ارسالها: 3747
#1
Posted: 20 Aug 2012 17:13
سلام درخواست تاپیکی برای رمان هرگز رهایم نکن نویسنده:یاسمین رو داشتم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ویرایش شده توسط: boy_seven
ارسالها: 3747
#2
Posted: 21 Aug 2012 20:03
قسمت اول
ساعت 3 نيم شب بود و داشتم چرت ميزدم ، ديگه بيش از اين نمي تونستم بيدار بمونم ، اما هنوز هيچي نخونده بودم ، 6 روز ديگه كنكور داشتم و بجاي اينكه دوره كنم داشتم فصل هاي آخر شبكه روميخوندم. چقدر عقب بودم ، همه اش تقصير اين ريما بود . آخه الان وقت عروسي گرفتنه ، 8 مرداد يعني دو روز بعد از كنكور من عروسي ريما بود و همه به غير از رضا من رفته بودن يزد تا كاراي عروسي خانم رو انجام بدن.رضا هم كه سرباز وظيفه بود و مرخصي گرفته و اومده بود بندر پيشه من تا من كنكور بدم و با هم به يزد بريم . يك ده دقيقه اي ميشد كه داشتم به اينا فكر مي كردم كه با صداي سعيد از فكر و خيال بيرون اومدم :
- اه اينم چقدر خر پف ميكنه !
سعيد پسر دايي و داداشم بود ، آخه وقتي بدنيا اومد زن دايي مريض بود و مامان من بهش شير داد . سعيد و علي پسر خالم ديروز اومده بودن بندر تا تو كارا به رضا كمك كنن و بعد هم ما رو با خودشون ببرن .اون شب ديگه نتونستم درس بخونم چراغ و خاموش كردم و خوابيدم روز بعد با صداي سعيد از خواب بيدار شدم :
- رها رها پاشو ، اينجوري هيجا قبول نميشي .
- باشه پاشدم .
- رها با توام پاشو ديگه .
تو تختم نشستم و خواب آلود گفتم :
- واي چقدر حرف مي زني تو !
- پاشو ببينم بيا صبحونه .
رفت بيرون و من دوباره تو جام خوابيدم ، با ريخته شدن آب سرد روي سر و صورتم از جا پريدم ، سريع بلند شدم و افتادم دنبال سعيد ، مثل زن ها جيغ زد و فرار كرد ، بدون اينكه حواسم به سر و وضعم باشه همنجوري از اتاق پريدم
بيرون ، رفته بود پشت مبل و مي رقصيد و مثلا داشت منو مسخره مي كرد .
- اگه جرات داري بيا بيرون ، بلايي سرت بيارم كه مرغاي آسمون به حالت خون گريه كنن آقا سعيد !
رضا و علي از آشپزخونه اومدن بيرون و به من نگاه كردن . رضا گفت :
- سعيد ، باز چيكارش كردي ديوونه؟
- هيچي بخدا ، فقط از خواب بيدارش كردم .
- دروغ ميگه ، نگام كن روم آب ريخته ، تختمم خيسه خيسه .
- مگه چيكار كردي كه تختت خيسه ؟!
رضا گفت :
- بسه سر به سرش نذار .يهو چشمم افتاد به علي كه به من زل زده ، تو دلم گفتم ديوونه معلوم نيست چ...؟ بلند داد زدم :
- واي ...
و سريع رفتم تو اتاقم ، دلم ميخواست سعيد و خفه كنم ، تو دلم هرچي فحش بلد بودم نثارش كردم ، تو آينه به خودم نگاه كردم و يادم افتاد تاب و شلوارك پوشيدم.
- آبروم رفت خدا !
يه نيم ساعتي تو اتاق بودم كه سعيد اومد داخل :
- برو بيرون بچه پررو !
- دلم نميخواد
- اينجا اتاقه منه برو بيرون .
- باشه چرا اينقدر عصباني هستي؟ تو كه حواست نبوده ، تازه مگه چي شده يه نظر حلاله
واي سعيد آبروم رفت ، ديدي چجوري اومدم بيرون؟خيلي بد شد.
- بد كه نبود افتضاح بود ، واقعا تو شبا اينجوري ميخوابي؟
- نخير ، ديشب گرمم بود اينو پوشيدم ، همش اش تقصير تو بود.
- ول كن بيا بريم صبحونه بخوريم ، اين يه دستوره .
منو بزور برد سر ميز ، رضا و علي تو آشپزخونه بودن و منم از خجالت سرم پايين بود .
- رها چه مظلوم شدي؟
از زير ميز محكم زدم به پاش كه رضا گفت :
- ديوونه چته ؟چرا ميزني؟
- واي پاي تو بود فكر كردم سعيده.
سعيد و علي شروع كردن به خنديدن منم از جام بلند شدم رفتم پي درس و زندگيم تا شايد به اين بهونه بهشون برسم .
ساعت 5 بود كه از جام بلند شدم اصلا خواب نبودم كه بيدار شم از استرس حالت تهوع بهم دست داده بود ، امروز كنكور داشتم .
- واي خدا جون اگه قبول نشم چي؟خدايا اگه قبول شم قول ميدم همه ي نمازام و بخونم حتي نماز صبح .
داشتم كلي نذر و نياز مي كردم كه رضا اومد تو اتاقم تا رضا رو ديدم زدم زير گريه- چرا گريه ميكني.
- من قبول نمي شم ، اصلا هيچي يادم نيست.
علي از جلوي در گفت :
- نه فكر ميكني ، اونجا كه سوالارو ببيني همه چي يادت مياد.
تا علي رو ديدم سريع به خودم نگاه كردم كه ببينم لباسم خوبه يا نه؟خوب بود سرم كه اوردم بالا علي و رضا داشتن بهم ميخنديدن.
رضا زود جدي شد و گفت :
- پاشو برو دست و صورتت و بشور بريم صبحونه بخوريم
سر سفره اصلا چيزي نتونستم بخورم.
- اين اداها چيه در مياري صبحونت بخور.
- نمي تونم حالم بده ، دلم زير و روه .
- واسه كنكوره ، ب ذار خيالت تو راحت كنم هيج جا قبول نميشي ، حالا صبحونت رو بخور.
با اين حرف سعيد دوباره گريه ام گرفت.
- هول شد خواهركم به خدا شوخي كردم .
- تو هم برو بمير با اين شوخي هات !
رضا رو به من كرد و گفت :
- رها اين ولش كن ، تو چرا به حرفش گوش ميدي؟
سعيد گفت :
- رها گريه نكن ديگه اصلا غلط كردم خوبه؟رها جونم تو رو جون مادرت گريه نكن.رها مرگ علي و رضا گريه نكن ، جون من كه ميدونم خيلي دوسم داري ...
- اه بسه من كه ديگه گريه نميكنم.
- حواسم نبود خواهر.
داشتم آروم چاييم رو ميخوردم كه سعيد گفت :
- رها ؟!
تو دلم گفت كوفت ، بيچاره دايي و زن دايي از دست اين چي ميكشن.
- چيه؟
- بي تربيت آدم به بزرگترش ميگه بله نه چيه.
- خب بله؟
- نه ديگه بهم بر خورد نميگم.
- خب نگو .
سعيد جا خورد ، با خودش فكر كرده بود من الان التماسش مي كنم. سعيد اومد دوباره حرف بزنه كه علي گفت :
- بسه ديگه رها پاشو برو آماده شو داره دير ميشه .
سري تكون دادم و با استرس از جا بلند شدم و به سمت اتاقم رفتم .
* * * *
كنكور رو خوب دادم ، يعني بد نبود . با مينا و زهرا كنار خيابون منتظر رضا وايساده بوديم .
زهرا گفت :
- خيلي سخت بود منكه قبول نميشم
مينا نگاه نگرانش را به او دوخت و گفت :- منم همينطور ، سر جلسه خوابم ميومد ديشب اصلا نخوابيدم.
- منم ديشب از استرس خوابم نميبرد اما خدا رو شكر فكر كنم خوب دادم
- مينا استرسش كجا بود با كيوان قهر كرده.
به مينا نگاه كردم ، ما يه گروه 6 نفره بوديم اما فقط مينا تو بند عشق و عاشقي بود و عاشق پسر همسايشون شده بود كه به نظر من پسره دو زار هم نمي ارزيد. خونه ما با خونه مينا اينا 2 تا كوچه فاصله داشت و بخاطر همين موضوع من و مينا صميمي تر بوديم.
از فكر اومدم بيرون :
- واسه چي؟
- كيوان به ندا شماره داده.
- نه....كي؟ ندا هم گرفته؟
- نه بابا ندا اومده به ساناز گفته ، سانازم به مينا ، پسره چه بي حياست.
- نخيرم كيوان از اين كارا نميكنه مطمئنم.
- برو بابا چه جوري با تو دوس شد همنجوري با هزار نفر ديگه هم دوس ميشه.
- كيوان...
زهرا پريد تو حرف مينا و گفت :
- رها داداشت .
رضا از پشت سرمون اومد.
- سلام خوبي؟ خسته نباشي چطور بود.
با بي حالي لبخند زدم و گفتم :
- سلام .خوب بود.
- با بقيه هم حال و احوال كرد و همه سوار ماشين شديم علي هم تو ماشين بود تو راه همش من و زهرا آروم مينا رو نصيحت ميكرديم كه كيوان رو ول كنه اما كو گوش شنوا.
- رها ولش كن اينو ، كي ميري آرايشگاه؟
- واسه چي برم؟
- تو نمي خواي اون علفاي هرزو مرتب كني؟
- به موهاي من ميگفت علف هرز ، آخه موهام صاف و تا پايين كمرم بود .
- نه دوسشون دارم كوتاه نميكنم.
- مو به اين بلندي به چه درد ميخوره؟تو عروسي ميخواي چه مدلي ببنديش؟اصلا كي ميتونه اين همه مورو مدل بده؟
اومدم جوابشو بدم كه علي گفت :
- ببخشيد فضولي ميكنم ها اما به نظر من موهاي بلند خيلي قشنگتره .
و بعد به من نگاه كرد و خنديد . رضا هم سري تكون داد و در ادامه گفت :
- موافقم
- آخه پسرا چي از مدل موه و قشنگي ميفهمن؟
علي گفت :- مينا خانم شما چيزي گفتيد؟
مينا هول كرده بود كه من گفتم :
- گفت آره موهات اينجوري قشنگتره.
- خدا كنه اينو گفته باشه.
زهرا شروع كرد به خنديدن .
با آرنج زدم تو پهلوش اما خنده اش بيشتر شد خوب شد رسيدم سر كوچه اشون والا آبروي منو مي بردن
از ماشين پياده شدم تا با زهرا و مينا خداحافظي كنم
- كجا ميريد نمي خوايد منو ماچ كنيد
: مگه كي ميريد يزد؟
- امروز عصر
ا : نه چرا امروز؟
- ببخشيد پس فردا عروسي ريما هست
ا : خوب ... زهرا پريد تو حرفش : نه الان خداحافظي نمي كنيم عصر مياييم خونتون
- چه خودشم دعوت ميكنه پررويد ديگه ، چيكارتون كنم
از زهرا و مينا خداحافظي كرد و سوار ماشين شدم ، رضا اول رفت لباسهاي ريما رو از خياطي گرفت و بعدم ماشينو داد به دوستش تا سرويسش كنه ، يه تاكسي گرفتيم و رفتيم خونه ، اما هر چي در زديم سعيد درو باز نكرد موبايلشم جواب نميداد
علي : سعيد قرار بود جايي بره؟
رضا : نه بابا ، صبح كه ميگفت تو خونه هزار تا كار دارم و وقت ندارم و....
- دروغ گفته ، دروغم كه استخون نداره ، حالا چجوري بريم داخل؟
- علي چرا وايسادي ، برو بالا ديگه
- خونه شماست من برم؟ چه پررويي تو ، تازه من مهمونم
- خونه ي ما و شما كه نداره ، اينجا خونه خاله ات هست ، برو عزيزم
- من حاضرم تا شب اينجا بمونم اما از در بالا نرم
- خجالت بكشين ، نا سلامتي مردين شما؟
- راس ميگه ، نا سلامتي مردي تو ، زود باش ديگه
- اصلا خودم ميرم بالا
- آفرين ، الحق كه خواهر خودمي ، بيا واست قلاب بگيرم
- خجالت بكش برادرم برادراي قديم ، علي اينو ولش كن تكليفش روشنه ، خودت برو بالا
علي : مگه من گرفتمش كه ولش كنم
- لوس ، بي مزه ، رضا در و باز كن ديگهرضا در نزديك علي و يه چيزي بهش گفت ، علي خنديد و گفت : خوب از اول مي گفتي و از در رفت بالا ، همين كه در باز شد رضا دويد سمت دستشويي تو حياط ، ما هم رفتيم زير درخت ليمو نشستيم.
- آخيش دنياي رها و آزاد چقدر قشنگه ، رها از هر گونه فشار ع....
پريدم تو حرفش : بسه عالم و آدم فهميدن روت فشار بوده ، بي ادب
- من كه چيزي نگفتم ، فقط گفتم دنيايي رها چقدر قشنگه
- دنيايي رها كه هميشه قشنگه
- اويي دو پهلو حرف نزن ، من غيرت دارما
- چرا اين سعيد نيومد ، دارم از گرما ميميرم
- بلند شدم رفتم سمت شير آب و صورتمو شستم و آب خوردم
رضا : رها آب گرم نخور مريض ميشي
- خوب تشنمه چيكار كنم؟
اومدم باز زير سايه نشستم ، علي : بذار برسه خونه ، دارم واسش ، چقدر گرمه
- همنجور كه داشت لباسش رو در ميورد از جاش بلند شد و گفت : آخه به قول بندري ها خرما پزونه ، الان وقتي هست كه خرما ها ميرسن بعدم رفت سرش رو كرد زير شير آب
- كاشكي ماشين رو نداده بودي
- بابام گفته بود حتما بدم سرويس ، آخه ميخواد با ماشين بياد تا تهران
بابام ديسك گردن داشت كه ناديده گرفته بودش و الان به نخاعش فشار زيادي اومده بود طوري كه انگشتايي دست چپش بي حس شده بود و قرار بود بره تهران عمل كنه
- شما هم مياييد تهران؟
- نه من كه همين چند روزم بزور مرخصي گرفتم ، بعد يه آهي كشيد و گفت كي تموم ميشه راحت شيم ، رها هم ميمونه خونه دايي مهرداد
- ببين چطوري آه ميكشه ، رضا جون هر كي ندونه فكر ميكنه چه سختي اي ميكشه
- نه پس فكر كردي آسونه ، بخدا هر ساعتش
- يه ثانيه ميگذره
- بسه الان دعواتون ميشه ، رها تو چرا نميايي؟
- كي گفته نميام ، من صد در صد ميام
- نخير بابا گفته ميموني خونه دايي ، بعد مسخره ام كرد
- عمرا بمونم من ميرم
- خوب بابا برو ، البته اگه بردند ، اي خاك تو سرم كه نيومد
نيم ساعت بعد سعيد اومدرضا عصباني : معلومه كدوم گوري هستي؟دو ساعته پشت دريم
سعيد : اه سلام ، خوبم شما چطوريد؟
رضا : سعيد الان من اصلا شوخي ندارم
- خوب ميرفتيد داخل ، منكه كليد واستون گذاشتم
بعد اومد از تو جا كفش من تو جاكفشي كليد و در اورد و تو هوا تكون داد
- خوب يه نشونه اي چيزي ميذاشتي ، مگه ما كف دستمون رو بو كرده بوديم كه كليد اونجاست
سعيد : تو خونه ما هركي ميره بيرون ، كليد و تو كفش ميذاره
- اينجا كه خونه شما نيست شازده
سعيد : سلام رها جون ، كنكورو خوب دادي؟
- عليك سلام ، خوب بود
- خوب خدارو شكر ، نمي دوني از وقتي رفتي مثل مرغ سر كنه تو خونه را رفتم و دعا خوندم ، دعا خوندم و راه رفتم ، خلاصه ديدم نمي تونم تو خونه بمونم رفتم سيد مظفر نميدوني چقدر اشك ريختم واست ، همه دلشون واسم سوخته بود ، بجان خودت كه واسم عزيزه همش واسه تو دعا كردم
- جون خودت بچه پررو
- خوب بجون عمه هام كه واسم عزيزن
- زهر مار ، درو باز كن هلاك شديم
رها جون پاشو كارت دارم
- اه سعيد تو رو خدا ولم كنم بذار دو دقيقه بخوابم
- پا شو كارت دارم آخه من كه بغير از تو ديگه خواهري ندارم ، جون من پاشوبلند شدم هان چيه؟
- رضا اينا ميخوان ساعت 7 حركت كنن
- اينو كه خودمم ميدونم
- رها جون ميشه بري مخشون رو بزني كه فردا صبح بريم؟
- مگه خرم ، واسه چي فردا بريم؟- خوب من كار دارم ، علي ميگه بخاطر تو ميخوان امروز برن
- آهان خوب ، حالا چيكار داري؟در ضمن بايد راستش رو بگيي وگرنه همين امروز ميريم
- من بايد برم بازار ، خريد دارم
- دروغگو ، مگه يزد بازار نداره ؟اونجا خريد كن
- نه به خدا راس ميگم ، حتما هم بايد اينجا بگيرم ، آخه قول دادم بهش
- به كي؟
- دختر مگه تو فضولي؟ واي ببخشيد قول ميدي به كسي نگي؟ چرا چپ چپ نگاه ميكني؟ خوب واسه الناز و فاطمه دختر دايي هام رو ميگفت
- آره جون خودت ، از كي تا حالا اون دو تا عزيز شدن ؟كه واسشون سوغاتي ميخواي بگيري
دوباره تو جام خوابيدم
- خوب واسه دوستام
- دخترن آره؟ سرش رو تكون داد
- خاك تو سرت نكنن الهي ، اومدي اينجا التماس كه بمونيم تا تو بري بازار واسه دوس دخترات سوغاتي بگيري
- رها جون تو رو خدا
- نه
- باهام قهر ميكننا
به درك
- رها ، جون اوني كه دوسش داري
- من هيچكي رو دوس ندارم
- پس جون اوني كه خيلي دوست داره
- چرت و پرت نگو من خر نميشم
- رها همه اميد من به توه ، رها من يكيشون رو خيلي دوس دارم
سريع بلند شدم اسمش چيه؟
هستي
- يعني ميخواي باهاش ازدواج كني؟
نه
اه خودت گفتي دوسش داري؟
دوسش دارم عاشقش كه نيستم
بيچاره دخترايي كه گول تورو ميخورن ، خيلي بد ذاتي ميدونستي؟
ول كن حالا ميگي يا نه؟
چي ميخواي بگيري؟
دخترا چي دوس دارن؟ لوازم آرايش ديگه
ببين من يه نو شو دارم ميخواي بهت ميدم واسه خودم بعد ميگيرم
ماركش چيه؟ خوبه؟
نگاش كردم
حتما خوبه؟حالا كوش؟
بلند شدم ست آرايش رو بهش دادم ، خوب دستت درد نكنه
كجا آقا؟پولش
رها من تو كه نداريم
اتفاقا داريم خيلي هم داريم ، 67 تومن گرفتمش
چي؟ 67 هزار تومن
نه تك تومني ، زود باش بده
واي رها تو واقعا 67 تومن پول اينو دادي؟
نه ندادم ، آقاه عاشق چشم و ابروم بود مفتي داد
خوب بابا الان بهت ميدم ، ببين رها به كسي چيزي نگي ها
باشه حالا برو بيرون
سعيد رفت بيرون اما من هر كاري كردم ديگه خوابم نبرد بلند شدم وسايلم رو جمع كردم تو راه من سعيد عقب نشسته
بوديم كه انقدر سعيد سربه سرم گذاشت و اذيتم كرد كه علي اومد پشت نشست
علي - واسه هستي چي خريدي؟
- يه ست آرايشي ، 70 تومن
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#3
Posted: 21 Aug 2012 20:59
- ديوونه اي بخدا كي واسه دوس دخترش 70 هزار تومن وسيله آرايشي ميگيره
- سعيد تو بمن گفتي به هيشكي نگم همه كه ميدونن ، تازه 67 تومن نه 70
از بس من ساده ام همه فهميدن مثلا اين رضايي ابليس و ببين كي فكر ميكنه دوس دختر داشته باشه
- رضا تو هم
- نه بابا چرت و پرت ميگه
سعيد : پس فاطمه دختر همسايتون كي بود ، نكنه دوست من بود خبر نداشتم
واي فاطمه همون ، دختر وحشيه
- آره خود خودشه
- بسه ديگه ، رها اگه بفهمم به مامان يا ريما چيزي گفتي بخدا
- برو حالا فكر ميكنه كيه ، يا اون دختره آش دهن سوزي بوده
رفتم تو فكر يعني رضا عاشقش بوده يا مثله سعيد فقط دوسش داشته؟بيچاره چي كشيده وقتي فاطمه عروسي كرد ، نه خدارو شكركه عروس شد وگرنه بدبخت بودما ، نكه از من خيلي خوشش ميومد خدايا هزار مرتبه شكرت زياد بهش فكر نكن يا خودش مياد يا نامه اش
، رضا از تو آينه نگام كرد : به چي فكر ميكردي؟
- هيچي داشتم آهنگ گوش ميكردم
- اونوقت آهنگه چي ميخوند
واي خدايا چي ميخوند با بيخيالي گفتم : همون چرت و پرتاي قديم ، در مورد عشق و عاشقي
علي : تو به عشق و عاشقي ميگي چرت و پرت؟ عاشق نشدي كه بدوني اصلا هم چرت نيست
- چرا چرته ، مگه خلم عاشق شم كه از كارو زندگي بيوفتم همين مينا.....
واي چه گندي زدم
رضا : همين مينا چي؟
- همين مينا هم نظر منو قبول داره
رضا : مطمئني ميخواستي همينوبگي؟
- آره بعد چشام و بستم كه يعني ميخوام بخوابم نزديك بود مينا رو لو بدم در اصل ميخواستم بگم همين ميناي عاشق كارش شده ازصبح تا شب گريه تازه يه درسشم افتاده بخاطره اون پسره كيوان
سعيد چرا اينقدر آرومه ، حتما داره يه كاري ميكنه سريع چشام رو باز كردم داشت اس ام اس بازي ميكرد
علي : فكر كردم خوابت مياد
- نه داشتم فكر ميكردم كه چرا سعيد اينقدر آرومه
- چون تمركز كردم دارم مخ دوس دخترم رو ميزنم
رضا : سعيد جلوي رها اينقدر چرت و پرت نگو ، اينجوري پيش بري دو روز ديگه جواب سلامتم نميده ها ، از ما گفتن
سعيد : آهان......... بچه ها واسه شنبه هفته ديگه دعوتمون كرد مياييد ديگه؟
رضا با علي با هم گفتن : نه
سعيد : علي زود باش موهاي رضا رو بكش
- چيكار كنم
- ديوونه بكش ديگه ، والله زن اون از زن تو خوشگل تر ميشه ها زود باش
- اينا همش خرافاته
- نخير راست راسته ، درسته رها؟
- نه
- دستت درد نكنه رها ، اينه جواب اون همه خوبي كه بهت كردم هان؟
- سعيد تو رو خدا حوصله ندارم ،
رضا : ديدي گفتم حالا تحويل بگير
سعيد : به من چه دخترا خودشون دنبال من ميوفتن
علي : آره به يكي بگو كه تو رو نشناسهسعيد : دار..........
رضا : تقصير اين سعيد بود ، زن دايي خدا صبرت بده ، اين چه بچه ايه ، جوزم رفته تو باغ مردم ، بيرونم نمياد آخر سرم صاحبش رسيد حالش و گرفت
زن دايي نسرين : چيكارش كنم رضا جون حالا صاحب باغ چيكارش كرد؟
- هيچي بابا يه خرده باهاش دعوا كرد ما هم پادرميوني كرديم البته بعنوان رهگذرا والله همه كتك خورده بوديم
دايي بهرام : خدا پدر مادر يارو رو بيامورزه كاشكي زده بودش
- اه بهرام به بچه چيزي نگو
- كجاي اين بچه هست؟البته به غير از عقلش
مامان جون : بسه : رها جون كنكور چطور بود؟ قبول ميشي
- فكر كنم قبول شم
- سعيد : حالا اگه نشيم زياد فرقي نمي كنه ، تنها تفاوتش تو اينه كه با فوق ديپلم پوشك بچه ات رو عوض ميكني يا ك...
مامان جون : سعيد كسي از تو نظري پرسيد كه حرف ميزني؟
آقا جون : دفه آخرت باشه رها رو اذيت كنيا
آخيش جيگرم حال اومد پسره پررو ، خوشم اومد حالت گرفته شد ، واي چقدر من مامان جون و آقاجون رو دوس دارم سعيد ساكت نشسته بود واسش زبونم و در آوردم ، كه با چشم وابرو واسم خط و نشون كشيد كه حالمو ميگيره من به آقا جون اشاره كرد
آقاجون : اينقدر واسه هم خط ونشون نكشيد پاشيد بريد بخوابيد كه فردا هزار تا كار داريد
- شب بخير
با صدايي زنگ موبايل از خواب بلند شدم ، موبايل ريما بود
ريما موبايلت
پاشو داد نزن تو اين شغالستون صدا به صدا نميرسه بچه
سعيد بود
- بي ادب شغال خودتي ، برو ريما رو صدا كن ،
- بده به من بهش بدم
گوشي رو بهش دادم كه برداشت و جواب داد
- بله سلام شاه داماد
- مرسي
- آره هستش ، فقط نمي تونه الان صحبت كنه
- باشه خداحافظ
- ديوونه بهش چي گفتي؟
- خيلي پررو شده بود راه و بيراه زنگ ميزنه به ريما
سلام ريما جون من الان يه ليوان آب خوردم ، الو ريما من الان تو حياطم ، عزيزم نيم ساعت ديگه ميرم حموم ، ريما جون من الان رو.........استغفرالله خجالتم نميكشه يكي بايد جلوشو بگيره ديگه ، منم حالشو گرفتم
- ريما بفهمه شهاب و مسخره كردي تك تك گيساتو ميكنه
- اين كارا جيگر ميخواد ، هان اومدم بيدارت كنم زود باش همه ميخوان برن خونه عمو ، تازه مامان جونم باهات كار داره
- برو بيرون الان ميام
- رها به ريما نگي شهابو مسخره كردما
- روش فكر ميكنم ببينم چي ميشه ، حالا هم برو بيرون
سلام مامان جون خوشگل و نازو ملوس خودم
سلام مادر
مامان اينا كجان؟
رفتن خونه ي مهرداد ، ببين رها من و آقاجونت قراره آخره هفته بريم مشهد ، ما مانت ميگفت قراره خونه ي مهرداد بموني تا اونا برن تهران ، ميگم اگه دوس نداري بموني واست بليط بگيريم تو هم با ما بيايي مشهد چطوره؟
- من كه از خدامه بيام مشهد اونم با شما ولي من ميخوام با مامان اينا برم تهران ، خونه دايي هم نميمونم؟
بري تهران چيكار كني هان؟ بابات ميخواد عمل منه يعني مامانت اصلا خونه نيست بچه ها هم كه سر كارن ، ميخواي پيش كي بموني؟
ميرم خونه دايي بهرام ، زن دايي كه هست
اين دايي با اون دايي چه فرقي ميكنه؟ خوب اينجا بمون تا خيال مامان بابات راحت باشه يا با ما بيا مشهد هيچ فرقي نميكنن اما دايي مهرداد اينا هر تابستون ميرن مسافرت اگه من بمونم اونا نمي توننن برن ، مامان جون گلم ، با مامانم صحبت ميكني؟جون رها
- خوب برو خونه مامان فخري
- مامان فخري يه روزم منو نگه نميداره چه برسه به يه ماه
مامان فخري ، مامان بابام بود ، خيلي از جنس مونث خوشش نميومد و بين نوه ها فقط با فريد پسر عموم و رضا خوب بود.
- مامان جون به مامانم ميگي ديگه؟- باشه
از جام پاشدم كه برم : راستي رها
- بله
- يه چيزي ميگم ناراحت نشي ها ، زياد با سعيد اينا اين و اونو نرو
- وا مامان جون ، سعيد داداشمه
- ما ميدونيم سعيد محرمته ، مردم كه نميدونن واست حرف در ميارن
- مامان جون ساده ايا ، همين مردم آمار دندوناي منو دارن چه برسه به اين
- بچه من يه چيزي ميدونم كه ميگم ، با من كل كل نكن وقتي يه چيزي ميگم بگو چشم ، حالا هم برو به كارات برس با حرص گفتم : چشم
از تو اتاقم داد زدم : مامان جون
بله؟
سعيد كجاست؟
مامان جون سريع اومد تو اتاقم : من همين الان به تو چي گفتم هان؟
اينجا كه غريبه نيستش؟
با رضا اينا خونه ي ماست
من شب خونه شما ميخوابم
نه ، همه ي پسرا اونجان
خوب باشن غريبه كه نيستن
رها تو ديگه بزرگ شدي نبايد زياد با پسرا باشي
خوب با كي باشم؟ شما بگو من برم با اونا
سايه و فاطمه
اونا 8 سال از من بزرگترن ، تازه ازدواجم كردن ، اصلا چطور تا پارسال دونبال سعيد اينا بودم عيب نداشت امسال عيب دار شده؟
تو بر خودتو تو اينه ببين ، مي فهمي چرا عيب داره ، دختر تو ديگه بزرگ شدي ، فردا پس فردا ......
پريدم تو حرفش : ازدواج مي كني ، واست حرف در ميارن ، خونواده شوهرت بهت چيزي ميگن .... انقدر مامانم گفته حفظ شدم
خوبه مامانت بهت ميگه و عمل نمي كني
خوب من چيكار كنم ؟
مثه يه خانم رفتار كن ، امشبم خونه خودتون ميموني
مهموني دايي اصلا بهم خوش نگذشت ، كل روز كنار ريما اينا نشسته بودم ، به حرفاي اونا در مورد غذا و خونه داري و چرت وپرتاي ديگه گوش ميدادم ، رضا چند دفعه صدام كرد كه بيام تو گروه اونا ، اما من از نگاه هاي مامان جون ميترسيدم ، موقع خداحافظي ريما گفت : مامان من امشب اينجا بمونم؟
من گفتم : نه ريما واست حرف در ميارن ، فردا فاميلاي شوهرت ميگن دختره شب .....
مامان : رها منو مسخره ميكني؟
نه دارم نصيحتش ميكنم.
بادستاي نازتون و اينارو بزنين
مامان جون : نه ريما جون بهتره بري خونه ي خودتون
فاطمه و سايه هم شروع كردن التماس كردن بالاخره مامان رضايت داد كه ريما بمونه : رها خوب تو هم بمون ديگه ، بابام بود ، با اين حرف بابام نزديك بود از خوشحالي ذوق مرگ بشم.تو حياط فرش پهن كرديمو همه نشستيم ، باز دو گروه شديم ، يه گروه منو رضا و سعيد ، علي ، سيامك و سياوش( پسراي دايي مهرداد) و عارف پسر خالم يه گروهم ريما و سايه و فاطمه ، مژده زن سياوش و مهتا زن عارف سعيد : رها امروز چرا پكر بودي؟
نبودم
دروغ نگو
خصوصي بود
نكنه عاشق شدي؟
چپ چپ نگاش كردم
فهميدم ، عاشق شدي ، ببين چشاتم چپ شده
عارف : سعيد ببين رها اعصاب مصاب نداره كتك ميخوري ها
كي ؟ اين جوجه منو بزنه؟ عمرا
سعيد سر به سر من نزار ، بخدا جوري ميزنمت كه تا شعاع سيصد كيلومتريت خون بپاشه ها؟
واي نگو ترسيدم
رضا : بچه ها اين دوتا رو ول منيد بيايد پاستور بازي؟واي يعني علي از من...... نه واي يهو چي شد؟ واي ....
رها كجايي؟ بيا بايد بري قرآن بخوني
صدايي مامان جون بود ، رسم داشتن سر سفره عقد ، كوچكترين عضو خونواده بره قرآن بخونه واسه خوشبختي عروس دوماد دعا كنه ، كوچكترين هم فعلا من بودم ،
اومدم ، بذاريد برم وضو بگيرم رفتم تو اتاق شروع كردم قرآن خوندن يكي اومد تو اتاق بدون اينكه سرم رو بلند كنم
گفتم : گم شو بيرون تا آقا جون رو صدا نزدم
- آفرين از كجا فهميدي منم؟
- سعيد برو بيرون
قهري؟
محلش ندادم : خواهري بخدا نميخواستم اين جوري بشه
آقا جون ، آقا جون
الكي دا د نزن آقا جون نيست
با حرص نگاش كردم : رهايي غلط كردم ، چيز خوردم
نوش جونت
بي تربيت ، اگه به عمه نگفتم
خيلي پررويي شروع كردم بقيه قرآنم خوندن
رها واسه منم دعا ميكني؟
آره يه دفعه موقع عقد آرش واست دعا كردم ، ميدوني چه دعايي كردم؟ دعا كردم بميري
راس گفتنا به دعايي گربه كوره بارون نميباره ، پاشو خودم جات بشينم
هه نكنه دعاهايي تو ميگيره؟
آره پس چي فكر كردي ؟يه دعاي در حق علي كردم كه كم كم داره اجرا ميشه؟
چي؟
شرمنده دعاش خصوصي بود
پاشدم كه برم : خصوصي بود اما به تو هم ربط داره ، ميدوني دعا كردم بلايي سرش بياد كه روزي صد بار آرزوي مرگ كنه
واي يعني الان بلايي سرش اومده ، كه ميگي داره عملي ميشه؟
آره عاشق شده
ته دلم خالي شد ، صدايي سعيد تو سرم تكرار ميشد : عاشق شده ، واي يعني كيه ، حالا من چيكار كنم ، واي....... واي وكوفت ، خودتو جمع كن ديوونه ، علي هم مثه بقيه ، چه فرقي مينكه با سياو........ نه
خودمو جمع و جور كردم : چه خوب ، پس يه عروسيه ديگه افتاديم
آره ، اما بيچاره چه جوري ميخواد يه عمر باهاش زندگي كنه؟
مگه كيه؟
اه بهت نگفتم ، فكر كردم گفتم
نه نگفتي ، حالا كيه؟
يه دختر لوسه از خودراضي ، اتفاقا تو هم ميشناسيش
من ؟
آره اتفاقا همش با توه
با منه؟ دوستم زهرا
نوچ
مينا؟
نه
سعيد سركارم نذار ديگه ، اصلا نخواستم الان ميرم از خودش ميپرسم
اومدم برم بيرون كه دستمو گرفت : وايسا خودم بهت ميگم
خوب اسمش رو بگو
يه دختر...
پريدم وسط حرفش : اه راس ميگي؟ دختره؟ من فكر كردم پسره
برو عمه ات رو مسخره كن ، اصلا نميگم ، برو از خودش بپرس
عمه ام مسخره خدايي هست در ضمن به درك ، ميرم از خودش مي پرسم
چه جالب درست مثل عمه هاي من
پريدم سمتش : اگه به مامانم وخاله نگفتم از اتاق اومدم بيرون ، اما هرچي گشتم علي رو پيدا نكردم
گشتم نبود ، نگرد نيست ، علي با بابات رفتن گلا رو بگيرن
حالا كي گفته من دونبال علي بودم
كسي نگفته ، خودم ميشناسمت ، ميدونم داري از فضولي ميميري
من؟ واسه چي؟ آخرش كه ميفهمم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#4
Posted: 21 Aug 2012 21:01
چرا آخرش ؟بيا بهت بگم
سريع رفتم طرفش
ديدي گفتم فضولي ، خوب جوش نيار ، علي عاشق.......... رها حالت خوبه؟
كوفت اصلا نخواستم
دويدم سمت باغ
رها وايسا ، رها........
همونجور كه ميرفتم گفتم سعيد من هزار تا كار دارم مثل تو بيكار كه نيستم اومد دونبالم : رها علي از تو خوشش اومده ، نه خوشش نيومده عاشقت شده
مات وايسادم و نگاش كردم بعد از چند لحظه گفتم : شوخي ميكني؟
نه به جون مامان و بابام
يعني واق...
بچه باز تو از جون من مايه گذاشتي؟ رها جون بدو برو خونه مامان بزرگت ، كارت داره
چيكارم داره زن دايي؟
نمي دونم فقط زود باش
زود حاضر شدم داشتم ميدويدم كه دم در خوردم به علي
پررو پررو گفتم : حواست كجاست؟ دستم له شد
خنديد و گفت : ببخشيد داشتم مي دويدم ، خوردم بهت
سرم اوردم بالا : خواهش مي...... واي من بايد برم
كجا؟ ميرسونمت
نه نه خودم ميرم خداحافظ
شروع كردم دويدن ، جلوي در فريد پسر عموم روديدم : س...لام
عليك سلام رها خانم خوبي؟
يه نفس عميق كشيدم : آ..ره
چرا نفس نفس ميزني؟
چون ... دو..يدم
چرا دويدي؟
نمي ...دونم ، ما..ما
حرف نزن ، نفس عميق بكش ، بعد از چند لحظه گفتم : تو چرا اينجايي؟ نميري كمك بابام اينا
داشتم ميرفتم اما مامان بزرگ گفت تو داري ميايي بخاطر همين موندم
واسه چي؟
خوب دلم واسه دختر عموم تنگ شده بود
آهان ، منم همينطور ، حالا بگو چيكارم داري كه منتظرم بودي؟
هيچي
فريد ؟
خوب راستش ... چه جوري بگم
فريد زود باش كار دارم ، راحت باش
ببين رها من يه شماره رو ميگيرم ميدم به تو بگو با نازنين كار دارم ، باشه؟
چي ميدوني زن عمو بفمه چيكارم ميكنه؟ زنده زنده خاكم ميكنه ، يا مامان بزرگ
بخاطر همين به تو گفتم ديگه ، قبلا وقتي گير مي كردم به ريما ميگفتم
خوب بگير
سريع شماره رو گرفت داد دستم : بگو با نازنين كار دارم باشه؟
خوب
الو سلام ببخشيد مزاحم شدم ، نازنين خانم هستن؟ مرسي ، من ؟ رها هستم
گوشيو دادم دست فريد : بيا ديوونه
مرسي
سلام مامان فخري
سلام ، چه عجب رها خانم ، يه وقت سري به ما نزني ها ، الهي بميرم واسه ات مادر ، تو هم تقصيري نداري ، هم اش زير سر اون پريدم تو حرفش : واي مامان فخري چقدر دلم واست تنگ شده بود دل من همين طور مادر ، نذاشتن بياي منو ببيني؟
شروع كرد گريه كردن مامان فخري از مامان جون خيلي بدش ميومد و هر وقت ميرفتيم ديدنش يه ساعت بازاراشك و آه راه مينداخت و به مامان جون چيزي ميگفت كه نميزاره ما بريم ديدنش ، اما كافي بود بهش بگي كه شب پيشش ميموني ، كاري مي كرد كه اون شب كه هيچي تا يه هفته خونش نري
الانم تازه شروع كرده بود اومدم كاري كنم كه زود برم : مامان فخري من در خدمتم ، كاري باهام داشتيد؟
نكنه اون ... استغفرالله گفته زود بيايي؟ باز شروع كرد
تو دلم : بميري رها ، اينكه بدتر شد ، يه خرده نگاش كردم ، اصلا گريه نميكرد فقط صداش رو در مياورد ، حيف كه مامانم گفته باهات كل كل نكنم والله حالتو ميگرفتم
بيا مادر ، اينا رو بگير بده به مامانت ؛ زود برو ميترسم دعوات كنن
چقدر سنگينه ، چي هستش؟
يه خرده خرت و پرت
تو دلم : چه توضيح مفصليخوب من برم ديگه ، كاري نداريد؟
نه مادر
پس خداحافظ
راستي رها چرا آرايشگاه نرفتي؟
الان ميرم
باشه برو
خداحافظ
اه رها كجا ميري؟
كار دارم بايد برم
خوب وايسا برسونمت
نه خود....
فريد جون مادر ، مگه قرار نبود بري دونبال عمه ات ، برو ديگه ، رها خودش ميره
آره خودم ميرم
تو دلم : بيچاره فريد ، حق نداره بدون اجازه شون آب بخوره ، كوفتي فكر كرده فريد منو برسونه چي ميشه؟ديوونه هستا
سر كوچه خونه مامان جون بودم ، چقدر از اين كوچه باغ خوشم ميومد ، اما الان اصلا ، چون كمرم داشت مي شكست سلام مادر
سلام بي مزه
اه رها تويي؟ بجان خودت فكر كردم يه پيرزن هستش ، گفتم بيام كمكش كنم
جون خودت پررو
جون خودم ، دروغ كه نگفتم ، فعلا باي
اه سعيد كجا ، مگه نگفتي ميخواي كمك كني؟
كمك پيرزنه نه تو
لوس نشو بيا ، ساك دستي رو دادم به سعيد : واي چه سنگينه ، واسه همين كمر شكن شده بودي
سعيد
منظورم اينه كه كمرت خم شده بود ، راستي رها ، تو حالت خوبه؟
آره ، واسه چي؟
همينجوري ، رها خوشحالي كه يكي خر شده . از تو خوشش اومده؟
گم شو ديوونه
آره فحش بده ، من كه ميدونم تو دلت قند آب شده ، اونم نه حبه يه كله قند
سعيد دلت خيلي كتك ميخوادا
از شوخي گذشته ، بهش چي بگم؟
به كي؟
خودتو به اون راه نزن ، همون بخت برگشته ديوونه
هيچي
هيچي؟ يعني نه؟ يعني دوسش نداري؟ چرا؟
نه ، دوسش دارم اما بعنوان پسرخاله
خوب پس دوسش داري
آره گفتم ولي پسرخاله
خوب چه فرقي داره؟ اونم اول اينجوري بوده ، بعد يه شب خوابيده ديگه نميدونم سرش جايي خورد ، چيز خورش كردن ، والله نميدونم چي شد ، صبح بلند شده ديده عاشقت شده ، به همين سادگي از خداشم باشه كه من دوسش داشته
باشم از خداش كه هست ، بهت گفتم كه نميدون....
باز داشت چرت و پرت ميگفت ، سريع ساكو ازش گرفتم : فعلاخاله اينا از آرايشگاه اومده بودن : بدو رها برو آماده شو
واي من چيكار كنم؟
مهتا برو كمك رها
باشه مامان
آرايشم تموم شد : مهتا موهام رو چيكار كنم؟كاشكي كوتاشون كرده بودم
نگران نباش الان درستش ميكنيم ، موهاتو باز كن
واي رها موهات چه بلنده
يعني نميشه كاريش كني؟
نه خيلي خوشگله ، فكر كنم تو فاميل فقط موهايي تو صافه ، درسته ؟
آره ، اما من از موهاي فر خوشم مياد
ميخواي فرش كنم؟
اين همه مورو فر كني؟
آره نترس وقت داريم بعد شروع كرد به فر كردن
واي رها چه خوشگل شدي؟
واقعا خوب شدم؟
آره عزيزم
دروغ ميگه ، سايه تو خجالت نميكشي بچه رو سر كار ميزاري؟
سايه : زن عمو يه چيزي بهش ميگما
شما دو تا چيز بگو ، كيو ميترسوني؟
رفتم تو آشپزخونه : مامان خوب شدم؟
آره خيلي ، كي آرايشت كرد؟
مهتا
دستش درد نكنه ، خيلي خوشگل شدي
اه عمه از شما انتظار نداشتم ، چرا دروغ ميگي؟ نه رها جون اصلا خوشگل نشدي ، بعد يه خرده نگام كرد : به نظرم قابل
تحملي
- كسي نظ............
سعيد سر به سر مخملم نزار
آقا جون بود
- به جون مامانم من سربه سرش نذاشتم
- بچه الكي قسم نخور ، خودم شنيدم
- بخدا اگه من از 2 كيلومتري گربه تون رد شده باشم
پريدم طرفش كه گفت : اه ، تو چته؟ ديوونه
گربه خودتي؟ بيشعور
- واي شرمنده ، آخه آقا جون گفت مخملم منم گفتم شايد اسم گربه اش باشه
- آقا جون كه گربه نداره
- گفتم شايد خريده باشه ، پيري هست و معركه گيري
آقا جون همونطور كه ميخنديد زد پشت كمرش : برو پسر جون ، برو تا كار دست خودت ندادي
- چشم ، شما جون بخواه
به نظرم ريما اصلا خوشگل نشده بود ، خيلي تغيير كرده بود و من اصلا از قيافش خوشم نميومد
تنها يه گوشه نشسته بودم كه سيامك اومد پيشم : ناراحتي؟
نه واسه چي؟
چون ريما داره عروس ميشه
تو حالت خوبه؟ خوب عروس بشه ، همه يه روزي ازدواج ميكنن
آره راس ميگي ، خيلي خوشگل شده ، نه؟
راستش نه ، من اصلا از خوشم نيومد
وا ، اين كه خيلي خوشگل شده ، مثه تو
آره من كه خيلي ، از من ساده تر اينجا كسي نيست كه
ولي خيلي خوشگل شدي ، البته خوشگل تر ،
سعيد كجاست؟
دقيقا نمي دونم اما هر جا دختر بيشتر باشه سعيدم هم همون جاست
آهان فهميدم
رها چيزي بگم؟
بگو
علي خيلي دوست داره ، خيلي زياد ، خيلي وقته
مگه تو هم ميدونستي؟
آره ، همه فهميده بودن ، سياوش به من گفته بود
آهان ، بسه ، بيا بريم ، دارن چپ چپ نگامون ميكنن
تازه نشسته بوديم كه سعيد اومد : به به رها خانم ، پاشو ببينم ، نا سلامتي خواهر عروسي ، پاشو بريم وسط اذيت نكن سعيد
پاشو ببينم
تو كه ميدوني من بلد نيستم برقصم چرا گير ميدي؟
پاشو كاري كه نداره ، زود باش آهنگ تموم ميشه ها
زل زدم بهش
چيه خوشگل نديدي؟
هنوزم نميبينم
خوب كوري ديگه ، والله آدم به اين خوشگلي رو ميديدي
سعيد جون من اذيت نكن
خوب؟ فقط به خاطر اينكه جون خواهريم رو قسم دادي ها
مرسي
لباست چه خوشگله ، مدل لباس عرباس ، خريديش
نه خاله دوستم واسم دوخته ، البته مدلشو مينا واسم پيدا كرد ، قرار بود آرايش خليجي هم بكنم كه صدقه سر بعضي ها كه ما اصلا نميشناسيمش نتونستم برم آرايشگاه
رهايي ، بخدا من نمي خواستم اونجوري بشه
عيب نداره ، من كه بخشيدمتپایان قسمت اول
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#5
Posted: 22 Aug 2012 07:25
قسمت ۲
از جام بلند شدم كه برم پيش مامان كه هنوز داشت گريه ميكرد كه سعيد گفت : قربون خواهرم برم من ، بخاطر همينه همه دوست دارن ، بخصوص بعضي ها و اشاره به علي كرد كه كنار بابام اينا نشسته بود و به ما نگاه ميكرد آره چيكار كنم ديگه ، بچه اي گفتم تو روحيه ات تاثير ميذاره باهات قهر باشم
ريما و شهاب همون شب رفتن ماه عسل ، بعد از رفتن اونا مامان و بابا شروع كردن گريه كردن و بقيه باهاشون حرف ميزدن ، من دور از همه رو زمين نشسته بودم و تو جمعيت دنبال علي ميگشتم ، يهو به خودم اومدم : واي رها چه مرگته؟ به تو چه کجاست؟ آدم باش
رها با توام؟
سعيد بود : آه تو كي اومدي؟
ميگم عمه چرا گريه ميكنه؟
واسه ريما
ريما؟ مگه چش شده؟
همين كه عروس شده ديگه
آهان ، خوب پس تو چرا گريه نميكني؟
چون گريه نداره
چي؟ گريه نداره؟ رها تو الان داغي؟نميفهمي؟ بي خواهر شدي رفت ، ديگه ميخواي واسه كي درد و دل كني ، شبها پهلوي كي ميخوابي؟ كي تو درسات كمك ميكنه؟ واي رها ديدي چي شد؟بي ريما شديم
سعيد اونقدر حرف زد كه منم شروع كردم گريه كردن
رها جون ، خاله تو چرا گريه ميكني؟ پاشو گلم ، گريه كه نداره
اتفاقا عمه منم يه ساعته اينارو بهش ميگم اما گوش كه نميكنه
تو غلط كردي؟ كار ، كار توه ، اين كه آروم بود تواومدي پيشش ، شروع كرد گريه كردن
علي بود : رها پاشو برو صورت رو بشور ، به حرفايي اين ديوونه هم گوش نده
بشكنه اين دست كه نمك نداره ، ديوونه من كمكش كردم كه خودشو خالي كنه ، تا فردا پس فردا افسردگي نگيره
بعد خنديد : تازه داشتم راهو واست باز ميكردم ، الان تو بايد ميومدي با رها حرف ميزدي و نازشو ميكشيدي تا آروم شه نه بيايي بگي رها پاشو برو صورتتو بشور ، از من گفتن اينجوري پيش بري اين تا آخر عمرش ميگه تو رو بعنوان پسرخاله دوس داره ، البته دخترا از اين عشوه خركيا زياد ميان
بعد از جاش بلند شد و به من كه گريه ام يادم رفته بودو مات بهش نگاه ميكردم نگاه كرد : در ضمن رها جون اين عشوه ها واسه زماني بود كه قحطي شوهر نبود نه الان بعدم رفت
سريع از جام بلند شدم : من برم لباسامو عوض كنم
رها بمون كارت دارم
سر جام نشستم و سرم رو انداختم پايين : بله
رها ميخواستم بگم ... خيلي... ..امشب خوشگل شده بودي بعد يه نفس عميق كشيد
نزديك بود بهش بگم خوشگل بودم كه سريع خودمو جمع و جور كردم : مرسي
ديدم هيچ حرفي نميزنه از جام بلند شدم : با اجاز.....
سريع گفت : مي دونم كه سعيد بهت گفته كه من دوستت دارم
تند سرجام نشستم
يعني چند ساله كه دوست دارم اما من همه اش منتظر يه فرصت بودم كه بهت بگم ، همون روزاي اول سعيد و رضا فهميدن ، ميگفتن رفتارم تابلو شده ، ديگه سر به سرت نمي ذاشتم ، اذيتت نمي كردم ، هر جا ميخواستيم بريم اينقدر منت سعيد و ميكشيدم كه تو هم با ما بيايي ، فكر ميكردم تو هم ميفهمي ، آخه سعيد گفته بود دخترا تو اين چيزا خيلي تيز هستن ، اما تو نفهميدي اصلا تو اين فازا نبودي ، نمي دوني چي ميكشيدم وقتي در مورد عشق و عاشقي حرف ميزديم و تو ميگفتي كه دروغه و اصلا اعتقادي بهش نداشتي چقدر سعي كردم متقاعدت كنم اما تو حرف خودت رو ميزدي بخاطر همين ميترسيدم بهت بگم الانم كه مي بيني بهت گفتم بخاطر اينه كه همه فهميدن
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#6
Posted: 22 Aug 2012 07:26
بخاطر همين مامان جون بهت سخت گرفته بود كه با ما نيايي بيرون
بعد چند لحظه ساكت شد ، ديگه داشت اعصابم بهم ميريخت : رها من ازت انتظار ندارم كه عاشقم باشي فقط دوسم داشته باش همين ، اصلا هم واسم مهم نيست كه بعنوان پسرخاله دوسم داري ، تو فقط دوسم داشته باش بقيه اش با من بعد بلند شد رفت بيرون ، هنوز نشسته بودم و به حرفاش گوش ميكردم
رها چيه؟ ذوق مرگ شدي؟
رضا تو ميدونستي؟
آره ، اخه خيلي ضايع بود ، طرفداري تو ميكرد ، ديگه اذيتت نميكرد ، وقتي ميخواستيم بريم بيرون اگه تو بودي ميومد ، از همه مهمتر با دوس دختراش بهم زد
اون آخري خيلي مهم بود ؟
آره اصليش همون آخريه بود
پس چرا من نفهميدم ؟
از بس خل و نفهم بودي
اهان
رضا خنديد
رضا تو چي گفتي؟ هان
هيچي برو بخواب
رفتم تو اتاقم جلوي آينه وايسادم به حرفاي علي فكر ميكردم ، ياد بحثامون در مورد عشق و عاشقي افتادم ، ياد وقتايي كه حرف زور ميزدم و اون قبول ميكرد ، ياد تيكه هاي كه سعيد به علي مي انداخت : واي رها چقدر خنگول بودي ، چطور نفهميدي؟
رفتم بخوابم اما هر كاري كردم خوابم نمي برد ياد بچگيهامون افتادم ، چقدر لوس بودم و چقدر علي اذيتم ميكرد ، چقدر باهم لج بوديم ، اگه اون ميگفت ماست سفيده من صد در صد ميگفتم سياهه ، همه چقدر از دستمون حرص ميخوردن ، دشمني مون ادامه داشت تا همين دو سه سال پيش ، اما هر چي فكر كردم يادم نيومد از كي باهم خوب شديم فردا صبح با صداي زنگ گوشيم بلند شدم ، مطمئن بودم سعيد هست : چيه؟ امروز كه ديگه كار ندارم بزار بخوابم
عليك سلام رها خانم
اه سلام مينا تويي؟ فكر كردم اين سعيد ديوونه هست ، خوبي ، چه خبر؟
مرسي؛ هيچي ، خبرا كه ست شماست؟ عروسي چي شد؟
هيچي تموم شد
اه راس ميگي؟ اذيت نكن ، زود تند سريع بگو
چي بگم؟
همه چيو ، از اول تا آخر
همه رو واسش تعريف كردم
يعني تو آرايشگاه نرفتي؟
نه نرفتم ، مهتا درستم كرد ، خيلي خوب شده بودم
خاك تو سر اين سعيد با اين كاراش
ول كن اينا رو ، تو چه خبر؟ زهرا خوبه
ديشب باهم بوديم ، رفته بوديم به اصطلاح غروب دريا رو ببينيم اما اينقدر حرف زديم كه يادمون نرفت غروبو ببينيم اي كوفتتون نشه ، چطور وقتي من هستم از اين كارا نميكنيد؟ خوش گذشت
آره اونم چه خوشي ، از اول تا آخرش زهرا ناليد
واسه چي؟
واسه نخود چي ، رها تو چت شده ، زهرا هميشه واسه چي ميناله؟
آهان پسر عمومش
آره ميگفت اين دفعه ديگه حتمي هست ، بيچاره چقدر گريه كرد اما رها اين دختره يه چيزيش ميشه ها ، در اوج گريه و زاري بود كه گفت : فكر نكن من واسه خودم گريه ميكنما ، واسه تو و رها گريه مي كنم كه ترشيديت ، البته بيشتر واسه تو
اه پس زهرا نيم پر شد
چرا نيم پر؟ كلا پر
هنوز كه هيچي نشده ، ببين از شوخي گذشته چرا نميره به عسام بگه كه دوسش نداره؟
چه ميدونم ، به نظرم زهرا دوسش داره داره ناز ميكنه ، ببين به فكر لباس باش ديگه ، خدايا شكرت بعد از قرني داريم يه عروسي ميوفتيم
زياد دلتو خوش نكن ، اين صدمين باره كه گفته اين دفعه صد در صده
اينم يه حرفي ، پس هيچي ديگه
ناراحت نشو شايد يه عروسي ديگه افتادي
چي؟ رها نكنه آره؟
همه چيزو واسش تعريف كردم
ببين رها من بايد برم ، هزار تا كار دارم ، بايد برم به زهرا وندا بگم
نه به كسي نگيها ، من كه هنوز جواب ندادم
خوب بده
من نمي دونم چي بگم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#7
Posted: 22 Aug 2012 07:26
خاك تو سرت ، اون پسري كه من ديدم جاي برادرم خيلي خوب بود ، خوب بگو آره ديگه
من كه چي ازش نميدونم ، واي مينا دارم ديوونه ميشم
نمي دونم چي بگم گلم ، با مامانت صحبت كن
باشه اما من كه روم نميشه
مامانت الان حتما ميدونه ، خودش مياد پيشت غصه نخور
حالا كي غصه خورد؟
عمه من ، ببين رها از امروز گزارش لحظه به لحظه ميدي ، خوب كاري باري نداري؟
نه ، سلام برسون
تو هم هميدطور ، فعلا باي
خداحافظ
بلند شدم برم بيرون كه نگام به ساعت افتاد : دختره ي فضول ، ساعت 7 زنگ زده آمار بگيره ، يادم باشه بعدا حالشو بگيرم و دوباره خوابيدم
يكي بوسم كرد ، سريع چشامو باز كردم : اه رضا تويي؟
- پاشو تنبل خانم ، داداش گلت داره ميره ،
- كش و قوسي به بدنم دادم : واي يعني من تنها ميشم ، نميشه بيشتر بموني؟ دوباره مرخصي بگير
- نه نميشه ، پادگانه خونه خاله نيست ، در ضمن مگه سعيد مرده ، شير سهم منو خورده ، چشمش كور دندش نرم واست برادري كنه
- نه نخواستم ، تنها بمونم بهتر از اينه كه سر از تيمارستان در بيارم
- تو نخواه سعيد كه مياد دونبالت
- از بس بدبخت و ستاره سوخته ام من
- نه ديگه اينقدرا هم بد نيست ، فقط يه ريزه شوخه همين
- با تمسخر گفتم : آره ، فقط يه ريزه
- خوب بود يه داداش اخمو داشتي كه نميذاشت نفس بكشي؟ هان
- خودمو لوس كردم : نه خوب نبود ، اما كاشكي شبيه تو بود
- آهان ، پاشو منو سياه نكن
- اولا تو كه سياه هستي ، دوما سياه نكردم ، راستشو گفتم
- الهي قربون خواهر لوس و ننر و بچه ي خودم برم
- با اخم گفتم : الان مثلا من بايد ذوق كنم كه اينارو بهم گفتي؟آره
- مگه دروغ گفتم ، پاشو بيا منو ماچ كن كه ديرم شد ، بدو
- آره زود باش ، بيا منو ببوس كه ميخوام بقيه خوابمو برم ، بدو
- خيلي پررويي رها ، ميدونستي؟
- آره ميدونستم ، زود باش بوستو بكن ميخوام بخوابم
رضا جدي شد و گفت : رهايي هوايي مامانو خيلي داشته باش ، حرفاشو گوش بده ، كمكش كن ، باهاش كل كلم نكن ، باشه؟
- باشه چشم
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#8
Posted: 22 Aug 2012 07:26
- آفرين خواهر گلم ، حالا هم پاشو برو پيشش ، از وقتي از خواب پاشده داره گريه ميكنه ،
سريع لباسمو عوض كردمو رفتم پيش مامان : سلام مامان خوشگل خودم ، صبحت بخير
- سلام ، صبح تو هم بخير
- واي چه مامان اخمويي؟چي شده
- هيچي ، فقط حوصله ندارم ، كلي هم كار دارم
- خوب مگه رها مرده ، خودم كاراتو ميكنم ، شما برو استراحت كن
- دستت درد نكنه ، نه بايد وسايل رضا رو آماده كنم
بعد شروع كرد گريه كردن
- واه ، مامان چرا گريه ميكني؟
- بچه هام ازم دور شدن
- آهان منم برگ چغندر
- نه منظورم ريما و رضاست
- خوب رضا كه بقيه سربازيش و ميره و برميگرده پيشمون ، ريما هم كه خونه اش پيش خودمون هست پس واسه چي گريه ميكني؟
تو اين چيزا رو نميفهمي؟
- مامان ، دستت درد نكنه من نفهمم؟
- برو حوصله ندارم
- نميرم ، واسه چي حوصله نداري؟ نكنه ناراحتي ريما عروس شده هان؟نكنه دلت هوس ترشي كرده بود؟ اين كه غصه نداره خودم ميمونمو ميترشم خوبه مامان؟
- رها برو ، اصلا خودم كارامو ميكنم
- چرا عصباني شدي؟اينا همش فرضيه بود ، عصبانيت كه نداره ، دانشمندا هم اول فرضيه هاشون رو مطرح ميكردن بعد اثبات ...
- رهااااااا
- خوب رفتم چرا داد ميزني؟
سريع از آشپزخونه اومدم بيرون ، كه خوردم به رضا
- من به تو چي گفتم؟
- مگه چيكار كردم؟
- سعيد سريع از در اومد داخل : كي كيو كاري كرده هان؟ نه اين مهم نيست ، چيكار كرده اش مهمه ، زود تند سريع
رضا : زهر مار ، بي تربيت ، تو خجالت نميكشي؟
- منكه نبودم ، واسه چي خجالت بكشم ، يكي ديگه..
- رضا : سعيد اه از رها خجالت بكش
سعيد خنديد : باشه ، اما قول بده بعدا بهم بگي ، باشه؟
رضا چپ چپ نگاش كرد : داشتم چي ميگفتم؟
سعيد : تو هيچي ، رها ميگفت مگه چيكار كردم؟ واي رها تو كاري كردي؟ چيكار؟ خاك تو سرم شد ، دخترا هم بله؟
- بي تربيت بي شخصيت ، خجالت بكش
سعيد : واس...
- اصلامگه تو خونه زندگي نداري كه هي ميايي خونه ما؟هان
- خونه عمه ام هست دلم ميخواد بيام ، در ضمن خونه هم نداريم همه مثل شما نيستن كه همه جاي ايران خونه داشته باشن
- تا چشش حسودا در بياد
- انشالله در مياد تو غصه نخور
- من تو رو گفتم
- من؟ واسه چي؟ مگه خلم به مال خودم حسودي كنم
- مال خودت
- آره ، پس فكر كردي عاشق چشم و ابروتم كه واست برادري ميكنم؟ نخير
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#9
Posted: 22 Aug 2012 07:30
من و رضا با هم گفتيم : ديوونه
سعيد : رضا زود باش موهاي رها رو بكش بعد صداشو زنونه كرد : كه انشالله يه شوهر كچل و شكم گنده گيرش بياد
رضا خنديد : اگه كچلم نبود از دست رها كچل ميشه ، بيچاره جون مردم ، خدا بيامرزدش
سعيد هم شروع كرد خنديدن : آفرين خوشم اومد
داد زدم : سعيد ميزنم تو دهنت ها
- نگو ميترسم ، مگه مي توني؟
- مثل اينكه دو سال پيشو يادت رفته؟
- رضا : سعيد بگو غلط كردم ، والله كتك ميخوريا
- اون موقع غافلگير شدم
- اينو نگي چي بگي؟
دو سال قبل يه روز كه من اصلا حوصله نداشتم سعيد طبق معمول شروع كرد سربه سر من گذاشتن كه من توپيدم بهش و دعوامون شد ، يه دعوايي خيلي بد كه رضا و علي هم نمي تونستن ما رو جدا كنن ، سعيد منو هل داد و من خوردم زمين و پشت سر محكم خورد به ميز تلويزيون وخون پاشيد بيرون ، سعيد كه خيلي ترسيده بود دويد طرفم كه منم پامو گذاشتم جلوش و اونم خورد زمينو سر اونم شكست با اين تفاوت كه من پشت سرم بودو 6 تا بخيه خورد اما سعيد بالاي ابروش بودو 11 تا بخيه وجاش مونده بود مامان از تو آشپز خونه اومد بيرون : بسه بچه ها ، كلي كار داريما سعيداز پشت سر مامانم با اشاره واسم خط و نشون كشيد كه بعدا ادبت ميكنم و منم زبونمو واسش در آوردم
- رها زبونتو بكن داخل ، خدايا منو ببين كه دلم واسه كي خوشه ، كه وقتي اون دوتا نيستن همدمم باشه
سعيد واسم شكلك در اوردو گفت : عمه اينوولش كنين ، از بس لوسه ،
- هي به اين رامين(بابام)گفتم لوسش نكن ، گفت بچه ي آخره و اله و بله ، حالا بيا
- تو دلم : اي بميري سعيد ، كه هي آتيش مامانم رو بيشتر نكني
آره عمه دخترهم دختراي قديم ، اصلا خود شما همسن رها بود بچه هم داشتيد ، حالا اينو ببينيد
بعد يه نگاهي به من كرد : نچ نچ آدم پشيمون ميشه كه بهش نگاه كرده
مامان : اه اه سعيد ديگه دور بر ندار ، بچه ام مگه چشه؟ مظلوم گير اوردي؟ منم 19 سالم بود كه بچه دارشديم نه 17
- اه عمه شم الان خودتون دو ساعت روضه خونديد
- مگه چي گفتم؟
- كه نميدونم اين رامين خير نديده ل....
- من كي گفتم خير نديده هان؟
- تو دلتون كه گفتيد ، عمه ديگه منو رنگ نكن خواهشا
- بسه بسه پررو شد به روش خنديدم
- كي به من خنديديد
- مامان داد زد : سعيد
- خوب عمه ، خوب شما اصلا هيچي نگفتيد ، گفتيد؟ نه نگفتيد ، خوب حالا من در خدمتم ، چيكار كنم؟
مامانم سطل تو دستش رو داد به سعيد : برو همه آشغالاي تو حوض رو جمع كن
حوض؟
آره حوض
شما كه حوض نداريد
پس اوني كه تو حياطه چيه؟
آهان همون كه ميرم داخلش شنا ميكنيم ، همون رو ميگيد ديگه؟
آره عمه جون
آهان همون كه موقع شنا كردن و كلاس گذاشتن اسمش استخره اما واسه خر كردن من اسمش شده حوض ، همون رو ميگيد ديگه آره؟
مامان : آره همون ، حالا برو كارتو بكن
من نميريم من سي دي كمر دارم دكتر گفته كاراي سخت انجام ندم ، شما كار كنيد منم ديگه از خود گذشتگي ميكنم و نظارت ميكنم
پاشو خودتو لوس نكن ، نكنه ميخواي من برم تميز كنم؟
مگه رضا مرده؟رضا بره
رضا مسافره ، امروز بايد بره
رضا شروع كرد چشم و ابرو اومدن واسه سعيد كه من كوفتي هم خنديدم
اصلا رها بره ، دختره ، دخترا هم كاراشون رو با دقت انجام ميدن
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود
ارسالها: 3747
#10
Posted: 22 Aug 2012 07:30
پاشو خودتو لوس نكن ، نكنه ميخواي من برم تميز كنم؟
مگه رضا مرده؟رضا بره
رضا مسافره ، امروز بايد بره
رضا شروع كرد چشم و ابرو اومدن واسه سعيد كه من كوفتي هم خنديدم
اصلا رها بره ، دختره ، دخترا هم كاراشون رو با دقت انجام ميدن
من برم؟
آره
مامان : اصلا نخواستم ، خودم ميرم
بعد سطلو با عصبانيت از دست سعيد كشيد و رفت بيرون
خجالت بكش سعيد
چرا منه بدبخت ، اينجا خونه شماست ، منم مهمون هستم ، شما اينجوري از مهمون پذيرايي ميكنيد؟
رضا : نيم ساعتي يه چيز ديگه ميگفتي؟ چي شد؟
بابا من غلط كرد ، خوبه؟
رضا اينو ولش كن ، خودم ميرم
آفرين خواهر گلم كه هواي داداشتو داري
تو حرف نزن ، بچه پررو
اومدم بيرون اما هرچي گشتم مامانم رو نديدم ، فقط سطل لب استخر بود ، از همون جا داد زدم : رضا رضا
رضا اومد بيرون : چيه؟
مامان نيست
همين جاهاست
نه گشتم نبود
سعيد خندون اومد بيرون : مانتوش اينا هم نيست ، چه جنس خرابي داره اين عمه ، پيچوندتون
نخير ، حتما ناراحت شده
رضا : رها ساده ايا؟ به نظرمنم پيچوندمون ، الانم حتما رفته خونه مامان جون
- آهان اونم پياده؟ماشين كه هستش
رضا خنديد : اما ماشين سعيد كه نيستش
سعيد پريد : چي؟ ماشين من؟ واي ماشين نازنينم كو؟ اي عمه ي ب....
اوه مواظب حرف زدنت باش
- خوب جلوي اين مادرتون رو بگيريد ديگه ، ماشينمو دز.. نه بلند كرد
- ميخواستي سر به سرش نذاري
سعيد و رضا رفتن داخل و منم به قول سعيد رفتم اولين كار مثبت عمرم رو انجام بدم
اومدم وقت صرفه جويي كنم بجايي اينكه از پله بيام پايين از همون بالا پريدم ، كه خوردم زمين و افتادم تو آب كثيفي كه يه خرده تو استخر بود ، تو دلم : خاك تو سرت رها كه عرضه پريدن هم نداري ، داشتم آشغالا رو جمع ميكردم و تو دلم
به زمين و زمان بد بيراه ميگفتم
سلام
چرخيدم طرفش : اه ترسيدم ، سلام خوبي؟
علي : آر.. واي رها تو چرا اينجوري شدي؟
يه نگاه به خودم كردم : چه جوري؟آهان افتاد....... نه خوب دارم اينا رو تميز ميكنم ديگه بخاطر همين گلي شدم
علي خنديد : اصلا هم نخوردي زمين؟
نه نخوردم.........خيلي ضايعه كه خوردم زمين؟
آره
حالا سعيد باز مسخره ام ميكنه
غلط ميكنه ، كمك ميخواي؟
نه خودم تنهايي ميتونم بعد نشستم كه برگهاي تو دستمو بندازم تو سطل
رها؟
زمانی که خاطره هایت از امیدهایت قوی تر شد .پیرشدنت شروع میشود