خاطرات و داستان های ادبی

رمان : کافه پیانو نویسنده : فرهاد جعفری ★★★ پـــــایـــــان ★★★ ...   »»

فصل چهل و چهارم در حال بازنويسي دفتر دوم بودم كه تلفن به صدا در امد. با شنيدن...   »»

قسمت آخــــــــــــــــــر بعد از تموم شدن سوپ بود که النور پرسید ... -لباسهام کجاست...   »»

قسمت آخر نگاهی به امیر انداختم و گفتم : امیر من ... ...   »»

-به خاطر ازدواجشون .قراره به زودی به یه عروسی دعوت بشیم. -راستی؟پس بذارین که من هم بهتون تبرگ...   »»

قسمت پایانی ۱۹ خانم من نمی خواد استراحت کنه؟ آن قدر نزدیکم بود که...   »»

‏ تاجر 4 زنه ________________________ در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر...   »»

با شنیدن صدایی ، از آن حال خوش به در شدم . در کنار گلدان شکسته مادر بزرگ نشسته...   »»

اهالی کافورستان زن سرکار استوار جانبخش – خانم جانبخش - زن میانسالی بود که...   »»

جمعه : امروز آقای دکتر را زیارت کردم . حال او خوب فقط کمی دلسوخته و پر از باند...   »»

مجری برنامه بازنشسته شد و زندگی اش را از محل پس اندازهایش تامید کردو با توجه به مخارج اندکش،پس...   »»

اصلاً نمی دونم چقدر اونجا موندم. فقط می دونم همون لحظات اول آمپولی بیهوشی به من تزریق کردن و...   »»

فصل بیستم به شب چیزی نمانده بود. به اندازه یک چشم بر هم زدن و شاید به اندازه...   »»

قسمت شانزدهم زمان میگذشت اما فرهاد ول کن مریم و خاطراتش نمیشد...دیگه خسته شده بودیم از دستش..جو خونه کلا...   »»

-نه پس عمه خانوم پيرم يالا آتيشم بزن خنديدمو يه بوسه ي کوچولو روي لباش کاشتم براي يه لحظه...   »»

میخندم و به ارومی خم میشم دستش رو میگیرم و میارمش جلو -نترس کوچولو.. بابایی کارت نداره از گردنم...   »»

سیامک دستش و بلند کرد... ایستادم و یه نگاه بهش انداختم... با غرور نگام می کرد... دستم و...   »»

خیلی زود از ھمه چیز سیر می شد. با دوستانش چشم و ھم چشمی داشت. برای کم کردن روی...   »»

و به این ترتیب دکتر جهان رفته رفته شمیم را به جان جاوید انداخته و زیرکانه او را به...   »»

دارم راه میرم... یهو یه صدایی میاد... _ داداش یه عکس از مامیگیری؟ _ منم...   »»