انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مناسبتها
  
صفحه  صفحه 3 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین »

Reza Shah Pahlavi | بیست و چهارم اسپند ماه زادروز رضا شاه گرامی باد


زن

Princess
 
دانش و مطالعات


رضاشاه پهلوی در جشن گشایش دانشگاه تهران

شرایط اقتصادی خانواده رضا در کودکی و همچنین فرهنگ آن دوره که تحصیل را صرفا برای عده معینی مقدور می‌نمود، باعث شد تا رضا از تحصیلات آکادمیک باز بماند. در جریان انقلاب مشروطه و پس از فتح تهران در سال ۱۲۸۷ خورشیدی به همراه گروه محافظین عین‌الدوله که تبعید می‌شد، به فریمان فرستاده شد. رضاخان به عین‌الدوله نزدیک شد و به آموختن خواندن و نوشتن پرداخت.

او بعدها به مطالعه تاریخ علاقه‌مند شد. علاقه وی را به ادبیات فارسی از بازسازی آرامگاه‌های سعدی، حافظ و فردوسی می‌توان حدس زد. بخشی از کتاب سفرنامه مازندران وی به تعریف از سعدی و حافظ و تمجید از خوشنویسانی همچون میرعماد حسنی، میرزا محمدرضا کلهر و درویش می‌گذرد و خود وی مدعی است که «کتاب بوستان سعدی هم که به یک قطعه جواهر بیشتر شبیه‌است تا به کلمات معمولی، کمتر ممکن است از دسترس من دور بماند.» علاوه بر ادبیات فارسی، او به مطالعه آثار مستشرقینی همچون گوستاو لوبون نیز علاقه‌مند بوده‌است.

از رضا شاه، علاوه بر چندین متن نطق و سخنرانی، دو سفرنامه خوزستان و مازندران به جا مانده‌است که هردو پیش از انقلاب اسلامی ایران منتشر شده‌اند. با توجه به میزان سواد آکادمیک رضاشاه و اینکه همواره فقط کلمه رضا را به عنوان امضا استعمال می‌نموده‌است، گروهی نگارش این دو سفرنامه را به دبیراعظم بهرامی نسبت می‌دهند.

سفرنامه خوزستان که در دوران پیش از سلطنت رضاخان نوشته شده‌است، بیشتر به وقایع مربوط به شیخ خزعل پرداخته‌است. در سفرنامه مازندران که مربوط به سال ۱۳۰۵ شمسی و پس از سلطنت است، مسایل عمرانی بیشتر مد نظر بوده‌است.

در دوره حکومت وی، آموزش اجباری رایگان که پیش از این و در دوره مشروطیت برای کودکان اجباری شده بود، به تدریج تحقق یافت. همچنین در این دوره برای نخستین بار پس از تاسیس دارالفنون به دست امیرکبیر، مراکز ایرانی و دولتی آموزش عالی مانند دانشگاه تهران تاسیس گردید. در این دوره همچنین با تصویب قوانین حمایتی مانند معافیت یکساله محصلین مدارس متوسطه و تاکید بر نظام آموزش عالی، مدارس متوسطه رایگان دولتی نیز شکل گرفت.
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
زنان


آرامگاه رضا شاه در پیرامون مسجد شاه عبدالعظیم، شهر ری

تا پیش از حکومت رضاشاه، قوانین به مردان اجازه حکومت بر زنان را می‌داد. اگرچه اقدامات رضا شاه نتوانست اصلاحات اساسی برای احقاق حقوق زنان انجام دهد ولی او این حقوق را از راه‌های دیگری همچون گسترش سیستم آموزشی و دعوت از زنان برای ساختن ایران به کمک زنان تحصلیکرده و کار در شغل‌هایی چون معلمی بهبود داد.

از دیگرسو برای نخستین بار با تصویب قانون مدنی در سال ۱۳۰۷، اولیه‌ترین حقوق زنان برای ازدواج، به رسمیت شناخته شد و کف سن ازدواج دختران که تا پیش از آن محدودیتی نداشت به ۱۵ سال تمام رسید. همچنین مردان مکلف شدند که ازدواج خود را در یک دفتر ازدواج ثبت و رسمی کنند. در سال ۱۳۱۷ قانونی مترقی تر، مردان را مجبور به ارائه گواهی پزشکی (عمدتا برای جلوگیری از سرایت بیماریهای مقاربتی از مرد به همسرش) هنگام عقد نمود.

اما از سوی دیگر، رضاشاه پس از به سلطنت رسیدن اقدام به سرکوب، توقیف و بستن نشریات و انجمن‌های مستقل از جمله سازمان‌های زنان کرد و آخرین آنها را نیز در سال ۱۳۱۲ بست.

رضاشاه در ۱۷ دیماه ۱۳۱۴ طرح [کشف حجاب زنان را اجرا نمود. در این تاریخ برای اولین بار همسر و دختران رضا شاه، در جشن دانشسرای عالی دختران بدون حجاب حضور یافتند.
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
ماجراهای پس از درگذشت


رضاشاه و محمدرضاشاه در سپتامبر ۱۹۴۱، درست پیش از برکناری رضاشاه

رضاشاه سرانجام پس از دومین سکتهٔ قلبی در ژوهانسبورگ در گذشت. پیکر رضاشاه را پس از مرگ به مصر بردند و در آن‌جا به امانت گذاشتند. در اردیبهشت ۱۳۲۹,در دورهٔ نخست وزیری رجبعلی منصور جنازه به ایران آمد و با تشریفات رسمی به شاه عبدالعظیم برده شد و در آرامگاه ویژه او دفن شد. ابتدا برخی از نمایندگان جبهه ملی با برگزاری تشریفات رسمی مخالفت کردند و قصد داشتند در مجلس سخنرانی‌هایی دربارهٔ دورهٔ رضاشاه و علیه او ایراد کنند که این امر منجر به نگرانی دربار شد. سرانجام با وساطت منصورالملک نخست وزیر وقت با حسین مکی و مذاکره مکی با محمد مصدق قرار بر این شد که مجلس در این باره سکوت کند و نطقی علیه یا له او ایراد نشود.

در روز ۲۴ دی‌ماه ۱۳۵۷ و زمان کوتاهی پیش از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ پیکر وی بار دیگر به همراه پیکر پسرش علیرضا پهلوی توسط محمدرضا، نخست به لس‌آنجلس و سپس به مسجدالرفاعی مصر‏۳۷٫۴۶″ ۱۸′ ۳۱°شرقی ‏۱۶٫۴۳″ ۹′ ۳۰°شمالی برده شد. در اردیبهشت ماه ۱۳۵۹، آرامگاه رضا شاه به دستور حاکم شرع وقت صادق خلخالی به کلی ویران و نابود شد. ابوالحسن بنی‌صدر کوشش نمود که از تخریب آرامگاه جلوگیری به عمل آورد و آنگونه که صادق خلخالی در خاطرات خود می‌نویسد بنی صدر قصد داشت ساختمان آن را به موزهٔ جنایات رضاشاه و محمدرضاشاه تبدیل کنند.صادق خلخالی در پاسخ به این استدلال در خاطرات خود نوشت:«اگر آن‌ها می‌خواستند آثار جنایات پهلوی را در موزه‌ای جمع آوری کنند,موزه ایران باستان می‌توانست جای بهتر و بزرگ تری برای این امر باشد.»
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

 

بیست و چهارم اسفند ماه در تاریخ پر فراز و نشیب ایران، روزی است که آسمان ایران از تیرگی ِ ابرهای سیاهی که چادر ِ شب را در دل و دیده و تن ملت ایران گسترده بود، با طلوع ستاره ای آغاز شد که در درخشش آن، آسمان ایران لاجوردی گشت.

خرافات و جهل پروری ِ دوران ِ دراز ِ قاجاریه، ایران نیمه جان را پس از دیندارن سفله ی صفویه در تمامیتش به قهقرا و نابودی کشانده بود.
هر چند در واپسین روزان ِ حکومت ِ جهل و جنون ِ پسران و دنبالچه های حسن خان اشاقه باش، انقلاب مشروطیت به همت ِ مردان ِ ایران دوست به وقوع پیوست. اما خواست ها و برنامه های انقلاب در اثر کارشکنی و بی کفایتی ملایان و رهبران انقلاب عقیم ماند.

در آن آشفته بازار ِ هرج و مرج ِ سیاسی و اجتماعی، راهزنان و کردنکشان و باج بگیران بر طبل پاره پاره کردن کشور ایران دم گرفته و هر یک گوشه ای از ایران را جدا کرده بودند.
امنیت در تمامی کشور رخت بر بسته بود و هیچ کس بر جانش ایمن نبود.

در این اوضاع نابسمان، نیروهای چپ و راست آن دوران به تنها چیزی که فکر نمی کردند، چهارچوب ارضی ایران بود.
آنانیکه کرملین را قبله ی خود کرده بودند تا توان داشتند می خواستند صفحات شمال کشور را در دهان ِ ویل ِ کشور جدید کمونیستی فرو کنند و آنانیکه به طرف انگلیس دولا و راست می شدند، بی پروا صفحات جنوبی را از تن ایران جدا کرده بودند.
در سراسر ِ ایران ترس و وحشت و راهزنی و کردنکشی بی داد می کرد.

به نظر می رسید دیگر هیچ امیدی برای بر پا نگه داشتن ایران نمی رود.

روزها، تیره و تار، در دیدگان ِ وطنپرستان، سیاهی نشانده بود

شب ها از همیشه بیشتر ظلمت می بارید

جهل و نادانی و فقر و گرسنگی بیداد می کرد
کشور در تمامیتش به انتهای عقب ماندگی، عقب کشیده شده بود
زنان به شدید ترین وجه ممکن اسیر و در خانه فقط کنیز شده بودند

هیچ آینده ای که بشود ایران را از آن فاجعه ی مرگبار رهانید، در تصور نمی آمد
آری:
24 اسفند ماه تولد قهرمانی است که در گذار ِ زندگی ِ پر تلاش و مهرش به ایران و ایرانی، توانست این فاجعه ی فرود آمده بر جان و تن ایران را، از آسمان ایرانزمین دور کند و کشور را به جایی برساند که تاریخ معاصر ایران به ایشان مدیون شود.
قهرمانی که در طی 16 سال همه ی عقب ماندگی و در ماندگی ایران و ایرانی را از بعد از سقوط ساسانیان با سازندگی و شکوفا کردن ایران در همه سویش جبران و به ایرانی شخصیت بخشید.
اما در مقابل این فدا کاری ِ بی همتا و عشق بی دریغ رضا شاه بزرگ به ایران و ایرانی، نا ایرانیانی در طیف های مختلف چپ کمونیستی و مذهبی های مرتجع صف کشیده بودند تا این هویت ایرانی ِ بدست آمده با خون ِ جگر را در دهان انترناسیونالیسم کمونیستی و یا اسلامی بی رنگ و ایرانی را از ایرانیت تهی کنند و سپس آنها را به " خلق و یا امت " فرو کشتند. زیرا جملگی در خشش ِ چنین حرکت غرور آفرین ملی و ایرانی را خاری در چشمانشان می دیدند و از این بابت با تمامی توان در جهت تخریب این شخصیت بزرگ و سازنده ی ایران نوین دست یکدیگر را فشردند تا با خاک پاشیدن به چشمان ِ وجدان و جوانان و آیندگان ِ ملت ایران، کشور سر بلند کرده ی ایران از قرون اعصار ِ عقب ماندگی را تقدیم از گور گریختگان تاریخ کنند.


و شکفتا این به ظاهر ایرانیان اما در واقع ضد ایران و ایرانی هنوز هم برای کسی دل می سوزانند که در پرونده اش چیزی جزء کینه پروری و تخم دو زرده گذاشتن و حمایت از مرتحع ترین بخش روحانیت در ترویج تروریسیت از خود باقی نگذاشته است و نمونه ی اخیر این حرکت ِ بغایت ضد ایرانی و ارتجاعی که به تازگی افشا شده است کمک به آخوندهای ارتجاعی برای چاپ و نشر رایگان کتاب تروریستی فلسطین است که تو سط اکرم زعیتر نوشته شده و رفسنجانی آن را ترجمه کرده است.


و این در حالی است که این رجالگان تاریخ به صورت شخصیتی چنگال جنون آمیرشان را فرو می کنند که اگر همین قهرمان و شخصیت قرن بیستم در تاریخ ایران ظهور نمی کرد، نفتی نبود که آنها برای به اصطلاح ملی کردن آن بازار گرمی کنند.

و دردا که هنوز هم از خواب غفلت بیدار نشدند و کماکان در جهت تخریب هر چه بیشتر ایران و تاریخ بی دریغ به نفع آخوندهای حاکم و اسلام سُفله پرور حمالی می کنند.

به عنوان یک ایرانی که به کشورم مهر می ورزم و عشقش در دلم فروزان است در مقابل این قهرمان ِ سر فراز ِ ایران ِ نوین کلاه از سر بر می دارم و در مقابلش در کمال ادب خم می شوم و به روان پاکش درود می فرستم.

زاد روز قهرمان ایران ِ نوین رضا شاه بزرگ بر تمامی ملت ایران خجسته باد!
     
  
زن

 
رضاشاه در سفرنامه هایش

در تاریخ همروزگار ایران هیچ کس مانند رضاشاه ترور شخصیت نشده است. سه نسل روشنفکران و سرامدان فرهنگی و کوشندگان سیاسی، بیشترشان، از چپ و مذهبی و ملی کوشیدند از او چهره‌ای زشت بنگارند. دست پروردگان نامستقیم او، آنها که زنده ماندنشان نیز به برنامه نوسازندگی او بستگی داشته بود، نه کمتر از رقیبانش، برخود فرض دانستند که پا بر هر واقعیتی نهاده، او را سرچشمه هر چه در ایران ناپسند می‌یافتند بشمارند. خدمتهای او خیانت و میهن پرستی‌اش وطن‌فروشی به قلم رفت. آنچه را نیز که نمی‌شد از پیشرفتهای دوران او انکار کرد یا نادیده گرفت، ساخته دست بیگانگان و جبر تاریخ شمردند. دشمنانش را اگرچه ناسزاوارترین، به زیان او بالا بردند. به هزینه او از ترسویان پولدوست و مرتجعین دشمن آبادی و آزادی ایران و عوامل ثابت شده بیگانه، قهرمانان آزادی ساختند. بر سرنگونی‌اش که فرو افتادن ایران در کام هرج و مرج و بازگشت از مسیر بهروزی بود شادی کردند. از کینه به او و آنچه از او مانده بود در چرخشی هزار و سیصد چهارصد ساله، خود و مردمی را، که رمگی خویشتن را پذیرفته، گوسفند وار دنبال آنها بودند به بدترین سیاهچالی که برسر راه بود انداختند. بقایای بی‌امید و از دو سر باخته‌شان هنوز مسئله ای مهم‌تر از لجن مال کردن میراث او برای خود نمی‌شناسند.
تا دیر زمانی به نظر ساده انگاران می‌رسید که شکست سیاسی رضاشاه در شهریور ۱۳۲۰/۱۹۴۱ که به دست فرزندش در انقلاب اسلامی کامل شد یک شکست تاریخی و برگشت ناپذیر است؛ سده بیستم ایران زیر سایه دو نام دیگر افتاده است: مصدق و خمینی. هر چه بود سخن از یک دوره دو سه ساله بود و یک انقلاب که اگر خوب می‌نگریستند مایه شرمندگی سده بیستم، و نه تنها در ایران، است. رضا شاه حتا در دست بی‌غرض‌ترین ناظران، یک شخصیت درجه دوم بود که اگر چه کارهائی هم کرده بود ولی چیزی برای آینده نداشت. آینده را مصدق و خمینی رقم زده بودند. ایران بر راه آن دو می‌رفت، در بهترین صورتش ترکیبی از آن دو، و قهرمانانش مانندهای ملی مذهبیان گوناگون می‌بودند. دهها میلیون ایرانی در کشوری که او ساخته بود می‌زیستند و هر روز از امکاناتی که او فراهم کرده بود و فرزندش به فراوانی بیشتر در دسترسشان گذشته بود بهره می‌بردند و آنها را همان اندازه مسلم می‌گرفتند که بدبختی‌ای که برخود روا داشته بودند.
ولی تاریخ که حافظه جمعی است با خود جمع دگرگون می‌شود و معانی دگرگونه می‌یابد. برای ایرانیان که بیست و پنج سال است دارند زیر نور کور کننده و فشار کمرشکن واقعیات، ناگزیر از پاره‌ای بازنگری‌ها در موقعیت خود می‌شوند اندک اندک جدا کردن تاریخ از سیاست، دست کم از سیاستبازی، امکان می‌پذیرد. ایرانی هم می‌تواند گاهگاهی به تاریخ خود نه از این نظر که برای او چه سود سیاسی دارد، بلکه از منظر جایگاه واقعی هر رویداد در بافتار context زمان و مکان خود و تاثیراتش بر آینده بنگرد. شکست سیاسی "پیروزمندان" عرصه روابط عمومی (و آن شکست با آن پیروزمندی رابطه ای مستقیم دارد؛ پیروزی روابط عمومی میان تهی است و فراز و نشیب های تاریخ را برنمی‌تابد) این رویکرد به تاریخ را آسان‌تر کرده است. همه آنها که راه خود را به قدرت از روی ویرانه یاد و جایگاه رضاشاه پیمودند به ویرانی افتاده اند؛ و اگر ویران کردن یاد و جایگاه رضاشاه یک پیروزی سیاسی برای آنان بود، ویرانی خودشان یک شکست تاریخی است که از زیر آوارش بدر نمی‌آیند.
اکنون چندگاهی است که تاریخ، به معنی تاریخنگارانی روشن بین و توده مردمی تجربه آموخته، بر رضاشاه پیوسته مهربان‌تر می‌شود. دستاوردهای او دربرابر تاریخسازان دیگر هر روز برجسته‌تر می‌نماید. سده بیستم ایران را بیست ساله رضاشاه ساخت نه دو سه ساله ملی کردن نفت مصدق یا بیست و پنج ساله انقلاب و حکومت اسلامی خمینی؛ و آنچه از ایران در سده بیست و یکم برخواهد آمد بر پایه دستاوردهای رضاشاه، با الهامی از قهرمانی مصدق و در واکنشی به ارتجاع خونین خمینی خواهد بود. تجربه بیست و پنج ساله گذشته ایران، بزرگی کار رضاشاه را از آنچه در دوران پیش از آن می‌شد دریافت نمایان‌تر می‌سازد. امروز در کشوری که حکومتش می‌کوشد آن را به صد سال پیش برگرداند ــ با همان درهم ریختگی سیاسی و از هم گسیختگی اجتماعی و آخوندبازی همه جا را فرو گرفته، در زیر حکومتی که یک دربار پرقدرت‌تر قاجاری است ــ بهتر از چهار دهه پیش می‌توان دید که رضاشاه از کجاها و با چه آغاز کرد و با چه جامعه ای سر و کار داشت. اسناد و کتابهای بیشتری انتشار می‌یابند و نور بیشتری بر پرده اوهام و دروغها و مبالغه‌های شصت ساله گذشته می‌افشانند.
از بهترین این اسناد دو سفرنامه رضاشاه است که سخنان اوست به خامه فرج الله بهرامی دبیر اعظم رئیس دفتر سردار سپه ـ رضا شاه. بهرامی یک مامور اداری و رئیس دفتر بیرنگ "تیپیک" دربار نبود و درجای خود شخصیتی قابل ملاحظه داشت و نوشته‌هایش از قلم نیرومندی حکایت می‌کند که با همه کاستیها و زیاده رویهای نثر فارسی آن دوران، روایت گویا و دقیقی از رویدادها و مناظر و نیز روحیات مردی است که همراه او سفر می‌کرد و اندیشه هایش را با او در میان می‌گذاشت.
نخستین، سفرنامه خوزستان، در ۱۳۰۳/۱۹۲۴ نوشته شده است و یکی از مهم ترین رویدادهای تاریخ صد سال گذشته ایران را گام به گام دنبال می‌کند؛ از توطئه حکومت انگلستان، که در پی برپاکردن شیخ نشین دیگری در خوزستان به نام امارت عربستان می‌بود و شیخ خزعل زیر حمایت خود را تقویت می‌کرد، و دربار قاجار، و اقلیت مجلس به رهبری "پهلوان آزادی" مدرس، که می‌کوشیدند به بهای تجزیه ایران جلو سردار سپه را بگیرند، تا لشگرکشی پیروزمندانه و بازگرداندن آن استان به دامان میهن. سفرنامه خوزستان بخشی از یک دوره قهرمانی تاریخ همروزگار ما را باز می‌گوید ــ در آن سالهای دهه سوم سده بیستم که ارتش کوچک و نا مجهز ایران نوین چهار گوشه کشور را از گردنکشان و عشایر مسلح پاک می‌کرد و پس از یک قرن، امنیت را به ایران باز می‌آورد و دولت ـ ملت نوین ایران را بر بنیادهای استواری می‌نهاد. دومین کتاب، سفرنامه مازندران، در ۱۳۰۵/۱۹۲۶ یک سال پس از پادشاهی رضاشاه نوشته شده است، در آن هنگام که شاه نو به دیدار زادگاه خود رفته بود. آن دو سفرنامه در همان زمانها انتشار محدودی یافت و نایاب بود، تا در اواخر پادشاهی محمدرضاشاه به مناسبت "آئین ملی بزرگداشت پادشاهی پهلوی" (۱۳۵۴/۱۹۷۵) از سوی مرکز پژوهش و نشر فرهنگ سیاسی دوران پهلوی (از آن مرکز تا آنجا که حافظه یاری می‌کند کاری در زمینه فرهنگ سیاسی برنیامد) بار دیگر منتشر شدند و اکنون به همت "تلاش" در دسترس گروههای بزرگ تری قرار می‌گیرند.
هردو سفرنامه بویژه سفرنامه مازندران، خواننده را بویژه از این فاصله هشت دهه، به دل پدیده یگانه‌ای که نامش نوسازندگی رضاشاهی است می‌برند؛ به ژرفای تیره روزی کشوری که خود را به آن پادشاه عرضه کرد و به درون ذهن آن پادشاه، که حتا ستایندگانش در اوراق این سفرنامه‌ها با گوشه‌های تازه ای از شخصیتی با ابعاد قهرمانی آشنا می‌شوند. برابر نهادن این سفرنامه‌ها با آثار دیگری که از شخصیتهای تاریخی دوران همروزگار بجا مانده است رهبر سیاسی و نظامی استثنائی را که او می‌بود نشان می‌دهد. آن درجه سرسپردگی به امر عمومی و یکی کردن خود با کشور، آن روشن‌بینی در هدفها و استراتژی و سختگیری وسواس آمیز در اجرا که او را به چنان کامیابی‌های باورنکردنی رسانید از همین سفرنامه‌ها پیداست. تصویری که از صفحات سفرنامه‌ها برمی‌آید اراده‌ای شکست ناپذیر است در خدمت تخیلی، نه خیالبافی، بلند پرواز که با انظباطی آهنین از هر ساعت (روزی چهارده پانزده ساعت کار می‌کرد) بیشترینه‌ای را که می‌شد بیرون می‌کشد. تصویر مردی است که از خواب خود می‌زند (شبی به چهار ساعت خواب عادت کرده بود) تا بخواند؛ خودآموخته‌ای که درس کشورداری را از تاریخ فرا می‌گیرد؛ و رهبری که نگاهش بر چیزی نمی‌افتد مگر اندیشه ای برای بهتر کردن گوشه ای از ویرانسرائی که به او سپرده شده است در ذهن خستگی ناپذیرش بیاورد. و آن ویرانسرا چگونه جائی بود؟ هر ورق سفرنامه‌ها در توصیف جاندار بهرامی، دفتری است بینوائی و ازهم گسیختگی کشوری رو به انقراض را.
یک نقطه برجسته سفرنامه خوزستان، سفر دریائی رئیس الوزرا و وزیر جنگ است از بوشهر به بندر دیلم. سردار سپه شتاب دارد خود را به خوزستان برساند. در کناره دریا راهی نیست و او نمی‌خواهد دو هفته تا رسیدن ناوچه جنگی پهلوی که تازه از آلمان خریده است انتظار بکشد. تصمیم می‌گیرد جان خود و همراهانش را که به آنان هشدار داده است به خطر بیندازد و با تنها ناو نیروی دریائی ایران درخلیج فارس، یک "زورق پوسیده" به نام مظفری، که دو سوراخ در پهلو دارد و در پلیدی و اندراسش، مظهری از دوران قاجار است به دریای خروشان آذر ماه بزند. او این سفر را با خطر واقعی مرگ پذیره می‌شود و از آن نه کمتر، در حالی که تنها یک نظامی بهمراه دارد به اهواز می‌رود که پر از افراد مسلح شیخ خزعل است. (او بویژه روز ۱۳ آذر را که در آن زمان عقرب می‌گفتند ــ برای سفر پرخطر خود برمی‌گزیند که درسی در باره خرافات به هم میهنانش بدهد.) از وزیران کابینه‌اش تا سفارت شوروی که صمیمانه نگران سلامت اوست هشدار می‌دهند که در اهواز کشته خواهد شد. او البته این خطر حساب شده را در حالی می‌کند که سپاهیانش به فرماندهی سرتیپ فضل الله (زاهدی) در نبردی ۱۲ ساعته در زیدون نیروهای شیخ را شکسته اند و گام به گام خوزستان را از اشرار پاک می‌کنند و اردو‌هائی که ازخرم آباد، آذربایجان، و اصفهان روانه داشته، پای پیاده، از نا امن‌ترین مناطق، جنگ کنان خود را به نزدیکی خوزستان می‌رسانند. (خود او به حق می‌گوید این لشگر کشی در سده‌های اخیر ایران مانندی ندارد.) سردار سپه با این نمایش کار یک لشگر را می‌کند.
در سفر خوزستان است که سردار سپه به اندیشه پیوستن دو دریای ایران با راه‌آهن و پایه گذاری نیروی دریائی در خلیج فارس می‌افتد (این درخواست را ایرانیان مهاجر در عراق که سردار سپه در بازگشت به تهران به آنجا رفته است ــ زیرا راه دیگری نیست ــ نیز دارند.) و نام عربستان را که در دوره صفوی برگوشه‌ای از آن استان گذاشته بودند و قاجارها به همه خوزستان دادند از نقشه ایران پاک می‌کند و پایه تلگرافخانه مستقل سراسری ایران را می‌گذارد.
در سفرنامه مازندران او قدرتی بسیار بیشتر و خیالاتی بزرگ‌تر برای استان زادگاه و میهن خود دارد و فارغ از دسیسه‌های دربار قاجار و تهدیدات انگلستان و در حالی که آخرین کوشش اقلیت مجلس را در بهم زدن وضع ترکمن صحرا درهم شکسته به وضع نومید کننده مردم بیشتر می‌پردازد. شکافتن البرز و ساختن راه آهن سراسری با "سیصد کرور تومان" در حالی که حقوق کارمندان را نمی‌تواند مرتب بپردازد ذهن اورا پیوسته مشغول‌تر می‌دارد. او همانگاه شبکه راههای کشور را گسترش داده است ولی راه‌آهن سراسری چیز دیگری است و گذشته از گشودن استانهای زرخیز ایران در شمال و جنوب، به یکپارچه کردن کشور کمک می‌کند. دیدن مناظر زیبای طبیعت او را به اندیشه توسعه جهانگردی مازندران می‌اندازد و طرح ساختن و باز ساختن شهرها و پوشانیدن سرزمین از ساختمانهای عمومی در ذهنش شکل می‌گیرد. به گرگان و استرآباد می‌رود که سال پیشش به فرماندهی سرتیپ فضل الله خان آرام شده است ودیگر آشوب و راهزنی‌های عشایر و ربودن و فروختن دختران و پسران شهرنشینان در شمال و شمال شرق ایران را به خود نخواهد دید و در آموزشگاه زاهدی آن پنجاه کودک درس می‌خوانند. از آنجا دستور افزایش بودجه آموزش و پرورش را می‌دهد که همواره از اولویتهای او بوده است "از این به بعد زندگی بدون مدرسه محال است محال." از همانجا به وزیران ابلاغ می‌کند که پیاپی به گوشه و کنار ایران مسافرت کنند و با مردم آمیزش داشته باشند. اگر هر کدام از پادشاهان قاجار تنها یک سفر از آن گونه به استانی از ایران کرده بودند کشور ما در همان سده نوزدهم به جهان پیشرفتگان نزدیک شده بود.
در سفر مازندران گوئی همه منظره ایران و اجزاء برنامه‌ای که برای زنده کردن پیکر محتضرمیهن لازم است بر او آشکار می‌شود: "به وضعیات این مملکت نگاه می‌کنم ... وهمین طور به مسئولیت خود درمقابل اینهمه خرابی که توجه می‌کنم حقیقتا گاهی مرا رنجور می‌نماید. هیچ چیز در این مملکت درست نیست و همه چیز باید درست شود. قرنها این مملکت را چه از حیث عادات و رسوم و چه از لحاظ معنویات و مادیات خراب کرده اند. من مسئولیت یک اصلاح مهمی را بر روی یک تل خرابه بر عهده گرفته ام ... آیا کسی باور خواهد کرد طرز لباس پوشیدن را هم باید به اغلب یاد بدهم؟... هر کارخانه ای را می‌توان ایجاد کرد، هر موسسه‌ای را می‌توان راه انداخت. اما چه باید کرد با این اخلاق و فسادی که در اعماق قلب مردم ریشه دوانیده و نسلا بعد نسل برای آنها طبیعت ثانوی شده است؟" از هم میهنانش تنها ارمنیان را می‌یابد که، سازگار با نقش متمدن کننده چهارصد ساله خود در جامعه ایرانی، کوچه و خانه‌های خود را پاکیزه نگهداشته بودند و موهای دختران کوچکشان را شانه زده بودند. "بقیه بچه ها تمام شبیه به اشخاصی بودند که در اعصار ماقبل تاریخ زندگی می‌کرده اند."
هر منزل سفر او را به یاد راه حلی می‌اندازد و از طرحی به طرح دیگر راه می‌برد و ایران پانزده ساله بعدی صحنه اجرای آن طرحها و تحقق یافتن آن راه حل‌هاست. از جلوگیری از "اختلاط سیاست با مذهب" که آن را مهم ترین اشتباه صفویان و غیر قابل عفو می‌داند تا ساختن آرامگاه شایسته برای شاعران بزرگ ایران؛ از کشت چای تا کارخانه ابریشم بافی؛ از شهرداری (بلدیه) برای شهرهای ایران و برنامه مدارس که "میل دارد تکیه گاه آمال خود قرار دهد" تا پایه گذاری اداره نظام‌وظیفه و برقرسانی؛ و جاده شوسه و پل و شاهراه سراسری که ترجیع بند اندیشه‌های اوست. او در پایان سفرش که از آن به عنوان پایان مطالعاتش نام می‌برد شتاب دارد که به تهران بازگردد زیرا برای گردش و تماشا نیامده است.
رضاشاه دیگر سفرنامه ننوشت ولی هر گوشه ایران شاهد رهاوردهای آن دو سفر و بسیار کارهای بزرگ دیگر شدند. او هر چه را در سر داشت به عمل آورد. ما دستاوردهایش را می‌دیدیم و از دامنه آنها به شگفتی می‌افتادیم؛ امروز با خواندن این سفرنامه‌ها از گشادگی ذهن و دامنه تخیل آن فرزند یتیم خانواده‌ای بیچیز که زندگیش را حتا برتخت پادشاهی در سختی سپری کرد به شگفتی می‌افتیم. دربرابر او کوششهای کسانی که پنجاه سال و بیشتر برای آلودن نام او، زندگی ملی و زندگیهای شخصی خود را هدر کردند چه اندازه حقیر می‌نماید! تا دهه‌ها چه آسان می‌شد درآوردن خوزستان ایران را از چنگال بریتانیا فراموش کرد و ملی کردن نفت همان استان را بزرگ‌ترین رویداد تاریخ ایران جلوه داد؛ کسی را که تاسیسات نفتی را از گروهی مامور انگلیسی تحویل گرفت سرباز فداکار نامید، و سربازی را که خوزستان را پس گرفته و شیخ خزعل را دستگیر کرده بود به هر اتهامی بدنام کرد. سردارسپه در همان سفر خوزستان این رفتار با رویدادهای تاریخی را چشیده بود. او که به گفته خودش "چهار سال است جان در کف نهاده، شبانروزی ۱۵ ساعت کار کرده و تحمل همه قسم سختی نموده و بالاخره مملکت را به این حالت امروزی رسانده ام. قشون خارجی را طرد، دست مداخله آنها را کوتاه و استقلال سیاسی مملکت را تثبیت کرده ام" گله می‌کند که "نمی دانم چه وقت این ملت عمیقا عوض خواهد شد! کی می‌شود که افراد اهالی در مقابل تهدیدات، دربرابر اتهامات، با یک میزان منطقی ایستاده و سقیم را از صحیح تجزیه کنند!"
امروز کسانی به فراوانی بیشتر با "میزان منطقی" در تحلیل"سقیم از صحیح" به او و دوره او می‌نگرند و در عین احساس ستایش ناگزیر، مایه‌های ناکامی‌اش را از جمله در همین سفرنامه‌ها می‌یابند. آن سختگیری بر خود که به دیگران نیز می‌رسید و آنان را پیوسته ترسان بر سرنوشت خویش یا به گریز و کناره جوئی یا به خودکشی وا می‌داشت، یا به محکومیت و نابودی ناسزاوار می‌کشید، پیرامونش را از بهترین استعدادها تهی کرد. حضور پر مهابت او نزدیکانش را از بازگفتن خبرهای ناگوار ترساند. بدبینی و بی اعتمادی درمان ناپذیرش به هم‌میهنان خود جائی برای تفویض مسئولیت که هم بار کمرشکن را از دوشهایش، هر چه هم توانا، بر می‌داشت و هم به پرورش رهبران کمک می‌کرد نگذاشت. تکیه بر خود و بر زور، اگر چه با بهترین نیتها، جامعه را از پرورش سیاسی بازداشت. و آن نگاه به امکانات مازندران که با میل به مالکیت شخصی همراه شد لکه‌ای پاک نشدنی برخدمات بزرگش گذاشت.
او خود را دگرگون کرده بود و کشور را نیز سراپا دگرگون کرد اما آن گام اضافی را نتوانست رو به بزرگی بردارد. در تحلیل آخر، سنگینی واپسماندگی مادی و فرهنگی جامعه تازه بیدار شده از خواب سده‌ها بر او نیز افتاد و بدتر از همه توفان جنگ جهانی دوم ناگاه و نا آگاه در خودش پیچاند. سرنوشت تاریخی او از یک جنگ جهانی به جنگی دیگر ورق خورد. ولی با همه کاستیها و پایان غم‌انگیزش، چند رهبر سیاسی و چند کشور دیگر توانسته بودند در آن فاصله از چنان کارهای نمایان برآیند؟
     
  
زن

andishmand
 
زاد روز رضاشاه کبیر بزرگ مرد تاریخ ایران زمین گرامی باد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
ببــــــــــــــــــر مازنــــدران

سلام بر ببر مازندران ! سلام یر شیر و غرش شیر ایران زمین ! سلام بر فرزند سلحشور کوروش کبیر ! سلام بر مرد سده چهاردهم ایران زمین . آن که تاریخ معاصر کوبنده تر وخادم تر از او سراغ ندارد . آن که به عشق ایران آمد و به عشق ایران رفت . سلام بر آسمان آبی عشق ! بر قدرت طلایی خورشید آریا ! سلام بر تو که دل کوهها را شکافته ای تا آنان که اصالت خود را در قاطر نوردی می دیده اند امروز سوار بر مرکب آهنین , اصالت خود را از یاد ببرند . . سلام بر تو! بر تو دلاور این آب و خاک که دلاورانه جنگیدی تا اگر در این قفس نفسی هست از هوای روزگاران تو باشد . با من از قدرت بگو .. قدرتی که به پوسیدگان و دریوزگان متحجر مرتجع مجال خود نمایی نداد تا امروز پس از هشتاد سال همچنان یاد گار ها ی ارزشمند تو را ببینیم . خواسته بودند که نامت را از صحنه و صفحه تاریخ محو نمایند مگر شیطان تا به کی می تواند شیطنت کند ؟/؟ ببار ای ابر شمال .. ببار ای آسمان ! برای ایرانت اشک بریز .. برای آن دلاور مرد برای آن مرد دلاور .. برای آن خادم ایران زمین .. برای خورشیدی که غروب نخواهد کرد .. ببار ای آسمان ! شاید که خورشید را نبینیم . اما می دانیم که آن سوی ابر ها آن سوی اشکها خورشید می خندد . همچنان می خندد تا ما بر سر نوشت شوم خود اشک نریزیم . می خندد تا بدانیم که شادیها زنده اند تا بدانیم که شادیها برای همه آنهاییست که نفس می کشند .. او نیامده بود تا ویرانیها را قسمت کند .. اندوه را قسمت کند .. مرگ را قسمت کند .. بهشت را قسمت کند او آمده بود تا آبا دانیها را قسمت کند .. شادی را قسمت کند .. زندگی را قسمت کند .... نیکی را قسمت کند . هنوز وقتی که با خط آهن سینه کوههای شمال را می شکافم غرش ببر مازندران به گوش می رسد . حتی شیطان را نیز به آنجا راهی نیست . شیطان ردای سیاه و کهربایی و تاج سیاه و سپید خود را به مرداب فنا انداخته تا تاج زمردین تورا نبیند . بر کوهسارهای شمال بال می گشایم . کوهها جنگلها , دشت ها, چشمه ها با من از تو می گویند ودره های برافراشته در راستای زمین .. اینجا بهشت ایران زمین است . بهشت سر زمین من . زاد گاه مقدس فرزند مقدس ایران زمین که فانوس به دست در روز روشن به دنبال ببرکانی هستیم تا با غرش شیرانه خود دندانهای تیز گرگ روبهان را بشکنند وقلب سنگی آنان را بشکافند . ببر مازندران ! چقدر مازندرانت را سرزمین شیرانت را دوست می دارم .. وقتی که از سر زمین تو می گذرم همه جا بوی تو را احساس می کنم . چهره تو را می بینم . چقدر آن ریلهای کهنه سر زمین مقدست را دوست می دارم . آن کوههایی که قلب سنگی اش را شکافته ای تا دل ملتی را شاد گردانی . ببر مازندران ! مازندرانت رادوست می دارم سرزمین بلندی را که از دل آن برخاسته ای وجلگه های سبزش را دوست می دارم . هنوز آسمان بوی تو دارد .. هنوز باران شمال به یاد تو می گرید وبه لطف توست که می بارد . چه دلسوزانه پتک زور بر سر زورگویان می کوفتی تا بر ملت مظلومت ستم روا ندارند . نمی گویم بهترین بودی نمی گویم کس از تو رنجیده نگشته است . اما وقتی که خارهای خاص دهها سال است که از خراشیدن دلها و جانها و از خون بینی لذت می برند چرا عاشق گلها نباشیم حتی اگر خاری بر دامن و دامنه آنها باشد . دلم می خواهد عاشقانه بر فراز سرزمینت پرواز کنم پروازی همچو معراج عشق . سنگهای شمال با من از تو می گویند . زمین و آسمان ایران با من از تو می گوید . صفت بزرگ را برای تو بر گزیده ایم چون ایران عزیزت را به آن جایگاهی که شایسته آن بود نزدیک گردانیدی .. بزرگت می خوانیم چون خرد اندیشان بی خرد حقیر پست کردارشرم رفتار, کوچکت خوانده اند .. بزرگت می خوانیم چون با اندیشه های بزرگت ایران زمین را همگام با ایران پرستان به بزرگی رسانده ای . بزرگت می خوانیم چون که دهها سال فراتر از زمانت اندیشیده ای . تو می دانستی که اگر ایرانت را به دست بی کفایتان بدهی چنان می شود که امروز شده است . دیگر مار های سپید و سیاه حتی خوش خط و خال هم نیستند . از سرزمین تو بوی عشق می آید . از سرزمین مقدس توست که به معراج رفته ام . به معراج عشق .. سرزمینی که هنوز بوی تو را می دهد وصفای تو دارد . به دنبال کلاغهای پیر سر زمین توام تا که شاید تو را دیده باشند وبه دنبال عقابی که بر قله های مرتفع سر زمین تو آشیانه دارد . جای تو خالیست . جای تو که فریادمان را بشنوی تا بر سر فریاد آفرینان فریاد کشی . ایران , تو را می خواهد مهد دلیران تو را می خواهد . سرزمین شیران تو را می خواهد . اشک یتیمان تو را می خواهد . کاش که چگونه در بند کشیدن دیوان را به فرشتگان می آموختی تا که امروز چشم انتظار دیو ستیزی دیگر نباشیم . روانت شاد یادت گرامی باد . . 24 اسفند این خجسته زاد روز مردقرن ایران زمین را به همه وطن پرستان و عاشقان ایران تبریک و تهنیت عرض نموده امید است روزی ببر ها در کنام شیران روبهان را بدرند تا آهوان باز هم مهتاب زیبا را ببینند . زنده و پاینده باد ایران و ایرانی . برافراشته باد درفش کاویانی و پرچم سه رتگ سبز و سفید و سزخ بر قله همیشه سبز و سپید دماوند آریایی .... نویسنده .... ایرانی

شب است و ماه می‌رقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما
ساکت و خاموشم
     
  
مرد

 
بیست و چهارماسپند ماه زادروز رضا شاه گرامی باد
افسوس که دیگه آسایش گذشته باز نخواد گشت‎
هله
     
  
مرد

 
نه دسترسی به یار دارم
نه طاقت انتظار دارم
هر جور که از تو بر من آید
از گردش روزگار دارم
     
  
زن

 
دکترصادق زيبا كلام استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در برنامه ی مناظره ی تلویزیونی"سياست ايراني" كه شامگاه دوشنبه (16 اسپند1388) از شبكه ی چهار تلويزيون رژیم پخش شد،در اظهارات جنجال برانگیزی اظهار داشت:"درست است رضا شاه ديكتاتور بود ولي وطن پرست بود و خدمات بسياري را انجام داد(..)بنده معتقدم كه رضا شاه واقعا خدمت كرده به مملكت (..)يكي از بالاترين خدماتش اتفاقا در مورد نفت بوده (..)ما دو تا كار مي تونيم بكنيم يكي اينكه بيائيم همه اينارو بذاريم كنار و به همون سياه و سفيدهايي كه تا به الان توي تاريخ مورد استناد مون بوده مثل صادق , خائن , تقي خادم , حسين , سياه , حسن , سفيد مي تونيم همون بازي رو دو مرتبه ادامه بديم ولي به نظر من نميشه و راه به جايي نمي بريم(..) ببينيد شيوه حكومتش رو من كاري ندارم شيوه حكومتش پليسي بوده،ديكتاتوري بوده،استبدادي بوده ولي وقتي شما نگاه مي كني مي بيني اين آدم به جز خدمت وخدمت و باز هم خدمت واقعا دستاورد ديگه ايي براي مملكت نداشته"..وی تلاش رضا شاه برای وحدت و حفظ استقلال ایران را شاخص اصلی خود در ارزیابی اقدامات وی بر شمرد.این سخنان با واکنش سلیمی نمین مواجه شد و خطاب به وی عنوان کرد:"به چه دلیل از هر فرصتی برای تبلیغ رضاخان استفاده می کنید؟! وی نه سوادی داشته و نه اهمیتی در تاریخ معاصر ایران! تبرئه رضاخان یعنی تبرئه انگلیس ها".زیبا کلام در پاسخ گفت:"شما زمین و زمان را بهم می دوزید که رضاخان را خائن معرفی کنید"..با این بحث مجری تلاش کرد فضا را عوض کند و از مهمانان خواست با توجه به بحث مطرح شده از سوی نجفی مبنی بر بی توجهی رضاخان به هویت ملی از این منظر وارد بحث شوند ولی زیبا کلام این سخنان نجفی را نقد کرد و تاکید کرد:" اتفاقاً رضاخان بسیار در بحث هویت ایرانی موثر بود و پرچم سه رنگ ایران نیز ابتکار وی بود".انتقاد سلیمی نمین از زیباکلام به انتقاد از خود برنامه تبدیل شد و وی از برنامه سیاست ایرانی به دلیل ایجاد فرصت برای تبرئه کردن رضاشاه و سمت و سوی خاص آن انتقاد کرد و گفت:"اگر همه ملت ایران از رضاشاه راضی بودند پس چرا وقتی برکنار شد و ایران را ترک کرد ملت ایران خوشحالی می کردند؟"..این اتهام مجدداً با واکنش زیبا کلام مواجه شد و گفت:"وقتی جنازه رضاخان را به ایران آوردند هزاران نفر از جنازه وی استقبال کردند. فدائیان اسلام که می خواستند مراسم را بهم بزنند از مردم کتک خوردند چرا که مردم پی برده بودند که رضاخان خیلی هم آدم بدی نبود"

*********************************************************************

زاد روز رضا شاه کبیر گرامی و یادش همیشه زیبا و جاودان در تاریخ
تمام مشكل دنیا این است كه :

احمق های متعصب كاملا از حرفشان مطمئن هستند ،

اما آدمهای عاقل همیشه شك دارند...

" برتراند راسل "
     
  ویرایش شده توسط: behnaz1989   
صفحه  صفحه 3 از 8:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  پسین » 
مناسبتها

Reza Shah Pahlavi | بیست و چهارم اسپند ماه زادروز رضا شاه گرامی باد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA