اسکندر :اگر روزی دیدی که فردی بخاطر کشورش حاضر شده تمام فرزندانش را قربانی کند...بدان که آن مرد اهل امپراطوری پارس است شه بانوی امپراطوری پارسزاد روزتان مبارک دنیا به کامتان
شاه بانوی من , ماه بانوی من ! تولدت مبارک ! من ماه خود را شاه خود را در آسمان ایران زمین می بینم . نمی دانم که تو کی می آیی ؟ در رویاهای خود تو را می بینم . با تمام وجودم تو را فریاد می زنم . که بیایی که با تو مهربانی ها باز گردند که با تو صفا برگردد عشق بیاید .. که با تو دلها یکی گردند که با تو زشتیها زیبا شوند که با تو بر غمها بخندم و ترانه آزادی بخوانم . شاه بانوی من تقریبا یک سال گذشت از آن روزی که جسارت کرده از زبان تو بانوی بزرگوار رویای خود را در رمان رویایی من آمده ام بر زبان آورده ام . و آرزوی من و آرزوی ملتی که سالها جز دروغ و تزویر و ریا و خیانت و چپاول و ایران ستیزی چیزی ندیده اند این است که بیایی .. آخر دوستت می داریم و می دانیم چه کرده ای و نا دانان چه کرده اند و چگونه فریب خورده اند . شاه بانوی من ! تولدت مبارک . سالهاست که زمان بازگشت تو و پادشاه خوبان فرا رسیده .. دلهایمان شکسته .. چون ساز های شکسته ما .. بگو اگر می خواهی که همچنان از چشمان سرخ خود اشک خون بباریم چنین خواهیم کرد تا بیایی . دلمان از بی دلان خونین است . از آنان که انسانیت را نمی شناسند به خدا پناه برده ایم انگار او هم ما را رانده است . شاید خداوند می خواهد که دل آنان را که روز گاری شکسته ایم و نا جوانمردانه و نا دانانه از ایران عزیز دورشان کرده ایم به دست آوریم . بانوی من می دانم در قلب پاک تو جایی برای کینه نیست . با دلی مالا مال ازعشق به وطن و ملتی که دوستش می داری سودای وطن در سر می پرورانی تا با هم ایرانمان را از نو بسازیم . مغولان غارتگر , اعراب وحشی , یونانیان چپاولگر رفته اند .. اما ایران , ایران ما همچنان استوار مانده است . بانوی من تولدت مبارک ! مرگ حق است .. نمی توانم از خدا بخواهم که آن بزرگ بانو را تا ابد زنده بدارد اما با تمام وجود می خواهم آن فدر بمانی که اشکهای خالصانه مان را در خاک مقدس ایران زمین ببینی .. که ایرانمان را تهی از دیوان ببینی .. ببینی مرگ و محو شیاطین را .. ببینی که فرشتگان چگونه بر قله همیشه سربلند دماوند فریاد می زنند . این است سر زمین من .. سرزمینی که همیشه بزرگی کرده است .. بانوی من ما همچنان منتظریم .. به زبان تو زمان آمدنت را نوشته ام .. با احساس تو .. آخر ما همه یکی هستیم .. آن ایران فروشان از ما نیستند . به خدا که ایرانمان , ملک دلیرانمان فروشی نیست . مگر می توان عشق را فروخت ؟ مگر می توان محبت را کشت و درخاک سیاه شیطانی دفنش کرد .. ؟ به خدا که ایرانمان فروشی نیست .. به خدا که آن خود فروشان تنها خود را فروخته اند . .. به زبان تو شاه بانوی مهربان گفته ام که من آمده ام . دلم می خواهد قسمتهایی از رویای خود را که می دانم احساس تو نیز چنین است در همین جا بیانش کنم. با نوی ایران زمین ! کاش داستان عشق و احساس و رویای مرا خوانده باشی همان که یقین دارم احساس تو نیز هست آخر آنها را به زبان محبت و عشق نوشته ام همان که وجودت سرشار از آنهاست ...و این است شمه ا ی از آن چه که سال گذشته از زبان توبانوی مهربان در رمان من آمده ام نوشته ام در لحظات ورود به وطن . امید وارم مرا به خاطر این گستاخی ببخشائید ...با بیان احساس به زبان آن عزیز بانو در لحظاتی قبل از پرواز به سوی ایران آغاز می کنم ...ایران من ! من آمده ام . من اینک آمده ام . من اینک می آیم . به سوی همانی که سالها پیش مرابا قلبی پر از درد و رنج به سرزمین بیگانگان سپرد و به دنیای بیگانگی . اما هر گز از خدمتگزار وطن و هم وطنان بودن پشیمان نگشته ام . آخر ایران وطن من است . ایران من ! روزگاری مرا رانده ای و اینک مرا خوانده ای . قسم به خدایی که شاه و میهن را آفرید هر گز به رویت نخواهم آورد که مرا , دوستانت را رانده ای و دشمنانت را دوست پنداشته ای . امروز زمان زخم زبانها نیست . امروز که باید زخمها را التیام بخشید . ایران من ! من به سوی تو می آیم . آغوشم را برای تو می گشایم . در زمین تو به سوی آسمان تو خدای تو را فریاد می زنم . ایران من ! من امروز تو را فریاد می زنم .. من آمده ام .. آمده ام تا بگویم که تو تنها نیستی تا بگویم که اگر تنهایم گذاشته ای من رهایت نخواهم کرد . به دست دیو و ددت نخواهم داد . خواهم آمد و به ملت آگاه خود نشان خواهم داد که دیو که بود و فرشته که بود . هر چند ملت خود دانست آن دیو سیه دل سیه چهره را که رشته ها ی این ملت را پنبه کرد و کاشته ها را به طوفان ویرانگر سپرد . ایران من ! تو بیگانه نیستی .. تو خون جاری در رگهای منی . تو نفسهای منی تو صدای نفسهای منی . تو فریاد هزاران هزار جان بر کفی که خون خود را در راه تو برای پایداری تو نثار خاک مقدست کرده اند . ایران من ! من اینک می آیم . من آمده ام . تا ساعت هایی دیگر در آسمان تو خواهم بود . بر زمین تو خواهم نشست . ایران من . انگار همین دیروز بود . و انگار همین هزار سال پیش .گویی که سالهای تلخ جدایی از ازل تا ابد بوده است .. لحظه دیدار تو با همه تلخیهای جدایی و درد های نا جوانمردانه آن چنان شیرین است که می توان اندوه را به دست طوفان زمانه سپرد تا برای لحظاتی فراموش کنم که چه بر سر تو و تاریخ تو آمده است . گاه می رود تا برگ ننگینی بر صفحه تاریخ ایران عزیزمان نوشته شود اما ایران من ! تو همیشه سر بلندی . سر بلند و پر افتخار . چون نگین های تو با ننگین ها می جنگند . من آمده ام . برفراز آبها از دل آسمانها می گذرم تا به سرزمین مادری خود برسم . تا بتوانم در آغوش تو, تو را فریاد بزنم . می دانم که می دانی چه ناجوانمردانه هجرتمان داده اند. هجرتمان داده اند تا بهشت آخرت را در همین دنیا بجویند . ایران من ! از زیر ستاره ها خواهم گذشت . آنان از تو برایم خواهند گفت . و به ستاره ها خواهم گفت به ایران من بگو که من می آیم . که من با عشق می آیم . روز گار جوانی من رفته است . آن که با تمام وجودم دوستش می داشتم آن که پادشاه ایران زمینم و پادشاه جسم و جان و وجودم بوده در کنار من نیست . ایران من ! به خدا می خواستم که همراهم باشد . چه سخت است با او سفر کردن و بی او باز گشتن . پادشاه در کنار من نیست . می دانم که روحش در کنار من و بر فراز آسمان توست . او زود تر از من خود را به آغوش تو سپرده .. تو او را از من مخواه .. چه سخت است بی او باز گشتن . چه سخت است اندوه را به قلب خود فشردن ! مگر خرده های دل شکسته من تا به کجا توان شکسته شدن دارد ؟/؟ دنیایی از اشک و آه و فریادم . چون آن روز که ترک وطن کردم باز هم باید درد ها را در سینه ام حبس کنم . به آنان که با من بد کرده اند نگویم که بد کرده اید . نباید کسی را به خاطر اندیشه هایش به دار کشید . این سر نوشت من بوده است . سر نوشت ملکه شادیها و غمها . افسوس که عمر شادیها چه کوتاه بود . افسوس ! نتوانستم و نشد که شادی ملت و اعتلای ایرانی را ببینم و ببینیم آن چه را که برایش خون دلها خورده بودیم . ایران من . ! من آمده ام . آمده ام تا باز هم برایت از عشق بگویم . از وطن پرستانی که دیوانه وار وطن خود را می پرستند و وطن را بر تر از شیطانی می دانند که در لباس دین و ملا ظاهر شده است . ایران من ! چقدر دلم هوای پادشاه را کرده است ! کاش یک لحظه .. فقط برای یک لحظه او را در کنار خود می دیدم . می دیدم که لبخند می زند و از باز گشت به وطن خوشحال است . نه به این خاطر که آنانی که روز گاری فریاد مرگ بر او را سر می داده اند پی به اشتباه خود برده اند بلکه به این دلیل که اینک به خوبی دانسته اند آن راهی که دهها سال و یا دهها سال قبل , از آن می رفته اند به ترکستان بوده است نه به کعبه ... من آمده ام تا صدای شکست و شکستن شیطان را بشنوم . آمده ام تا باز هم به هم وطنم بگویم که من هم از اویم در کنار اویم و با او .. با او آزادی را فریاد خواهم زد.....(و احساس درآغاز یا در مسیر پرواز ) احساس می کنم که دوباره متولد شدم . مثل یک نوزاد ..نوزاد هوشیار . اما به جایی بر می گردم که برای من بیگانه نیست . فکر می کنم که این همه سال از زندگی من خواب و خیالی بیش نبوده . احساس یک پرنده ای رو دارم که در زمستان کوچ کرده و با بهار به لونه اش بر می گرده . اما سی و هفت بهار گذشته . وقتی که بر گردی انگار اون روز های غمو می تونی فراموش کنی . چون شادیها و عشق به وطن , به تو امید زندگی میده . دستامو بردم بالا و گفتم این دستها و این بدنم از خاک اون سر زمینه و باید که دوباره خاک همون سر زمین شه . این احساس منه .. یک وجب از خاک ایران عزیزمان را به بیگانه نمی دهیم . جسم من روح من متعلق به ایران منه . من بدون پادشاه دارم به وطن بر می گردم ولی روزی اونو برش می گردونم استخوانهای پاکشو بر می گردونم به وطن . احساس پرنده ای رو دارم که جفتشو از دست داده . نیمی از جوجه هاشو در غربت جا گذاشته .. دلم می خواد اونا هم به وطن بر گردن . آخه ایران سر زمین منه . به چه قیمتی از این سر زمین رفتیم . به چه قیمتی ما را کوچاندند .. ما چند نفر بیشتر نبودیم . جانمان فدای میهنمان ولی مملکتی را به خاک سیاه نشاندند . فقر و فحشا و جنایت و سرقت را رواج دادند . احساس وطن پرستی رو دارم که که باید بر ویرانه های ایران اشک بریزم . باید که وطن را دوباره ساخت . باید که جنگید . همه دست به دست هم باید که همت کنیم . زندگی زیباست حتی اگر ما زشتیهای آن را دیده باشیم . وقتی که سر انجام همه ما به سوی اوست چرا متکبر باشیم ؟..(وهنگام ورود به وطن )پسرم نگرانی ؟/؟ -نه خوشحالم که مردم ایران دارن به خواسته شون می رسن . -آره پسرم اونا سالهاست که متوجه شدن اونی که خودشو جای فرشته جا زده یک دیو بوده .. حکومت دیوان دیگه به سر اومد . حالا نوبت انسانها و فرشته هاست که خودشونو نشون بدن . یک پیراهن یک سره نخی به رنگ سپید تنم کرده بودم با حاشیه هایی که اونو تا حدودی شبیه به لباس عروسی کرده بود .طوری هم خودمو آراسته بودم که در اونایی که هنوز محبتی نسبت به من دارند این حسو به وجود بیارم که شهبانو هنوز بانوی خدمتگزار وطنشه .. و دوست داره در بهترین حالتی که بهش میاد با افتخار به وطنش خدمت کنه .. چقدر همه جا زیبا بود . هر چند همه جا رو کوچک و خرد می دیدم . در ختان انبوه وکوهها .. همه جا رو خیلی ریز می دیدم .. هیجان داشت دیوونه ام می کرد . دلم می خواست با هر وجب از سرزمین خودم حرف بزنم . ظاهرا کوههایی که زیر پای خود داشتیم رشته کوه البرز بود . به تهران نزدیک شده بودیم . قلب تپنده ایران .. رنگم پریده بود . بازم بی اختیار پنجه در پنجه رضا انداخته بودم . -خدایا شکرت .. شکرت .. خدایا کمکم کن بر خودم مسلط باشم .. ببین ایران جون ! من دوباره بر گشتم . منو از خودت دور کردی من به خاطر تو بر گشتم . اومدم .. تا فراموش کنم که جوانی خودمو دور از تو و در دیاری دیگه گذاشتم . اومدم تا یک بار دیگه ازت زندگی بخوام .. با آغوشی باز اومدم .. .. ایران من .. می خوام بازم سر بلندت ببینم . ایران خانوم می خوام ببینم که بازم داری آقایی می کنی . من و رضا به خاطر تو اومدیم . اومدیم تا بگیم که سیاه روزیها تموم شده .. تمومش می کنیم . دوران جدایی به سر اومده .. اومدیم تا به همسایه ها بگیم که همدیگه رو بشناسن . آخه ایران من .. سرزمین ما سر زمین عشق و محبت بود .. سرزمین معرفت و مردانگی ها ..اومدیم تا با هم یک بار دیگه نشون بدیم که بی معرفت ها جایی در این آب و خاک ندارن . خدایا کمکم کن -مادر .. خودت رو کنترل کن . من درس استقامت و شکیبایی رو از تو یاد گرفتم .. -رضا جان اگه بدونی چه دردی کشیدم . تو نمی دونی درسته که من خودمو بر ترین بانوی این سرزمین نمی دونستم ولی منم مثل هر انسان دیگه ای از این که دوستم داشته باشند لذت می بردم . سعی می کردم با محبت خالصانه به دیگران کاری کنم که از شرمندگی هام کم شه شرمندگیهایی که در اثر لطف بی اندازه مردم در من به وجود میومد . جز خوبی اونا هیچی نمی خواستم . اگه امکانات مالی در اختیارم گذاشته می شد دلم می خواست برای محرومان خرجش کنم .. حالا یه سری اسمشو گذاشته بودند ریا .. یه سری می گفتند مگه از مال بابات خرج می کنی ؟/؟ .. من که جز از خدا از هیشکی توقعی نداشتم . تازه از اونم هیچی نمی خواستم . ...خیلی دلم می خواست در لحظه مقدسی که پایم را بر خاک مقدس ایران زمین می گذارم تنها باشم . تنها با خدای وطنم راز و نیاز کنم . دوست داشتم به آسمان بنگرم فریاد بزنم .. فریادی فراتر از فریاد مرگ طلبی میلیونها مرگ طلب .. فریاد بزنم تا خدا بشنود تا خدا بداند که برای زندگی خواهی آمده ام . تا آمده ام که عاشقانه در کنار عشق به وطن و ملتم به عنوان آنی که روزگاری در خدمتشان بوده , باشم . من آمده ام . خداوندا من آمده ام . ایران من ! من آمده ام . می خواستم خود را بر بستر فرود گاه بیندازم . خدایا دوستان و یاران باوفای زیادی دارم . اما همچنان احساس می کنم که تنهای تنهایم . اگر تو با من باشی .. تنها نخواهم بود .. خداوندا می گویند هر گاه غمی داری به خدا پناه ببر اگر شکایتی داری به خدا بگو خدا وندا نمی بینم بالاتراز تو .. نمی دانم دانا تر از تو .. بگو از تو به که پناه ببرم . پس چرا عدالتت را نشان نمی دهی ؟/؟ خداوندا کمکم کن ... نمی خواهم کسی دستم را ببوسد . نمی خواهم کسی برای من کمر خم کند . نمی خواهم به من بگویند بانوی اول .. نمی خواهم کمر کسی برای من خم شود خداوندا از تو می خواهم که کمر مرا خم نگردانی تو خود آگاهی که من هرآن چه کرده ام به خاطر شادی ملتی بوده که درد ها و رنج ها را بر خود هموار نموده به آن چه که از تو به ایشان رسیده راضی بوده اند . و من اینک جز تو نمی بینم موجودی را که مرا به آرامش جاودانه رساند . به نام پروردگار و با صلوات از هواپیما پیاده شدیم ..........بانوی گران قدر ایران زمین ! این بود قسمتی بسیار کوتاه از نوشته های حقیری که برای آمدنت بی تابی می کند .. این که بیایی تا عشق را و خد متگزاری به ایران را و محبت و صداقت را نشان دهی . تا به بهانه جویان کوردل نشان دهی که دیگر بس است سمپاشی کردن . آنان که می خواستند ایرانمان را گلستان سازند خود دیده ایم که چگونه گلخانه ها را ویران کرده اند . سالی دیگر گذشت تا به زاد روز تو شاه بانوی خود برسم .. نمی دانم تا به کی در این رویا خواهم بود . همان گونه که ملت ایران سالهاست که از خواب بر خاسته اند و وقت آن است که با آب پاشیدن بر صورت خود خماری ها را بزدایند , زمان آن رسیده که من هم در رویای آن باشم که روز گار به باد سپردن رویای من نزدیک است آن روز که در کنار هم دست در دست هم ایرانمان را تهی از تهی مغزان ببینیم . تولدت مبارک ! ای ان که در ستاره چشمانت عمری رنج و امید می بینم . رنج به خاطر ملتی که وقتی در کنارشان بودی خود را وقف آنان نمودی و امید به خاطر بازگشت به سوی ملتی که درد کشانه و عاشقانه فریادت می زنند که فرشته نجاتشان باشی .با تمام وجود دوستت می داریم ملکه سرزمین آریا یی ! تولدت مبارک فرشته بانوی من ! تولدت مبارک فرشته بانوی ما !تولدت مبارک !.... دوست , پسرت , برادرت , خدمتگزار وطنت : ایرانی در انتظار از نزدیک دیدنت ...
بدلیل ؛برخی از مکان هایی که به دستور او ساخته شد، عبارتاند از:· تئاتر شهر تهران· موزه هنرهای معاصر تهران· پارک ملت (پارک شاهنشاهی سابق)· برج آزادی در میدان آزادی تهران که در آغاز برج شهیاد نامیده شده بود.· پارک سنگی جمشیدیه· کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان· ساختمان کنونی مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات در منطقه نیاوران شهر تهران که در آغاز به عنوان دفتر کار فرح پهلوی ساخته شده بوده است.· تالار رودکی· فرهنگسرای نیاوران· سازمان ملی انتقال خونسازمانهای تحت ریاست فرح پهلوی· جمعیت بهزیستی ایران (اکنون سازمان بهزیستی)· بنگاه حمایت مادران و نوزادان· جمعیت ملی مبارزه با سرطان· جمعیت ملی کمک به جذامیان· جمعیت آسیب· دیدگان از سوختگی· سازمان ملی انتقال خون ایران· بنیاد ایرانی بهداشت جهانی· مرکز طبی کودکان· سازمان نابینایان ایرانی· بنیاد فرهنگ ایران· کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان· انجمن ملی روابط فرهنگی· انجمن فیلارمونیک تهران· انجمن شاهنشاهی فلسفه· سازمان گفتگوی تمدن· ها· فدراسیون ورزشی کر و لال· ها· جشن هنر شیراز· جشن توس· جشن هنرهای مردمی اصفهان· سازمان ملی فولوکلور ایران· دانشگاه فارابی· دانشگاه فرح پهلوی (اکنون دانشگاه الزهرا)· فرهنگستان علوم ایران· سازمان ناشنوایان ایران· انستیتو پاستور· شورای عالی پژوهش· های علمی· شورای عالی رفاه اجتماعی· شورای عالی تندرستی· شورای عالی شهرسازی· شورای عالی جهانگردیشورای عالی آموزش و پرورششهبانو فرح روز تولدت گرامی باد.