انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 1 از 3:  1  2  3  پسین »

You're My Only Love | تو فقط عشق منی


زن

 
تـــــــــــو فقط عشـــــــق منــــــــــی






نوشته فردین 202 کاربر نودوهشتیا

۶فصل


برای عزیزترینممممممم علی خودمممممممممم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  ویرایش شده توسط: mahsadvm   
زن

 
فصل اول

گاهی فکر می کنم گاهی می خندم گاهی فحش می دم گاهی تخس می شم اما تا الان گریه نکردم
روبه روی خانم بزرگ نشسته بودمو سعی می کردم حرفاشو گوش کنم اما مگه می شد
-ببین پسره ی شیطون یه بار دیگه تاکید می کنم پانیذ که اومد اذیتش نمی کنی .فهمیدی؟ کیوان حواست کجاست؟ باتو ام ها. اون گلدون قشنگ منو بذار سرجاش .اخر می شکنیش ها .کیوان می فهمییییییی
با فریاد خانوم بزرگ خیلی ریلکس سرمو اوردم بالا وگفتم: هان
-هان ومرض .می گم گلدونمو بذار سر جاش
-می خوام ببینمش
-کیوان به بابات می گما
-اه مامی پیری اینقدر تو کارای من دخالت نکن
-پسره ی بی تربیت به من می گی مامی پیری؟ الان ادبت می کنم
خانوم بزرگ از روی مبلش بلند شدو عصای تزئینیشو برد بالای سرش
-اون عصا به من بخوره دیگه گلدونتو نمی بینی
-ای خدا منو بکش از دست این راحت کن
-مامی پیری؟
-مامی پیری یو درد .مامی پیری یو زهر
-می گم تو می خوای ابهتتو نشون بدی چرا عین این فیلما که پیرزنا عصا می گیرن دستشون وبی خودی کلاس می یان رفتار می کنی؟ یه کم ایده به خرج بده
-کیوان می کشمت .من می دونم اخرش می کشمت
به سمت در خونه رفتم وگفتم : می رم درخت کوچیکه رو بکنم اونو به جای عصابردار .اینم ایده ای یه .برگاش باعث سلامتی پیرا می شه
بالشتو پرت کرد سمتم من جا خالی دادمو گفتم : عینکتو بزن

اه این باغم دیگه قدیمی شده .من نمی دونم این همه ماهی قرمز تو این حوض چه جوری باهم زندگی می کنن .یعنی خسته نمی شن؟با دیدن گربه ی سیاهی که بیشتر وقتا دور این حوض می پلکید لبخندی زدمو چشمام پر از شرارت شد . استین بلوزمو کشیدم بالا ومثل همیشه دستمو انداختم تو اب حوض .به به یه ماهی خوشگل توپولو کشیدم بیرون
-بیا پیشی بیا بخور وبه جون کیوان دعا کن
ماهی رو پرت کردم زمین وگربه پرید روشو کارشو ساخت
اه اه دستم بوی گند ماهی گرفت همش تقصیر این گربه هه بود یه سنگ برداشتمو پرت کردم سمت گربه هه تا ماهی زیادیش نکنه .یه میو وحشتناک کشید ودر رفت
به سنگ جلو پام ضربه زدم .اه این پانیذ چرا نمی اومد .حوصله م سر رفته .به سمت خونه رفتم .خونه خانم بزرگ قدیمی اما قشنگ بود .اتاق کم داشت اما به جاش سالن پذیرایی ونشیمنش خیلی بزرگ بود خانم بزرگ با عمه م تنها زندگی می کرد چون اقا بزرگم دو سال پیش مرد وعمرشوداد به من
در خونه رو باز کردمو دیدم خانم بزرگ داره تلویزیون می بینه
-خوبی مامی پیری
چپ چپ بهم نگاه کرد وهیچی نگفت
-وای دستام چه بوی خوبی می ده .می خوای بوش کنی مامی؟
-باز رفتی ادکلن منو خالی کردی؟
-نه بابا اخه به من میاد
-یادم نرفته اون بار به جای سوسک کش ادکلنمو خالی کردی رو سوسک
دستمو بردم سمتشو گفتم
-ان این بوی عطر توئه؟؟؟؟؟؟/
چشماش گرد شد وگفت: بمیری کیوان که ماهی های منو می کشی .تو دل نداری؟
-اخ اخ اخ گفتی دل . دارم؟
شروع کرد به جیغ کشیدن
-اینقدر تو منو اذیت می کنی پدرتو عموت اذیتم نکردن .ای خدا من از دست این چی کار کنم؟
اومدم جوابشو بدم که زنگ در مانعم شد .حتما پانیذ بود .پریدم سمت ایفونو تا تصویرشو دیدم دکمه رو زدم. مثل پلنگ پریدم تو اشپزخونه تا برای دختر عموی گلم اب بیارم .میدونم اب دوست داره
دوباره رفتم سمت در تا ازش استقبال کنم
- 1 2 3 4
در وباز کردو تا منو دید دماغشو جمع کرد
-کیوی چطوری
زمان اعمال نقشه شروع شد .اب وریختم روصورتشو گفتم : تو چی پونز
صدای جیغش کرم کرد .خانم بزرگ اومد سمتمومحکم زد پشتم .منم که بی خیال .اصلا ککم نگزید فقط ایستادم صورت پانیذ ونگاه کردم که برام خط ونشون می کشید

محلش ندادمو رفتم نشستم رو مبل مخصوص خانم بزرگو کانال عوض کردم
خانم بزرگ اومد کنترلو از دستم کشید ومنو از جاش بلند کرد

-می شکنمش
-اون گلدون بخت برگشته رو بذار سرجاش
-نمی خوام
-پسر تو الان 20 سالته باید خجالت بکشی این رفتار قباحت داره چرا اینقدر لج می کنی
-اینا دلیل نمی شه گلدونتو نشکنم
پانیذ - کیوان بیا ببین می تونی در این شیشه رو باز کنی
گلدونو گذاشتم سر جاش وفتم: چی هست؟
-شربت البالوئه .مامانم درست کرده .بازش کن تا براتون درست کنم
خانم بزرگ همین جور به ما نگاه می کرد .شیشه رو از دست پانیذ گرفتم .با یه حرکت بازش کردم
صدامو کلفت کردمو گفتم: قدرتو داشتی ضعیفه؟؟؟؟؟؟؟؟
-اییییییییشششش
شیشه رو از دستم گرفتو رفت اشپزخونه
-می خوای کمکت کنم
-همون بار قبل کافی بود
-اون که خوب بود خیلی کیف داد
قاشق وبه سمتم گرفت وگفت : چون تو شربت خانم بزرگ مگس انداختی کیف داد؟
چیزی نگفتمو از اشپزخونه زدم بیرون
مامانو بابا تا 2 ساعت دیگه می اومدنو خونه شلوغ می شد .گوشیمو از تو جیبم در اوردمو یه تک به فرید انداختم
فوری اس داد که چته؟
نوشتم : چه خبرا ؟ چی شد؟
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
کجایی می ام دنبالت
ادرس خونه خانم بزرگو بلد بود .بدون اینکه به کسی چیزی بگم از خونه زدم بیرون وتا سر کوچه رفتم .به تنه درخت چسبیدم واینو اونو دید زدم
صدای موسیقی مورد علاقه ی فرید از دور می اومد .فهمیدم همین نز دیکیاس
-خوبی تو ؟ بپر بالا
-موهاتو کجا درست کردی بهت میاد؟
رفتم پیش حسام .واسه خودش استادیه .مدل موهای تو که خوبه
-اره اما فرم دادنش سخته
-مهم اینه که بهت میاد
-چی شد مخشو زدی
-اون که خدا دادی مخش زده بود
-نه بابا
-اره انگار فقط منتظر بود برم بهش پیشنهاد بدم
-چه باحال
بهش رو می دادم می پرید تو بغلم
-تجربه بدی نبود امتحان می کردی
زد زیر خنده وگفت: من که هر روز امتحان می کنم تو باید امتحان کنی
به شوخی گفتم : نه بابا چندشم می شه
-تو که بخوای برات صف می کشن . ذاتا خوش قیافه وخوش فرمی
گردنمو بالا بردمو مثل این دخترا چشمام ونازک کردمو گفتم: اقا من نامزد دارم


-اخ اخ همینمون کم بود .کیوان کمربندتو ببند
-کمربندمو بستمو ضبطو خاموش کردم
فرید ماشینو نگه داشتو افسره گفت
_کارت شناسایی .گواهینامه و....
فرید گفت : چی کنم جمله بسازم
افسر گفت: بی مزه تکراری بود
بقی زدم زیر خنده وگفتم: ایول دمت گرم افسر جون خیلی باحال اومدی
جدی نگام کرد وگفت: روتو کم کن
بلاخره مدارکو نشون دادو با پرداخت جریمه به علت سرعت بالا از شرش خلاص شدیم
با هم رفتیم پارک وشرط بستیم اگه فرید مخ ده تا دختر وبزنه بهش 30 لیتر بنزین بدم .نامرد کم نیاورد مخ یازده تا رو زد وقرار شد بهش بنزین بدم .البته من از اون نا مردترم کارت سوخت مامانمو می گیرم چون خودم که بنزین کم می یارم-خوش گذشت .کاری باری چیزی نداری؟
-نه دیگه برو که خانم بزرگت منتظرته
-چی کنیم دیگه .فعلا

دیوار خونه مامان بزرگ کوتاه بود اما دورش حصار کشیده بودن .خیلی دوست داشتم از رودیوار برم اما ترسیدم لباسم پاره بشه
کلا بی خیالش شدم .همین خواستم زنگ بزنم در باز شد
-وووی کی عاشقه منه که منو دید می زنه زنگ نزده در باز می کنه
در وبستم وچند قدم جلوتر رفتم که دوباره در باز شد .سرمو تکون دادمو دوباره درو بستم
-اصلا کی منو دوست داره .اگه شانس داشتم
دوباره چند قدم رفتم که در باز شد اینبار دروبستمو یه لگد محکم بهش زدم .شیشه اش افتاد وشکست
دوباره در باز شد اما دیگه برنگشتم ببیند
در خونه رو که باز کردم هیچکی نفهمید از بس بلند حرف می زدن .
با فریاد گفتم : این گاو وگوسفندارو جمع کنید نیازی به قربانی نیست
-یه پسر بچه پرید جلو وگفت : کو؟ داو کو ؟دوسوند کو؟
-این بچه خنگ کیه؟
مامانم اروم زد تو صورتشو چیزی نگفت .
یه اقا که فکر می کرد خیلی خوشتیپه گفت: ماهان خوب منه
-من اینجا ماه نمی بینم این یه پسر زغاله
جلو باباش هلش دادمو گفتم : مرض داشتی ایفونو می زدی؟؟؟
همه سیخ نشسته بودنو هیچی نمی گفتن .مامانم وزن عموم هی لبشونو گاز می گرفتن
یه خانم که فکر کنم مامان ماهان بود گفت : پسر من خیلی هم خوشگله وهم باهوش
-به چشم شما خوشگل نباشه به چشم کی باشه؟؟؟ باهوش بودنشو که جلوتر اثبات کرد
خانم بزرگ-سحر خانم ناراحت نشید بچم شوخی می کنه
خواستم انکار کنم که بابام نافرم بهم چشم غره رفت
عمو – خوب می گفتید جناب بهاری
دوباره سر بحثشون باز شد .منم رفتم نشستم کنار گلدون خانم بزرگ که خیلی بهم حال می ده
عجب گیری افتادما .این پسره ذل زده به من
-چیه ؟ چیز عجیبی دیدی؟ چشم ابی اسمونی ندیدی؟البته تو مغزش نمی کشه .درکش برات سخته اخه ای کیو نداری
ماهان سرشو اورد پایینو با چشماش زل زد به منو بغض کرد
-من از زرزرو ها بدم میاد .گریه کنی می زنمت
چشماش درشت شد وبا تعجب به من نگاه کرد
-اینقدر با موهات ور نرو
ماهان_ می خوام مثل تو خوشگل بشه
-دوست داری؟
-اوهوم اوهوم
باشه پس به کسی نگی هاقول می دی
-اره
-برو مایع دستشویی بزن به موهات .اب نزنی ها
خندیدوبدو بدو رفت.
چقدر ساده ستا .خنگ
دیگه نمی دونستم باید چی کار کنم
خواستم بلند شم که اقای بهاری گفت: شما دوست داشتی نقش اول کدوم فیلم باشی
-حالا که نیستم چرا باید بهش فکر کنم
-افرین چه اعتقادی .حالا جوابمو بده
-من دوست دارم سیاهی لشگر تو فیلمای یونانی ها باشم .اونموقع که سربازا می دوند تو زیر پایی زدن بهشون رکورد بزنم
-این از طبع شوخ شماست یا خباثت؟
-حالا شما دوست داشتی تو اتش پس نقش روانشناسه رو داشتی .درسته؟
-اره از کجا فهمیدی چون من خودم روانشناسم
-می خواستی شغلتو بگی؟؟؟؟؟؟؟/ فهمیدم .حالا می تونم برم
-ولی خوشم اومد خیلی تیزی
بابا- یه سال جهشی خونده .هرترمم 24 واحد برمی داره .امسال ازمون ارشد داره
-فوق العادهست .
-ببینم شما دختر داری؟
زنعمو – کیوان خیلی منحرفی
-نه این اقا منحرفم می کنه با سوالاش
اقای بهاری- می خوای باهم تو دفترمن چند جلسه خصوصی صحبت کنیم؟
بهم برخورد فکر کرده کیه می خواد اخلاقمو درست کنه با حرص گفتم: بازار باز کردی؟
هیچی نگفت و سیبشو از تو بشقابش برداشت تا پوست بگیره
خانم بزرگ- اقای دکتر این کیوان من یه پارچه اقاست .خیلی بااخلاقه .منو خیلی دوست داره >مگه نه ؟ عزیزم کیوان اون گلدونو بذار سر جاش
از من تعریف کرد؟؟؟؟اطرافو نگاه کردم ببینم کیوان دیگه ای نیست که ماهان اومد تو
وای ریده به موهاش
خانم بهاری رفت سمتشو گفت : چه بلایی سرموهات اوردی ؟ چرا بوی مایع می دی؟
-خوب مایع زدم تا موهام خوشگل بشه
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
مامان-خانم بهاری خودتونو ناراحت نکنید بیاید راهنماییتون کنم حموم تا فوری سرشو بشورید
همین که داشتن می رفتن گفتم: واقعا پسره باهوشی یه

تلویزیونم هیچی نداشت پاشدم رفتم اتاق مخصوص مهمان که باید مال من باشه چون دوسش دارم
نمی دونستم چی کار کنم خیلی خسته بودم همش تقصیر فرید بود

وقتی چشمامو باز کردم دیدم ساعت 12 نیمه شبه .نامردا بلندم نکردن تا باهاشون غذا بخورم .صورتمو شستمو اومدم بیرون .خونواده ی اقای بهاری رفته بودنو بقیه نشسته بودن فیلم نگاه می کردن
-غذا برام مونده؟
مامان –بیدار شدی؟ اره مونده
-خودم داغ کنم؟
مامان – پانیذ اشپزخونه ست اگه نمی تونی ازش خواهش کن برات داغ کنه


__
-تنهایی؟ چی می کنی؟
-کتاب می خونم
-بازم رمان؟؟ خسته نمی شی؟؟؟؟؟چه سلیقه ضایعی داری
-همین که هست
-برام غذا داغ می کنی
-می بینی که مشغولم
-12 شبه حوصله ندارم سر به سر کسی بذارم پاشو لطف کن این غذای منو داغ کن
-باشه .پاشدم چون موقع شام نبودی غذا راحت از گلومون پایین رفت
-دفعه بعد تلافی می کنم
-کو تا دفعه بعد
-عمه کو ؟؟؟؟امشب اصلا ندیدمش
-تو اتاقشه ...قراره براش خواستگار بیاد
-اه نه .اخه چرا
-باید ازدواج کنه ها
-اینو دوست داره؟
-چطور؟
-اخه اون دفعه ها اینقدر تو فکر نبوده
-اره دوسش داره
-زیر گاز وخاموش کن غذانمی خورم
-چرا ؟؟؟
-از گلوم پایین نمی ره
از اشپزخونه اومدم بیرون .خیلی ناراحت شدم چون عمه رو دوست دارم .اگه ازدواج کنه خیلی از هم فاصله می گیریم .ای کاش همیشه بچه می موندیم
شب به زور همون جا چتر انداختم .خانم بزرگ همش حرص می خورد
-اخه یه روز اینجا نباش من نفس بکشم
-اگه نباشم کی گلدون قشنگتو نگاه کنه
-کیوان با اون کاری نداشته باش می دونی که دوسش دارم
-پیری؟؟؟؟؟؟؟؟
-پیری یو
-پیری یو چی؟؟؟؟؟
-عزیزم اونو بذار سر جاش اصلا هیچ چی


امشب پایه ای بریم پارتی؟
-چه جوری هست اکس مکس نداره که
-مختلطه اما اکس نداره
-باشه میام .کاری نداری؟
-نه شب می بینمت
مامان –کی بود ؟
-فرید . امشب باهاش می رم مهمونی
-لازم نکرده بری همین مونده پات به اونجاها باز بشه
-مامان تو که منو می شناسی
-چون می شناسمت میگم نه
-تو اصلا منو نمی شناسی
-گفتم نه
-مریم بذار برم
-زهر مار خجالت بکش همین مونده به جای مامان بهم بگی مریم
-خوب باحاله که
-لازم نکرده . همون مامان
-من می رما
-برو اما دیگه مادری نداری
می رم اما می دونم تو باز هستی

+++
-اوه اوه فرید دختره رو چقدر گوشت اضافی داره
-اون یکی که بدتر وچاقالو تره
فرشاد - بفرمایید
فرید- چی هست ؟ شربته؟
فرشاد خندید وگفت: اره شربته
نفری یکی برداشتیم ووقتی رفت گفتم : مشروبه
فرید –خیلی خره دیدی مسخرمون کرد
-اره حالشو می گیرم وایسا حالا
فرید مشروبو خالی کرد روی فرش منم منتظر یه فرصت مناسب بودم تا حال فرشادو بگیرم .درسته نماز نمی خوندیم اما مسلمون که بودیم
بعد چند دقیقه همه مست کرده بودن منم پاشدم رفتم نزدیک فرشاد. داشت با یه دختره می رقصید .کمی تیشرت فرشاد واز پشت به سمت خودم کشیدمو مشروبو خالی کردم تو تیشرتش
اخ چه حالی داد .خوبه حالا نور کم بودا .فوری پریدم رفتم نشستم پیش فرید: حرکتتو داشتی ؟؟
-دمت گرم دیدی چطور فریاد کشید
-اون باشه درست برخورد کنه . دختره رو ببین چه جوری خودشو به پسره می چسبونه
-با یه حالگیری دیگه چطوری؟
-خوبه
پاشدم رفتم سمت دختره .لباسم که تنش نبود یه تیکه پوشیده بود .همین جور جفتشون تو حس بودن .هدف منم که به هم زدن حس اونا بود چی بهتر از اینکه برمو عشق بازیشون بهم بزنم .خوبه چاقوم قیچی داشت
.لامپا کلا خاموش شد وتنها یه رقص نور روشن بود که اونم مهم نبود .دختره معلوم نبود رو موهاش چقدر کار کرده بود .موهاش تا پایین کمرش بود حتما خیلی دوسش داره قیچی رو اروم بردم سمت شونه شو موهای نازشو نا مرتب قیچی کردم .
ترسیدمو فوری دویدم سمت فرید
-وای خوب شد نفهمیدا .
-فکر کنم همه زیاده روی کردن که حالیشون نشد
-شانس اوردیما
-پاشو بریم تا لو نرفتیم

++
فرید- کیوان ارومتر برون
-زود برسیم بهتره
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
اما عجب فازی دادا .......اثرش از صدتا اکس بیشتر بود
-اره بابا .فکر کن دختره وقتی روبهراه می شه دست می کشه به ماهاش می بینه نیستن .کم شدن
فرید بلند بلند می خندید وبعد از اینکه ارام شد گفت: بی چاره معلوم بود خیلی موهاشو دوست داره
-ولی خیلی بلند بودا .تا پایین کمر کم نیست
-شانش اورد سه تیغ نبرده بودی وگرنه پدرشو در میاوردی
-اره بابا اون موقع دست می کشید سرش می دید کچله
-مرسی نگه دار رسیدم
-حواسم نبود
-خوب دیگه کاری باری ؟
-نه خوش گذشت
-اووه توپ .خدا کنه باز دعوتمون کنن
-امیر تو ادم نمی شیا .ولش کن پسر
امیر-اصلا تو می دونی دوست داشتن یعنی چی ؟؟؟؟؟زر مفت می زنی
اداشو در اوردمو گفتم: نه تو فقط می دونی
فرید – ما تنها اینو می دونیم که این چیزا کشکه
-نه اصلا به منو فرید بگو دوست داشتن یعنی چی ؟
امیر – خوب یعنی وقتی طرفو می بینی قلبت براش می تپه
فرید – ایول منم وقتی همسایمونو می بینم قلبم می تپه
امیر – خوب پس دوسش داری دیگه . مثلا همیشه دوست داری ببینیش مگه نه؟
-نه .چون همیشه سگش دنبالم می کنه .خودش فحشم می ده .خداییش یه بار با عصاش کوبید روشونه م
-امیر پیرمرده رو می گه دیوونه. مطمئن باش تو هم اسمش چی بود اهان سپیده .تو هم سپیده رو دوست نداری در نتیجه همش کشک
امیر –من تنها نتیجه ای که گرفتم اینه که قلب شما پاره اجره
فرید – اخ اخ چه دختری یه .برم مخش بزنم
-ولش کن فرید این پارک نحسه هربار رفتیم پی اینکارا حالمونو گرفتن
فرید –راس می گی
امیر –ویبره گوشی کیه
فرید –مال من که نیست
-مال منه
امیر –Gf ته
مامانم بود کرمم گرفته بود امیر رو اذیت کنم یه چشمک قایمکی به فرید زدمو گوشی مو جواب دادم

-الو سلام مریم جون
-صد بار بهت گفتم بی ادب نباشو مامان بگو
-الهی فدات شم چرا ناراحت شدی حالا
-پاشو بیا خونه خانم بزرگ نذری داره.
-نه تو بیا خونه ی ما . اوندفعه بد سه شد
-چی میگی کیوان ؟با کی هستی .گفتم پاشو بیا .اعصاب منم خرد نکن
-چشم میام .میام .اما زیاد اذیت نکنیا
-من که نمی فهمم چی می گی
-مهم نیست عزیزم
-خداحافظ
-خداحافظ .مامان گوشی رو قطع کرد اما من بازم ادامه دادم
- یه لحظه وایسا مریم جون یادت نره لباس قشنگتو بپوشیا .
-
-اره همون که من دوست دارم
-
-کاری نداری جیگر .
-
-دیگه واقعا خداحافظ
گوشی رو گذاشتم تو جیبمو پامو رو چمنا دراز کردم .امیر به حالت بدی داشت نگام می کرد
امیر –تو خجالت نمی کشی ؟
-واسه چی؟
امیر از جاش پاشد که بره اما فرید دستشو گرفت
فرید- بشین بابا .شوخی بود .مریم مامانشه
امیر –فرید راس می گه
-اره
امیر –من که باورم نمی شه
-خوب اگه باورت نمیشه بیا بریم خونه خانم بزرگم که نذری داره اونجا مطمئن می شی
امیر – نه باورم شد
فرید –امیر اون بسته سیگار چیه تو جیبت
امیر –اینو می گی؟
فرید –اره
-الکی یه . هم یه نوع تریپه .همم تو جیبم می ذارم که کامران فکر کنه منم سیگاری ام نیاد سعی کنه منم مثل خودش بشم
-ایول چه ایده ی خرکی ای یه
از جامون بلند شدیمو سمت ماشین من راه افتادیم
فرید- مثل منو کیوان باش می بینی جرات نمی کنه با ما کاری داشته باشه
امیر –منم اگه یه نفر جلوی بابام بزنه تو گوشمو با جسارت به بابام بگه پسره هرزه تو جمع کن دیگه دوروور اون طرف نمی پلکم . کیوان تو واقعا متفاوتی
-حالا که چی .پاشید بریم خونه خانم بزرگم که شاید بتونم کمی سرگرم بشم
امیر –نه ممنون ما نمیایم
فرید –از طرف خودت بگو من که میام کیوان
-اوه این دختره رو نگاه .اسمون سوراخ شده این افتاده پایین
همینجور داشتیم نزدیکش می شدیم که گفتم : ببخشید خانم ساعت دارید
چشماشو نازک کردو یه نیم لبخند زد و گفت : اره
داشت می گفت ساعت چنده که گفتم: خوش به حالت ما ساعت نداریم
منو فرید زدیم زیر خنده وحرص دختره در اومد وبا یه صدا که الکی سعی می کرد نازکش کنه گفت : عوضی
فرید –زن گوزنی
طرف دیگه داشت منفجر می شد .اما گفت : حیف قرار دارم وگرنه حالتونو می گرفتم
فرید-برو پشمک واسه همین ریدی تو صورتت
پاشو کوبید زمینو شروع کرد به راه رفتن .از قصدم برای جلب توجه خیلی ضایع راه می رفت .حالا فکر می کرد ما هوس بازیم که با این طرز راه رفتنش دنبالش بیفتیم
فرید –خیلی میمون بودا
-اره بابا ارزش کل کلم نداشت
امیر –خوب بچه ها من دیگه برم
-کجا به همین زودی باید بیای خونه خانم بزرگم
-ممنون دعوت که ندارم
با فرید به زور هولش دادیم تو ماشینو تارسیدن به خونه خانم بزرگ سربه سرش گذاشتیم



***

فرید –سلام مامان کیوان
مامان جواب سلامشو دادو گفت : پسرم خاله بگی بهترنیست
-نه من دو تا خاله دارم از سرمم زیادی ان
امیر –سلام خاله جون
مامان –سلام امیر جان خوبی پسرم
- هق حالم بد شد . مامان تو اینقدر مهربون بودی نمی دونستم
-با پسرای با تربیت بله
فکرکردم فرید ناراحت شده اما بی اهمیت گفت : پیش به سوی زرشکا
وحمله کرد طرف زرشکا .منم رفتم تا همکاری کنم که با سر با پانیذ که داشت برنج زعفرونی می ریخت رو برنجا سلام دادم چپ چپ نگام کرد که چرا دوستاتو اوردی
منم محل ندادم و رفتم سراغ زرشکا
عمه ندا –سلام بچه ها . کیوان جان زرشکا برای روی غذاستا
فرید دست کشید وگفت: خیلی خسیسه این عمه ت
عمه سرخ شد وهیچی نگفت
با فرید رفتیم نشستیم کنار امیر که بی سر وصدا رو نیمکت نشسته بود وسرش پایین بود
فرید –امیر ببین چی برات اوردم
مشت دستشو باز کردو زرشکارو نشون داد
امیر بینی شو جمع کرد وگفت : دست نشسته مشت مشت خوردید؟
-خوب مگه چیه؟
-هیچی خیلی کثیفید
به خاطر این حرفش دستای امیر واز پشت گفتم وفرید زرشکارو ریخت تو دهن امیر .
بعد از چند لحظه عملیاتمون تموم شد .امیر ناراحت بود اما دیگه به کارامون عادت کرده بود
امیر –بچه ها چند وقت دیگه مونده تا دانشگاها
-من که تموم کردم
فرید – کوفتت بشه کوفتولو
امیر – حالا کی ارشد داری؟
-اسفند ماه
زن عمو با 6 پرس غذا اومد سمتمونو نفری 3تا به بچه ها داد

امیر –دستتون درد نکنه یکی کافیه
-خواهش می کنم پسرم اگه کمه بگید
فرید – زن عموی کیوان دوتای دیگه هم به من بدید
زن عمو با تعجب نیم نگاهی به فرید انداختو رفت 2 تا پرس دیگه اورد
امیر –کارد بخوره تو شکمت تو که لاغرم هستی این همه برای چی می خوای
فرید یه پرسم از مال امیر برداشتو گفت : این واسه حرفت
بعدم در حالی که ظرفا رو روهم می چید گفت : خوب مامانم امشب شیفته .بابامم مسافرته .ای3 تاش مال خودم یکیش ماله فرداد .2 تاشم اشپزمون که ببره برای خوش
-ایول
فرید –کیوان پانیذ اون دختره ست
-اره .انگشتتو بیار پایین ضایع
-خیلی چهره ی اصیلی داره .خوش چهره ام هست
امیر – اره ادم جذب نگاش می شه
-پس چرا من نفهمیده بودم
امیر- من می گم شاید تو هم کسی رو دوست داری این ناناز به چشمت نیومده
فرید- اه تو هم می خوای همش اثبات کنی که مام مثل تو کم داریم
اگه کسی دیگه جز فرید یا امیردر مورد پانیذ چیزی می گفتن حالشونو می گرفتم اما چون دوستامو می شناختم هیچی نگفتم
فرید –خوب مادیگه زحمتو کم کنیم
-بمونید اینجا چتر شیم حاله خانم بزرگو بگیریم
هرچی اصرار کردم دیگه نموندنو فقط سوییچمو دادم بهشون تا راحت برن

اون شب هرجوری بود اونجا چتر انداختمو حرص خانم بزرگو در اوردم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
فصل دوم


بابا- کیوان اون ضبط وکم کن
اه من نمی دونم این بابا چرا امروز خونه اس اعصابمو خرد کرد اینقدر امروز بهم گیر داد
مامان –کیوان مگه بابات با تو نیست
در اتاقمو باز کردمو با عصبانیت از همون بالای پله ها داد زدم: خسته م کردید دیگه .بزارید یه لحظه زیاد باشه
بابا- تو دیگه شورشو در اوردی .خانم من برم خرید کنم بهتره
-اره بابا برای منم تنقلات بخر
چیزی نگفت وکتشو پوشید وبعد از خداحافظی کردن رفت
مامان –خیالت راحت شد پسره ی یه دنده
-مامان چرا امروز اینقدر گیر دادید به من
-با من حرف نزن من سرم درد میاد
موهامو بهم ریختمو رفتم ضبط رو خاموش کردم
نمی دونستم باید چیکار کنم کسل بودم .خدا اخه جمعه ها چرا اینجوری یه
مامان – کیوان تو بلد نیستی از جمعه هات استفاده کنی با خدا چیکار داری
از پله ها رفتم پایینو یه راست پیش مامانم که تو اشپزخونه بود رفتم
-داری چی درست می کنی
مامان –مشخصه که
-خوب من نمی دونم کیکه یا پیراشکی یه یا کلوچه ست یا
نذاشت حرفمو بزنم گفت_واسه تو چه فرقی می کنه تو که همه شو دوست داری
-فرقش اینه که بابا کلوچه دوست نداره اگه کلوچه درست کنی به نفع منه اینجوری دیگه بابا شریکم نیست
سرش وتکون داد وگفت: پسره ی خود خواه
رفتم سمت کابینت وبسته البالو خشکه رو برداشتم
-می خوری مامان
-نه می بینی که کار دارم
یه کاسه کوچیک برای خودم ریختم ورفتم جلوی پیانو بابام نشستم .همینطور که البالو می خوردم وهر دوتا یکی هسته ش می رفت تو شکمم به طور سر سام اوری پیانو می زدم خوب بلد نبودم چی می زدم .فقط مامانم وخدا وهمسایه هامون می دونستن چه صدایی داره در میاد
مامان –کرم کردی .تو خجالت نمی کشی با این پیانو زدنت 100بار گفتم از بابات یاد بگیر
-اخه عزیز من خوشم نمیاد من ویولن دوست دارم که شما مخالفید
-ویولن بزنی که چی بشه ؟؟بشی مثل خاله ت که پاشد برای معروف شدن رفت امریکا
-خوب من نمی رم چیکار کنم دوست دارم
-لازم نکرده
یه مشت کوبیدم رو پیانو که صدای مامانم در اومد
با حرص از جام بلند شدم وگوشی مو از رو میز برداشتم
این چرا جواب نمی ده

-اه چرا جواب نمی دی بردار دیگه
مامان – کی جواب نمیده
-فرید .از صبحه که جواب نمی ده
-زنگ بزن خونشون
-زدم نبودن
-خوب برو خونشون
-اهان برداشت

-الو ا سلام خانم شیرازی گوشی فرید دست شما چیکار می کنه ؟
-سلام کیوان جان فرید تصادف کرده الان بیمارستان
ادرس بیمارستان وگرفتم وبدون اینکه مامان بفهمه چه اتفاقی افتاده زدم بیرون .خیلی هول بودم اگر فرید چیزیش می شد بانیشو می کشتم
تو سالن بیمارستان داشتم
دور خودم می پیچیدم که اقای شیرازی رو دیدم داشت می رفت تو اسانسور .منم تا در بسته نشه پریدم رفتم تو .کنارش ایستاده بودم اما اصلا حواسش به من نبود خواستم اذیتش کنم که یاد فرید افتادم .نفسمو بیرون دادمو گفتم
-سلام اقای شیرازی
-سلام کیوان جان اینجا چی می کنی
-مشخصه اومدم ملاقات فرید
-اهان ببخشید اصلا حواسم نیست
-معلومه
-بله؟
-هیچی . فرید چطوره؟
-خوبه به شکر خدا خوبه سر به هواست دیگه
-خاک بر سرش کنم
اقای شیرازی یه نگاهی به من کرد که برای اولین بار خجالت کشیدم .در اسانسور باز شد ودنبالش راه افتادم
خانم شیرازی روی صندلی تو سالن با فرداد نشسته بودن .بعد اینکه سلام کردم خواستم برم تو که خانم شیرازی گفت: پرستار گفت نریم تو
چند لحظه مثل یه سال گذشت اینقدر پامو به دیوار کوبیده بودم که فرداد برادر فرید که 15 سالش بود گوشاشو گرفته بود وخانم واقای شیرازی سرشونو تکون می دادن
بلاخره پرستار رضایت داد اومد بیرون
پریدم تو اتاق و در رو بستم
از دیدن بهترین دوستم تو اون وضع خیلی ناراحت شدم اما نباید اونم ناراحت می کردم
-این پرستار تو اتاقه تو چه غلطی می کرد؟؟؟؟؟؟؟
-سلام چطوری کیوان
-طفره نرو جواب منو بده
-هیچی بابا شانس نداریم که این همه پرستار عین حوری اینو اوردن واسه من
-اخه جنست خرابه می شناسنت
داشتیم ادامه می دادیم که چند ضربه به در خورد ویه ملت ریختن تو .شانس اورده بودن بیمارستان شخصیه که هر ساعتی می تونن بیان وبرن وگرنه این قوم بیمارستانم از جا می کندن
بعد یه عالمه بوس بوسی فرید داد زد_ بابا بسته تفتون صورتمو داغونتر کرد کمپوتاو وسیله هایی که اوردید وبدید وبرید
البته فامیلاش به همین بلبل زبونی اونم راضی بودن چون ککشون نگزید ودر شیرینی رو باز کردن وبین همه پخش کردن .منم 3 تا برداشتم که اون خانمه که خالش بود یه جوری بهم نگاه کرد .اخه شیرینی هاش فنچ بود گوشه ی دلمو نمی گرفت .شایدم فکر کرد این بچه با این هیکل لاغرش سو تغذیه داره وکسی بهش چیزی نمی ده بخوره
بعد چند دقیقه زحمت وکم کردن .نفس راحتی کشیدمو رفتم رو تخت فرید نشستم
می خواستم حرف بزنم که دوباره در باز شد .این بار یه خانم ویه اقا ومهم تر از همه یه دختر همراشون بود که چشماش سرخ بود .کلا ذوق کردم گفتم همین زن فرید که اینقدر بی قرارشه
اقایی که همراهشون بود گفت: واقعا شرمنده این سایه ی من بی دقتی کرده
فرید – سایه ی شما؟ امروز صبح که هوا ابری بود
خانمه خندید وگفت : اسم دخترمونه
من گفتم : می خواستید اسمشو به ما بگید ؟؟؟؟
اقای شیرازی برای اینکه بحث رو عوض کنه گفت: نه اقای منصوری اشکال نداره فرید ما هم سر به هواست
فرید _ بابا می خواستی اسم منو دخترشون که سایه ی باباشه بفهمه ؟
دختره از تعجب خشکش زد
اقای منصوری گفت: ماشاالله پسرای بانمکی دارید البته کوچیکه چیزی نمی گه .3 تا پسر داشتنم عالمی داره
اقای شیرازی منو با انگشت نشون داد وگفت: کیوان جان دوست فرید
منم رو به اقای شیرازی گفتم : مگه اقای منصوری جز سایه ی باباش دختر دیگه ای هم داره؟
اقای شیرازی _ چطور مگه ؟
-چون خواستید اسم منم بدونن
هیچی دیگه اون خانواده درحالت تعجب از برخورد منو فرید خداحافظی کردنو رفتن
منم دوست جون بازیم گل کرده بود اقا وخانم شیرازی رو فرستادم خونه شون تا من شب وپیش فرید بمونم وفردا برای ترخیص بیان
-خوب تعریف کن چی شد این ریختی اش ولاش شدی؟
-هیچی بابا از خیابون داشتم رد می شدم بستنی بخرم
وسط حرفش پریدمو گفتم: تنها تنها نامرد
-همون دیگه تنها می خواستم بخورم که اینجوری شد داشتم می گفتم کجا بودم؟
-می خواستی بری بستنی تنهایی بخوری
-اره که یهو یه ماشین زد بهمو پخش زمین شدم
-خاک تو سرت وسط خیابون خجالت نکشیدی دراز کشیدی
-کوفت بذار حرفمو بگم .یه دفعه یه دختره با گریه اومد بالا سرم
اینجای حرفش ولمش بالارفت وبا هیجان گفت : کیوان من حالا چشمام باز بودو داشتم سعی می کرم تکون بخورم دختره اومده بود انگشتشو زد به گردنم تا نبضمو بگیره ببینه مردم یا زنده م
-پس خیلی باحال بوده
-اره بابا بختم باز شد
-چی؟؟؟؟؟؟؟
-بختم باز شد دیگه
-مگه تو دختری؟
-چه فرقی داره اخه .می خوام شرط بذارم اگه می خواد ازش شکایت نکنم زن من بشه
-بابات که بخشیده
-اه بابا هم سر خود همه کارارو خراب می کنه .اما مهم نیست منو از الان متاهل بدون
اهی کشیدمو گفتم : تو که متاهل شدی .امیر عاشقه من چی کنم؟
-خودتو بنداز جلو ماشین یکی
-زن از اب در اومد چی من شانس ندارما
داشتیم حرف می زدیم که این سگ من یعنی گوشیم که سگ بهش می گم زنگ خورد
-سلام مامان کارم داری
مامان- تو یه دفعه کجا در رفتی .پاشو بیا خونه عموت اینا دعوتیم
کرمم گرفت بود با صدا وبغض ساختگی گفتم : بیمارستانم نمی تونم بیام
یه جیغ بنفش کشید وفکر کنم غش کرد .بابا گوشی رو گرفت ومن ادرس وحتی شماره اتاقم دادم که تو بخش اطلاعات بیمارستان ضایع نشه بفهمن
فرید – ایوول .چاخان گفتی؟
-خودم که برات چیزی نخریدم الان یه عالمه کمپوت گیرت میاد پ
-خوب کردی شماره اتاقو گفتی .اما نمی گن تو با حال بد گوشی دستت چیکار می کنه؟
-اونا الان فقط به این فکر می کنن که چه بلایی سرم اومده وای فرید اینقدر خوشم میاد تریپ مریضی بردارم نازمو بکشن
بعد نیم ساعت خونواده خودمو عموم وعمه ندا وخانم بزرگ اومدن تو
مامان با چشمای گریون زل زد به منو تا منو سر پادید ومتوجه قضیه شد اشکشو پاک کرد وکیفشو پرت کرد سمتم که من جا خالی دادم
زن عمو در حالی که با دستمال کاغذی اشکشو پاک می کرد گفت – تو ادم نمی شی؟
خانم بزرگ گریه می کرد وسرشو تکون می داد.
بابامو عمو فقط با تاسف سر تکون می دادن وعمه ندا گفت: خیلی کارت زشت بود وبعد زیر لب خدا رو شکر کرد
پانیذم دست به سینه ایستاده بود واز حرص لبشو گاز می گرفت
-پس کمپوتا کو؟
عمو –ما نفهمیدیم تا اینجا چه جوری اومدیم تازه من ماشینمو زدم به در پارکینگ خونمون .اون وقت تو کمپوت می خوای ؟
فرید –رانندگی تونو درست کنید عموی کیوان
خلاصه اونا ناخواسته از فرید عیادت کردنو بابا وعمو هم رفتن برامون از بیرون غذا خریدن تا مال بیمارستانو نخوریم .یه تعداد ابمیوه وکمپوتو میوه هم از دوباره نصیب فرید شد
منم شب تو بیمارستان پیش رفیق گلم موندمو همون شب یه فکر توپ تو ذهنم منفجر شد که پانیذ وسر کار بذارمو ادای عاشقارو براش در بیارم بعدشم که عاشقم شد ولش کنم حالش بگیره .اعمال این نقشه خیلی سخت بود اونم واسه کسی مثل پانیذ اما اگه به هدفم می رسیدم کلی عقده های بچگی مو در می اوردم
یه تیشرت یشمی با یه شلوار شیش جیب مشکی پوشیدمو تا تونستم به خودم ادکلن زدم موهامم که امروز باهام سر لج داشتن ریختم روچشمام .امروز بهترین موقعیت برای اولین ابراز علاقه بود .در اتاقممو باز کردمو بدون اینکه ببندمش به سرعت از پله ها رفتم پایین
مامان – بهشون زنگ زدم گفتم دیر میای حالا هول نشو
-من برم مامان سوییچم کو؟
مامان دست چپشو اورد بالا وسوییچ وبه سمتم تکون داد .
اینقدر با سرعت می روندم که اگه پلیس اونورابود ماشینمو می خوابوند بلاخره رسیدم جلو خونه خانم بزرگ
قرار بود عمه ندا وپانیذ برن برای مهمونی یک ماه دیگه ی خان دایی (برادر خانم بزرگ )لباس بخرن .من نمی دونم اینا چه هولن .من که روز قبل از مهمونی اگه حوصله م بیاد می رم خرید .بازم بوق زدم بیان بیرون
حالا حاضر شدنشونم مکافات داره .بعد از چند لحظه در خونه باز شد ودوتایی با اخمو تخم در ماشینو باز کردنونشستن
عمه ندا – این وقت اومدنه ؟ چرا دیر کردی
خواستم جوابشو بدم که پانیذ گفت: به جای سفسطه چینی راه بیفت که دیر شد
روشونو برم خوبه منم پشت این در علافشون شدم اگه نبود منو می خوردن .
اینه رو جوری تنظیم کردم که پانیذ رو ببینم .خیلی زود فهمید .اخم کرد وسرشو سمت شیشه چرخوند
منم حالا هی مرضم گرفته بود بهش نگاه کنم تا این اولین قدم برای ابراز محبت باشه .عمه ندا که قربونش برم اس ام اس بازیش گل کرده بود اصلا با ما کاری نداشت .از خیابون فرعی زدم اصلی که عمه گفت: کیوان جان نگه دار من برم برگه ی کالک بخرم
چند قدم جلوتر نگه داشتمو عمه ندا رفت تا برگه هاشو بخره .مثلا نقشه کش واسه خودش
پانیذ – می شه اینقدر به من نگاه نکنی
-نه چون دوست دارم نگات کنم ازت خوشم میاد
پانیذ –بهت این حرفا نمیاد پس لطف کن اعصاب منو بهم نزن
می خواستم جوابشو بدم که عمه ندا در ماشین رو باز کرد ونشست
منم دوباره راه افتادم .اما دست بردار نبودم اینقدر از اینه ماشین بهش نگاه کردم که از حرص لبشو گاز می گرفت .بعدشم یه چشمک بهش انداختم که یعنی تو هم داری به من نگاه می کنی .پانیذم نامردی نکرد وبهم چشمک زد
کلا از رو کم شدم اما اینقدر از تو اینه بهش نگاه کردم تا به مقصد رسیدیم
***
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  ویرایش شده توسط: mahsadvm   
زن

 
-بابا عمه ندا خسته شدم اینقدر این پاساژ اون پاساژ این بوتیک اون بوتیک رفتیم یه چیزی بخرید بریم دیگه
عمه ندا – اینقدر غر نزن تازه اولشه
پانیذ با عشوه خندید وچیزی نگفت منم بهش زبون درازی کردم .هنوز زبونم نیومده تو اونم همین کارو برام تکرار کرد .این جوری پیش بره اون قلبمو تصاحب می کنه ومن بدبخت می شم .میدونستم پانیذ خیلی زرنگه کلا تو فامیل معروف بود به دختر سیاستمدار . دست همه رو تو این چیزا از پشت بسته بود .
خوشحال کننده ترین خبر اونروز این بود که عمه لباسشو انتخاب کرد .من که از مدل چیزی سر در نمیارم فقط اینکه رنگش مشکی بود ویقه وپشتش باز . بعد از گشتن تو چند تا بوتیک پانیذم لباسشو انتخاب کرد .منم بدون اینکه درست وحسابی به لباس نگاه کنم مثل این رمانا که پسره موقع خرید دختره ناراحت می شه خودمو زدم به ناراحتی یو گفتم : لازم نکرده اینو بپوشی من دوست ندارم کسی بدنتو ببینه .تو اصلا روت می شه اینو تن کنی؟
عمه وپانیذ با ناباوری به من نگاه می کردن عمه دستشو گذاشت رو پیشونیمو گفت : تبم که نداری > عزیزم از این لباس مجلسی تا الان سنگینتر دیدی
با دقت به لباس ارغوانی رنگ نگاه کردم که پارچه ش از حریر بود .خاک تو سرم خیلی ضایع کردم چون لباس استین داشت درسته کوتاه بود اما یه شال همراهش بود پشتم که داشت یقه شم اندازه بود .
سرخ شدم کلا خراب کاری کرده بودم .عمه که مخزن دار بود رفت پول لباسو حساب کنه وپانیذ با خنده های ریز اومدم روبه روم ایستاد
-کیوان رفتیم خونه خانم بزرگ می پوشم تو بیا ببین
-هان؟؟؟؟؟؟؟
-بیا ببین چه جوری شدم دیگه .می پسندی یا نه .بعد بلند خندید
داشت دستم می نداخت
عمه اومد سمتمونو رو به من گفت : بریم مرجع تشخیص مصلحت لباس
تقصیر این نقشه کوفتی بود که باید خودمو عاشق نشون بدم وگرنه الان حال جفتشونو می گرفتم
به پیشنهاد من رفتیم رستوران به حساب من شام بخوریم .کلا منو فرید عاشق این رستوران بودیم با اینکه غذاهاشو گرونتر از تمام رستورانا بود اما می ارزید .هفته ای یه بار با فرید همینجا می اومدیم

داشتیم غذاهامونو می خردیم که دیدم عمه یه جوری به من نگاه می کنه
-چیه تونستی چیزی تو صورتم پیدا کنی ؟
عمه ندا که کنارم نشسته بود وپانیذ روبروش قرار گرفته بود گفت: دخترم دخترای قدیم واقعا خجالت نمی کشن
منو پانیذ جهت دید عمه رو دنبال کردیم که دیدم دو تا دختره زوم کردن رو من .رومو ازشون گرفتمو شونه هامو بالا انداختم .برام چیز عجیبی نبود خیلی وقتا می شد که دخترا بهم خیره می شدن اما مثل اینکه به عمه و مخصوصا پانیذ خیلی برخورده بود چون غذاشونو نخورده گفتن : پاشو بریم
-بذار بخورم شما که حساب نمی کنید منم گشنمه اینا حیف می شه
عمه اینقدر چشم غره رفت که اخر پاشدمو بعد از حساب کردن راه افتادیم

++
پشت چراغ قرمزمنتظر ایستاده بودیم که عمه گفت: همینه که تو اینقدر خودخواه وپر رویی
-چی همینه؟
عمه- میای بیرون همه هواتو دارن توهم باد می کنی مغرور می شی تو فامیل اینو اونو اذیت می کنی
-نخیر اینطور نیست
پانیذ هیچی نمی گفت از اینه بهش نگاه می کردم که گفت : کیوان می شه اینقدر نگاه نکنی
جلو عمه دهنمو سرویس کرد منم برای اینکه کم نیارم گفتم : می خواستم بگم تو چرا حرف نمی زنی
باخره رسیدیم خونه خانم بزرگ .منم ماشینو گذاشتم تو پارکینگ که به اصطلاح خونه خانم بزرگ خودمو انداختم
++
داشتم نسکافه می خوردم که عمه و پانیذ اومدن تو نشیمن
عمه – مامان بهم میاد
-اوه واقعا خوشگل شدی
منم گفتم – عینوهو جادوگر شدی فقط یه جارو کم داری که از مش کرم برات قرض می گیرم
عمه با ناراحتی گفت : مامان ببین
چون از عمه فقط سه سال کوچیکتر بودم هرچی دوست داشتم بهش می گفتم به خاطر همین ازدواجش خیلی اذیتم می کرد
پانیذ –خانم بزرگ مال من چطوره ؟
-تو ماه شدی عروسکم .ایشاالله عروسیت
ادای مامان بزرگو در اوردمو بعدش گفتم : اینقدر بهش اعتماد به نفس نده کی میاد این عفریته رو بگیره
اصلا فکر نمی کردم پانیذ بهش بربخوره اما اینقدر بهش برخورد که فوری از نشیمن خارج شدو رفت سمت اتاق مهمان
خانم بزرگ – خیالت راحت شد؟ فکر کردی اون مثل نداست که ناراحت نشه
عمه – برو از دلش در بیار
منم که تا الان غرور لعنتی مو نشکونده بودم گفتم: عمرا
خانم بزرگو عمه با عصبانیت بهم نگاه کردن یهو یاد نقشه م افتادم از رومبل بلند شدم و گفتم : باشه به شرطی که تا من بیام یه نسکافه دیگه ریخته باشید برام
عمه با لبخند از به کرسی نشاندن حرفشان سرش را به علامت مثبت تکان داد
در وزدمو بدون اینکه اجازه بخوام رفتم تو
-بهت برخورد
پانیذ – برو بیرون
-دلت میاد با من اینجوری برخورد کنی؟ من که دوست دارم
-اه کیوان حالمو بهم نزن
-چه جوری اثبات کنم دوست دارم
-تو فیلمته من تو رو می شناسم
-نخیر فیلمم نیست
-پس بهم بگو توفقط عشق منی
-برای چی بگم؟
-چون من از تو دفترچه یادداشتت خوندم که نوشته بودی این تنها جمله ای یه که فقط به یه نفر می گی اونم وقتی موقعیت پیش بیاد
وای تابلو شدم با حرص گفتم_ تو واسه چی دفترچه یادداشتمو بی اجازه خوندی؟
-اوندفعه که رفتم خونتون رو میز گردتون بود منم می واستم از تقویمش استفاده کنم
-پانیذ با من لج نکن بیا با هم باشیم برای هم متعلق به هم
با چشمای مشکیش زل زد تو چشمامو چند قدم اومد جلوتر .اینقدر که نفساش می خورد تو گردنم شانس اورده بودم قدش تا گردنم می رسید وگرنه الان دیوونه م می کرد .
همونجور ایستاده دستشو گذاشت رو صورتش وبا لبخند گفت: چرا قیافه ت اینجوری شد؟ چرا بهم خوردی؟ می دونی چیه تو حتی طاقت نداری نفسام بهت بخوره چه برسه که من بشم لیلیت
حرفاش مثل پتک می خورد تو سرم حق داشت من طاقت نداشتم اما اون داشت رو قلبم کار می کرد .نقشه ای که براش کشیده بودم لورفت وحالا اون داشت همون نقشه رو رو من پیاده می کرد .
از اتاق با خنده رفت بیرونو در ومحکم بست به طوری که من پریدم .می دونستم جسارتش زیاد ه اما نه به این حد از اولشم دوست نداشتم یه دختر رزمی کار باشه اما متاسفانه اون بود.تمام نقشه هام نقش بر آب شده بود خیلی می ترسیدم از اینکه اون قلبمو به بازی بگیره .درست مثل بچگی هامون اون همیشه فرهان رو به من ترجیح می داد .روی تخت دراز کشیدمو سعی کردم خاطره های بچگی رو از ذهنم پاک کنم اما نمی شد در حالی که رو تخت غلت می خوردم به یاد زمانی افتادم که تازه اول دبستان شده بودم فرهان هم سن من بود یه پسر بور و چشم قهوه ای .هیچکدوم از دخترای فامیل بهش گرایش نداشتن تنها پانیذ بود که همیشه با اون بود
بر عکس قیافه ی فرهان من موهای مشکی وصورت سفیدی داشتم که دو تا چشمای ابی مو از مامان به ارث برده بودم من پسر شیطونی بودم وبه هیچ احدوناسی رحم نمی کردم اما اون از نظر همه جز من اروم وخوب بود به نظر من فرهان موذی بود .همه این نظر منو از سر حسادت می ذاشتن
فرهان نوه ی پسره خان دایی بود به خاطر همین خیلی وقتا همراه خان دایی به خونه خانم بزرگ می اومد
روز جمعه بود ومن هرچی از پانیذ خواهش کردم مداد رنگی هاشو بده تا منم نقاشی کنم نمیداد
پانیذ –خوب مداد رنگی های خودتو می اوردی
-من یادم رفت حالا بده به بابام می گم یه بسته برات بخره
هرچی اصرار می کردم بهم نمی داد .صدای زنگ خونه بلند شد همه می دونستیم که خان دایی وخانمش ان واز همه مهم تر فرهان باهاشونه
تا فرهان اومد تو پانیذ با لبخند به من نگاه کرد وگفت : اخ جون دوستم اومد
بعد از اون تمام مداد رنگی هاشو داد به فرهان تا باهم نقاشی بکشن
از روتخت بلند شدمو یادم اومد نسکافه مو نخوردم .بی اهمیت دوباره خوابیدمو اینبار سعی کردم به ازمون ارشد فکر کنم

یه ماهی از تو حوض افتاده بود بیرونو داشت جون می داد.همون گربه ی همیشگی هم منتظر بود تا بندازمش جلوش .ماهی رو گرفتم انداختمش تو اب حوض .گربه داشت بهم نگاه می کرد رفتم سمتشو وقتی می خواست فرار کنه دمش رو گرفتم
-بذار یه درسی بهت بدم .تو چی فکر کردی گربه خان من جون اینو اونو نجات می دم اونموقع تو غذا می خواستی دادم تا نمیری الان اون غذا می خواست انداختمش تو اب
گربه هی میو میو می کرد ومن همینجور راه می رفتم تا یه مشما از گوشه ی حیاط بردارم
خانم بزرگ –کیوان اون بدبختو ولش کن
-نمی خوام لوس شده .
-تو اصلا تعادل روانی نداری معلومه چیکار می کنی ؟
گربه رو که تمام موهای بدنش سیخ شده بود انداختم زمینو شروع کرد به دویدن اینقدر که از دیوار بالا رفتو خودشو پرت کرد تو کوچه
-برو دستتو بشور بعدش بیا کارت دارم
-اگه نمی گفتی هم می شستم
-نه من بودم اوندفعه گربه رو نوازش می کردم بعد با همون دستا هندونه خوردم
-اه حالا یه بار استثنا بود
-زود باش
گلدون رو تراسو اب داد ورفت تو .منم از همون حیاط دستمو شستم تا یادم نره

پانیذ –کیوان بای بای
-کجا می ری؟
-شب برمی گردم البته با مامان بابا
-خوب چه کاریه بمون دیگه
-نه خونه کار دارم
شونه هامو با بی قیدی بالا انداختمو رفتم تو
-پیرزن مهربون چیکارم داری؟
-زهرمار من هنوز جوونم
-حالا شما 14 ساله کی با این صورت چروک میاد بگیرتت
اروم زد پشتمو رفت سمت میز و یه برگه برداشت
-این چیه ؟
-لیست خرید
-چه خبره؟
-امشب خواستگارا میان قرار مدارای رسمی رو بذاریم
نشستم رو مبلو گفتم : من نمی رم
-لوس نشو پاشو فکر کردی دیشب چرا گذاشتم با این همه اذیت اینجا بمونی
-عجب گیری افتادما .20 بار گفتم چون من مردم این خونه نیاز به یه مرد داره
عمه –هقققققق حالم بد شد
رو به عمه گفتم : حرفامونو گوش می کردی
-نه فقط شنیدم که به خودت گفتی مرد
خانم بزرگ –برو کیوان عموت وبابات وقت ندارن
با لودگی گفتم :-به شرطی می رم که گلدونتو با خودم ببرم
عمه –لوس نشو به خاطر من
کمی مکث کردمو گفتم : چی کنیم دیگه ما خراب شماییم


**
خیابونا خلوت بود .اول باید می رفتم از میدون تره باز میوه های تازه بگیرم تا کیفیتش از مغازه ها بیشتر باشه وبعد شیرینی فروشی
میوه ها رو تو صندوق عقب گذاشتمو رفتم تو ماشین بشینم که موبایلم زنگ خورد
-سلام چطوری ؟
-افتضاح .تو چی ؟
-بد نیستم اومدم برای خانم بزرگ خرید
فرید- مرد شدی
-چی کنیم دیگه .قضیه سایه باباش چی شد؟
-می گه تو رو نمی خوام .می گه از پسرای بلبل زبون که سر وگوششون می جنبه بدم میاد میگه قیافه وهیکلت بخوره تو سرت به دردم نمی خوره
-پس مرض داشت یهو پرید تو قلبت
-همون دیگه .ولی من دست بردار نیستم .اینقدر که به هم برسیم .فکر کرده من تازه ازش خوشم اومده
-اره این جوری وقتی مال خودت می شه کیفش بیشتره
-اوهوم .کیوان دیگه مزاحمت نشم به مردونگیت ادامه بده
-به چشم حتما .دیگه دل ودماغم واسه ازار واذیت اینو اون کم شده .کاری باری؟
-نه دیگه بای
-بای

***
شیرینی فروشی شیرینی هاش تازه نبود مجبور شدم چند تا خیابون اونورتر برم تا از شیرینی فروشی پرستو که هم قدم با اون یکی رقابت می کرد بخرم
الحق که شیرینی هاش عالی بود عمه باید به جونم دعا کنه
دیگه کارم تموم شده بود که دوباره گوشیم زنگ خورد
-سلام خانم بزرگ امر دیگه
-ما کار داریم غذا بخر
عجب گرفتاری شدما تا سواری می دم دیگه پایین نمیان
-چشم می خرم
-4 پرس بخر
-ما که 3 تاییم
-ماهان هم هست
-وای ابر تیره اخ جون
-زشته بچه مردم گناه داره .خداحافظ
خداحافظ

چه شود ماهان پسر خوبی بود ازش خوشم اومد چون لوم نداد اصلا نمی دونستم چه رابطه ای با خونواده ما داره یادم باشه امروز بپرسم
4 پرس قیمه نثار با مخلفات خریدم .احتمالا عمه ایراد می گرفت که چرا کباب نگرفتی خوب منم می گفتم این گوشتش خیلی زیاده پسته داره زرشک وخلال بادام داره .تازه گرونتر از همه اس
اصلا چرا دارم از الان جواب عمه رو می دم .تو ماشین نشستمو ضبط وروشن کردم .البته این بار با صدای کم چون فعلا حس گوش دادن انریکو یا ترانه های روسی نداشتم
تو از کدوم قصه ای که خواستنت عادته
نبودنت فاجعه بودنت امنیته
تو از کدوم سرزمینی تو از کدوم هوایی
که از قبیله ی من یه اسمون جدایی
اهل هرجاکه باشی قاصد شکفتنی
توی بهتو دغدغه نا جی قلب منی
پاکی ابی وابر نه خدا یا شبنمی
قدر اغوش منی نه زیادی نه کمی

**


-سلام کسی خونه نیست
-اخ جون کیوان
-به ماهان اینجایی ؟
-اره خونه تنها بودم .غذا چیه ؟
روتو کم کن بچه تو مهمونی باید سنگینتر برخورد کنی
خانم بزرگ –ندا میزو بچین کیوان اومد
-سلام عرض شد نگین دختر 14 ساله
-لوس بی مزه .چی گرفتی؟
-شکمو تو پیری ؟ملاحظه کن یه کم
غذاهارو از دستم گرفتو گفت : بوی نثاره .تا میز چیده می شه برو چیزای که خریدی بیار
-حمال دیگه ؟؟؟؟؟/
-هر چی می خوای فکر کن
ماهان : منم کمکت
-من که از خدامه بیا بریم
اصلا من چه خریم این نمی تونه خودشو راه ببره .بده من اون جعبه رو می زنی در ودیوار خامه هاش قاطی می شه
-نمی شه
از دستش گرفتمو مشمای سیبو با هاش بردم خونه .داشتم برمی گشتم که دیدم مشمای خیارو داره به زور میاره
-خوبه .گذاشتی برگردد پرتقالا رو هم ببر چون اونا هم سفتن خراب نمی شن
من اصلا نمی دونستم چه دلیلی داره این همه میوه اما خوب میدونستم که فامیلام وخونوادم خیلی به میوه وغذا اهمیت می دن .سرم وبا تاسف تکون دادمو مشماهای گیلاس والبالو وموز وبا هم برداشتم .شانس اورده بودم خربزه وهندوانه چند تا تو خونه داشتن وگرنه من تو خرید اونا صفر بودم
دفعه اخرم ماهان هم گام با من پرتقالای خارجی رو می اورد ومنم انگور وهلو .

-خوب خانم بزرگ حمالی کشیدی هیچی نگفتم اما به گلدونت رحم نمی کنم
-بشین غذا تو بخور
عمه –قبلش دستاتونو بشورید
از حرص دستامو زیر شیر ظرفشویی شستمو ماهانم ترغیب کردم
-شلیلو الو طلایی کو؟
با اخم جواب دادم :خسته نباشی می خوای میوه هارو به اونا نشون بدی ؟
-بعد از ظهر برو بخرشون
-خانم بزرگ می ذاری غذای مورد علاقه م از گلوم پایین بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
عمه – چرا کباب نگرفتی ؟
-چون دوست داشتم حالا نه که من شروع نکرده تو تا نصفه خوردی
ماهان –منم اینو دوست دارم
-همه اینو دوست دارن این عمه اینجوری می گه که یه پرس کبابم بخوره
عمه برام شکلک در اورد که گفتم : خجالت بکش تا چند وقت دیگه جوجه کشی داری
ماهان غش غش خندید وعمه گفت :
عمه – بی تربیت
خانم بزرگ : میوه ها رو چی می کنی
-نمی خرم زور بگی همینارم می ندازم دور
عمه در حالی که نوشابه می خورد گفت : مامان جان این نوه ت الو طلایی وشلیل دوست نداره به خاطر همین نخریده
-از بس خود بینه
همه غذاشونو خرده بودن الا من .منم سرعتی کار کردم که دلم درد گرفت .بعد از غذا ماهان انتظار داشت باهاش بازی کنم که من از دل درد یه چایی نبات خوردمو رو مبل ولو شدم .تازه یادم اومدم نپرسیدم ماهان چی ما می شه
ماهان که جلو مبلی که من روش دراز کشیده بودم نشسته بود گفت : کی بازی کنیم
-حالا وله لش تازه من قول بازی ندادم .تو چی ما می شی؟
-هسمایه
-همسایه بی سواد .کدوم خونه
با دست سمت راستو نشون داد فهمیدم که اجرنمای زرد رو می گه
چشمامو بستم تا کمی دل دردم بهتر بشه که نفهمیدم کی خوابم برد.
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
-کیوان نمی خوای بیدار شی؟
چشمامو باز کردمو دور واطرافمو نگاه کردم .فوری سر جام نشستم
عمو –ساعت خواب
بابا- چه قدر می خوابی خوش خواب
همه دورم نشسته بودنو حرف می زدن اخم کردمو رو به خانم بزرگ گفتم : یه دفعه بیدار نمی کردی خواستگارا می اومدن
مامان: کیوان روتو کم کن .الانشم به زور پاشدی
از رو مبل پاشدمو در حالی که به سمت دستشویی می رفتم گفتم : از بس خانم بزرگتون بیگاری می کشه
صورتمو شستمو سرمو زیر اب یخ بردم .بدون اینکه خشک کنم اومدم بیرون
عمه در حالی که از اشپزخونه بیرون می اومد گفت: جنگلی همینجا واستا برات حوله بیارم
سر جام واستادمو گفتم : امشب که خواستاگاراتو فراری دادم یاد می گیری چه جوری باهام برخورد کنی
حوله رو انداخت رو سرمو گفت : تو می ری اتاق بیرونم نمیای
-زهی خیال باطل
رفتم تو پذیرایی که مامان گفت: برو خونه لباس مناسب بپوش بیا
-نمی خوام حالا مگه داماد کی هست
خانم بزرگ : مریم جان ولش کن اینو بفرستی باز می ره یه تیشرت تنگ کوتاه با یه شلوار پر جیب می پوشه میاد فکر کردی می خواد کت وشلوار بپوشه
دهنمو براش کج کردمو گفتم : نه تو خوب می پوشی دامن وبلوز تنگ عجق وجق
بابا-با مامان من درست صحبت کن
با لبخند گفتم : من با مامان شما این حرفا رو نداریم که
عمو –پسرم سعی کن اقا باشی وامشب حفظ ابرو کنی
یه چشمک به عمو زدمو گفتم : منو ابرو ریزی اصلا به من میاد
یه دفعه یادم افتاد ماهان نیست رو به خانم بزرگ گفتم : راستی ماهان کو؟
-بچگی انقدر نشست پای مبلی که روش خوابیده بودی که مامانش اومد دنبالش رفت
-خونه شون همون سمت راستی اجرنما زردست
-اره چطور؟
-می خواستم با هم بریم بیرون
زنعمو:گناه داره.دست از سر اون بچه بردار
از جام بلند شدمو درحالی که تیشرتمو که یه کم بالا رفته بود می کشیدم پایین گفتم : من که جانی نیستم می برمش خونمون تا من اماده شم باهام باشه
بابا-برو ولی اگه مامان باباش قبول نکردن گیر نده
به زور گفتم :چشم
با همه خداحافظی کردمو اومدم بیرون
اسمون ابری شده بود پانیذ روتاب وسط حیاط نشسته بودوبا گوشیش ور می رفت با صدای بلند گفتم :
-چی می کنی ؟ با کی اس ردوبدل می کنی؟
-به تو ربطی نداره
-نه بابا نمی دونستم
-تو کجا می ری ؟
-به تو هم ربطی نداره
اخم کردو دوباره مشغول شد .ماشینو از حیاط در اوردمو در حیاط رو بستم .
خوب اینم خونشون
زنگ در رو زدم که ماهان گفت: کیوان تویی؟
-اره .به مامان یا بابات بگو بیان کارشون دارم
دکمه ایفونو زد اما نرفتم تو .بعد چند دقیقه ماهان با مامانش اومد دم در
-سلام سحر خانم
-سلام اقا کیوان این طرفا ؟ خوب هستید؟
مرسی .می خواستم اجازه بدید ماهان رو ببرم خونمون زود میارمش
ماهان با ذوق دستاشو به هم کوبید وچشماش برق زد
-خوب راستش اقا کیوان
-راستش چی؟؟؟؟؟
-ماهان- مامان بذار برم
با مظلومیت به سحر خانم نگاه کردم که خلع سلاح شدو گفت : باشه پس بفرمایید تو تا من حاضرش کنم
-نه مرسی دیر می شه من منتظرم






*******
++++++++++
-ماهان درست بشین می زنم تو سرتا
-این لاک پشتو می دی به من
-نه من لاکی رو دوس دارم
-بده دیگه
-نمی دم من یه عروسک دارم اونم لاکیه . اما یکی برات می خرم
جلوی یه اسباب بازی فروشی نگه داشتمو یه دونه براش خریدم
لاکه لاک پشت ماهان سبز بود اما مال من صورتی بود .مال من در کل خوشگلتره
-منم دوست دارم لاکش صورتی باشه
-نه مال خودمه نمی دم بهت
-بده دیگه
-ببین دیدی که برات خریدم حالا به رنگش گیر نده پانیذم اینو می خواست اما لاک صورتی نتونست پیدا کنه .من اینو وقتی با فرید از خونه جیم زدیم رفتیم قم خریدم
-اخه
-رو تو کم کن .پیاده شو رسیدیم
-وای چه خونه قشنگی
حوصله م نمیومد ماشینو تو پارکینگ بذارم به خاطر همین تا جلو خونه طول حیاط رو دویدیم
حالا که اومده بودم به خودم برسم باید درست وقت می ذاشتم
کارتون کین شین رو که عاشقش بودم برای ماهان گذاشتمو رفتم اشپزخونه تا خوراکی هم براش بیارم
چند تا کلوچه تو یه بشقاب گذاشتمو یه لیوان اب پرتقالم براش ریختم .یه کاسه هم البالو خشکه .در کل خوراکی هایی بود که خودم دوست داشتم
-خوب ماهان کارتونو ببین خوراکی هم بخور
-من اب پرتقال دوست ندارم
-روتو کم کن بخور .پس چرا من دوس دارم
-من اب انار دوس دارم
-نداریم .اینجا که فروشگاه نیست
دیدم یه جوری بهم نگاه می کنه
خوب شربت زعفرونی هم داریم می خوری
-اره
عجبا باید کلفتی اینو بکنم شربتو درست کردمو بعد از کلی سفارش که تا من دوش نگرفتم از جات پانشو رفتم حموم
صورتمو با اینکه مویی نداشت دوباره اصلاح کردم .وقتی از خودم راضی شدم از حموم دل کندم
همون تو تصمیم گرفتم که یه کم سنگینتر لباس بپوشم
کت کتان جینم که رنگش سفید بودو البته تنگم بود وبا شلوار سفیدم ست کردمو یه تیشرت توسی از زیرکت پوشیدم .موهامم با سشوار روبه بالا حالت دادمو برای اینکه خراب نشه ژل زدمو از اتاق اومدم بیرون
-خوب من اماده م بریم؟
-اوهوم
-تو چرا غم باد گرفتی؟
-تو کارتونه همه مردن
-بهتر .جمعیت کم تر می شه
از جاش بلند شدو گفت : بریم
هوا تاریک شده بود حتما تا الان خواستگارا اومده بودن .ماهان رو بردم خونشونو مامانش کلی به خاطر لاکی تشکر کرد .خداییش از ماهان خوشم اومده بود چون پسری بود که هرچی بینمون بود فقط بین خودمون می موندواگه من می بردمش جهنمم به هیچ کس هیچی نمی گفت
زنگ خونه رو زدمو وقتی درو باز کردن ماشینو بردم تو .از تو داشبورد ادکلنم وبرداشتمو یه دوش ادکلن گرفتم
تا در خونه رو باز کنم ادای مانکنا رو در می اوردمو حسابی واسه خودم قیافه اومدم
زن عمو در خونه رو باز کرد وگفتم : به زنعمو لیمویی بهتون میاد
-سیس .اومدن .شلوغ نکنی ها
-دستامو بردم بالا واوردم پایینو گفتم : مگه بچه م هی می گید

++
اواه چقدر جمعیت حالا داماد کدومه
دیدم هیچ کدوم حواسشون بهم نیست جز یه دختره بلند گفتم
-داماد کدومه؟
همه سرشون بلند شدو به من نگاه کردن
خانم بزرگ به زور خندید وگفت : نوه م شوخ طبعه
یه خانم پیر گفت: خدا نگه ش داره و با دست داماد ونشون داد وگفت: داماد اینه
قبل اینکه داماد ونگاه کنم رو به خانم بزرگ گفتم : شما هم یه پیر مثل خودت پیدا کردیا
پیرزنه که فکر کنم مادر داماد بود لبخندش محو شد .روتنها مبل خالی نشستمو جمعیتو نگاه کردم که با ورود من ساکت شده بودن .بابا ابهت .نمی دونستم اینقدر ابهت دارم .به داماد نگاه کردمو در حالی که داشتم چشماشو در می اوردم گفتم : به صحبتاتون ادامه بدید
داماد یه پسر سبزه با چشمای قهوه ای ودرشت .لاغر وتیپش خوب بود من که یه جورای پسندیدمش مخصوصا مدل موهاشو
-ببخشید داماد خان
دوباره همه ساکت شدن داماد با خجالت گفت : بله
-اسمتون محمد بود دیگه .خوب شما موهاتو از کجا درست کردی ؟
-داماد – بله؟؟؟؟؟؟؟
بابام چشم غره ای بهم رفت که قالب تهی کردمو سرمو پایین انداختم .دوباره جو عوض شد سرمو اوردم بالا که دیدم پانیذ نیست اوه این کجا غیبش زده .
مثل اینکه صحبتای اولیه تموم شد که عمه شربت اورد ومنم به درخواست خانم بزرگ پاشدم شیرینی تعارف کنم
این دختره دیگه کی بود معلوم بود سنی نداره ها اما سیخ شده بود به من .حالا فکر کرده من نمی فهمم
همین کارم تموم شد نشستم همه داشتن می خوردنو صحبتا قطع شده بود که دختره با پررویی گفت :قیافتون خیلی برام اشناس
-نه بابا جالبه هرکی به من زیاد نگاه می کنه برای اینکه من فکر دیگه ای نکنم همینو می گه
دختره به روی خودش نیاورد ودوباره جلو جمع که به ما نگاه می کردن به من گفت : اسمم نازنین زهراس .اسم شما چیه؟
-نازنین کیوان
جمعیت تو سالن پقی زدن زیر خنده که مامانم صدام کرد ومنو از سالن بیرون اورد
_ببین می تونی ابرومونو ببری
-من که کاری ندارم
-برو اتاق مهمون پیش پانیذ
دستمو گذاشتم رو دهنمو گفتم : مامان ما نامحرمیم
-لوس نشو اتاق خانم بزرگ که همیشه درش قفله اتاق عمه تم پر از اتو اشغاله
عمه – کیوان حالتو بعدا می گیرم
در حالی که به سمت اتاق مهمان می رفتم گفتم : من برمی گردما
عمه با حرص منو نگاه کرد اما مامانم گفت : لازم نکرده
-حالا تا کی هست؟
-احتمالا اخرش بزنو به رقصم باشه بعد از تموم شدن حرفا سفارش غذا دادیم بعدش فکر کنم یه تعداد فامیلاشون بیان تا ندا رو ببینن
-چه شود .الان که ساعت 10شبه پس تا 3 نصفه شب هستن
-یه شبه دیگه
مامان رفتو منم در اتاقو باز کردمو رفتم تو همین در اتاقو بستم یکی از پشت در رو قفل کرد
-کی قفل کرد
-همون جا بمون بیرونم نیا
-عمه خل چل منو پانیذ تنهاییما
-به درک .اون بلده مواظب خودش باشه
-منحرف من منظورم اون نبود
-دارن صدام می کنن
به در لگد زدمو گفتم : نامردا
سرمو سمت پانیذ چرخوندم که دیدم یه بچه کوچیک بغلشه : این مال کیه؟
-سوسن
سوسن دوست عمه ندا بود
-دست تو چی می کنه؟
-خودشون اونورن منم دوست نداشتم اونجا باشم گفتم پریسا پیش من باشه
-ای خدا .حالا این زر زرو هم گوشمونو کر می کنه
به سمت صندلی میز مطالعه رفتمو روش نشستم
-این که صداش در نمیاد
-چه ساده ای .عمه تا ته مهمونی این در رو باز نمی کنه .بیا برو بگو می خوای تو هم باشی من به بهانه بیرون رفتن تو بپرم بیرون
-خوشم نمیاد از فردا خواستگار برام جمع شه
-بابا اعتماد به نفس
-حقیقته
-خیلی خوب بابا

موقع شام خانم بزرگ در رو باز کرد وغذا هارو تندی گذاشت تو دوباره در رو قفل کرد
-دستتون درد نکنه خانم بزرگ بهم می رسیم دیگه .این بچه هم غذا می خواد
-شیر خشکو اب جوش تو فلاکس کنار پانیذ هست بهونه بیخود نیار
-بذار بیام
دیگه جوابی نیومد .داشتیم غذا می خوردیم رو زمین که پانیذ گفتم : کیوان سس من درش باز نمی شه
در حالی که با دندون داشتم سس شو باز می کردم گفتم : کیوان نه نازنین کیوان
پانیذ پقی زد زیر خنده
ساعت 12 شب شد که تازه دست زدنو زنگ خونه به صدا در اومد .
-امشب بساط داریم ما
پانیذ یه رختخواب برداشتو رو زمین پهن کرد ودر حالی که پریسا رو کنارش خوابونده بود خوابید
منم رفتم رو تخت بخوابم که دیدم بچه هه نجس کرده می گم چرا پانیذ رو این نخوابید فکر کردم ادم شده
رو تختی رو برداشتم جمع کردمو پرت کردم تو دستشویی که تو اتاق بود .یه عالمه هم اسپری خوشبو کننده زدم تا اتاق بوی گند نداشته باشه
منم که رختخواب نداشتم شیطنتم گل کرده بود برم کنار پانیذ بخوابم اما به خودم مسلط شدمو بدون رختخواب رو زمین دراز کشیدم بدبختیم اینجا بود که بالشتم نداشتم .کتمو در اوردمو گذاشتم زیر سرم .
صدای بزنو بکوب قطع نمی شد نمی دونم ساعت چند بود که صدای پریسا بلند شد با گنگی نشستم که دیدم پانیذ داره تو اتاق راه می ره تا اونو اروم کنه
-دیدی گفتم شر داره
پانیذ -تو چرا اونجوری خوابیده بودی؟
-دلت سوخت
-اره برای اولین بار دلم سوخت اما حقته تا با اخلاقتر باشی
رفتم سمتشو پریسارو از دستش گرفتم برای اولین بار دستم به دست پانیذ خورد .دوتامون به روی خودمون نیاوردیمو من سعی کردم پریسا رو اروم کنم .دیگه خسته شدمو سر جام نشستم که پانیذ شیشه شیر رو گرفت جلو دهن پریسا و اونم اروم شد
فاصله مون خیلی کم بود پانیذ ازم کمی دورتر شدو گفت : همه خوش می گذرونن منو تو بدبختی داریم
-دیگه کسی رو قبول نکن نگه ش داری
-خوب دلم می خواست با پریسا بازی کنم
پریسا عین نخورده ها تو بغلم بود و داشت شیشه رو هم قورت می داد .پانیذ رو رختخوابش دراز کشید وخیلی زود خوابش برد .
پریسا هم چند دقیقه بعد خوابش برد که اونم خوابوندم کنار پانیذ .چند لحظه به صورت خوشگل پانیذ خیره شدمو تو دلم احساس کردم می خوامش
می دونستم اگه تا امروز یه جورایی دوسش داشتم از امروز واسش می میرم
اهی کشیدمو رفتم گوشه اتاق دوباره سرمو گذاشتم رو کتمو چشمامو بستم
دیگه داشت خوابم می برد که با صدای پانیذ بلند شدم
بالا سرم با یه بالشت نشسته بود
پانیذ – پاشو بالشت بذار زیر سرت
چشمامو به زور باز کردمو گفتم: خودت چی؟
-من سرمو رو بالشت پریسا می ذارم
-نه من راحتم
بلاخره انقدر اصرار کرد تا راضی شدم اخلاقم با پانیذ عوض شده بود اونم در عرض چند ساعت کم نبود اون حالا عشقم بود دوس نداشتم به سختی بخوابه
سرمو رو بالشت گذاشتم بوی عطرشو راحت تونستم حس کنمو با تمام وجود بلعیدم .از من این کارا بعید بود منی که امیر رو مسخره می کردم . چند دقیقه بعد پانیذ یه چادر انداخت روم
-این چیه
-چادر نمازه از هیچی بهتره
-نماز می خونی
در حالی که به سمت رختخوابش می رفت گفت اره
از این بهتر نمی شد .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
فصل سوم


فرید دور بزن بریم سینما
-نمی خواد بابا فیلماش کشکیه همش یه جوره
-فکر کنم من از بی کاری بمیرم
-منم همینطور
-تو که می ری دانشگاه .من تا اسفند باید برای ازمون ارشد صبر کنم
-خوب خره بشین بخون
-خونه می مونم می خونم دیگه
-راس می گی ها اگه نمی خوندی که کارشناسیتو سه سوته نمی گرفتی
-فرید نظرت با یه کار مشترک چیه؟
-مثلا چیکار ؟
-چه می دونم مثلا کلوپ بزنیم یا کافینت یا
-یا کتابفروشی
-اره یا کتابفروشی حالا نظرت چیه ؟
-خوبه باید با بابام صلاحو مشورت کنم
-اخه تو کی بابای بیچارتو تحویل گرفتی هان ؟؟
-منظورم پولی یه دیگه
به صندلی ماشین تکیه دادمو گفتم : اهان از اولش بگو .
- فکر کنم بابای من با کتاب فروشی بیشتر موافق باشه
-اره بابااینای منم اینجورین .مثلا یه بار دوسال پیش پیشنهاد کلوپ دادم گفت لازم نکرده چندتا سی دی یه ....دستت می رسه خراب در میای
-بابات چه رکه .بابای من خجالت می کشه این چیزا رو بگه
تو پیاده رو رو نگاه می کردم که مردم در حال عبور بودن .بعضی ها با ارامش بعضی ها با تشویش .بعضی ها خوش تیپ بعضی ها براشون اهمیت نداشت .یه دفعه یه فکر پرید تو مغزم
-فرید فهمیدم
-داد نزن میذاری رانندگی مو بکنم یا نه ؟ حالا چی فهمیدی؟
با لبخند گفتم : رستوران بزنیم
فرید دهنشو برام کج کردو گفت : نه بابا .کیوان تو خونه موندی مغزت سوخته اخه پسر رستوران می دونی چه قدر دردسر داره .پولشو که به زور باید از باباهامون بکشیم حالا هیچ .کارگر می خواد چه می دونم اشپزمی خواد .مامور بهداشت پامی شه میاد .اوه یه عالمه دردسر تازه ما اونجا چی کنیم؟پشت صندوق بشینیم ؟
-خوب بابا همون کتابخونه فعلا کیس خوبیه
-حالا شد
-هوا سرد شده ها
-اره
جلوی یه رستوران نگه داشتو گفت: بریم همه یه قهوه دلچسب بخوریم همم شام

++
رستوران جدیدی بود در حالی که روی صندلی می نشستم به اطراف نگاه کردم
-تازه باز شده نه؟
-اوهوم .ببین چقدر گارسون داره .اینا همه حقوق می گیرن تازه تبلیغ باید بشه تا مردم بیان
-فرید قانع شدم حالا هی می خوای دلیل بیاری که رستوران نزنیم
گارسون اومد سمتمونو گفت: روزتون بخیر اقایون .چی میل دارید؟
بدون اینکه به منو نگاه کنیم گفتم: دوتا قهوه اول لطف کنید .بعدم دو پرس جوجه کباب با مخلفات
گارسون-دوغ یا نوشابه
فرید –معلومه دیگه تابستون دوغ زمستون نوشابه سیاه
-چشم اساعه میارم
وقتی گارسون رفت گفتم : تازه ما اگه گارسون هم می گرفتیم شانس نداشتیم که مثل این تربیت داشته باشه بدتر همه رو فراری می داد
فرید با یه لهجه ی ضایعی گفت : هوی چی می تیخی شکم گونده؟ هان هان؟؟؟؟؟؟
خندیدمو گفتم : اره گارسون ما اینجوری حرف می زنه
-حالا همچین می گی ها انگار رستوران زدیم
-اصلا امیر می شه گارسون
-فکر خوبیه
سفارشاتمونو اوردنو دیگه حرفی بینمون رد وبدل نشد
وقتی داشتم نمک رو گوجه ها می پاشیدم به یاد پانیذ افتادم .از اینکه پیش فرید اعتراف کنم که عاشق شدم می ترسیدم .احساس می کردم غرورم زیر پا می ره ودیگه کیوان همیشگی نمی تونم باشم .
فرید - چی می کنی کیوان از بس رو گوجه ت نمک زدی سفید شد
هول شدمو نمکدونو گذاشتم سر جاش
میلی به خوردن نداشتم .بشقاب غذامو عقب کشیدمو سعی کردم نوشابه بخورم اما سعی ام بی حاصل بود
به صندلی تکیه دادمو نفس بلندی کشیدم .کمی اطرافمو ادمایی که دور وورم نشسته بودنو نگاه کردموبعد نگام روی صورت فرید نشست که با ارامش داشت غذاشو می خورد
فریدوخیلی دوست داشتم پسری بود که جنسش مثل خودم بود همیشه هماهنگ بودیم .یه جورایی داداش نداشته م بود .صورت گندمی و چشمای کشیده ی عسلی رنگ داشت .موهاش قهوه ای کمرنگ بود وخیلی خوب حالت می گرفت .می دونستم که اونم تو فکره وگرنه الان دستم می نداخت که چرا بهش خیره شدم
گوشیمو از رومیز برداشتمو اس ام اس های ذخیره شده تو گوشیمو پاک کردم .بعد از فرید امیر رو دوست داشتم .خیلی پسر گلی بود .خونواده ی مذهبی اما فوق العاده ای داشت . بین ما سه تا اون بود که همیشه نمازش به جا بود .دستمال کاغذی رو از جعبه ش در اوردمو رو صفحه ی گوشیم کشیدم تا تمیز بشه .سومین نفری که دوسش داشتم ماهان بود .
فرید –عجب شبی یه ها تو چه ارومی پسر
-نه که تو نیستی
در حالی که از روی میز بلند می شدیم گفتم : نوبت منه حساب کنم
-خودم می دونم .تا ماشینو روشن کنم بیا
-خاک تو سرت .تو پیشنهاد دادی
-برو که حسابدار دستتو می بوسه
با لبخند ازش جدا شدم تا پول غذا رو حساب کنم

++++



کتابمو پرت کردم یه گوشه وکنار شومینه رو فرش طاق باز دراز کشیدم
اینجوری پیش می رفت ارشد رد می شد .باید با پانیذ صحبت می کردم اما چه جوری .خیلی سخته .عجب گرفتاری شده بودم اخه کیوان تو رو چه به عشق وعاشقی مرض داشتی عاشق دختر عموت شدی .سعی کردم فکرمو عوض کنم که یاد فرید افتادم حتی مامانشم از سایه خواستگاری کرده بود اما سایه بازم جوابش منفی بود . یعنی فریدم مثل من عاشق شده بود و نمی گفت .خدا نکنه اینجوری باشه .خدا کنه فقط قصد ازدواج داشته باشه اونم با یکم علاقه نه با عشق که کورش کنه
صدای زنگ خونه افکارمو بهم ریخت از جام بلند شدمو به سمت ایفون رفتم
تصویر صورت ناز پانیذ رو ایفون افتاده بود
نفس عمیقی کشیدمو گفتم : به سلام پانیذ خانم اینطرفا
-درو باز کن یخ بستم
دکمه ی ایفونو زدمو در خونه رو باز کردم یه نگاه به خودم کردم دیدم زشته با شلوارک جلوش باشم .عین میگ میگ سرعت گرفتمو از پله ها رفتم بالا وخودمو انداختم تو اتاقم

بعد از چند لحظه با سر ووضع بهتر از پله ها اومدم پایین که دیدم رومبل کنار شومینه نشسته ودستاشو داره گرم می کنه
-خوش اومدی پونز
-ممنون کیوی
-مامان اینا نیستن
-می دونم
-خوب پس چرا اومدی اینجا یه چشمک بهش زدمو گفتم : با هام کار داری؟
پاشد رفت سمت تلفنو پیغامگیرو زد :صدای مامانم بود
-الو کیوان گوشیت چرا خاموش بود من خونه خانم بزرگم .حتما فراموش که نکردی امشب عقد کنون نداست .زود بیا .پانیذ اموزشگاه زبان رفته بهش گفتم چون اموزشگاهشون سر خیابون ما س بیاد خونه ما با هم بیاید که بچگی تنها نیاد عموت کار داره . خداحافظ
پانیذ دکمه رو قطع کردو گفت: لباس که خریدی؟
-اره دو روز پیش با بابام رفتم خریدم .
وای من چقدر حواس پرت بودم به ساعت نگاه کردم 5 بعد از ظهر بود
-پانیذ بی زحمت برای خودت هرچی دوست داری درست کن تا من برم حوم بیام
-من چیزی نمی خورم فقط زود باش که منو باید ارایشگاه برسونی
بهش خیره شدم از خوشحالی داشتم می مردم .نفهمیدم چه جوری حموم کردم .لباسامو برخلاف سلیقه ی خودم خریده بودم یه کتو شلوار مشکی خیلی شیک بایه بلوز خاکستری ویه کراوات مشکی خاکستری .
نمی خواستم از خونه بپوشم تا پانیذ ببینه ومسخرم کنه .به خاطر همین از کاورشون در نیاوردم تا همون جوری تو ماشین بذارم .موهامم ترجیح دادم ارایشگر درست کنه .می مونه زندگیم که ادکلنم که اونم توداشبورد ماشینمه .امشبه روقید لاگوستو زدمو ترجیح دادم مارکوس بزنم برای تحول
مارکوسمو گذاشتم تو کولمو چندتا ژل وکرم مو هم ریختم تا در صورت نیاز جلو اینو اون گردن کج نکنم

از راه پله هارفتم پایینو وسایلای تو دستمو گذاشتم رو مبل
-پانیذ بریم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
زن

 
مجله رو گذاشت کنارشو از جاش پاشد
-حالا لباساتو اوردی
-اره تو ساک دستی کنار گلدونه دمه دره

++
صدای ماکسیم خواننده ی روسی تو ماشین می پیچید وگرمای بخاری ماشین ارامش بینمونو بیشتر می کرد
کنار ارایشگاه نگه داشتمو رو به پانیذ گفتم : خوش بگذره
-اون تو سخت می گذره .تو برو یه دوری بزن یا نه اصلا برو من خودم میام
-منم می رم ارایشگاه زودتر از تو اینجا هستم
پانیذ ازم تشکر کردو با طومانینه از پله های ارایشگاه بالا رفت .
ارایشگر با زبردستی موهامو درست می کردو دوباره صورتمو صاف کاری کرد کارم تموم شدو به خاطر اینکه دیر نشه با سرعت رفتم سمت ارایشگاه .
نمی دونم چه قدر گذشته بود که یه خانم اومدو لباسای پانیذو با خودش برد تو ارایشگاه تا همونجا پانیذ بپوشه
بعد از چند دقیقه پانیذ با یه قیافه ی نفس گیر اومد تو ماشین .پالتوشو انداخته بود روشونه ش تا لباسش دیده نشه
-سلام ببینمت چه شکلی شدی؟
-کیوان بریم دیر شد
حتی یه لحظه درست برنگشت ببینمش فقط وقتی از در ارایشگاه اومد بیرون تونستم ببینمش
پشت چراغ قرمز ایستادم که گفت : می شه سی دی رو عوض کنی ؟
-قشنگه که یعنی محشره
-من چیزی رو که نفهمم معنیشو دوست ندارم. اصلا تومی فهمی این چی می گه ؟؟
-من هم تصویری شو دیدم هم دنبال ترجمه ش رفتم به خاطر همین دوسش دارم
هیچی دیگه نگفتو برای اینکه دلشو نشکنم سی دی رو عوض کردم
قصه ی منو غم تو قصه ی گل وتگرگه
ترس بی تو زنده بودن ترس لحظه های مرگه
ای برای با تو بودن باید از بودن گذشتن
سربه بیداری گرفته ذهنه خواب الوده ی من
با حرص ضبط وخاموش کرد .دوست داشتم بگم روتو کم کن اما نگفتم .
برف پاکن دونه های برفو محو می کردو دوباره اون شیطونا می یومدنو روشیشه ماشینم می نشستن
مثلا مهر بود خدا به داد بهمن برسه
جلو خونه خانم بزرگ پر از ماشین بود نتونستم ماشینو ببرم تو حیاط .به خاطر همین مونده بودم کجا بذارم که پانیذ بدون تشکر پیاده شد ورفت . سحر خانم وماهان از دور برام دست تکون می دادن که بیا تو پارکینگ ما پارک کن منم از خدا خواسته ماشینو تو پارکینگشون پارک کردمو همراه اونا به خونه خانم بزرگ رفتم
سحر خانم –خیلی جمعیته
-اره شانس اوردیم سالن پذیرایی ونشیمنای خونه هم بزرگن هم شیک .بی خود نیست این خونه 3 تا اتاق داره
-اره خدا رو شکر
دیگه وارد سالن شدیمو از هم جدا شدیم .با چشم همه ی فامیلا رو دیدم امشب براشون برنامه داشتم
لبخند شرارتمو محو کردم که مامان اومد سمتمو گفت .
مامان – کیوان بدو برو لباستو بپوش .زشته .برو تا کسی تو رو ندیده
-باشه حالا هی زشته زشته نکن
داشتم میرفتم سمت یکی از اتاقا که پانیذو دیدم .با یه لباس خیلی شیک اما تن نما . اینبار دیگه مثل اونبار فیلمم نبود که پیش عمه ضایع شدم .از حرص داشتم می ترکیدم .سعی کردم خود دار باشم که دیدم فرهان رفت سمتشو باهاش دست داد
نمی دونستم باید چی کار کنم .نفسم بالا نمی یومد .من تا چند وقت پیش اونم اتفاقی دستم به پانیذ خورده بود اونوقت اون دوتا راحت با هم دست دادن .احساس کردم رو زمینو هوا معلقم .چشمام جایی رو نمی دید
به سختی سمت اشپزخونه رفتمو رو زمین ولو شدم
خانم بزرگ – ای وای کیوان چت شده
نمی تونستم حرفی بزنم تنها کاری که تونستم بکنم این بود که انگشتمو جلوی دهنم گرفتم یعنی هیس نمی خوام کسی بفهمه .
خانم بزرگ برام اب قند درست کردومن همونجور که به دیوار چسبیده بودم از دستش می خوردم .خانمای فامیل هر کدوم می اومدنو می پرسیدن چی شده که خانم بزرگ ردشون می کرد
بعداز نیم ساعت حالم جا اومدو خانم بزرگ منو به مهدی پسر پسرخاله ی بابام سپرد تا به کمکش برم اتاق
هرجور بود خودمو کنترل کردمو جوری راه می رفتم که کسی متوجه م نشه
-خوبی کیوان
روتخت نشستمو گفتم: اره تو برو منم میام
احساس می کردم دارم خفه می شم تیشرتمو در اوردمو پرت کردم گوشه ی اتاق .بی حوصله رفتم زیر دوش اب سردوبلند برای خودم حرف می زدم
-اون نمازش بخوره توسرش .منو فرید نماز نمی خونیم اما به نامحرم دست نمی زنیم .اصلا به درک بره بمیره .بره با همون فرهان خاک برسر هیز بگرده
می دونستم حرفام از ته دل نیست اما باید تخلیه می شدم
-یه دفعه هیچی نمی پوشیدی دیگه .خجالتم نمی کشه .الان تیپی می زنم که دهنت سرویس بشه .فکر کردی کی هستی که با غرور من بازی می کنی
حالم بهتر شده بود .یه جور تخلیه ی روانی .دوباره موهامو درست کردمو برای اولین بار کت وشلوار پوشیدم می دونستم که بهم میاد وپر جذبه تر می شم با این کارا می خواستم غروری که تو خودم شکسته بودمو برگردونم .با حساسیت تمام کراواتمو زدمو بعد از ادکلن به خودم خیره شدم
خشم چشمامو گرفته بود اما باید به خودم مسلط می شدم .از در اتاق اومدم بیرون که دیدم همه بهم خیره شدن ماهان بااینکه غریبه بود و نسبتی باهام نداشت اومد جلوم وگفت :منم کتو شلوار می خوام
روحیه مو به دست اوردمو گفتم : شلوار که داری اون کتی که معلوم نیست مال کیه ورو رخت اویزه رو بردار بیار اتاق تا برات قیچیش کنم
باخوشحالی گفت :باشه
داشت می رفت که دستشو گرفتمو گفتم : کجا دیوونه شوخی حالیت نیست . دنگل نباش
عمو –کیوان جان یادم باشه چندتا باهات عکس بندازم
-سلام عمو من اصلا تمایلی ندارم بهتره با فرهان عکس بندازید
اخ خراب شد عمو با تعجب بهم نگاه کردو گفت : فرهان قیافه نداره که
بعدم رفت سمت دیگران .باسر به اینو اون سلام می دادمو تو دلم گفتم ای کاش دخترتم مثل خودت بود
با ماهان رفتیم انتهای سالن پذیرایی ورو مبل نشستیم
-به سلام زپرتی
حامد –زپرتی خودتی بچه پررو .
حنانه –سلام کیوان قیافه گرفتی محل نمی ذاری
-من محل نمی ذارم یا تو که از کنار نامزدت جم نمی خوری . نامزدت کو ؟
-اوناهاش
نامزدش با یه دختره که نمی شناختمش داشت حرف می زد
-خاک تو سرت کنم دختره الان قاپشو می دزده
-به درک مگه تحفه س
کلا از حامدو حنانه که خواهر برادر بودنو دختر پسر عموی بابام بودن خوشم می اومد .یه جوری باحالی تو خونشون بود
-ماهان کجا می ری؟
ماهان –فکر کنم عروس اومد
از جام بلندشدمو بامهمونا که همه به سمت در می رفتن همگام شدم .عمه خیلی خوشگل شده بود .جمعیت بعد از دست زدن سکوت کرد که من استفاده کردمو با صدای بلند گفتم: خدا پدرو مادر کسی که لوازم ارایشو افرید تا میمون بشه اهو بیامرزه همه بگن الهی امین
عمه عصبانی شد
ادامه دادم – عروس خانم هنوز عقدت نکردن فعلا ارامشتو حفظ کن
همه می خندیدنو اونایی که منو نمی شناختن با هیجان گوش می دادن
داماد که محمد باشه گفت : با زن من کاری نداشته باش
اداشو در اوردموادامه دادم : چشم داماد خان ولی نگفتی موهاتو کجا درست کرده
مامان گفت : کیوان جان شوخی بسته بذار عروس داماد بیان تو
شونه مو بالا انداختمو اومدم کنار که دوباره سوت ودست زدنا شروع شد
خیلی سخته کسی رو که بهش حسی به اسم عشق داری با کسی دیگه ببینی .مهسا یکی از دخترای خوش چهره ی فامیل دائما مزه می ریختو من فقط تو چشماش نگاه می کردم .بعد از چند لحظه با روحیه ی از دست رفته دستشو جلو چشمام تکون دادو گفت: هی کیوان چته ؟ زبونت کجاست
شکلاتو تو دهنم گذاشتمو گفتم : باور کن امشب حوصله کل کل ندارم
شونه هاشو بالا انداختو با ناراحتی از جاش بلند شدو گفت : بهتره صورتتو اب بزنی
چیزی نگفتم ومهسا رفت .صدای موسیقی شاد حالمو بهم می زد هیچوقت از ترانه های شاد خوشم نمیومد یه نوع حس بدی نسبت به ترانه های شاد داشتم کلا چرتو پرت بودن .پانیذ به نرمی با فرهان می رقصیدو همه ی چشمها بهشون خیره شده بود .با هر لبخندی که پانیذ به فرهان می زد قلبم فشرده تر می شد شانس اورده بودم همه می دونستن من نمی رقصم وگرنه الان مجبور بودم بیخودی شلنگ تخته بندازم
لامپارو خاموش کردنو خیلی ها رفتن وسط .رقص نورا به کارافتاده بودو فضا مه الود شده بود .من اما فقط به پانیذ نگاه می کردم به اینکه فرق من با فرهان چیه .به این که چرا عاشقش شدم مغزم داشت منفجر می شد .فرهان صورتشو نزدیک صورت پانیذ بردو گوشه ی لب پانیذو بوسید
تحملش برام از هزارتادرد سخت تر بود .چشمام می سوخت از جام بلند شدمو به سرعت خونه رو ترک کردم
توحیاط پدرم با پسرعموش صحبت می کرد که متوجه من شد
-کیوان کجا می ری؟
بغضمو قورت دادمو گفتم : کار دارم بابا
-هنوز که عاقد نیومده بمون بعد برو
بهش خیره شدم نمی دونم تو چشمام چی دیدکه گفت : بیا سوییچ منو بگیرمی دونم ماشینت تو پارکینگ همسایه ست
با نگاه تشکر امیز سوییچو گرفتمو مثل فراری ها با سرعت روندم نمی دونم چقدر گذشته بود که دیدم جلوی یه پارک نگه داشتم از ماشین پیاده شدمو رو جدول نشستم .نفسام غیر منظم بود .ناباورانه برای اولین بار داشت گریه م می گرفت که کسی کنارم نشست
سرمو برگردوندم دیدم یه پسر بچه کنارم نشسته
-چیه چی می خوای ؟ ادم ندیدی
با غم بهم خیره شد و گفت: گشنته؟
با تعجب بهش نگاه کردمو گفتم : شبیه لولو هام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سرشو به علامت نفی تکون دادو از توی یه مشما مشکی یه تیکه نون در اورد
-بیا با هم بخوریم من امشب زیاد گشنم نیست
چشمام گشاد شده بود نمی دونستم باید بهش چی بگم اون فکر کرده بود علت غمگین بودن من گرسنگی یه .دلم براش سوخت حتما خیلی گرسنه مونده ودرد کشیده . فکر کرده درد من گرسنگی یه
-بخور تازه س مال دیروزه
نمی خواستم دستشو رد کنم گوشه ی نونو کندم که بوی مونده می دادو به زور خوردم .از گلوم پایین نمی رفت درد خودم یادم رفته بود
-ممنون خیلی خوب بود
-همشو بخور من می تونم تحمل کنم
یه لبخند تلخ بهش زدم وگفتم : سیرم خودت بخور
وقتی دیدم با چه لذتی داره نونو می خوره حالم از خودم بهم خورد اروم جوری که صدام نلرزه گفتم: اسمت چیه؟
-احسان
-منم کیوانم .چه جالب اسمامون هم وزنه
متوجه منظورم نشد نونشو قورت داد واز جاش بلند شد وگفت : خدانگه دار
داشت می رفت که گفتم: احسان وایسا
ایستادو روبه من برگشت از رو جدول بلند شدمو رفتم سمتش
-بیا با هم بریم جایی
با ترس سرشو تکون داد .ناخوداگاه سرشو بوسیدم
نفس عمیقی کشیدو گفت : بابام تنهاست
-خوب پیش باباتم می ریم .اینجا چی می کنی؟
روزنامه می فروشم سهم امروزمو فروختم
دوباره لبخند تلخی بهش زدمو در ماشینو براش باز کردم
-سردت نیست احسان
-نه من عادت کردم شما چی ؟
-منم از حرص حرارت زیادی داشتم سرما رو نفهمیدم
منظورمو نفهمید جلوی رستوران نگه داشتمو گفتم :خوب احسان جون چند نفرید تو خونتون ؟
-2 نفر .منو بابام
خندیدمو گفتم چه غذایی دوست داری مهمون من
-نه نه من می خوام
-تعارف نکن می زنم دندوناتو خرد می کنما
به ارامی گفت : کباب
-کباب چی؟
-مگه چند تا کباب داریم؟
-تو کباب چی خوردی؟
-هیچی فقط بوشو میشناسم
از ناراحتی داشتم بالا می اوردم .از ماشین اومدم بیرونو چند تا هق زدم
3پرس کباب بره وسه پرس ماهی گرفتم و رفتم سمت ماشین .اروم نشسته بودو به لاکی نگاه می کرد
-خوشگله ؟
-اره خیلی
-مال تو
-نه نه من نمی خوام
هرجور بود به زور دادم بهش .اگه ماهان بود باهام الان قهر می کرد
ادرس خونه شونو که پایین شهر بود گرفتمو تو را میوه وتنقلات خریدم .می دونستم با چه منظره ی درداوری می خوام روبه رو بشم
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
     
  
صفحه  صفحه 1 از 3:  1  2  3  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

You're My Only Love | تو فقط عشق منی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA