صفحه 9 از 16
aredadash
عشـــــــــق و ثــــــــــروتــــ و قــــ لبــــــــ 30 ( قسمت آخــــــــر) نگار می خواست یه چیزی... »»
mereng
فصل نهایی! ادامه! سهیل گریه می کرد و مسلماً مادرش رو می خواست آخه غزل چه طور دلش... »»
Farhadxxl
با خنده در حالی که اشک هاي شوقم را روي صورتم روان شده بود گفتم:فکر کردي می تونی از... »»
mereng
فصل آخر! ادامه! _اونا مخصوصا رفتن نه؟! محمود برای پنهان نگاه داشتن علت خارج شدن زن و دخترش... »»
mereng
لحظه های بی تو! قسمت آخر هفت شبانه روز بي رحمانه بر شهروز گذشت و هفتمين روز در... »»
mahsadvm
سرخطبه ي عقد بوديم....عاقد داشت خطبه رو جاري ميکرد... -دوشيزه ي مکرمه ي محترمه خانم تبسم اصلاني آيا وکيلم... »»
mahsadvm
فصـــــــــــــــل آخــــــــــــــر گفتم «تو اشتباه می کنی. آقای قدسی مرد فداکاری است. او اگر... »»
mahsadvm
محمد گیتار را از خود جدا کرد و به دیوار تکیه داد. امیر گفت: امشب غمگین تر... »»
mahsadvm
با شيطنت کنار فرخ ايستادم : شهرزاد و نديدي ؟ دستپاچه نگاهم کرد : هان ؟ لب پايينم و... »»
mahsadvm
تورو با تموم خوبي و بدي تورو با هرچي که هستي دوست دارم توي لحظه هاي بيداري... »»
mahsadvm
به میان حرفش پریدم و گفتم: - چون منیر اومده، نترس من صحیح و سالمم. همان لحظه صدای هلهله... »»
hassen
فصل نهم اینگونه بود که این اتفاق افتاد. به همین آسانی. او در شهري غریبی بود که کسی... »»
mahsadvm
میشه اسم پاکتو رو دل خدا نوشت میشه با تو پر کشید توی راه سرنوشت میشه با عطر... »»
yemard1
شهریار تصمیم گرفت پس از کمی استراحت،به عزیز تلفن بزند.باید در اییین فرصت یک هفته ای، همه چیز آماده... »»
amirrf
ـ نه چیزی نگفتم با خودم حرف می زدم. به شوخی گفتم: ـ پس دیوانه شده ای. ـ همه... »»
yemard1
چندسالی می شه برگشتیم ایران و تو همون خونه زندگی می کنیم.من و سینا درسمونو ادامه دادیم و تونستیم... »»
Vampire
قسمت آخر در جواب همه سکوت کرد و به هیچ سوالی پاسخ نمی داد...دلش نمی خواست حرف بزند...حرفی... »»
yemard1
خودم را عقب کشیده و وحشت زده با فکر و زبانی که قفل شده بود ، بدون توجه به... »»
