
سال جدید مجددا این عید کهن رو به تمامی کاربران لوتی همچین خانواده های محترم و بزرگوار شون تبریک... »»

سپیده با خستگی گفت:نیما خوابید؟سحر به علامت مثبت سر تکان داد ،سپیده کش و قوسی به بدنش داد... »»

حرفهای بهروز که تموم شد نفس منم تو سینه ام گیر کرد و دیگه بالا نیومد..نگاه وحشت زده... »»

فصل 51: میلاد رفت و حرفاشو بابا بای دختره زد و اونا خیلی زود به عقد هم دراومدن... »»

قسمت آخر چون مهسا جان آبجی گلم مشغول درس خوندنه گفتم این قسمت از رمانشو بزارم. امیدوارم ناراحت... »»

توی اتاقم تو شرکت وایسادم رو به پنجره و دارم به رفت و آمد های ماشین ها نگاه میکنم... »»

قسمت چهل و پنجم چشمام رو بستم و سعی دارم تمرکز داشته باشم. نفسم به سختی بالا میاد و... »»

فصل پایانی روز عروسیمون - البته دومین عروسیمون - یک روز سرد بارانی بود و باد دیواره های... »»

گندم فقط نگاهش کرد! کامیار-عزت منم! دوباره راه افتاد!برگشتم به گندم که مات مارو نگاه می کرد... »»

-امید تا به حال به صفحه شطرنج بازیمان نگاه کرده ای؟ -دیگه تمام شد آفاق، اون فقط یک بازی... »»

بــــوی نــا قـــســـمـــت نود و سه (قسمت آخر) - خب بیا بشین اما اگه صدات در... »»

در دل به حرفش خندیدم.پیش خودم گفتم اگر می دانستی پسرت چقدر برای ازدواج با من اصرار می کند،... »»

بالاخره هيراد كار خودش و كرد و رضايت داد تا مهدي آزاد شه . اميدوار بودم كه يكم عوض... »»

فـاحـشـه ای کـه فـرشـتـه شـد قـــســـمـــت ســــــی و شـــــــش ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ هر شروعی پایانی داره، این پست... »»

ـ برعكس من ميل دارم به او كمك بيشتري شود و با كمال ميل اين كار را مي كنم.... »»

و اما بعد از کتاب بامداد خمار کتابی با عنوان شب سراب آمد که قصه زندگی از شخصیت... »»

فصل آخر آرام سايه شماره ي دفتر را گرفت : سلام ! فريد! حالت خوب است؟ فريد گفت :... »»

فصـــــــــــل چهـــــاردهـــــم و آخــــــــــــــر با هزینه زیاد یه دکتر رو از خارج آوردیم. باید... »»

از اونروز که از کما در اومدم تا الان که با لباس سفید عروس توی خونه مشترک خودم با... »»

فصل پانزدهم (فصل آخر) برای قرارم با پارکر، بیشتر از چیزی که باید اضطراب داشتم. ناسلامتی... »»