هاش گفت
_وای....اف...افرا....تو....واقعا اون.....اون کارا رو با اهورا کردی؟؟؟؟...وای جام خالی بود
بعدم دوباره پوکید
ویلیام
که خوب که اندازه یه سالش خندید گفت
_خیله خوب پس هفته ی دیگه شمال با گودزیلا ها
شلینا:آخ جون !
انقد که اینا ذوق داشتن نمیتونستم بگم نمیام !
حالا باید روی راضی کردن مامان بابا فکر کنم !
داشتن راجب شمال حرف میزدن که یه دختر با لباس فرم اومد
_آقا ، یه آقایی زنگ زدن به نام آقای ظفربخش...گفتن کارتون دارن!
بابازرگه: باشه الان میام!
تا بابازرگه رفت شلینا و رویا از خوشحالی جیغ کشیدن و پریدن تو بغل همدیگه
با حرص گفتم
_زهرمار!!چرا قبلش به من نگفته بودین؟
رویا : مزش به همین غافلگیریشه !
شلینا : وااااای افرا اونجا عالیه مطمعن باش بهت خوش میگذره
_آره مخصوصا با اهورا و احسان جونتون خیلی خوش میگذره !
رویا و شلینا : خخخخ
_اه حالا 7 روز باید اینارو تحمل کنم...تا آخر هفته من پیر میشم !..این اهورا هم کم نمیاره لجم میگیره!..شماها میدونین من با اینا مشکل دارم چرا از این کارا میکنین؟؟؟اه آخه...
همینجوری داشتم بهشون غر میزدم که یهو
احساس کردم یه چیزی گردنمو قلقلک داد..وووووییییی من روی گردنم حساسم !!
سریع گردنمو چسبوندم به شونم و برگشتم که...
یا حضرط خمینی...
_جـــــــــــیــــــــــــغ
شیش متر پریدم هوا از ته دل یه جیغ بنفش کشیدم...اونم اصلا نترسید هیچ عکس العملی نشون نداد...پریدم روی شلینا و رویا و گفتم
_این دیگه چیهههههه !
شلینا خندید و گفت
_پسر اهوراس !
اومد نزدیک تر یه جیغ دیگه کشیدم که فک کنم گوش رویا کر شد!
سریع پاشدم ازش دور شدم...واااای خدا این چیهههه !!!
یه سگ سفید بزرگ با خالای سیاه و پاهای بلند و چشمای سیاه که هیکلش اندازه الاغ بود!
شلینا و رویا هم که فقط بلد بودن بخندن
شلینا با خنده
_لوکاس...بیا اینجا ببینم
ولی غوله...چیز سگه همونجور وایساده بود ذل زده بود به من
_شلی جون هرکی دوست داری اینو از من دور کن الان منو میبلعه !
شلینا جدی تر گفت
_لوکاس!گفتم بیا اینجا!
بازم تکون نخورد
رویا رو با شلینا :
_این چرا اینجوری میکنه ؟!
شلینا با اخم گفت
_نمیدونم!اولین باره به حرف کسی گوش نمیده
من: بابا یه کاری کنییید !
یهو سگه اومد جلو
_وااایییی
شلینا پرید طرفش که یه پارسی کرد صداش توی کل عمارت پیچید
شلینا هم با تعجب رفت عقب
سگه اومد نزدیک تر
منم دیگه قفل کرده بودم...
اومد نزدیکم روی دوپاش بلند شد پاهای جلوشو گذاشت روی شونه هام شروع کرد به لیسیدن صورتم
اییییییییی
دیگه نتونستم تحمل کنم هولش دادم اونور دویدم که برم که یهو خوردم به یه چیزی
نفس نفس میزدم احساس میکردم قلبم توی حلقمه...از سگ نمیترسیدم ولی تا حالا اینجوریشو ندیده بودم!
یه لحظه یادم اومد زبون گنده صورتی زشتشو میکشید روی صورتم...چندشم شد صورتمو فشار دادم به همون چیزی که بهش خوردم
که حس کردم یه دست بزرگ دور کمرم حلقه شد!
من خوردم به چی!!؟؟؟
سریع خودم رو کشیدم عقب که...
خدایا
واقعا بدتر از اینم میشه ؟
هول کردم سریع گفتم
_ببخشید !
اهورا با ابروهای بالارفته گفت
_خواهش!
ترسیده بودما ! وگرنه عمرا معذرت خواهی میکردم !
وااااای خال خالیه رو بگو !!!
سریع برگشتم طرف هیولاهه
با دیدن هرلحظه نزدیک تر شدنش دوباره تنم مور مور شد
_جـــــــــــیـــــــــــــــغ واییییی نههههه...
بعدم پریدم پشت اهورا بازوشو جوری چنگ زده بودم فک کنم سوراخ شد بدبخت !
اهورا یه نگاه به سگه کرد یه نگاه به من
یه لبخند شیطون زد
اهورا: لوکاس بیا اینجا !
بعدم منو نشون داد نمیدونم چیکار کرد که...
سگه افتاد دنبالم
حالا ندو کی بدو ؟
کل خونه رو دویییدم از رومبل بگیر تا روی میزهام رفتم اخرش ویلیامو دیدم ناخوداگاه پریدم بغلش
اونم با تعجب بغلم کرد سگه رو که دید تا ته قضیه رو خوند خندید و گفت
_لوکاس برو!
مثل فشنگ رفت!
جونم جذبه!
شلینا خودشو کشت تکون نخورد!!!
ویلی روبه اهورا با یه عصبانیت الکی گفت:
_ پدر صلواتی خجالت بکش مرتیکه 27 سالته همین باباتم دخترمو اینجوری میکرد!
من که دیدم وضعیت سفیده از بغل ویلی اومدم بیرون
دوباره یاد زبون سگه افتادم اییییییی خداااا
صورتم از چندش جمع شد
_دستشویی کجاس ؟؟؟
شلینا:طبقه بالا!
سریع از پله ها رفتم بالا خدمتکاری که داشت رد میشد ظاهرا شاهد ماجرا بود دستشویی رو نشونم داد...زود خودمو انداخت تو دستشویی تا جایی که میتونستم صورتم رو شستم
هی توی ذهنم تکرار میشد
یه زبون صورتی گنده خیس!!!
هوووووق
صدای رویا رو شنیدم
_افرا جونم خوبی ؟؟
صورتم رو خشک کردم و رفتم بیرون
همینطور که از پله ها میرفتیم پایین رویا گفت
_چند وقت باهاش زندگی کنی عاشقش میشی از هر آدمی مهربون تره!!
_عمرا !
رسیدیم به پایین پله ها...اهورا و شلینا و ویلیام روی مبلای گوشه سالن نشسته بودن
یه دختر دیگه با لباس فرم اومد
_آقا میز ناهار آمادس!
ویلی : باشه الان میایم
من سریع گفتم
_من دیگه رفع زحمت میکنم !!
ویلیام با اخم گفت
_این امکان نداره ثریا بخاطر تو کلی غذا پخته و گرنه این 3 تا که هرچی بدی میخورن بعدم منو کشید سمت میز
من گفتم این عادت کشیدن ارثیه
ماشالا همه به بابا بزرگشون رفتن!
****
ای جااااااان برو حیووووون
سوار اهورا شده بودم و اون داشت میرفت داشتم کلی حال میکردم که
...
انداختم بعدم پرید روم آخ ننه !
همینجوری داشت قل قلکم میداد که من شروع کردم به خوندن:
"یه کاری دلم دوباره از تو زیر و رو شه
دوباره با تو و یه حس تازه روبرو شه
یه کاری که خونمون بهونتو بگیره
سر یه شب نبودنت یه زندگی بمیره
منو ببر به خاطرات خوب نیمه پارم
منو ببر که عاشق یه فرصت دوبارم "
عهههههه چرا اهورا داره تار میشه
لعنتی خواب بود؟!!
کووووفت!
آلارم گوشیمو خاموش کردم اه ساعت پینجو نیمه که من چرا این موقع باید بیدار شم؟
عه امروز با اون دوتا گودزیلا میرفتیم شمال؟
مثل جت تو جام نشستم !
اه خوابم میاد!
تا 3 شمردم بعد پریدم توحموم ابو باز کردم وااااای سرده
اینقد اب بازی کردم که خوابم پرید ! بعدم خودمو گربه شور کردم اومدم بیرون
نشستم جلو اینه یکم آرایش کردم بعدم لباسایی که شب گذاشته بودم کنار تا بپوشمو پوشیدم
داشتم مسواک میزدم که گوشیم زنگید رویا بود رد کردم یعنی دارم میام
که دوباره زنگید
_هان؟ دارم میام دیگه خو
_نه من نمیام دنبالت تو با اهورا میای!
_چی؟من غلط بکنم اصلا نمیام!
داشتم با رویا دعوا میکردم که صدای آیفون اومد!
_رویا خودم توی دریا غرقت میکنم !
بعدم سریع چمدون کوچیکمو با کیفم برداشتم و با اخم رفتم پایین
درعقب رو باز کردم و چمدون و کیفم رو گذاشتم روی صندلی
در جلو رو باز کردم و سوار شدم که همون موقع صدای گوشیم بلند شد
بدون اینکه به اسم طرف نگاه کنم جواب دادم
_بله؟
اهورا حرکت کرد
_سلام خانومی!
_ا سام تویی! سلام
_سلام به روی ماهت!خواب بودی!؟
_نه!
_عه از تو بعیده تو که همیشه تا لنگ ظهر میخوابیدی !؟
_سحر خیز شدم دیگه خخخخخ
_فدای خنده هات!
اه این باز شروع کرد
_چیشد یاد من افتادی اول صبحی!
_من همیشه به یادتم عشقم!
چشمامو چرخوندم و گفتم
_سودا چطوره ؟!
سرسری گفت
_اونم خوبه! افرا خونه ای بیام ببینمت ؟
_نه من تا آخر این هفته نیستم
_کجایی ؟
_شمال!
با یه لحن طلبکارانه گفت
_با کی ؟
جدی شدم
_به تو چه!
_افرا گفتم با کی اصن به چه حقی بدون اجازه میخوای بری !؟
_منم گفتم به تو چه !!
و قطع کردم!
پسره ی پررو خودش هر کاری بخواد میکنه بعد من باید بهش جواب پس بدم!
_علیک سلام!
با صدای اهورا به خودم امدم
برگشتم طرفش...اوف خدایا توبه من هیز نیستما!! یه تیشرت سفید تنگ پوشیده بود که عضلاتشو به خوبی نشون میداد با یه شلوار لی آبی
_ سلام
اهورا: عشقه دیگه عقل و از سر میبره البته شما که کلا عقلی نداشتی از سرت بره !
_ نه که شما خیلی داشتی!
اهو: باز هرچی نباشه من استاد دانشگاه این مملکتم
_ بله بله صد در صد کاملا
بعدم با حرص سرمو چرخوندم طرف پنجره
پسره پررو ...
روی صندلی لم دادم و خودم رو به تماشای بیرون سرگرم کردم...مطمعن بودم تا نیم ساعت دیگه خوابم میبره...همیشه همینطور بود
اهورا در سکوت رانندگی میکرد و صدای آهنگ بود که توی ماشین میپیچید و سکوت رو میشکست
_" تنها شدمو زندگی از تابو تب افتاد
هم پا نشدیمو نشدی مسئله ای نیست
من غرق توو منظره ی خوب تو بودم
درگیر تماشا نشدی مسئله ای نیست
عاشق که بشی ساده و خوبی
زیبایی معصوم غروبی
افتاده و خوبی
عاشق که بشی سمت عذابی
کابوس رسیدن به سرابی
بیداری و خوابی"
(عاشق که بشی_معین)
برای اولین بار از یه خصلتش خوشم اومد ! مثل بقیه پسرا زد بازی و خلسه و از اینجور چیزا گوش نمیده...پس روحیه آرومی داره !
تحت تاثیر حرکت ماشین و ریتم قشنگ آهنگ کم کم چشام گرم شد و خوابم برد
داشتم خواب 7 پادشاهو میدیم که یهویی یه چیزی رفت تو گوشم
_عه نکن!
باز خوابیدم که یهو اون چیز رفت رو بینیم با یه سیلی محکم زدم روش که اون چیزه جاخالی داد و دستم خورد تو دماغ خودم
_ آییییییییی ننه بینیم وای مامان دماغم دماغ خوشگلم ...
تا چشامو باز کردم اهورا رو دیدم که از خنده سرخ شده !
_تو بودی؟
اهورا: نه این بود !
بعدم یه دستمال لوله شده رو نشون داد
_کرم داری نه؟
اهورا: بدجووووور!
چرا ماشینو نگه داشتی؟
_ منتظرم تا بقیه برسن ! بینیت اوخ شدا !
تا اینو گفت توی آینه ماشین نگاه کردم
دماغم شبیه گوجه شده بود البته از این گوجه فینگیلیا !
یه نگاه تهدید آمیز بهش کردم که سریع پیاده شد منم پیاده شدم افتادم دنبالش حالا ندو کی بدو!
دور ماشینو ده بار دور زدیم خسته هم نمیشد !!
_وایسا تا حالیت کنم !!
_منتظر بودم تو بگی!
_اگه مردی وایسا!!
_مرد نیستم پسرم!
آخرش مسیرشو و عوض کرد رفت طرف دره منم حالیم نبود فقط میخواستم حالشو جا بیارم اصلا حواسم نبود دارم میرم طرف دره
اونم یهو جا خالی داد
به خودم اومدم دیدم بین زمین و هوام!
منتظر بودم بدنم متلاشی شه که...
ا وا!!!
من از کی تا حالا میتونم پرواز کنم و خبر ندارم ؟؟
دقیقا بین زمین و هوا معلق بودم!
چشمام رو که از ترس بسته بودم باز کردم!
چه منظره ای !
چه طبیعت قشنگی !
پرواز کردنم حس خوبی داره ها خوش به حال پرنده ها !
روی شکمم احساس فشار کردم
سرم رو پایین گرفتم ببینم چیه که چشمم به ارتفاع و ماشینایی که از اینجا اندازه مو
رچه شده بودن افتاد
سریع چشمام رو بستم
توی اون لحظه ذهنم شرایط رو تجزیه تحلیل کرد و فهمیدم اهورا بین زمین و هوا نگهم داشته !
میترسیدم تکون بخورم دوتایی پرت شیم پایین!
تپش قلبمو از روی مانتو هم میشد دید فکر کنم اهورا هم میتونست صداشو بشنوه !
همونجور ایستاده بود و قصد عقب رفتن هم نداشت...وای اگه نمیگرفتم...
آب دهنمو با استرس قورت دادم و گفتم
_نمیخوای بری عقب ؟
خنده ی شیطونشو از پشت سر هم حس کردم
_من راحتم...تو خوبی ؟؟
وای خدا اینجام بیخیال نمیشه!
دوباره زیر پام رو نگاه کردم دره خیلی عمیق بود طوری که وقتی پایین رو نگاه کردم سرم گیج رفت!
چشمام رو محکم بستم و گفتم
_چرا نمیری عقب؟؟
دوباره خندید
دم گوشم گفت
_گفتم که من راحتم!
حرصم گرفت ! فقط کافیه از این وضعیت خلاص شم !!میکشمش !
_اه اذیت نکن دیگه !
یه دفعه یکم دستش رو شل کرد که قلبم اومد تو دهنم!!جیغ خفیفی کشیدم
_واییییییی !
خدایا منو از دست این نجات بده!
محکم دستش رو فشار میدادم
_بذارم...زمین!
_نه دیگه اول خواهش کن!
من خواهش کنم ؟؟؟عمراااا !
بعد از چند لحظه چیزی نگفتم یه دفعه دستش رو شل تر کرد چون حرکتش ناگهانی بود شوکه شدم یه جیغ زدم و سریع برگشتم و بغلش کردم!دستامو رو محکم دور گردنش حلقه کرده بودم پاهامم دور کمرش حلقه کردم هرکی نمیدونست فک میکرد چه فانتزی عجیبی داریم توی این ارتفاع !
نفسام که به خاطر ترس تند و نامنظم شده بود به گردنش میخورد و اون لحظه درک نمیکردم که این وضعیت اصلا خوب نیست !
دو قدم رفت عقب زیر چشمی نگاه کردم دیدم به اندازه کافی از دره دور شده پاهام
رو باز کردم و سعی کردم ازش دور شم ولی اون کمرم و گرفته بود و ولم نمیکرد!
دیدم ولم نمیکنه دست از تلاش برداشتم سرم رو گرفتم بالا و با تعجب نگاش کردم
بر خلاف همیشه که چشمام شیطون و لباش خندون بود ، این بار جدی داشت نگاهم میکرد!
منم همونطور سوالی نگاش میکردم!
یهو کمرم رو ول کرد و برگشت طرف جاده
اهورا: چرا نیومدن اینا !
حس کردم صداش یکم گرفته
من: نمیدو...
همون موقع ماشین رویا رو دیدم...
همین که رسیدن رویا پرید پایین بعدم پرید رو من
_سلام آجی!
_سلام !رویا خدایی همین دیروز همو دیدیم چرا اینجوری میکنی آخه !
_عههههه بده عوشختم !
یهو صدای یه جیغ بنفش اومد بعدم شلینا پرید بغلم!
_سلام افراجونمممممم !
_کر شدم !
_سلام افرا خانوم !
همون طور که شلینا آویزونم شده بود و ولم نمیکرد جواب آرش رو دادم
_سلام خوبین؟!
_مرسی شما بهترین ظاهرا !
بیا میخواد شروع کنه !!
_بابابزرگتون کجاس پس ؟
شلینا: عشقم دو روز پیش رفت که بگه اونجا هارو تمیز کنن یکیم تا دو هفته سرایدارو مرخص کنه !
رویا:خب بریم
بیخیال رفتن با ماشین اونا شدم آرش بدتر بود !
ازشون خداحافظی کردمو راه افتادیم ...
صدا از آسفالت جاده در میومد از من و اهورا در نمیومد!
دیدم اینجوری پیش بره هر دومون دق میکنیم برگشتم کیفم رو برداشتم فلشم رو زدم برگشتم کیفم رو بزنم یکی از آهنگای خوشگلم اومد
_" شلوارو جون دراد بچرخ تو نور برام
برقص با ... برام "
خاک تو سرم آبروم رفت ! سریع فلشو در اوردم ولی کار از کار گذشته بود و اهورا داشت هرهر میخندید!
اهورا: ادامشو بخونم؟!
کصافت !
(وجدان: دیدی 10 بار بهت گفتم این کوفتیو پاک کن
من: تو باز پیدات شد!)
کل راهو فقط هله هوله خوردم اهورا هم کم نمیاورد سیرمونی نداشت!!
این از منم بدتر بود!
در تلاش بودم اون تیکه آخر رانی رو در بیارم که یهو جلومون یه خروار ماشین سبز شد! وای ترافیک!
پوفی کردم و روبه اهورا گفتم
_چی شده؟
شونشو به علامت نمیدونم تکون داد و رفت پایین ببینه چی شده.آرشم پیاده شد و باهم رفتن...بعد چند دقیقه اهورا اومد
_کوه ریزش کرده...باید برگردیم
شلینا:نهههههه
رویا:از یه راه دیگه بریم!
آرش: من یه راه میانبر بلدم ولی...
شلینا نذاشت حرفشو ادامه بده
_یوهوووووو پس بریم!
بعدم دست آرشو گرفت شوتش کرد پشت فرمون!
بیچاره میترسید بگن برگردیم
رفتم نشستم تو ماشین اهورا، اهورا هم سوار شد
آرش جلوتر از ما میرفتو ماهم پشتش
بعد از ربع ساعت پیچید تو یه جاده خالی که تابلو هم نداشت!
آب دهنمو قورت دادم و گفتم
_اهورا
_هوم؟
_مطمنی راهو بلده؟ اینجا که خیلی بی نامو نشونه!
بعدم با یکم ترس دور و برم رو نگاه کردم
اهورا :نمیدونم.خدا کمکمون کنه. ما هیچی شلینا دست من امانته خاله کلی سفارش کرد که مراقبش باشم!
فضای خیلی ترسناکی بود...جز تاریکی چیزی دیده نمیشد تنها نوری که وجود داشت نور کم ماه و چراغ ماشینا بود !
_چیزه...اهورا...من کم کم دارم میترسم هوام داره تاریک میشه بهتر نیست برگردیم؟!
اهورا: نه دیگه کلی راه اومدیم الانم ترافیک 10 برابر شده ! ا این چرا نگه داشت!
سریع نگه داشت و پیاده شد منم پشت سرش پیاده شدم!
آرش کلافه به در طرف شلینا تکیه داده بود
اهورا : چی شد؟
آرش پوفی کرد و گفت
_جلو خطرناکه تو این تاریکی امکان نداره بتونیم بریم !
رویا:یعنی اینجا بمونیم ؟!
من : وای نه اینجا میمیریم !
تا اینو گفتم اهورا و آرش زدن زیر خنده!
اخم کردم و گفتم
_هر هر هر مگه شوخی دارم! وسط جنگلیم کلیم از جاده فاصله داریم! راستی اینجا خرسم داره ؟
اهورا : افرا توهم نزن شبو میمونیم صبح حرکت میکنیم
یه دفعه آرش شوت شد جلو!
شلینا در رو محکم باز کرد و پرید بیرون جوری که شالش از سرش افتاد!
چه سرعتی!
_وایییییی اینجا خیلی ترسناکه من نمیتونم بخوابم!
بعدم با ترس دور و برش رو نگاه کرد!
آرش در حالی که دستش روی کمرش بود گفت
_بابا ترس نداره که بعید میدونم اینجا حیوونی باشه!
همون لحظه یه موش از بین پاهاش رد شد و رفت زیر ماشین!
شلینا : جیـــــــــــــــــــــــــــغ !
بعدم سریع خودشو چسبوند به من و زد زیر گریه !
با تعجب نگاش کردم
_شلینا!
اهورا اومد دستشو گرفت بغلش کرد و با مهربونی گفت
_شلی! ترس نداره که چرا گریه میکنی !؟ امشب پیش خودم بخواب باشه ؟
بعدم اشکاشو پاک کرد
چه مهربون!
آرش: خیله خب پس شب همینجاییم !
رفت از عقب ماشین یه حصیر در اورد
حصیییییییر بودا اندازه فرش خونمون بود!
آرش: الان یه چیزی میخوریم یکم حرف میزنیم تا زمانی که خوابمون بگیره!
به نوبت هم نگهبانی میدیم تا صبح بشه !
شلینا همونطور که به آسمون نگاه میکرد با حالت خوف ناکی گفت
_وای...ماه کامله الان ومپیرا بهمون حمله میکنن!
با تعجب نگاهش کردم...رو به رویا گفتم
_بچه توهم زد!
رویا بی توجه به حرفم به ماه نگاه کرد و گفت
_به نظرت دیمنم میاد؟
نگا اینو !
شلینا : اگه بیاد مال منه!
منو آرش و اهورا کپ کرده بودیم مگه میشه ادم اینقد خنگ؟
رویا : استفن مال من دیمن مال تو فقط باید شانس بیاریم عاشقمون بشن نخورنمون !
تا اینو گفت دیگه ترکیدیم از خنده
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 186
#24
Posted: 12 Feb 2016 14:58
سلام
رمان خیلی قشنگی داره میشه
من که خیلی باهاش خندیدم
غریبه ترین آشنا در میان دوستان