خاطرات و داستان های ادبی

این بار بوسه هاش بعد ازچهارماه دوری داشت ذره ذره روحمو التیام می دادو ذره...   »»

عشــــــــــــــــــــق ... ۲۲ (قســــــــــمت آخــــــــــر) عزیزمن ! بگو به من چیکار کنم . وقتی که از ابرای غم...   »»

فرياد زد: -بگو ديگه ، حرف بزن.طوري نگاهم ميكني كه حس ميكنم هيچوقت تو را نمي شناخته ام. -احساست...   »»

برنامه ای که فرزین داشت گوش میداد جالب بود , یک پسر جوون زنگ زده بود و...   »»

خب دوستان این داستان هم به پایان رسید . امیدوارم خوشتون اومده باشه ...   »»

رهام منو به سینه فشرد.. صداش زیر گوشم مثل لالایی منو به اوج برد:من فدای...   »»

فکر کنم امشب باید سوگند وبفرستیم خونه خودش... ـ نه که شبایِ دیگه...   »»

ولی آرامش او با آرامشی که در این خانه بود فرق داشت. چطورمی توانست این را به دوستش بگوید...   »»

در چوبی را نفس زنان باز کردم و و با دیدن پرشیای نوید که داخل حیاط پارک...   »»

خودت مامان جان یادت رفته چه بلایی بودی. ترنج دست به سینه به امیر...   »»

ـ دوشیزه خانوم مهرا عظیمی فرزند مرحم مهرداد عظیمی وکیلم شمارا به عقد دایم آقای حسان...   »»

«تو چرا صدايت در نيامد چرجيل.» «براي اينكه فايدهاي ندارد. تو فقط دل خودت را خنك مي كني.» «مگر...   »»

چند ساعت پيش: پاكت و به دست پيك موتوري دادم. -: فقط به خودش بده......   »»

من آمــــــــــــــــــــــــــــده ام ۵۷ (قسمت آخر) من بیدارم و خوشحالم که شماهم بیدار گشته اید .. بیدارم...   »»

(( هر چند عاشقان قدیمی، از روزگار پیشین تا حال... از درس و...   »»

- پس این پسر قند عسل را امید صدا می زنیم و آن دختر نازنین را دلارام مادر گفت:...   »»

_خب چه خبر؟چی گفت؟ با ناامیدی سرتکان دادم. _همون حرفایی که پیش بینی کرده بودم.میگه حتی بهش...   »»

من دانشگاه نرفتم ولی چندتا خاطره از مدرسه میگم یک روز من تو مدرسه بودم که ماه رمضان...   »»

در با شدت باز شد و سطل آشغالی روی سر پندار افتاد...آشغال موز و برگه...   »»

نه خانم این راحتی ها به ما نیومده .ما باید- زجر بکشیم - این چه حرفیه؟ ایشاءا... خوشبخت...   »»