ارسالها: 8724
#12
Posted: 9 Jun 2011 16:35
زنده یاد عزت جانملکی ( مدافع استوار )
در 23 مرداد 1325 در محله غیاثی تهران بدنیا آمد . فوتبال را مانند اکثر توپچیهای این دیار از زمین خاکیهای جنوب
تهران آغاز کرد
و بعد از اینکه با الفبای این ورزش آشنا شد مورد توجه منصور امیرآصفی کاپیتان و سازنده تیم پیکان قرار گرفت و به این تیم پیوست . بعد از فروپاشی پیکان ، تیم استفلال شانس تصاحب او را یافت در این تیم بود که جانملکی راه اوج را در پیش گرفت . دعوت به تمرینات تیم ملی و قرار گرفتن در تیم منتخب و سفر به شوروی همرا تیم برگزیده ایران موفقیت هایی بود که هنگام حضور در استقلال (تاج) نصسب اسن توپچی جوان شد . قبل از موقعیت های یاد شده عاملی که سبب شد وی به رده بازیکنان ملی بپیوندد نمایش زیبای او در مسابقات جام دوستی و در تیم منتخب جوانان بود . جانملکی انچنان اقتداری در طول این مسابقات در دفاع چپ به نمایش گذاشت که دیگر تردیدی برای شایستگی او باقی نماند و وی راهی شوروی شد . در شوروی در دیداری که برابر تیم زسکا انجام دادند صاحب شکست یک بر صفر شدند . این نتیجه که نمایش دهنده اگاهی و بیداری مدافعین ایران بود از هر جفت ارزنده بود چرا که در این دیدار جانملکی بسیار خوب جلوه کرد . وی علاوه بر افتخارات یاد شده به همراه استقلال موفق به فتح جام باشگاههای ایران و تهران شده است . پیروزی در جام باشگاههای آسیا و جام میلز هند از دیگر موفقیت های او به همراه استقلال (تاج) است . فتخ جام دوم تخت جمشید به همراه این تیم را نیز در کارنامه افتخارات خود به همراه دارد . وی کارمند بازنشسته شرکت دخانیات ایران بود . در 5 مهر ماه 1378 افتاب زندگیش غروب کرد
روحش شاد
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#13
Posted: 9 Jun 2011 16:44
فرشاد پيوس:
بقيه دعوا ميكردند، من محروم ميشدم!
مار زنگي فوتبال آسيا، اين لقب او بود. آقاي گل آسيا در سال 1990 كه چندين و چند بار آقاي گل باشگاههاي ايران شد. او يكي از بهترين گلزنان تاريخ فوتبال ماست و امروز هم در عرصه مربيگري قدمهاي اول را نسبتاً موفق برداشته. پيوس در سال 1377 و در بازي پرسپوليس – استقلال از فوتبال خداحافظي كرد.
حكايت او حكايت محروميتهاي بيسبب است. پيوس اما برعكس بسياري از همدورههايش از مرحوم دهداري دفاع ميكند و بازيكناني را كه «اسمشون رو تريلي هم نميكشيد!» مقصر ميداند. در تمام دوران بازي آدم آرامي بوده و در اردوها هماتاق مجتبي محرمي!
-ميخواهم از مرحوم پرويز دهداري شروع كنم. در دورهاي كه سرمربيتان مرحوم دهداري بود، كمي از فضاي آن موقع تيم، مثلاً بازيهاي 88 قطر بگوييد كه بازي اول را هم با قطر داشتيم. فكر ميكنم گل هم زديم.
يكي را من زدم، يكي را هم كريم باوي زد. ما در هتلي به اسم هتل رامادا بوديم. هتل خيليخوب و پنج ستاره بود. واقعاً استراحتگاه خيلي خوب و زمين تمرين مناسبي داشتيم. وقتي من به اين بازيها آمدم كه فقط 10 روز مانده بود به مسابقات. چون من جزو آن 14 نفر بودم كه استعفا داده بودند، ولي به خاطر قولي كه داده بودم گفتم امضايم را پس نميگيرم. من در پرسپوليس بازي ميكردم و گلهاي خيلي زيادي در پرسپوليس ميزدم. در سفرهايي كه براي بازيهاي مقدماتي ميرفتند من هر بازي سه – چهار تا گل ميزدم و باعث شد كه مرحوم دهداري در روزنامه گفت من فرشاد پيوس را دعوت ميكنم تا به تيم ملي بيايد. وقتي به تيم رفتم، مرحوم سيروس قايقران هم آنجا بود كه با مجتبي محرمي و ... به من خوشامد گفتند و خيلي خوشحال شدند كه من رفتم. اكيپ خيلي خوبي بود. 10 روز در اردو بوديم، بعد به قطر رفتيم و من با تيم كار كردم. آن زمان آقاي دهداري من را هافبك چپ گذاشت. تا آن زمان هافبك چپ بازي نكرده بودم!
-من ميخواهم به كمي قبلتر برگرديم. شما گفتيد جزو ليست 15 تا استعفايي بوديد كه بعد شد 14 تا. مرحوم قايقران امضايش را پس گرفت. چرا آن دوره استعفا داديد آقاي پيوس؟ بالاخره يك انگيزهاي داشتهايد. شما يك نفر كه فقط استعفا نداده بوديد كه بگوييم اشتباه كرده بوديد! 14 تا بازيكن ملي بود...
14 تا بازيكن تيم ملي بوديم. يكسري از بازيكنان فيكس بودند، يكسري فيكس نبودند. من آن موقع در پرسپوليس بازي ميكردم، جوانترين بازيكن اردو بودم. من بودم با مرتضي يكه و سيروس كه يكسال از من بزرگتر بود. من بودم و شاهين بياني. مجيد نامجو هم جوان بود. وقتي كه بچهها تصميم گرفتند استعفا بدهند گفتند وقتي برگشتيم تهران اين كار را ميكنيم. توي بازيها اين حرف را نميزديم. بازي كه تمام شد و اوت شديم، بازيكنان تيم نشستند و تصميم گرفتند، چنگيز، درخشان، ناصر محمدخاني، و يادم نميآيد...
-ابطحي...
بله، ابطحي هم بود. بچهها گفتند ما با اين مربي نميتوانيم كار كنيم. ما بايد 88 هم در قطر بازي كنيم، اگر اين مربي باشد ما كنار ميرويم. به من گفتند تو امضا ميكني؟ گفتم مگر ميشود من امضا نكنم؟ وقتي كه همه بزرگترها امضا كردهاند ما كوچكترها هم امضا ميكنيم و امضا كرديم. ديگر تمرين نميكرديم. چند روز مانده بود كه به سمت تهران پرواز كنيم. هر كسي كاري ميكرد. يكي ميرفت بازار، يكي صبحانه ميخورد، يكي نميخورد. لج كرده بوديم و همه چيز دست خودمان افتاده بود. آقاي دهداري يا مسئولان را كه ميديديم، رويمان را آن طرف ميكرديم. مرحوم دهداري من را صدا كرد. به اكبر فاضل گفت فلاني را صدا كن، كارش دارم. آمد دنبالم و گفت آقاي دهداري با تو كار دارد. بچهها گفتند چه كار دارد؟ گفتم نميدانم. بايد بروم ببينم چه كار دارد. رفتم پايين و با من صحبت كرد. من بودم و شاهين بياني و مجيد نامجو مطلق و مرتضي يكه هم بود. نه شاهين نبود. گفت: ببينيد شما جوانترين بازيكنان اينجا هستيد، مجيد، فرشاد. تيم ملي مال شماهاست. به من گفت تو كاپيتان تيم ملي ميشوي و راحت هم ميتواني بازي كني. جواني. با طناب اينها به چاه نرويد. اينها بايد بروند. منظورش بزرگهاي تيم بود.
-گفتي در قطر هماتاقي است مجتبي محرمي بود؟ مجتبي چطور؟
مجتبي هم همينطور. من با مجتبي محرمي هماتاق بودم. وقتي من آنجا ميخواستم قرارداد امضا كنم، تيم قطر من را خواست و توسط آقاي مصطفوي نامي كه رئيس باشگاه الاهلي قطر بود پيغام فرستاد از طريق شاهين بياني كه من اين را براي الاهلي ميخواهم. يك تيم ديگر به نام القطر بود كه من را ميخواست. از طريق شاهين با من صحبت كرد كه همين فردا تو را براي تيم ميخواهيم، ميآيي يانه؟ كه من گفتم من نميتوانم از اردو بيايم بيرون. گفت: مثلاً ظهر ساعت يك، دو، موقع استراحت بعد از ناهار از اردو در رو! بيا. گفت من ساعت دو و نيم روبهروي رامادا با ماشين منتظرم. بيا كه برويم باشگاه الاهلي پيش آقاي مصطفوي. ناهار را كه خورديم و آمديم بالا استراحت كنيم، به مجتبي محرمي گفتم من ميخواهم بروم با رئيس باشگاه صحبت كنم. گفت برو هوايت را دارم! تا اين حد با هم رفيق بوديم. آمدم پايين، كسي توي لابي نبود. رفتم و صحبت كرديم و قرار شد خبر بدهم كه در الاهلي بازي ميكنم يا نه. آن موقع گفت پنج ميليون ميدهم كه آن زمان خيلي پول بود. دو روز بعد پيغام فرستادم كه قبول كردهام. بعد كه آمدم تهران با عليپروين صحبت كردم و گفت برو.
-شما با يك مربي كار كردهايد مثل پرويز دهداري، با علي پروين هم كه سالها كار كردهايد. فكر ميكني در كدام يك از اين دو نوع مربيگري حاشيه كمتر بود؟
حاشيه كه شيريني فوتبال است...
-خب گاهي اوقات شيريني دل آدم را ميزند!
بله ولي حاشيه هميشه هست. تيمي كه با مديريت خوب حاشيه كمتري داشته باشد بهتر است. حاشيه در تمام تيمهاي باشگاهي ايران هست. تا آنجا كه من ميدانم ميزان آن مربوط به مديريت و سرمربي تيم است. آقاي دهداري سيستم و نظم و انضباط خاصي داشت و زياد بودن ديسيپلين باعث شد كه تيم حاشيه درست كند. علي پروين هم تا موقعي كه بود، هر كسي عرق ملي داشت، علاقه به پيراهن داشت، حاشيهاش كم بود. از زماني كه پول آمد، همه زدند به حاشيه. بازيكنها به مربي توهين ميكردند، فحش ميدادند و سرمربي هم نميتوانست كاري بكند، به خاطر اين كه اينها پول ميخواستند و اگر پول نميدادي فوتبال بازي نميكردند. بازيكنهاي خوب هم نداشتيم كه جايگزين شوند. يكي از دلايلي هم كه حاشيه زياد شد، اين بود كه بازيكنهاي خوب خيلي كم شدند. واقعاً بازيكنهايي كه خوب به درد تيم ميخورند، انگشت شمارند. با علي پروين مشكل پيدا كردند. بازيكن خوبي بود ولي گذاشتندش كنار. آن زمان هم وقتي مشكلاتي پيش آمد با امثال درخشان، پنجعلي و چنگيز اين كار را كردند. فدراسيون فوتبال و مجلس اين كار را كردند. گفتند آقاي دهداري هست و شما بايد برويد كنار. ما اشتباه كرديم. كارمان اصولي نبود. به نظر من الان در فوتبال ما حرف اول و آخر را پول ميزند.
-همين پول چقدر حاشيه آورده؟ چه در اردوهاي باشگاهي ما و حتي در تيم ملي؟
خيلي!
-ميشود نمونه عيني بگوييد آقاي پيوس؟
عيني... كه خدمت شما عرض شود... يادم ميآيد در پرسپوليس يك نفر كه اسمش را نميآورم ميگفت روي بند كفش من صد دلار بگذاريد، بهترين بازي را ميكنم!
-آقاي پيوس، شما ديدهايد در سالهايي كه استرس در تيم ما زياد ميشود ميبازيم. مثلاً تيم اميد ما جلوي كره در آزادي مشخصاً با استرس بازي كرد و باخت. هيچ وقت در تيمهاي ما يك مسئول روانشناسي بوده؟
دوره ما براي بازيهاي 92 هيروشيما، با آقاي استانكو كه داشتيم ميرفتيم، دكتر عشايري را براي ما آوردند. هر هفته دو سه بار ايشان ميآمد، با ما حرف ميزد، حتي با ما آمد. صحبتهاي ايشان خيلي تأثير داشت، خيلي خوب بود. آدم خيلي چيزها ياد ميگرفت. واقعاً الان هم لازم است، اما نيست! هيچ تيمي يك روانشناس خوب ندارد كه داند كي با بچهها برخورد كند.
-پرحاشيهترين تيمي كه تويش بودهايد چه تيمي بود؟ چه باشگاهي چه تيم ملي؟
ملي كه 1986 در سئول بود كه واقعاً پرحاشيهترين تيم بود. اسم بعضي بازيكنان را تريلي نميكشيد! هر كسي براي خودش كسي بود و سازي ميزد و در باشگاهي هم پرسپوليس زماني كه بازيكنهاي خوبي داشتيم مثل شاهرخ بياني، ناصر محمدخاني، من، ضياء عربشاهي، سلطاني و... حاشيه زياد داشت ولي علي پروين خوب جمع و جورش كرد.
-چطور جمع و جورش كرد؟
آن موقع كه علي پروين خودش فوتبال بازي ميكرد، با خودمان هم بازي ميكرد. جمع و جور كردنش ذاتي خودش بود. آدم بايد در ذاتش باشد. ميديد يكسري دارند شلوغ ميكنند، روانشناس خوبي بود، ميديد دارند توي زمين با هم برخورد ميكنند، زود ميتوانست جمعش كند. ولي الان بعضي از مربيها نميتوانند درگيريهاي توي زمين را جمع كنند. آن موقع علي پروين به خاطر پيشكسوت بودن و به خاطر علاقه زيادي كه به او داشتند توانست. من خودم عكس پروين هميشه روي پيراهنم بود! تيشرتي كه بچه بودم توي خانه ميپوشيدم، عكس علي پروين و همايون بهزادي روي سينهاش بود. من به آنها علاقه زيادي داشتم. بالاخره ما به او احترام ميگذاشتيم. احترام گذاشتن ما به مربي عالي بود و او هم راحت ميتوانست حاشيه را جمع كند.
اين واقعيت است كه ميگويند سيستم مربيگري مدل علي پروين كه بعد از او هم بعضيها از آن پيروي كردند اين است كه ميگويد من با فحش تيم را جمع ميكردم؟
نه، تا حالا به من يك فحش هم نداده. با بعضيها شوخي داشت، به بعضي بازيكنها فحش هم ميداد، هر كسي شخصيت خاصي دارد. ولي تا حالا يك بار نه به من فحش داده، نه دري وري گفته. هميشه احترام ميگذاشته. من هم برايش احترام قائل بودم. من هم با دل و جان برايش خيلي كار كردم. دقيقههاي 90 كه گل زدم و تيم نباخته. او هم خيلي به گردن من حق دارد. واقعاً در حق من خيلي خوبي كرده. من را كمتر ميكشيد بيرون. ميگفت فرشاد بازيكن فيكس من است و به من روحيه ميداد. من هم تا آنجا كه توانستم برايش كار كردم.
-يك چيزي است كه الان باب شده، خيلي از بازيكنها كه ملي هم هستند در جاهاي مختلف فحشهاي خيلي ناجور ميشنوند، هم در تهران و هم شهرستانها!
آن موقع كه ما بازي ميكرديم اينها نبود. من الان ميبينم كه توي زمين به همديگر فحش ركيك ميدهند. الان خيلي فحشهاي بد هم ميدهند.
-بازيكنها؟
بله، به نظر من تماشاگرهاي ما و بازيكنهاي ما... چه بگويم، پول آمده و حرف اول را ميزند. دليلش اين است كه ما اين را ببريم 800 هزار تومان پول ميگيريم، 500 هزار تومان پول ميگيريم. خب به هم فحش ميدهند كه طرف را عصبي كنند. به مادرش فحش ميدهند! به زنش فحش ميدهند! او هم توي زمين دست خودش نيست، از نظر فكري خراب ميشود، تكل بد ميزند، داور هم اخراجش ميكند. به نظر من اين كارها درست نيست. اما الان در فوتبال ما هست.
آخرين دورهاي كه براي تيم ملي بازي كردي كي بود؟
سال 73 بود.
-يادت هست كدام بازي بود؟
94 هيروشيما بود كه آمدم و گفتم ميخواهم فوتبال را كنار بگذارم. گفتند نه. اما گفتم كه ميخواهم تيم ملي را بگذارم كنار. 94 هيروشيما اگر يادت باشد الكي محروم شديم. كرماني مقدم داور را زد، من را يك سال محروم كردند! بعد از آن جام ملتها توي قطر بود كه قرار بود بازي كنيم. يك جوري برنامهريزي كردند و شبانه ما را محروم كردند. من، مجتبي محرمي و كرماني را طوري محروم كردند كه بازيها 10/10 تمام ميشد، ما دو روز بعد يعني 12/10 ميتوانستيم بازي كنيم! اين قدر برنامهريزيشان دقيق بود.
-چه كار كرديد؟
هيچي، خطايي شد، مجتبي محرمي آمد...
-دقيق بگو! كدام بازي بود؟
بازي با ژاپن بود. بازي را مساوي هم ميكرديم ميآمديم بالا.
-يك – هيچ باختيد. دقيقه 88 گل زدند.
88 ميورا زد و از بالاي سر احمد گل شد. دقيقه 20 بود، يك پاس بلند دادند. محمدخاني آمد توپ را بزند، حريف را زد. خطا شد، من و همه بچهها آمديم طرف داور كه اين خطا نيست. شلوغ شد. سيروس قايقران كاپيتان بود. در آن وضعيت او بايد جمع و جور ميكرد. اما او عقبتر بود. من اين كار را كردم. گفتم كرماني برو كنار. مجتبي برو كنار. مهدي فنونيزاده داشت سوا ميكرد. كرماني از زير يك لگد به پاي جمال شريف زد!! جمال شريف برگشت و من را ديد! كه داشتم ميگفتم برو كنار. فكر كرد من به او لگد زدهام. به من كارت نشان داد و اخراجم كرد! قبلش هم مجتبي محرمي را اخراج كرده بود.
-دو سه تا اخراج كرد؟
بله، بعد آمديم برويم. كرماني هم داشت ميآمد بيرون. كه داور سوريهاي را زد، كلهاش را با دست گرفت، كشيد! طوري كه جايش ماند! و شبانه ما را محروم كردند. صبح بلند شديم گفتند محروم شديد. واقعاً آن موقع به نظر من فدراسيون ما كمكاري كرد.
-رئيس فدراسيون آن موقع چه كسي بود؟
آن موقع فكر ميكنم مصطفوي بود و فدراسيون واقعاً كمكاري كرد.
-يكي از هم بازيها و همدورهايهايت كه پستش هم نزديك بود به جايي كه تو توي زمين بازي ميكردي، همين كرماني بود كه من يادم ميآيد كه خيلي اين طوري درگير شده. چطور بود كه همچين درگيريهايي پيش ميآمد؟
او آدم شري است! آدمي است كه در بازي باج به كسي نميدهد. از نظر فيزيك بدني قلدر است. خوب دريبل ميزد. خوب پاس ميداد. فوتباليست تمام عياري بود. فقط اگر اخلاقش بهتر بود، بهتر از اينها ميشد! واقعاً جا داشت كه بهتر از اينها بشود. ولي آن موقع پول نبود، همه دنبال شغل دوم بودند. به خاطر همين هم يكسري از فوتباليستها زود نابود شدند.
-برويم سراغ سال 90 و پكن كه تيم بعد از چند سال اول شد و پروين آمد... ميخواهم در مورد آن تيم بگويي.
آن سال بهترين تيمي بود كه ايران بعد از 16 سال داشت. تيمي بوديم كه همه چيز داشتيم، رفاقت، دوستي، هفت – هشت تا از پرسپوليس بوديم، هفت – هشت تا هم از استقلال. (آن موقع تيم ملي را اين جوري انتخاب ميكردند كه بچهها ناراحت نشوند!) جفت تيمها هم بازيكنهاي خيلي خوبي داشت. شبها توي اتاق همديگر بوديم، در تمرينها بگو، بخند. هيچ كس براي هيچ كس نميزد. همه دوست داشتند تيم قهرمان شود. علي پروين سرمربي بود، ناصر ابراهيمي بود، كمالي بود، محمد مايليكهن كمك پروين بود. واقعاً تيممان خيلي خوب بود. تيم يكدستي داشتيم. همه انگيزهمان اين بود كه تيم قهرمان شود. به گروه خوبي هم خورديم. مالزي اولين بازي بود. بازي بعد را خورديم به كره شمالي، بازي بعد به ژاپن خورديم. نيمهنهايي خورديم به ژاپن، حذفيها را به ژاپن خورديم كه يك – هيچ زديم. گل را صمد مرفاوي زد. بين چهار تا تيم به كره جنوبي خورديم...
-اين بازي كره را ميخواهم كمي در موردش توضيح بدهي، چون بازي عجيب و غريبي بود.
خيلي بازي عجيب و غريبي بود. كرهايها تيم خيلي خوبي بودند. تيم گردنكلفتي بودند...
-از جام جهاني برگشته بودند...
كيم جون سونگ بازيكني بود كه موي بلندي داشت، شماره 10 آنها بود. بازيكن خوبي بود. شب قبل از بازي همه جمع شده بوديم توي اتاق ما. من با محمد پنجعلي هماتاق بودم. بچهها گفتند اگر كيمجون سونگ را اول بازي طوري بزنيم كه بيرون برود، ديگر كرهايها حواسشان را جمع ميكنند! مهدي فنوني گفت من ميزنم! محمد گفت من ميزنم! مهدي ابطحي گفت من ميزنم. او خيلي بازيكن مطرحي بود و همه دوست داشتيم بگيريمش تا تيم كره از كار بيفتد. بازي كه شروع شد، همه يك جور ديگر طرف كيم جون سونگ ميرفتند! من هم كه آقاي گل بودم، با هم در تعداد گلها مساوي بوديم. گفتم بچهها نگذاريد گل بزند، محمد پنجعلي اگر اين گل بزند، من ميدانم با تو! گفت نه خيالت راحت باشد. خلاصه توي آن بازي سر كيم جون سونگ شكست!!
-كي اينجوري زدش؟!
فكر ميكنم مجتبي محرمي زد! خلاصه ما همه با جان و دل كار ميكرديم. آن بازي، بازي خيلي خوبي بود. ما با يك فوروارد بازي كرديم. فوروارد فقط من بودم. صمد مرفاوي را گذشته بود بيرون. خيلي دويديم. همه با جان و دل دويدند و كار كردند. دوستي و رفاقت در آن بازي خيلي بود. گلي هم كه زديم مهدي فنونيزاده بيرون بود، توپ را طوري انداختند كه سيروس زد توي گل. اگر ميآمد توي زمين آفسايد بود.
-مجتبي محرمي توپ را انداخت، سيروس زد توي گل؟
بله همين طور بود. اول بازي من يك برگردان زدم از بالاي تير رفت. بين دو نيمه كه آمديم بچهها گفتند خوب شد، توي گل نرفت. اگر توي گل ميرفت از همان اول پدرمان را درميآوردند! ما اين قدر روي كره حساب ميكرديم. تيم خيلي خوب و عالي بود. اين حرفها هم توي تيم بود. بالاخره راحت بازي كرديم و يك – هيچ هم برديمشان. كه در فينال هم با پنالتي كره شمالي را برديم.
-بازي احمد عابدزاده هم خيلي خوب بود!
احمد عالي بود. هم دفاع و هم ... بچهها خيلي خوب بودند.
-احمد عابدزاده توي اردو چطور بود؟
احمد عابدزاده خيلي بچه سادهاي بود. روز اول كه آمد توي اردو، ما توي آزادي بوديم. احمد سرما خورده بود. آمد گفت: من سرما خوردهام، چه كار كنم حالم خوب شود؟ گفتم يك دوش آب سرد ميگيري خوب ميشوي! و رفتم. نگو واقعاً رفته بود دوش آب سرد گرفته بود! سينه پهلو كرده بود و ميگفت چرا اين كار را با من كردي؟! گفتم من سياهت كردم. شوخي كردم، فكر نميكردم بروي و اين جوري بشود. دو روز افتاده بود! اين قدر بچه سادهاي بود. ولي يواش يواش قاطي بزرگان تيم شد، زرنگ شد، سر و زباندار شد! در هر تيمي جوان هست، سر و زبان هم هست. اول مينشيند يك گوشه، بعد ميرود پا جاي پاي آنها ميگذارد. تجربه كسب ميكند.
-تلخترين خاطرهات؟
يك سال محروميت بود.
-يك سال؟
بله، شش ماه هم آقاي مصطفوي الكي من را محروم كرد. بازي استقلال – پرسپوليس بود كه دو – دو شديم. دعوا شد، مجتبي محرمي با امير قلعهنويي دعوا كرد، اما من محروم شدم!
-درباره همان بازي يك مقدار توضيح بده. چي شد؟ احمد عابدزاده دو نفر را زد؟ نه؟
احمد توي گل نبود.
-چرا احمد توي گل بود. حالا بگو چي شد كه آن بازي به كتككاري كشيد؟
يك گل من زدم به آن تيم، يك گل هم بهزاد داداشزاده زد.
-حساسيت بازي خيلي زياد بود. ما خيلي دوست داشتيم استقلال را ببريم. در آن بازي مجتبي محرمي با قلعهنويي كلكل ميكرد، با هم حرف ميزدند. با هم خيلي رفيقند. توي اردو هم هميشه با هم بودند.
-رفيقند؟
بله، اما توي بازي كه گفتم، ديگر كسي كسي را نميشناسد، فقط رنگ پيراهن را ميشناسند. به خاطر همين مجتبي با امير درگير شد. او ميگفت اين به من فحش داد، اين ميگفت او به من فحش داد. با او صورت به صورت شد كه داور آمد و ما هم آمديم كه جدا كنيم.
-خب چرا تو محروم شدي؟!
ما هم آمديم سوا كنيم. من كاپيتان تيم بودم. البته در آن بازي خيلي به داور پرخاش ميكردم. من يك ضربه را كاشتم، بعد كه رفت توي گل من ديدم داور مردود اعلام كرد و ميخواهد به نفع بگيرد. داور آقاي... ترك بود... تبريزي بود... آقاي ابهران! من فكر كردم دارد به نفع ميگيرد. هر چي خطا ميشد سوت ميزد. من اشتباه كردم. خيلي به داور پريدم. از نظر فكري خراب بودم. رفتم به طرف داور و گفتم داري چه كار ميكني؟ من تا حواسم به اين جريان بود، ديدم مجتبي و امير دارند همديگر را ميزنند. بعد ما را شبانه آقاي مصطفوي محروم كرد. شش ماه هم آنجا محروم شديم! اين دو تا محروميت واقعاً الكي توي فوتبال من بود.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#15
Posted: 24 Jun 2011 15:17
زنده یاد سیروس قایقران
زنده یاد سیروس قایقران در اول بهمن ماه 1340 در محله کلویر بندر انزلی پا به عرصه هستی نهاد. سیروس از همان ابتدای کودکی به فوتبال در زمینهای خاکی کلویر روی آورد و با استعداد درخشانش به عضویت تیم فوتبال منتخب آموزشگاهها در آمد. وی در سن 16 سالگی در سال 1356 موفق شد به
عنوان یکی از مهرهای اصلی در تیمهای نوجوانان و جوانان ملوان استعدادهای خود را به نمایش بگذارد و با مهارتهای منحصر به فردش ملوان را به رتبه قهرمانی باشگاههای گیلان رساند. وی در سالهای 57 تا 63 افتخارات زیادی را برای ملوان و گیلان به ارمغان آورد مانند دو گلی که وارد دروازه پرسپولیس کرد و یا گل زیبایی که وارد دروازه تیم منتخب مازندران نمود.
در این دوران وی به عنوان یک بازیکن استثنایی با ویژگیهای اخلاقی عالی و منش پهلوانی در میان عموم مردم محبوب گردید. وی آنقدر متواضع و افتاده بود که همه افراد به او علاقمند بودند . لبخندهای صمیمی اش هیچگاه از لبان او دور نمی شد و قلبش مانند دریا پاک و بی آلایش بود.
سیروس در سال 1363 به تیم ملی دعوت شد و در سال 66 تنها فوتبالیست شهرستانی بود که شادروان دهداری بازوبند پرافتخار کاپیتانی تیم ملی ایران را به بازوان او بست. در سال 67 در جام ملتهای آسیا در قطر ، تیم ملی ایران با رهبری سیروس به مقام سومی دست یافت و در سال 69 تیم ایران را با گلهای زیبایش پس از 20 سال به قهرمانی در بازیهای آسیایی پکن رساند. سیروس در آن دوران نه تنها در ایران بلکه در آسیا و اروپا هم به عنوان یک بازیکن استثنایی مطرح گردید و با وجود داشتن پیشنهاد از تیمهای آلمانی به الاتحاد قطر پیوست. سیروس در اوج شهرت هرگز مغرور نشد و اصالت خود را فراموش نکرد و بعد از مدتی بازی در قطر ، مجددا به تیم اول خود ملوان پیوست و این تیم را قهرمان جام حذفی و راهی مسابقات آسیایی کرد.
سیروس در سال 72 به عنوان بازیکن و سپس مربی به تیم کشاورز تهران پیوست و نتایج قابل توجهی بدست آورد. وی سپس به تیم دسته دومی مسعود هرمزگان پیوست و مدتی در آنجا مشغول به مربیگری شد .
در سالهای 76 و 77 سیروس بارها تمایل خود را برای بازگشت به ملوان به عنوان بازیکن یا مربی اعلام کرد. اما در اوایل سال 77 که وی برای تعطیلات نوروز همراه خانواده اش به انزلی آمده بود در بازگشت و در حالیکه همراه فرزند، همسر و برادر همسرش در اتومبیل رنوی خود عازم تهران بود در حوالی امامزاده هاشم با کامیون خاور تصادف نمود که منجر به فوت وی و فرزندش گردید. روحشان شاد و قرین رحمت باد.
عضو باشگاههای : ملوان و استقلال انزلی ، الاتحاد قطر و کشاورز تهران
مربیان وی در گیلان : بهمن صالح نیا ، احمد صومی ، غفور جهانی ، مجید جهانپور ، نصرت ایراندوست
مربیان وی در تیم ملی : مرحوم پرویز دهداری ، مهدی مناجاتی ، علی پروین ، ناصر ابراهیمی ، بهمن صالح نیا ، رضا وطنخواه
سابقه ملی : وی در 100 مسابقه شرکت داشت که 43 بازی ، رسمی بوده است. در 21 بازی کاپیتان تیم ملی بوده و 14 گل برای تیم ملی به ثمر رسانده است که بهترین آنها به تیم کره جنوبی در نیمه نهایی بازیهای آسیایی 1990 پکن بود. اولین بازی ملی را در 30 دی ماه 1363 برابر یوگسلاوی و آخرین بازی ملی را در 26 فروردین 1372 برابر بوسنی انجام داد. اولین کاپیتانی تیم ملی را در 11 دی 1367 برابر قطر به عهده گرفت.
سابقه مربیگری : کشاورز تهران ( با این تیم به مقام سوم لیگ کشور رسید) - مسعود هرمزگان
افتخارات: قهرمان جام حذفی کشور و گروه مقدماتی آسیا با ملوان - نایب قهرمانی لیگ استانی قدس با منتخب گیلان - مقام سومی در جام ملتهای آسیا 1998 - قهرمان بازیهای آسیایی پکن 1999
روحش شاد
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#16
Posted: 24 Jun 2011 15:22
پرویز دهداری
پرویز دهداری بازیکن/مربی سابق فوتبال می باشد که در ۱ آوریل ۱۹۳۳ در تهران به دنیا آمد و در تاریخ ۲۳ نوامبر ۱۹۹۲ نیز درگذشت.او در دوران بازیکنی برای تیم شاهین تهران ، جم آبادان و شاهین آبادان بازی می کرد .و در دوران مربیگری او اولین مربی باشگاه پرسپولیس تهران بود.
معلم اخلاق واقعی
آنهایی که از نزدیک با پرویز دهداری سروکار داشتند همگی بر این باورند که دهداری انسانی بود از جنس دیگر و کاملاً با بقیه فرق می کرد. هیچ گاه یک کلمه تند و سخیف از او شنیده نشد. او بیشتر یک مربی ذهنی بود تا ضمنی. با قدرت سخنوری و شخصیت بالایی که داشت تیمش را اداره می کرد. مانوس بودن با حافظ و مولوی موجب شده بود که پرویز دهداری به یک سخنور ماهر تبدیل شود. او دو دوره مربیگری تیم ملی را بر عهده داشت و در هر دوره هم سیاست کاری اش بر پایه نظم و احترام استوار بود. او بیشتر از اینکه بخواهد با مسائل فنی تیمش را تجهیز کند با شیرینی گفتارش روی بازیکنانش تاثیر می گذاشت و نتیجه هم می گرفت. دهداری در دوره اول در سال های 50 و 51 سرمربی تیم ملی بود و در دوره دوم در دهه 60 این سمت را بر عهده گرفت. در دهه 60 به دفعات از دهداری خواسته شد که سرمربی تیم ملی شود اما او نپذیرفت تا اینکه در سال 1365 اصرار مسوولان فدراسیون دهداری را مجاب کرد روی نیمکت تیم ملی بنشیند.
او بر این باور بود که جوان های امروزی نمی توانند پیرمردی مثل او را تحمل کنند اما مسوولان فدراسیون اعتقاد داشتند که قدرت جادویی صحبت های دهداری باعث خواهد شد که او در یک ملاقات تمامی این جوان ها را مسحور کند. دهداری بر نظم بسیار تاکید داشت و همین مورد موجب شد که بین او و بعضی از بازیکنان اختلافاتی هم به وجود بیاید و در آن سو اخلاق و نظم او بستری را فراهم کرد تا بسیاری از بازیکنان جوان بتوانند خود را به فوتبال ایران معرفی کنند، بی دلیل نیست که تمامی شاگردان دهداری از او به نیکی یاد می کنند و همواره نام مرد اخلاق به وی اطلاق می شود؛ مردی که برای اداره تیم ملی بر این اصول پایبند بود، اول نظم و دوم نظم.
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#17
Posted: 24 Jun 2011 15:25
مرحوم علی دانایی فرد یکی از چهره های ماندگار و به یادماندنی تاریخ باشگاه استقلال
* متولد مهر ماه سال 1300
* تاریخ وفات:1385/08/14
مرحوم علی دانایی فرد یکی از چهره هیا ماندگار و به یادماندنی تاریخ باشگاه استقلال به شمار می رود. وی در سال 1325 هجری شمسی و یک سال بعد از تاسیس باشگاه دوچرخه سواران تیم فوتبال این باشگاه را تشکیل داد.
دانایی فرد که خود یکی از بازیکنان تیم دوچرخه سواران به شمار می رفت، تیمهای جوانان و نوجوانان این باشگاه تازه تاسیس را اداره میک رد و از همان ابتدا بازیکنان نخبه و با استعداد زمان خود را ب هباشگاه دوچرخه سواران ملحق میک رد. دوچرخه سواران به طور رسمی از سال 1325 در رقابتهای فوتبال شرکت کرد و علی دانایی فرد در حین بازیگری تواماً مربیگری دوچخه سواران را نیز بر عهده داشت. دانایی فرد علاوه بر آن که تیم فوتبال دوچرخه سواران را پایه گذاری کرد، اولین مربی فوتبال تاریخ باشگاه دوچرخه سواران را در زمین نازی آباد، وحیدیه، امجدیه و ... نیز بر عهده داشت و زحمات بیسیاری برای موفقیت تمام تبیمهای فوتبال باشگاه شکید و خم به ابرو نیاورد.
د
انایی فرد در سن 17 سالگی نایب قهرمان دوومیدانی ایران شده بود. وی علاوه بر بازیگری و مربیگری به عنوان داور نیز در خدمت فوتبال ایران بود.
شایسته است که دانایی فرد را اولین اسطوره تابناک باشگاه استقلال معرفی نماییم. دانایی فرد زمانی دوران بازیگری خود را به اتمام رساند که ستاره ای به نام (بیوک جدیکار) در مستطیل سبز درخشید. وی در زمان بازیگری خود در پیستون چپ بازی می کرد و پس از آن که خود به عنوان مربی دوچرخه سواران و تاج از بیوک جدیکار در پیستون چپ – به صورت یک درمیان- استفاده کرد و او را بازیکن شایسته ای برای جانشینی خود دانست، از دنیای بازیگی به طور رسمی کناره گیری کرد و در سالهای متمادی، مربیگری دوچرخه سواران و تاج را عهده دار بود. دانایی فرد ضمن درک عالی از مربیگری و علاقه و کوشش وافری که به امر فوتبال داشت در اتحاد و گردهم آوردن بازیکنان و هماهنگ کردن اعضای تیم بی نظیر بود. دانش مربی فقید و جاودانه باشگاه استقلال از عصر خود فراتر به نظر می آمد.
باشگاه استقلال خیلی زود موسس و نخستین مربی تاریخ باشگاه و یک از بازیکنان مستعد خود را از دست داد. دانایی فرد رد سال 1358 به دلیل بیماری کبد و سرطان روده چشم از دنیا فروبست تا تنها خاطره ای از او بر جای بماند. از مرحوم دانایی فرد پندها و توصیه های مختلفی به یادگار مانده است. اما مهمترین مسئله ای که او بیش از هر چیز دیگری بر آن تکیه می کرد، نظم و انظباط و داشتن اخلاق نیکو بود، به طوری که اگر بایکنی بسیار خوب بازی می کرد و از لحاظ فنی در خدمت تیم می بود اما انضباط و اخلاق نمی داشت از او به هیچ عنوان استفاده نمی کرد و ریشه بازیکن سالاری را در همان ابتدا می خشکاند. از جمله شاگردانی که مرحوم دانایی فرد تربیت کرد، می توان به نامهایی همچون: بیوک جدیکار، پرویز کوزه کنانی، محمود و محمد بیاتی، عارف قلیزاده، غلامحسین مظلومی، اکبر کارگر جم، مهدی حاج محمد، اکبر افتخاری، داریوش مصطفوی و ... اشاره کرد. از مرحوم دانایی فرد سه فرزند به یادگار مانده است. دو فرزند دختر که متولد سالهای 1328 و 1334 می باشند که از میان آنها خانم میترا دانایی فرد یکی از بهترین مربیان تاریخ فوتبال بانوان ایران به شمار می آید و یک فرزند پسر به نام ایرج دانایی فرد، متولد 1329 می باشد که خود یکی از ستارگان تاریخ باشگاه استقلال است
روحش شاد
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#18
Posted: 24 Jun 2011 15:28
مرحوم حمید شیرزادگان - حمید پا طلایی
تولد : 1319.12.18
وفات : 1386.7.6
حميد شيرزادگان سال ۱۳۲۰ ( اواخر 1319 ) در محله سنگلج تهران به دنيا آمد. فوتبال را از سالهاي ابتدايي دهه ۳۰زيرنظر مربياني همچون اكبر كيا، حسن فاخري، ابتهاج و مسعود برومند در تيمهاي زير گروه شاهين مثل كولاك و سيمرغ آغاز و در سال ۱۳۳۶براي اولين بار در تركيب تيم بزرگسالان شاهين حضور يافت.
درخشش فوقالعاده او در تيم شاهين و زير نظر تعاليم اخلاقي مرحوم دكتر عباس اكرامي باعث شد تا درهاي فوتبال ملي در سال ۱۳۳۸به روي وي باز شود.
"شيرزادگان" ۱۸ساله با تيم ملي فوتبال به هندوستان رفت و از آن پس تا سال ۱۳۴۸مهاجم اول تيم ملي بود.
وي در سال ۱۳۴۳براي اولين بار به كشور آمريكا رفت. بعد از پايان محروميت يك ساله او و ياران شاهين مثل حميد جاسميان، همايون بهزادي، مرحوم محراب شاهرخي و ... در سال ۴۴و در ميان استقبال شادروان غلامرضا تختي، همايون بهزادي و ده هزارهوادار مشتاق به ايران بازگشت و كسوت ملي خود را يكسال بعد خاتمه داد.
او سپس براي ادامه تحصيل به همراه همسرش راهي كشور آمريكا شد و در آن جا فوق ليسانس مديريت مالي گرفت. سالهاي حضور در اين كشور را با تيم كيكرز بالتيمور در ميادين فوتبال حاضر شد. در غياب او ياران شاهين دسته جمعي به تيم پرسپوليس پيوستند و او هم غيابا پرسپوليسي شد.
شيرزادگان در سالهاي دهه ۵۰سرمربي تيم نفت تهران بود. تيمي كه از وجود مايلي كهن، فرزام نيا و... به عنوان بازيكن بهره ميبرد.
بازتاب درگذشت حميد شيرزادگان در سايت كنفدراسيون فوتبال آسيا
بازيكن افسانهاي فوتبال ايران در دهه چهل ،خداحافظي خاطره انگيزي در ورزشگاه شهيد شيرودي تهران داشت.
در اين گزارش آمده است: صدها دوستدار و علاقهمند به فوتبال در مراسم تشييع پيكر شيرزادگان گلزن خاطره انگيز دهه ۱۳۴۰فوتبال ايران شركت كردند.
مهاجم اسبق تيمهاي شاهين و پرسپوليس تهران به دليل سرطان در سن ۶۶ سالگي درگذشت.
مقامات رسمي، نامداران فوتبال، مربيان، ستارگان سينما و طرفداران او بنا بر رسم ورزشي ايران روز يكشنبه پيكر او را در ورزشگاه شيرودي تشييع كردند.
شيرزادگان همان "پا طلايي" معروف بعد از تغييراتي كه در سال ۱۳۳۸در تيم ملي بوجود آمد در فهرست ژرژي ژوك مجاري قرار گرفت و با پيراهن ايران در هند مقابل اين كشور به ميدان آمد.
اين بازيكن در ۱۴باري كه با پيراهن تيم ملي فوتبال ايران به ميدان رفت، ۹گل براي اين تيم به ثمر رساند.
محمود بياتي مربي تيم ملي ايران دراواخر دهه ۱۳۴۰ميگويد: شيرزادگان در محوطه جريمه بسيار خطرناك بود به خصوص مهارت خاصي در گل كردن توپهاي سرگردان داشت".
همايون بهزادي سر زن قهار ايران كه از بازماندگان نسل شيرزادگان است در مراسم تشييع هم تيمياش در شاهين و تيم ملي سخنراني كرد.
محمد علي آبادي رييس وقت سازمان تربيت بدني نيز گفت : "تمام كساني كه با مرحوم شيرزادگان هم بازي بوده و او را به ياد دارند، امروز عزادار هستند.
نزديكان و هم بازيهاي او ميدانند كه شيرزادگان نه در ورزش بلكه در زندگي يك اسطوره و مرد اخلاق بود".
گفته ميشود شيرزادگان اولين بازيكن ايراني بود كه با قرارداد رسمي و به صورت حرفهاي در خارج از كشور بازي كرده است.
شيرزادگان در سالهاي اخير بدليل تسلطي كه بر نوشتن داشت به روزنامه نگاري ورزشي هم روي آورد و مطالب تحليلي بسياري از او در روزنامههاي ورزشي ايران به چاپ رسيد
روحش شاد
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***
ارسالها: 8724
#19
Posted: 24 Jun 2011 15:31
امیرحسین صدقیانی
امیرحسین صدقیانی معروف به حسین افندی (۱۲۸۲ در سلماس، ایران - ۱۱ شهریور ۱۳۶۱) بازیکن و مربی فوتبال ایرانی بود. او نخستین سرمربی تیم ملی فوتبال ایران و اولین لژیونر فوتبال ایران بود که در تیمهای فنرباغچه ترکیه و شارلروای بلژیک بازی کرد.[۱] صدقیانی در دوران بازیکنی خود در پست فوروارد بازی میکرد.
دوران باشگاهی
صدقیانی اولین بازیکن ایرانی بود که توانست در لیگهای اروپایی بازی کند. او ۳ فصل در فنرباغچه ترکیه بازی کرد. سپس به ایران بازگشت و ۵ سال در باشگاه فردوسی مشهد بازی کرد و دوباره به اروپا بازگشت. او سپس سه فصل در شارلروای بلژیک یک فصل دیگر در فنرباغچه و یک فصل در اتریش حضور داشت.
او در ۲۶ سالگی برای تحصیلات به دانشگاه تراویل چارلری اتریش وارد شد. در آن زمان او به باشگاه مارچین مونسئو بلژیک پیوست. او پس از یک سال به شارلروا بلژیک پیوست و سه فصل موفق در آن باشگاه را گذراند.
دوران ملی
صدقیانی هرگز در تیم ملی فوتبال ایران بازی نکرد زیرا تا آن هنگام کشور ایران دارای تیم ملی فوتبال نبود ولی گاهی در تیم منتخب تهران بازی می کرد.
همچنین او اولین سرمربی تاریخ تیم ملی فوتبال ایران است.
حسين صدقياني / خودنمايي مقابل چشم آلبرت اول
وقتي تيم مشهد با عنوان تيم ملي در شهريور 1320 به کابل رفت و با تيم هاي ملي افغانستان و هندوستان بازي کرد
حسين صدقياني را به عنوان سرمربي در کنارش داشت
تا سال 1329 همواره مرد اول و تصميم گيرنده امور فوتبال بود
حسين صدقياني، معروف به حسين افندي اولين مربي تاريخ فوتبال ملي و اولين فوتباليست ايراني است که در اروپا بازي کرد. قبلاً در مبحث مردان نامدار تاريخ فوتبال از او ياد کرديم و امروز به مرور کامل زندگينامه اش مي پردازيم.
حسين صدقياني در سال 1281 در شهرستان تبريز ديده به جهان گشود. ششمين سال سلطنت مظفرالدين شاه، فرزند هميشه بيمار ناصرالدين شاه، مردي که در چهار سالگي صدقياني، تسليم خواست آزاديخواهان مبارز مشروطه شد و زير نامه مشروطيت را امضا کرد. تبريز يکي از مراکز بزرگ مشروطيت و فعاليت هاي سياسي آن روزگار بود، بنابراين فضاي تبريز براي حاج رسول آقا، پدر بازرگان حسين مساعد نبود و او بناي مهاجرت را با خانواده گذاشت و به استانبول سفر کرد. استانبول در روزهايي که همه چيز در بستر ظهور آتاتورک متجدد بود حال و هواي خاص خودش را داشت. حسين در ساحل مديترانه کودکي را با توپ هاي ترک سپري کرد و به تيم فنر باغچه پيوست. آن روزگار تيم ها فقط در رده بزرگسالان کار مي کردند و رده سني پايين تر از بزرگسالان به خردسالان موسوم بود، صدقياني تا 18 سالگي در استانبول بود. او در سال 1299 يعني همان سالي که رضاخان با سيد ضياءالدين طباطبايي کودتاي معروف را رهبري کردند به اتريش رفت تا به تحصيلات خود ادامه دهد. او پنج سال در اتريش زندگي کرد و در اين سال ها عضو تيم دوم راپيدوين اتريش بود. در سال 1304 به ايران آمد، براي ادامه زندگي شهرستان مشهد را انتخاب کرد و عضو کلوب فردوسي شد که قديمي ترين باشگاه ورزشي کشور بود. آوازه مردي که فوتبال را با کفش ورزشي انجام مي داد در ايران پيچيد. تا آن زمان فوتباليست هاي ايراني با گيوه بازي مي کردند، صدقياني به تيم منتخب تهران دعوت شد. همان تيمي که با سرپرستي استاد ميرمهدي خان ورزنده در سال 1305 به بادکوبه رفت. خان سردار، مفتاح، امير اصلاني، اقتدار، صدقياني، ژرژ، پل، هراند و... عضو اين تيم بودند.
تهراني ها با تحمل شکست از بادکوبه برگشتند و صدقياني 24 ساله بار ديگر عزم سفر کرد و اين بار به بلژيک رفت. او در بلژيک عضويت باشگاه شارلروا را پذيرفت. ده سال بازي در بلژيک، زندگي و نگرش افندي را به فوتبال عوض کرد. در سال هاي 1930 تا 1932، سنترفوروارد ايراني سه سال متوالي آقاي گل بلژيک شد. فينال سال 1932 در حضور آلبرت اول پادشاه بلژيک برگزار شد. صدقياني هت تريک کرد و شارلروا قهرمان شد.
در سال 1315، صدقياني خودش را براي بازنشستگي آماده مي کرد. او در اين سال به برلين رفت. بازي هاي المپيک 1936 برلين را در کنار اولين گروه دانشجويان ايراني به تماشا نشست و سپس به ايران برگشت. سال 1315، يازدهمين سال ظهور استبداد رضاخاني بود. در اين سال ها، تيمورتاش، وزير دربار رضاخان و تاجبخش او در زمان، اسير سرنگ هواي پزشک احمدي قاتل شده بود و نصرت الدوله فرمانفرما، همان که رولزرويس شيک مدل 1932 را به رضاشاه پيشکش کرد هم در زندان به سر مي برد.
حسين هنوز با همان لهجه ترکي، نشان مي داد که سال ها زندگي در اتريش و بلژيک رويش تاثير نگذاشته است. او در ايران عضو تيم توفان و همبازي اکبر حيدري معروف شد. يک سال بازي کرد و در سال 1316، به انجمن تازه تاسيس تربيت بدني و پيشاهنگي رفت.
او در اين انجمن مسووليت اداره تيم هاي فوتبال را برعهده گرفت. وقتي تيم مشهد با عنوان تيم ملي در شهريور 1320 به کابل رفت و با تيم هاي ملي افغانستان و هندوستان بازي کرد، حسين صدقياني را به عنوان سرمربي در کنارش داشت.
تا سال 1329 همواره مرد اول و تصميم گيرنده امور فوتبال بود. با دکتر کني اولين رئيس فدراسيون فوتبال تعاملي نزديک داشت اما با رفتن کني و آمدن سپهبد گيلانشاه، مسووليت اداره تيم ملي به مصطفي سليمي، سپس ارموند مايوفسکي و فرانس مساروش واگذار شد. با اين حال در سال 1340 هميشه از ارکان مديريت و تصميم گيري فوتبال بود.
سال 1351، با آمدن کامبيز آتاباي به فوتبال ايران، زمينه بازگشت دوباره حسين صدقياني به تيم ملي فراهم آمد و پيرمرد 70 ساله با عنوان سرپرست به جايي بازگشت که 46 سال قبل برايش بازي کرده بود.
آخرين ميدان حضورش جام جهاني 1978 آرژانتين در سال 57 بود. پنج سال بعد در 80 سالگي و در آذرماه سال 61 تسليم بيماري شد و به رحمت خدا رفت. جواد الله وردي، جزء آخرين نسل مرداني بود که با افندي به عنوان يک ملي پوش در جام جهاني 1978 آرژانتين ارتباط داشت. الله وردي در مورد او مي گويد:«استاد زنده ياد، يک موهبت خدايي و يک سينه چاک فوتبال بود که از بدو تولد تا لحظه مرگ، عاشق فوتبال بود و به عشق فوتبال مرد. بدون ترديد استاد زنده ياد شناسنامه پراحساس و عاطفه فوتبال ما بوده و بايد باور کنيم که اولين ها هرگز فراموش نمي شوند.»
راز دلم را فقط تو میدانی و دلت
گوشه ای از قلبت پنهان دار دوستت دارم هایم را
*ای عشق*
***M***