خاطرات و داستان های ادبی

داری با هرقدم دور میشی از من من این حال بد و اصلا نمیخوام ...   »»

سالن تو سکوت کامل فرو رفته بود و همه سرها روی ورق هاشون بود. انتهای سالن ایستاده بودم و...   »»

اصلا راز آفرینش مو در اینست که یک تارش بماند بین لب های من و...   »»

‏_ من هم این کوه غصه را روی دلم داشتم که حالا ریزش کرده و همه ی وجودم را...   »»

طبیعت است ، با من حرف نزد ؟ چرا آهنگ هیچ لالایی ای را به خاطر ندارم ؟ وای...   »»

بــکارت را درستـ بخوان !!! یکـ بار دیگر این گونه برایتـ تفــسیر کرده...   »»

امیر پوزخندی زد و گفت: _ترحم!یعنی می خوای بگی چون به تو حس ترحم داشتم،دوازده سال به پات صبر...   »»

(چرا همینجاست...شاید بعد از شما خونه رو عوض کردند!) ویرجینیا باور کرد و پایین رفت:متشکرم!) جوان چمدان را داد...   »»

قسمت یازدهم چند دقیقه ای همه با هم سر میزاشون یا ایستاده حرف میزدن و به من مونا نگاه...   »»

-یکی دو روزه که تا بوی غذا بهش میخوره حالش بد میشه.دیروز میخواستم ببرمش دکتر هر کاری کردم نیومد...   »»

باربد-مامان تنهامون بذار. خیلی وقت بود که این صدا رو نشنیده بودم.دوباره ضربان قلبم شروع کرد به تند زدن.برگشتم...   »»

موش گرسنه روزی بود، روزگاری بود. موشی هم بود که در صحرا زندگی می کرد. روزی گرسنه اش...   »»

هرکسی به نوبه خودش و در حد توانایی اش می خواست به من کمک کند . تا روز...   »»

قسمت پایانی - چطور بود مامان، پسنديدي؟. ديگه حوصله جمشيد سر رفت و گفت:. - شيرين محض...   »»

نگرانش نباش . من » . حرفش را قطع کردم . بدون اینکه دیده باشد توضیح جواب آن سوال...   »»

ساعت‌ساز نابینا ساعت ساز نابینا (به انگلیسی: The...   »»

منبع داستان نابود شده لينك دانلودش رو ميزارم دانلودبراي موبايل دانلود...   »»

۶۸ - قسمت آخر ---------------------------------- احسان نگاه پر غصه اش را به من دوخت و گفت:حرفهایی که به...   »»

راستی یلماز کجاست؟ با سپند رفتن خونه ی ستایش بچم تو این چند روزه خیلی به یلماز عادت کرده...   »»

همونطور که اشکامو پاک می کردم وارد خونه شدم..توی هال نشستم.. نمی دونم چند دقیقه گذشته بود که صدای...   »»