خاطرات و داستان های ادبی

سیزده عشق 13 (قسمت آخر) با حرکت لبهامون عشقبازی کلامی رو هم از...   »»

اين رمانو هم به امير جونم تقديم ميكنم اميدوارم خوشتون اومده باشه host images...   »»

گلبرگ اول : بابا خیلی دلم برات تنگ شده . کاش بودی و بهم افتخار می کردی که مهرشیدت...   »»

بخواب آروم تو آغوشم نکن هرگز فراموشم بخواب آروم کنار من تو پاییز و بهار...   »»

فصل نهم ( پایانی) : اشک های مارال از وقتی دکتر پژمان ناپدید شده بود ، بند نیامده...   »»

ملیسا سر عقد مدام زیر گوشم میگفت =خاک بر سرت تحمل نکردی یک روز از خواستگاریت بگذره دختره ی...   »»

خانه خودشان رسید. تا ناهار بیشتر طاقت نیاورد. هنوز غذا از گلویش پائین نرفته بود که صدای خرخرش بلند...   »»

ولی فرق می کرد ، آن شب برای آیدا آخر دنیا بود . ثانیه ها کش می آمدند و...   »»

معراج عشق 12 (قسمت آخر) چقدر پرواز بر فراز کوههای ورسک لذت بخش بود ....   »»

خونه ی مشترکه منو مانی به زیبایی تزیین شده بود..خودم روی تختم گلبرگ سرخ ریختم و بعد از اتمام...   »»

قسمت پایانی دستام توی جیب مانتوم بود... با نگرانی به بازپرس راشدی نگاه کردم... یه عصا دستش بود...   »»

به آغوش تو محتاجم برای حس آرامش برای زندگی با تو پر از شوقم، پر از خواهش...   »»

مانی رفت سمت مهسا و منم با روجا و مریم مشغول صحبت شدم. یکم بعد دیدم یه دستی دور...   »»

و رفت... اشكامو با پشت دست پاک كردم... خنديدم... دختره ى ديوونه... مونديم من و تيرداد... دستشو از پشت...   »»

خندیدم. بلند خندیدم. تروخدا می بینی؟ ما از اول قسمت هم بودیم اما ببین زندگی باهامون چه بازیهایی کرد...   »»

قسمت سوم فصل دوم زندگی من زندگي زناشويي من از همون شب شروع شد من درکنار حس...   »»

فصل 20 صدای اذان آمد . دست نوشته ی خدا بیامرز آقا جان را روی میز گذاشتم...   »»

من: تو بیا کارت دارم... آنا: باشه خدافظ... باید زودتر تصمیم و عملی می کردم./.. همینجور که گریه می...   »»

- لابد یک ساعت بعد بودش، بازم مجبور شدیم بریم تو اتاق . ارباب پیر گفتن : اشتباه کردم،...   »»

رمان آی ناز قسمت آخر چرا ؟! چی شده ؟! چه بلایی سر آی ناز آمده...   »»