انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
مناسبتها
  
صفحه  صفحه 1 از 3:  1  2  3  پسین »

Kaveh Ahangar | بیست و چهارم اسپند ماه بزرگداشت کاوه آهنگر گرامی باد


زن

Princess
 
کاوه آهنگر


تندیس کاوه آهنگر در اصفهان

کاوه آهنگر شخصیتی اسطوره‌ای متعلق به ایران باستان است. در شاهنامه فردوسی آمده که او قیامی مردمی علیه فرمانروایی به نام ضحاک (اژی‌دهاک) را پی می‌ریزد. نشان جنبش او، درفش کاویانی، پیشبند چرمی‌اش است که بر سر نیزه‌ای می‌آویزد.
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
کاوه که بود

کاوه یکی از خاندان‌های معروف پهلوانی دوره ی اساطیری ایران است. در آن زمان پادشاهی ستمگر به نام ضحاک فرمانروایی می‌کرد که دو پاره گوشت به شکل مار از روی دوش‌های او سر برآورده بود. ضحاک آن‌ها را نشانهٔ ساحری خود می‌دانست و مردم را به هراس می‌انداخت.

چون ۸۰۰ سال از پادشاهی او گذشت، آن گوشت پاره‌ها ریش گشت و درد گرفت و بی قرار شد. مردی شیطان صفت به او می‌گوید مغز مردان جوان علاج درد است و به دستور او هر روز دو جوان را می‌کشتند و مغز سر آن‌ها را روی زخم‌ها می‌گذاشتند. با این حال همهٔ مردم از او به ستوه آمدند. در این زمان در فریدن مردی به نام کاوه که آهنگر بود در روستایی زندگی می‌کرد. این مرد روستایی دو پسر داشت که هر دو به جوانی رسیده بودند. کارگزار ضحاک هر دوی آن‌ها را در یک روز دستگیر کرد و نزد ضحاک برد. ضحاک دستور به کشتن آن دو داد. چون کاوه از دستور ضحاک آگاهی یافت به شهر آمد و بخروشید، کمک خواست و آن پوست را که آهنگران بر پیش می‌بندند بر سر چوبی مانند بیرقی کرد و فریاد آغاز کرد. از آن بیرق به نام درفش کاویانی یاد می‌شود.

مردم چون از ضحاک به ستوه آمده بودند گرد کاوه جمع شدند و بسیاری از مردم به کمک او شتافتند.

کاوه در فریدن کارگزار ضحاک را کشت و شهر را گرفت و به پادشاهی نشست و زر و سیم خزانه را به مردم بخشید و سلاح تهیه کرد.

سپس به اهواز رفته، عامل آن جا را بکشت و کسی جای او نشاند. از هر شهری مردمی بسیار گرد او آمدند که همه دل پر از کینه ی ضحاک داشتند. در آن زمان ضحاک در دماوند بود و طبرستان؛ و چون از این کار آگاه شد سپاه بسیاری به جنگ کاوه فرستاد که آن‌ها کشته یا فراری شدند. در آن هنگام فریدون در پی فرصتی مناسب برای قیام علیه ضحاک بود و ضحاک او را دنبال می‌کرد. فریدون که به طبرستان رسید در آن جا پنهان شد و وقتی شنید کاوه به ری رسیده‌است، پنهانی خود را به ری رسانید و او را آگاهی داد که از فرزندان جمشید است.

در آن هنگام کاوه فریدون را امیر سپاه کرد و خود سپهسالار شد. چون سپاهیان ضحاک و فریدون به هم رسیدند و جنگ شروع شد، سپاه ضحاک شکست خورد. ضحاک گرفتار فریدون شد و او را در کوه دماوند زندانی کرد، و ایرانیان از شر او آسوده شدند.

به روایت فردوسی از کاوه دو پسر باز می‌ماند: یکی قارن و دیگری قباد.

قارن سپهسالار منوچهر و نوذر بود و از پهلوانان بزرگ شمرده می‌شد.
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

Princess
 
کمی از روایت شاهنامه

حکیم ابوالقاسم فردوسی برخاستن کاوهٔ اهنگر و برپا داشتن درفش کاویانی و پیدایش درفش کاویان و پیروزی درفش را چنین به نظم کشیده‌است:

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
برو انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی دادخواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای
ببندند هنگام زخم درای
همی کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه به دست
که‌ای نامداران یزدان پرست
کسی کو هوای فریدون کند
سر از بند ضحاک بیرون کند
بپویید کاین مهتر اهرمنست
جهان آفرین را به دل دشمن است
به پیش فریدون فرخ شویم
به جان و تن و چیز یک رخ شویم
همی رفت پیش اندرون مرد گرد
سپاهی برو انجمن شد نه خرد
ندانست خود کافریدون کجاست
سر اندر کشید و همی رفت راست
بیامد به درگاه سالار نو
بدیدندش از دور برخاست غو
چو آن پوست بر نیزه بر دید کی
به نیکی یکی اختر افکند پی
بیاراست آن را به دیبای روم
ز گوهر برو پیکر و زر بوم
بزد بر سر خویش چون کرد ماه
یکی فال فرخ پی افکنده شاه
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش
همی خواندش کاویانی درفش
از آن پس هر آنکس که بگرفت گاه
به شاهی به سر بر نهادی کلاه
برآن بی بها چرم آهنگران
برآویختی نوبنو گوهران
ز دیبای پرمایه و گوهران
بر آنگونه گشت اخیر کاویان
که اندر سر نیزه خورشید بود
جهان را ازو دل پر امید بود
عشق من عاشقتم!
≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈≈
پرنسس
     
  
زن

 
کاوه آهنگر
شما با شنيدن نام آهنگر بياد چه چيز می افتيد؟ چه کيفيتی در ذهنتان جان می گيريد؟ و در آخر، اين آهنگر قديمی که ما اينهمه از آن می شنويم و در کتابها ازو می خوانيم؛کيست؟ براستی کيست! او با چرم و سندانش در کجای تاريخ و فرهنگ ما يا بهتر بگويم تاريخ فرهنگی ما ايستاده است. چه ميکند و چرا هنوز پس از هزاران سال هنوز نمرده است! اما نخست٬ بهترست از پيشه ی آهنگران ياد کنيم.
آهنگر، قهرمانيست «تمدن ساز» که رسالت بزرگی همچون بازسازی کاينات؛ سازماندهی دوباره ی دنيا و افشای اسرار فرهنگ بر آدميان را بر عهده دارد. او هميشه-قهرمانيست که دقيقا ميداند کی و کجا بميدان بيايد و ضد قهرمان دوران را از بيشه بدر کند. ايرانيان از آنجا که همه و همه شان ذهن تاريخی دارند و تاريخ را ميفهمند٬ کاوه ی (آهنگر) را دوست ميدارند و ميشناسند و البته تحسينش ميکنند. آهنگر با نقش استوره ای خود که با (چيرگی بر آتش) آغازش کرد و در سراسر دنيا اين تجربه ی بنيادين بشر را در «چيرگی و از آن خود کردن يک نيروی برون انسانی و مقدس» گستراند قابل احترام است. و نزد کسانيکه آتش پديده ايست سپندينه و ايزدی ؛ چه بسا ارزش و احترامش نيز بيشتر است. قدرت «تغيير» و تبديل که در هر شعله ی آتش نهفته است از سوی فرهنگ های گونه گون و بويژه گل سرسبد همه ی آنها ايران؛ بعنوان عاملی برای همه گونه پاکسازی مورد «شناسايي» و احترام قرار گرفت. از سوی ديگر؛ کاوه ی آهنگر هميشه دمخور با آتش و برافروزنده ی هميشگی آن و از سوی ديگر کنترل کننده ی آنست. آتشی که خدايان از آن بر خاسته اند.آتش سپند؛ آتش افشاگر؛ آتش گناهسوز پاک کننده؛ دگرگونساز و اعتلا بخش.آنکه «آزمون آتش» را از سر ميگذراند و خويشتن را به شعله های فروزانش ميسپارد؛ ديگر فردی همانند سايرين نخواهد بود. او ديگر تمام وجود خود را بسوختن داده است . پس ديگر هيچ آتش و اژدهايی بر او کارگر نخواهد افتاد و تنها هموست که توان دارد تا جام و تخت ربوده شده را از اهريمن باز ستاند. از همان زمانها بود که آهنگر ماهيت آتشين يافت. کسيکه بسبب ماهيت و کيفيت حرفه ی ويژه خود نقشی اجتماعی را متناسب با آتش نيز دريافت می دارد. براستی چرا هيچکس ديگری بجز او نبود تا بتواند «شعله بکشد» و غريوش پوستين «شاه دروغين» را پاره کند؟! از سوی ديگر آن آتش روشنی بخش که در دل تاريکی ها و در دکان او می سوخت نويد گر يک روشنايی نيز بود. چيزی که ميتواند همه ی چشمها و هوشها را بخود مشغول دارد. تا بتواند وظيفه ی انتشار نور را به اعماق تاريکی ها به انجام رساند. سر انجام؛ آهنگر-قهرمان ما با قدرت دستان و نگاههای خيره بر آهن گداخته ؛ همچنان ضربات آهنگينی را بر پيکر «پولاد زمان» فرود می آورد . او آهسته و پيوسته کار ميکند و آهن گداخته که نماد «طبيعت» ست تسليم ضرباهنگ آهنگر ميگردد. بهر روی؛ آهنگر همچون نخستين و تنهاترين عامل «دگرديسی ارادی اشياع و زنده گان» بديده ميآيد . يا که شايد همچون نيای پيشين و دوردست پيشه وران و رزمندگان؟!.. آری ؛ همانها که نه تنها راز زندگی روزانه که «قدرت مرگ و نابودي» و «راز زايش چيزهای خوب» را در اختيار دارند.



چی بودیم چی شدیم سرنوشتمون دارهبه کجا رقم میخوره یه زمان از همه نظر تو دنیا سرامد بودیم ولی حالا

مرگ بر اخوندکه سرزمین پارسی منو از بین بردند
     
  
زن

 

The Legend of Kaveh Ahangar (Kaveh the Blacksmith)

Kaveh Ahangar is perhaps a mythical figure who first appeared in Ferdousi's Shahnameh as the hero who rescued his people from the ruthless ruler in power at his time. Kaveh was such a man who stood up against the tyrant Zahak (known as snake-shouldered). Zahak was the son of Mardas an Arab ruler in Iran. Stories have it that Zahak killed his father in order to earn the kingdom. It was believed that Zahak had a special relationship with the devil. The devil had kissed his shoulders and from each shoulder had grown a snake. This urges Zahak to seek treatment. This time the devil appears in front of Zahak as a doctor and advises him to drink the blood of young Iranians in order to satisfy the needs of the bloodthirsty snakes. One night Zahak dreams that three men came to his palace and killed him. He wakes up in terror and calls upon the dream interpreter whom in turn tells him that a man with a name of Fereydoon will come and take his kingdom away. Hence Zahak sends for Fereydoon to be discovered and destroyed. Fereydoon's mother, Faranak, hears the command and takes fereydoon to a village in Larijan in Mazandaran (north of Iran). Ferdousi further writes that Fereydoon was left to a farmer in Larijan and milked by a cow whose every hair was of a different color. Zahak soon hears of this unusual cow and comes to the North in the seek to find it. Faranak hears of this and takes Fereydoon to an old man who wondered in the mountains to take care of him. Meanwhile Zahak kills the beautiful caw. Once Fereydoon reaches the age of sixteen he leaves in search of his mother. When he found his mother, he was told all that had happened to him. Fereydoon upon hearing his disturbed life becomes eager to take revenge. As Fereydoon gets closer to approach his revenge he meets Kaveh at a gathering. Kaveh, a working class blacksmith with nothing more than a brave heart & the support of his people, decided to end this vicious cycle & destroy this evil king. With bravery he approached Zahak and demands freedom. He took off his leather apron and puts it on top of a long metal to make a flag out of it. This flag was called the Darafsh the flag of freedom that sentenced the guilty monarch to life in the mountains. It is written that Kaveh, Fereydoon and his two brothers,(Kianoosh and Shadkam), united the people and went to a war with Zahak. Meanwhile Zahak flees to India while his army was fighting with Fereydoon. Fereydoon conquers Zahak's army and after he decides to finish the unfinished business and find Zahak. After finding Zahak, Fereydoon takes him to the Albourz Mountains, located in North of Iran, and prisons him in a cave. The day that Fereydoon destroyed Zahak and his kingdom may also be the day that the Persians celebrate the Mehregan Festival. A day that good destroys evil. Some historians believe the story originated during the Medes kingdom in western Iran & Zahak was in fact the unpopular king Astyages.
Kaveh's flag was later on famous as Darafsh and it was customary in the ancient Persia that every king would add a jewlery to the darafsh. When Arab Muslims invaded Iran, the darafsh was seized in a bloody battle fought around Nahavand (a city with the same name in today's Hamadan province in the mid-western Iran) and taken, among many other war spoils. The Arabs burned the flag and used the valuable items.
     
  
مرد

 
کاوه آهنگر میگوید
با نگاهی گویا با لبانی خاموش:
قصر ضحاک هنوز آباد است تو به ویرانی این کاخ بکوش...
     
  
زن

andishmand
 
روز بزرگداشت کاوه آهنگر نماد ظلم ستیزی سرزمین پارس گرامی باد

چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه

همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند

از آن چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای

همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همانگه ز بازار برخواست گرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
مرد

 
کاوه که آهنگری بیش نبود در برابر ضحاک که پادشاه مملکتی بود این گونه می ایستد:

شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت

یادش گرامی
هی زمان داره میره
منم یه پسر جوون که حسابی پیره
یه عاشق که از عشقش سیره
__________________
alinumber7
     
  
مرد

 
بزرگداشت ‎کاوه ی آهنگر‎‎‏ نماد آزادی و آزادگی گرامی باد.
به امید اینکه کاوه صفتی بیاد و ضحاک حاکم بر ایران حالا رو نابود کنه‎
هله
     
  
مرد

 
امیدوارم روزی برسه که کاوه های عصر حاضر علیه این دیکتاتور عوضی قیام کنن
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
صفحه  صفحه 1 از 3:  1  2  3  پسین » 
مناسبتها

Kaveh Ahangar | بیست و چهارم اسپند ماه بزرگداشت کاوه آهنگر گرامی باد


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA