انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 1 از 13:  1  2  3  4  5  ...  10  11  12  13  پسین »

صد نامه عاشقانه


زن

 
درخواست ایجاد تاپیک داشتم به نام صد نامه عاشقانه
صدنامه ی عاشقانه
نزار قبّانی
ترجمه ی رضا عامری
چاپ اول:بهار 1388
نشر چشمه
تعداد صفحات:174
این کتاب شامل صد عنوان نامه با مضمون عاشقانه میباشد
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
     
  
زن

 
مقدمه
صد نامه ی عاشقانه تمام آن چیزی است که از خاکستر عشق من مانده،من،شاعری مثل همه ی شاعران و - مثل همه ی مردان - یادگارهایی از عشق داشته ام و مجموعه نامه هایی... و آن قدر شجاع نبوده ام که همه ی آن ها را در آتش آن قدر بسوزانم.
منکر نمی شوم که به آتش،به عنوان آخرین راه حل،اندیشیده ام.
راه حلی برای آن که مرا و معشوقه هایم را از سنگینی این بار امانت برهاند.
اما وقتی برای آخرین بار به محتوای این ماترک رجوع کرده ام،در بعضی از این نوشته ها،چیزهای بسیاری از جنس شعر دیده ام و برخی را شعر یافته ام این فکر مرا از آتش زدن آنها منصرف کرده و در میان انبوه این نوشته ها صد نوشته را برگزیده ام یا قطعه هایی از آن نوشته ها را که حاوی هارمونی شعری و انسانی بوده جدا کرده ام،به رغم آنکه معتقدم خط فاصل بین خصوصیات و عمومیات هنرمند خط موهومی است.
معتقدم که هنرمند جز در نوشته های خاصش نمی تواند در چارچوبی آزاد زندگی کند آزاد یعنی رو به روی آیینه بایستد و خود را از لباس های تئاتری و نقاب هایی که جامعه به او تحمیل کرده رها کند.
نوشته همان سرزمین موعودی است که نویسنده چون کودکی پا برهنه روی آن می دود و کودکی خود را در آن با همه آزادگی و حرارت و راستی تمرین می کند.
لحظه های نابی که نویسنده در آن خود را در معرض مراقبت نمی بیند و خود را به اقامتی اجباری پای بند نمی کند.
من به رغم آزادی عملی که به مثابه شاعر داشته ام،بیشتر مواقع احساس کرده ام به اصول و قواعد و چارچوب های عام شعر مقیدم با این همه چیزهایی پشت پرده های روحم،خواسته اند تصویری بیرون از شکل شعری و یا معادلات خشک بدهند.
به تعبیری دیگر در نهاد من منطقه ای است که می خواهد خود را از سلطه ی شعر رها کند.می خواسته از شعر فراروی کند.
دوست دارم بار دیگر به این نکته تأکید کنم که نمی خواهم با منتشر کردن این نامه ها زنی را با رو کردن ورق هایم مستوجب گناهی بدانم که شهرت مورد علاقه من نیست و انگشت گذاشتن بر نام ها و یا شخصیت سازی اصلاً برای من مهم نیست که زنان بسیاری به زندگی ام پا گذاشتند و رفتند،همان طور که بهار می آید و می رود و مسافر از راه رسیده چمدانش را باز می کند که ببندد و برود... این ها گذر است.
عشق قشنگ ست و خالی از تظاهر،اما قشنگ تر از آن،این حسی است که بر کاغذ های مان جا می گذارد و خاکستری که از آن بر انگشت های مان می نشیند.
زن زیباست اما از آن زیباتر رد گام هایش بر نوشته های ماست... وقتی که رفته است.
***
و دیگر... این نامه ها خاکستر آتش عشق من است... منتشرشان می کنم چون ایمان دارم عشق هنرمند،خصوصی نیست،عشق جهانی است و نامه های یک شاعر به تمام زنان جهان.
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
     
  
زن

 
1

می خواهم برایت نامه ای بنویسم که مثل هیچ نامه ای نباشد
و برایت زبان تازه ای خلق کنم زبانی هم اندازه ی تنت
و مساحت عشقم
***
می خواهم از صفحه های لغت نامه ها سفر کنم
و از دهانم مرخصی بگیرم
از گشتن زبانم خسته ام
دهان دیگری می خواهم
که هر وقت خواست
بتواند به درخت گیلاس یا چوب کبریت تبدیل شود
دهانی که کلمات از آن
چون پری های دریایی از امواج
و کبوترها از کلاه شعبده بیرون بریزند
***
کتاب های کودکی ام را که در مدرسه ها
خوانده ام از من بگیرید
نیمکت های مدرسه را
گچ ها... قلم ها... تخته سیاه را...
و به من کلمه ای بدهید
تا آن را مثل گوشواره به گوش معشوقم بیاویزم
***
انگشت تازه می خواهم
تا طور دیگری بنویسم
از انگشتانی که طولشان تغییر نمی کند
از درختانی که نه بزرگ می شوند و نه می میرند
بدم می آید
انگشت تازه می خواهم
بلند مثل بادبان کشتی،گردن زرافه
تا برای محبوبم پیراهنی از شعر ببافم
و برایش الفبایی کشف کنم
متفاوت با الفبای تمام زبان ها
الفبایی از هارمونی باران
از غبار هاله ی ماه
از اندوه ابرهای خاکستری
و درد برگ های بید
زیر چرخ های ارابه آذرماه
***
می خواهم
گنجی از کلمات به تو هدیه کنم
که هیچ زنی هدیه نگرفته باشد و نگیرد
ای زنی
نه کسی پیش از تو نه بعد از تو
این چنین نبوده است
می خواهم
به سینه های تنبلت
هجاهای اسمم را بیاموزم
و خواندن نامه هام را
می خواهم تو را به خود زبان تبدیل کنم
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
     
  
زن

 
2

قشنگم!
از بیروت برایت می نویسم
هوای بارانی
مثل معشوقه ای قدیمی است که از سفری دور به دیدارمان آمده
از قهوه خانه ای کنار دریا می نویسم
آذر ماه دلگیر،روزنامه ام را خیس کرده
و تو هر لحظه از فنجان قهوه
از سطرهای مجله
بیرون می آیی
پنج ماه گذشته
خوبی؟عزیزم!
خبر تازه ای نیست
بیروت مثل همیشه درشروع زمستان
- مثل همه ی زن ها - مشغول آرایش است
خودخواه،زیبا،ستمگر
مثل همه ی زن ها
بیروت در پاییز
مشتاق دیدن توست عزیزم
ای دور!نزدیک!
ای حضور آتشین شبیه شعر!
باران هاش مشتاق تو
و دریا منتظر تا در چشمانت بریزد
بیروت!عزیزم
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
     
  
زن

 
ادامه ۲

این روزها افسانه است
برگ های طلایی اش روی زمین،طلا و مس
و «شارع الحمراء»اش پیراهنی
رنگارنگ از نی به تن کرده است
***
خدایا چقدر محتاج توام
وقتی فصل اشک سر می رسد
چه قدر باید دنبال دست هات در شلوغیِ
خیابان های خیس بگردم؟
گل یاس دفترم!
درد قشنگم!عشق بزرگم!
***
از رستورانی می نویسم
که با هم کشفش کردیم
در محله «رمله البیضاء»
میزها رهایم می کنند
و صندلی ها از من می گریزند
از خاطرات تهی می شوم
فراموشی به سراغم می آید
صندلی کناری
- که تو روزی رویش نشسته بودی شاد
و منتظر-
کنارم می زند
و از صندلی ام نشانی تو را می پرسد...
***
گریه کنان جمله ای می نویسم
آیا عاشقی مثل من باید اول سلام کند
دنبال انگشتانم می گردم
دنبال کلمات - شعله ی کبریت
کلماتی که در کتاب های عاشقانه نباشد
آتش می گیرم
چه سخت است چه سخت است
برای کسی که دوست می داری
نامه ای بنویسی
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
     
  
زن

 
3

تو بگو کجا...
قهوه خانه ای مثل شمشیر،فرو رفته
در دریا
تو بگو
من تسلیم مرغان ماهی خوار چشمان توام
که از انتهای زمان می آیند
در بیروت،وقتی باران می بارد
عاشق ترم
بیا توی بارانی خیسم
توی پوستم... زیر پوستم
مثل اسبی در یونجه زار سینه ام بگرد
مثل ماهی قرمزی از این چشمم به چشم دیگرم برو
چهره ام را
بر صفحه ی باران نقاشی کن
بر صفحه ی شب
برقص!
در ترانه ناودان ها
زیر لباس خاکستریت پناهم ده
مثل مسیح بر سینه هات مصلوبم کن
آتشم بزن
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
     
  
زن

 
ادامه ۳
با گلاب و عطر بیلسان
در وسط میدان،بغلم کن
زیر برگ های له شده،پنهان کن
تاریخ را رها کن
تاریخ پادشاهان و قدیسان را
گرگ باش و شب ها زوزه بکش
مثل زخم روی سینه ام فواره بزن
از مرگ پرم کن
وقتی در بیروت باران می بارد
شاخه های اندوه و دلتنگی رشد می کنند
من دو نخلم
در کنار تو ای آب روحم!
جایی را در دهن ندارم
هر جا که می خواهی ببر و رهایم کن
روزنامه ای برایم بخر و یک مداد
شراب و سیگار
کلیدهای من این هاست
ببر!
در مسیر باد و سرنوشت
سمت ناودان هایی که بی نامند
کمی دوستم داشته باش
نظم رفتنت را به من بده
که امتداد دستانت بند آرامش است
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
     
  
زن

 
4

آن صبح خرداد که آمدی
شعری قشنگ بودی بر پاهایش ایستاده
آفتاب با تو وارد شد و بهار
ورق های روی میز بُر خوردند
فنجان قهوه که پیش رویم
پیش از انکه بنوشم
مرا نوشید
و اسب های تابلو وقتی تو را دیدند
به سویت چهار نعل دویدند...
صبحی که آمدی
توفانی در زمین گرفت
و نیزه ای شعله ور،
جایی از جهان سقوط کرد
که بچه ها شیرینی اش پنداشتند
و زنان دستبند الماس
و مردان نشانه های شب قدرش
***
وقتی
بارانی بهاری ات را درآوردی
- مثل پروانه ای که پیله اش را -
و رو به روم نشستی
مطمئن شدم که بچه ها راست می گویند
و زن ها و مردها
تو شیرین چون عسل
صاف مثل الماس
مدهوش کننده ای
مثل شب قدر
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
     
  
زن

 
5

وقتی گفتم:
دوستت دارم
می دانستم انقلابی است علیه قبیله
و ناقوس رسوایی را به صدا درآورده ام
می خواستم برانداز سلطه باشم
تا جنگل های انبوه برویند
و آبی دریاها فزونی یابد
و کودکان جهان آزاد شوند
پایان عصر بربریت را می خواستم
مرگ آخرین پادشاه را
وقتی که دوستت داشتم
می خواستم درهای حرم سراها را بشکنم
سینه ی زنان را از دندان مردان رها کنم
وقتی گفتم «دوستت دارم»
می دانستم الفبای تازه ای برای شهر بی سوادها اختراع می کنم
و به مردم شرابی می بخشم که نمی شناسند
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
     
  
زن

 
ادامه
وقتی گفتم «دوستت دارم»
می دانستم بربرها با نیزه های
زهرآلود و کمان های کشیده
تعقیبم می کنند
عکسم را به دیوار می چسبانند
اثر انگشتم را در کلانتری ها پیگیری می کنند
و جایزه ی بزرگ نصیب کسی ست که سر بریده ام را بیاورد
تا به سر در شهر
مثل پرتقالی لبنانی آویزان شود
وقتی اسمت را بر دفتر گل ها می نوشتم
می دانستم مردم مقابلم هستند
آل عثمان
دراویش و جاهل ها
آن ها در وراثت شان از عشق تهی
علیه منند
گفتم آخرین پادشاه را بکشم - دولت
عشق تو را به پا کنم - که تو ملکه اش هستی
می دانستم که فقط گنجشک ها با من
اعلام انقلاب می کنند
این کاربر به دلیل تخلف در قوانین انجمن بن شد.
( مدیریت انجمن لوتی )
     
  
صفحه  صفحه 1 از 13:  1  2  3  4  5  ...  10  11  12  13  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

صد نامه عاشقانه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA