چه آفتاب قشنگی ! چه زیباست آبی آسمان آبی ! دلم می خواد بازم از شهبانوی ایران زمین بگم . وقتی که می تونم با تمام احساس و وجود وعلاقه و عشقم بنویسم چرا که ننویسم ؟! وقتی که می تونم به نیمه پر لیوان نگاه کنم چرا که نکنم ؟! تولدت مبارک شهبانو .. لیوان خدمت و محبت این نظام نه تنها مدتها پیش خشکیده بلکه این گرسنگان هار صفت این لیوان خشک را بلعیده اند و چشمانشان از خاک گور پر نمی گردد . شهبانوی من ! ممکنه یه عده انگشت شماری که چشمشون به حرکات این و اونه و گوششون به دهن آدمای بد دهن .. بگن که چرا این قدر دارم از تو میگم . چرا دارم از کسی میگم که نگفته آب را مجانی می کنیم برق را مجانی می کنیم آدمکشی را مجانی می کنیم ؟!فرشته بانوی ما ! شایدم از دستم دلخورشی که دارم این همه ازت تعریف می کنم .. بانوی مهربان ما .. تو خود بهتر از هر کسی می دانی که هیچ انسانی کامل و بی عیب نیست .. و تنها منزه و بی نقص واقعی و حقیقی این دنیا خداست . وقتی که می بینم آن پیرزن خسته و درمانده هنوز چشم به در دارد تا کی از در در آیی .. وقتی که می بینم آن میانسالی که از خاطرات و بچگی هایش می گوید که چگونه به مردم بی پناه و بی سر پناه کوچه ها و خیابانها پناه داده ای و عاجزانه و ملتمسانه برای دوباره دیدنت اشک می ریزد چرا از تو نگویم ؟! درست است که پناه دهنده و بخشاینده واقعی خداست بانوی مهربان من و تو از آن چه که خداوند در اختیارت نهاده بوده در اختیارشان گذاشته ای . اما همین ثروت را در چنگال یوزپلنگان در یوزه دیده ایم که با آن چه کرده اند . به ناتوانان هم رحم نمی کنند . اگر به من بگویند که چرا دوستت می دارم نخست از پرسندگان می پرسم که چرانباید دوستت بدارم ؟ وقتی که آن صغیر! آن یتیم !تو را پدر و مادر خود می داند چرا دوستت نداشته باشم ؟!وقتی که با همه ناجوانمردی هایی که در حقت شده اما همچنان مردمت را ملتت را دوست می داری چرا دوستت نداشته باشم ؟ کوردلان می گویند که به دخترکان ما درس مذهب نداده ای ا.. خداوندا چه کسی به این خفاشان کور دل بگوید که امروز به دخترکان ما درس لا مذهبی می دهند ؟ پرده حجاب بر فحشا کشیده اند و می گویند که جامعه را به نسبت آن روز گاران اصلاح کرده ایم . این مرده خواران حاکم بت پرست به کفن مرده هم رحم نمی کنند .. وقتی که می بینم پیرزنی قرآن می خواند ودعایت می کند و می گوید حاضرم با نان خشک آوارگی ام سر کنم ولی فرح جانم بیاید فرح جانم را می خواهم چرا از تو نگویم .. وقتی لبخند تلخ بی ریایت را می بینم و صاحب آن صدایی که به من آرامش می بخشد چرا از تو نگویم ؟! بگذار بنالند .. بگذار بگویند که تو برای تبلیغ این کار ها را کرده ای ..اما آنان که مهر تو را دهها سال است که در سینه پرورانده اند می دانند که تو هدیه ای از خدایی . و چه بسیار انسانهایی که دانستند فرشته را وقتی که شیطان را شناختند . شیطانی در چهره مرگ .. نیستی , جنگ افروزی , تباهی .. ....تولدت مبارک .! ملکه آریا و آریایی . نمی گویم آن زمان همه سیر و سالم بودند اما تو رهایشان نمی کردی .. تو دستی را که به سویت دراز می شد پس نمی زدی.. حال که به جملات سطور بعد می اندیشم بی اختیار چشانم پر اشک می گردد و دلم می خواهد که به خاطر نمک نشناسی که در حق تو بانوی گرانمایه گردیده اشک خون ببارانم .. باز هم می خواهم از درد پیر زنی بگویم .. از درد پیرزنی که شهبانو کمکش کرد .. بغض راه گلومو گرفته .. خدایا ..یعنی میشه به اسم مذهب این همه ستم بکنند ؟ .. اول دهه پنجاه بود .تاریخشو دقیق نمی دونست .از زبان آن پیرزن می گویم : شوهرم تنهام گذاشت و رفت . اون یه زن دیگه گرفت یه زن جوون تر و خوشگل تر . من یه پسر هشت نه ساله داشتم .. خونه مردم رختشویی می کردم .. یه بخور و نمیری بهم می دادن .. مستاجر بودم . شرافت خودمو نفروختم . یه روز پسرم یهویی بیهوش شد .. گاه چشاشو باز می کرد و گاه می بست .. یه عده می گفتند بیماری غش گرفته .. یه عده می گفتند مننژیته .. پول زیادی لازم داشتم تا اونو بخوابونم .. مردم بهم کمک می کردند ... ولی در حدی نبود که بتونه در اون شرایط کاملا کارموراه بندازه .. بچه رو با همون وزنش بغلم کردم با همون وضع پا شدم رفتم به دفتر شهبانو .. جیغ کشیدم فریاد زدم .. شاید چند تا فحش هم داده باشم که چرا باید این قدر بد بختی کشیده باشم ..فکر کنم همون روز روز ملاقات هم بود .. خیلی ها چاپلوسی کردن تا این که مجبور شدن منو ببرن نزد اون .. وقتی صورتشو دیدم صداشو شنیدم به خدا اصلا یادم رفت که بچه ام مریضه .. می خواستم دستشو ببوسم و به زور این کارو کردم . اونایی که دور و برش بودن و گماشته هاش ..بعضی ها شون بیرحم بودند و متملق ولی همه این جور نبودند خیلی هاشون هم مهربون بودن . . شهبانو دستور داد که پسرمو در بهترین بیمارستان بستری کنن . برام مقرری تعیین کرد و یه سر پناهی هرچند کوچیک در اختیارم گذاشت . بهم کار داد تا دامنم آلوده نشه . هرچند اگه گشنگی می کشیدم خودمونمی فروختم ولی من یه پسر داشتم . پسرم خوب شد .. و این خونه یاد گار اونه .. یاد گارفرح .. دیگه قدیمی شده .. -مادر فرزندت کجاست .. اون چیکار می کنه حالا .. اشک از چشاش سرازیر شد .. خمینی رو نفرین می کرد .. بهش می گفت قاتل .. می گفت دل یک پیرزن رو شکسته .. -چرا مادر ؟ -به خدا پسرم گناهی نکرده بود . سال 60 فقط داشت روز نامه می فروخت . همون موقع بهشتی رو سقط کرده بودند اونو هم گرفتند و به جرم سیاسی بودن اعدامش کردند .. نتونست ادامه بده ..- به دست و پای خیلی ها افتادم .. گفتم من همین یه پسرو دارم .. چشم امید منه .. زندگی منه .. هستی منه .. دیگه هیشکی رو ندارم . چرا این قدر مفت می کشید .. به خدا من نوکری شما رو می کنم . منو جای اون بکشین .. دست به دامن خدا و پیغمبر شدم . شاید مصلحت نبود که اون عصای پیری من باشه .. نمازش ترک نمی شد .. همش به این و اون کمک می کرد . می گفت مامان غصه نخور بابا تنهات گذاشته منو داری .. خدا رو داری .. هیشکی به درد دل من گوش نداد .. ضجه می زدم ..موهای سرمومی کندم .. خدایا این چه ظلمیه .. این هندی زاده جوابشو چه جوری پس میده . جیگر گوشه منو کشتند ..من همین یه بچه رو داشتم . چند روز جنازه شو به من ندادن .. آخرشم چند هزار تومن پول ازم گرفتن تا تحویلم بدن . من اینا رو به کی بگم . من اون دنیا عبای این کفتارپیر رو می گیرم . به خدا میگم اونو بندازن زیر تر ..فرح جان به پسرم جان داد خمینی ملعون جانشو گرفت . نمی دونم دیگه چی بگم .. دیگه چی بنویسم .. نمی تونم .. خدایا دلم به درد اومد وقتی دیدم ایه پیرزن این جور داره ناله می کنه . می گفت شهبانو یه کاری هم واسش جور کرده و رختشور بیمارستان شده و حالا هم باز نشسته شده .. ولی تنهاست .. -می خواستم دامادش کنم .. -مادرم اون جالا جاش تو بهشته .. خدا بهت صبر بده .. -می گفت حالا فقط منتظرم که مرگ اینا رو ببینم .. ببینم فرح جانم بر می گرده .. .....حالا شما به من بگین این شهبانو وقتی اون پیر زن رو دید چیکار باید می کرد که تظاهر نباشه ؟ من که دارم این واقعیتها رو می بینم واجبه که بر من بگم .. حالا اسمشو می خواین بذارین کفایی یا عینی .. چه آفتاب قشنگیه ! انگار واسه خودم روضه خوندم .هم احساس سنگینی می کنم هم سبکی .. روز خوشیه امروز .. روز تولد بانوی خوبی ها .. که دلم می خواد باهاش حرف بزنم . نوشته هامو بخونه .. اون از ماست . از خودمون .. از مریخ که نیومده ... این دومین پیامیه که من به مناسبت تولد این بزرگ بانو در 22مهر 93 منتشر می کنم .اولی رو ده ساعت پیش منتشرش کردم . این روز هم به پایان می رسه ..و من از خدا می خوام تا به اون حدی زنده بمونم که یه روزی از نزدیک تولد این بالاتر از فرشته رو بهش تبریک بگم .. روزی که آزادی به این مملکت برگرده یا بیاد ..و من دو دستی یه جلد از رمان << من آمده ام >> خودموتقدیمش کنم. شهبانوی نازنین ! منتظرم منتظریم . من در این رمان بازگشت رویایی و انشاءالله واقعی تو را سال 94 در نظر گرفته ام . اگه زود تر شه چه بهتر و اگرم کمی دیرشد بازم تحمل می کنم .. از خدا می خوام که تا سپیده صبح زنده نگهم داشته باشه و طلوع خورشیدو ببینم. .. تولدت مبارک خورشید مهربانی ها !آرام بخش دلها !..چشم به راهت , فرزند وطن : یک همیشه سرباز ایرانیو این هم لینک داستان یا رمان من آمده ام منتشر شده در تالار خاطرات و داستانهای ادبی سایت لوتی که در این داستان شرایط ایران را در آغاز سرنگونی رژیم ولایت فقیه برزسی کرده که محور اصلی این داستان بربازگشت شهبانو فرح و شاهزاده رضا پهلوی به وطن و انتخاباتی آزادقرار دارد که به طور مختصر به آن پرداخته ام. به امیدآن روز...ایرانی https://www.looti.net/36_8094_1.html
بیست و دوم مهرماه زاد روز بانوی بزرگواریست که هر سال که می گذرد بیش از گذشته در می یابیم که او چگونه زنی , چگونه انسانی بوده است . بسیار کوردلی و جهالت می خواهد که برای شناخت انسانی بخواهیم حجاب از ظاهرش بر داریم و درونش را نبینیم . چه کسی می تواند منکر خد مات شایسته و ارزنده شهبانو فرح پهلوی به ملت خود شود در حالی که هنوز آثار آن را می بینیم . و بیش از پیش زمانی به این امر واقف می گردیم که می بینیم سالها بعد با امکاناتی بسیار بیشتر از آن زمان , غارتگری ها به یغما بردن سر مایه های ملی , فقر و فحشاء و اختلاس و دزدی هزاران برابر بیش از زمان گذشته شده و آن شعار انقلاب نعمتی الهی بود به فراموشی سپرده شده است . بار ها و بار ها از خد مات این بانوی بزرگوار گفته ایم . از خد مات و آثار آن ... و بار ها گفته ام که نمی توان گفت که این بانو چون هر هر نیکو کار دیگری از جامعه مدینه ای فاضله ساخته است .. که فقر و فحشاء و گرسنگی را با استفاده از قدرت خود ریشه کن کرده است که حتی پیامبران ما با آن همه عظمت نتوانسته اند که چنین کنند .. برای دیدن آن چه که او کرده است بهتر است آن چه را که دیگران نکرده اند ببینید و ببینیم . شهبانو از دل همین مردم بر خاست .. خاکی بود و مهربان ...همسر آخرین شاهنشاه ایران زمین ... هیهات که کوردلان مغرض تنها به چند نمایش از رسم شاهی بسنده کرده زندگی آن بزرگ بانو را خلاصه شده در آن می بینند ... متاسفانه بزرگترین عیب ما بیشتر انسانها این است که به دنبال عیب جویی و در پی نقطه ضعف یا اثر ضعفی از دیگران هستیم تا همان را چماقی کرده بر سرش بکو بانیم و راه را برای شیطان صفتان هموار سازیم بانوی ما , بانوی مهربان ما بانوی سرزمین پاکی ها تولدت مبارک ! *******هرگز از یادمان نمی روی از یاد ایرانمان نمی روی خاک پاک آریا دریای بی ریا آن کوه پرغرور درزیر آسمان آن بیستون آن تخت جمشید با ستون آن پارس خلیج همیشه پارسمان آن کودک دیروز که دست نوازش بر سرش کشیده ای تو را فریاد می زند خشت خانه عشقی که بر پایه محبت بنا کرده ای آن دادی که از خدا ..به بنده اش داده ای تو را داد می زند نسیم مهر ایران آریا تو را باد می زند دلم با توست شهبانوی من به امید یک روزدیدنت ستاره بخت من آهنگ شاد می زند به امید یک روزدیدنت ستاره بخت من آهنگ شادمی زند ********تولدت مبارک ! آریا بانوی ما ..شهبانوی ما ..بانوی شعر و قصه ها تولدت مبارک دوستدارت : یک مرد ایرانی آریایی