انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مناسبتها
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

Freydoon Farokhzad | فریدون فرخزاد


زن

Princess
 
متن سنگ قبر فریدون فرخزاد



ای کسانی که دل ام پیش شماست
غم ایران همه تشویش شماست
تا فریدون ام و فرخ زادم
شعله آتش ام و فریادم
دل من آتش جاویدان است
مرده و زنده من ایران است




(پوران فرخزاد)
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
مرد

SexyBoy
 
زنده یاد فریدون فرخزاد :


زنده یاد فریدون فرخزاد و همسرش ترانه

آمریکایی ها چراغ سبز دادند که روح الله خمینی بر جان و مال و ناموس من و شما قالب بشه . انگیلیسها هم به اونها کمک کردند.

البته جواب خمینی اینه که مولوی گفته :

هر چه می گویم به قدر فهم توست
مُردم اندر حسرت فهم درست

این جواب این آخونداست ، اما اما از زبان حافظ ، این چیزایی که می گم می خندید جک که نیست . کتابه کتاب دینی ملت ایرانه
جک نیست ، گریه داره ولی خوب ما می خندیم . اما حافظ یک شعر داره جواب اینها را در چنیدن صد سال قبل داده . حافظ می گوید:

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد
اين تطاول که کشيد از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد

این جواب حافظه و جواب فرهنگ ایرانه و جواب مردم ایرانه مثل شما که با برگزاری سنت های ملیشون و بدون تشویش از این
روزی نامه و اعلامیه ها و غیره و زالک مللیتمون ( را حفظ می کنیم ) برای ما چی مونده ، ما چی جور می تونیم ایران را حفظ کنیم .
وقتی دستمون بهش نمیرسه ، وقتی دست وزارت خارجه انگلستان پشت خمینیه ، من چطور می تونم دست اونا را از پشت خمینی بردارم . فقط با زنده نگاه داشتن سنت های مللیمون می تونم ، یک روزی ملت ما آزاد میشه و این روز زیاد دور نیست و اینگلیسیها هم زیاد نمی تونند زیاد خمینی ها را نگه بدارند . فرهنگ همیشه قالب میشه بر زور بر ستم و قلدری ، فرهنگ ایران هزاران سال قالب شده ، بر چنگیز مغول قالب شده اینها کی هستند که فرهنگ ایران بر اینها قالب نشه ، بعضی ها هنوز نشسته اند و میگن ایشالله آمریکایی ها چراغ سبز میدند و ماهام میریم ایران . آمریکایی ها چراغ سبز دادند ، ما را بیرون کردند از کشورمون ، ما هنوز نمی خواهیم واقعیت ها را قبول کنیم . آمریکایی ها چراغ سبز دادند که روح الله خمینی بر جان و مال و ناموس من و شما قالب بشه . انگیلیسها هم به اونها کمک کردند . طراحشون همینها بودند تو همین لندن . ولی فرهنگ ، حافظ ، سعدی ، مولوی یک روزی باعث می شند ،این فرهنگ باعث میشه که خمینی ساقط بشه و فرهنگ بر ایران قالب بشه مثل هزاران بار که این مسءله در تاریخ ما پیش آمده . از زبان مولوی یه چیز دیگه به شما می گم . مولوی می گوید :

نگفتمت مرا آنجا که آشنات منم
در این سرای فنا چشمه ی حیات منم
و گر به قهر روی ، صد هزار بار ز من
به عاقبت به من آیی که انتهات منم
( نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه ی حیات منم
و گر به خشم روی آری صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم )

انتهای ما ایرانه ، پرچم شیر و خورشیده ، فرهنگه و ملت ایرانه .


رساله روح الله خمینی



واقعیت تلخ که میخندیم اما واقعا تلخ است و باید به حال کشور آریایی ایران گریست
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
زن

Princess
 
من، سپیده ی صبح همیشه بیدارم



تلاش می کنم و دست بر نمی دارم
اگر چه خسته و دلمرده گشته پندارم

مرا چه غم اگر از خفتگان خبر نرسد
که من سپیده ی صبح همیشه بیدارم

تلاش می کنم و دست بر نمی دارم
اگر چه خسته و دلمرده گشته پندارم

مرا چه غم اگر از خفتگان خبر نرسد
که من سپیده ی صبح همیشه بیدارم

چو خار را به صفای ثبات ما بستند
گمان مبر که چو خارا، ز تیشه بیزارم

من آن نیم که ز نیمه، ز راه برگردم
چنان روم که غزلخوان شوی به دیدارم

مجیز شیخ نگفتیم و عکس خود نشدم
چرا که از خط تمکین شیخ بیزارم

اگر هزار شویم وهزار پاره شود
حدیث ناله ی عشق و نفیر بیمارم

سکوت چرخ زمان را به دل نمی گیرم
که میوه داد سکوت از سکوت پُربارم

به نور خاک فروغ و به تربت حافظ
قسم، که در وطن ام خفته آخر کارم!

مرا به یاد بیاور اگر ندیدی باز
که من کلام نحیفی ز باغ گفتارم

ولی صلابت ایران تمام عشق من است
و بر صلابت ایران، تنیده گلزارم

اگر ز دیده جدا شد، ز دل جدا نشود
کجا شود وطنی کو دل است و دلدارم

خوشا به حال رفیقان که خفته در وطن اند
که خاک تربت شان می وزد به کردارم

لس انجلس ۹ سپتامبر ۱۹۸۴
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
بخشهایی از گفتارهای فریدون فرخزاد :



- از کتاب صحبت کردم ، از آینده ، از فردا از آفتاب از نور از سبزه و علف و گیاه و از اینکه زندگی رُ باید ساخت ، از سازندگی صحبت کردم ... مردم درها رُ باز کنید ، پنجره ها رُ باز کنید ، ببینید بیرون گل هست ، پرنده هست ، آفتاب هست ، بهار هست و اگر تمام اینها رُ نمی بینید و برف می بینید و غم می بینید و بیهودگی می بینید این رُ بدونید که این غم و این برف از بین می رن ، آب می شن و باز علف سبز می شه و باز آفتاب می تابه .

- وظیفه ی ِ یک خواننده چیه ؟ با آوازهاش ، نه تنها به مردم شوق و امید ِ زنده بودن بده ، بلکه امید ِ به فردا رُ هم به اونها تفهیم کُنه و به اونها حالی بکنه که فردایی هم هست و این فردا رُ باید بهتر ساخت ، نه برای خودمون ، نه حتما برای خودمون ، برای بچه هامون ، برای بچه های ِ بچه هامون .

- روزای جمعه که در رادیو برنامه داشتم ، برنامه ی جمعه بازار ، چندین سال چندین سال ، پشت سر هم ، همیشه از بچه ها صحبت می کردم و از اینکه برید سراغ بچه ها ، برید به بیمارستانهای کودکان ، برید به بیمارستان روانی اطفال ، برید به جاهایی که به هر جهت مردمی هستند که بیشتر به شما احتیاج دارند ، همیشه با زبان بی زبانی می گفتم : بله خب ، زندگی شما ممکنه خیلی خوب باشه ولی همیشه فکر کنید که عده ای هم هستن که زندگیشون به خوبی زندگی شما نیست ، برید و به اونها بپردازید .
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
خاطرات پرویز خطیبی (1302-1372) هنرمند نابغه و تکرارناشدنی ایران – روزنامه نگار ، طنزنویس ، نمایشنامه و فیلمنامه نویس ، کارگردان ، ترانه سرا و ... از کتاب خاطراتش درباره ی فریدون فرخزاد :



در سال 1348 ، هنگامی که من در استودیو پلازا فیلم "جنجال پول" را با سپهر نیا ، گرشا ، و متوسلانی می ساختم یک روز فیلمبردارمان ، عباس دستمالچی با یک جوان شیک پوشِ مو مشکی به سراغم آمد و گفت : این آقا تازه از آلمان آمده و داوطلب هنرپیشگی است . مدتی به او خیره شدم . لبخندی عجیب داشت و نگاهش نافذ بود و در عین حال مرموز بود . به نظرم رسید کهدماغش کمی ناقص است و به درد دوربین سینمایی نمی خورد . اسمش را پرسیدم گفت : فریدون فرخزاد هستم . به یاد روزی افتادم که او را فقط یک نظر در مونیخ دیده بودم . فریدون شروع به صحبت کرد و من گوش می دادم :

- خیال نکنید چون خواهرم فروغ است آمده ام تا از اسم و شهرت او بهره برداری کنم ؟ خیر ، من خودم جوان تحصیل کرده ای هستم و هزار و یک هنر دارم . از رقص و آواز گرفته تا بازیگری ، اگر تصمیم بگیرم در یک لحظه سیلاب اشک از چشمانم سرازیر می شود ، چنان می خندم و می خندانم که همه اطرافیان را مبهوت می کنم ...

چند ماه بعد یک روز در باغ تولید رادیو "میدان ارگ" فرخزاد را دیدم . خوشحال بود که به عنوان کارمند دفتری استخدامش کرده اند اما دلش می خواست که درکارهای هنری دخالت داشته باشد . به من گفت که در آلمان ، در یک فستیوال آواز شرکت کرده و جایزه ای هم برده است . بعد نوار کاستی به دستم داد . این همان آوازهایی بود که در آن فستیوال خوانده بود ، اولین آهنگ "شب بود بیابان بود " روز جمعه از برنامه ی شما و رادیو با صدای فریدون فرخزاد پخش شد و مورد توجه شنوندگان قرار گرفت . جمعه ی بعد فرخزاد دومین آهنگش را خواند و بعد دیگر پیدایش نشد . یک ماه بعد خبر رسید که او موفق شده است که در تلویزیون ملی ایران ، برنامه ای با عنوان " دوساعت با فریدون فرخزاد" اجرا کند .

برنامه ی تلویزیونی فرخزاد در واقع یک برنامه ی کاملا متفاوت بود و بینندگان تا آن زمان با اجرا کننده ای آنچنان مسلط و بی پروا رو به رو نشده بودند . استقبال بینندگان تلویزیون از برنامه ی جدید فرخزاد سبب شد تا مسوولان تلویزیون یک برنامه ی هفتگی در اختیارش بگذارند . فرخزاد می رفت تا در مدتی کوتاه به اوج برسد اما ناگهان حادثه ای رخ داد و تلویزیون ملی ایران برنامه ی فرخزاد را قطع کرد . قطع برنامه ی فرخزاد سبب بروز شایعات زیادی شد . در شهر همه از این ماجرا حرف می زدند و هر کس حدسی می زد ولی دلیل اصلی قطع این برنامه این بود که فریدون فرخزاد ، در آخرین برنامه اش دست خانم "سوسن" خواننده ی معروف را بوسیده بود . ... فرخزاد به کار اداری اش برگشت در حالی که هر روز زیر رگبار سوالات دوستان و آشنایان قرار می گرفت ، پاسخ او در برابر این سوال که چرا دست سوسن را بوسیده ای این بود که : خیال می کردم ما هم متمدن شده ایم . با وجود این چند هفته بعد فریدون مجددا به تلویزیون احضار شد و با ناباوری از مسوولان شنید که می تواند برنامه اش را ادامه بدهد ، می گفتند دستور مستقیم از دربار رسیده بود .

در برنامه های تلویزیونی فرخزاد ، مردم باز هم از او کارهای نامتعارف از او دیدند و تحسین و تمجیدش کردند . او بسیاری از خوانندگان بلند آوازه ی ِ امروز را برای اولین بار در برنامه اش شرکت داد و همیشه سعی کرد تا سخنانش ساده و صریح و بی پیرایه باشد .

مدتها گذشت و من از فرخزاد خبری نداشتم . یک روز در نیویورک یکی از دوستان مشترک من و فرخزاد گفت که فریدون از مرز خارج شده و به زودی به نیویورک خواهد آمد . سرانجام یک شب من و فرخزاد پس از سالها با یکدیگر رو به رو شدیم . همراه او جوانی بود به نام "سعید محمدی" که هر دو از ایران به اتفاق یک سگ کوچک سیاه فرار کرده بودند و از ماجرای فرارشان داستانها می گفتند .

یک شب با فرامرز پارسی به خانه ی فریدون فرخزاد رفتیم . خانه اش با خانه ی ما فاصله ی زیادی نداشت . فریدون را دیدم که پیش بند را به کمر بسته و مشغول آشپزی است . خورش سبزی او واقعا تعریفی بود . تا سعید سفره را بچیند شام حاضر شد . بعد از شام فرخزاد ، دیوان شمس تبریزی را برداشت و شروع به خواندن کرد . ... جالب اینکه اغلب اوقات بین فریدون و سعید بر سر بازی تخته نرد دعوا می شد و چنان به هم می پریدند که خیال می کردی همان لحظه از هم جدا خواهند شد . ولی دعواها فقط بر سر بازی تخته نرد بود و این دو نفر در سایر مسایل با همدیگر توافق کامل داشتند . اقامت یک ساله ی فرخزاد در نیویورک باعث شد که من در وجود او انسان دیگری را کشف کنم .

پیش از آن چه در رادیو و چه در جاهای دیگر به او روی خوش نشان نداده بودم ، در واقع فرخزاد دشمنان زیادی داشت و رفتار و گفتارش ، به خصوص صراحت لهجه ای که داشت از او یک غول شاخته بود . از داستان ازدواج و طلاق او مردم هزاران شایعه درست کرده بودند که معلوم نبود کدام درست و کدام نادرست است . در نیویورک "دسامبر 1983" برای من و خانواده ام بزرگترین فاجعه رخ داد . تنها پسرم فرزین در یک تصادف از دست رفت . ما همه بهت زده و غمگین نشسته بودیم ... اواسط شب وقتی خانه خالی شد ، فرخزاد از در رسید ، با دیوان شمس و چهره ای اندوهگین و کلماتی که می توانست برای ما داغ دیدگان آرامش بخش باشد ، می نشست، می گفت ، شعر می خواند و شور و حالی به پا می کرد . گاهی تا نزدیک سپیده دم با ما بود ، از خودش می گفت ، از فروغ که او هم در جوانی بر اثر حادثه ی اتومبیل در گذشته بود .

آن روزها و آن شبها را ما در کنار فریدون گذراندیم و من در این گیر و دار شخصیت دیگر او را کشف کردم . خودش هم در کتاب شعرش "من و آن من ِ دیگر" به این مساله اشاراتی دارد . پیش از آن خیال می کردم که فرخزاد یک آرتیست واقعی است و خوب بلد است که به موقع اشک بریزد ، ولی در فاجعه ی مرگ فرزندم ، بارها و بارها اشک های واقعی او را دیدم و احساسش را در چشمهایش خواندم .

ما همه نقاط ضعف فراوان داریم ولی ای کاش نقاط مثبتی هم در کار باشد که بتواند نقطه های ضعف ما را بپوشاند .

*

اما صدای فریدون فرخزاد را هم بسیار دوست دارم ، خواننده ای که در آغاز یکی از برنامه های تلویزیونی اش می خوانده است :

سکوتِ شبانه ، می شکنه با آواز من ، می خونم

پرندَم ، یک پرنده ، آوازَمِ پرواز من ، می دونم

.

.

من با غمِ فراوانم ، خشم صدایِ توفانم

دردِ سفیدِ بارانم ، فریادِ جاودانم

راهم پر از سیاهی ها ، در فکر روشنایی ها

شکلِ شکستنِ موجم ، اما سرودِ اوجم

*

تا بوده این چنین بوده ، پرواز همیشه پرواز است

مرغی که در قفس مانده ، در فکر راهِ تازه است

چون جشن ِ خاک و خاکستر ، پایانِ هر چه بودم نیست

آتش همیشه می ماند ، یک حرف همیشه کافیست

حرفِ من و صدای من ، روزی دوباره می آید

در گوشِ شهر ِ عشق ِ تو ، دروازه می گشاید

*

روزی صدایِ آزادم ، در هر ستاره می پیچد

با من ، تو وُهزاران من ، مثل ِ شکوهِ یک تن

آن روز ، دوباره می خوانیم ، خشم ِ صدای توفانیم ما .
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
مرد

SexyBoy
 
قدیمی ها - م. صدر:

هر بار که با خودم تنها شدم و فکر کردم کدام خاطره از بین ده سالی که هر روزش ده ها خاطره در بر داشت را برایتان به رشته تحریر در آورم، نا خودآگاه آنقدر در همان خاطرات غرق شدم که موضوع انتخاب و نوشتن و مجله قدیمی ها و زمان و مکان را فراموش نمودم و زمانی بخود آمدم که دیگر وقت گذشته بود.



همانطور که شما عزیزان می دانید هر چه از عمر می گذرد بر تعداد خاطرات افزوده می شود و هر چه از زمان اتفاق افتادن خاطرات دور و دورتر می شویم به همان میزان آن خاطرات در تفکرات ما محو و محوتر می شوند تا زمانی که دیگر فقط شبحی از آن خاطره گسترده در ذهن باقی می ماند که آنهم باید اتفاقی بیفتد یا صحبتی بشود تا تداعی گر آن خاطره شود.

نهایتاً به اینجا رسیدم که بهتر است آخرین نامه فریدون به خودم را عیناً و بی کم و کاست برای شما عزیزان منعکس نمایم. دلیل دیگر این تصمیم درخواست های بی شماری است که در طول این دو سال از طریق ایمیل اختصاصی از من نموده اید.

شما مهربانان در این نامه می توانید به طرز نگارش فریدون، نحوه تفکر او، کمبودهای او، دشواری های زندگی تجردی او در غربت آن هم در چهل و شش سالگی تا پنجاه و شش سالگی و ده ها نکته دیگر پی ببرید.

دلیل عمده اینکه علیرغم میل باطنی ام نمی توانم خاطرات زیادی را برایتان بنویسم فشار بسیار زیادی است که با بیاد آوری دوران زیبای گذشته و مقایسه آنها با آنچه بعدها اتفاق افتاد است که گاه به تقارن رؤیا و کابوس می ماند.

زینت بخش این قسمت یک عکس اختصاصی از آخرین تصاویر فریدون و عکس دیگریست که شعری از خود فریدون در کنار آن نقش بسته است.




فریدون فرخزاد / عکس: م.صدر



سی جولای 1992 (هشتم مرداد 1371) پنج روز قبل از خاموشی

م... عزیزم

نمی دونی چقدر سخت می گذره. بالاخره به مراسم عروسی دختر عباسی رفتم. خودت میدونی که سال 50 یا 51 بود که با همه واسطه هائی که فرستاد عروسی خودش رو قبول نکردم. می دونم چی فکر می کنی ولی خودت میدونی حالا مجبورم که حتی اگه فقط دو نفرم باشن قبول کنم. از قبل شرط گذاشته بود که حرف سیاسی نباید بزنم و فقط بخونم و برقصم و با همه عکس بگیرم و از همان کارهای احمقانه ای که رسم است و ازم میخوان انجام بدم. ولی خوب پنج هزار مارک گرفتم. عروس ده دفعه منو بوسید که دفعه آخر رنگ داماد مثل لبو شده بود. م... بده حکیمی برام دو دست کت شلوار بدوزه یکی مشکی اسموکینگ باشه یکیش هم سفید شیری یا کرم. اندازه هام همون هایی ست که داری. دو جفت هم بده کفش بدوزن. از پیراهن های آماده اگه مسافر اومد بده بیاره.

خیلی دلم گرفته. کارهایی رو که دوست دارم انجام بدم نمی تونم و کارهای رو که نمیخوام انجام بدم مجبورم. دعوت زیاد میشه ولی آدمای عجیب و غریبی هستند که یه شبه پولدار شدن و فقط میخوان بگن تو مراسم ما فرخزاد بود و به اون یکی که مثلاً تو مراسمش فلان کس بوده پز بدن.

دیشب با د... نشستیم و عکس ها رو دیدیم و خودمونو به اون راه زدیم که اتفاقی نیفتاده و درست میشه. روزی چند تا تلفن تهدید هم میشه که میکشیمت و از اینا و نامه هم به اون اضافه شده و عکسمو گذاشتن تو پاکت فرستادن که یه تیغ پشتش چسبیده.

قرار داد هتل پلازا پونزدهم اوت تموم می شه. بعدش می رم لندن و اسلو و کپنهاگ و شاید هم پاریس. از ف. ک. چه خبر؟ چیکار میکنه قرار بود بیاد اینجا بمن سر بزنه ولی نیومد. نمیدونم اصلاً حرکت کرده یا نه؟ برات یه سری از عکسهای ونکوور دادم بیارن. کتابامو خوب خریدن. صد و بیست نسخه. یه خانومی همه اونا را میخواست ولی خودمم باید با کتابا می رفتم. دیگه حوصله ندارم. خیلی دلم برای مامان تنگ شده. دارم دیوونه می شم. واسه همه، واسه همه چیز، واسه اون روزا، واسه اون شبا، واسه برف تهرون، واسه سه راه شاه که چرا چارراس، واسه بچه های تلویزیون المیرا صباحی، قهرمانپور، معیری، ممد زرین، هاشم موسوی، سنجری، یگانه، مجید فخری نژاد، الهه امیر رحیمی و ... نوشته بودی موتورتو گذاشتی تو مهمون خونه و اجازه نداری سوارش بشی. یادت میآد چقدر بدردمون میخورد. یادت میآد پشت ماشین میومدی تا راه بندون می شد میومدم سوار می شدم و راحت می رفتیم. اون عکس های بزرگو سعی کن بیاری پیش خودت. یاسی نامه میده و وضع روحیش خوب نیست. نه میتونه بیاد نه میتونه اونجا زندگی کنه. برو یه سری بهش بزن دلداریش بده. ملودی اون دو تا آهنگ رو روی کاست بده علی بزنه و برام بفرست.

دیشب رفتم قدم بزنم ولی زود برگشتم خونه و کاستی رو که برام صحبت کرده بودی رو ده بار گذاشتم. به مانی (ماندانا) بگو اینقدر غصه نخوره بگو براش دعوتنامه میفرستم بیاد پیشم. پول بلیتشو نذار خودش بده ولی یه جوری بده که ناراحت نشه. بگو کادوی تولدشه از طرف فریدون. اولین پولی که دستم بیاد و همه قسط ها و اجاره خونه و ... رو داده باشم برات میفرستم تا بدی به اون کسایی که میدونی. می دونم خودت هم نداری. من و تو کی پول داشتیم که حالا داشته باشیم.

راستی مامانت چطورن. از قول من ببوسشون و بگو هرگز محبتها شونو فراموش نمی کنم. دلم برای آبگوشتش یه ذره شده. شامی های سید خانم یادت میآد؟

دلم هزار راست. گاهی شور میزنه. گاهی آرومم. گاهی برنامه هام اونقدر قاطی می شه که نمیدونم آیا میتونم از پسشون بر بیام. ولی فکرم اونجاست. بیشتر وقت ها اونجاست. یعنی همش اونجاست. به همه سلام برسون. به فاطی و فخری تلفن کن و بگو برام عکس بفرستن. به فخری بگو یادش هستم. راستی تونستی اون سه تا ترانه رو از استودیو بگیری؟ یه سر به فتو پر آقای مشتعل بزن و از قول من بگو نگاتیو همه عکس ها رو بده. اگه قبول نکرد بگو تا بهش تلفن کنم.

برو خونه امیر آباد از داخل و بیرونش برام عکس بگیر و بفرست. اگه نذاشتن ازشون خواهش کن. فیلم ونکوور رو دادم برات بیارن.


فریدون فرخزاد


به کولی (گلوریا مرحومه کوچکترین خواهر فریدون) گفتم کاری داشت بهت بگه.

دلم گرفته است

دلم گرفته است

دلم گرفته است

ایوانی نیست تا به آن بروم و شب آرامی نیست تا دستانم را بر پوست کشیده آن بکشم.

نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه آب می شود

آب می شود و آب می شوم و دور دورتر می روم از شهر خوبم و از ... آنهمه خوبی.

م... جون تو از ابتدای راه با من بودی و میدونم تا انتهای راه هم با منی. پس به گذشته نگاه کن و ببین در راهی که اومدیم هیچ اثری مونده یا باد همه رو با خودش برده؟ راستشو بگو و برام بنویس و برو خانه ف.... جون و برام تلفن کن و بگو اسم این ثانیه ها چیه؟ آیا واقعاً شصت ثانیه یه دقیقه میشه؟ پس چرا طول این ثانیه ها با هم فرق میکنن؟ ثانیه ها همه مث همن؟

حس غریبی دارم وقتی خودم امیدی ندارم باید به همه امید بدم. جائی میشناسی که امید وام بدن؟

خدا حافظ

8/5/71
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
مرد

SexyBoy
 
بی تو هيچم بی تو پوچم >>> فريدون فرخزاد و حميرا



چه آسون میشه گریوند
بیا بیا اشکامو پاک کن اشکامو پاک کن
دلم خیلی گرفته
بیا بیا غمهامو خاک کن غمهامو خاک کن
مبادا تو قلبت محبت دیگه مرده
مبادا فراموشی ز یادت منو برده

تو می خوای دیوونه تر باشم از این هم
تو می خوای رسوای شهری باشم از غم
تویی اون جوشش هستی توی رگهام
تویی اون عشق و امیدم تویی دنیام

من یه موجم تو یه ساحل
که رو شنهات می شکنم دل
بی تو هیچم بی تو پوچم

چه آسون میشه گریوند
بیا بیا اشکامو پاک کن اشکامو پاک کن
دلم خیلی گرفته
بیا بیا غمهامو خاک کن غمهامو خاک کن
مبادا تو قلبت محبت دیگه مرده
مبادا فراموشی ز یادت منو برده

تو رو می خواهم و اون خندیدنت را
ز شوق دیدنم لرزیدنت را
از این عاشق تر و رسوا تر از این
که من فرهاد تو باشم تو شیرین

من یه موجم تو یه ساحل
که رو شنهات می شکنم دل
بی تو هیچم بی تو پوچم
بی تو بی مقصده کوچم
بی تو بی مقصده کوچم بی تو هیچم بی تو پوچم

گوش کنید
.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
زن

Princess
 
فریدون فرخزاد درباره فروغ فرخزاد



آن پری زاد شعر

گفت وگویی با فریدون فرخزاد در باره فروغ فرخزاد

کیهان ، شماره ۷۶۶۹ پنج شنبه ۲۴ بهمن ماه ۱٣۴۷

خنده‌های فروغ را کم دیده‌ام و افسردگی‌هایش را فراوان .گریه‌هایش بسیار بود و نمی‌دانید چه میلی به جدایی داشت.در همین حال و زمان بود که شعر (( اکنون منم زنی تنها )) را سرود. تنهایی فروغ ، گاه به عزلتی عمیق می‌انجامید. وبه آنجا که روزها در خانه می‌نشست و حتی در به روی نزدیک ترین دوستان و کسانش می‌بست .

این اواخر، به گل‌ها، هوا، خورشید، گنجشگ‌ها و بچه‌ها علاقه‌ی عجیبی پیدا کرده بود و انگار که همه‌ی وجودش لطافت شده بود ـ لطافت و دریافت.

از غمی بزرگ سخن گفتن و از انسانی حرف زدن که حضورش سرشار از حیات بود و ذهنش باردار صراحتی صمیمی و در اندیشه‌ای عمیق، برای برادری که خود از سویی دیگر به گونه‌ای دریافت هنری رسیده است ، اگر نه دشوار ، لاجرم به یادآوری ایامی است که به تلخی نشسته است ، اما نه در معنا. می‌گفت:



«وقتی نخستین شعر فروغ ۱۷ سال پیش از این چاپ شد ـ همان گناه که دستاویز نیش‌ها بود ـ فروغ را چنان خوش حال دیدم که لحظاتی از خود بی خود رو به روی آینه به شکلک در آوردن نشست. دنیای کودکی فروغ بخشی از زندگی روزانه‌اش بود و این پیوند لطافت زلالی به ذهنیاتش داده بود .اما چرا نگویم که من اندوه و اشک فروغ را بیش از خنده‌هایش دیده ام. »

« دنیای او به کلی از زندگی ماشینی جدا بود .فروغ سرسپرده‌ی ذهن و احساس بود و انسان‌هایی از این گونه پیش از آن که در دنیای حال زندگی کنند .در حال و هوای کودکی و شیرینی‌های گذشته نفس می‌زنند»

او از کودکی می‌گوید و من از زمانی می‌پرسم که تلخ بود و تلخ ماند. از روزی که آن عزیز از دست رفت .

« در کودکی ما پیوند عجیبی بود. وقتی که من به ایران برگشتم فروغ را ندیدم ، او دیگر در میان ما نیود . آن روزها تنها این احساس به من دست داد که کودکی ما مرده است ـ کودکی من و فروغ »

می‌پرسم وقتی که با فروغ بود از چه چیزی پیش تر با او حرف می‌زد و جواب چه زیباست:

« آن وقت‌ها که با هم بودیم ویا هروقت که به ایران برمی‌گشتم و می‌دیدمش ،حرف مان بیش تر بر سر کودکی بود.من واو ساعت‌ها از این که دیگر کودکی وجود ندارد ،حرف می‌زدیم. تأثر فروغ از این حقیقت به تأثر کودکی پنج ساله می‌مانست که عروسک عزیزش را از دست داده است.»

« اگر بپذیریم که شعرهای کتاب تولدی دیگر از زمره‌ی بهترین و کامل ترین آثار فروغ است،باید بگوییم که فروغ به

هنگام خلق این شعر‌ها به دوران کاملی از زندگی خود رسیده بود و اگر قبول کنیم که شعرهای او در این دوران اصیل‌ترین و کامل‌ترین آثار زندگی شاعرانه‌اش بود،باید بپذیریم که فروغ با غم‌های زندگی‌اش و با دوری‌ها ، عزلت‌ها و تلخی‌های زندگی‌اش گرفتار نوعی جنون شده بود که خود سر آغاز حرکت به سوی کمال بود.

فروغ در حد مطلوب تکامل زندگی به جای آن که به فردا و فرداها بیندیشد ، همواره در اندیشه‌ی سی ساله پیش بود.در آثار اواخر زندگی فروغ آشکارا می‌بینیم که چه گونه در حالاتش نوعی کمال و عرفان به وجود آمده است و حاصلش هم شعرهایی است که در آن از تکامل ، مردن بدن و باقی ماندن روح حرف می‌زند . اما فروغ به طور کلی هنگامی که از تکامل حرف می‌زند ، در خطوط اصلی آثارش، غم از دست دادن روزها ، صبح‌ها و غروب‌ها دیده می‌شود . باید بگویم که پایه و اساس شعر فروغ در کودکی ریخته شده بود .فروغ از همان دوران کودکی شعر می‌گفت و این ارثی بود که از پدر به ما رسیده بود. با بزرگ شدن فروغ ، شعرهایش نیز تکامل ‌یافت به نظر من ، هنرمند هنگامی از نظر هنری تکامل می‌یابد که از نظر شخصی و انسانی نیز تکامل‌یافته باشد. من روی ‌یک جمله فروغ تکیه می‌کنم که : شاعر بودن یعنی انسان بودن ، فروغ آینه‌ای است که می‌توانیم دوران زندگی‌اش را در آن ببینیم و به شخصیت و زندگی‌اش پی‌بریم. این آینه در آغاز کدر بود ، همان زمانی که مجموعه « اسیر » را منتشر کرد او هفده سال داشت.آدم در این آینه فروغی را می‌دید که راه نداشت، روش نداشت و اگر داشت راه و روشی نبود که بنیادش بر تجربه‌ای مطلوب باشد، بل، حاصل زندگی دختر بچه‌ای بود که برای زندگی کردن دست و پا می‌زند، اما بعد‌ها خود فروغ راهی شد برای زندگی کردن .»



از آخرین باری که فروغ را دید می‌پرسم ، از آخرین حرف‌ها ، آخرین حالات و آخرین خاطره‌ها ،می‌گوید:



« زنی بود که همه‌ی شلوغی‌ها و هیاهوی زندگی‌اش را از یاد برده بود و با سماجت عاشق زندگی شده بود. در آخرین دیدارمان حس کردم که دیگر به زنده ماندن تن نیز علاقه و عقیده‌ای ندارد با ظرافت ، سادگی و زیبایی و زلالی از آن چیزهایی حرف می‌زد که در کودکی پیش رویمان بود ، حرف‌هایش و برداشت‌هایش از زندگی آینده و گذشته چنان پاک و عفیف بود که من فکر می‌کردم پس از ان هرگز نمی‌توانم زنی را مثل او ببینم ، و همین طور هم شد.»

« فروغ برای آن که حرکتش را به روی تکامل تنظیم کند از زندگی ظاهری جدا شد و هرگز نکوشید برای دل دیگران حرف‌ها و نظرهایش را وارونه کند. او ، به سوی حقیقت ، راستی و انسان بودن رفت و انسان مرد ، انسانی خوب .»



از کناره گیری سال‌های آخر عمر فروغ می‌پرسم و از نامه‌هایش می‌گوید:



«بله ، کناره‌گیری سال‌های آخر عمرش شدید بود . در نامه‌هایش همیشه حرف‌های تازه بود ، اما متاسفانه قسمت جدی این نامه‌ها مأیوس کننده بود و از ناامیدی حرف می‌زد، این نامه‌ها نشان می‌داد نویسنده‌اش آدمی است که از زندگی زیاد متوقع نیست، راهش را یافته است و در آن پیش می‌رود. مسئله‌ای که فروغ همیشه مطرح می‌کرد ، معاشرتش با اهل فضل تهران بود ـ آدم‌هایی که سال‌ها پیش هدفی جز درهم کوبیدن او نداشتند و بعد که فروغ مرد صد و هشتاد درجه تغییر عقیده دادند. فروغ در آخرین نامه‌اش که دو هفته پیش از مرگ او بدستم رسید ، نوشته بود:اگر می‌خواهی بیایی تهران بیا ، من حرفی ندارم اما فراموش نکن که در تهران باید دیواری دور خودت بکشی و میان دیوار تنها زندگی کنی، تنهایی را حس کنی ، من سال‌هاست که این کار را می‌کنم و می‌ترسم که تو نتوانی. »

در میان این دیوار بلند بود که فروغ مرد
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
کتاب «خنیاگر در خون» نوشته «میرزا آقاعسگری (مانی)«



در شناخت و بزرگداشت فریدون فرخزاد

میتوان فریدون فرخزاد را با ویکتور خارا شاعر مردمگرا و انقلابی شیلی مقایسه کرد. شاید این قیاس ذهن آنانی را که مرغ همسایه را غاز می دانند و در عین بیگانه پرستی، هر چیز خودی را خوار می شمارند بیاشوبد. این قیاس می تواند خشم بنیادگرایان چپ نمای ایران را که سوای شاعران انقلابی مردم ایران همچون سعید سلطانپور، خسرو گلسرخی و چند تن دیگر، برای کمتر شاعر و هنرمند دیگری ارزشی درخور قایل اند، برانگیزد. این قیاس می تواند بنیادگرایان و مدعیان دروغین چپ را که ماهیتا مسلمانند و از شاعر و هنرمند قداست و سجایائی مانند امامان و پیغمبران طلبکارند برنجاند. با این همه من نه تنها فرخزاد را با ویکتور خارا می سنجم بل که وی را از جهانی فراتر از خارا می دانم، چرا که اگر ویکتور خارا شاعر و آوازخوان بود، فرخزاد، هم شاعر بود، هم آوازخوان، هم شومن بود و هم هنرپیشه. اگر ویکتور خارا خواننده ای بود پرخاشگر به حکومت دیکتاتورهای شیلی، فرخزاد خواننده ای بود دشمن دیکتاتورهای اسلامی و فراتر از آن، افشاگر دین و خرافات این اصول گرایان ریشو و مرتجع.

«خنیاگر در خون»

پسورد: looti.net
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
نامه به فاحشه(فرخزاد)



راستی روسپی! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است !

مگر هردو از یک تن نیست؟

بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان، شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
مناسبتها

Freydoon Farokhzad | فریدون فرخزاد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA